فیروزه

 
 

این دومینو را تا آخر برو

۱
چند سال پیش درست در چنین روزهایی، وقتی که حکایت پروندة هسته‌ای ایران به بدترین نقطه رسیده بود و دو طرف قصد کوتاه آمدن نداشتند و شورای امنیت به نظر آخرین گزینه می‌آمد، ناگهان لشگریان ناپیدای خدا در قالب افکاری جاه‌طلبانه به ذهن رییس‌جمهور گرجستان هجوم برده و او را وسوسه کردند که برای گوشمالی استقلال‌طلبان «اُستیا» به شهر گروزلی پایتخت جمهوری خودخواندهٔ آنان لشگر بکشد. بدیهی است رییس‌جمهوری که روسیه از او دل خوشی ندارد و توجه زیادی به غرب دارد، وقتی چنین کند، ناخودآگاه روسیه را تحریک می‌کند تا به گرجستان لشگرکشی کند..و شد آنچه«باید» می‌شد. در دعوای نظامی آن روزهای روسیه و گرجستان، پروندة ما از روی میز غرب کنار رفت؛ از دید غرب ایستادن در برابر هیولای در حال بیداری روسیه مهم‌تر از دعوای نامعلوم با ایران بود. حال دوباره این روزها درست در زمانه‌ای که «کاترین اَشتونِ» کم‌تجربه در مصاف با «سعید جلیلی» راه به جایی نبرده و پرونده ایران دچار بوروکراسی اداری از نوع سازمان ملل و گروه ۱+۵ شده است، انقلاب‌های دومینووار شمال آفریقا و خاورمیانه دوباره ابابیل‌وار، ابرهه‌ها را از دور و بر خانه دور کرده است. این حکایت بازی خدا عجیب خواندنی و خنده‌دار است؛ به ویژه اگر از یاد نبریم آن به آن، همگی رخدادهای رسانه‌ای غوغای سال ۱۳۸۸، در انقلاب‌های این روزهای شمال آفریقا تکرار می‌شوند؛ نمونه‌اش همین روزها رخ داده است که یک ماشین عده‌ای از مردم مصر را زیر گرفت! یا فریادهای «الله اکبر» شبانة مردم!… به نظر می‌رسد وقت یک دوئل رسانه‌ای رسیده باشد.

