فیروزه

 
 

پیشانی‌اش نشان الف لام میم داشت

دو غزل عاشورایی

۱
لاریب فیه دیدمش و آفتاب بود
رنگ شهود داشت اگرچند خواب بود

پیشانی‌اش نشان الف لام میم داشت
تعبیر صادقانه تلک‌الکتاب بود

چشمش ز آیه آیه ستاره اشارتی
خالش روایتی ز شب و ماهتاب بود

با من ز رازهای سماوات شرح گفت
رازی که رمز او همه تفسیر ناب بود

دیدم جمال را که از او جام می‌گرفت
دیدم جلال را که قدح پر حباب بود

در هر پیاله با من از اسرار عشق گفت
از من همه نیاز و از او انتخاب بود

پرسیدم: از وصال مرا هم عنایت است؟
ابرو ز هم گشود و همینش جواب بود ادامه…


 

وای بر شما!

قسمت هفتم

و حسین پیش آمد تا برابر آن مردم بایستاد و صفوف چون سیل آنان را نگریست و ابن‌سعد را دید با اشراف کوفه ایستاده.

پس گفت:« خدای را سپاس که این جهان را بیافرید رفتنی و نابودشدنی، که اهل خود را از حالی به حالی بگردانَد. بی‌خرد مرد آن‌ که فریب دنیا خورَد و بدبخت آن که فتنهٔ دنیا شود. مبادا شما را فریب دهد – ‌که امید هر کس را که بدان گراید، ببرد و طمع آن که را در او دل بندد، به نومیدی مبدل کند. و شما را بینم به کاری پرداختید که خدای را به خشم آورد و روی از شما برتابد و عقاب بر شما نازل کند و از رحمت خویش دور دارد. نیکو پروردگاری است پروردگار ما و بد بندگانید شما که به طاعت او اقرار کردید و به رسول او، محمد، ایمان آوردید آن‌گاه، بر ذریت و عترت وی تاختید و کشتن آن‌ها را خواهید. شیطان شما را بیراه کرد و خدای بزرگ را از یاد شما ببرد. هلاک باد شما را و آنچه را خواهید! اِنّا لله و اِنّا اِلیه راجِعون. این گروه پس از ایمان، کافر گشتند. پس دوری باد این قوم ستمکار را.» ادامه…


 

سر بلند کردند و جای و منزل خود را نگریستند

قسمت ششم

حسین اصحاب خود را نزدیک غروب جمع کرد.

علی‌بن‌حسین گفت:
نزدیک او شدم تا گفتار او بشنوم. (در آن وقت بیمار بودم.)

شنیدم با اصحاب خود می‌گفت: «خدا را ستایش می‌کنم -‌بهترین ستایش‌- و او را سپاس می‌گویم بر خوشی و بر سختی. بار خدایا، تو را سپاس گزارم که به نبوت ما را بنواختی و قرآن را به ما آموختی و در دین بینا گردانیدی و ما را چشم و گوش و دل دادی. پس ما را از سپاسگزاران شمار. اما بعد، من اصحابی ندانم باوفاتر و بهتر از اصحاب خود، و نه خانواده‌ای فرمانبردارتر و به صلت رحم پای‌بسته‌تر از خاندانِ خود. پس، خدا شما را جزای نیکو دهد از من. و من گمان دارم با اینان کار به جنگ و ستیز کشد. همهٔ شما را اذن دادم بروید و عقد بیعت از شما بگسستم و تعهد برداشتم. اکنون شب است و تاریکی شما را فروگرفته. آن را شتر سواری خود انگارید. و هر یک دست یک تن از اهل بیت مرا بگیرید و در ده‌ها و شهرها پراکنده شوید. تا خداوند فرج دهد. این مردم تنها مرا می‌خواهند. و چون بر من دست یافتند به شما ننگرند. برادران و پسران و برادرزادگان و دو پسر عبدالله جعفر گفتند: این کار برای چه کنیم؟ برای این‌که پس از تو زنده مانیم؟ خدا نکند که هرگز چنین شود. و عباس‌بن‌علی آغاز سخن کرده بود و آن جماعت پیروی او کردند و مثل او یا نزدیک گفتار او سخن گفتند. ادامه…


 

داستان ما مردم؛ آنچنان که هستیم

نگاهی به فیلم «لطفاً مزاحم نشوید» ساخته «محسن عبدالوهاب»

