حکایت ساختن فیلم سفارشی در سینمای ایران به قول حکیم ابوالقاسم فردوسی یکی داستان است پُر آب چشم. شاید اگر «ستاد مبارزه با مواد مخدر» یکی از سرمایهگذران «قصهٔ پریا» نبود با فیلم بهتری روبهرو بودیم. اما این فیلم فریدون جیرانی نیز به سیاق بیشتر فیلمهای سینمای ایران که سرمایهگذار دولتی دارند و میخواهند «پیام» سرمایهگذار را منتقل کنند دچار شعارزدگی و سطحینگری شده است. عجیب است که جیرانی خود در نقدهای شفاهی که در برنامه «هفت» ارائه میدهد همیشه از سینمای هالیوود مثال میزند که چطور پیام را در دل قصه میگنجانند و هرگز به صورت گلدرشت نصیحت نمیکنند؛ اما در عمل فیلم خودش نیز به دام پیامدادن افتاده است. پیامهایی نظیر «ای جوانان حتی برای امتحان کردن هم مواد مخدر مصرف نکنید!» یا «در مهمانی های مشکوک شرکت نکنید!» و یا «اسیر عشقهای لحظهای نشوید» از پردهٔ سینما بیرون میزند و به ذهن تماشاگر هجوم میآورد. البته قصهٔ پریا به نسبت فیلمهای قبلی جیرانی از جمله «ستارهها» و «پارک وی» بسیار فیلم بهتر و قابل تحملتری است اما چندان گام رو به جلویی برای فیلمساز محسوب نمیشود. ادامه…
یک نسل گمشده است
نگاهی به فیلم «مرهم» ساختهٔ «علیرضا داودنژاد»
«مرهم» را میتوانیم بازگشت علیرضا داودنژاد بدانیم به سینمایی که میشناسد و از آنِ اوست و پیش از این با «نیاز» نشان داده بود که در این نوع سینما متبحر است. شاید اگر مرهم قصهی پُرمایهتر و فیلمنامهٔ سنجیدهتری داشت تبدیل به بهترین فیلم داودنژاد میشد. مروری کوتاه بر کارنامهٔ داودنژاد نشان میدهد که با صدافسوس او را هم باید جزو فیلمسازانی بدانیم که علیرغم شایستگیها، نتوانستند نقشی اساسی در سینمای ایران ایفا کنند و تنها به جرقههایی گاه و بیگاه بسنده کردند. داودنژاد پیش از انقلاب فیلمنامه چند فیلم تجاری مهم نوشت و در ۲۴ سالگی «شاهرگ» را ساخت. بعد در «نازنین» به آدمهای حاشیهای جامعه پرداخت و نمونهای از نگاه اجتماعی که بعدها جزو مشخصههای سینمایش شد ارائه کرد. ادامه…
لنگ لنگان با بیمها و امیدها
مروری اجمالی بر جشنواره فیلم فجر با نگاهی به فیلمهای «سیزده ۵۹»، «آفریقا»، «جدایی نادر از سیمین»
چشم انداز: باز هم در بر همان پاشنه چرخید و جشنواره بیست و نهم فیلم فجر نیز به سنت هرساله برگزار شد و علیرغم معلوم بودن همه ضعفهایش در اجرا به شیوه فعلی، متأسفانه چندان تغییری در آن دیده نشد. مدیران سینمایی مانند سالهای قبل به آمار و ارقام دولتی و تعداد فیلمهای تولید شده و شرکت داده شده در جشنواره افتخار کردند و عملکرد خود را قابل دفاع دانستند. برای اولین بار ۳۳ فیلم در بخش مسابقه پذیرفته شدند که این هم از نظر مدیران نکته مثبتی بود. شاید تنها تغییر مثبت جشنواره بیست و نهم حذف بخشهای فیلمهای مستند و کوتاه از جشنواره بود که با اعتراض سینماگران مستند و کوتاه مواجه شد اما کیست که نداند هرچه بخشهای اضافی جشنواره کمتر شود بهتر است. بینظمیها و بیبرنامگیها هم مثل هر سال ادامه داشت. حتی در سالن برج میلاد که به اهالی رسانه اختصاص یافته بود فیلمهای هر روز دقیقاً مشخص نبود و برنامه نمایش مرتب دچار تغییر میشد. این اشکالات بدیهی دیگر به بخشی از هویت این جشنواره تبدیل شده است.
