این روزها شبکهٔ دوم سیما شاهد پخش دوبارهٔ سریال «قصههای جزیره» است. سریالی که در میانههای دههٔ هفتاد مخاطب بسیاری پیدا کرد (در کنار سریال «شمال ۶۰» و چند سال بعد سریال «پزشک دهکده»). گرچه امروزه و در دیدن دوبارهٔ این سریال رغبتی در بیننده برای پیگیری ایجاد نکند با این حال این سریال زنانه و خانوادگی در کنار دو کارتون ارزشمند «آن شرلی با موهای قرمز» و «بابالنگدراز» دنیای جدیدی پیش روی بینندگانش ترسیم کرد (حتی پسرانی چون ما). ویژگی این سریالها که بعدها ترکیبشان با پخش نمونههایی کمطرفدارتر – مانند «رودخانهٔ برفی» – تکمیل شد، در چند مولفه خلاصه میشد:
۱. خانوادههایی کامل و شاد
۲. گرما، شور و احساسات دخترانه و زنانه (مطلوب زنان خانهدار ایرانی)
۳. قصههای دم دستی با پیامهای گلدرشت اخلاقی (مطلوب مدیران رسانه و همراه دغدغههای اهالی فرهنگ)
۴. پوشش، ساختار، دکوراسیون و فضاسازیهای کلاسیک و قدیمی (مناسب نوستالبازها و جامعهٔ سنتی ما)
۵. سلامت اخلاقی سریالها (عدم نیاز به برش زدنهای متعدد و نگرانی خانوادهها)
۶. نمایش وفاداری اعضای خانوادهها به یکدیگر (مطلوب جامعهٔ رفیقباز و البته در حال گذار ما، با موج اختلافات خانوادگی)
البته همهٔ این مولفهها در یک سریال وجود نداشتند ولی کم و بیش این نوع سریالها به همین دلایل مورد اقبال بینندهٔ وطنی قرار گرفتند. چرا که کارکرد داستان خوب تنها تا مدتی است و در کنار داستان خوب چیزهای دیگری هم لازم هستند تا بینندهٔ رسانهزدهٔ این روزها از میان همهٔ انتخابهای موجود بیاید سراغ یک سریال خانوادگی که در فضای کانادا و استرالیای چند ده سال پیش میگذرد و زنانش تا خرخره پوشیده هستند. مدتها پس از پخش این سریالها برخی از مدیران رسانه به این فکر افتادند که چنین سریالهایی بسازند. برخی معتقدند پخش سریال «پاورچین» ساختهٔ مهران مدیری که از روی سریال پرطرفدار «دوستان» ساخته شد و یکی دو سریال دیگر، بر همین مبنا بوده است. البته یادمان نمیرود مدتها پیش از پخش این گونه سریالهای داخلی و خارجی، کمپانی نخبگان مادرزادی بیژن بیرنگ و مسعود رسام عزیز آثاری چون «خانهٔ سبز» و «همسران» «دنیای شیرین» و… تحویلمان دادند که شناسنامهٔ دههٔ هفتاد شدند. ولی این روند ناگهان قطع شد. تو گویی همه باور کردهاند این غلط مشهور ترسآلود را که «باید کفشها را در اوج آویخت» و کسی به این فکر نمیکند که سریال دوستان ۱۰ سال طول کشید، «پیتر شیلتون» و «پائولو مالدینی» چون درست زندگی کردند و جاهطلب بودند پس تا چهل سالگی در اوج بازی کردند و چنین است قصهٔ استاد «سِر آلکس فرگوسن».