محسن عبدالوهاب از آن دسته فیلمسازانی است که برخاسته از سینمای مستند و تجربی هستند و نگاه مستندگونه و دغدغه‌های اجتماعی‌شان در فیلم‌های بلند داستانی‌شان هم نمود پیدا می‌کند. تا پیش از «لطفاً مزاحم نشوید» عموم تماشاگران نام عبدالوهاب را بیشتر در فیلم‌های «گیلانه» و «خون‌بازی» در کنار رخشان بنی‌اعتماد دیده بودند. همکاری او با بنی‌اعتماد البته بیش از این‌ها بوده از جمله این‌که عبدالوهاب در «نرگس» منشی صحنه بوده و در «زیر پوست شهر» نیز دستیاری و برنامه‌ریزی را بر عهده داشته است. او با ابراهیم مختاری نیز همکاری‌هایی داشته است و در فیلم تحسین شده «زینت» مجری طرح بوده است. عبدالوهاب سی سال است که فیلمسازی مستند و تجربی را دنبال می‌کند و خیلی دیر وارد جریان اصلی سینمای داستانی شده است. از فیلم‌های مستند او می‌توان به «لاخ‌مزار» و «همسران حاج عباس» اشاره کرد که بیشتر در جشنواره‌های مستند نمایش داده شده‌اند و عموم تماشاگران از دیدن آن‌ها محروم بوده‌اند. ادامه…


 

وای بر تو ای پسر سعد!

قسمت پنجم

حسین سوی عمر سعد فرستاد که: «امشب میان دو سپاه به دیدار من آی.»

عمر با قریب بیست سوار بیامد و حسین هم با همین اندازه.

چون به یکدیگر رسیدند، حسین اصحاب خود را بفرمود دورتر روند و با او برادرش عباس و فرزندش، علیِ اکبر، بماند و ابن‌سعد همچنین، با او پسرش، حفص، و غلامی بماند.

پس، آن دو گروه جدا گشتند -‌چنان‌که سخن این‌ها را نمی‌شنیدند‌‌- و بسیار سخن گفتند تا پاسی از شب بگذشت. آن‌گاه، هر کدام سوی لشگرگاه خود بازگشتند.

و مردم بر حسب گمان خود می‌گفتند که حسین با او گفت: «وای بر تو ای پسر سعد! آیا نمی‌ترسی از خدایی که بازگشت تو به اوست؟ آیا با من جنگ خواهی کرد و من پسر آن کسم که می‌دانی نه این گروه بنی‌امیه؟ با من باش که رضای خدا در این است.»

عمر سعد گفت:«می‌ترسم خانهٔ من ویران شود.»

حسین گفت:«من آن را برای تو بنا می‌کنم.»

عمر سعد گفت:«از آن ترسم که ضَیعَت من بستانند.»

حسین گفت:« من بِه از آن از مال خود در حجاز، عوض به تو می‌دهم.»

گفت:«بر عیال خود می‌ترسم.»

حسین چیزی نگفت. بازمی‌گشت و می‌گفت: «خدای کسی را برانگیزد که به زودی تو را در رختخواب ذبح کند و روز رستاخیز تو را نیامرزد. و من امیدوارم از گندم عراق نخوری، مگر اندک.»

ابن‌سعد گفت: «جو کفایت است.»

در زبان مردم این سخن شایع بود -‌بی‌آن‌که چیزی شنیده و دانسته باشند-.

—برگرفته از «کتاب آه»، بازخوانی مقتل حسین‌بن‌علی (ع)، ویرایش یاسین حجازی


 

