حسین (ع) گفت: «این زمین چه نام دارد؟»
گفتند «عقر»
حسین گفت: «خدایا، به تو پناه میبرم از عقر.» باز نام آن زمین پرسید.
گفتند: «کربلا. آن را نینوا هم گویند که دهی است بدین جا.»
حسین را آب در چشم بگردید، گفت «کرب و بلا. جای اندوه و رنج است…»
حسین آن خاک را ببویید و گفت: «والله این همان خاک است که جبرئیل رسول خدا را به آن خبر داد و من در همین زمین کشته می شوم.» گفت:«فرود آیید! بارهای ما اینجا بر زمین گذاشته شود و خون ما اینجا بریزد قبور ما اینجا باشد. جدّ من، رسول خدا، با من چنین حدیث کرد.»
پس همه فرود آمدند و بارها را بر زمین نهادند. ادامه…
جای اندوه و رنج است…
قسمت اول
آن همه شیوا
در وصف تو کس، روشن و خوانا ننوشته است
ای هر که نویسد ز تو، گویا ننوشته است!
آن ماه بدیعی که کسی بهر بیانت
از معنی آن صورت زیبا ننوشته است
سیرابی یک قافله در جاری چشمت…
کس جز تو چنین صادقه، رویا ننوشته است ادامه…
وهمانگیز همچون آسمان همیشه ابری
نگاهی به فیلم «نویسنده پشت پرده» (GhostWriter) ساختهٔ «رومن پولانسکی»
رومن پولانسکی هیچگاه نتوانسته نامش را از زیر سایهٔ سنگین گذشتهاش بیرون بکشد و این مسئله هم برای زندگی شخصیاش حاشیهساز بوده و هم فعالیتهای هنریاش را تحت تأثیر قرار داده است. حوادثی مانند به قتل رسیدن همسرش، شارون تیت، بعد از نمایش فیلم بچهٔ رزمری یا پروندهٔ قضایی همچنان مفتوحهاش در آمریکا که سال گذشته موجب بازداشتش در سوییس شد، موضوعاتی هستند که بعد از شنیده شدن نام «پولانسکی» خواهناخواه به ذهن میآیند. تسری یافتن یا نیافتن تأثیر این حوادث به آثار سینمایی این فیلمساز (مخصوصاً آثار دههٔ ۸۰ و۹۰) همیشه معرکهٔ آرا بوده است و کم نبودند منتقدانی که در لابهلای تکافتادگی شخصیتها و چرخشهای داستانی فیلمهایش دنبال نشانههای افسردگی و پارانویای فرسایشیاش بودهاند. با این همه آنچه بررسی و تحلیل آثار متأخر این فیلمساز لهستانی را پیچیدهتر و سختتر میکند مقایسهای است که ناخودآگاه بین این فیلمها و فیلمهای پیشینش صورت میگیرد. بازسازی پرجزئیات و حیرتآور محلههای تاریک و مهگرفتهٔ ایستاندِ لندنِ قرن نوزدهم در اقتباس پولانسکی از رمان جاودانهٔ چارلز دیکنز همیشه در مقایسه با اقتباس همین فیلمساز از مکبث شکسپیر رنگ میبازد. تنهایی و بیپناهی ولادیسلاف (پیانیست) و دلهرهٔ مضاعفشوندهٔ جنگ پیش از این بارها و بارها و در نمونههای کاملتری چون فضای مشئوم فیلم تنفر یا موقعیت هراسآور فیلم مرگودوشیزه یا نقشمایههای کافکایی فیلم مستأجر تکرار شده است. حتی موسیقی الکساندر دسپلات ـ که حس تعلیق و نامنی را در لحظهلحظهٔ فیلم جاری میکند ـ در همین فیلم «نویسنده پشت پرده» نیز مسبوق به سابقههای درخشانی چون چیکو همیلتون (موسیقی فیلم تنفر) و انیو موریکونه (موسیقی فیلم دیوانهوار) است. با تمام این ملاحظات اما باید گفت «نویسنده پشت پرده» به هیچوجه فیلم معمولی و کماهمیتی نیست. حتی اگر در ردیف دیگر شاهکارهای پولانسکی آنچنان به چشم نیاید و جایگاه شاخص و رفیعی از آن خود نکند. «نویسنده پشت پرده» بیشک از بهترینهای سال ۲۰۱۰ است. ادامه…