در نگاه کلی به سینمای ایران در سال ۱۳۸۹ و تولیداتی که در سال ۱۳۹۰ رنگ پرده را خواهند دید میتوان فهمید که سینمای ایران در ابعاد فنی و کمًی رشد کرده است. سه نسل مختلف از فیلمسازان ایرانی در جشنواره حضور داشتند که نهایت تنوع و تکثری را که میشود در این سینما سراغ گرفت به نمایش گذاشتند. نسل فیلمسازان قبل از انقلاب مثل داریوش مهرجویی و مسعود کیمایی، نسل بعد از انقلاب همچون ابراهیم حاتمی کیا و کمال تبریزی و نسل جوان فیلمسازانی چون عبدالرضا کاهانی و مازیار میری و بهرام توکلی. در این دوره تنوع در مضمون و نوع روایت به واسطه حضور بیشتر فیلمسازان جوان دیده شد و سینمای ایران نشان داد که علیرغم ورشکستگی در اکران عمومی و مشکلات مرگبار در زیرساختهای تولید، همچنان میتوان به اصلاح این سینما امید داشت. ادامه…
یک روز عصر اتفاق افتاد
نگاهی به فیلم «عصرجمعه» ساخته «مونا زندی حقیقی»
در روزگاری نه چندان دور محسن مخملباف بر پیشانی اولین رمانش «باغ بلور» نوشت : «به زن، زن مظلوم این دیار». مخملباف برای یادآوری همه رنجهایی که زن ایرانی در طول این تاریخ پر فراز و نشیب مردسالارانه تحمل کرده بود رمانش را به زن مظلوم این دیار تقدیم کرد و حالا دو دهه بعد از باغ بلور بعد از دیدن عصر جمعه باز ایدهٔ اصلیای که خودش را به ذهن تحمیل میکند همان مظلومیت تاریخی زن ایرانی است. عصرجمعه را میتوانیم سوگنامهای بدانیم برای جامعه امروز ایران که همچنان سنتهای غلط مردسالارانه در گوشه کنار آن حفظ میشوند و همچون گذشته زنان تبدیل به قربانیانی خاموش میشوند که وکیل مدافعی هم ندارند.
عصرجمعه اولین فیلم بلند مونا زندی حقیقی است که تا پیش از این عکاسی میکرد و پرترههایش از سینماگران و هنرمندان شهرتی یافته بود. او دو فیلم کوتاه داستانی به شیوه ۳۵ میلیمتری ساخته به نامهای «راز نگاه» و «عکس بدون قاب» که قابل توجه بودهاند و تجربه دستیاری کارگردانهایی چون کیانوش عیاری و رخشان بنیاعتماد را نیز کسب کرده است. او در تدوین هم تجاربی کسب کرده و در فیلمهای «راهبان» و سریال «شاخ گاو» و مستند «راه ابریشم» تدوینگر بوده. با همین اولین فیلم بلند میتوان مونا زندی را متأثر از نوع نگاه اجتماعی و سبک و سیاق فیلمسازی و داستانپردازی رخشان بنیاعتماد دانست. همکاری با بنیاعتماد در فیلم «زیرپوست شهر» جزو کارهای اولیه زندی در سینمای ایران بود. جالب اینجاست که فرید مصطفوی فیلمنامه عصرجمعه را نوشته است؛ فیلمنامهنویسی که با بنیاعتماد در فیلمهای زیرپوست شهر، خون بازی و چند فیلم دیگر همکاری داشته است. مونا زندی را میتوان در کنار شالیزه عارفپور (کارگردان فیلم حیران) و سپیده عبدالوهاب و چند تن دیگر جزو نسل جدید سینماگران زنی دانست که میتوانند سینمای اجتماعی از نوع رخشان بنیاعتماد را ادامه دهند. سینمایی زنانه، متعهد، واقعگرا و مستندوار که ناهنجاریهای مبتلا به زنان طبقه متوسط و زیر متوسط ایران را بر بستری اجتماعی بازتاب میدهد. ادامه…
