فرض کنید یک موقعیت داستانی مناسب پیدا کردهاید و میخواهید دربارهٔ آن داستان یا نمایشنامهای بنویسید. به طور معمول موقعیتی را انتخاب میکنید که پربرخورد، پرجاذبه و در یک کلام دراماتیک باشد. با انتخاب موقعیت، کمکم آمادهٔ نوشتن سناریو میشوید. سناریو نقشهٔ راه نویسنده است و نقطهٔ شروع، مسیر حرکت و پایان داستان را در اختیار نویسنده قرار میدهد. تصمیمگیری درست درباره شروع و میانه و پایان، امکان گرهافکنی و گرهگشایی به موقع را فراهم میکند.
اکنون شما این موقعیت را انتخاب کردهاید:
«تلفن لیندا زنگ می زند. پُل از پشت تلفن به لیندا میگوید که قصد ازدواج با او را دارد. پل از لیندا میخواهد که ظرف یک ساعت تکلیف او را معلوم کند و جواب نهایی را به او بدهد»
لیندا چه تصمیمی خواهد گرفت و چه پاسخی به خواستگاری پل خواهد داد؟ تصور میکنم قبل از پاسخ دادن به این سؤال باید یک تصمیم مهم بگیرید؛ آیا می خواهید داستان خود را درقالب طنز بیان کنید یا این که یک داستان دراماتیک و عاطفی را ترجیح میدهید. تصمیمی که شما در اولین گام (یعنی انتخاب قالب داستان) میگیرید، نقش تعیین کنندهای در پاسخ لیندا به پل خواهد داشت. فرض کنید قصد دارید داستان لیندا و پل را در قالب جدی و خارج از حال و هوای طنز بنویسید؛ در این لحظه باید خود را جای لیندا بگذارید تا بتوانید عکسالعمل او را حدس بزنید:
«لیندا آشفته میشود. با دوستش تماس میگیرد و به او میگوید که امروز اتفاق ناگواری برایش افتاده است. چند روز بعد لیندا به پل تلفن میکند و به او میگوید که قصد ازدواج ندارد.»
آیا درباره لیندا تصمیم درستی گرفتید؟ تصور نمیکنید با یک تصمیم شتابزده به اشتیاق مخاطب برای شنیدن دنباله داستان بیاعتنایی کردید و داستان را بدون گره افکنی و درام پردازی به اتمام رساندید؟
حالا فرض کنید لیندا تصمیم دیگری بگیرد:
« لیندا نامهای نوشت و آن را روی میز آشپزخانه گذاشت سپس چمدانش را برداشت و به ایستگاه قطار رفت.»
به این تصمیم لیندا هم فکر کنید:
«لیندا با ادوارد تماس میگیرد و به او میگوید که قصد ازدواج با او را دارد و ادوارد را به عنوان مرد ایدهآل زندگیاش بر هر کس دیگری ترجیح میدهد.»
به نظر شما کدام عکس العمل لیندا مخاطب را برای دنبال کردن داستان بیشتر ترغیب میکند؟ تصمیم اول لیندا یا تصمیم دوم او یا تصمیم سوم؟
الکساندر دوما مینویسد:
« نویسنده درام باید سه سؤال مهم را با خود در میان بگذارد: اول) تصمیم شخصی من در این مواقع چیست؟ دوم) مردم معمولاً در این مواقع چه عکسالعملی نشان میدهند؟ سوم) در این مواقع چه تصمیمی باید گرفت؟»
به عنوان یک قاعده مهم میتوانم بگویم که تمام کردن داستان بر اساس اتفاقات صِرف، از باورپذیری آن خواهد کاست. گره گشایی به کمک اتفاقات پیشبینی نشده سادهترین راه برای نویسنده است تا خود را درگیر حل و فصل داستان نکند و به دلخواه ماجراهای داستان را جمع کند. نویسنده باید به مخاطبی که از ابتدای داستان با او همراه بوده فکر کند و تلاش کند داستان را به شکلی تمام کند که مخاطب آن را باور کند.
به داستان لیندا و پل باز میگردیم و تلاش میکنیم که آن را به شکلی باور پذیر به اتمام برسانیم. ابتدا میخواهیم داستان به شکلی غمانگیز و همراه با این عبارت تمام شود:
« لیندا دقایقی قدم زد و سپس روی کاناپه مشغول فکر کردن شد. پل یک ساعت بعد تماس گرفت. لیندا به او گفت که برای فکر کردن درباره مسئله مهمی مثل ازدواج به زمان بیشتری نیاز دارد. پل جواب داد که پاسخ را همین الان میخواهد. لیندا بدون اینکه جوابی به پل بدهد تلفن را قطع کرد و مشغول خواندن روزنامه شد.»
اکنون فرض کنید که میخواهیم همین داستان را با خوبی و خوشی تمام کنیم:
« یک ساعت بعد پل با لیندا تماس گرفت و از او خواست که نظرش را درباره ازدواج آنها بگوید. لیندا گفت که من اول باید از دست و دل بازی همسر آیندهام مطمئن باشم تا بتوان تصمیم درستی برای آیندهام بگیرم. قرار شد که آنها نیم ساعت بعد در رستوران معروف شهر با یکدیگر ملاقات کنند.»
به آن سه سؤال مهم «الکساندر دوما» فکر کنید. همیشه به یاد داشته باشید که خواننده انتظار دارد که شخصیت داستانی عکسالعملی باورپذیر و توجیهپذیر از خود ارائه دهد. تصمیمات عجیب مثل آب سردی است که همدلی خواننده را به دلسردی تبدیل میکند. برای باور پذیر کردن داستان باید تصمیمات شخصیتهای داستان باورپذیر باشد. باور پذیر یعنی اینکه خواننده آن را واقعی بداند نه تصنعی. عکسالعمل شخصیتها در قبال ماجراهای رخ داده در داستان باید قابل انطباق با زندگی روزمره باشد تا نفس زندگی را بتوان در آن استشمام کرد. برای رسیدن به این هدف باید به اتفاقات داستان فکر کنید و خود را به جای شخصیتها قرار دهید. سپس به مردمی که با آنها در ارتباط هستید فکر کنید و آنها را به جای شخصیتهای داستانتان بگذارید تا به این وسیله اقبال عموم مردم به داستان شما جلب شود.
اکنون باید گام پایانی را بردارید؛ برای اینکه در نوشتن دچار روزمرگی نشوید، به عکسالعملهای درست و مناسب هم فکر کنید. به تصمیماتی که از یک انسان انتظار میرود که در قبال اتفاقات زندگیاش اتخاذ کند. با ترکیب این سه (عکس العمل شخصی، متعارف و آرمانی) میتوان داستانی صمیمانه، باورپذیر و آرمانی خلق کرد.