کسانی که بار شرافت زندگی را بر دوش میکشند
جوزه مارتی مینویسد: «در جهان میبایست مراتبی از شرافت وجود داشته باشد، همینطور که درجاتی از نور. وقتی مردمان بسیاری بدون شرافت وجود دارند، حتماً دیگرانی هستند که بار شرافت ایشان را به دوش میکشند». آنچه به من الهام میبخشد، مردان و زنانیاند که بار شرافت زندگی را بر دوش میکشند. مردان چون برادرانی که به من در زندان گریتفورد چیزهایی آموختند. زندگیشان را پس از جنگ ویتنام بازیافتند. مادران جوانی که در پایان روز کاری خسته و بیرمق، بیآنکه به جایی نگاه کنند، بچههایشان را به گوشهای میبردند. آنچه به من الهام میبخشد این است که چگونه یکدیگر را مجبور میکنیم خود را تماشا کنیم که برخاستهایم و داریم قصههامان را تعریف میکنیم. … و زنده ماندن؛ آنچه به من الهام میبخشد زنان و مردانیاند از آفریقا، آسیا،حوزه کارائیب، آمریکای لاتین، آمریکای جنوبی، خاور میانه، اروپا و آمریکا. همین است که من به حرف زدنها، راه رفتنها، لهجهها، خندهها،خاموشیها و آهنگها توجه میکنم. ادامه…
آقای رییس جمهور، ما از این بازار مکاره فقط ۲٪ میخواهیم!
۱
این روزها هر جا که بنشینی صحبت از «هدفمندسازی یارانهها» است. چیزی که به درستی «جراحی بزرگش» خواندهاند. از مردم کوچه و بازار گرفته تا «سردار رویانیان» همه چرتکه دستشان گرفتهاند و دنبال محاسبهٔ تأثیر و تأثر این جراحی بر اوضاع و احوال بیماری به نام اقتصاد ایران هستند. این وسط اما از اهالی صنعت نحیف فرهنگ و هنر چه خبر؟ آیا شنیده یا خواندهاید کسی یا کسانی از ایشان دنبال این باشند که ببینند در این بازار مکاره چه کلاهی از این نمط بر سر اهالی فرهنگ و هنر خواهد رفت؟… ادامه…
داستانها فقط در داستانها وجود دارند
نگاهی به فیلم بازماندهها به کارگردانی «ویم وندرس»
«داستانها فقط در داستانها وجود دارند. همانطور که زندگی پیش میرود بدون نیاز به برگرداندن آن به داستان» این جملهای است که «مونتی بانی» در نقش فردریک میگوید. او کارگردانی است که در کار ساختن یازدهمین فیلمش است ولی فیلم خامشان تمام شده است و تهیه کنندهشان، گردون، با بازی آلن گورویتس، غیبش زده است. گروه بدون پشتیبانی باقی مانده است و مجبور میشوند کار را تعطیل کنند تا پول برسد. شب همه در رستوران جمع هستند و هربرت در حالتی نیمه هشیار این جمله را میگوید. ادامه…
آزادی و تو
یک شعر بلند قدیمی
۱
به تصویر درختی
که در حوض
زیر یخ زندانیست،
چه بگویم؟
من تنها سقف مطمئنم را
پنداشته بودم خورشید است
که چتر سرگیجهام را
– همچنان که فرو نشستن فوارهها
از ارتفاع گیج پیشانیام میکاهد –
در حریق باز میکند؛ ادامه…
ویران نوشتن
دربارهٔ «اتوبوس پیر و داستانهای دیگر: ریچارد براتیگان»
براتیگان نویسندهٔ آمریکایی با رمان «صید قزلآلا در آمریکا» به نوعی نماد ادبیات پستمدرن به شمار میآید. داستانهای کوتاه او هم فوقالعادهاند. توان مثالزدنی براتیگان در تشبیه و استعاره است. وقتی نوشتههای او را میخوانیم، گاه گمان میکنیم به تماشای یک تابلوی نقاشی مشغولیم. راز بزرگ داستانهای او تصویرسازی است. او با کلمات نقاشی میکند.