داستان ما مردم؛ آنچنان که هستیم
نگاهی به فیلم «لطفاً مزاحم نشوید» ساخته «محسن عبدالوهاب»
محسن عبدالوهاب از آن دسته فیلمسازانی است که برخاسته از سینمای مستند و تجربی هستند و نگاه مستندگونه و دغدغههای اجتماعیشان در فیلمهای بلند داستانیشان هم نمود پیدا میکند. تا پیش از «لطفاً مزاحم نشوید» عموم تماشاگران نام عبدالوهاب را بیشتر در فیلمهای «گیلانه» و «خونبازی» در کنار رخشان بنیاعتماد دیده بودند. همکاری او با بنیاعتماد البته بیش از اینها بوده از جمله اینکه عبدالوهاب در «نرگس» منشی صحنه بوده و در «زیر پوست شهر» نیز دستیاری و برنامهریزی را بر عهده داشته است. او با ابراهیم مختاری نیز همکاریهایی داشته است و در فیلم تحسین شده «زینت» مجری طرح بوده است. عبدالوهاب سی سال است که فیلمسازی مستند و تجربی را دنبال میکند و خیلی دیر وارد جریان اصلی سینمای داستانی شده است. از فیلمهای مستند او میتوان به «لاخمزار» و «همسران حاج عباس» اشاره کرد که بیشتر در جشنوارههای مستند نمایش داده شدهاند و عموم تماشاگران از دیدن آنها محروم بودهاند. ادامه…
بابی سندز بر پرده نقرهای
«بابی سندز» یکی از افراد ارتش سری جمهوریخواه ایرلند، به خاطر مبارزه با اشغالگران انگلیسی به چهارده سال حبس محکوم شده بود. او در سال ۱۹۸۱ در اعتراض به وضعیت ظالمانهٔ زندانیان سیاسی و رفتارهای وحشیانه با آنها دست به اعتصاب غذا زد و پس از گذشت شصت و شش روز، در زندان سیاسی جان داد. استیو مککویین چهرهٔ برجستهٔ سینمای انگلستان همین واقعهٔ تاریخی را دستمایهٔ اولین فیلم بلند خود قرارداده است.
بابی سندز در تاریخ معاصر به عنوان یکی از قهرمانان پایداری در مقابل قوهٔ قهریه و اعتراض خاموش و نافرمانی مدنی شناخته میشود؛ آنچنان که در تهران نیز خیابانی را به نام او کردهاند. ساندز یکی از سرسختترین مبارزان سیاسی در بریتانیا بود که برای رهایی ایرلند شمالی و بلفاست از قید حکومت دولت مرکزی بریتانیا میکوشید و وقتی هم که در بند افتاد و به زندان این دولت رفت، برای احقاق حق و نشان دادن صلاحیت کسانی که برای برقراری یک دولت آزاد در ایرلند شمالی میکوشیدند، دست به اعتصاب غذا زد و برخلاف آنچه دولت انگلیس میپنداشت، از این کار دست برنداشت و حاضر شد جانش را هم بر سر این مسأله بگذارد و تمام فشارها و اقدامات دولت بریتانیا برای قطع این روند نیز او را از این کار باز نداشت. جرمی که برای ساندز تراشیدند و از آن طریق توانستند وی را زندانی کنند، حمل سلاحهای غیر مجاز و استفاده از آنها برای پیشبرد اهداف سیاسی جمهوری خواهان ایرلند و تقویت ارتش جمهوری خواه این کشور بود. بابی سندز پس از مرگ مشهورتر شد و به عنوان نماد مبارزه برای استقلال در میان جوانان مبارز دهه ۱۹۸۰ ایرلند محبوبیت کمنظیری پیدا کرد.
