فیروزه

 
 

آوینی و پازل مشکلات و دغدغه‌های ما

سیاست‌زدگی و از هم‌گسیختگی فضای فرهنگی کشور، صحبت کردن درباره شهید سید مرتضا آوینی را تبدیل‌ به امری سوء تفاهم ‌برانگیز و بی‌سرانجام کرده است. در این دو دهه آن‌قدر درباره دوره‌های متقدم و متاخر زندگی او، درباره آثار مکتوب و مصوّر او و درباره موضع‌گیری‌های او گفته شده که به ‌نظر نمی‌آید حرف ناگفته دیگری باقی مانده باشد. آن‌قدر آدم‌های صاحب‌نام و چهره‌های شناخته‌شده از طیف‌های فرهنگی‌ – فکری متنوع و گاه حتی متضاد در پررنگ جلوه‌دادن ابعادی خاص از شخصیت آن مرحوم کوشیده‌اند که راه برای هرگونه ترسیم شمایلی کلی از شخصیت آن بزرگوار بسته شده است. از همه این‌ها تأسف‌برانگیزتر و غیراخلاقی‌تر اما، سوءاستفاده‌ای است که همه این سال‌ها از نام او به ‌عنوان «سید شهیدان اهل قلم» صورت گرفته و هم‌چنان می‌گیرد. روزی فلان روزنامه‌نگار در وبلاگش مقاطعی گزینش‌شده از یادداشت‌های آن مرحوم را با فهمی ناقص و نادرست، تبدیل به چماقی برای کوفتن بر سر این و آن می‌کند و فرداروز فلان ‌مدیر فرهنگیِ خودآوینی‌پندار (!)، کارنامه مدیریتی‌اش را بارزترین مصداق سینمای مطلوب آوینی معرفی می‌کند و دیگر روز فلان فیلم‌ساز تازه از راه رسیده، می‌کوشد با کوچک کردن آوینی به ‌اندازه دیدگاه‌های تنگ‌نظرانه و ایده‌های خام‌دستانه‌اش، اعتبار و مشروعیتی برای درک معوّج و وارونه‌اش از مقوله هنر بتراشد. چنین مفسّرانی با تسری دادن دیدگاه‌های‌شان به متون و آثار به ‌جامانده از آن مرحوم، شعار «پیش به سوی خودِ اشیاء» پدیدارشناسان را نیز دچار چالشی جدّی می‌کنند! و با ایجاد حاشیه‌هایی مهم‌تر از متن پیرامون آثار آوینی، راه شناخت او را از مسیر مقالات و فیلم‌هایش، مشکل می‌نمایند. در چنین وضعیتی اگرچه پرداختن به پدیده‌ای هم‌چون «آوینی»، آن هم در حد بضاعت کمی و کیفی یادداشتی اینترنتی خود مصداق کشیدن آب دریا با دلو است اما شاید کم‌حاشیه‌ترین بحثِ قابلِ‌طرح، پیش‌کشیدن ایده‌هایی راجع ‌به نسبت هر شخص به فراخور دغدغه‌هایش، با آراء و آثار آن مرحوم است و صاحب این‌قلم نیز از همین زاویه به خود جسارت پرداختن به چنین موضوعی را می‌دهد. ادامه…


 

چراغ‌های روشن بلوار

پُل نیومن و رابرت ردفورد که انگار بوچ کسیدی و ساندنس کید بیشتر از هر اسم دیگری توی دنیا بهشان می‌آمد، بی‌خیالِ آن همه سواره‌نظام بولیویایی‌ای که اسلحه به‌ دست بیرونِ خانه آمادهٔ آب‌کش‌ کردن‌شان بودند، نگاهی به هم انداختند و تن‌های زخم‌خورده و مچاله‌شده‌شان را از زمین کندند و هفت‌تیر به ‌دست زدند بیرون. وسط صدای شلیک هزاران تفنگ، تصویر فیلم ثابت ماند روی نیومن و ردفورد که با هفت‌تیرهای‌شان هدف‌های نامعلومی را نشانه رفته بودند. ادامه…


