ذوقزدگی دیوانهوار برای فیلمی که هنوز به سنگ محک تاریخ نخورده و تنها دو سه ماه از اکرانش گذشته همانقدر سست و بیاساس است که راندنش به چوب سطحی و کممعنا بودن. برج عاجنشینانی که کمترین واکنششان از شنیدن نام هالیوود اَخْ و پیف کردن است و بازی Inception با ایدهٔ خواببینی را تهی از سیالیت و ابهام رازآلودهٔ آثار «آلن رنه» و «کریس مارکر» و «آندری تارکوفسکی» و حتی «دیوید لینچ» میدانند هماناندازه در قضاوت خود بیانصافاند که تینایجرهای جَوْزدهٔ خورهٔ IMDB که این آخرین ساختهٔ کریستوفر نولان را جزو بهترین و بینقصترینهای تاریخ سینما میخوانند. ادامه…
موقعیت
داستان همیشه بیانگر یک موقعیت است. موقعیت یعنی توصیفاتی که مکان و زمان رویدادهای داستان را به خواننده معرفی کند. در اینجا پرسشی مطرح میشود؛ چه مقدار از حجم داستان و چه تعداد از کلمات آن باید برای ترسیم موقعیت صرف شود؟
در تئاتر کلاسیک فرانسه قاعده این بود که اگر یک صندلی در صحنه قرار داشت حتماً باید یک نفر روی آن مینشست. در آن دوره ترسیم موقعیت اینچنین ساده و بی تکلف بود: اگر چیزی قابل استفاده در داستان نبود اصلاً در داستان گنجانده نمیشد. به نظرم این قاعدهٔ بدی نیست و امروز هم میتوان آن را به نویسندگان توصیه کرد. این یعنی محدود کردن توصیفات به موارد لازم و مفید. در بسیاری از داستانهای کوتاه تنها چند جمله برای توصیف موقعیت کافی است و نویسنده باید با همان چند جمله خوانندهاش را وارد فضای داستان کند. نویسنده باید آنچنان موقعیت را دقیق و مفید توصیف کند که گویی خواننده چند قدم آنطرفتر ایستاده و رویدادهای داستان را از نزدیک مشاهده میکند. به این نمونه توجه کنید ادامه…
آواز در باران
نگاهی به فیلم «آواز در باران» ساخته «جین کلی» و «استنلی دانن»
یکی از کلاسیکهای بزرگ در گونهٔ موزیکال و یکی از به یادماندنیترین فیلمهایی است که تا به حال ساخته شده است. به سنت فیلمهای موزیکال این فیلم هم داستان پیچیده یا روایت خاصی ندارد بلکه داستان بسیار تکراری و سرراست است. دان لاک وود (جین کلی) و لینا لامونت (جین هگین) دو ستارهٔ بزرگ فیلمهای صامت هستند. تمام نشریات سینمایی به نوعی به رابطهٔ لاک وود و لامونت میپردازند که برای همه این تصور ایجاد شده که آن دو ورای بازی مشترکشان در فیلمها در واقعیت هم یک زوج خوشبخت هستند حتی لامونت هم اینطور فکر میکند. اما لاک وود بر سر یک اتفاق با دختر دیگری، کتی سلدن (دبی رینولدز) ملاقات میکند و دلباختهٔ او میشود. فیلم «ستارهٔ جاز» دوران صامت سینما را پایان میبخشد و کمپانیهای فیلم به سمت تولید فیلمهای صدادار میروند. کمپانیای که لاک وود و لامونت در آن کار میکنند هم تصمیم میگیرد شروع به تولید فیلم صدادار بکند. تلاش اولشان به یک فاجعهٔ تمام عیار تبدیل میشود چرا که صدای لامونت بسیار زیر و بد است. نهایتاً آنها تصمیم میگیرند که از صدای کتی استفاده کنند و فیلم قبلی را دوباره صداگذاری کنند. شرایط اینگونه به نظر میرسد که کتی باید تا آخر عمر زیر سایه لامونت کار کند ولی با نقشهای که لاک وود و دوستش کازمو براون (دانلد اوکانر) میکشند همه متوجه میشوند که هنرمند اصلی کتی بوده است. ادامه…
این روزها پاییز میپوشم
چند شعر نیمایی
رنگین کمان
این روزها پاییز میپوشم
یک جیب من گنجشک
یک جیب من باران.
در کوچه وقتی یقهام را میدهم بالا
نام درختان را
بسیار عریان مینویسد باد.
