فیروزه

 
 

از رندی حافظ می‌ترسم

چند شعر کوتاه

۱-
لباس عروسی تو
رخت عزای من
سیاه – سفید
سفید – سیاه
هر دو شاه
آه می‌کشند
در این صفحهٔ شطرنجی ادامه…


 

مورچه‌ها چه می‌کنند وقتی صدای گلوله را می‌شنوند.

زن از اتاق بیرون رفت. پاهایش را جوری روی پله‌ها می‌کشید که به برگ‌های خشک نخورد. اما بادِ دامنش برگ‌ها را روی پله‌ها جابه‌جا می‌کرد ولی نمی‌انداختشان. به برگ‌های خشک نگاهی کرد. از پله‌ها خرامان خرامان پایین رفت. به گوش ایستاد.

زیرلب گفت: «پس گنجشک‌ها کجا هستند؟» دوباره به گوش ایستاد. دهانش را باز گذاشت و تک‌تک شاخه‌های درخت سیب را پایید. هیچ گنجشکی را ندید. تنها سیب لهیده‌ای که روی بالاترین شاخهٔ درخت بود لحظه‌ای نظرش را جلب کرد. بعد به برگی زل زد که در حال جدا شدن از شاخه بود. «هایی» کرد و بعد آهی کشید. با خود گفت «نیستند؟ پس کجا رفتند؟» گره روسری سرخش را باز کرد. ادامه…


 

داستان لرزان

ابراهیم اکبری دیزگاه

باید از سقف این داستان یک طناب محکم، بسیار محکم، آویزان کنیم. به گونه‌ای که هیچ وقت کنده نشود. رنگ طناب مهم نیست. رنگ سقف هم. جنس طناب از نایلون نباشد بهتر. از چیزهای مثلِ پشم هم نباشد بهتر. البته جنسش مهم نیست. فقط مهم این است پاره نشود طناب. جنسش هم اگر از کتان باشد بهتر است.

ولی فعلاً مهم نیست اصلاً جنسش. آن طناب دقیقاً از وسط سقف این داستان آویزان شود باید. درست از وسطِ وسط. حالا اگر هم نشد قدری این ور یعنی حدود۲cm این‌ور یا ۲.۵ cm آن‌ور، مشکلی نداشته باشد فکر کنم. ولی اگر درست از وسط سقف باشد. خوب است. از هر لحاظ خوب.

حتی برای این داستان هم خوب است. برای خواننده هم خوب است. برای نویسنده یا راوی هم خوب باید باشد. ادامه…


 

برف‌بازی

برگ را
از درخت
پیراهن آبی ام را
از بند رخت
جدا کرد
آخرین باد پاییزی

آه
سایهٔ عزیز
می‌دانی
در روزهای ابری چقدر تنها می‌شوم.

پروانه
از گلی به گلی
باد
از درختی به درختی
من
از کوچه‌ای به کوچه‌ای
تا…

غرق می‌شود فانوس
در تاریکی شب
ماه در پشت ابرها می‌گرید

زنبورِ جوان
سرگردان
در میان گل‌های نوشکفتهٔ قالی.

برف‌بازی آسمان وزمین
آدم‌برفی‌ها
آدم‌برفی‌ها

ازچاه بیرون می‌آید
به چاله می‌افتد
این ماه ولگرد


 

زنبورهای عسل، دیابت گرفته‌اند!

اولین نکته که از دیدن نام مجموعه به ذهن خطور می‌کند این است که شاعر، نگاه کاملاً طنزآمیزی به هستی دارد. وقتی مجموعه را مطالعه می‌کنی در می‌یابی که خود درست بود آن چه پنداشتی.

کوپن قند و شکر اعلام شد

جشنواره طنز برگزار می‌شود

استقلال صفر- پیکان صفر گران شد….

اینک به یک خبر علمی توجه فرمایید:

زنبورهای عسل، دیابت گرفته‌اند! (ص۲۰)

عنصر طنز در این مجموعه، سایه گسترده و عمیقی افکنده است. نوشتم عمیق، یعنی این‌که در برخی از موارد شاید خودِ سایه دیده نشود، ولی آثار سایه به چشم می‌خورد.

شاید بتوان این طنز‌ها را به سه قسمت تقسیم کرد:

۱- طنز شیرین، یا طنزی که از کاوش در زوایای پنهان و آشکار هستی حاصل می‌شود، و پس از روایت این نگاه، در ذهن و زبان مخاطب، خنده‌ای نقش می‌بندد.

این گونه طنازی در واقع نوع چاشنی لذت‌آفرینی در شعر است، و تا حدودی مورد توجه نسل امروز واقع شده است. به شعر «پداگوژی» توجه داشته باشید.

بهزیستی نوشته بود:

شیر مادر، مهر مادر، جانشین ندارد

شیر مادر نخورده، مهر مادر پرداخت شد

پدر یک گاو خرید

و من بزرگ شدم

اما هیچ‌کس حقیقت مرا، نشناخت

جز معلم ریاضی‌ام

که همیشه می‌گفت:

گوساله، بتمرگ! (ص۲۷)

و یا شعر بع‌بع

کشتارگاه، فرهنگسرا شد

گوسفندان شاعر

و سلاح های بازشسته، منتقد…. (ص۳۱)

۲- گاهی طنز به نحوی پرداخت می‌شود که خواننده، با تمام وجودش تلخی را حس می‌کند و در عین حال می‌تواند بخندد، به جای آن گریه‌ای که به نظر نمی‌آید. این نوع نگاه باعث زیبایی آثار آقای اکسیر می‌شود. به عبارتی، شاید اکبر اکسیر به لحاظ زبان، یا آرایه‌های ادبی و هنری، از آن چنان قدرتی برخوردار نباشد، که بتواند در طول تاریخ شعر، نقشی را ایفا کند، اما این نگاه عمیق و حسی وی به هستی، در قالب طنز و شعر می‌تواند، اکسیر را جاودانه سازد.

