فیروزه

 
 

جای خالی اَبَرسریال‌ها

این روزها شبکهٔ دوم سیما شاهد پخش دوبارهٔ سریال «قصه‌های جزیره» است. سریالی که در میانه‌های دههٔ هفتاد مخاطب بسیاری پیدا کرد (در کنار سریال «شمال ۶۰» و چند سال بعد سریال «پزشک دهکده»). گرچه امروزه و در دیدن دوبارهٔ این سریال رغبتی در بیننده برای پیگیری ایجاد نکند با این حال این سریال زنانه و خانوادگی در کنار دو کارتون ارزشمند «آن شرلی با موهای قرمز» و «بابالنگ‌دراز» دنیای جدیدی پیش روی بینندگانش ترسیم کرد (حتی پسرانی چون ما). ویژگی این سریال‌ها که بعدها ترکیبشان با پخش نمونه‌هایی کم‌طرفدارتر – مانند «رودخانهٔ برفی» – تکمیل شد، در چند مولفه خلاصه می‌شد:

۱. خانواده‌هایی کامل و شاد
۲. گرما، شور و احساسات دخترانه و زنانه (مطلوب زنان خانه‌دار ایرانی)
۳. قصه‌های دم دستی با پیام‌های گل‌درشت اخلاقی (مطلوب مدیران رسانه و همراه دغدغه‌های اهالی فرهنگ)
۴. پوشش، ساختار، دکوراسیون و فضاسازی‌های کلاسیک و قدیمی (مناسب نوستال‌بازها و جامعهٔ سنتی ما)
۵. سلامت اخلاقی سریال‌ها (عدم نیاز به برش زدن‌های متعدد و نگرانی خانواده‌ها)
۶. نمایش وفاداری اعضای خانواده‌ها به یکدیگر (مطلوب جامعهٔ رفیق‌باز و البته در حال گذار ما، با موج اختلافات خانوادگی) ادامه…


 

بله آقای کاهانی! این، ماییم

بررسی مؤلفه‌های زندگی ایرانی در فیلم «هیچ» و سریال «پایتخت»

۱
چندی پیش که نسخهٔ DVD فیلم سینمایی «هیچ» ساختهٔ عبدالرضا کاهانی در دسترسم قرار گرفت، به تماشای آن نشستم و از آن همه شلوغی به دقت طراحی‌شده و بازیگردانی عالی گروه بازیگرانش لذت وافر بردم. اینکه یک کارگردان جوان، این اندازه با انرژی و وسواس دنیایش را خلق کند و در خلاقیتی جاه‌طلبانه بر همه چیز نظارت کند، غبطه‌برانگیز بود اگر مانند نگارنده شاهد تنبلی و بی‌حوصلگی نسل جوان فعلی در عمدهٔ کارهایش باشید. در برهوت ساخت فیلم‌های بزن‌دررو، چه در تلویزیون و چه سینما، که پر شده از لعبتکانِ خوش‌سیمای آپارتمان‌نشینِ پرادو ‌سوار، دیدن چنین اثری که مردمانش را از طبقهٔ اسفل اجتماعی برگزیده بود و به تصویر کشیده بود، غنیمتی بود بس گرانبها. اما و اما…چیزهایی در ضمایم این فیلم و حواشی آن بود که اکنون بهترین زمان برای پرداختن به آن‌ها است.

جایی در میان پشت صحنهٔ فیلم نشان داده می‌شود که باران کوثری، که در کنار دیگر دختران بازیگر سینما چون پگاه آهنگرانی و… از جمله پیشقراولان سیاست‌ورزی و احقاق حقوق زنان هستند و از قضا در «هیچ» بازیگر نقش زنی باردار از طبقهٔ اجتماعی پایین را بازی می‌کند – از کَندن پوست سیب‌زمینی عاجز است و به شوخی و جدی از کارگردان محترم می‌خواهد کاری دیگر به او محول کند تا بتواند انجامش دهد!!! این را بگذارید در کنار حواشی مهم فیلم که معاونت محترم سینمایی وزارت ارشاد مانع ارسال فیلم برای جشنواره‌های خارجی شدند و آه و فغان کارگردان محترم را درآورد؛ آن هم چنین فیلمی که از نمونه‌های قبلاً تقدیرشدهٔ جهانی‌اش چون «دایره» اثر جعفر پناهی یک سر و گردن بالاتر و شریف‌تر بود… ادامه…