۲
آنچه از رویارویی این روزهای Press TV و «العالم» با همتایان عرب و غربی‌شان برمی‌آید، نشان می‌دهد آرام آرام سیاست تهاجمی خارجی ما به عرصة رسانه هم وارد شده است. مشکلی که رسانة ‌ملی ما با همة شعباتش درگیر آن بوده و به دلیل ماهیت حاکمیتی آن از ورود به برخی مواضع تهاجمی خودداری می‌کرد، مگر زوری پر زور او را وادار می‌کرد تا واکنشی نشان دهد؛ نمونة این انفعال رسانة ملی را می‌توان در عدم پخش مستندهای پیشروی «محمدحسین جعفریان» دربارة افغانستان (به دلیل رویکرد مفاهمه با پاکستان آن زمان) یا مستند «ادواردو آنیلی» (این یکی بالاخره پخش شد) و آثاری از این دست دید. اینکه رسانة ملی جایگاه خود را در کنار وزارت امور خارجه یا دولت ببیند و تلاش کند رویکردش تعادلی باشد و نه تهاجمی، آفت بزرگی است که در همة سال‌های پیش منجر به ریزش مخاطبان خاص رسانة ملی و کاهش تاثیرگذاری آن شده است. البته نبود این سیاست تهاجمی رسانه‌ای را می‌توان ناشی از مدیران منتخب رسانه دانست که اصولاً روحیاتشان روحیات تهاجمی نبوده است؛ چه «محمد هاشمیِ» کرمانی، چه «علی لاریجانیِ» فیلسوف و چه «سید عزت‌الله ضرغامیِ» مهندس و چه دیگر مدیران ارشد رسانه… در حقیقت آنچه در نگاه و روحیات نادر طالب‌زاده‌، رضا برجی، محمد علی فارسی، محمدحسین جعفریان، سعید ابوطالب، سهیل کریمی و دیگر مستندسازان و برنامه‌سازان ایرانی وجود دارد، کمتر در تار و پود رسانه تنیده شده است. همین نبود نگاه پیشرو و تهاجمی یکی از دلایل همة کم‌آوردن‌های ما بوده است؛ برای نمونه درست در میان منازعة غرب بر سر پروندة «سکینه آشتیانی» وقتی خبرگزاری «فارس» با هدایت هوشمندانة محمدجواد لاریجانی پروندة مرگ یک زن عقب‌ماندة ذهنی آمریکایی را علم کرد (صرف‌نظر از اینکه اصولاً آتش این معرکه را اروپایی‌ها روشن کرده بودند)، آتش سنگین تک غرب خاموش شد. این در حالی است که بنابر گزارش‌های تأییدشده در غرب و به ویژه آمریکا تعداد کودکان زیر ۱۸ سال که حکم حبس ابد دارند، بیش از صد نفر است و یا زنان در معرض اعدام بسیار است. بحث سقط جنین و ازدواج هم‌جنس‌بازان که از جمله نقاط شکاف میان مذهبیون غرب و لاییک‌ها است، از دیگر فرصت‌های رسانه‌ای است. وجود بیش از سی میلیون فقیر مطلق در مهد لیبرال‌سرمایه‌داری جهان یعنی آمریکا (فقر نسبی را اگر در نظر بگیریم می‌شود به اندازه کل جمعیت ما)، شورش‌های گاه و بی‌گاه در اروپا به ویژه شورش جوانان در فرانسه و انگلستان، جدایی‌طلبی در بلژیک نیم‌وجبی!، اختلاف فرانسه‌زبان‌ها و آلمانی‌زبان‌ها در اروپا و …پدیدة مهاجرستیزی و مسلمان‌ستیزی در آلمان و سوئد و فرانسه و هلند و… فرصت‌های رسانه‌ای هستند که یک‌دهم آن در ایران، تبدیل به یک پروپاگاندای ضدایرانی ‌شده است.

واقعیت آن است که ما نتوانسته‌ایم آن‌چنان که باید و شاید از ظرفیت‌های موجود و از شکاف‌های موجود بهره ببریم تا بتوانیم هم در بُعد اعتماد به نفس بخشیدن به مردمانمان و هم تخریب وجهة غرب به پیش برویم. شاید تنها نمونه‌های تاثیرگذار مستند «سراب» سیدمرتضی آوینی و «حباب» بوده است ولاغیر… در این میانة بلبشو و کم‌کاری و انفعال، در و تخته به هم جور بوده است: رایزنان فرهنگی خنثای وزارت امور خارجه، موازی‌کاری «سازمان ارتباطات و فرهنگ اسلامی»، «مجمع تقریب مذاهب»، « جامعه المصطفی العالمیه» و… در کنار رسانة ملی باعث شده بشویم مصداق «آفتابه و لگن هفت دست، شام و نهار هیچی»..پس وقتی در داخل شورشی یا اغتشاشی می‌شود ناگهان به جای آنکه با اعتماد به نفس مسائل مدیریت شوند، کارمان اخراج پیاپی یا بازداشت خبرنگاران خارجی می‌شود. در حالی که می‌توان با آزادی عمل دادن تحت نظر به نخبگان خبری غرب از اربابان رسانه‌ای غرب، برای فعالیت آزادانه‌تر مستندسازان و نخبگان خبری خودمان امتیاز بگیریم.