گرسنگی به عنوان فیلم افتتاحیه در بخش نوعی نگاه جشنواره کن سال ۲۰۰۸ نمایش داده شد و با استقبال منتقدان و همچنین هیأت داوران مواجه شد. استیو مککویین دوربین طلایی بهترین کارگردان فیلم اولی را برد و در اولین گام موفقیت شیرینی به دست آورد. فیلم در جشنوارههای دیگر اروپایی نیز موفقیتهای پی در پی کسب کرد؛ از جمله در جشنواره های سیدنی، ونیز و مونترال. «مایکل فاسبندر» بازیگر نقش بابی سندز نیز جایزهٔ بهترین بازیگر جشنوارهٔ فیلم مستقل بریتانیا را از آن خود کرد.
گرسنگی روایت شش هفتهٔ آخر زندگی بابی سندز است و فیلمنامهٔ آن را خود مک کویین به همراه «اندا والش» نوشتهاند. در ابتدای حضور فیلم در جشنوارهٔ کن چند تن از سیاستمداران بریتانیایی به نمایش آن در کن اعتراض کردند. روزنامهٔ گاردین در آن زمان نوشت «جفری دانلدسون»، از نمایندگان مجلس ایرلند که خود از حملات ارتش سری ایرلند جان سالم به در برده است، و «ریچارد اوریو» که در زمان مرگ بابی سندز سخنگوی مطبوعاتی زندانیان ارتش جمهوری خواه بوده است به شدت از فیلم انتقاد کردهاند. آنها معتقد بودند مسألهٔ اعتصاب غذا نباید به عنوان نمادی هنری تصویر شود.
استیو مک کویین فیلم را با سرمایهگذاری شبکهٔ چهار انگلیس ساخته است. او دربارهٔ ابعاد سیاسی فیلمش گفته است: «زمانی که تصیمم به ساخت این پروژه گرفتیم، نه جنگ عراق آغاز شده بود و نه حرفی از گوانتانامو و ابوغریب بود، اما شباهتهای تاریخی اجتنابناپذیر است». او معتقد است که تاریخ تکرار میشود. سی سال پس از بیرحمیهایی که بر بابی سندز گذشت، نظامیان آمریکایی در زندانهای ابوغریب و گوانتانامو همان رفتارهای وحشیانه را با زندانیان تکرار کردند. مککویین قصد داشت در سال ۲۰۰۳ یعنی پیش از برملا شدن رسوایی زندان ابوغریب فیلم را بسازد. او حتی فیلمبرداری را شروع کرده بود اما مشکلاتی که بر سرکارش پیش آمد به او اجازه نداد و ساخت فیلم تا سال ۲۰۰۷ طول کشید. به باور برخی منتقدان، نگاه جانبدارانهٔ مککویین نسبت به بابی سندز و دوری او از میانهروی ممکن است تأثیر منفی بر تماشاگران بگذارد و فروش فیلم را پایین بیاورد. اما مککویین اینگونه انتقادها را نمیپذیرد. او دربارهٔ قهرمانپروری در فیلمش معتقد است: «میگویند من قصد داشتهام در این فیلم از ساندز یک قهرمان ملی بسازم اما اصلاً نیازی به این کار نبود، زیرا ساندز به خودی خود یک قهرمان بزرگ سیاسی بود و در مقابل زورمداران ایستاد و احتیاجی نیست که من به سود وی تبلیغ کنم».