 

این دومینو را تا آخر برو

۱
چند سال پیش درست در چنین روزهایی، وقتی که حکایت پروندة هسته‌ای ایران به بدترین نقطه رسیده بود و دو طرف قصد کوتاه آمدن نداشتند و شورای امنیت به نظر آخرین گزینه می‌آمد، ناگهان لشگریان ناپیدای خدا در قالب افکاری جاه‌طلبانه به ذهن رییس‌جمهور گرجستان هجوم برده و او را وسوسه کردند که برای گوشمالی استقلال‌طلبان «اُستیا» به شهر گروزلی پایتخت جمهوری خودخواندهٔ آنان لشگر بکشد. بدیهی است رییس‌جمهوری که روسیه از او دل خوشی ندارد و توجه زیادی به غرب دارد، وقتی چنین کند، ناخودآگاه روسیه را تحریک می‌کند تا به گرجستان لشگرکشی کند..و شد آنچه«باید» می‌شد. در دعوای نظامی آن روزهای روسیه و گرجستان، پروندة ما از روی میز غرب کنار رفت؛ از دید غرب ایستادن در برابر هیولای در حال بیداری روسیه مهم‌تر از دعوای نامعلوم با ایران بود. حال دوباره این روزها درست در زمانه‌ای که «کاترین اَشتونِ» کم‌تجربه در مصاف با «سعید جلیلی» راه به جایی نبرده و پرونده ایران دچار بوروکراسی اداری از نوع سازمان ملل و گروه ۱+۵ شده است، انقلاب‌های دومینووار شمال آفریقا و خاورمیانه دوباره ابابیل‌وار، ابرهه‌ها را از دور و بر خانه دور کرده است. این حکایت بازی خدا عجیب خواندنی و خنده‌دار است؛ به ویژه اگر از یاد نبریم آن به آن، همگی رخدادهای رسانه‌ای غوغای سال ۱۳۸۸، در انقلاب‌های این روزهای شمال آفریقا تکرار می‌شوند؛ نمونه‌اش همین روزها رخ داده است که یک ماشین عده‌ای از مردم مصر را زیر گرفت! یا فریادهای «الله اکبر» شبانة مردم!… به نظر می‌رسد وقت یک دوئل رسانه‌ای رسیده باشد. ادامه…


 

