جشنواره سراسری تئاتر ماه عصر شنبه ۲۹ مهرماه با معرفی برگزیدگانش به کار خود پایان داد. جشنوارهای که از دو جنبه شاخص و قابل توجه بود. جنبه اول شرکتکنندگان آن، که متشکل از گروههای جوان و بیشتر گمنام و کمتر شناخته شده کشور بودند و جنبه دوم هم محتوا و مضامین نمایشها که ظاهرا باید دارای وجوه عمیق، معنوی و دینی باشند. همین وجه دوم است که این جشنواره را مسمی به «ماه» میکند؛ معنویت، اندیشه و هنر. اما متأسفانه جشنواره و نمایشها غیر از یکی دو مورد، آن طور که توقع میرفت نتوانست انتظارها را برآوره کند. چرا؟ پاسخش را مختصر و موجز میگذارم بین این سطرها و خطوط ادامه…
مثل حوا، مثل تو
فرشته ندیده بودم ولی میدانم تو شبیه فرشتهها بودی. از آنها که توی فیلمها همه آدمهای ناز و زیبا را بهشان تشبیه میکنند. بعد هم چند تا لغت سانتیمانتال کنارش میگذارند که بگویند دوستش دارند و این حرفها. همیشه دنبالت میگشتم. حتی قبل از اینکه چادر رنگی مادر لای در حیاط گیر کند. از آنجا که هزار بار وصله کرده. از میان آن همه آدم من را انتخاب کند و هزار فحش جور و ناجور نثارم کند. که چرا هنوز ور دلش توی اتاق پشت پذیرایی نشستهام. اتاق سه در پنجی که قبلش پدر ور دل مادر مینشست. و قبلترها مادربزرگ ور دل شوهرش که پدربزرگ من نبود. چادر جوری پاره شد که دیگر وصله و پینه و این چیزها برنمیداشت. اینبار فقط فحشهای کهنه و پلاسیدهٔ مادر را میخواست که داغ چندسالهاش را التیام دهد. دیگر نمیتوانستم در داستانهای کوتاه و رمانهای کلاسیک دنبالت بگردم. مینیمالها هم تاب مقاومت در برابر قامتت را نداشتند. کل تاریخ سینما هم کوچکتر از آن بود که طرهای از پیچ موهایت را نشان دهد. از همان صبح پِیات گشتم. در کلاسهای دانشگاه. توی ایستگاههای اتوبوس. بین بازیگرها سینما و مجریان تلویزیونی. و حتی آنجاهایی که میدانستم نیستی. نمیدانستم دنبال زن برای خودم باشم یا پِی عروس مادر. ولی میدانستم پیدایت میکنم. ادامه…
بشنو ز من این نکته که برخیز و بیا
قسمت دوم
اگر سختترین قسمت تبلیغ سخنرانی و روضهخوانی نباشد؛ قطعاً از دشوارترین بخشهای آن محسوب میشود. شاید اصلیترین دلیلی که باعث شده تعداد کمتری از روحانیون وارد تبلیغ شوند؛ همین مسئله است. البته سخنرانی مقوله ای است و روضهخوانی مقولهای دیگر.
سخنرانی دینی معجونی است عجیب و شنیدنی. شنیدنی به معنای واقعی کلمه. یک کشکول مذهبی مشتمل بر قالبهای مختلف پند و اندرز و موعظه و تذکر. یک منبر[۱] جامع هم آیهٔ قرآن دارد و هم روایت. سخنران برای هر کدام از آیات و روایات، داستانی و حکایتی میگوید تا هم آنرا عینی کرده باشد و هم با جذابیت داستان، سخنانش را از یکنواختی نجات دهد. در این بین مؤیدی از علوم تجربی، شعر و لطیفه هم به نمکی میماند که شنیدن را برای مخاطب جذابتر و خستگیاش را رفع میکند. یک سخنرانی مانند داستانی کلاسیک هم مقدمه دارد؛ هم نقطه اوج و هم پایانبندی. البته همین سخنرانی سبکها و روشهای مختلفی دارد. یکی چون مرحوم فلسفی حماسی سخن میگوید و با شور و حرارت مخاطب را درگیر خودش میکند؛ یکی هم مانند مرحوم کافی با شوخی و لطیفههای جذاب و لحنی صمیمی، منبرش را شیرین و شنیدنی میکند و یا مثل آقای فرحزاد با داستانها و حکایات مکرر و پیدرپیاش، ذهن و فکر مستمع را با خود همراه میکند. به هرحال، هر کدام از این سبکها متناسب با سلیقهٔ مخاطبان، مشتری و به قول معروف پامنبریهای خاص خودش را دارد. در این بین حرکات دست و بدن، میمیک صورت و حالت چشمان سخنران هنگام سخن، تأثیر زیادی در نفوذ کلمات در دل و جان مخاطب دارد. البته جدا از لحن و شیوههای بیان، یک سخنرانی ساختارهای متنوع و متفاوتی دارد که ایجاد سؤال و تعلیق در ابتدای سخنرانی و پاسخ و گشایش آن در ادامه از شایعترین و متداولترین روشهای سخنرانیهای مذهبی است. ادامه…