 

در ستایش خود بودن و خوب زیستن

نگاهی به فیلم «دست‌نیافتنی‌ها» به کارگردانی الیویه ناکاش و اریک تولدانو

دو سال پیش، همین‌جا درباره فیلم «شبکه اجتماعی» نوشتم: «فیلم‌های خوب را فقط باید دید. نوشته‌هایی از جنس این یادداشت اینترنتی حتی اگر در نتیجه فهم ناقص نویسنده‌شان مُبَعِّد مقصود نباشد، در بهترین حالت به اشتراک‌گذاری لذّت مشترکی است که از تجربه زیبایی‌شناسانه یک اثر هنری به‌دست آورده‌ایم» و حالا فکر می‌کنم راجع به «دست‌نیافتنی‌ها» هم باید همان حرف‌ها را تکرار کرد. بگذار منتقدان و اساتید عبوس سینما، آسان‌گیر و سطحی‌نگرمان بخوانند و این فیلم فرانسوی را به سوء استفاده از موسیقی برای احساساتی‌کردن مخاطب متهم کنند و نگاه فیلم‌ساز به تضادهای طبقاتی – فرهنگی جامعه و روابط آدم‌ها را آرمان‌گرایانه و ساده‌لوحانه بدانند. همه این حرف‌های یاس‌آلود و عیب‌جویانه را باید دور ریخت و به جای آن بایستی «دست‌نیافتنی‌ها» را به خاطر شور و لذت و شعفی که در دل تماشاگرانش می‌نشاند و به خاطر تصویرِ سهل و ممتنعی که از روابط پیچیده انسانی ارایه می‌دهد تحسین کرد. اصلا بگذار به زبان همان اساتیدِ اهل فن حرف بزنیم و بگوییم که امکان ندارد کسی با فیلیپ و دریس و سیر اتفاقات‌شان هم‌راه شود و عواطفش به‌اوج برانگیختگی نرسد و آن‌چه ارسطو، کاتارسیس می‌خواند را در وجود خود احساس نکند. «دست‌نیافتنی‌ها» از معدود فیلم‌های این سال‌هاست که ثابت می‌کند هنوز بین دو سر طیف بیگ‌پروداکشن‌های کلیشه‌ای آمریکایی و فیلم‌های بی‌روح جشنواره‌های اروپایی، می‌توان اثری سینمایی پیدا کرد که ظاهری ساده و سرخوشانه داشته باشد اما در عین حال به لایه‌های پنهان و ناشناخته روح آدمی نیز نقب بزند. ادامه…


 