تلویزیون و طبقهٔ متوسط

۱
در ایران امروز می‌توان از سه طبقه نام برد؛ آنان که دل در گرو آیین‌ها و آموزه‌های قبیله‌ای یا دینی یا اجتماعی دارند و طبقهٔ «سنتی» می‌خوانندشان. کسانی که به قوانینی چه درست و چه غلط پایبندند، آن اندازه که گاه در برخی استان‌ها می‌خوانیم و می‌شنویم دیگرسوزی و خودسوزی و خون‌بس و دعواهای حیدری‌-‌نعمتی بر سر همین اعتقادات راه می‌افتد؛ و البته این میان هستند کسانی که وامدار دین هستند و بر اساس میزان درکشان از آموزه‌های دینی تلاش می‌کنند مسلمانی خوب باشند. اینان چون به ریسمان دین یا سنت چنگ زده‌اند، عمدتاً در هنگامهٔ روبه‌روشدن با پدیده‌های روز و جامعهٔ معاصر که برایشان بیگانه می‌نماید، یا از مرجع تقلید خود – که در جامعهٔ قبیله‌ای (tribal) شیخ عشیره است – یا روحانی محل یا دیگر کارشناسان دین که تا حد باجناق متدین فامیل! هم نزول می‌کند، کسب تکلیف می‌کنند و معمولاً در تحیر نیستند. در حقیقت عدم تحیر و زندگی راحت با قوانینی که آن‌ها را ایمانی یا وراثتی پذیرفته‌اند، ویژگی این طبقه است که البته مانند هر طبقهٔ دیگری از خُرد تا کلان، از نخبه تا عامی در میانشان زیست می‌کنند. در سوی دیگر این طبقه که خود را چهارمیخ به سنت چسبانده‌اند، طبقه‌ای قرار دارد که چهار نعل به سوی مظاهر تمدن غرب و آیین‌های زندگی غربی می‌تازند؛ طبقه‌ای که «مدرن» می‌خوانندشان. اینان چه در پوشش و حجاب و چه در سلوک و برخورد روزانه و چه در جهان‌بینی‌شان در ساحت سیاست، فرهنگ، دین و دنیا با طبقهٔ «سنتی» متمایز هستند؛ ناگفته پیداست که اینان در ایران امروز در اقلیت هستند؛ گرچه شور و فطور و پروپاگاندا و نمود بیشتری داشته باشند؛ زیرا زاییدهٔ زندگی شهری و در حقیقت ساکنان و شاید صاحبان کلاسیک شهرها و فضاهای شهری چون گالری‌ها، سینماها، نمایش‌خانه‌ها، فضاهای تفریحی و.. هستند. این طبقه با تکیه بر دریافت‌های عقلانی خود یا دست‌کم یافته‌های تراش‌خوردهٔ قطب‌های فکری دگراندیش مورد وثوقشان (مشابه مراجع فکری طبقهٔ اول) و اعتماد و وابستگی به فناوری‌های غرب‌ساخته، زندگی خود را می‌گذرانند. البته ناگفته پیداست طبقهٔ اول به این دسته ژیگول، روشنفکر، بی‌دین، آلاگارسن، آلامد، قرطی، غرب‌زده و مانند این می‌گویند همچنان که طبقهٔ دوم آنان را اُمُّل، عقب‌افتاده، جهان‌سومی، بی‌سواد، فاندامنتال و عوام می‌خوانند. ولی در این میان طبقه‌ای در ایرانِ امروز به ویژه در کلان‌شهرها شکل گرفته‌اند که هم دل در گرو آیین‌های سنتی پیشینیان خود دارند و هم در گریز از کمبودهای شهرهای کوچک و زیستگاه‌های قبیله‌ای و روستایی به سوی فناوری‌های نو و شهری که طبعیتی غربی دارند و با خود مقتضیات ان سامان را به همراه می‌آورند، پناه آورده‌اند که این باهمستان جدید با خود آدابی به همراه می‌آورد که مورد پسند طبقهٔ سنتی نیست. پس دور نیست ببینیم خانواده‌ای را که در ایام محرم یا رمضان نذر می‌دهند، برای برخی اعتقادات دینی خود هزینه می‌کنند ولی در کنارش علاقه‌مند هستند به کنسرت موسیقی بروند، فارسی ۱ ببینند، به موسیقی رپ گوش کنند و در روابط خود با جنس مخالف کمتر سخت بگیرند! با این توصیف‌ها که می‌توان آن‌ها را با جزییات بیشتری ادامه داد، این طبقهٔ جدید را نه می‌توان مُدرن خواند نه سنتی؛ دیرزمانی است آنان را «طبقهٔ متوسط» می‌خوانند؛ طبقه‌ای که امکان لغزیدنشان به طبقهٔ مدرن بیشتر از طبقهٔ سنتی است؛ زیرا طبع سرکش و طغیانگر بشر با راحتی و آسایش و گریز از تقیدات و هنجارها که دین و سنت حاکم می‌کند، بیشتر جور است تا پایبند شدن به باید و نباید و گزاره‌های سنتی و دینی. ولی این همه تنها می‌تواند برای آکادمیسین‌ها ارزش داشته باشد تا برای کارگزاران و استراتژیست‌های حکومتی که به دنبال ترویج و گسترش گزاره‌های برآمده از فرهنگ دینی و ایرانی هستند. حال باید دید ابزارهای این ترویج چیست؟ ادامه…