از مساجد مجلل تا کپرهای محقر
قسمت اول
درآمد: طلاب وقتی به حدی از علم و بلوغ معنوی میرسند کار اصلی خود را شروع میکنند. ما اسمش را گذاشتهایم تبلیغ. تبلیغ یک فرایند به غایت سخت و در عین حال شیرین است. برای همین سختیاش هست که تنها درصدی از طلاب میتوانند آن را تجربه کنند. و باز به خاطر همان شیرینیاش است که همان چند درصد سختی تبلیغ را به جان میخرند. ولی دایرهٔ مفهومی و مصداقی تبلیغ آنقدر گسترده و وسیع است که تعریفش در این مقال نمیگنجد. ولی سادهاش میشود: سفر یک مبلغ دینی برای رساندن مفاهیم اسلامی در سخن و رفتار به مردم؛ به مناطق دور یا نزدیک. این سلسه نوشتار به مناسبت تبلیغ روحانیون در محرم و صفر نگاشته شده و قرار است نوشتاری باشد بیپرده ،کوتاه و موجز دربارهٔ تبلیغ و حواشی آن.
*
شاید اولین سؤالهایی که در ذهن یک مبلغ بیاید این باشد که: برای تبلیغ به کجا برود؟ با خانواده برود یا تنها؟ چه چیزهایی با خود ببرد؟ چه مباحثی را مطرح کند؟ و…
از قدیمالایام رسم بر این بوده که روحانیون خوددعوت و خودخوانده بودند. به شیوهٔ مبلغیان تبشیری مسیحی. یعنی مبلغ خودش وارد یک شهر و روستا میشد و با معرفی خودش کارش را از مسجد یا میدان آن شهر و روستا آغاز میکرد؛ و از آنجایی که آن منطقه عموماً از چنین پدیدهای بیبهره بودند با روی باز از او استقبال میکردند و بزرگان آن شهر و روستا روحانی را در خانهٔ خود جای میدادند و از آن روحانی استقبال ویژهای میکردند. اگر هم از روحانی خیلی خوششان میآمد دست او را همانجا بند میکردند و روحانی بیچاره را با لطائفالحیلی، پاگیر میکردند(!).
لکن در زمان فعلی همهٔ اینها با برنامه و سازماندهی اداری و نظاممند انجام میشود. یعنی ابتدا روحانی به یکی از مؤسسات و مراکزی که مسئول اعزام مبلغ هستند اعلام آمادگی میکند. سپس آن مؤسسه روحانی را با توجه به اعلام نیاز، تخصص مبلغ و حتی قومیت مبلغ به مناطق مختلفی از کشور اعزام میکند. از شمالیترین مناطق کشور تا جنوبیترینشان. از مساجد مجلل تا کپرهایی محقر. البته این سیستم بنا بر مرکز اعزام شرایط و مناسبات خاص خودش را دارد که گذر از بعضیشان رستمی میخواهد خواننورد و شیرافکن.
از آنجایی که شرایط اسکان روحانی در منطقه تبلیغی تا حدود زیادی مبهم و غیرقابل پیشبینی است روحانی به تنهایی به تبلیغ میرود. بدون همسر و خانواده. مخصوصاً زمانی که به مناطق محروم و دور از محل زندگیاش میرود. البته اگر تبلیغ بلندمدت باشد این مسئله فرق میکند. چراکه در تبلیغهای بالای چهل روز که موسوم به «طرح هجرت» است این شرایط تغییر میکند و تا حد ممکن شرایط اسکان خانوادگی مبلغ فراهم میشود.
رفتن مبلغ هم بنا بر محل تبلیغ متفاوت است. اگر انفرادی باشد خودش هست و خودش. باید وسایلش را کول کند و به سمت محل تبلیغ اعزام شود. به مانند سالیان گذشته که سوار بر مرکبی چارپا میشدند و رهسپار میشدند. اما اگر تبلیغ گروهی باشد(که توضیحش خواهد آمد) مسئول گروه وسیلهای مهیا میکند و همه با آن وسیله از محل زندگی که معمولاً شهر قم است عازم منطقه مقصد میشوند.
وسایل مبلغ هم برای خودش داستانی دارد. اینکه توی ساکش چه چیزهای باشد به خیلی چیزها بستگی دارد. به میزان علم، دانایی و حتی حافظه مبلغ، سن، سواد، نیاز و توقع مخاطبان تبلیغی، زمان تبلیغ، مدت زمان اقامت، محل اسکان و …!