در راه‌ماندگان

به بهانهٔ فیلم «ضدگلوله» ساختهٔ مصطفی کیایی

«انقلاب امری خلاف عادت است… هر چند خود انقلابِ اسلامی بعد از هدم عادات گذشته عادات و ملکات تازه‌ای را به هم‌راه بیاورد، اما با تزریق این عادات در قالبِ ظاهری رمان و داستان‌سرایی با تقلید از فرم رمان، ادبیاتی داستانی متناسب و هم‌شأن انقلاب به‌وجود نخواهد آمد. باید از میان انسان‌هایی که تحول معنوی انقلاب اسلامی را به جان آزموده‌اند و جوهر رمان را نیز شناخته‌اند کسانی مبعوث شوند که این وظیفه را بر عهده گیرند و نباید انتظار داشت که نتایج مطلوب به آسانی و بی‌زحمت و ممارستِ بسیار فراچنگ آید. رسولان انقلاب باید به «جوهرِ» رمان دست پیدا کنند نه «فرم و قالب» آن؛ و البته از آن‌جا که این روزگار، روزگار اصالت روش‌ها و ابزار است، بدون تردید تا جوهر رمان مسخر ما نشود فرم و قالب آن نیز به چنگ ما نخواهد آمد. و این سخن در باب دیگر هنرها نیز صادق است. » [۱] این سطور بخش‌های پایانی مقالهٔ «رمان و انقلاب‌اسلامی» سیدمرتضی آوینی است. آن‌مرحوم با نوشتن مقاله‌هایی از این دست در اواخر دههٔ شصت و اوائل دههٔ هفتاد، حمله‌های تند و گزنده‌ای به جریان موسوم به سینمای‌عرفانی کرد و در مقابل به فیلم‌های به‌ظاهر ساده و کم‌اهمیتی هم‌چون «عروس» و «نیاز» و «قصه‌های مجید» روی خوش نشان داد. این روند در نهایت با نوشته‌شدن مقالهٔ «عالم‌ِهیچکاک» در کتاب «هیچکاک، همیشه استاد» به یکی‌از مهم‌ترین نقاط‌عطف خود رسید و خیلی‌ها را بعداز شهادت آن بزرگوار به این استنباط رساند که اولین گام در مسیر پرسنگلاخ و نارفتهٔ مسخّر کردن آن‌چه او «جوهر» هنر [و در محل‌بحث ما سینما] می‌دانست، ساختن فیلم‌هایی قصّه‌گو و سرراست و دوری جُستن از تهی‌کردن سینما از جذابیت‌های ذاتی و دراماتیک خود به‌اسم تعالی‌گرایی و پیام‌دهی و فرو افتادن در دام پیچیده‌نمایی‌های مزوّرانه است. «ضدگلوله» دومین ساختهٔ سینمایی مصطفی کیایی، یکی از همان فیلم‌های سرراست و قصه‌گویی است که سینمای پرسوءتفاهم امروز ما به‌شدت از کمبود آن‌ها رنج می‌برد. ادامه…


 

«تن‌ها»یی در آینهٔ نشانه‌ها

به بهانهٔ انتشار «تن‌ها» نوشتهٔ «مهدی شریفی»

این سیاهه اگرچه با تحلیل نشانه‌شناسانهٔ عنوان رمان «تن‌ها» و عناوین فصل‌های هشت‌گانهٔ آن، می‌کوشد روزنه‌ای نو بر معنای اصلی رمان بگشاید و اگرچه راقم این سطور در قلمی کردن ایده‌های خود گوشه‌چشمی به کلیات آراء فردینان دوسوسور سوییسی (۱۸۵۷-۱۹۱۳) و چارلزساندرس پیرس آمریکایی (۱۹۱۴-۱۸۳۹) در این باب دارد اما روشن و مبرهن است که این وجیزه به‌هیچ‌وجه نوشته‌ای آکادمیک نیست و فقط مرورگرانه، مضمون محوری اثر را در آینهٔ نظام نشانه‌ای‌اش برمی‌رسد. ادامه…


 

یاد گرفتم بیش‌تر ببینم

گفت‌وگوی فیروزه با مهدی شریفی به بهانهٔ انتشار «تن‌ها» نوشتهٔ «مهدی شریفی»

گفت‌وگو با آدم دوست‌داشتنی‌ای مثل مهدی شریفی و پیش‌کشیدن نگاه‌های انتقادی دربارهٔ رمان «تن‌ها» در حضور خالق آن کار سختی بود. نه به این دلیل که نویسنده تحمل نقد شدن مستقیم و بدون تعارف کارش را نداشت بلکه برعکس به این دلیل که با دقت به همهٔ سؤالات گوش می‌داد و سعی می‌کرد پاسخ‌های مبنایی و قانع‌کننده به آن‌ها بدهد و وقت‌هایی هم که فکر می‌کرد پاسخ‌هایش قانع‌کننده نیست زود حرف‌هایش را خلاصه می‌کرد و قبول کنید این اندازه تحمل و به‌حوصله به‌خرج دادن از طرف نویسنده‌ای که دوستی و رفاقت پیشینی با او داشتم واقعا شرمنده‌کننده بود. دوست نداشتم زیاد وارد جزئیات رمان بشوم ولی همیشه هم اختیار همه چیز دست آدم نیست. در یک بعدازظهر گرم تابستانی با او قرار گذاشتم و او هم آن‌قدر باحوصله بود که هم‌راه با من برای پیدا کردن جای مناسب مصاحبه به چندین و چند جا سر بزند. ادامه…