 

بگذار سقا در پس پرده آرام بگیرد

دربارهٔ نمایش تصویر حضرت عباس‌بن‌علی (ع) در مختارنامه

۱
واقعیت آن است که هر دین و فرقه‌ای برای خود حیاط‌ خلوتی دارد که تلاش می‌کند آن حیاط‌ خلوت دست‌نخورده و رازآلود باقی بماند. تلاش می‌کند برخی گزاره‌ها و رازهایش نامکشوف بمانند، حتی اگر توان کشفش باشد. اصولاً این خصلت بشر است که همان اندازه به دنبال کشف رازها و پرده برانداختن از ناگفته‌ها و مکتوم‌مانده‌ها است در همان حال عاشق پنهان‌کاری‌های راز‌ساز و اسرار مگو است. این که برخی می‌دانند هر سال در فلان شب، کسی می‌آید و بر سر قبر فلان نویسندهٔ مشهور انگلیسی‌زبان گل می‌گذارد ولی کسی تلاش نمی‌کند او را بازشناسد و همه در توافقی نانوشته دوست دارند او هر سال بیاید و این کار را بکند، بی‌آن‌که بدانند کیست، یکی از نشانه‌های این حس جمعی است. با این حال در زمانه‌ای که فناوری و رسانه همه چیز را بصری کرده و روزبه‌روز زاویهٔ زندگی شخصی تنگ‌تر و تنگ‌تر می‌شود، در روزگاری که مردم عادت دارند ابزارهای شنود را همچون نقل و نبات بخرند، روزگاری که تصویرکردن و دیدن صحنه‌های دلخراش مرگ آدمیان، شده موضوع بلوتوث‌بازی ملت، در روزگاری که آگهی روزنامه‌ها پر شده از خرید و فروش ابزارهای گنج‌یابی ـ و مگرگنج‌یابی چیزی جز بیرون کشیدن راز گذشتگان است ـ در روزگاری که مدیران به جای اندیشیدن در وضع تدبر و مدیریت خود و اوضاع کارمندانشان، رازهای موفقیت را در نصب دوربین‌های مداربسته می‌دانند، خلاصه در روزگار MTV، اُسکار و آواتار و کانال‌های ریز و درشت ماهواره‌ای، دیگر ذهن‌ها آنچنان آلوده شده‌اند که سخن گفتن از نمایش یا عدم نمایش چهرهٔ یک فرد که سبقه‌ای تاریخی دارد و در میان چند ده میلیون نفر از معتقدان به یک مکتب فکری، ارزش و جایگاهی رشک‌برانگیز پیدا کرده است، به نظر کمی خنده‌دار می‌آید ولی… واقعیت آن است که همین چند ده میلیون نفر در توافقی نانوشته با یکدیگر به این نتیجه رسیده‌اند که بهتر است این نمایش انجام نشود…شاید چون چهرهٔ آن افراد را در قوارهٔ هیچ بنی‌بشری نمی‌بینند گرچه دربارهٔ پیامبرش ـ و نه یکی از نوه‌های ناتنی‌اش یعنی عباس بن علی(ع) ـ گفته شده باشد «ای پیامبر! بگو تو هم بشری هستی مانند دیگر آدمیان!»…شاید چون می‌خواهند این راز عالم‌گیر! را از گزند دنیای تصویر مصون نگاه دارند، شاید می‌خواهند وقتی در تفکرشان و در حزن و روضه‌هایشان به رشادت‌های عباس‌بن‌علی فکر می‌کنند، مدام چهرهٔ این و آن بازیگر در ذهنشان نقش نبندد…شاید نمی‌خواهند باور کنند آن‌ که به او این همه سال دل بسته بودند، یکی است شبیه من و تو و نه آن گونه که تحریف کرده‌اند..شاید می‌ترسند سخنان شهید مطهری را باور کنند که عاشورا تهِ تهش یک نصفه‌روز بود، گرچه قرن‌ها است روزها و شب‌ها و سرزمین‌های ما را مال خود کرده است و تو گویی صدای چکاچک شمشیرهایش تمامی ندارد…اگر سینما و تلویزیون مدعی است مال مردم است، شاید اکنون باید ادعای خود را ثابت کند و در برابر مردمی که نمی‌خواهند چهرهٔ پیشوای خود را ببینند، سر تعظیم فرو بیاورد. شاید این آخرین جبههٔ مقامت بشر در برابر رسانه‌ها است که می‌خواهند همه چیز را تصویر کنند و سرمایه (مانند آن کارخانهٔ سرمایه‌داری که چهرهٔ «چه گوارا» را بر پیراهن‌ها نقش می‌زند برای درآمد بیشتر!)…تو گویی هر چیز عیان است، قابل قبول و حقیقت است (مکتب فلسفی رسانه‌ایسم). به هر حال عاشورا برای شیعه ـ تنها مکتب انقلابی و پویای دین اسلام ـ رازی است که حتی وقتی دربارهٔ فجایع روز دهم روضه می‌خوانند، از فاش‌گویی می‌پرهیزند و هماره از صاحب‌عزایش اجازه می‌خواهند. و این از مکتبی که بزرگ و زعیمش صدها سال است در غیبتی رازآمیز به سر می‌برد، عجیب نیست. به هر حال از یاد نبریم وقتی این روزها چهرهٔ برخی بازیگران زن و مرد را، اینجا و آنجا دور از قاب سینما و تلویزیون، در هیبتی متفاوت از تعریف رسانه‌ای‌شان می‌بینیم ـ‌گیسوپریشان و سرخاب‌سفیداب‌زده‌ـ باید حق بدهیم به اهل دین که نگران تجلی خارجی عباس‌بن‌علی‌شان باشند. شاید گمان دارند آن کس که در جایگاه سقای تشنه‌لب بازی می‌کند، بعدها لبی تر می‌کند به …(دور از جان آقای کاوه فتوحی البته)…به هر حال بد نیست همچنان که در «الرسالة» مرحوم مصطفی عقاد، علی‌(ع) و محمد‌(ص) تصویر نشدند، اینجا هم این گونه شود. چرا که این نزاع بی‌ثمر و کم‌فایده است و ارزش جنگیدن ندارد. ادامه…


