فیروزه

 
 

نمادهای داستانی

وقتی کار ساده‌ای مثل شستن دست را انجام می دهید، این عمل نشانه این است که دست شما کثیف است. شستن دست یک نماد ساده از یک ماجرای روزمره است. اما وقتی شکسپیر، همسر مکبث را در حال شستن دست‌های خونیش نشان می‌دهد، نمی‌توان آن را یک اتفاق ساده در زندگی روزمره دانست. در اینجا باید به سراغ معنایی عمیق‌تر رفت؛ این شستن دست در نمایشنامه مکبث نمادی است از کوشش همسر مکبث در پاک کردن خود از ننگ گناه قتل. ادامه…


 

مثل آتشفشان برف‌آلود

۱
به پیر دیر آوا؛ محمدرضا لطفی

پیرِ چنگی نشسته در ایوان، می‌گدازد به آه کیوان را
سازِ صد لحن مویه در دستش، می‌نوازد هزاردستان را

مثل آن بادها که می‌مویند، مثل این بیدها که می‌گریند
ابرها، هم‌نوای آوازش می‌گشایند بندِ باران را

با دل داغ و ریش و موی سپید، مثل آتشفشانِ برف‌آلود
پیر چنگی نشسته در ایوان، می‌گدازد به آه کیوان را ادامه…


 

یادداشت‌های آلبر کامو

از سیزده سالگی «یادداشت‌های آلبر کامو» را می‌خوانده‌ام. کلماتش صمیمی‌ترین و باوفاترین دوستان من شده‌اند. در خلال پروژه‌هایم سراغ یادداشت‌ها می‌روم، هر وقت فکر کنم دارم مسیرم را در کار یا زندگی گم می‌کنم یا هر وقت که واقعاً دارم با تنهاییِ نوشتن می‌جنگم. من به طور خاص عاشق یادداشت‌های میان سال‌های ۱۹۳۵ تا ۱۹۴۲ کامو هستم و نیز مجموعهٔ «نوشتن پر شور»[۱] که من اولین و مهم‌ترین درس ادبیاتم را از آن گرفتم: هنر تاب ِ دلیل ندارد.

—Patricia Engel, author of Vida (Black Cat, 2010)


[۱] Youthful Writings


 

همهٔ ما می‌میریم، این کفارهٔ زندگی کردن است

دربارهٔ «خاطرات پس از مرگ براس کوباس» رمانی از «ماشادو دآسیس»

کتاب نوشتهٔ نویسنده‌ای برزیلی (۱۸۳۹-۱۹۰۸) و یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان آمریکای لاتین در قرن نوزدهم است. ماشادو لکنت زبان داشته، نزدیک‌بین و احتمالاً مبتلا به بیماری صرع نیز بوده است. وی این رمان را برای همسرش می‌گفته و او می‌نوشته است. کتاب گونه‌ای رئالیسم روان‌شناختی است. در عین حال، به گفتهٔ سوزان سونتاگ، این رمان تنها نمونهٔ اتوبیوگرافی تخیلی پس از مرگ است.

تریسترام شندی بر این نویسنده تأثیر بسیار داشته و این همان رمان محبوب نیچه است. قصه از زبان اول شخص روایت می‌شود و خاطرات پس از مرگ او را باز می‌گوید. نویسنده از همان اپیگراف کتاب قدرت بی‌نظیر خود را به رخ می‌کشد: «تقدیم به اولین کرمی که بر کالبدم افتاد.» ادامه…


 

چیزهایی که باعث می‌شود نویسنده بهتری بشوم

چیزهایی وجود دارد که باعث می‌شود بخواهم نویسنده بهتری باشم: آسمان بیابان، توفان‌های گرد و خاک، بوی باران، چشم‌انداز بی‌نقصم: رودخانه‌ای که دیگر جز یک حاشیه چیزی برایش نمانده، خشونتی که دارد شهر جوارز [۱] را نابود می کند، «آبشولام،آبشولام» فاکنر را گشودن و یک پارگراف را پیدا کردن و بعد با صدای بلند آن را خواندن، «عشق در سال‌های وبا»ی مارکز را خواندن، تمام آثار سی. دی. رایت،فیلیپ هریرا، سی. کی ویلیامز، آلبرت الوار ریوس. به رنج و طنز شعرهای فرانک اوهارا گوش سپردن، گوش دادن موسیقی‌های نینا سیمونه یا کورت الینگ یا بیلی هولیدی، گوش دادن به «جادهٔ طولانی و مارپیچ» پاول مک کارتنی؛بارها و بارها و بارها و… گوش سپردن به آرامش در صبح‌های یکشنبه. ادامه…


 