اما قدر متیقن این وسایل(برای یک سفر دهروزه) غیر از ضروریات هر سفری، عبارتاند از: قرآن، چند کتاب روایی(از نهجالبلاغه، نهجالفصاحه، صحیفه سجادیه تا الخصال و کافی و…)، یک رساله عملیه، یکی دو کتاب داستانی و تاریخی، یکی دو کتاب روضه و شعر و مرثیه (ترجیحاً مقتل معتبر)، کاغذ و قلم(به مقدار کافی!) و عطر. البته در زمان فعلی چند قلم جنس دیگر مانند یک لپتاب سبک و چند هدیه و جایزه هم به این فهرست اضافه شده است…. وبدین گونه است که فرایند تبلیغ شروع میشود.
اشکها و لبخندها
به بهانهٔ فیلم «یه حبه قند» ساختهٔ «سیدرضا میرکریمی»
«یه حبه قند» آنقدر سوژه، داستان، کاراکتر و موقعیت شاهکار و محترم دارد که میتوان در موردش ساعتها حرف زد و صفحهها نگاشت. میرکریمی در «یه حبه قند» به بلوغی رسیده که علی حاتمی در نیمهٔ دوم کارهایش رسیده بود: یک رئالیسم جادویی در حوزه تصویر و فیلمسازی بدون هرگونه خودنمایی بصری. حتی اسلوموشنهای فیلم هم این حس را به مخاطب القا نمیکند که کارگردان یا تصویربردار در صدد نمایش تواناییهای خویش است. یه حبه قند سنت قصهگویی را احیا میکند. داستان را از صبح یک مراسم عقد شروع میکند و در پایان یک مراسم عزا به پایان میرساند. با روایت جزئیترین و خصوصیترین احساسات و تصاویر و بکرترین صحنهها. مخاطبش را روبهروی پرده نقرهای مینشاند و نقالگونه داستان میگوید و او را در خنده و گریهٔ روایتش شریک میکند و در همان لحظهای که اشک از چشمانت جاری شده، خندهای ظریف بر لبانت مینشاند. ادامه…
سمفونی مردگان یا قایمباشکبازی با شیطان
بزرگی میفرمود: «فرار از شیطان یکی از تلههای شیطان است.»
سیدنی لومت برای من نه از «سرپیکو» یا «۱۲مرد خشمگین» بلکه از «پیش از آنکه شیطان بفهمد مردهای» شروع میشود. داستان دو سارق به غایت غیرحرفهای که خود را در یک دومینوی اشتباه میاندازند و تا ته در منجلاب اشتباهشان فرو میروند. این طرح و ایده فینفسه ساده و عادی است و سوژههای خیلی از فیلمهای روز سینما، ولی ساختار روایی فیلم و بازی درونی شخصیتهاست که این فیلم مستقل را از سایر فیلمهای اینچنینی جدا میکند. لومت مخاطب را از همان سکانس دوم میاندازد توی داستان. هنک(إتان هاوک) و اندی (فیلیپ سیمور هافمن) دو برادری هستند که از سر بیپولی دست به دزدی میزنند، آنهم از مغازهٔ مادرشان. اما در اثر یکی دو اتفاق و اشتباه محاسباتی مادر خود را با گلوله میکشند و مسیر فرو رفتن در تباهی شروع میشود. ادامه…
چالهٔ مکنده
«استخوانهای دوستداشتنی» کشکولی از درامها و داستانهایی است که هر کدام به تنهایی توان بسط و گسترش برای یک فیلم تمامعیار دارند. از یک قاتل روانی حرفهای دچار پارانویای قتل زنان و دختران جوان گرفته تا عشقهای تینایجری و مصیبت خانوادهای که دختر بزرگشان را از دست میدهند. ولی هیچکدام از اینها نمیتواند آخرین ساخته پیتر جکسن را از حد فیلم متوسط بالا ببرد. حتی کشمکشهای پلیسی و جلوههای ویژه اعجاببرانگیزش. تنها یک نکته است که این فیلم را قابل توجه میکند و آن داستان سورئالیستی با درونمایهٔ زندگی پس از مرگ است. چیزی که فیلمسازان وطنی دست و پا میزنند تا مفهوم کمرنگ آن را به داستانهای آبکی و سطحیشان منگنه کنند و آخر دست آنقدر دمدستی و شعاری میشود که هر مخاطبی را پس میزند. اما استخوانهای دوستداشتنی دقیقاً دست میگذارد روی همین لبهٔ تیز و آن را به تصویر میکشد. بی هیچ کنایه و استعارهای. بدون اینکه ذرهای مفهوم از روایت بیرون بزند و فیلم به یک سخنران دینی تبدیل شود:
نریشن روح سوزی: هالی گفت بهشتی بسیار فراتر از اون چیزی که فکر میکنیم وجود داره؛ جایی که توش خبری از مزرعه ذرت(محل قتل سوزی)، خاطرات و قبر نیست.