زبان او دقیق، پرتوان و با این حال ساده است. همین است که مجموعهای از داستانهای کوتاه او به عنوان متن آموزشی زبان انگلیسی در ژاپن چاپ شد. در ۱۹۸۴ یک بطری مشروب و یک تفنگ کالیبر ۴۴ کنار جسد براتیگان پیدا کردند. ادامه…
چیزهای قدیمی
برای الهام گرفتن، عاشق اینم که به مغازههای عتیقه فروشی قدیمی و بنجل بروم ـ که خوشبختانه اینجا در جنوب از آنها زیاد پیدا میشود ـ و جعبهای، عکسی یا کارت پستالی به تور بزنم. پیامی که کسانی برای هم با دستخطی اشرافی نوشتهاند و دیگر نه برای کسی ناراحت کننده است و نه عجیب و نه سرگرم کننده. کاردستیها هم برای من الهام بخشاند. عاشق اینم که یک نقاشی سطح پایین پیدا کنم یا یک حکاکی قدیمی و به کسی فکر کنم که ممکن است آن را خلق کرده باشد. نوشتن هنر خلوت است، قبول، ولی آنچه پیش از نوشتن میآید چنین نیست: گفتوگوها، مشاهدات، کنشها، برخوردهای تصادفی. همهٔ اینها نیازمند این است که نویسنده در دنیای بیرون باشد. گاهی این که خودم را مجبور کنم بیرون بیایم سخت است ولی در نهایت، همیشه باعث میشود بنویسم.
—Molly Brodak, author of A Little Middle of the Night (University of Iowa Press, 2010)
نویسای نانویسا
در سوگ بیژن الهی
نمیدانم کجا بود که خواندم: «نوشتن از بیژن الهی آسان است.»
اما من که میخواهم از او بنویسم قلم بدقلقی میکند و راه نمیآید. هر چه بخواهم بنویسم لفاظی است و لفظ بازی.
از «موج نو» و «شعر سیاه» اگر بنویسم از بیژن الهی ننوشتهام.
از آوانگاردیسم در شعر و نقاشی ایرانی اگر بنویسم از بیژن الهی ننوشتهام.
از ترجمههای او از هولدرلین و رمبو و میشو و الیوت و لورکا ـو البته حلاجـ (که برای من حکم متن مقدس را دارند) اگر بنویسم از بیژن الهی ننوشتهام.
فقط و فقط از «هست» و «نیست» او، یعنی کتاب «علف ایام» او که از چاپ به «انتشار» نرسید اگر بشود نوشت شاید از بیژن الهی نوشته باشم.
کتابی را که ندیدهام یعنی اعراض بیژن الهی نگذاشته است که ببینم بهترین محمل برای فهم متنی است که خودِ شاعر است. خود کتابی که باید باشد و نیست مهم است وگرنه نمونههایی از شعر او را بارها خواندهایم. خود کتاب مهم است و مهم است که «منتشر» نمیشود. مهم است که دههٔ پنجاه نمیتواند این کتاب را به کارنامهاش بیفزاید. مهم است که بیژن الهی از «جمع» کناره میگیرد و «جمع» جای خالی او را با شبیهسازی پر میکند.
حضور موثر بیژن الهی فقط به دهههای سی و چهل و پنجاه خلاصه نمیشود. او با ما تا امروز آمده است و از حرمت ادبیتِ ادبیات در مقابل بهرهکشیهای سیاسی دفاع کرده است. برای همین است که جامعهٔ ادبی نمیتواند از او صرف نظر کند. برای همین است که به هر بهانهای میخواهد از او بنویسد.
اما نوشتن از بیژن الهی آسان نیست.