۱
چندی پیش که نسخهٔ DVD فیلم سینمایی «هیچ» ساختهٔ عبدالرضا کاهانی در دسترسم قرار گرفت، به تماشای آن نشستم و از آن همه شلوغی به دقت طراحیشده و بازیگردانی عالی گروه بازیگرانش لذت وافر بردم. اینکه یک کارگردان جوان، این اندازه با انرژی و وسواس دنیایش را خلق کند و در خلاقیتی جاهطلبانه بر همه چیز نظارت کند، غبطهبرانگیز بود اگر مانند نگارنده شاهد تنبلی و بیحوصلگی نسل جوان فعلی در عمدهٔ کارهایش باشید. در برهوت ساخت فیلمهای بزندررو، چه در تلویزیون و چه سینما، که پر شده از لعبتکانِ خوشسیمای آپارتماننشینِ پرادو سوار، دیدن چنین اثری که مردمانش را از طبقهٔ اسفل اجتماعی برگزیده بود و به تصویر کشیده بود، غنیمتی بود بس گرانبها. اما و اما…چیزهایی در ضمایم این فیلم و حواشی آن بود که اکنون بهترین زمان برای پرداختن به آنها است.
جایی در میان پشت صحنهٔ فیلم نشان داده میشود که باران کوثری، که در کنار دیگر دختران بازیگر سینما چون پگاه آهنگرانی و… از جمله پیشقراولان سیاستورزی و احقاق حقوق زنان هستند و از قضا در «هیچ» بازیگر نقش زنی باردار از طبقهٔ اجتماعی پایین را بازی میکند – از کَندن پوست سیبزمینی عاجز است و به شوخی و جدی از کارگردان محترم میخواهد کاری دیگر به او محول کند تا بتواند انجامش دهد!!! این را بگذارید در کنار حواشی مهم فیلم که معاونت محترم سینمایی وزارت ارشاد مانع ارسال فیلم برای جشنوارههای خارجی شدند و آه و فغان کارگردان محترم را درآورد؛ آن هم چنین فیلمی که از نمونههای قبلاً تقدیرشدهٔ جهانیاش چون «دایره» اثر جعفر پناهی یک سر و گردن بالاتر و شریفتر بود…
۲
«ارباب سرگرمیسازها» حالا شاید بهترین لقب برای سیروس مقدمی باشد که من و توی بیننده با صبر و حوصله از سریال «روزهای زندگی»اش تا کنون سیاهمشقهای مختلفش در ژانرهای گوناگون را دیدهایم و گاه تحمل کردهایم او را، تا رسیدیم به اینجا..سریال«پایتخت»…کارگردانی که برخلاف دیگر مدعیان مولفسازی ایرانیاش کاری را که بلد است انجام میدهد: فیلمسازی؛ وی در کنار همسرش که عمدتاً تهیهکنندهٔ کارهایش است (تنها نمونه مشابه گمانم «قاسم جعفری» و همسرش «صدیقه صحت» بود که از قضا این یکی هم روزگاری رقابتی تنگاتنگ با سیروس مقدم داشت در رسیدن به پانتئون سریالسازهای محبوب) با تکیه بر متنهایی که دیگران برایش مینویسند و با جاهطلبی بیکران تصویربردارش (که گاه بیش از اندازه گلدرشت میشود) اکنون در موقعیتی ایستاده است که به گمان نگارنده بهترین الگو برای دیگر سرگرمیسازهای ایرانی است: «کار خودت را انجام بده». اما آنچه وی را در دو سریال اخیرش – که با همهٔ خوب بودنشان آثاری بینقص نیستند – از همتایانش جدا میکند (یعنی محمدحسین لطیفی، قاسم جعفری، محمدحسن سهیلیزاده، علیرضا افخمی) نزدیک شدن وی به زندگی اجتماعی مردم و در نیفتادن به دام قصهگویی صرف است. این را از آهنگسازی بکر و ابتکاری «آریا عظیمینژاد» در سریال «چاردیواری» در نوروز ۱۳۸۹ و این سریال اخیر هم میتوان دریافت که تلفیقی بود و هست از نواهای مدرن و سنتی در بستری از قصههای اجتماعی. فیلمسازی که بدون ادعاهای فلسفی، اجتماعی و اخلاقی، مایِ ایرانی را آن گونه که هستیم نمایش میدهد نه «اغراقشده» برای نقد بیرحمانه در برابر چشمان آشنا و بیگانه و نه «سیاهشده» برای رسیدن به گزارههای فکری خود. مهمترین کارش را ساخت یک اثر سرگرمکنندهٔ بیحاشیهٔ سریعِ استاندارد میداند که دستکم اگر در ارتقای سطح درک مردمش تاثیری ندارد، مایهٔ «سرافکندگی» مردمش هم نیستند و آنچه این روزها بیش از هر چیز به آن محتاجیم را، «امید و اخلاق» به آنها گوشزد میکند (به استثنای «زیر هشت» که داستانی دیگر دارد). البته او چون مولف نیست و نخواهد بود، سند منگولهدار دنیای آثارش تنها مال او نیست و مشاع است میان وی و دیگرانی که وی را یاری میکنند.