شعر ‌میدان فردوسی یکی از نمونه‌های بارز این نوع نگرش است. نگرشی که انسان دیروزی، انسان سنتی، انسانی که نماینده‌اش رستم و سهراب، تهمینه و گرد آفرید و… بوده، و حالا جملگی استحاله شده‌اند، و آن انسانِ برتر و عاج‌نشین را به بدبختی و ذلت کشانده‌اند.

شعر میدان فردوسی در واقع حسبِ حال همه ایرانیان مدرن و امروزی است، که باید در این ورطه جان بدهند.

شعر میدان فردوسی، مرثیه مدرن سروده شده برای مردمی است که پدرانی همچون رستم داشته‌اند. شعر را بخوانیم:

رخش، گاری کشی می‌کند

رستم کنار پیاده‌رو سیگار می‌فروشد

سهراب، ته جوب به خود می‌پیچد

گرد‌آفرید، از خانه زده بیرون

مردان خیابانی، برای تهمینه بوق می‌زنند

ابوالقاسم، برای شبکه سه

سریال جنگی می‌سازد

-وای …

موریانه‌ها به آخر شاهنامه رسیده‌اند!! (ص۱۶)

و یا شعر اپیدمی ناظر به زندگی انسان در قوطی کبریت‌هایی به نام آپارتمان است، که روز به روز، باعث پوسیدگی و خستگی او می‌شود.

گل‌ها، آپارتمان را سبز می‌کنند

آپارتمان، گل‌ها را زرد

گل‌های چینی اما، زرد نمی‌شوند عجب!!

راستی رُز‌های محترم!

من سرخک گرفته‌ام شما چطور؟! (ص۳۲)

۳- برخی اوقات هم که شاعر می‌خواهد به صورت عامرانه مخاطب خود را بخنداند، کار شاعرانه‌اش مخدوش می‌شود، و نوشته‌اش نه شعرش، بلکه فکاهه‌ای شبیه شعر می‌شود، که به غیر از خنداندن اندک خواننده،‌چیزی فراچنگ‌اش نمی‌آید.

مثل شعر یادمان

ختم پدر

پسر بزرگ وارد شد

مادر به گریه گفت:

ما بعد از این بوی پدر از تو می‌گیریم …

پسر به هق‌هقی بلند گریست

و لحظه‌ای بعد

همه

دماغ‌ها را گرفته بودند! (ص۱۰)

یکی دیگر از برجستگی‌های ارزشمند، مجموعه‌ی زنبورهای عسل، دیابت گرفته‌اند! سادگی و ایجاز شعر‌هاست. به این معنا که، شعر‌های اکبر اکسیر، به اندازه‌ای روشن و واضح هستند که گاهی ذهن خواننده را خیره بلکه به شک می‌اندازد، و از شدت روشنی، اشیا و حوادث انعکاس‌دهنده اطراف خود هستند. البته این سادگی را نباید به راحت‌طلب بودن شاعر، نسبت داد، چرا که کار ساده هم بسیار سخت است یعنی شاعر باید به قدری ذهن، زبان، اندیشه و بیان خود را تراش بزند تا بتواند به آن وضوح و سادگی در خور برسد؛ و در عین حال، از سطحی بودن دوری جوید.

در یک جمله می‌توان گفت: کار شاعر این مجموعه، کاری سهل و ممتنع است. شعر اعتراف نمونه بارز این ادعا است.

الو !

من اچبر اچسیر هستم فرزند مرحوم نغی اچسیر

اهل آستارا، ۵۲ ساله، با لهجه غلیظ ترکی

سوگند می‌خورم زمین ثابت است، خورشید متحرک

و اقرار می‌کنم سر دبیر راست می‌گوید من شاعر نیستم گاوم

و قبول می‌کنم فرانو شعر نیست لطیفه و متلک روشنفکرانه است

بیب بیب بیب…

آی گالیلیو گالیله کجایی

جیوردانو برونو را کشتند (ص ۶۸)

و اما ایجاز: امروزه شعر مخاطب ندارد – این را همه می‌دانیم – و مخاطب خسته و کوفته و ملول است – این را هم همه می‌دانیم – حالا چه باید کرد؟ یکی از راه‌های جذب مخاطب بی‌حال و ملول امروزی، رفتن به سراغ ایجاز است. مخاطب عادی که وقت ندارد و هزار و یک کار دارد! دست کم آن چند نفری که شعر می‌خوانند، از دست نروند. در حال حاضر چه کسی می‌تواند در حال آویزان بودن از میله‌های اتوبوس در ترافیک شدید و گرما منظومه بخواند؟

به هر حال، یکی از راه‌های علاج این بیماری و فترت، رفتن به سمت ایجاز در هنر است و این مسأله در جهان هم در حال وقوع است. شعرِ آقای اکسیر، این ویژگی مهم را دارد، که اندیشه، حس، حال و احساس را در چند سطر انتقال می‌دهد.

به شعر صرفه‌جویی نگاه کنید:

صفر را بستند

تا ما به بیرون زنگ نزنیم

از شما چه پنهان

ما از درون زنگ می‌زنیم. (ص۸۱)

مسأله مهم دیگر مجموعه زنبورهای عسل، دیابت گرفته‌اند! نام‌ها و اسامی انتخابی شاعر برای اشعارش است.

اکثر شاعران به نام‌گذاری شعرهای خود هیچ توجهی نمی‌کنند و یکی از کلمات را از وسط شعر انتخاب کرده و پیشانی شعر سنجاق می‌کنند. در واقع با این کار، اسمی برای اثرشان انتخاب می‌کنند. حال آن که اسم یک شعر، کلید شعر است و کلید شعر در اصل جزیی از شعر به حساب می‌آید.

اسم‌های انتخابی اکسیر بر روی شعرهایش به طور کامل زیرکانه، آگاهانه و دقیق است. وی به کارکرد کلیدی «اسم»ها به طور کامل وقوف دارد.