۳
در وقایع سال ۱۳۸۸، رسانه‌های غربی همچون ما که بی‌صبرانه منتظر سقوط دیکتاتورهای عرب هستیم، منتظر سقوط جمهوری اسلامی بودند و این را نمی‌شود انکار کرد؛ زیرا هر چه سقوط دیکتاتورهایی چون «حُسنی مبارک» و «زین‌العابدین بن علی» و… برای ما نماد برتری اسلام و پیروزی سیاست‌های مربوط به صدور انقلاب تلقی می‌شوند، سقوط جمهوری اسلامی برای غرب نیز نماد پیروزی سکولاریته، لیبرال‌سرمایه‌داری و خاموش شدن کعبة بنیادگرایی و غرب‌ستیزی تلقی می‌شده و می‌شود. در میانة جنگ خاموش میان ما و آن‌ها، رسانه‌ها پیاده‌نظام کارکشته‌ای هستند که گاه مجبور می‌شوند از محدوده‌های تدریس‌شدة دانشگاهی ـ در ابعاد اخلاق رسانه‌ای تا تعهدات حرفه‌ای ـ عبور کنند تا به هدف مطلوب دولت‌های‌شان که ضامن امنیت ملی‌شان است، برسند. در این نبرد که از نظر عِده و عُده یکسان نیست ـ آن‌ها مالک مهم‌ترین شبکه‌های خبری دنیا هستند و البته نه باسوادترین و باتحلیل‌ترین ـ با وجود خواست‌های مشابه، رویکردها متفاوت هستند؛ یعنی هر چه غرب در سال ۱۳۸۸ همة امکاناتش را بسیج کرد تا به استراتژیک‌ترین هدف سیاست خارجی‌اش، یعنی سقوط جمهوری اسلامی، دست یابد ولی ما هنوز در قید و بند باید و نباید رسانه‌ای، سیاست خارجی جمهوری اسلامی، خوشایند و بدآیند مدیران بالادستی، آیندة انقلاب مصر و.. هستیم. اکنون با زمان «انتفاضة شعبان» ۱۹۹۱ عراق یا «نسل‌کشی بالکان» فرق می‌کند؛ آن زمان اگر نمی‌خواستیم یا نمی‌توانستیم در حمایت از مردم عراق یا بوسنی هرزگوین وارد جنگ نظامی شویم و رسانه‌ای هم نداشتیم تا به جهان نشان دهیم که چه فجایعی رخ می‌دهند ولی اکنون رسانه‌هایی چون العالم و Press TV فعال هستند و باید امتحان پس بدهند. برقراری یک ارتباط کاری به همراه تقسیم کار مناسب با شبکة «الجزیره» در قطر (نزدیک‌ترین دولت عربی به ما پس از سوریه) برای پوشش خبری عربی‌ـ‌فارسی سقوط آخرین و مهم‌ترین حامیان سیاست‌های غرب در منطقه می‌تواند یکی از اقدامات پیشرو باشد. سیاستی که می‌تواند مبتنی بر گزاره‌های زیر باشد:

۱. پوشش هر گونه آسیب جسمی مردم انقلابی این کشورها برای زیر سؤال بردن مشروعیت حاکمان این کشورها نزد مردم جهان (با تکیه بر تصاویر اختصاصی و یا آماتوری؛ دقیقاً مشابه وقایع سال ۱۳۸۸ ایران).

۲. تئوریزه‌کردن و پافشاری بر عنوان انقلاب در این خیزش‌ها؛ چرا که اصولاً واژة انقلاب در نزد روشنفکران غربی اهمیت و احترام خاصی دارد (مشابه نگاه «میشل فوکو» به انقلاب مردم ایران).

۳. تلاش برای آلترناتیوسازی از چهره‌های اسلامی یا نزدیک به سیاست‌های شرق‌گرایانه.

۴. تلاش برای تخریب چهرة اسراییل و آمریکا و تأکید بر گذشتة استعماری کشورهای اروپایی چون فرانسه، ایتالیا و انگلستان.

۵. تلاش برای تسری شعارهای اسلام‌گرایانه و ضدغربی در میان توده‌ها از طریق رسانه‌ها و تأکید بر شعار «اسلام تنها راه‌حل است».