به نظر میرسد استیو مککویین در اولین تجربه کارگردانیاش موفق عمل کرده است. در عنوان یکی دوتا از جوایز متعدد فیلم از جشنوارهها، عبارت «دستاورد کارگردانی» یا «دستاورد هنری» دیده میشود. فیلم در ردهبندی کاربران سایت IMDb رتبه خوبی کسب کرده است و بیشتر نقدهای منتقدان و نظرات کاربران فیلم را تحسین کردهاند. صحنهای نفسگیر در فیلم هست که احتمالاً تا سالها در خاطر دوستداران سینما میماند. سکانسی با زمان ۱۷ دقیقه که بدون قطع گرفته میشود، جایی که کشیشی با نقشآفرینی «لیام کانینگهام» در زندان سعی میکند با سندز درباره اعصاب غذایش جروبحث کند. در این صحنه دوربین در تمام طول سکانس ثابت میماند. برای تمرین این صحنه، کانینگهام مدتی به آپارتمان فاسبندر میرود و آنها دست کم روزی دوازده و گاهی هم پانزده بار این صحنه پیوسته را تمرین میکنند تا در اجرا خوب از کار دربیاید. بنظر میرسد این پلان-سکانس یکی از طولانیترین برداشتهای بدون قطع در تاریخ فیلمهای جریان اصلی باشد.
چه گوارا به روایت سودربرگ
سالها پس از مرگ «ارنستو چه گوارا»، در زمانی که هنوز پوسترهای چه گوارا فروش میرود و چهرهٔ کاریزماتیک این چریک مارکسیست انقلابی بر روی تیشرتهای جوانانه چاپ میشود، میتوان پیشبینی کرد که ساخت فیلمی بر اساس زندگی او بسیار قابل توجه خواهد بود. حتی اگر نامهای مشهوری چون «استیون سودربرگ» و «بنیتیو دل تورو» در این پروژه دستاندرکار نبودند؛ بازهم تنها نام چه گوارا کافی بود تا این فیلم زیر ذره بین سینمادوستان قرار بگیرد. «فیدل کاسترو» و «رائول کاسترو» هم از جمله رهبران و مردان تاریخی هستند که در فیلم تصویر شدهاند، کسانی که علاقهمندان سیاست بینالملل هر روز خبری دربارهشان میخوانند. درامِ زندگینامهای استیون سودربرگ دربارهٔ ارنستو چهگوارا برای اولین بار در جشنوارهٔ کن به نمایش درآمد. این فیلم که بخش دوم از یک سهگانه است، به همراه قسمت اول با نام «آرژانتین» (دربارهٔ انقلاب کوبا) به صورت یک فیلم چهارساعته در کن نمایش داده شد و منتقدان و داوران آن را تحسین کردند. دل تورو جایزه بهترین بازیگر مرد را برای بازی در هر دو فیلم از کن برد و سودربرگ هم نامزد نخل طلا شد. دل تورو جایزهاش را به خود چه گوارا و همچنین سودربرگ تقدیم کرد و در هنگام دریافت جایزهاش گفت سودربرگ کسی بود که همهٔ ما را به سمت این فیلم هل داد. گفتنی است که دل تورو یکی از تهیهکنندگان فیلم هم هست. فیلم در جشنوارههای معتبر دیگری هم به عنوان فیلمی که حتماً باید دید شناخته شد؛ از جمله در چهل و ششمین جشنوارهٔ فیلم نیویورک و سی و سومین جشنوارهٔ تورنتو.
فیلم مقطع زمانی تلاش چه گوارا برای ایجاد انقلابی در بولیوی تا مرگ حماسی او را پوشش میدهد. فیلمنامه به طور مشترک به قلم «پیتر بوچمان»، «بن وان درمین» و خود سودربرگ نوشته شده است. سودربرگ در گفتوگویی با سی. ان. ان عناصر زندگی نامهای چه گوارا را برای ساخت فیلم عالی توصیف میکند. او میگوید چه گوارا یکی از شگفتانگیزترین زندگی های قرن بیستم را داشته است. در هنگام تحقیق برای هر دو فیلم، سودبرگ فیلم مستندی ساخت از مصاحبه با برخی از افرادی که در کنار چه در کوبا و بولیوی جنگیده بودند. در اصل فقط یک فیلمنامهٔ یکپارچه وجود داشت اما سودربرگ فهمید که فیلم را باید به دو قسمت تقسیم کند. منبع اصلی اقتباس فیلمنامه کتاب خاطرات چه از دوران انقلاب کوبا و اقامت او در بولیوی بود. در کنار این، سودبرگ به مصاحبههایی تکیه کرد که با کسانی انجام شده بود که در هر دو دورهٔ زندگی چه او را میشناختند. بعد از آن هر کتابی که موجود بود و به کوبا و یا بولیوی مربوط میشد خواند.