بگذار سقا در پس پرده آرام بگیرد

دربارهٔ نمایش تصویر حضرت عباس‌بن‌علی (ع) در مختارنامه

۱
واقعیت آن است که هر دین و فرقه‌ای برای خود حیاط‌ خلوتی دارد که تلاش می‌کند آن حیاط‌ خلوت دست‌نخورده و رازآلود باقی بماند. تلاش می‌کند برخی گزاره‌ها و رازهایش نامکشوف بمانند، حتی اگر توان کشفش باشد. اصولاً این خصلت بشر است که همان اندازه به دنبال کشف رازها و پرده برانداختن از ناگفته‌ها و مکتوم‌مانده‌ها است در همان حال عاشق پنهان‌کاری‌های راز‌ساز و اسرار مگو است. این که برخی می‌دانند هر سال در فلان شب، کسی می‌آید و بر سر قبر فلان نویسندهٔ مشهور انگلیسی‌زبان گل می‌گذارد ولی کسی تلاش نمی‌کند او را بازشناسد و همه در توافقی نانوشته دوست دارند او هر سال بیاید و این کار را بکند، بی‌آن‌که بدانند کیست، یکی از نشانه‌های این حس جمعی است. با این حال در زمانه‌ای که فناوری و رسانه همه چیز را بصری کرده و روزبه‌روز زاویهٔ زندگی شخصی تنگ‌تر و تنگ‌تر می‌شود، در روزگاری که مردم عادت دارند ابزارهای شنود را همچون نقل و نبات بخرند، روزگاری که تصویرکردن و دیدن صحنه‌های دلخراش مرگ آدمیان، شده موضوع بلوتوث‌بازی ملت، در روزگاری که آگهی روزنامه‌ها پر شده از خرید و فروش ابزارهای گنج‌یابی ـ و مگرگنج‌یابی چیزی جز بیرون کشیدن راز گذشتگان است ـ در روزگاری که مدیران به جای اندیشیدن در وضع تدبر و مدیریت خود و اوضاع کارمندانشان، رازهای موفقیت را در نصب دوربین‌های مداربسته می‌دانند، خلاصه در روزگار MTV، اُسکار و آواتار و کانال‌های ریز و درشت ماهواره‌ای، دیگر ذهن‌ها آنچنان آلوده شده‌اند که سخن گفتن از نمایش یا عدم نمایش چهرهٔ یک فرد که سبقه‌ای تاریخی دارد و در میان چند ده میلیون نفر از معتقدان به یک مکتب فکری، ارزش و جایگاهی رشک‌برانگیز پیدا کرده است، به نظر کمی خنده‌دار می‌آید ولی… واقعیت آن است که همین چند ده میلیون نفر در توافقی نانوشته با یکدیگر به این نتیجه رسیده‌اند که بهتر است این نمایش انجام نشود…شاید چون چهرهٔ آن افراد را در قوارهٔ هیچ بنی‌بشری نمی‌بینند گرچه دربارهٔ پیامبرش ـ و نه یکی از نوه‌های ناتنی‌اش یعنی عباس بن علی(ع) ـ گفته شده باشد «ای پیامبر! بگو تو هم بشری هستی مانند دیگر آدمیان!»…شاید چون می‌خواهند این راز عالم‌گیر! را از گزند دنیای تصویر مصون نگاه دارند، شاید می‌خواهند وقتی در تفکرشان و در حزن و روضه‌هایشان به رشادت‌های عباس‌بن‌علی فکر می‌کنند، مدام چهرهٔ این و آن بازیگر در ذهنشان نقش نبندد…شاید نمی‌خواهند باور کنند آن‌ که به او این همه سال دل بسته بودند، یکی است شبیه من و تو و نه آن گونه که تحریف کرده‌اند..شاید می‌ترسند سخنان شهید مطهری را باور کنند که عاشورا تهِ تهش یک نصفه‌روز بود، گرچه قرن‌ها است روزها و شب‌ها و سرزمین‌های ما را مال خود کرده است و تو گویی صدای چکاچک شمشیرهایش تمامی ندارد…اگر سینما و تلویزیون مدعی است مال مردم است، شاید اکنون باید ادعای خود را ثابت کند و در برابر مردمی که نمی‌خواهند چهرهٔ پیشوای خود را ببینند، سر تعظیم فرو بیاورد. شاید این آخرین جبههٔ مقامت بشر در برابر رسانه‌ها است که می‌خواهند همه چیز را تصویر کنند و سرمایه (مانند آن کارخانهٔ سرمایه‌داری که چهرهٔ «چه گوارا» را بر پیراهن‌ها نقش می‌زند برای درآمد بیشتر!)…تو گویی هر چیز عیان است، قابل قبول و حقیقت است (مکتب فلسفی رسانه‌ایسم). به هر حال عاشورا برای شیعه ـ تنها مکتب انقلابی و پویای دین اسلام ـ رازی است که حتی وقتی دربارهٔ فجایع روز دهم روضه می‌خوانند، از فاش‌گویی می‌پرهیزند و هماره از صاحب‌عزایش اجازه می‌خواهند. و این از مکتبی که بزرگ و زعیمش صدها سال است در غیبتی رازآمیز به سر می‌برد، عجیب نیست. به هر حال از یاد نبریم وقتی این روزها چهرهٔ برخی بازیگران زن و مرد را، اینجا و آنجا دور از قاب سینما و تلویزیون، در هیبتی متفاوت از تعریف رسانه‌ای‌شان می‌بینیم ـ‌گیسوپریشان و سرخاب‌سفیداب‌زده‌ـ باید حق بدهیم به اهل دین که نگران تجلی خارجی عباس‌بن‌علی‌شان باشند. شاید گمان دارند آن کس که در جایگاه سقای تشنه‌لب بازی می‌کند، بعدها لبی تر می‌کند به …(دور از جان آقای کاوه فتوحی البته)…به هر حال بد نیست همچنان که در «الرسالة» مرحوم مصطفی عقاد، علی‌(ع) و محمد‌(ص) تصویر نشدند، اینجا هم این گونه شود. چرا که این نزاع بی‌ثمر و کم‌فایده است و ارزش جنگیدن ندارد. ادامه…


 

تشنگی

قسمت چهارم

و حسین و اصحاب او را تشنگی سخت آزرده کرد. پس حسین کلنگی برداشت و پشت خیام زنان، به فاصله نه یا ده گام به طرف جنوب، زمین را بکند: آبی گوارار بیرون آمد.

