وقتی کار سادهای مثل شستن دست را انجام می دهید، این عمل نشانه این است که دست شما کثیف است. شستن دست یک نماد ساده از یک ماجرای روزمره است. اما وقتی شکسپیر، همسر مکبث را در حال شستن دستهای خونیش نشان میدهد، نمیتوان آن را یک اتفاق ساده در زندگی روزمره دانست. در اینجا باید به سراغ معنایی عمیقتر رفت؛ این شستن دست در نمایشنامه مکبث نمادی است از کوشش همسر مکبث در پاک کردن خود از ننگ گناه قتل.
نویسندگان معمولاً کارهای ابتدایی و روزمره شخصیتهای داستانی را تبدیل به نمادهای داستانی میکنند، نمادهایی که بیانگر معانی عمیقتر و عمومیتری هستند. به عنوان نمونه استفاده از ساعتی که عقربههای آن حرکت نمی کند، میتواند نماد مرگ یکی از شخصیتهای داستانی باشد. بال شکسته یک پرنده میتواند نماد آرزوهای نافرجام قهرمان داستان باشد. ترکیب ساعت و پرنده میتواند نماد دیگری برای بیان معانی مورد نظر نویسنده باشد و… .
در اینجا قطعهای از یک داستان را برایتان نقل میکنم که در آن یک نشانه به صورت مفید و مؤثر به کار گرفته شده است. داستان ماجرای زندگی دو برادر فقیر را روایت میکند. در یک روز گرم تابستان آنها میخواهند برای شنا به استخر بروند:
«هیچ وقت چهره دربان استخر را به یاد نمیآورم. اصلاً دندان طلایی او فرصتی به من نداد که صورتش را ببینم. دندانش طلایی بود اما خودش [از جنس] طلا نبود. بدجنس و قسی القلب بود و تنها جملهای که از او شنیدم این بود که:«نه نمیتوانید داخل استخر بروید» آن استخر را برای ما نساخته بودند. آنجا مال کسانی بود که دندان طلا داشتند. من و برادربزرگترم تا آن روز اصلاً طلا ندیده بودیم. حتی از آن طلاهای بدلی را که بر روی مجسمهها نصب میکنند هم ندیده بودیم چه رسد به طلای واقعی. با برادرم به طرف ایستگاه اتوبوس رفتیم و آنجا نشستیم. وقتی سوار اتوبوس شدیم برادرم گریه میکرد. دلیل گریهاش را نفهمیدم. اتوبوس چند بار ترمز کرد و ما هر بار به یک طرف پرتاب شدیم. وقتی به خانه رسیدیم ماجرا را برای مادر تعریف کردیم. من هنوز هم نمیدانستم که چرا دربان استخر با آن دندان طلاییاش به ما اجازه ورود نداد. مادرم چند روز بعد به من گفت که ما فقیر هستیم و آدمهای فقیر نمیتوانند در استخر شنا کنند.»
در این قطعه کوتاه، طلا به عنوان نمادی از قدرت و ثروت مورد استفاده نویسنده قرار گرفته است. دندان طلایی نمادی است برای بیان تمکن بعضی از مردم و تنگدستی بعضی دیگر. با این نماد نویسنده معنای مورد نظرش را به آسانی به خواننده میرساند و در کنار آن خط داستانی را نیز دنبال میکند.
شما چگونه از یک نماد استفاده میکنید؟ ابتدا داستانی را که در نظر دارید بنویسید و در ادامه به سراغ نمادگذاری داستان بروید. اگر از ابتدا به نمادها فکر کنید خط اصلی داستان را گم می کنید و داستان خراب میشود. وارد کردن نمادها زمانی مفید خواهد بود که داستان را تمام کردهاید و مشغول فکر کردن به معانی پیدا و پنهان آن هستید. در این مواقع میتوانید اشیا، شخصیتها و موقعیتهای برجسته داستان را برگزینید و نمادهایی را برای بیان آنها به کار بگیرید. درست مثل داستانی که برایتان نقل کردیم که در آن نویسنده با وارد کردن دندان طلا در دهان نگهبان بدخلق، معنای مورد نظرش را بیان میکند. نمادی که فقط خودتان متوجه آن شوید مورد توجه خواننده قرار نخواهد گرفت. سعی کنید نمادهای روشن و قابل درک را برگزینید نه نمادهای تکراری و کلیشهای. نمادهایی که بتواند داستانتان را عمیق و تأثیرگذار کند. اگر در داستان خود مطلبی که قابلیت نمادین شدن را داشته باشد نیافتید، داستان را بدون نماد تمام کنید. این امر ضرری به داستان شما وارد نخواهد کرد. جهان پر است از داستانها و نمایشنامههایی که در آنها هیچ نمادی به کار نرفته است.
اکنون به این دو موقعیت داستانی توجه کنید و اگر میتوانید در آنها نمادهایی ایجاد کنید که بتواند معنای داستان را عمیقتر کرده و آن را به صورت روشنتری به خواننده منتقل کند.
موقعیت اول:
«دارلین و مادرش مشغول تماشای برنامه شبانه تلویزیون هستند. وقتی تبلیغات میان برنامه شروع میشود، مادر دارلین از فرصت استفاده می کند و با او درباره اتفاق تازهای که در زندگی آنها ایجاد شده سخن میگوید؛ مادر با مردی آشنا شده و قصد ازدواج با او را دارد. دارلین از شنیدن این خبر شوکه می شود. او دوست ندارد مرد تازهای وارد زندگی آنها شود و جای پدرش را بگیرید. او تلاش میکند که ذهنیت مادر را تغییر دهد.»
موقعیت دوم:
«آنا امروز یک امتحان ریاضی مهم در پیش دارد. او در درس ریاضی ضعیف است و به همین دلیل میخواهد برگه تقلب به جلسه امتحان ببرد. از طرفی او به معلم ریاضیاش علاقهمند است و این کار را خیانت به معلم میداند. آنا در جلسه امتحان نشسته و به رابطه صمیمانه میان خود و معلمش فکر می کند.»