فیروزه

 
 

بیژن نجدی و جهان شاعرانه

بیژن نجدی (۷۶-۱۳۲۰) یکی از معدود شاعرانی است که جهان زندگی‌اش، عین جهان هنری‌اش می‌باشد، او شاعری است که واقعاً شاعرانه زیسته است، وقتی که زندگی و کارهایش را مطالعه می‌کنی، به این نکته می‌رسی که بیژن نجدی، هستی را شاعرانه می‌بیند، و شاعرانه زندگی می‌کند. به معرفی خودش توجه کنید: «من به شکل غم‌انگیزی بیژن نجدی هستم، متولد خاش، میگه مرد هستم…» یا وقتی که داستان‌های او را مطالعه می‌کنی، می‌بینی جهان و فضایی کاملاً شاعرانه روایت می‌شود. می‌توان او را بنیان‌گذار داستان – شعر، یا شعر- داستان در ایران معرفی کرد. البته خودش، دوست داشت یا زندگی اجتماعی‌اش، این‌گونه ایجاب می‌کرد که در انزوای و تنهایی خود بماند و کارهای خودش را هرچه بیشتر صیقل بزند، بدین معنا که همیشه با خود و در خود یک سلوک عارفانه از سنخِ مدرن. وی تا پنجاه سالگی اثری از خودش به صورت کتاب منتشر نکرد، اگرچه می‌توانست کارهایش را در قالبِ مجموعه‌های شعر و داستان به دست مخاطبان برساند. می‌توان او را مثل صحیح شاعر خود‌سرا نامید؛ چرا که شعر را اول برای خود می‌سرود، اگر راضی‌اش می‌کرد و خود با آن کنار می‌آمد، بعد به دست مخاطب می‌داد، این در واقع یک نوع سلوک دیگری است که ادبیات امروز ما خیلی نیازمند آن است، غالب کارهای نجدی بعد از فوت زود هنگامش منتشر شد؛ چه این‌که مجموعه‌ی داستان او قبل از وفاتش موجی در جامعه ادبی ما ایجاد کرد. الان کارهای او را جلویم گذاشته‌ام و بررسی می‌کنم؛ دو مجموعه داستان است به نام‌های «دوباره از همان خیابان‌ها»، «یوزپلنگانی که با من دویده‌اند» و دو مجموعه شعر «خواهران این تابستان»و «گزیده‌ی ادبیات معاصر»

اگرچه به همه‌ی کارهای آقای نجدی، قابل بررسی، تحلیل و معرفی است، و جای آن است که درباره‌ی جهان داستانی او بحث‌های جدی صورت بگیرد. ولی اکنون، فقط درباره مجموعه‌ی گزیده‌ی ادبیات معاصر که توسط انتشارات نیسان منتشر شده است بحث می‌کنیم.

هر کسی کار آقای نجدی را مطالعه می‌کند و شعرهای او را برای اولین یا چندمین بار می‌خواند، در اولین برخورد به این نکته می‌رسد که شاعر، کل هستی را شاعرانه می‌بیند، شاعرانه می‌بوید، شاعرانه می‌شناسد، شاعرانه حس می‌کند. و از این رهگذر در شعر او، هستی به عنوان کل، یا کلی تمام عیار، قابل احترام است. در شعر او، یا در جهان شاعرانه او، همه هستی و ابعادش حق حضور دارند و برخوردی شاعرانه‌دموکراتیک به موجودات هستی دارد، که نام این را می‌توان دموکراسی احساسی گذاشت.

اولین شعر مجموعه‌ی مذکور را می‌بینیم:

«نیمی از سنگ‌ها، صخره‌ها، کوهستان را گذاشته‌ام

با دره‌هایش، پیاله‌های شیر، به خاطر پسرم

نیم دیگر کوهستان، وقف باران است

دریای آبی و آرام را

با فانوس روشن دریایی را می‌بخشم به همسرم….

رنگ‌ها، کاشی‌ها، گنبدها

به یوزپلنگانی که با من دویده‌اند…. (ص ۸)»