آن حضرت و همراهان همه آب نوشیدند و مشک‌ها پر کردند و بعد، آن آب ناپدید شد.

خبر به ابن زیاد رسید. سوی عمر سعد فرستاد که:
به من خبر رسیده است که حسین چاه می‌کند و آب به دست می‌آورد و خود و یارانش آب می‌نوشند! وقتی نامهٔ من به تو رسید، نیک بنگر که آن‌ها را از کندن چاه -تا توانی‌- بازداری و بر آن‌ها تنگ گیر و نگذار آب نوشند و با آن‌ها آن کن که با عثمان کردند.

ابن سعد بر ایشان تنگ گرفت. تشنگی بر ایشان سخت شد.

—برگرفته از «کتاب آه»، بازخوانی مقتل حسین‌بن‌علی (ع)، ویرایش یاسین حجازی


 

باورپذیری

فرض کنید یک موقعیت داستانی مناسب پیدا کرده‌اید و می‌خواهید دربارهٔ آن داستان یا نمایشنامه‌ای بنویسید. به طور معمول موقعیتی را انتخاب می‌کنید که پربرخورد، پرجاذبه و در یک کلام دراماتیک باشد. با انتخاب موقعیت، کم‌کم آمادهٔ نوشتن سناریو می‌شوید. سناریو نقشهٔ راه نویسنده است و نقطهٔ شروع، مسیر حرکت و پایان داستان را در اختیار نویسنده قرار می‌دهد. تصمیم‌گیری درست درباره شروع و میانه و پایان، امکان گره‌افکنی و گره‌گشایی به موقع را فراهم می‌کند. ادامه…


 

هشتاد و دو تن بودند

قسمت سوم

و ابن زیاد پیوسته عساکر می‌فرستاد نزد عمر: شبث بن ربعی را با هزار تن، کعب بن طلحه را با سه هزار تن، یزید بن کاب کلبی را با دوهزار تن، حصین نمیر سلونی را چهار هزار تن، مضائر بن رهینه مازنی را سه هزار تن، نصر بن عرشه را با دو هزار تن، حجار بن ابجر را با هزار تن، شمر بن ذی الجوشن را با چهار هزار شامی.

و جز این‌ها، هزار تن از قادسیه با حر آمده بودند و چهار تن از کوفه با عمر بن سعد. ادامه…


 

کاری پیش آمد که می‌بینید…

قسمت دوم

و حرّ، خود و همراهانش، مقابل حسین فرود آمدند ـ با هزار سوار. آن گاه، نامه به عبیدالله فرستاد که:
حسین در کربلا بار بگشود و رحل بیفکند.

حسین برخاست و در میان همراهان خود خطبه خواند:
خدای را سپاس گفت و ستایش کرد و نام جدّ خویش برد و بر او درود فرستاد و گفت: «کاری پیش آمد که می‌بینید…»

و روز پنج شنبه، دوم محرم الحرام سال شصت و یکم، بود.

***
چون فردا شد، عمر بن سعد با چهار هزار سوار بیامد تا بر حسین فرود آمد.

و آن روز سیم محرم بود.

***

ابن زیاد به گرد آوردنِ مردم فرمود در جامعِ کوفه، و خود بیرون آمد و به منبر رفت و گفت «ای مردم! شما آلِ ابی‌سفیان را آزموده‌اید و دانسته‌اید که آن‌ها چنان‌اند که شما می‌خواهید. این امیرالمؤمنین یزید است: می‌شناسیدش، نیکو سیرت و ستوده کردار، با رعیت محسن، عطا را در جای خود نهد، راه‌ها در عهد او امن شده، معاویه در عهد خودش بندگان خدا را می نواخت و به مال بی نیاز می‌گردانید و یزید هم پس از او صددرصد بر جیره و حقوق شما افزوده است مرا فرموده که باز بیشتر گردانم. و از شما می‌خواهد به جنگ دشمن او، حسین، بیرون روید. پس، بشنوید و فرمان برید.»

و از منبر فرود آمد و مردم را عطای فراوان داد و امر کرد به جنگ با حسین و یاری ابن سعد.

—برگرفته از «کتاب آه»، بازخوانی مقتل حسین‌بن‌علی (ع)، ویرایش یاسین حجازی