تقویم را از جیب خود میآورم بیرون:
تا انتهای مهر راهی نیست
این دکمهها هم بسته خواهد شد. ادامه…
زندگی هیچوقت ارزون نبوده
نگاهی به دو نمایشنامه «آوازخوان طاس» و «صندلیها» از اوژن یونسکو
اوژن یونسکو نویسندهای فرانسوی است که بیشتر نمایشنامه نوشته و همین هم به او شهرتی جهانی بخشیده. کمتر نمایشنامهای است که بتوان متن آن را مانند قصه یا رمانی خواند. اما کتابهای یونسکو استثنا میشوند. عنوان اصلی نمایشنامه این است: آوازخوان طاس ضد تئاتر. شخصیتهای نمایشنامه عبارتاند از: آقای اسمیت، خانم اسمیت، آقای مارتن، خانم مارتن، ماری خدمتکار و آتشنشان. دربارهٔ آثار یونسکو از جنبههای گوناگون ادبی یا فلسفی میتوان سخن گفت. اما بهترین کار ، به گمان من، ورود به دنیای اوست. آن وقت فکرها و نشانهها و روایتها کار خودشان را میکنند. ادامه…
تأملاتی درباب فلسفه هنر اسلامی، قسمت هفتم
فلسفه هنر از منظر ابنسینا، قسمت دوم
اشاره: در قسمت پیش با کاوشی در آثار ابنسینا، به تمایزات دیدگاه او با ارسطو دربارهٔ هنر اشاره کردیم. هنر در منظومهٔ تفکر ابنسینا جایگاهی استقلالی و بالاصاله ندارد، بلکه او به مباحث هنری در ضمن مباحث علمی پرداخته و بر خلاف ارسطو که به هنر نگرشی اصالی داشت، ابن سینا و البته سایر فیلسوفان اسلامی نگاهشان به هنر، نگاهی آلی است. در پایان قسمت قبل، اشارهای نیز به ادراک اثر هنری در کتاب نفس شفا کردیم.
ادراک و آفرینش اثر هنری در فلسفهٔ ابنسینا
چنانکه پیشتر گذشت، قوهٔ خیال یا مصوره همان توانایی انسان در نگهداری صورتهای فاقد ماده در نزد نفس است و قوهٔ مفکره، توانایی ترکیب صورتهای موجود در نزد نفس و شکلدهی به صورتهای جدید با استفاده از همان صُوَر است. بدین ترتیب هنگامی که ما به خاطرهای دور، میاندیشیم و تصویر مناظر زیبا را در ذهن خود حاضر میکنیم، به رؤیت ذهنی و انفسی صورتهایی مشغولیم که در نزد خیال یا همان قوهٔ مصوره ذخیره شدهاند. البته این اختصاصی به دیدنیها یا همان مُبصرات ندارد بلکه همهٔ آنچه با حواس پنجگانه به ادراک ما درمیآیند، دارای صورتهایی در نزد نفس میشوند. کافی است به یک قطعه موسیقی که بدان علاقه دارید بیندیشید، تصور صوتها و صامتها به خوبی در ذهن شکل میگیرد و به خاطر میآید. موسیقی جزء شنیدنیها یا همان مسموعات است، اما صورتی از آن در ذهن ما به وجود میآید که میتوانیم پس از شنیدن، آن را دوباره به خاطر آوریم. ادامه…
یکشنبهٔ تعطیل
نگاهی به داستان بلند «یکشنبه» نوشته «آراز بارسقیان»
یکشنبه اولین داستان بلند «آراز بارسقیان» مترجم و نویسنده سینمایی است که تابستان امسال توسط نشر چشمه در صد و بیست و چهار صفحه چاپ و منتشر شده است.
یکشنبه داستان آربی آرکلیان مترجم و نویسنده ارمنی است که به دلایلی نامعلوم از خانواده، دوستان و حتی نیلوفر (دختری که دوستش دارد) جدا میشود. بارسقیان سعی دارد پریشانی و درماندگی این شخصیت را در وضعیتی که خود شخصیت نیز از آن رنج میبرد روایت کند. در پارگراف اول داستان راوی اول شخص داستان که همان آربی است در واگویههایش روضهٔ یکشنبه را آغاز میکند. روضهای که قرار است مخاطب تا به انتها پایش بنشیند و با شخصیت اول همذاتپنداری کرده و آه و ناله سر دهد.