در این قطعه شعر «باران» با «پسر»، «یوزپلنگ» با «همسر» هیچ فرقی ندارد. شاعری که وصیت می‌کند، از میراثی که دارد، به صورت یکسان بین همه تقسیم می‌کند؛ این یعنی این‌که شعر شاعر، مجال زندگی همه‌ی هستی است، زندگی اختصاص به انسان ندارد. با این‌که، در دوران مدرن، شعار دموکراسی، خیلی زیاد داده می‌شود، ولی در آن‌جا فقط انسان حق حضور و ظهور دارد. انسان خداست که قدرت تصرف در دیگر عناصر و اشیای هستی می‌تواند تصرف کند. به یک معنا، انسان یعنی قدرت تصرف هستی. ولی این جهان و فلسفه، برخلاف نگاه مدرن هستی‌شناسی بر این باور است که انسان باید هستی را رعایت کند. در شعر شاعران مدرن شاید خیلی دیده شود که شاعر از طبیعت استفاده کرده و در شعرش آورده، ولی وقتی تأمل کنی درمی‌یابی هیچ کدام از آن‌ها، به خاطر خودشان وجود پیدا نکرده‌اند، بلکه به خاطر این‌که در خدمت «منیت» انسانی قرار بگیرند، اجازه حضور پیدا کرده‌اند؛ گل برای این‌که شاعر را به یاد معشوقه‌اش می‌اندازد، بلبل و چمن، سفره، کبوتر، درخت، همه و همه، فقط و فقط برای اثبات این‌که شاعر خودش را می‌خواهد نشان دهد بوجود آمده‌اند. ولی نجدی وقتی «کلاغ»، «دو گندم»، «یوزپلنگ»، «نی»، «مثنوی»، «سیم خاردار» و هر چیز دیگر را می‌آورد، استفاده‌اش نه برای «نماد» بل برای احترام به خود «شما» نقش بازی می‌کنند. خیال شاعر، چون باغی است که هرکس بدون بلیط گرفتن از دربانی و بدون اجازه از خود شاعر وارد می‌شود و سیر وسیاحت می‌کند و عالمی را ایجاد می‌کند. هر کدام از آن‌ها، آثار و لوازم خاص خود را بر جای می‌گذارد.

در شعر، نجدی غالباً از فرم خاص خود پیروی می‌کند، هر کلمه‌اش درجای خود نقش دارد، به گونه‌ای که اگر کلمه یا تصویری را حذف یا جابجا کنی، فرمش به هم می‌ریزد. وقتی که خواننده می‌خواند، لذتی که از فرم می‌برد کمتر ازمعنا، مفاهیم و تصاویر نیست. وجود فرم، در شعر سپید یکی از ارزنده‌ترین تمهیداتی است که می‌تواند فرآیند لذت را برای مخاطب فراهم کند. به شعر ذیل توجه کنید:

«به کلاغ گفتند حرف بزن. گفت قار

گفتند بخند. گفت قار

گفتند گریه‌ای سر کن

گفت قار قار قار

و در قار کلاغ نبود هیچ

کلاغ حنجره اش زخم‌دار آوازی است

که پرندگان نمی‌خوانند… (ص ۹۶)»

یکی دیگر از هنرها و هوش‌مندی‌های شاعر این است که وجود فرم او را گول نمی‌زند. او در هر شعر، تصویری زیبا می‌دهد و تصاویرش به گونه‌ای هستند که خواننده در وهله‌ی اول مجدوب آن‌ها می‌شود، حتی شاید گمان کند این شعرها، صرفاً تصاویر زیبایی هستند.

نمونه ۱: «در گرد خیال و خیابان و تاریکی/ نئون راه می رود با طراحی از تن پروانه….» (ص ۴۵)

نمونه ۲: «زنی در زیتون زار می‌گریست/ که تسلی‌اش حروف باران بود و هجای کوهستان…..» (ص ۴۸)

نمونه ۳: «با پاهایم فکر می‌کنم/ با دست‌هایم اندیشه/ با پوستم می‌نگرم/ و موهایم می‌رقصد…..» (ص ۱۹)

از خصیصه‌های دیگر شعر نجدی، وجود طنز و حالات متضاد و متناقض و نوعی پارادوکس است. این طنزها اگر نمی‌بود، شاید خواننده احساس یک نوع بدبینی سطحی و یا یک سری تصاویر شعاری یک‌بعدی در آن می‌کرد. ولی این طنزها، به قدری عمیق و غیر مستقیم هستند که خواننده را در فرآیند تأمل، کشف و لذت یاری می‌کنند.

«هنوز شیر می‌چکد/ از پستان گاو/ در مغازه‌ی قصابی» (ص ۷۶)

«از تصویر من در آینه بوی جیوه می‌آید» (ص ۵۸)

«رفتن برق/ نداشتن باطری/ سکوت شیرین رادیو/ چه کیف می‌کنم امروز/ که بی طلا، بی نفت غروب خواهد شد/ بدون خونریزی» (ص ۵۷)

راقم این سطور، شعر نجدی را یکی از شعرهای اثر گذار بر شاعران جوان این دوره می‌داند، و معتقد است که درباره‌ی وجوه دیگر شعری او، مثل آشنازادیی، کشف‌ها، زبان،… باز هم می‌توان مقالات جدی نوشت، و کارهای شعری او را از وجوه دیگر مورد تحلیل قرار داد.