فیروزه

 
 

ویران نوشتن

دربارهٔ «اتوبوس پیر و داستان‌های دیگر:‌ ریچارد براتیگان»

براتیگان نویسندهٔ آمریکایی با رمان «صید قزل‌آلا در آمریکا» به نوعی نماد ادبیات پست‌مدرن به شمار می‌آید. داستان‌های کوتاه او هم فوق‌العاده‌اند. توان مثال‌زدنی براتیگان در تشبیه و استعاره است. وقتی نوشته‌های او را می‌خوانیم، گاه گمان می‌کنیم به تماشای یک تابلوی نقاشی مشغولیم. راز بزرگ داستان‌های او تصویر‌سازی است. او با کلمات نقاشی می‌کند.

زبان او دقیق، پرتوان و با این حال ساده است. همین است که مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه او به عنوان متن آموزشی زبان انگلیسی در ژاپن چاپ شد. در ۱۹۸۴ یک بطری مشروب و یک تفنگ کالیبر ۴۴ کنار جسد براتیگان پیدا کردند.

او توان غریب خود را از شعر دارد: «هفت‌ سالی شعر گفتم تا یاد بگیرم چطور جمله بسازم، چون خیلی دلم می‌خواست رمان بنویسم و می‌دانستم که تا نتوانم جمله بنویسم نمی‌توانم رمان بنویسم»(ص ۳-۴). خودش گفته است: «من و شعر عاشق و معشوق بودیم»(ص ۴).

در داستان‌های او توجه به کلمه، روایت کلمه، مواجهه با کلمه، و زندگی با کلمات نقش مهمی دارند. همیشه در داستان‌های او کسی هست که از کلمات حرف می‌زند: «قراره این ویرایشش کنه و دستی به سر و گوش جمله‌ ممله‌ها و ویرگول میرگول‌ها بکشه»(ص ۲۶).

گاهی هم همین کلمات بی‌معنا می‌شوند و قدرت خود را از دست می‌دهند: «کلمات به هیچ دردی نمی‌خورند. تنها فرقش این است که آدم صدای حرف زدن یک نفر دیگر را می‌شنود. وگرنه وقتی آدم کسی را که خیلی دوست دارد از دست می‌دهد و اخلاقش گه‌مرغی می‌شود، واقعاً هیچ چیزی نیست که بشود به او گفت و خوشحالش کرد»(ص ۳۴).

داستان‌های براتیگان قصهٔ آدم‌های تنهاست. آدم‌هایی که به هیچ چیز بند نیستند و آویزان جهان و خودند: «بعضی وقت‌ها زندگی آدم فقط به قهوه بند است و همهٔ صمیمیتی که با یک فنجان قهوه به دست می‌آید»(ص ۳۹).

داستان‌‌های او از خستگی، نفرت و تنهایی حرف می‌زنند. با این حال، طنز قوی و سرشاری دارند: «وقتی زن هفت‌تیر خالی را تحویل پلیس می‌داد گفت: زندگی کردن توی آپارتمان تک‌خوابه در سن‌هوزه با مردی که داره ویولون زدن یاد می‌گیره خیلی سخته»(ص ۵۶).

براتیگان دربارهٔ خیلی چیزهای آدم‌های تنها حرف می‌زند. دربارهٔ زندگی‌شان، روابط زناشویی‌شان و خیلی چیزهای دیگر:‌ «بعد از آن همه سال زندگی متأهلی دیگر پاک یادش رفته بود سکس واقعاً چه جور چیزی است»(ص ۶۱).

در کتاب قصه‌ای هست به نام «ماشین‌نویس ارنست همینگوی». یکی از دوستان راوی چون نویسندهٔ موفقی نیست می‌رود و بهترین ماشین‌نویس را پیدا می‌کند: «دوستم می‌گفت او برای آدم همه کار می‌کند. فقط نوشته‌ها را می‌دهی به او و بعد انگاری که معجزه شده باشد، املا و نقطه‌گذاری درست و جذاب، این قدر قشنگ که اشک توی چشم آدم پر می‌شود و پاراگراف‌ها همه مثل معبدهای یونانی می‌شوند، و تازه او جمله‌ها را هم برای آدم کامل می‌کند. او ماشین‌نویس ارنست همینگوی است»(ص ۶۷-۶۸).

بیشتر خستگی‌های کتاب از جنس خستگی‌های نویسنده‌‌ای هستند که ویران نوشتن است با این حال زندگی به او امان نمی‌دهد: «شعر نمی‌تواند جای لوله‌کشی را بگیرد. این همان چیزی است که اسمش را نور حقیقت به دل تابیدن گذاشته‌اند»(ص ۷۱).

«من فقط شعر می‌گم. چوپون کاغذها که نیستم. تا ابد هم نمی‌تونم مواظبشون باشم. اصلاً معنی نداره»(ص ۱۴۲).

تشبیهات براتیگان خواندنی و جاندار است. در داستان «می‌خواستم تو را برای یک نفر توصیف کنم» آمده است: «وقتی یک خانوادهٔ‌ روستایی برق دار می‌شوند و صدای روزولت را از رادیو می‌شنوند. فکر می‌کنم تو این شکلی هستی»(ص ۸۶-۸۷).

در توصیف دو سالخورده می‌گوید:‌ «دو تا آدم پیر روی نیمکت منتظر اتوبوس بودند…چمدان‌هاشان شبیه لامپ سوخته بود»(ص۱۶۹).

و وقتی که فاضلاب خانهٔ راوی می‌گیرد: «همین حالا یکی را می‌خواهیم که نانش از چاه مستراح در بیاید»(ص ۱۸۶).


comment feed ۲ پاسخ به ”ویران نوشتن“

  1. شهاب الدین خلقی

    مطالب جناب شهدادی به کل خواندنی و جذاب هستند.

  2. محمد

    شما بهترین تکه‌های کتاب را انتخاب می‌کنید. بعد که ما سرا کتاب می‌رویم می‌بینیم که چیز چندان تازه‌ای ندارد. با این همه ممنون