 

آقای رییس جمهور، ما از این بازار مکاره فقط ۲٪ می‌خواهیم!

۱
این روزها هر جا که بنشینی صحبت از «هدفمندسازی یارانه‌ها» است. چیزی که به درستی «جراحی بزرگش» خوانده‌اند. از مردم کوچه و بازار گرفته تا «سردار رویانیان» همه چرتکه دستشان گرفته‌اند و دنبال محاسبهٔ تأثیر و تأثر این جراحی بر اوضاع و احوال بیماری به نام اقتصاد ایران هستند. این وسط اما از اهالی صنعت نحیف فرهنگ و هنر چه خبر؟ آیا شنیده یا خوانده‌اید کسی یا کسانی از ایشان دنبال این باشند که ببینند در این بازار مکاره چه کلاهی از این نمط بر سر اهالی فرهنگ و هنر خواهد رفت؟… ادامه…


 

دود موتورِ سوزوکی

۱
«تو می‌دونی یه گردان بره خط گروهان برگرده یعنی چی؟ گروهان بره، نفر بگرده یعنی چی؟»
….

«چرا اینجا؟ چرا اینجا؟…من شاکی‌ام! من شکایت دارم..کو اون رحمانیتت؟…»
…..

«بندهٔ خدا!!! اینجا پنجاه متر هم جلوتر از خط مقدمه!!!!»
….