هر دو فیلم با بودجهٔ متوسطی ساخته شدهاند؛ چیزی در حدود ۶۱ میلیون دلار برای هر دو فیلم. جالب اینجاست که فیلمها بدون سرمایهگذاری امریکایی یا قرارداد پخشی با شرکتهای امریکایی به سرانجام رسیدهاند. وایلد بانچ کمپانی تولید و پخش فرانسوی است که ۷۵ درصد بودجه فیلم را عهده دارد شده است. سودربرگ فیلمبرداری هر دو فیلم را به صورت پشت سر هم در یک دورهٔ زمانی ۹۰ روزه انجام داده است. فیلمبرداری در ماه می ۲۰۰۷ در پورتوریکو آغاز شد و بیشتر دیالوگهای فیلم هم به زبان اسپانیایی گرفته شد. استیون سودربرگ مثل بیشتر فیلمهایش، فیلمبرداری این کار را هم خودش انجام داد. موسیقی فیلم را «آلبرتو ایگلسیاس» ساخت و فیلم با زمان نهایی ۱۳۱ دقیقه روی پرده آمد.
واکنشهای اولیهٔ منتقدان درهم و برهم بود. در عین حال به نوشتهٔ شاهدان عینی کم نبودند منتقدانی که با چهرههایی برافروخته از سالن نمایش فیلم در جشنوارهٔ کن بیرون آمدند. «تاد مک کارتی» به فرم کنونی فیلم اشکالاتی وارد میداند و در سایت ورایتی مینویسد «به عنوان فیلمی تجربی سنگ بزرگی است، چرا که باید هم استانداردهای هنری را کسب کند و هم تجاری را. زمان زیاد و طاقتفرسای فیلم هم مقایسهای ناگزیر به وجود میآورد میان این فیلم و دیگر فیلمهای بلند حماسی تاریخی مثل لورنس عربستان یا سرخها. متأسفانه، فیلم چه حماسی نیست، فقط زیادی طولانی است.»
پیتر برادشاو در نقدی که در گاردین منتشر شده مینویسد: «شاید باید این فیلم را به مثابه شاهکار معیوب این کارگردان محسوب کنیم: فیلم شیفتهٔ شخصیت اصلیاش است اما از نظر ساختاری از هم گسیخته است. قسمت دوم فیلم به وضوح روانتر و محکمتر از قسمت اول (آرژانتین) است اما در عین حال به طرز ناامیدکنندهای محتاط و محافظهکار است و هیچ تمایلی ندارد که به دنیای درونی چه گوارا نزدیک شود»
اما ریچارد کورلیس منتقد مشهور مجله تایم برخلاف بیشتر منتقدان که از بازی دل تورو تعریف کردند، با تصویری که دل تورو از چه گوارا نشان می دهد مشکل دارد. کورلیس می نویسد:«دل تورو که اغلب در سبک بازیاش از اوج شروع میکند و بلندپروازی میکند، درست مثل یک چترباز که از بالای آسمانخراشی میپرد، اینجا در این فیلم گنگ است، الهامات احساسی کمی از خود نشان میدهد و به نظر میرسد اینجا متین و موقر شده. چه گوارا در این فیلم به جای آنکه با مهارتهای مبارزاتی دشوار و هوشربایش تعریف شود با نفستنگیاش نشان داده میشود.»