«هیچچیز سر جایش نیست. قرار هم نیست باشد.» (ص۹) ادامه…
تا اینجا که فقط بازی را یک هیچ بردهای آقای میرباقری
نگاهی به سریال مختارنامه
این روزها با دیدن این چند قسمت نخست سریال مختارنامه، مدام یاد بازی ایران ـ بحرین در جریان بازیهای مقدماتی جام جهانی سال ۲۰۰۶ میافتم.. آن بازی جز اینکه اگر با برد ما تمام میشد، سند صعود ما به جام جهانی بود، حکم بازی انتقام را داشت. چون درست چهار سال پیش از آن، تیم پرامید و پرمهره و به واقع رویایی پیرمرد دوستداشتنی فوتبال ما، «میروسلاو بلاژویچ»، در جهنم منامه، در بازیای پرانتقاد به بحرین باخته بود و بازیکنان بحرین در پایان با پرچم عربستان ـ رقیب سنتی ما در آن زمان که صعودش منوط به شکست ما بود؛ شکستی که همه آن را ناممکن میدانستند و ما ثابت کردیم مرد ممکن ساختن ناممکنها هستیم!! ـ شادی کرده بودند. در بازی معهود، که در تهران برگزار میشد، همه چیز برای یک انتقام بزرگ آماده بود؛ تو گویی صعودمان به جام جهانی اهمیتی کمتر از این انتقام داشت. ولی در نهایت ما بازی را با تک گل «محمدرضا نصرتی» بردیم و خلاص…بازیای بیانرژی..بازیای که باید چیزی فراتر از امتیاز و صعود، آن را جاودانه میکرد..شادی رفتن به جام جهانی را داشتیم ولی یک چیزی در آن میان کم بود: انتقام و انرژی آن؛ چیزی دراماتیک. در میان بازیکنهای آقای! آن تیم، به یک بازیکن فدایی از جنس مجتبی محرمی و احمدرضا عابدزاده، به یک رذل دوستداشتنی مانند مارادونای ۱۹۸۶ محتاج بودیم تا حریف را تحقیرشده ببریم…یک لگد، یک کارت قرمز، یک فحش، یک تنه، یک فریب داور، یک «دست خدا»؛ ما بازی انتقام را به تفکرات منطقی و محتاطانة برانکو ایوانکوویچ باخته بودیم.. و مهمتر از آن به نسلی از فوتبالیستها که چهار سال پس از آن شب جهنمی، در دویدنهایشان انرژی و انگیزه دیده نمیشد: انگیزة انتقام؛ چیزی در مایههای شخصیت اول یک وسترن خشن و ناموسی چون «این گروه خشنِ» سام پکین پا… اینکه تو برای چیزی فراتر از منطق عقلانی بجنگی انرژیای دارد که تو را جذب میکند. همان انرژیای که در پایان بازی ذوب آهن ـ الهلال بازیکنان ایرانی را وامیدارد رقص شمشیر کنند به تلافی رقص شمشیر عربستانیها در تهران… ادامه…
روح انسانی در کالبد اسباببازیها
نگاهی به انیمیشن «داستان اسباببازی ۳» ساختهٔ «لی اونکریچ»
کارخانهٔ رؤیاسازی پیکسار و دیزنی غیرممکنها را ممکن میکند. «داستان اسباببازی۱و۲»، «شگفتانگیزها»، «درجستوجوی نِمو»، «کارخانهٔ هیولاها»، «ماشینها»، «راتتاتویی»، «وال- ای»، «بالا» و امسال هم «داستان اسباببازی۳». شخصاً وقتی به این نکته فکر میکنم که کمپانی انیمیشنسازی پیکسار این ده اثر را ـکه ساختن فقط یکیشان برای آبرو و اعتبار هر کمپانی دیگری کافی استـ در عرض فقط ۱۵سال ساخته، به هیجان میآیم و از آخر و عاقبت کار این نابغههای رؤیاساز ترسم میگیرد. سال گذشته همین موقعها بود که در یادداشتی بر فیلم «بالا» نوشتم: «پیکساریها هر سال با ساختن محصولی جدید نه تنها همه را انگشت به دهان میکنند بلکه سال به سال کار خودشان را نیز سختتر مینمایند». گویی برندهٔ اسکار شدن و از میدان بهدر کردن رقبای گردنکلفتی همچون «دریمورکز» و «کلمبیاپیکچرز» و «سونی» و… دیگر لطفی برای پیکساریها ندارد و فیلمسازان ما فقط به خاطر مسابقهای که با خود گذاشتهاند هر ساله محصول سحرانگیز جدیدی میسازند. ماراتُن خلاقیتی که نتیجهاش جابهجایی مرز استانداردهای بصری و شیوههای روایتگری صنعت انمیشنسازی است. ادامه…
وضعیت چهارم: انتقام از خویشاوند
«انتقام» یک وضعیت کامل و پرقدرت است که در یادداشت پیشین به آن پرداختیم؛ اما این درونمایه به قدری گسترده و پیشبرنده است که گاهی بخشی از آن به تنهایی میتواند یک وضعیت نمایشی باشد. اگر توان و قدرت وضعیت سوم را با هراس و ترس وضعیت بیست و هفتم (کشف خطاکاری محبوب) بیامیزیم، یک وضعیت کامل نمایشی به وجود می آید که آن را «Vengeance taken for kindred upon kindred» یا انتقام میان خویشاوندان نامیدهاند. هراس این وضعیت به خاطر تبدیل محبت به نفرت است که در پی کشف خطاکاری فردی مورد علاقه ـدر اینجا یک خویشاوندـ به وجود میآید و باعث میشود مرز باریک میان عشق و نفرت زیر پا گذاشته شود و همه چیز دگرگونه شود. قدرت این وضعیت نیز مانند وضعیت پیشین به خاطر انگیزهٔ قوی هر آدمی در دور کردن بدیها و برقراری عدالت ـهر چند از راه غیرقانونیـ است که در همراهی با هراس، بسیار جذابتر میشود. ادامه…