 

رؤیاهای ما از اینجا می‌آیند

دربارهٔ «هوگو» و «هنرمند»

ژرژملی‌یسِ «هوگو» (بن کینگزلی) در یکی از سکانس‌های یک‌سوم پایانی فیلم، وقتی دارد قصهٔ آشنایی‌اش با سینما را برای چشمان بهت‌زدهٔ پروفسور تابار و هوگو و ایزابل تعریف می‌کند می‌گوید: «از برادران لومی‌یر خواستم یه دوربین بهم بفروشن اما اونا درخواستم رو رد کردن. خودشون هم فکر می‌کردن فیلم، مثل بقیهٔ مدهای روز بعداز مدتی از دور می‌افته»! برادران لومی‌یر اما هیچ‌وقت فکرش را هم نمی‌کردند ساختهٔ به‌ظاهر ساده‌ و بی‌اهمیت‌شان روزی تبدیل به یکی از پیچیده‌ترین، جذاب‌ترین، فراگیرترین و تأثیرگذاترین پدیده‌های قرن گردد. پدیده‌ای که نه‌تنها از دور نیفتاد که با صد و چند سال تجربه و تطوّر و تنوع بیانی، فرمی، مضمونی، صاحب تاریخی پرماجرا گشت آن‌قدر که در ابتدای دومین دههٔ قرن بیست‌ویکم و درست در زمانه‌ای که همه‌جا صحبت از تکرار و تمام شدن قصه‌های سینماست، رجوع به ظرفیت‌های دراماتیک تاریخ خود همین پدیده، منجر به ساخته ‌شدن «هوگو» و «هنرمند»، دو عنوان از مهم‌ترین فیلم‌های سال ۲۰۱۱ شده است. مطالعهٔ تاریخ پر فراز و نشیب سینما نشان می‌دهد، هنر هفتم بارها و بارها تا مرز بن‌بست رفته، اما هر بار با ظهور جریان‌ها و ایده‌هایی بکر و تازه توانسته خود را از بند ملال و تکرار برهاند و مخاطبان خود را شگفت‌زده کند. گذر از دوران صامت و ورود صدا و کمی بعداز آن رنگ به سینما، تلاش استودیوها برای جان بخشیدن دوباره به ساخته‌هایشان در رقابت با تلویزیون طی دهه‌های۵۰ و۶۰، ایده‌های جسورانهٔ فیلم‌های دههٔ۷۰، ورود اسپشیال‌افکت و سبک‌های تجربه‌نشدهٔ روایی در دههٔ ۹۰ برای جبران خمودگی‌ای که طی دههٔ۸۰ با مرگ بزرگان‌صاحب‌سبک حاصل شده بود، انیمیشن‌های خلاقانه و نبوغ‌آسایی که طی دههٔ اخیر پردهٔ نقره‌ای را از فیلم‌ها و داستان‌های شبیه به‌هم نجات دادند، همه و همه ثابت می‌کند که چگونه هنر هفتم طی تاریخ پر فراز و نشیب خود، مدام توسط سینماگران نسل‌های مختلف ارتقا یافته و شکوفا گشته است. حال و در اولین دهه از دومین سدهٔ تکوّن این هنر، صنعت، رسانه می‌بینیم که تاریخ‌سینما بیش‌ از هر وقت دیگری خصلت بازتابندگی پیدا کرده است و هم منبع تغذیهٔ فیلمی تجربه‌گرا همچون «هنرمند» شده و هم الهام‌بخش بیگ‌پروداکشنی چون «هوگو». ادامه…


