فیروزه

 
 

داستان‌ها می‌توانند بی‌رحم باشند

دربارهٔ رمان «پدی کلارک ها ها ها» نوشتهٔ «رادی دویل»

اشاره: پدی کلارک ها ها ها نوشتهٔ رادی دویل، سال‌ها پیش جایزهٔ بوکر را برای نویسنده‌اش به ارمغان آورد. این نوشته روایت نویسنده است دربارهٔ نگارش این رمان. این کتاب را میلاد زکریا به فارسی ترجمه و انتشارات اندیشه سازان آن را منتشر کرده است.

نوشتن پدی کلارک ‌ها ها ها را فوریهٔ ۱۹۹۱ شروع کردم، چند هفته پیش از تولد نخستین فرزندم. رمان سومم، پیشوا را تازه در نوامبر گذشته‌اش تمام کرده بودم و خوب یادم است که بهم می‌گفتند این آخرین کتابی خواهد بود که تا مدت‌ها می‌نویسی، تا وقتی که فرزندت و فرزندهای دیگرت از آب و گل در بیایند و مدرسه بروند. به نظر من که دوستانم داشتند شوخی می‌کردند، ولی همین هم نگرانم می‌کرد. من یک معلم بودم و حالا یک پدر ولی چیز دیگری که می‌خواستم آن را تمام و کمال به دست بیاورم، رمان نویس شدن، داشت به حاشیه می‌رفت، داشت تبدیل می‌شد به یک سرگرمی یا حتی یک خاطره. این بود که پدی کلارک را شروع کردم تا به خودم ثابت کنم می‌توانم، که البته این کار را هم کردم. به خودم ثابت کردم هنوز هم در زندگی‌ام برای نوشتن جایی هست. ادامه…


 

ادبیات انگلیسی چگونه مرا شکل داده است؟

اشاره: «آراویند آدیگا» نویسنده‌ ۳۶ ساله‌ی هندی است که با رمان اولش، «ببر سفید» توانست جایزهٔ ارزشمند بوکر را در سال ۲۰۰۸ از آن خود کند. ادیگا در نوجوانی به استرالیا می‌رود و بعد در دانشگاه کلمبیا و آکسفورد تحصیل می‌کند. رمان ببر سفید را انتشارات نیلوفر ، سال گذشته با ترجمهٔ مژده دقیقی به کتاب‌فروشی‌ها فرستاد . «ادبیات انگلیسی چگونه مرا شکل داده است» عنوان مطلبی است از ادیگا که در جولای ۲۰۰۹ در نشریه ایندیپندنت منتشر شده است.

شهر بندری مانگلور؛ جایی که تا حدود ۱۶ سالگی آنجا زندگی کردم حالا دیگر یک شهر در حال توسعه است پر از بازارها و مراکز خرید و فروش تلفن، ولی در دههٔ ۸۰ آنجا تنها شهری حومه‌ای بود در کشوری سوسیالیستی. کتاب‌ها آن زمان گران بودند و تنها تعداد کمی از ما می‌توانستیم کتاب بخریم. کاری که می‌توانستیم بکنیم این بود که عضو کتابخانه‌های گردشی شویم. آن‌ها کتاب‌ها را به بهای اندکی امانت می‌دادند (رمان‌ها؛ شبی ۲ روپیه، کمیک‌ها شبی ۵۰ پیسه [یک صدم روپیه]) ادامه…


 

تنها دربارهٔ هندی نوشته‌ام که آن را می‌شناسم

گفت‌و‌گو با آراوین آدیگا

چه کسانی که در ادبیات بر کار شما تأثیر گذاشتند؟ و اینکه آیا خودتان را به طور خاص یک نویسندهٔ هندی می‌دانید؟

شاید بهتر باشد از تأثیر روی این کتاب حرف بزنیم تا تأثیر گرفتن خود من. ببر سفید از سه نویسندهٔ سیاه امریکاییِ بعد از جنگ جهانی دوم متأثر است: رالف الیسون، جیمز بلدوین و ریچارد رایت. نکتهٔ عجیب این ست که من سال‌ها بود از هیچ کدام چیزی نخوانده بودم مرد پنهانِ الیسون را سال ۹۵ یا ۹۶ بود که خواندم و اصلاً دوباره سراغش نرفته بودم ولی حالا که کتاب تمام شده می‌توانم ببینم چقدر به آن‌ها مدیونم. به عنوان نویسنده هم حس نمی‌کنم به هیچ هویت مشخصی گره خورده باشم و خوشحالم که می‌توانم از هر چیزی که می‌شود، تأثیر بگیرم. ادامه…


 