سودربرگ در مصاحبهاش با سی. ان. ان به انتقادات پاسخ میدهد. او میگوید که فیلمی خلاف عرف فیلمسازی ساخته است:«به نظر من خندهدار است که بیشتر چیزهایی که دربارهٔ فیلمها مینویسند این است که چقدر قراردادی هستند و آنوقت وقتی فیلمی قراردادی نیست عدهای از منتقدان ناراحت میشوند. نکتهٔ اصلی دربارهٔ فیلم این است که ما سعی کردیم این حس را به شما بدهیم که دور وبر این آدم (چه) بودن چطور چیزی است» البته سودربرگ بعد از جشنوارهٔ کن تغییراتی در فیلم اعمال می کند از جمله اینکه صحنه دست دادن چه گورا و فیدل کاسترو را به فیلم اضافه میکند.
مانولا دارگیس پس از دیدن فیلم در جشنوراهٔ نیویورک در روزنامهٔ نیویورک تایمز نقدی مینویسد که بسیار قابل توجه است. او می نویسد: «در خلال فیلم، آقای سودربرگ، زیبایی وحشی مناظرش را با تصویر قهرمانانهٔ چه مخلوط میکند. چه میجنگد، متفکرانه و با شتاب میخواند و مینویسد، و از دهقانان و سربازان پرستاری میکند.» به باور این منتقد چه میبرد و میبازد اما همچنان در یک چیز ثابت باقی میماند و آن روند رهبری کاریزماتیک بودن است. چه در مأموریتهای غیر ممکن و لذت کار کردن و فرماندهی ثابت باقی مانده است. منتقد نیویورک تایمز همچنین اشاره میکند که سودربرگ زیرکانه از نمایش جنبههای منفی شخصیت چه گوارا طفره رفته است. از جمله افزایش اعمال خشونت در او و جنگهای بیپایانش. او معتقد است بدون شک چریک فیلمی سیاسی است حتی اگر در خلال نمایش سیاست عملی بر ماجراهای رومانتیک تأکید کند؛ چرا که این فیلم هم مانند تمام فیلمها، برای فروش کردن و پول درآوردن ساخته شده است.
اما از منتقدانی که نظر مثبتی راجع به فیلم داشتهاند میشود به اندرو او هیر از مجلهٔ سالون اشاره کرد. او مینویسد:« چیزی که سودربرگ موفق به ساخت آن شده فرایندی باشکوه از زایش و مرگ است. سودربرگ کسی است که توانسته اثر پیچیدهای بسازد که جان مک کین، باراک اوباما و رائول کاسترو هنوز گرفتارش هستند. به اندازهٔ کافی وقت داریم تا دربارهٔ مفاهیم سیاسی فیلم و کمبودهای آن صحبت کنیم، وقت داریم تا به بازخوانی حوادث تاریخی که سودربرگ حذف کرده است بپردازیم یا به این یا آن خطای ایدئولوژیک اشاره کنیم. سودربرگ چیزی ساخته است که مردم همهٔ دنیا دوست دارند آن را تماشا کنند و مشتاق هستند که دربارهاش حرف بزنند، چیزی که به طرز عجیبی لازم و ضروری به نظر میآید، چیزی درهم و برهم و تمام نشده و سرگرم کننده.»
راجر ایبرت هم فیلم را جزو فهرست بهترین فیلمهای سال ۲۰۰۸ خودش قرار داده است. اما جیمز روچی منتقد مجله سینماتیکال پا را یک قدم از راجر ایبرت جلوتر می گذارد و فیلم چه را بهترین فلم سال ۲۰۰۸ میخواند.
به نظر میرسد فیلم در رده بندی کاربران سایت IMDb آنطور که انتظار میرفته تقدیر نشده است. رأی دهندگان این سایت از ۱۰ امتیاز ۶/۹ را به فیلم دادهاند که میتوان گفت برای این فیلم رقم خوبی نیست.