به عنوان مثال در شعر شبکه، عدم اسم‌گذاری درست باعث به هم‌ریختگی کل شعر می‌شد ولی نام شبکه به کل شعر فرم می‌دهد و ساختار آن را تنظیم می‌کند.

در این مجموعه، اسم‌ها، گاهی کلید ورودی شعر هستند، یعنی با آن کلید، خواننده وارد شعر می‌شود و اگر توجهی به اسم نداشته باشد، هیچ وقت نمی‌تواند منظور شاعر را به طور دقیق درک کند، مانند شعر گزارش (ص۲۱). گاهی نیز نام شعر‌ها کلید خروجی هستند، مثل شعر اپیدمی، ص۳۲.

در این اثر، به نکات و مباحثی چون، فرم و ساختار، پایان غیر مترقبه، زبان، توجه به اشیا و پدیده‌ها و … می‌توان اشاره کرد ولی به سبب محدودیت این مقاله، آن را به زمان دیگری موکول می‌کنیم.

* زنبورهای عسل دیابت گرفته‌اند! – اکبر اکسیر – ابتکار نو، ۱۳۸۴


 

هنر مقدس، اصول‌ها و روش‌ها

طرح روی جلدفلسفه هنر، علم زیبایی شناسی، یکی از مهم‌ترین دستاوردهای فلسفی دوران مدرن است. این فعالیت علمی، فلسفی، در دوران معاصر باعث شده است، تمامی متأملان و اندیشمندان موافق و مخالف مدرنیته، عکس العمل خود را نسبت به سبک‌ها و سنت‌های هنری نشان دهند.

یکی از منتقدان جدی مدرنیته، سنت‌گرایان (به عبارت بهتر طرفداران حکمت خالده، یا خرد جاودان) هستند. سنت‌گرایان با تکیه بر اصول‌ و اشتراکات معنوی و روحانی که در سنت‌های مختلف پیدا می‌کنند، هستی را – با آن حکمت خالده و جاودان – تحلیل و تفسیر می‌نمایند. از این رهگذر برای پاسخ به تجربه‌ها و طلب‌های زیبایی‌شناختی، یک سری قواعد و قوانین را از حکمت خالده استخراج می‌کنند و آثار هنر سنت یا دین را با آن‌ها تفسیر و تبیین می‌نمایند.

یکی از کسانی که در این عرصه، پژوهش‌های جدی کرده است و از این طریق، پیشنهادهای بسیار به دردخور و ماندگاری، برای احیای هنر مقدس و یا نقد و تفسیر هنر مقدس، به اندیشمندان و هنرمندان ارائه نموده، عارف و اندیشمند نامدار سوئیسی، تیتوس بوکهارت است. وی با نوشتن کتاب هنر مقدس، نظام‌های فکری و فلسفی بزرگان سه‌گانه (رنه گنون، فریت شووان، کومارا سوامی) را در زمینه هنر بسط دارد، و تفسیرهای روشنی از یافته‌های آن‌ها ارائه داد.

بورکهارت، هنری را مقدس می‌داند که صورت‌های قدسی داشته باشد. به عبارت دیگر عالم قدسیت و معنا، درست است که نیاز به صورت دارد، برای تحقق‌اش، ولی هر صورتی را نمی‌پذیرد. صورتی فراخور هنر مقدس است که خود ذاتاً، با معنویت و روحانیت، متحد باشد.

او در مقدمه‌ی کتاب، فرق می‌گذارد بین هنر دینی و هنر قدسی؛ اولی را هنری می‌داند که صرفاً موضوعش مسائل دینی و مذهبی باشد، ولی صورتش می‌تواند از صورت‌های هنری غیر دینی هم باشد.

مثلاً هنرهای رنسانس و باروک نمونه تمام عیار، هنر دینی هستند ولی هنر قدسی به شما نمی‌آیند از طرف دیگر هنر قدسی، هنری است که صورت‌اش قدسیت را القا کند.

بعد در جای جای کتاب، مقایسه می‌کند هنر مقدس را با هنر مدرن. بورکهارت هدف هنر مقدس را فراخوانی و یادآوری احساسات یا انتقال تأثرات نمی‌داند بلکه هنر مقدس، رمزی است که انسان را از عالم ماده به عالم ماوراء پیوند می‌دهد. حال آن‌که هنر مدرن (غیر مقدس) این امکانات را نمی‌تواند در اختیار انسان بگذارد.

تیتوس بورکهارت کتاب هنر مقدس را در شش بخش همراه مقدمه تنظیم کرده است، که مقدمه‌ی کتاب به کلیات هنر مقدس و زمینه‌ها و اهداف آن می‌پردازد.

بخش اول: تکوین معبد هندو. در این بخش، مباحثی را که از متون دینی به دست آورده مطرح می‌کند و بعد از آن به جنبه‌های پدیداری و زندگانی مردم، و حضور هنر در معابد هندو می‌پردازد، و هنر مقدس آن‌ها را هنری می‌داند که تقلید از آثار دوا (deva) قلمداد می‌کند.

بخش دوم: «آن در منم» ملاحظاتی درباره شمایل‌نگاری درگاه شکوهمند کلیسای رومی‌وار

نویسنده در این بخش از کتاب به بررسی شمایل‌نگاری‌های کلیسا – شمایل حضرت عیسی – می‌پردازد و تبیین و توجیه این‌که در هنر مسیحیت فقط یک موضوع وجود دارد که قدسیت آن هنر را تفسیر می‌کند.

بخش سوم: مبانی هنر اسلامی. در این بخش به بررسی مبانی و اصول هنر اسلامی پرداخته می‌شود. به این معنا که در درجه‌ی اول آفریدگار هستی خود هنرمند (مصور) است و هنر الهی، تجلی وحدت در جمال و جلال است. و از این طریق هنر ارتباط تنگاتنگی با حکمت دینی دارد.