با افزایش رو به رشد استقبال مردم از اَبَرسریالها – سریالهایی در چند صد قسمت با داستانهای مطول و شخصیتپردازیهای تودرتو – مانند «گمشدگان» و «۲۴» و… به نظر میرسید رسانه به یک سیاستگذاری جدی برای ساخت چنین سریالهایی دست بزند. واقعیت آن است که مردم بیش از شنیدن قصه، تشنهٔ دیدن چیزهایی هستند که ندارند (شجاعت و اراده) یا چیزهایی که از نداشتنش رنج میبرند (یک خانوادهٔ خوب برای زن و شوهری که طلاق گرفتهاند، یک قاضی عادل برای مردمان ستمدیده، یک عاشق سینهچاک وفادار برای دختران دستمالیشده، یک زن بساز برای مردان نابسامان) یا چیزهایی که دنبال داشتن آن هستند (خانوادهای کامل، مزرعهای سرسبز، اقتصادی محکم). همهٔ اینها با پرداختی رسانهای در اغلب سریالهای خارجی وجود دارند. ولی ویژگی مهم ابرسریالها این است که شخصیتهایش در گذر زمان آرام آرام میشوند خواهر و برادر و دوست و همراه خانوادگی من و تو..یک عضو مجازی غیر قابل لمس ولی دوستداشتنی، به گونهای که خاله اُلیویای سرخوش، عمه هِتی ترشیده، سارا استنلی امروزی و «دخترِ خونهای» چون فلیسیتی از جعبهٔ جادو بیرون میزنند و داستانها و ماجراهایشان برایمان آنقدر مهم میشود که هر هفته دنبالشان کنیم. مهمی که در هنگامهٔ اقبال عمومی به سریال گمشدگان آنچنان شد که در فضای مجازی میان طرفداران جک و ساویر نزاعی درگرفت. این مهم شدن فلان شخصیت برای بیننده باعث پیگیری سریال میشود و در نهایت به رسوخ اخلاقیات، خلق و خو، جهانبینی و درک آن شخصیت در بیننده میشود و برای مدیران رسانهای چه بهتر از این.
مشکل اینجاست که رسانهٔ ما – و شاید روح جمعی مردمان ما – هر بار عزم میکند چنین آثار خانوادگیای بسازد، ابر و باد و مه و خورشید دست به دست هم میدهند تا پروژه بشود مثل «جادهٔ تهران-شمال»؛ ناتمام و همیشه در حال ساخت. این میان تنبلی هنرمندان ما، مرگ و میر بالای خلاقیت در نویسندگان، کوتهپروازی مدیران رسانهای همان کارکرد ابر و ماه و… را دارند. طیف وسیعی از سریالهای این سالها را که هر کدام میتوانستند تبدیل به یک اَبَرسریال شوند را میتوان نام برد:
سریال «سه در چهار» ساختهٔ ارزشمند و مهجور مجید صالحی (با بازی درخشان مهران رجبی، علی صادقی، اشکان اشتیاق، محمد کاسبی و نادره گلچین)، سریال «ترش و شیرین» با آن ترکیب نامتجانس خانوادگی که تنها رضا عطاران میتواند ترسیم و شیرینش کند (ترکیبی از دو خانوادهٔ پولدار و تنگدست: حمید لولایی پولدار، تنهلشی به نام رضا عطاران و مادری خودساخته مانند مریم امیرجلالی در کنار بازی درخشان شهره سلطانی)، کل سریال «خانه به دوش» بیکم و کاست، کل سریال «پایتخت» بیکم و کاست، کل سریال «هزاران چشمِ» کیانوش عیاری عزیز بیکم و کاست، سریال «همهٔ فرزندان منِ» مرضیه برومند (با بازی دوستداشتنی و آرامشبخش مهرانه مهینترابی در نقش پیردختر مجرد و عاقل خانواده که برادری یله و بیخیال چون امیرحسین صدیق داشت که چند زن گرفته و طلاق داده بود) یا حتی سریال متوسط «آسمان همیشه ابری نیست» ساختهٔ سعید عالمزاده که میتوانست یکیدوسالی در قالب داستانها و بازیگرانش دختران دبیرستانی این مُلک و ممکلت را اسیر خود کند (یاد باد آن روزگاران که عکس محمود دینیِ «آیینهٔ عبرت» شده بود زینتبخش گردنآویزهای برخی دخترهای آن زمان نه البته زمانی که دختران کجسلیقه دههٔ هفتاد راه افتاده بودند دنبال بازیگران تازهپای «ساعت خوش» که نه سیمای مردانهشان به محمود دینی رفته بود نه اراده و شخصیتشان).
