فیروزه

 
 

نویسای نانویسا

در سوگ بیژن الهی

نمی‌دانم کجا بود که خواندم: «نوشتن از بیژن الهی آسان است.»

اما من که می‌خواهم از او بنویسم قلم بدقلقی می‌کند و راه نمی‌آید. هر چه بخواهم بنویسم لفاظی است و لفظ بازی.

از «موج نو» و «شعر سیاه» اگر بنویسم از بیژن الهی ننوشته‌ام.

از آوانگاردیسم در شعر و نقاشی ایرانی اگر بنویسم از بیژن الهی ننوشته‌ام.

از ترجمه‌های او از هولدرلین و رمبو و میشو و الیوت و لورکا ـ‌و البته حلاج‌ـ (که برای من حکم متن مقدس را دارند) اگر بنویسم از بیژن الهی ننوشته‌ام.

فقط و فقط از «هست» و «نیست» او، یعنی کتاب «علف ایام» او که از چاپ به «انتشار» نرسید اگر بشود نوشت شاید از بیژن الهی نوشته باشم.

کتابی را که ندیده‌ام یعنی اعراض بیژن الهی نگذاشته است که ببینم بهترین محمل برای فهم متنی است که خودِ شاعر است. خود کتابی که باید باشد و نیست مهم است وگرنه نمونه‌هایی از شعر او را بارها خوانده‌ایم. خود کتاب مهم است و مهم است که «منتشر» نمی‌شود. مهم است که دههٔ پنجاه نمی‌تواند این کتاب را به کارنامه‌اش بیفزاید. مهم است که بیژن الهی از «جمع» کناره می‌گیرد و «جمع» جای خالی او را با شبیه‌سازی پر می‌کند.

حضور موثر بیژن الهی فقط به دهه‌های سی و چهل و پنجاه خلاصه نمی‌شود. او با ما تا امروز آمده است و از حرمت ادبیتِ ادبیات در مقابل بهره‌کشی‌های سیاسی دفاع کرده است. برای همین است که جامعهٔ ادبی نمی‌تواند از او صرف نظر کند. برای همین است که به هر بهانه‌ای می‌خواهد از او بنویسد.

اما نوشتن از بیژن الهی آسان نیست.



comment feed ۳ پاسخ به ”نویسای نانویسا“

  1. قادری

    بسیار به روز برخورد کردید…

  2. محمد

    کوتاه و زیبا بود. خدایش بیامرزد

  3. محسن

    آقای نادمی ننوشته است و نوشته است. تاثیر گذار است. خدا رحمت کند بیژن الهی را…