 

پتو به ‌دستان صف سینما آزادی

به بهانهٔ موفقیت «جدایی نادر از سیمین» در مراسم اسکار

موفقیت‌های پی‌درپی عباس کیارستمی در کن و ونیز فقط موفقیت یک فرد نبود. زمینهٔ شکل‌گیری گونهٔ خاصی از فیلم‌سازی میان فیلم‌سازان جوان و تجربه‌گرای اواخر دههٔ شصت و اوایل دههٔ هفتاد شد که یک سرش به نئورئالیست‌های ایتالیایی می‌رسید و یک سر دیگرش به سینمای انتزاعی اروپای شرقی و سر دیگرش به شاعرانگی فیلم‌های امپرسیونیستی فرانسوی. این نوشته اگرچه بنا ندارد حرف‌های دیدگاه رسمی و «سینما‌ـ‌جشنواره»‌ای مسعود فراستی را راجع ‌به این جریان سینمایی تکرار کند، اما کیست که نداند مطرح شدن نام بسیاری از سینماگران ایرانی در مجامع سینمایی بین‌المللی دو دههٔ اخیر، بیش از آن‌که نتیجهٔ نگاه اصیل هنری یا بداعت‌های فنی آن سینماگران باشد، حاصل پیروی‌شان از کلیشه‌ها و الگوهایی جواب‌پس‌داده و شناخته شده است. چنین فیلم‌سازانی ابایی ندارند از این‌که تمهید و تکنیک و ظرافت را قربانی ایده‌های حساسیت‌برانگیز و مضامین غریب فیلم‌هایشان کنند و چون در تقرب به آن موضوعات به‌ظاهر جسورانه، به‌اندازهٔ پدر معنوی‌شان، کیارستمی، از اصالت و خلوص نگاه و شهود هنرمندانه برخوردار نیستند، کیفیت فیلم‌های‌شان به‌تدریج سیری نزولی به‌خود می‌گیرد. با تمام احترامی که برای چنین تولیدات سینمایی‌ای باید قائل بود نمی‌توان این نکته را از نظر دور داشت که فیلم‌های سینماگرانی مثل جعفر پناهی و بهمن قبادی و ابوالفضل جلیلی و سمیرا مخملباف و محمد شیروانی، اگرچه به موفقیت‌های خیره‌کننده‌ای در معتبرترین جشنواره‌های بین‌المللی دست یافته‌اند و به‌تعبیری جهانی شده‌اند اما این جهانی شدن وضعیتی به‌غایت گل‌خانه‌ای و وابسته به فضا و بُرد محدود همان جشنواره‌ها و جدا از جریان اصلی نمایش و حضور عمومی در میان مردمان سرزمین‌های دیگر بوده است و برای همین عجیب نیست که فیلم‌ساز شناخته‌شده‌ای مثل ژان‌پی‌یر ژونه که چند باری با عباس کیارستمی در یکی از هیئت‌های ژوری کن همکار بوده است، اعلام کند تا به‌حال هیچ فیلم ایرانی‌ای ندیده است. کیارستمی و فرزندان معنوی‌اش مخاطبان خودشان را از میان طبقهٔ فرهیختهٔ فرهنگی ایرانی و خارجی انتخاب کرده‌اند و سال‌هاست که صادقانه و شجاعانه دارند بهای این انتخاب را با ناآشنا بودن طبقهٔ [مؤثر] متوسط با آثارشان می‌پردازند. تصویرپردازی‌های اغراق‌شده از روستاها و محله‌های پایین‌شهر و آدم‌های نامأنوس و ناهنجاری‌های اجتماعی و دیگر کلیشه‌های شناخته‌شده، دیگر جذابیتی برای برگزارکنندگان و داوران جشنواره‌های خارجی ندارد و می‌رفت همین تأثیر و حضور اندک ایران در منظومهٔ سینمای جهان نیز از دست برود اگر «جدایی نادر از سیمین» ساخته نمی‌شد. ادامه…