«منم مهدی نریمان! فرماندهٔ گردان کمیل! گردان کمیل هنوز زنده است» ادامه…


 

لطفاً دوزیست شوید

۱
چندی است فتوای فقهی مقام معظم رهبری دربارهٔ بحث موسیقی در چند پایگاه خبری داخلی بازنشر می‌شود. معظم‌له در پاسخ به پرسش‌کنندگان بیان کرده‌اند که ترویج موسیقی جزو اهداف عالیه نظام مقدس اسلامی نیست. از این خبر که بگذریم، در جایی دیگر خواندم نیروی انتظامی تعدادی را که در حال ساخت یک ویدیوکلیپ برای یکی از شبکه‌های ماهواره‌ای فارسی‌زبان بودند، دستگیر کرد. با توجه به این دو خبر، چند پرسش برای یک ذهن نقاد پیش می‌آید:

اول اینکه؛ تکلیف ما با خیل علاقه‌مندان آثار موسیقیایی چه می‌شود؟ خیل علاقه‌مندانی که در میانشان کسانی وجود دارند که طرفدار پروپاقرص موسیقی سالم ایرانی هستند و دنبال راهی برای ارتقای سطح آن ـ به عنوان یک میراث معنوی ایرانی ـ می‌گردند و نمی‌توان بر فعالیت‌های آن‌ها عناوین مفسده‌انگیز یا براندازانه بار کرد. ادامه…


 

ناتوی سرگرمی، پادگان‌های خالی، اسلحه‌های بادی

با انتشار خبر توزیع قریب‌الوقوع سریال قهوهٔ تلخ ساختهٔ مهران مدیری، جمع سریال‌های غیرسیمایی (عنوانی بهتر از این نتوانستم اختیار کنم) به عدد دو رسید. اگر یک نگاه به عقب بیندازیم، در حدود سه سال اخیر ـ دقیقاً دوست دارم آغاز این موج تغییرات را از پخش سریال کره‌ای یانگوم و دست‌به‌دست‌شدن DVD با کیفیت زیرنویس‌دارِ بدون سانسور آن تلقی کنم ـ بازار تولیدات سرگرم‌کننده جهش عجیبی به خود دیده است. در شرایطی که تا اواخر سال ۱۳۸۴ آرزوی هر علاقه‌مند به سینما و تلویزیون، داشتن یک DVD از فیلم‌های تاریخ سینما با قیمتی کمتر از سه تا هفت هزار تومان بود ـ سریال که پیشکش ـ اکنون شبکه‌های توزیع غیررسمی (نمی‌گویم غیرقانونی چون مانند آبِ خوردن قابل ردیابی و پیگرد هستند ولی نه تنها عمدتاً دارند به کار خود علنی و عیان ادامه می‌دهند بلکه از سامانهٔ توزیع پستی نیز برخوردارند) جدیدترین فیلم‌های روز را در حجم ترابایت و فرمت دی‌وی‌دیِ فقرا، DivX، آن هم روی هاردِ اکسترنال به فروش می‌رسانند. البته باید دربارهٔ این پدیده حسابی تفحص کرد که واقعاً چه فیلم‌هایی در این مجموعه‌ها وجود دارند؟ چه اندازه به بالا رفتن فرهنگ بصری مخاطب ایرانی کمک می‌کنند؟ و از این دست چراها و آیاها…به این‌ها اضافه کنید افزایش حجم کشفیات تجیهزات ماهواره را که توسط نیروی انتظامی صورت می‌گیرد. باز به این کاروان اضافه کنید حجم انبوه سریال‌های زیرنویس‌فارسی‌شده‌ای را که در کنار شبکهٔ MBC فارسی و فارسی ۱ و چندتای دیگر رسماً بازار سرگرمی به زبان فارسی را قُرق کرده‌اند. تو گویی پس از مرحوم فردوسی این دومین دفعه است که نهضتی برای احیای زبان فارسی در ژانر سرگرمی راه افتاده است. جالب آنکه کار زیرنویس‌کردن محصولات تصویری سرگرم‌کننده دیگر از سریال گذشته و به مستند و مسابقات و ویدیوکلیپ و…رسیده است که نشان می‌دهد این ناتوی سرگرمی همهٔ مخاطبان ایرانی، با هر میزان درک و فهم و سواد را هدف گرفته است. اینکه این کار با اغراض پلید و هدایت‌شده همراه است یا همه حاصل دنیای کاپیتالیستی است ـ که هر جا پول باشد، اربابان سرمایه همان‌جا هستند ـ نیازمند ده‌ها و شاید صدها مطالعهٔ استراتژیک است که خروجی آن می‌تواند کارشناسان فرهنگی را وادارد تصمیمات کلان بگیرند. با این حال صرف‌نظر از چیستی و چرایی پدیده، خود پدیده را که برانداز کنیم به اندازهٔ کافی خوفناک است. البته نگارنده در میان این سریال‌ها و فیلم‌ها، البته در سویهٔ اعتقادی، چیز خانمان‌برانداز آن‌چنانی‌ای ندیده‌ام و معتقدم تا برخی آیین‌های کهن مذهبی هستند ـ مانند عاشورا و همگی جوانب و حواشی فرهنگی‌اش ـ بسیاری از تلقینات ضددینی این سریال‌ها بر باد می‌رود و این البته ارفاق خداوند به مسئولین ما و خانواده‌ها است ولی این دلیل نمی‌شود تا برای درگیرشدن با این سپاه تورانی، پادگان‌های فرهنگی ایرانی به خط نشوند. پادگان‌هایی که سربازانش متأسفانه در جایی دیگر اردو زده‌اند. اما کجا؟ ادامه…