۶. تأکید بر «دموکراسی پارلمانی» و نه «دموکراسی ریاستی» ـ نوعی از دموکراسی که بیشترین خطر کودتا در آن وجود دارد ـ برای حکومت جانشین؛ از یاد نبریم به دلیل ماهیت انتقادی اسلام، قطعاً در همگی انتخابات آینده که مبتنی بر نظام پارلمانی باشد (همچون ایران، ترکیه، لبنان) این نیروهای اسلام‌گرا هستند که پیروز خواهند شد.

واقعیت آن است که وقتی ما در بسیاری از این کشورها سفیر و نفوذ قابل توجهی نداریم، تنها راه برای نفوذ رسانه‌ها هستند. اکنون هر کدام از کشورهای دنیا بیش از آنکه نگران اخلاقیات، آزادی، دموکراسی و دیگر دعواهای نظری‌ـ‌سیاسی باشند، دنبال نفوذ در این انقلاب‌های بی‌سرِ عربی هستند. گرچه این روزها شبکه‌های برون‌مرزی رسانة ملی بیش از ۶۰٪ وقت خود را به پوشش اخبار مصر اختصاص داده‌اند ولی گسترش این انقلاب‌های بی‌سر و بی‌رنگ، به دیگر کشورهای مشکل‌دار و بحران‌دار چون یمن (با جمعیت مناسب شیعة زیدی)، بحرین (با جمعیت ۷۰٪ شیعه و ایرانی‌تبار)، الجزایر، اردن، آذربایجان (با شورش‌های اخیر علیه دولت در زمینه حجاب) لازم می‌نماید. در حقیقت این بار «انقلاب‌های رنگی» آسیای میانه به صورتی دومینووار و در قامت «انقلاب‌های پرچمی» ـ انقلاب‌هایی که در آن‌ها باید «پرچم» هر کشور و نه «رنگ» نمود داشه باشد ـ را ما می‌توانیم رقم بزنیم. ترس رسانه‌ای از اینکه شاید این انقلاب‌ها شکست بخورند و ما بمانیم و دولت‌های کنونی توجیهی ندارد. این انقلاب‌ها به حاکمان دیکتاتور و دستگاه‌های امنیتی آن‌چنان ضربه‌ای زده‌اند که تا مدت‌ها توان برخاستن نخواهند داشت. مهم ایستادن در کنار مردم این کشورها است. پس ورود تمام‌قد به این نزاع «لازم» و «باید» است.

۴
برخلاف ما که معمولاً از تجارب گذشته نمی‌توانیم قاعده بیرون بکشیم تا به کار امروزمان بیاید، در غرب این امر یک روال مرسوم است؛ برای نمونه تجارب جنگ سرد برای غرب آن‌چنان مفید بوده است که همان «رادیو آزادیِ» زمان جنگ سرد ـ با نام کنونی «رادیو فردا» ـ را این بار برای مقابله با ما فعال کردند؛ همین حکایت دربارة BBC هم صدق می‌کند. جالب آن‌که تجارب انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۵۷ این بار به یاری اربابان رسانه‌ای غربی آمده تا مانع تحقق آرزوی «خاورمیانة اسلامی» ـ در تقابل با «جهان تک‌قطبی» یا «رؤیای اسراییل بزرگ» ـ شوند. ولی ما چه کرده‌ایم؟ در همان انقلاب سی سال پیش ما آن‌قدر گزاره‌ها و قواعد هست تا در جنگ روانی‌ـ‌رسانه‌ای کنونی به کارمان بیایند. شاید بهترین محرک برای هدایت انقلاب‌های مردمی شمال آفریقا و خاورمیانه تأکید بر تضاد «تحقیر و عظمت» مردمان این کشورها باشد. برساختن رسانه‌ای پیشینة باشکوه مردمان این کشورها، بازسازی رسانه‌ای تحقیر کنونی‌شان، تأکید بر نمونة موفقی چون ایران با مشترکات بسیار با مردمان این منطقه، تأکید بر عنصر شهادت و این‌که این انقلاب‌ها ـ همچون انقلاب ما ـ برای پیروزی خون می‌خواهند راهبردی‌ترین تاکتیک‌های این جنگ رسانه‌ای هستند که ما را فراتر از همتایان رسانه‌ای دیگر قرار می‌دهد. در حقیقت فلسفة تأثیرپذیری انقلاب‌های شمال آفریقا و خاورمیانه از انقلاب ایران در دل همین قیاس‌ها شکل می‌گیرد، نه با گذشت سی سال از انقلاب ایران. در حقیقت وقتی جوان شورشی این سرزمین‌ها در یک بازسازی رسانه‌ای می‌بیند هر چه جوان امروز ایرانی دارد او هم که مستحقش بوده ندارد و عامل این محرومیت چیزی یا کسی جز حاکمان و حامیان آن‌ها نیست، مابقی قصه خودش دومینووار پیش می‌رود و نیازی به حضور ما و نخبگان امنیتی و سیاسی ما ندارد. از یاد نبریم ما بایست در این کارزار به دنبال تبدیل کردن ایران به یک نمونه باشیم. این قیاس می‌تواند این گونه شکل بگیرد که رسانه‌های برون‌مرزی ما بر این نکات تأکید کنند:

درشت‌نمایی رسانه‌ای سابقة ضداستعماری و پیشروی مسلمانان شمال آفریقا (عمر مختار، جمیله بوپاشا، عبدالقادر الجزایری، حسن البنا، محمد عبده و..) و در تضاد قراردادنش با وضع کنونی وابسته‌شان و تأکید بر وجهة ضداستعماری ایران، رودررویی آزادگی مردم با نظام‌های استعماری از راه تأکید بر تحقیرهای موجود (تجربة انقلاب ما در حمله به کاپیتولاسیون)، تأکید بر سرمایه‌های خدادای این کشورها و درشت‌نمایی فقر، تبعیض و فساد کنونی‌شان (تجربة تضاد کاخ‌نشینی و کوخ‌نشینی در انقلاب ما) و نمایش توجه انقلاب ایران به مستضعفان، نمایش تصویر ضداسلامی حکومت‌های فعلی (با تأکید بر ارج و قرب شعائر اسلامی در ایران)، تأکید بر همراهی حاکمان این کشورها با اسراییل به عنوان «دیگری» جهان اسلام و مقایسة وضع کنونی‌شان با عناد ویژة ایران با اسراییل و حمایت ما از «حماس» و «حزب‌الله» لبنان، تأکید بر استقلال ملی و میهنی از راه مقایسة جایگاه فعلی الجزایر، مصر و تونس با جایگاه ایران (با تأکید بر تمدن‌های باسابقة ایران و مصر)، تأکید بر پیشرفت‌های علمی، هسته‌ای، ورزشی و نظامی ایران و مقایسة آن با وضع کنونی این کشورها، تاکید بر برگزاری ۳۰ انتخابات در ۳۰ سال در ایران و مقایسة آن با انتخابات فرمایشی و موروثی این کشورها، تأکید بر آزادی‌های مذهبی مسیحیان، یهودیان و زرتشتیان در ایران و مقایسة آن با محدویت مسلمانان در کشورهای اسلامی!، نمایش زندگی سادة برخی کارگزاران نظام به ویژه امام راحل و مقایسة آن با فساد مالی همگی رهبران این کشورها و…

بدیهی است دلخوری و احساس حقارت حاصل‌شده از این قیاس‌ها نتیجه‌اش هر چه شود، به نفع ما و مسلمانان این مناطق خواهد بود. عبور از نمایش صِرف سیمای خیابان‌های این کشورها و حرکت به سمت گزاره‌سازی برای آیندة این کشورها، باید مهم‌ترین سیاست رسانة ملی باشد. سیاستی که در سایة آن شاید دیگر لازم نباشد برای افتتاح سفارت مصر در ایران، خیابان «خالد اسلامبولی» تغییر کاربری دهد! راز این تغییر آرام در این است که اگر «دیگران» به یاد «شنبة پس از انتخابات» بودند، ما باید به فکر «شنبة پس از سقوط» باشیم. به شرط آن‌که بکوشیم برای آنچه مطلوبمان است که: «لیس الانسان الا ما سعی».