ابرسریالهای جهانی از یک تیم نویسنده و چند کارگردان بهره میبرند تا این برگ برندهٔ رسانهای از دستشان نرود. پس وقتی ما رد پیری را در چهرهٔ بازیگران قصههای جزیره میبینیم به همان اندازه خوشحال میشویم که از دیدن بازی استقلال-پرسپولیس در میانهٔ سکانس پلیسی سریال پایتخت؛ یعنی میپذیریم سریال با ما و زمانهٔ ما همراه است. جالب آنکه رسانهٔ ملی به چنین سریالسازیای محتاجتر است و میتواند با قرار دادن یک تیم روانشناس خبره و چندین نویسندهٔ زبردست کار را تا چند سال اداره کند. ارتباط میان مردم و عوامل سریال برای دریافت قصههایشان جهت دراماتیزهکردن و نمایش در سریال تعریف دقیق «سریال تعاملی» است؛ همان کاری که در سریال «کلید اسرار» و «شاید برای شما هم اتفاق بیفتد» (گرچه این دو سریال مورد نقد باشند) رخ داده و میدهد و نه آنچه در جریان پخش سریال قابل تأمل «موج و صخره» اثر مجید صالحی از شبکهٔ پنج رخ داد؛ آن هم در قالب طرح پرسشهای پیامکی آبکی. زندگی مردم و تبدیل کردنشان به داستان دراماتیک (مشابه آنچه در «هزاران چشم» رخ داد) میتواند یک ایدهٔ جالب باشد برای سرپا نگاه داشتن ستون خیمهٔ چنین سریالهایی.به هر حال همهٔ ما به جز خواهر، برادر، پدر و مادر فعلیمان، بیاندازه تشنهٔ دیدن خواهر و برادرهایی از جنس استلّای سردمزاج «آرزوهای بزرگ»، ارسطوی سادهدل و غیرتی «پایتخت»، پدربزرگ مقتدری چون آقا اسدلله «پدرسالار»، پیرپسری خجالتی و پرماجرا چون اسد «آرایشگاه زیبا»، زنی خودساخته و همهفنحریف چون دکتر کویینِ «پزشک دهکده» هستیم..همه یک جا..زیر یک سقف..
۹ خرداد ۱۳۹۰ | ۱۰:۲۹
اصولا نفهمیدم در «سه در چهار» و «ترش و شیرین» و امثالهم چه دیدهاید که میگویید میتوانست خیلی تمام و کمالتر شود و بشود از آن دست نمونههای ایدهآل!
سریالهایی را که ذاتا و ماهیتا به جز لودگی هیچ عنصر دیگری همراه ندارند برای نگه داشتن مخاطب، چطور (با فرض اینکه اگر ادامه پیدا میکرد) در مسیر سریالهای دیگری چون خانهی سبز خودمان و پزشک دهکدهی غیرخودمان قرار میدهید؟
۹ خرداد ۱۳۹۰ | ۱۴:۰۴
حرفهای خوبی در این نوشته طرح شده ولی در مورد مصداقها انگار نویسنده محترم گاهی به اوت زده است. آخر سریال مزخرف ترش و شیرین و کارهای آبکی سیروس مقدم با هزاران چشم میتواند کنار هم قرار بگیرد.
۱۰ خرداد ۱۳۹۰ | ۱۰:۵۷
یک جورایی جمع بین دو کامنت قبلی »»
با مهدی در خصوص «ترش و شیرین» موافقم {کلیدواژه ی لودگی فقط برازنده ی کارگردان فیلم است نه چندان خود فیلم}
با سینا در خصوص بازهم «ترش و شیرین» موافقم {کلیدواژه ی مزخرف که بازهم برازنده ی کارگردان فیلم است نه چندان خود فیلم}
ولی نویسنده به نکات خوبی اشاره کردند، واقعا صدا و سیمای ملی تهران!!! نیاز به دقت بیشتری در خصوص ساخت سریال هایی که مصادیقش ذکر شد دارد. انشاءالله یک فکری بکنند هم برای شما خوب میشه و هم برای ما اول برای شما که یک نقدی بنویسید و برای ما که یک دیدگاهی {کامنت سایق} لطف کنیم!
موفق باشید.یاعلی(ع)