بخش چهارم: تمثال بودا.، این بخش مربوط به چگونگی وابستگی هنر بودا، به تمثال اوگل لوطوس است. از آن‌جایی که در هنر مسیحیت موضوع هنر فقط وجود عیسی مسیح است در هنر بودا نیز، حول تمثال بودا رقم می‌خورد.

بخش پنجم: منظره در هنر خاور دور. این بخش از کتاب، به اوضاع نقش‌نگاری و نقاشی چینیان می‌پردازد و نفوذ رمز و راز آئین تائو در هنر چینی را مورد بررسی قرار می‌دهد.

بخش ششم: انحطاط و احیاء هنر مسیحی. همچنان که از عنوانش معلوم است سیر تاریخی و تطوری، هنر مسیحیت را تحلیل می‌کند و نقاط فراز و فرود این هنر را تبیین می‌نماید.

ایشان نه‌تنها با بررسی آثار هنری که در دامن این تمدن‌ها تولید شده، به متون عمیق الهی – عرفانی آن‌ها نیز توجه دارد و مدعی است که آن آثار فقط و فقط از درون این معانی به وجود می‌آید و معنویت و روحانیتی که در سنت‌ها یافت می‌شود فقط در صورت مخصوص خود، یعنی آثار هنر مقدس تبلور پیدا می‌یابد.


 

دین و هنر

با تأمل درباره انسان و زندگی‌اش، به این نکته می‌رسیم که زندگی انسان یعنی تجربه. به عبارت دیگر زندگی یعنی تجربه‌ی وجود و هستی است که در قالب و ماهیات گونه‌گونی بروز و ظهور پیدا میکنند. با بررسی نحوی صیرورت وجود انسان با کل نظام هستی این نکته برای ما روشن می‌شود که انسان، تجربیات متفاوت حتی بظاهر متناقضی دارد.

مثلاً انسانی پوچ‌گرا میشود، انسانی حقیقت گرا، انسانی خودش را به بند مادیات می‌کشاند، انسانی دیگری همواره به دنبال تعالی می‌دود، انسان هستی را در درون تجربه می‌کند، انسان دیگری به بیرون گرایش دارد.

در بین این همه تجربیات، دو گرایش عمده وجود دارد که تا حدی، میتوان در بین اغلب انسان‌ها، آن را مشترک قلمداد کرد.

۱- هنر (یعنی تجربه زیبایی شناسی)

۲- دین (تجربه وحیانی)

وقتی که از تاریخ تولد انسان تا حال نگاهی به او می‌اندازیم این نکته را درمی‌یابیم که انسان، همواره تجربه زیبایی شناسی را با خود داشته است، به عبارت دیگر انسان از آن نظر که انسان است به نمودها و جلوه‌های هستی از آن نظر که زیبا هستند تعلق دارد. شاید با تأمل بیشتر به این نتیجه برسیم که چیزی فراتر از تعلق در این مقوله قابل ادراک است به این معنا که نماد انسانی با این جلوه‌ها در آمیخته، و انسان همواره به جستجوی آن می‌رود.

به بیان دیگر انسان همواره به دنبال تسخیر و تقطیع هستی و ترکیب آن در یک قالب زیبا بوده است.

تاریخ بشریت و تمدن‌ها حکایت از این دارد، که انسان‌های اولیه و یا اولین انسانها این تجربه زیبایی شناختی را با نقاشی کردن در دیواره‌های غارها، در استخوان‌های حیوانات یا چوب‌ها، سنگ‌ها، نمایان ساخته است.

بنابر آنچه گذشت میتوان هنر را حاصل بده – بستان‌های زیبایی شناختی انسان با هستی تعریف کرد. که این نوع تجربه‌ها، یا طلب این نوع بده بستان‌ها، در نهاد انسان نهفته است.

مسئله‌ی دیگر، توجه به تجربه‌ی دیگری از انسان، یهنی توجه به تجربه‌ی وحیانی یا دینی او است.

انسان به لحاظ اینکه انسان است؛ بعدی دارد که روحانی می‌گویند، به عبارت دیگر انسان از طریق این بعد، همواره دنبال تعالی و استعلا است. این تجربه تعالی جویی وقتی که تحت مدیریت ذات اقدس اله قرار می‌گیرد جهت و معنای مشخصی را می‌یابد. از این طریق انسان دست به تجربه‌هایی می‌زند که زمینه‌، غایت آن مشخص و معین است.

البته تجربه‌های تعالی جویی غیر دینی نیز وجود دارد، که فعلاً مورد بحث این مقاله نمی‌باشد.

این تجربه را – تعالی جویی وحیانی – میتوان دین نامید، که با توجه به یافته‌های دین شناسان بزرگی چون نینیان اکارت در کتاب تجربه‌ی دینی. این تجربه با انسان بودن انسان گره خورده است. یعنی دین ورزی انسان جزء لوازم ذات و ذاتی انسان است.

حال سؤال این است که چه ارتباطی بین این دو تجربه متصور است.

آیا امکان ارتباط بین این دو وجود دارد؟ اگر وجود دارد به چه نحو میتواند باشد؟ چگونه میتوان، ارتباط بین این دو را تحلیل کرد؟ این سؤالات بسیار اساسی است، که در طول تاریخ، ذهن متفکران و فیلسوفان هنر را به خود مشغول کرده است. برخی از آنها بر این باور شده‌اند، که هنر و دین دو تجربه‌ی جداگانه‌ای هستند، ارتباط چندانی نمی‌توانند داشته باشند، چرا که لحاظ ذات یکی حاصل هستی شناسی یا تجربه‌ی تحیّلی یا ذوقی انسان است و آن دیگر حاصل تجربه وحی. اگر ارتباطی به ظاهر دیده میشود به عبارتی تکنیک‌ها یا خود آثار هنری در امور دینی به کار گرفته می‌شود، فقط ارتباط با مستصحبی است، یعنی انسان از آن جهت که انسان است میتواند هم دین‌دار باشد و هم هنرمند. اینها‌، ارتباط ضروری نمیتوانند داشته باشند، بل رابطه‌ی بالامکان دارند.