 

مدیریت شترگاوپلنگ ایرانی

۱
زمانی که مانند الان موج فیلم‌های کره‌ای همه‌گیر نبود و تولیدات کشور فخیمهٔ ژاپن پخش می‌شد، سریالی بود با نام هانیکو ـ یا چیزی مانند آن ـ که سرگذشت دخترکی شاد و خندان و سخت‌کوش را روایت می‌کرد یکی از شخصیت‌های جالب و به‌یادماندنی سریال، شخصیت پدر هانیکو بود؛ مردی متعصب به آداب سامورایی که می‌شد رد تحقیر ناشی از جنگ جهانی و ناکامی نظامی ژاپنی‌ها را در سکوتش دید. از آن ژاپنی‌هایی که حتی در نوع نشستن و برخاستنش نیز سامورایی بود. مردی که تلاش می‌کرد دست‌کم در سرسرای خانهٔ خود و حتی بیش از پدرش ـ یعنی پدربزرگِ خوشحال هانیکو ـ که طبیعتاً باید بیشتر از پسرش تعلق به آداب کهن می‌داشت، آداب سامورایی را حفظ کند. در یکی از قسمت‌های ماندگار سریال، پدر هانیکو با وجود آنکه می‌دید و می‌شنید خانوادهٔ شوهرِ دختر کوچکش ـ خواهر مظلوم و کم‌حرف هانیکو؛ نمادی از زنان عوام جامعه ژاپن ـ او را بلافاصله پس از زایمان به کار در مزرعه واداشته‌اند و او اکنون در اثر بیماری و ناتوانی در جایی شبیه اصطبل نگاه‌داری می‌شود، به جای آنکه بر اساس خواست افراد خانواده‌اش برای بازپس‌گیری او یا بهترکردن شرایط زندگی‌اش اقدامی کند، در برابر مادرشوهرِ دخترش که به او آداب و رسوم سنتی ژاپن در زمینهٔ جایگاه عروس را متذکر شد حاضر نشد قدمی از سنت‌ها پاپس بکشد و تا آخرین لحظه که خبر مرگ دخترش را به او دادند برخلاف خواست همه و حتی خواست بینندگان احساسی ایرانی حاضر به مداخله نشد. سیمای مردانهٔ وی که در اتاقی تنها نشسته بود در حالی که صدای شیون اهل خانه را می‌شنید که عزادار مرگ دخترشان بودند، بی‌آنکه در چهره‌اش ردی از پشیمانی باشد ـ البته اندوه بود ـ ساکت بود تا سنت‌ها ـ ولو غلط ـ به درستی اجرا شوند، به‌یادماندنی و قابل تحلیل است. ادامه…