افراطی‌گری دینی در سنجهٔ سطحی‌نگری

نگاهی به فیلم آگورا (Agora) ساختهٔ آلخاندرو آمنه‌بار

«آگورا» از آن دست فیلم‌هایی است که جان می‌دهد برای این‌که موضوع گپ‌وگفت‌های محفلی شبه‌روشن‌فکرانه راجع‌ به اثرات اجتماعی بنیادگرایی دینی باشد. قضاوت‌های سطحی و عجولانه‌ای دربارهٔ سوء استفادهٔ ریاکارانهٔ ارباب دین از جهل و تعصب توده‌های افیون‌زده جهت قلع‌وقمع خرد و دانش‌ورزی؛ جایی که تنگ‌نظری و ارتجاع اسقفی به نام سیریل (با بازی سامی سمیر) به‌گونه‌ای با خواندن و تفسیرِ تحریف‌گونهٔ فرازهایی از کتاب مقدس تئوریزه می‌شود که راه برای تکفیر و قتل تنها زن دانشمند اسکندریه، هیپاتیا (با بازی ریچل وایس) فراهم می‌گردد. از روزنه‌ای دیگر ـ و به خصوص با توجه به عنوان «آگورا» و ظرفیت بالایش برای تأویل‌های جامعه‌شناسانه ـ این فیلم حکایتگر خطری است که هم‌زیستی مسالمت‌آمیز پیروان ادیان گوناگون را تهدید می‌کند و نهایتاً جوهرهٔ آن را از هم می‌گسلاند. کلاس درس ستاره‌شناسی هیپاتیا در نیمهٔ ابتدایی فیلم فقط یک کلاس درس نیست، استعاره‌ای است از کل شهر اسکندریه با تمام اقوام و مذاهب گوناگون آن. سر این کلاس هم سینِسیوسِ مسیحی می‌نشیند و هم اُرستیسِ (اسکار ایزاک) کافرکیش و هم داووسِ (مکس مینگلا ]فرزند آنتونی مینگلای فقید[) بَرده! اما همین همکلاسی‌هایی که زمانی در محاصرهٔ کتابخانه و معبد توسط مسیحیان خود را برادر می‌خواندند بعدها که هر کدام سرنوشت و مقام مذهبی، اجتماعی یا حکومتی متفاوتی پیدا می‌کنند تبدیل به دشمنان یکدیگر می‌گردند. در لابه‌لای فراز و فرودهای «آگورا» ردپای موضوع سومی را نیز می‌توان یافت و آن هم واژگونی تعادل موجود در جامعه است. آمنه‌بار لحظه‌ای از تاریخ را ثبت می‌کند که در آن فرهنگ محکوم جایگزین فرهنگ حاکم می‌گردد. یعنی نفوذ تدریجی مسیحیت میان توده‌های فقیر و پایین‌دست جامعه (برای مثال اولین سکانس دیدار داووس و آمونیوس و نمود حس برادری و همیاری در آن موقعیت) و دگرگیسی فراگیری که منجر به تغییر ساختار قدرت در جامعهٔ آن روز اسکندریه می‌گردد. در این فرایند، اگرچه برده‌ها ظاهراً از مالکیت صاحبانشان آزاد می‌شوند اما در واقع اسیر اربابان جدیدی می‌شوند که کارهایشان را تقدسی خدایی می‌بخشند و با پروپاگاندای پوپولیستی خود از دل‌های آمادهٔ پذیرش توحید و عدالت مسیحی، سیاه‌پوشان فاشیستی می‌سازند تا آتش فزایندهٔ خشونت را روزبه‌روز شعله‌ورتر نگه‌دارند. ادامه…


 

ساعتی در هر روز

پیشنهاد می‌کنم، حتی اگر انگیزه نوشتن هم ندارید، هر روز ساعتی را به نوشتن اختصاص دهید. من از آن دسته آدم‌ها هستم که شب‌ها بهتر کار می‌کنم شب‌بیدارم. ولی از وقتی که بچه‌ام مدرسه می‌رود یاد گرفته‌ام زود از خواب بیدار شوم برای اینکه نوشتن را در برنامه صبح بگنجانم. نوشتن میان مسواک زدن و ورزش صبحگاهی (که این را نیز پیشنهاد می‌کنم: ورزشی که اخیراً به آن مشغولم، کُندولینی یوگاست) گاهی اوقات تنها برای پنج دقیقه می‌نویسم و گاهی یک ساعت. اگر حرفی برای گفتن نداشته باشم شروع می‌کنم به توصیف کردن وسایل توی اتاق، انگار دارم آن‌ها را نقاشی می‌کنم. اولویت‌بندی کردن نوشتن، اولین چیزی است که به تمرکز در یک روز آشفته کمک می کند و… بعد کتاب‌ها نوشته می‌شوند. ادامه…


 

در ستایش معماری

نگاهی به فیلم «صبح به‌خیر بابل» به کارگردانی «پائولو و ویتوریو تاویانی»

آیا می‌توان سینما را هنری هم‌ارز معماری دانست؟ جواب این فیلم مثبت است. یک جواب مثبت پر از آه و ناله که البته زیاد هم ربطی به سینما ندارد. این فیلم ایتالیایی بیشتر تمجیدی است از معماری ایتالیا و خالقان بزرگ آثار هنری معماری در ایتالیا و نشان می‌دهد که فیلمسازی مثل «گریفیث» چگونه تحت تأثیر فیلم‌های بلند و پرمشقتی که ایتالیایی‌ها در ابتدای پیدایش سینما می‌ساخته‌اند قرار گرفته و فیلم «تعصب» را ساخته است. ادامه…


 

وقتی ورزش می‌کنم

معمولاً بعدازظهرها به باشگاه می‌روم. وقتی وزنه می‌زنم انگار که کلمات را جابه‌جا می‌کنم. موقع تمرین به داستان یا فصلی که صبح روی آن کار می‌کردم فکر می‌کنم. جملات را دوباره می‌نویسم، استعاره‌ها را درک می‌کنم، شخصیت‌ها را حذف می‌کنم، پارگراف‌ها را از نو می‌چینم و گاهی اوقات به آنچه قرار است فردا خلق کنم می‌اندیشم. شاید به کارهای «برادران اَوِت» گوش کنم یا به یک کتاب صوتی. با این حال الهام همیشه ناگهانی است و وقتی اتفاق بیفتد دکمه پاز را می‌زنم و می‌روم سراغ نوت‌پد الکترونیکی‌ام و ایده‌ام را ثبت می‌کنم.

—Benjamin Percy, author of The Wilding (Graywolf, 2010)


 

از رندی حافظ می‌ترسم

چند شعر کوتاه

۱-
لباس عروسی تو
رخت عزای من
سیاه – سفید
سفید – سیاه
هر دو شاه
آه می‌کشند
در این صفحهٔ شطرنجی ادامه…