برخی دیگر بر این باورند، که هنر و دین می‌توانند با هم‌دیگر رابطه متقابل داشته باشند. دین که یک تجربه معناگرایانه و تعالی جویانه است، میتواند برای ارائه خود صورتی را اختیار کند، که آن صورت زیبا باشد. از این رهگذر معنویت و تعالیت که عنصر دینی و برگرفته از تجربه‌ی دینی است، صورتی را اختیار میکند که این صورت، حس زیبایی شناختی انسان را تحریک می‌کند و در نتیجه هنر دینی تحقق پیدا می‌کند.


 

ادبیات اگر همه چیز نباشد هیچ چیز نیست

یکی از سوالاتی که همیشه در محافل ادبی و هنری مطرح می‌شود این است که «چرا آمریکای جنوبی‌ای که قدمت فلسفی، ادبی و دینی آن چنانه‌ای ندارد در طول سه، چهار دهه‌ی اخیر این چنین در ادبیات جهان درخشید؟»

این یک سوال جدی است. به عنوان مثال اگر از فرانسه یا آلمان، شاعر، یا داستان‌نویسی، چشمان مخاطبان جهانی را خیره کند، کسی چندان متعجب نمی‌شود، چرا که این دو کشور، هم سنت‌های دینی دیرینه‌ای دارند و هم دارای سنت‌های ادبی و فلسفی قوی‌ای هستند. یا به عنوان مثال اگر از کشورهایی چون هند و چین، کسی برخیزد و نوع دیگری از هستی‌شناسی ارائه دهد کسی سوال نمی‌کند چرا؟ زیرا هند و چین، قدیمی‌ترین سنت دینی و هستی‌شناسی را در سابقه‌ی خود دارند. اما از آمریکای جنوبی اگر مارکز، فوئنتس یا بورخس و … اثری خلق می‌کنند، همه می‌پرسند چرا؟

ادبیات را می‌توان یک نوع از برخورد و ارتباط با هستی تعریف کرد و یا واکنش انسان در قبال حیرتی که برای او در این ارتباط و برخورد با هستی حاصل می‌شود. به عبارتی دیگر انسان اگر از طریق وحی با هستی ارتباط برقرار کند، هستی‌شناسی او را می‌توان دینی نام نهاد. و اگر از طریق عقل به این برخوردها و درگیری‌ها واکنش نشان داد و پاسخ گفت، به هستی‌شناسی او هستی‌شناسی فلسفی می‌توان نام داد.

اما درگیری و ارتباط یا بده بستان‌های انسان با هستی از طریق خیال و عوالم آن را می‌توان به هنر و ادبیات تعبیر کرد. مسئله این‌جا است، که این هستی‌شناسی‌ها (وحیانی، عقلانی، تخیلی) با این‌که با همدیگر ارتباط دارند، می‌توانند به صورت مستقل و منفرد هم ببالند و رشد پیدا کنند. در ادبیات غرب، فرهنگ دینی مسیحیت پشتیبان و حتی دیدبان ادبیات آن حوزه است. کسی چون همینگوی، سلینجر، فاکنر و… به شدت از نشانه‌ها و نمودهای آن فرهنگ متأثرند. ولی ادبیات در آمریکای جنوبی، این تأثیرها و تأثرها، خیلی کم‌تر به چشم می‌خورد و تمامی کارهای هستی‌شناسانه را خود انجام می‌دهد.

وقتی که معتقد شدیم ادبیات، هستی‌شناسی است و نویسندگان آمریکای جنوبی از این طریق، خلاء‌های دیگر را پر کردند بدین معنا است، که ادبیات، به تسخیر تقطع، ترکیب، تجلیل، تفسیر و تبین هستی می‌پردازد. یعنی ادیب واقعی، داستان‌نویس اصیل و شاعر ناب، اول کارش این است که بتواند هستی را تسخیر کند البته به هر میزان که بتواند، بعد آن را تکه‌تکه کند (تقطیع)، و بعد آن تکه‌هایی را که می‌خواهد بر می‌دارد و یک واقعیت و هستی دیگری می‌سازد (ترکیب) و بعد، از این طریق، می‌پردازد به تحلیل هستی و بعد از آن تفسیر هستی و در آخرین وهله، به تبین هستی.

بیماری اکنون ادبیات و ادبیت برخی از مناطق – که کشور ما هم از آن‌ها مستثنی نیست – در تسخیر هستی است. یعنی هنوز ما آن عالمی که می‌خواهیم تبیین کنیم را، خوب نتوانسته‌ایم تسخیر کنیم. یعنی هنوز در نگاه‌مان به هستی، ترجمه‌ای و مقلد مانده‌ایم. ولی ادبیات اقلیم آمریکای جنوبی که در رأس آن، افرادی همچون مارکز قرار دارد، از آن نقطه‌ای شروع کردند که بودند. مارکز قبل از این‌که از پستان‌های ادبی غرب شیر خورده باشد، شیر قصه‌گویی مادربزرگ را چشیده است. قبل از این‌که به نصایح ادبی شکسپیر، کافکا و هوگو گوش کند، خاطرات پدربزرگ پیرش – سرهنگ ماکوندو را در خود درونی کرده است. این منجر به شناخت آن عالمی که در آن قرار دارد می‌شود؛ یعنی تسخیر آن هستی و عالم، البته به قدر شناخت و درکش. عالم او، از همان قصه‌های درهم و برهم و حتی خرافه‌ای تشکیل می‌شود که مادربزرگ پیرش لباس واقعیت به آن‌ها می‌پوشاند و به او تحویل می‌داد.

