سعدی بزرگ، میراث و سنت ما ایرانیان است. مردی حکیم، جهاندیده، دانا، خردمند، زبانآور، طنزپرداز و شوخ، بیپروا و زیباییپرست. چنین مردی با این همه توانایی، زبانی به غایت فصیح و بلیغ دارد و میتوان گفت قلهٔ زبان فارسی در چنگ فتح اوست. هر ایرانی یکی دو بیت از او در سر دارد و یکی دو مثل هم از گلستان و بوستان او به خاطر سپرده است. چندین قرن است که سعدی در مملکت زبان فارسی پادشاهی میکند و عاشق سینهچاک فراوان دارد. چندین قرن ایرانیان با گلستان و بوستان او فارسی میآموختند و از حکمت او درس میگرفتند. همین کلمهٔ حکمت در ستایش سعدی ماجرای غریب و مبهمی دارد. او «حکیم» شیخ مصلحالدین سعدی شیرازی است. وی تقریباً دربارهٔ بیشتر جنبههای زندگی انسانی، از عشق و مرگ گرفته تا حکومت و خانهداری، سخنها گفته و نکتهها سفته است. سعدی از زن و زندگی و عدالت و پارسایی و مرگ و گرسنگی سخن گفته و فلسفهای دربارهٔ همهٔ مفاهیم زندگی برساخته است. فلسفهٔ سعدی، فلسفهٔ زندگی است. ادامه…
تنهایی آدم مقوایی
وودی آلن و نقد فلسفه نیم ویژهنامهای برای نیمه شب در پاریس
وودی آلن فیلم میسازد، فیلمنامه مینویسد، بازی میکند، داستان مینویسد و کلارینت مینوازد. این همه نوشتن درباره او را سختتر میکند. اما من در اینجا میخواهم از «فلسفه وودی آلن» بگویم. آنچه در آثار وودی آلن هست، نمایش خیرهکننده تنهایی، بیمعنایی، شوخیگونه و کاملاً انسانی زیست انسانی است. تجربه طنزآمیزی از حس تنها بودن آدمکی مقوایی در میان جمع مورچهوار و بیهوده انبوه شده آدمها. این خلأ خستهکننده باعث میشود ضدقهرمان همیشه به نوعی تنش خندهدار گرفتار باشد. میان او و آدمها رابطهای نیست. خلأ فضای روابط حتی روابط خصوصی را پرکرده است و پر کردن فاصلهها عملاً ناممکن است. این فاصله حتی در نزدیکترین روابط آدمها، مثلاً عشق یا زناشویی، هم به چشم میآید.
فلسفه وودی آلن فلسفه تنهایی و بیمعنایی است. اینجاست که هنرمند با ذکاوت خردمندانه فلسفی فاصله میگیرد و به ناچار پرسشهای فلسفی را مسخره میکند. وودی آلن همانقدر که کارگردان خوبی است و فیلمهای فراموش نشدنی در تاریخ سینما دارد، نویسنده خوبی هم هست. به عقیده من از قضا نویسنده بهتری است. اساس منطق زیباییشناختی آثار سینمایی آلن در نوشتههای اوست. این است که میتوان فرض کرد اگر او فیلم نمیساخت و مینوشت، مهمتر از این که امروز هست به حساب میآمد. در هر حال، چون این فرض هم مبتنی بر حساب و کتاب منطقی خاصی است که مربوط به عوالم معنادار است، بر مبنای منطق خود وودی آلن اثباتنشدنی اما در عین حال امکانپذیر است. ادامه…
واکاوی دوران سالخوردگی آدمی
دربارهٔ رمان «سالها» نوشتهٔ «ویرجینیا ولف»
ویرجینیا ولف از کودکی گرفتار زندگی سخت، افسردگی و البته جنون نوشتن بود. تمام زندگیاش در خواندن، نوشتن، دوستان، تلاش برای خودکشی و مبارزه با بیماری گذشت. سر آخر هم در ۵۹ سالگی واپسین تقلایش برای خودکشی کامیاب شد و خودش را در رودخانه غرق کرد.
ویرجینیا ولف مقتدرانه داستان مینویسد و سبک خودش را دارد. در میان داستانهایش سالها هم کتابی خواندنی است، هرچند شاهکار او نیست. اما واقعاً کدام کتاب شاهکار اوست؟ پاسخ دادن به این پرسش سخت خواهد بود. ادامه…
همهٔ ما با سرنوشت شطرنج بازی میکنیم
دربارهٔ «یک مهمانی یک رقص و داستانهای دیگر» نوشتهٔ «ایزاک باشویس سینگر»
سینگر یکی از نویسندگان نوبلگرفته و درجهٔ یک است. از قضا در کار خود بومی هم هست و به زبان ییدیش میاندیشد و مینویسد. داستانهای او اصالت فطری دارند. اگر بتوان این اصطلاح را به کار برد. قصهگویی و موجزگویی و در عین حال وعظ و پندنامهنویسی، ویژگیهای ثابت داستانهای اویند.