ادامه…
یکشنبهٔ تعطیل
نگاهی به داستان بلند «یکشنبه» نوشته «آراز بارسقیان»
یکشنبه اولین داستان بلند «آراز بارسقیان» مترجم و نویسنده سینمایی است که تابستان امسال توسط نشر چشمه در صد و بیست و چهار صفحه چاپ و منتشر شده است.
یکشنبه داستان آربی آرکلیان مترجم و نویسنده ارمنی است که به دلایلی نامعلوم از خانواده، دوستان و حتی نیلوفر (دختری که دوستش دارد) جدا میشود. بارسقیان سعی دارد پریشانی و درماندگی این شخصیت را در وضعیتی که خود شخصیت نیز از آن رنج میبرد روایت کند. در پارگراف اول داستان راوی اول شخص داستان که همان آربی است در واگویههایش روضهٔ یکشنبه را آغاز میکند. روضهای که قرار است مخاطب تا به انتها پایش بنشیند و با شخصیت اول همذاتپنداری کرده و آه و ناله سر دهد.
«هیچچیز سر جایش نیست. قرار هم نیست باشد.» (ص۹) ادامه…
سفر میکنیم که سفر کرده باشیم
فیروزهایها در سرزمین عجایب
هند میتواند خیلی چیزها باشد. میتواند گاوهای خونسرد لمداده در وسط خیابان باشد. یا میمونهای بچه بغل روی دیوارهای خانهها. میتواند اتوریکشاهایی باشد که بوقهای کرکنندهشان در خیابانهای دهلی آنقدر زیاد هست که تبدیل به یکی از سمبلهای هند شدهاند. گاهی میتواند زنان بچه به بغلی باشد که با جاروی خود ساختهشان برگ درختان را از جلوی زاغههاشان در حاشیه خیابان جارو میکنند. هند میتواند یک کشور آسیایی با آداب و قواعد شرقی و آب و هوایی استوایی باشد که در عین لذت سیاحت و دیدنش تو را بزرگ میکند. تربیت میکند. سخاوتمندانه به تو درس میدهد. گاهی مثل یک معلم تنبیهت میکند. بعد از تنبیه دنبال خودش میکشاند و درست در آن لحظهای که فکر میکنی از آن خسته شدهای و دیگر توان همراهیش را نداری مبهوت و حیرتزدهات میکند. هند میتواند مردان و زنان جوانی باشد که با همان لباسهای سادهٔ سنتی مشغول کارکردن هستند. باهم تعارف ندارند. برخلاف خیلی آدمها از جایی که در آن قرار دارند نق نمیزنند. اصلا دنبال دلیلی برای غر زدن نیستند. هند حتی میتواند یک درخت چهارهزارساله تنومند باشد. درختی که آنقدر قدرتمند و یکپارچه هست که با عوضشدن باغبانش تغییر نکند. همان درخت چهارهزار سالهی قدرتمند و عجیب بماند. ولی بیش از همه اینها هند برای من یک مکتب است. یا بهتر بگوییم یک مکتب شده است. شیوه و مکتبی ورای دهها و حتی صدها ادیان و زبان و فرهنگ و سنت جاری در آن. ورای بناهای اعجابآور و مراسم و رسوم رمزآلودش. مکتبی که شاید نتوانم در قرن بیست و یک از آن الگو بردارم و به کسی سفارشش کنم. یا حتی در زندگی امروزی خودم اجرایش کنم. ولی میتوانم ساعتها و روزها به آن فکر کنم. دربارهاش بخوانم. از رازهایش بگویم. مجذوب و درگیرش شوم و از آن لذت ببرم. حتی اگر باز هم نتوانم چند دقیقه از یک فیلم هندی را تماشا کنم. چراکه حالا بیش از قبل به فاصله نجومی این فیلمها با کشور و مردم هند آگاهم. هند حالا برای ما مثل یک کشتی شده است. کشتیای که مسافرانش را از ادیان و اقوام مختلف در خود جمع کرده. انسان و طبیعت همه در این کشتی با هم زندگی میکنند. زندگی به معنای حقیقیاش. نه تحمل و یا مدارا کردن. ادامه…
گزارش اقلیت
نگاهی به رمان «زیر آفتاب خوشخیال عصر» نوشتهٔ «جیران گاهان»
نتها روی هم میغلتیدند و سر میخوردند پایین و درهم گره میخوردند. همه چیز در مخملیترین نتها و دستهای شهریار و صدای او تمام میشد.(ص۱۰۸)
«زیرِ آفتابِ خوشخیالِ عصر» اولین رمان «جیران گاهان» و یکی از خروجیهای کارگاه رمان «محمدحسن شهسواری» است. ادامه…