مارکز بعد از آگاهی با ادبیات غرب، با حالتی فعالانه با آن‌ها بر خورد کرد. از خواندن مسخ کافکا متحول شد ولی مقلد نشد، قصه‌ها و حکایت‌های علم خودش را تقطیع کرد. پس از آن با تکنیک‌هایی که از نویسندگان غربی چون فاکنر، جویس و کافکا، به ارث برده بود، به ترکیب آن‌ها پرداخت.

او در این ترکیب و تحلیل به یک نوع واقع‌گرایی خاص رسید که فقط خود او می‌توانست برسد. چون آن قصه‌های مادربزرگ بودند که حالات جادویی داشتند. و از این رهگذر روزنه‌ای را کشف کرد که بتواند، عالم (هستی) خود را تفسیر و تبیین کند. آن روزنه همان رئالیسم جادویی است که بعد از او نویسندگان بزرگ دیگری از همان اقلیم ظهور کردند و آن روزنه را توسعه دادند و حتی به دیگر نویسندگان پیشنهاد نگاه از این روزنه را دادند.

در واقع این نویسندگان، نقش آن دسته از متفکران، روشن‌فکران و حتی سیاست‌مداران را بازی کردند، چرا که از نقطه‌ای شروع کردند که هم آن نقطه درست جای پای آن‌ها بود و تلاش‌ها و کوشش‌های خستگی‌ناپذیری در این زمینه انجام دادند تا بتوانند در این مسیر حرکت کنند. فیلسوف و پیامبر نیز کاری جز این نمی‌کنند. یعنی آن‌ها، نحوی صیرورت انسان را در طی وجود یا تبین وجود تفسیر می‌کنند.

آری، این سخن یکی از نویسندگان آن مرز و بوم است که می گوید «ادبیات اگر همه چیز نباشد، هیچ چیز نیست». آن ها ادبیات را همه چیز خود گرفتند و از این طریق همه چیز خود را از این طریق کشف و تفسیر می‌کنند.


 

دانش‌نامه زیبایی‌شناسی

دانش‌نامه زیبایی‌شناسی
ویراسته: بریس گات، دومینک مک آیور لویس
گروه مترجمان: منوچهر صانعی دره‌بیدی، امیر علی نجومیان، شیده احمدزاده، بابک محقق، مسعود قاسمیان، فرهاد ساسانی
ویراستار: مشیت علایی
فرهنگستان هنر، ۱۳۸۴

جمع‌آوری و تدوین شاخه‌ها و زیرشاخه‌های یک علم، اولین گام برای پژوهش تخصصی و نظریه‌پردازی در آن علم است. برای این‌که در یک علمی به مرحله تولید برسیم، باید آن علم را از زوایای مختلف— در حد عمومی — بکاویم، و به تعاریف و نقاط گمشده آن واقف شویم تا بتوانیم به آن افزوده و در آن تحقیق کنیم. دایرهٔ‌المعارف‌نویسی پاسخی به این مسأله است.

بحث فلسفه هنر و زیبایی‌شناسی، یکی از آن موضوعات نوپایی است که به تازگی، مسأله جدی برخی از فیلسوفان شده است و در این مسیر، هنوز کارهای زیادی به جا مانده که باید انجام شود.

«امروزه زیبایی‌شناسی فلسفی رشته‌ای زنده و جذاب است. حال آن که بیست یا سی سال بیش از این، فیلسوفان عموما بر این باور بودند که نمی‌توان نکات فلسفی مهمی را در خصوص فلسفه هنر عنوان کرد.» (دانش‌نامه زیبایی شناسی، ص ۱۶)

با توجه به نوپایی این علم در جهان غرب، این علم در ایران اوضاع نابسامانی دارد؛ چرا که کتاب‌های متعددی در سطوح مختلف چاپ می‌شود و از آن‌جا که آموزش دقیق و منظمی هم در کار نیست، هر کس در این باره به دلخواه خود نظر می‌دهد و آثار هنری را تفسیر می‌کند. به عنوان نمونه، درباره هنر پسا مدرن، اساتید هنر، حرف‌ها و نظرهای گوناگونی دارند، که از ارزش خاصی برخوردار نیستند. نظریه زیبایی‌شناسی، در کشور ما، از چند جهت رنج می‌برد: ۱. پراکندگی و تشتت، ۲. سطحی‌نگری یا به نوعی تحویلی‌نگری.

برای درمان این نوع بیماری‌ها و مشکلات، یکی از راه‌ها این است که متون متقن و ساده‌غربی ترجمه شود و از این رهگذر، پژوهشگران و دانشجویان بتوانند به یک سلسله از آثار روشن و دقیق تکیه کنند و برای رشد و تعالی خودشان گام بردارند.

یکی از متونی که پاسخ‌گوی این نیاز است، کتاب دانش‌نامه زیبایی‌شناسی است که به همت فرهنگستان هنر، ترجمه شده است. کتاب مذکور توسط تعدادی از برجستگان دانشگاهی جهان غرب نگاشته شده است. از ویژگی‌های بارز این کتاب، می‌توان به جامعیت، ایجاز و سادگی آن اشاره کرد. بدین معنا که یک محقق و پژوهشگر مباحث هنری، می‌تواند به موضوعات مورد نیاز دست یابد. هم‌چنین به علت نگارش بسیار ساده و روان آن، حتی یک مبتدی هم می‌تواند از آن استفاده نماید. از طرف دیگر، مطالب به گونه‌ای طرح شده که خواننده می‌تواند در یک جلسه، تمام موضوع مورد نظر را مورد مطالعه قرار دهد.

کتاب مذکور در چهار بخش و چهل و شش فصل سامان یافته است.

بخش اول: تاریخ زیبایی‌شناسی:

در این بخش، زیبایی‌شناسی در آرای فیلسوفان بزرگ، به صورت دقیق و مدلل پی‌گیری می‌شود و از افلاطون آغاز شده و به نظریات پسامدرن می‌انجامد.