سینگر از کهنسالی حرف میزند و از زبان پیری سالخورد و در پاسخ به سؤالی از حال و احوالش میگوید:«در سن من میخواهی چطور باشی؟ هر روز یک موهبت است»(ص ۱۸).
او برای آدمها دو شخصیت تصور میکند: مردها و زنها. تقسیم شخصیتی آدمها بر مبنای جنیست در بیشتر قصههای سینگر دیده میشود:«عذر و بهانه لازم نیست. مرد مرد است دیگر»(ص ۲۲).
سرشت آدمی تنهایی گریز است: «برای من تنها غذا خوردن از تنها خوابیدن هم بدتر است»(ص ۲۳). ادامه…
قلندری در جمع اسکیبازان بیخاصیت انگل اجتماع
دربارهٔ «خداحافظ گاری کوپر» نوشتهٔ «رومن گاری»
رومن گاری نویسندهٔ فرانسوی، اما به دنیا آمده در روسیه، از آن دست نویسندههایی است که وقتی آدم کشفشان میکند، گویا به بخت کشف کهکشانی در دل دریای تاریک آسمانها نائل شده است. او نویسندهای است چنان که باید و شاید: مثل کس دیگر نیست. فقط به خودش میماند. این نکتهٔ کمی نیست که دربارهٔ نویسندهای بتوان گفت. او در وقت خود آدم مهمی هم بوده و مناصبی هم داشته است. اما آنچه او را مهم میکند کتابهای اوست. یکی از بهترین آنها کتاب «خداحافظ گاری کوپر» است.
شخصیت اصلی کتاب جوانی به نام لنی است که به دلیل فرار از شرکت در جنگ ویتنام به کوهستان پناه برده است و آنجا در جمع اسکیبازان بیخاصیتی که به نوعی انگل اجتماعاند زندگی میکند. اما بعد عاشق میشود. لنی شخصیتی آنارشیست، نیهیلیست، فیلسوف، درویشمآب، قلندر و سرخورده دارد. اما با این حال، این عشق تازه، چنان که باید، تولد دوبارهٔ لنی است. کتاب لحنی شبیه «ناتور دشت» سلینجر دارد و مثل آن خواندنی و فراموشنشدنی است. ادامه…
ویران نوشتن
دربارهٔ «اتوبوس پیر و داستانهای دیگر: ریچارد براتیگان»
براتیگان نویسندهٔ آمریکایی با رمان «صید قزلآلا در آمریکا» به نوعی نماد ادبیات پستمدرن به شمار میآید. داستانهای کوتاه او هم فوقالعادهاند. توان مثالزدنی براتیگان در تشبیه و استعاره است. وقتی نوشتههای او را میخوانیم، گاه گمان میکنیم به تماشای یک تابلوی نقاشی مشغولیم. راز بزرگ داستانهای او تصویرسازی است. او با کلمات نقاشی میکند.
زبان او دقیق، پرتوان و با این حال ساده است. همین است که مجموعهای از داستانهای کوتاه او به عنوان متن آموزشی زبان انگلیسی در ژاپن چاپ شد. در ۱۹۸۴ یک بطری مشروب و یک تفنگ کالیبر ۴۴ کنار جسد براتیگان پیدا کردند. ادامه…
همهٔ ما میمیریم، این کفارهٔ زندگی کردن است
دربارهٔ «خاطرات پس از مرگ براس کوباس» رمانی از «ماشادو دآسیس»
کتاب نوشتهٔ نویسندهای برزیلی (۱۸۳۹-۱۹۰۸) و یکی از بزرگترین نویسندگان آمریکای لاتین در قرن نوزدهم است. ماشادو لکنت زبان داشته، نزدیکبین و احتمالاً مبتلا به بیماری صرع نیز بوده است. وی این رمان را برای همسرش میگفته و او مینوشته است. کتاب گونهای رئالیسم روانشناختی است. در عین حال، به گفتهٔ سوزان سونتاگ، این رمان تنها نمونهٔ اتوبیوگرافی تخیلی پس از مرگ است.