جیره‌بندی شده

الکساندر همون و علی‌رضا شاه‌محمدی

روزهای نوجوانی‌ام، پدر و مادرم نزدیکی‌های ۳:۴۵ بعد از ظهر از کار برمی‌گشتند و شام خانواده رأس ساعت ۴ شروع می‌شد. رادیو همیشه سر شام روشن بود تا اخبار ساعت ۴ ناکامی‌های بین‌المللی، موفقیت‌های سوسیالیست‌های داخلی را به سمعمان برساند. در طول غذا من و خواهرم باید پرس‌و‌جوهای دربارهٔ مدرسه را تحمل می‌کردیم. هیچ وقت اجازه نداشتیم در سکوت غذا بخوریم، حین خوردن تلویزیون نگاه کنیم یا چیزی بخوانیم. تمام حرف‌ها و گفت‌و‌گوها باید رأس چهار و بیست و پنج دقیقه تمام می‌شد چرا که وقت گزارش آب و هوا بود. رأس این ساعت باید هر چه توی بشقاب می‌بود را خورده و از مادر برای زحمت‌هایش تشکر کرده بودیم. ادامه…


 

روایت تردید

دربارهٔ «یعقوب کذاب» نوشتهٔ «یورک بکر»

«یعقوب کذاب» رمان شک است، رمان سردرگمی. از آغاز تا پایان راوی مدام ما را با سؤال‌هایی درگیر می‌کند که هیچ‌کس جوابی برای آن‌ها ندارد؛ هیچ‌کس حتی خود راوی. روای کسی است که خود با یعقوب، شخصیت اول داستان، در یک گتو بوده است. یعقوب بعدها ماجرایی را برای راوی می‌گوید و او حالا دارد آن را بازگو می‌کند البته به شیوهٔ خودش!: «این منم که داستان را بازگو می‌کنم نه او. یعقوب مرده است. گذشته از این قصد ندارم داستان او را بازسازی کنم. آنچه از زبان من می‌شنوید داستان دیگری‌ است. یعقوب با من سخن گفت و من با شما سخن می‌گویم. من می‌خواهم از او یک قهرمان بسازم، یعقوب در هر آنچه می‌گفت ترس خود را به میان می‌کشید اما من می‌خواهم از شجاعت او بگویم.»

اما راوی به نظر خودش آن قدرها هم قصه‌گو نیست. یعنی نمی‌تواند سؤال‌های خود را، سؤال‌هایی که قطعاً سؤال خوانندگان هم هست، پشت داستان پنهان کند. او بارها و بارها می‌گوید: «ممکن است این طور نبوده باشد»، یا «حتماً همین طور بوده است؟» و با همین تأکیدهاست که دوباره یادمان می‌اندازد داستان داستانی‌ است که او دوست دارد بگوید. ادامه…


 

وقتی ورزش می‌کنم

معمولاً بعدازظهرها به باشگاه می‌روم. وقتی وزنه می‌زنم انگار که کلمات را جابه‌جا می‌کنم. موقع تمرین به داستان یا فصلی که صبح روی آن کار می‌کردم فکر می‌کنم. جملات را دوباره می‌نویسم، استعاره‌ها را درک می‌کنم، شخصیت‌ها را حذف می‌کنم، پارگراف‌ها را از نو می‌چینم و گاهی اوقات به آنچه قرار است فردا خلق کنم می‌اندیشم. شاید به کارهای «برادران اَوِت» گوش کنم یا به یک کتاب صوتی. با این حال الهام همیشه ناگهانی است و وقتی اتفاق بیفتد دکمه پاز را می‌زنم و می‌روم سراغ نوت‌پد الکترونیکی‌ام و ایده‌ام را ثبت می‌کنم.

—Benjamin Percy, author of The Wilding (Graywolf, 2010)


 

نقاشی‌های گرهارد ریشتر

من از چیزهای بسیاری الهام می‌گیرم. نقاشی‌های گرهارد ریشتر یا ماری هیلمن، هنر کانسپتچوال، رمان‌ها، یک دست بازی شطرنج خوب، یک دوچرخه سواری طولانی کوهستانی، صحبت کردن با همسرم، صحبت کردن با دیگر نویسنده‌ها و نیز موسیقی. همه موسیقی‌ها برای من الهام بخش نیست، ولی به آلبوم‌های مشخصی که مرا سرحال می‌آورند و حس خوبی به من می‌دهند، گوش می‌دهم. نظیر آن‌چه به بازیگران کمک می‌کند تا حس بگیرند. مثلاً زمانی که داشتم رمان جدیدم را می‌نوشتم بارها . بارها به آهنگ «برای اِما»ی «بون لور» را گوش داده‌ام. ادامه…