بخش دوم: نظریه زیبایی‌شناسی:

این نظریه یکی از جنجالی‌ترین و در نتیجه مورد اختلاف‌ترین نظریه‌های فلسفی است، که نویسندگان بدون این‌که به این جنجال‌ها و آرای مختلف تن در دهند، موضوعاتی را انتخاب کرده و درباره آن‌ها مطلب نوشته‌اند که به یقین برای همه خوانندگان مفید خواهد بود. برخی از موضوعات این بخش عبارتند از:

تعاریف هنر، امر زیبا، ذوق، مقوله‌های عام زیبایی‌شناختی، ارزش هنر، تفسیر، زیبایی، تخیل و وانمود و… .

بخش سوم: مسایل و چالش‌ها:

یک سلسله از مسایل یا به عبارتی عوارض ذاتیه حول یک شی، وجود دارند، که می‌توان آن را «مسأله» نام نهاد. این که هنر فاخر چیست؟ رابطه هنر و اخلاق چه می‌باشد یا تعامل هنر با دانش بشری چیست؟ این قبیل سؤالات اساسی، همواره برای هر اندیشمند و محققی بوجود می‌آید. در فصل سوم، نویسندگان به این مسایل پاسخ می‌دهند که مطالعه هر کدام از آن‌ها، زاویه و روزنه‌ای جدید برای خواننده باز می‌نماید. برخی از عناوین این بخش عبارتند از: نقد، هنر، بیان و احساس، تراژدی، طنز و… .

بخش چهارم: هنرهای نه‌گانه:

بحث و بررسی اقسام هنر، نیز می‌تواند مسأله مهمی باشد — و هست. در این بخش به معرفی، انواع و اقسام هنر پرداخته و ۹ قسم از این اقسام را مورد تحلیل قرار می‌دهد و برای هر کدام از آن‌ها توضیح بسیار کوتاه و موجزی را می‌آورد. اقسام بحث شده هنری عبارتند از: ادبیات، فیلم، عکاسی، نقاشی، مجسمه‌سازی، معماری، موسیقی، رقص و تئاتر.

در پایان دو واژه‌نامه (فارسی به انگلیسی و انگلیسی به فارسی) و با فهرست اعلام و نمایه گنجانده شده، که برای جستجو و یافتن افراد و اشخاص فیلسوف هنر یا هنرمند، راهگشا است.


 

بیژن نجدی و جهان شاعرانه

بیژن نجدی (۷۶-۱۳۲۰) یکی از معدود شاعرانی است که جهان زندگی‌اش، عین جهان هنری‌اش می‌باشد، او شاعری است که واقعاً شاعرانه زیسته است، وقتی که زندگی و کارهایش را مطالعه می‌کنی، به این نکته می‌رسی که بیژن نجدی، هستی را شاعرانه می‌بیند، و شاعرانه زندگی می‌کند. به معرفی خودش توجه کنید: «من به شکل غم‌انگیزی بیژن نجدی هستم، متولد خاش، میگه مرد هستم…» یا وقتی که داستان‌های او را مطالعه می‌کنی، می‌بینی جهان و فضایی کاملاً شاعرانه روایت می‌شود. می‌توان او را بنیان‌گذار داستان – شعر، یا شعر- داستان در ایران معرفی کرد. البته خودش، دوست داشت یا زندگی اجتماعی‌اش، این‌گونه ایجاب می‌کرد که در انزوای و تنهایی خود بماند و کارهای خودش را هرچه بیشتر صیقل بزند، بدین معنا که همیشه با خود و در خود یک سلوک عارفانه از سنخِ مدرن. وی تا پنجاه سالگی اثری از خودش به صورت کتاب منتشر نکرد، اگرچه می‌توانست کارهایش را در قالبِ مجموعه‌های شعر و داستان به دست مخاطبان برساند. می‌توان او را مثل صحیح شاعر خود‌سرا نامید؛ چرا که شعر را اول برای خود می‌سرود، اگر راضی‌اش می‌کرد و خود با آن کنار می‌آمد، بعد به دست مخاطب می‌داد، این در واقع یک نوع سلوک دیگری است که ادبیات امروز ما خیلی نیازمند آن است، غالب کارهای نجدی بعد از فوت زود هنگامش منتشر شد؛ چه این‌که مجموعه‌ی داستان او قبل از وفاتش موجی در جامعه ادبی ما ایجاد کرد. الان کارهای او را جلویم گذاشته‌ام و بررسی می‌کنم؛ دو مجموعه داستان است به نام‌های «دوباره از همان خیابان‌ها»، «یوزپلنگانی که با من دویده‌اند» و دو مجموعه شعر «خواهران این تابستان»و «گزیده‌ی ادبیات معاصر»

اگرچه به همه‌ی کارهای آقای نجدی، قابل بررسی، تحلیل و معرفی است، و جای آن است که درباره‌ی جهان داستانی او بحث‌های جدی صورت بگیرد. ولی اکنون، فقط درباره مجموعه‌ی گزیده‌ی ادبیات معاصر که توسط انتشارات نیسان منتشر شده است بحث می‌کنیم.

هر کسی کار آقای نجدی را مطالعه می‌کند و شعرهای او را برای اولین یا چندمین بار می‌خواند، در اولین برخورد به این نکته می‌رسد که شاعر، کل هستی را شاعرانه می‌بیند، شاعرانه می‌بوید، شاعرانه می‌شناسد، شاعرانه حس می‌کند. و از این رهگذر در شعر او، هستی به عنوان کل، یا کلی تمام عیار، قابل احترام است. در شعر او، یا در جهان شاعرانه او، همه هستی و ابعادش حق حضور دارند و برخوردی شاعرانه‌دموکراتیک به موجودات هستی دارد، که نام این را می‌توان دموکراسی احساسی گذاشت.