تریسترام شندی بر این نویسنده تأثیر بسیار داشته و این همان رمان محبوب نیچه است. قصه از زبان اول شخص روایت میشود و خاطرات پس از مرگ او را باز میگوید. نویسنده از همان اپیگراف کتاب قدرت بینظیر خود را به رخ میکشد: «تقدیم به اولین کرمی که بر کالبدم افتاد.» ادامه…
اشک ریختن راه نجات ماست
دربارهٔ کتاب «کوری» نوشتهٔ «ژوزه ساراماگو»
کوری روایتی است از اخلاق و سپهر اخلاقی انسان مدرن. در این کتاب با صورتی از انسان متمدن امروز رویاروییم. دراین داستان شخصیتها نامی ندارند و در بینامی بیرنگ خود بر همه کس و هیچکس منطبق میشوند. ساراماگو در اپیگراف کتاب جملهای از خود آورده، اما آن را به کتاب مواعظ نسبت داده است. با چنین ترفندی میخواهد بگوید قصهٔ انسان مدرن، داستان نیاز به موعظه است. در عین حال، داستان رنگی آپوکالیپتیک و آخرالزمانی دارد و روایت زمانی است که انسان و جهان به شکلی پایان میپذیرد.
گونهای رنگ سیال سفید تمام جهان را پر میکند و چشم آدمها از آن پر میشود. این است که دیگر هیچ چیز را نمیبینند. چشم دارند اما نمیبینند. کتاب به لحنی نو نوشته شده است و در آن تمهیداتی ویژه نیز به کار رفته است. نویسنده جز نقطه و ویرگول از نشانهٔ نگارشی دیگری استفاده نمیکند. همچنین کتاب سرشار از تلمیح و نماد، ضربالمثل و اشارات مذهبی و اساطیری است. گفتوگوهای کتاب هم به شکلی ویژه طراحی شدهاند و آدم بیدقت معمولاً گویندهٔ آنها را گم میکند. کتاب نیازمند دقتی ویژه است تا ساختار بر خواننده غلبه نکند و روح قصه را به دست دهد. با این حال، کتاب ساده است و خوشخوان. ادامه…
زندگی هیچوقت ارزون نبوده
نگاهی به دو نمایشنامه «آوازخوان طاس» و «صندلیها» از اوژن یونسکو
اوژن یونسکو نویسندهای فرانسوی است که بیشتر نمایشنامه نوشته و همین هم به او شهرتی جهانی بخشیده. کمتر نمایشنامهای است که بتوان متن آن را مانند قصه یا رمانی خواند. اما کتابهای یونسکو استثنا میشوند. عنوان اصلی نمایشنامه این است: آوازخوان طاس ضد تئاتر. شخصیتهای نمایشنامه عبارتاند از: آقای اسمیت، خانم اسمیت، آقای مارتن، خانم مارتن، ماری خدمتکار و آتشنشان. دربارهٔ آثار یونسکو از جنبههای گوناگون ادبی یا فلسفی میتوان سخن گفت. اما بهترین کار ، به گمان من، ورود به دنیای اوست. آن وقت فکرها و نشانهها و روایتها کار خودشان را میکنند. ادامه…
آمیزهای از حضور و فراق
نگاهی به کتاب نامه به فلیسه؛ نامههای «فرانتس کافکا» به «فلیسه باوئر»
کافکا، نویسندهٔ هنوز رمزآلود عصر مدرن، شخصیتی پیچیده با داستانهایی پیچیده است. دربارهٔ کافکا زیاد نوشتهاند و گفتهاند، اما به گمان من دو کتاب بیشتر از هر نوشتهٔ دیگر، شخصیت او را روشن و «عریان» نشان خواننده میدهند: نامه به فلیسه و یادداشتها. این هفته به مرور کتاب نامه به فلیسه میپردازم. کتاب مجموعهٔ نامههایی است که کافکا از ۱۹۱۲ تا ۱۹۱۶ به «فلیسه باوئر» نوشته است. البته نامههایی چند به «گرته بلوخ»، دختری دیگر، هم در کتاب آمده است.
کافکا در ۱۲ اوت ۱۹۱۲ فلیسه را در خانهٔ دوست خود، ماکس برود، میبیند و آشنایی آن دو از اینجا آغاز میشود. فلیسه در برلن بوده و کافکا در پراگ. کافکا شروع به نوشتن نامه میکند. این نامهها هم نشانهٔ وابستگی او به فلیسهاند و هم نشانهٔ نوعی نیاز به نوشتن. او روزی دو نامه به فلیسه مینوشته و بعدها با خود قرار میگذارد که فقط روزی یک نامه بنویسد. فرانتس و فلیسه چند بار همدیگر را میبینند. کافکا چند بار از او خواستگاری میکند. در طول این پنج سال که نامهنگاری ادامه داشته، دو بار نامزد میشوند، اما نامزدی به هم میخورد. هیچ یک نمیدانند چه باید بکنند. سرانجام، این نامزدی در ۲۷ نوامبر ۱۹۱۷ به هم میخورد و نامهنگاری کافکا هم به پایان میرسد. ادامه…