 

دست‌های خالی ما برای آیندگان

ویژه‌نامهٔ سی‌امین جشنوارهٔ فیلم فجر

نمی‌دانم اگر مدیران و پوستر و تیزرسازان سی‌امین جشنوراهٔ فیلم فجر از کیفیت فیلم‌ها اطلاع داشتند باز هم این‌گونه در شعار اخلاق و امید و آگاهی می‌دمیدند یا نه. دریغ و درد آنجاست که در سی‌امین دورهٔ این رویداد مهم‌تلقی و تبلیغ شده، هیچ چیز جدیدی به سینمای ایران افزوده نمی‌شود و مثلاً بیست سال دیگر، دست‌هایمان نزد نوجوانی که می‌خواهد میراث فرهنگی گذشته‌اش را مرور کند، خالی است. از دست نقد و تذکر و حتی تمسخر و توهین هم انگار کاری ساخته نیست. ماییم و فیلم‌هایی در بهترین حالت متوسط‌الحال، که بیش از چند روز در حافظه‌هایمان باقی نخواهد ماند. در چنین وضعیتی بهترین کار عمل به توصیهٔ دوست عزیزم، معین ابطحی در اعلام عمومی «بلد نبودن فیلمسازی» است. این سیاهه را هم تیمّناً و تبرکاً از باب تسویه‌حساب با وجدان شخصی خویش با چند فیلم می‌نگارم. ادامه…


 

نهال‌های باغچهٔ سلیا

نگاهی به فیلم «خدمتکار» ساختهٔ «تیت تیلور»

این‌که نیم‌قرن بعد از ملغی شدن قوانین تبعیض‌آمیز ایالتی «جیم‌کارو»، فیلمی ساخته شود که به موضوعی چنین کلیشه‌ای بپردازد و قصهٔ پرنشیب و فراز و نگاه جانب‌دارانه‌اش را با مایه‌های پررنگ ملودرام پیش ببرد و در عین حال به نتیجه‌ای نخ‌نما و شعارزده منتهی نشود جدیدترین مصداق آن گزارهٔ معروف اهل‌ فن راجع‌ به درون‌مایه‌های داستانی است که هیچ ایده یا موضوعی وجود ندارد که فی‌نفسه خنثی یا تأثیرگذار و بدیع یا تکراری باشد مگر به‌ واسطهٔ شیوهٔ روایت و نظام توزیع اطلاعات و الگوی شخصیت‌پردازی‌ای که با انتخاب‌ها و طراحی‌های خلاقانهٔ فیلمساز شکل می‌گیرد و عیار او را در مقام خالق اثر هنری مشخص می‌کند. فیلمنامهٔ «خدمتکار»، ظرفیت بالایی برای تبدیل شدن به بیانیه‌ای احساسی‌ـ‌اجتماعی دربارهٔ درد و رنج جامعهٔ سیاه‌پوستان آمریکا داشته اما محصول نهایی، به‌رغم قضاوت نسبتاً ساده‌انگارانه‌اش در کامیابی و ناکامی شخصیت‌های اصلی و لحن امیدبخشش (ویژگی مألوف فیلم‌های اکران تابستان) درامی منسجم و تماشایی است که به‌مدد چینش متناسب نقاط اوج و فرود داستانش، هیچ‌وقت از ریتم نمی‌افتد و شاید برای همین است که بعداز ۱۴۶دقیقه، نه‌تنها مخاطب خود را خسته نمی‌کند، که در خداحافظی از دنیای اسکیتر و ایبلین و مینی و هیلی و سلیا و دیگر شخصیت‌های شهر جکسون، پایانی دریغ‌آلود می‌آفریند. ادامه…