اولین شعر مجموعه‌ی مذکور را می‌بینیم:

«نیمی از سنگ‌ها، صخره‌ها، کوهستان را گذاشته‌ام

با دره‌هایش، پیاله‌های شیر، به خاطر پسرم

نیم دیگر کوهستان، وقف باران است

دریای آبی و آرام را

با فانوس روشن دریایی را می‌بخشم به همسرم….

رنگ‌ها، کاشی‌ها، گنبدها

به یوزپلنگانی که با من دویده‌اند…. (ص ۸)»

در این قطعه شعر «باران» با «پسر»، «یوزپلنگ» با «همسر» هیچ فرقی ندارد. شاعری که وصیت می‌کند، از میراثی که دارد، به صورت یکسان بین همه تقسیم می‌کند؛ این یعنی این‌که شعر شاعر، مجال زندگی همه‌ی هستی است، زندگی اختصاص به انسان ندارد. با این‌که، در دوران مدرن، شعار دموکراسی، خیلی زیاد داده می‌شود، ولی در آن‌جا فقط انسان حق حضور و ظهور دارد. انسان خداست که قدرت تصرف در دیگر عناصر و اشیای هستی می‌تواند تصرف کند. به یک معنا، انسان یعنی قدرت تصرف هستی. ولی این جهان و فلسفه، برخلاف نگاه مدرن هستی‌شناسی بر این باور است که انسان باید هستی را رعایت کند. در شعر شاعران مدرن شاید خیلی دیده شود که شاعر از طبیعت استفاده کرده و در شعرش آورده، ولی وقتی تأمل کنی درمی‌یابی هیچ کدام از آن‌ها، به خاطر خودشان وجود پیدا نکرده‌اند، بلکه به خاطر این‌که در خدمت «منیت» انسانی قرار بگیرند، اجازه حضور پیدا کرده‌اند؛ گل برای این‌که شاعر را به یاد معشوقه‌اش می‌اندازد، بلبل و چمن، سفره، کبوتر، درخت، همه و همه، فقط و فقط برای اثبات این‌که شاعر خودش را می‌خواهد نشان دهد بوجود آمده‌اند. ولی نجدی وقتی «کلاغ»، «دو گندم»، «یوزپلنگ»، «نی»، «مثنوی»، «سیم خاردار» و هر چیز دیگر را می‌آورد، استفاده‌اش نه برای «نماد» بل برای احترام به خود «شما» نقش بازی می‌کنند. خیال شاعر، چون باغی است که هرکس بدون بلیط گرفتن از دربانی و بدون اجازه از خود شاعر وارد می‌شود و سیر وسیاحت می‌کند و عالمی را ایجاد می‌کند. هر کدام از آن‌ها، آثار و لوازم خاص خود را بر جای می‌گذارد.

در شعر، نجدی غالباً از فرم خاص خود پیروی می‌کند، هر کلمه‌اش درجای خود نقش دارد، به گونه‌ای که اگر کلمه یا تصویری را حذف یا جابجا کنی، فرمش به هم می‌ریزد. وقتی که خواننده می‌خواند، لذتی که از فرم می‌برد کمتر ازمعنا، مفاهیم و تصاویر نیست. وجود فرم، در شعر سپید یکی از ارزنده‌ترین تمهیداتی است که می‌تواند فرآیند لذت را برای مخاطب فراهم کند. به شعر ذیل توجه کنید:

«به کلاغ گفتند حرف بزن. گفت قار

گفتند بخند. گفت قار

گفتند گریه‌ای سر کن

گفت قار قار قار

و در قار کلاغ نبود هیچ

کلاغ حنجره اش زخم‌دار آوازی است

که پرندگان نمی‌خوانند… (ص ۹۶)»

یکی دیگر از هنرها و هوش‌مندی‌های شاعر این است که وجود فرم او را گول نمی‌زند. او در هر شعر، تصویری زیبا می‌دهد و تصاویرش به گونه‌ای هستند که خواننده در وهله‌ی اول مجدوب آن‌ها می‌شود، حتی شاید گمان کند این شعرها، صرفاً تصاویر زیبایی هستند.

نمونه ۱: «در گرد خیال و خیابان و تاریکی/ نئون راه می رود با طراحی از تن پروانه….» (ص ۴۵)

نمونه ۲: «زنی در زیتون زار می‌گریست/ که تسلی‌اش حروف باران بود و هجای کوهستان…..» (ص ۴۸)

نمونه ۳: «با پاهایم فکر می‌کنم/ با دست‌هایم اندیشه/ با پوستم می‌نگرم/ و موهایم می‌رقصد…..» (ص ۱۹)

از خصیصه‌های دیگر شعر نجدی، وجود طنز و حالات متضاد و متناقض و نوعی پارادوکس است. این طنزها اگر نمی‌بود، شاید خواننده احساس یک نوع بدبینی سطحی و یا یک سری تصاویر شعاری یک‌بعدی در آن می‌کرد. ولی این طنزها، به قدری عمیق و غیر مستقیم هستند که خواننده را در فرآیند تأمل، کشف و لذت یاری می‌کنند.

«هنوز شیر می‌چکد/ از پستان گاو/ در مغازه‌ی قصابی» (ص ۷۶)

«از تصویر من در آینه بوی جیوه می‌آید» (ص ۵۸)

«رفتن برق/ نداشتن باطری/ سکوت شیرین رادیو/ چه کیف می‌کنم امروز/ که بی طلا، بی نفت غروب خواهد شد/ بدون خونریزی» (ص ۵۷)

راقم این سطور، شعر نجدی را یکی از شعرهای اثر گذار بر شاعران جوان این دوره می‌داند، و معتقد است که درباره‌ی وجوه دیگر شعری او، مثل آشنازادیی، کشف‌ها، زبان،… باز هم می‌توان مقالات جدی نوشت، و کارهای شعری او را از وجوه دیگر مورد تحلیل قرار داد.