 

تحقیق‌کردن، آزمودن، کشف‌کردن، گزارش‌دادن

روی یک تابلوی اعلانات باریک و کشیده، میان بریده‌های روزنامه و کارت پستال‌ها، قطعه کاغذ مربع شکل و کوچکی از چرمِ رنگی هست که از چیزهایی از تام اشکرفتِ هنرمند روی آن نوشته شده است و سال‌هاست که به من الهام می‌بخشد. یک دایره سیاه رنگ است که به چهار بخش تقسیم شده و در هر قسمت این کلمات وجود دارند: تحقیق کردن، آزمودن،کشف کردن و گزارش دادن. نکتهٔ جذاب برای من دربارهٔ این دایره این است که درست مثل بازی «چرخهٔ شانس» می‌توان از هر کدام از این چهار قسمت شروع کرد و به چرخه‌ای پیوست که حاصلش رهایی ذهن و انظباط است. ادامه…


 

سرحال بودن

نوشتن را هیچ‌گاه وقتی سر حال نیستید شروع نکنید. باعث می‌شود هنوز شروع نکرده رهایش کنید. یک استاد نویسندگی قدیمی به من می‌گفت: برای نویسنده که سرگرم کننده نباشد برای خواننده سرگرم کننده نیست. منظورش این بود اگر شما هنگام نوشتن از کارتان لذت نبرید، خواننده هم از کار لذت نخواهد برد. من اما می‌خواهم یک قدم جلو تر بروم: برای این که مطمئن شوید ذهنتان در بهترین موقعیت ممکن است، برای پنج دقیقه کاری را که سرحالتان می‌آورد انجام دهید. ممکن است این کار گوش دادن به یک آهنگ باشد یا دیدن یک کلیپ خنده‌دار یوتویوب، یا خواندن قسمتی از یک کتاب که لبخند تحسین بر لبانتان می‌نشاند (یا باعث می شود از حسادت لب بگزید، اگر آن کار از کارهای شما بهتر باشد) پنج دقیقه که تمام شد بنشینید و بنویسد. البته که خود نوشتن ممکن است شما را سر حال بیاورد ولی عموماً این احساس آخر نوشتن سراغ آدم می‌آید نه ابتدای کار. ادامه…


 

قوانین

اشاره: چگونه می‌نویسید؟ از چه چیزهایی الهام می‌گیرید؟ زمانی که از نوشتن بازمی‌مانید و جوهر قلمتان می‌خشکد چه می‌کنید؟ این ستون یادداشت‌های کوتاه نویسندگان مختلف دنیاست دربارهٔ نوشتن. دربارهٔ اینکه در چه شرایطی می‌نویسند، چه چیزهایی انگیزهٔ نوشتن را در آن‌ها ایجاد می‌کند، وقتی نمی‌توانند بنویسند چه می‌کنند و… از این پس در روزهای زوج هفته می‌توانید پیشنهادهای این نویسندگان را در این ستون بخوانید.

قوانین؛ من بسیار به نظم و چارچوب معتقدم. وقتی کمی اجبار در کار باشد ایده‌های خلاقانه پیدایشان می‌شود. دوست دارم زمانی ثابت برای نوشتنم داشته باشم. شما می‌توانید محدودیت واژگانی اعمال کنید (۲۵۰ کلمه برای امروز و تا وقتی انجام نشود اجازه ترک کامپیوترم را ندارم!) یا سی دقیقه زمان بگیرید و بنویسید. یا قانونی وضع کنید شما تنها مجازید از ۸ تا ۸:۳۰ دقیقه بنویسید و باید کار را در ۸:۳۰ دقیقه متوقف کنید. نه ایمیل، نه اینترنت نه تلفن، نه میان وعده، نه یوگا، نه کار کردن روی نوشتهٔ دیگری که به کار الان شما ربطی ندارد و نه هیچ چیز دیگری. یک ساعت را مشخص کنید و تنها بنویسید. احتمالاً در برابر آنچه قرار است در نهایت به وقوع بپیوندد، این کار ناراحت کننده‌ای است. من غالباً برای شروع کار مجبورم صبر کنم تا نگرانی و بی‌قراری فراوانم فروبنشیند. ولی به نظر من نگرانی‌ها می‌تواند نشان از چیزهایی ناشناخته و جذاب باشد که در حال وقوع است. چیزهایی نامأنوس یا آن‌چنان که آدام فیلیپس، روان‌کاو انگلیسی، می‌گوید: بی‌قراری تنها راه نوشتن برای یک شخص است. قوانین مستبدانه هستند اما باید به آن‌ها پایبند بود. این به نظر من بسیار مؤثر است. ادامه…