سریال پایتخت پر است از ایدههای نابی که نشان از دقت نظر نویسندگان آن در پرداخت زندگی «عوام» دارد و مدتها بود در چنین سطحی و با چنین پرداختی هنرمندانه ندیده بودیمشان. عوامی که گرچه ساکن کلانشهرها میشوند ولی خردهفرهنگهای خود را با خویش میآورند و آنها را که نماد تفاوت فرهنگ ما از دیگر فرهنگهای دنیا هستند، فراموش نمیکنند. جالب آنکه این خردهفرهنگها علیحاتمیوار و حسن فتحیوار نمایش داده نشدهاند – کارت پستالی و تئاتری – بلکه در لابهلای دیالوگها و کنشهای بازیگران میبینیمشان. از آوردن چشمروشنی برای خانهٔ جدید توسط برادر هما (ریما رامینفر) گرفته تا بحثهای عوامانه میان ارسطو و نقی و برادر هما دربارهٔ تیم نساجی و هدفمندسازی یارانهها که سیاسیترین غرولندهای عوامالناس بودند. از نقنقهای زنانهٔ هما گرفته تا اعلام نارضایتی اقوام هما از خرید خانهای در کنار اتوبان که به محض ورود او به جمعشان، به تعریف از خانه تبدیل میشد. یا آنجا که در برابر نگاه مردمان شهرنشین کنونی که مادر و پدر خود را کمکم فراموش میکنند، نشانمان میدهد که نقی پاهای پدر فراموشکارش را با چه محبتی میشورد. به این دقت کنیم که «نقی! نقی!» گفتنهای علیرضا خمسه – که پس از سریال «یک مشت پر عقاب» گویا متحول شده باشد – روی اعصاب من و تویِ بیننده است ولی نقی و هما و ارسطو و گلرخ و نوهها هیچ کدام به او توهین نمیکنند. به محبت جاری در نگاه هما و نقی تا حیا و شرم گلرخ و دستدستکردن ارسطو هم میتوان اشاره کرد اگر آن را با وقاحت این روزهای آثار سینمایی و سیمایی و حتی زندگی روزمرهٔ برخی از نسل جوان شهرهایمان مقایسه کنیم. به حلال و حرام کردنهای هما باید اشاره کرد که بالاخره بعد مدتها عناوین کاملاً مذهبی فراموششدهٔ «حرمت و حلّیت» را از زندگی اجتماعی مردم به زندگی رسانهای کشاند (تا پیش از آن گمانم تنها کارکرد دین در آثار رسانهایمان خواندن خطبهٔ عقد بود!!!). زنی شهرستانی که هر چه در خانهٔ شهشهانی استفاده کرد را فهرست برمیداشت تا مدیون یک مرده نباشد. به دعواهای سطحی مردمانش بنگرید که خیلی زود به سردی مینشیند و به نزاعی ازلی و ابدی تبدیل نمیشود. به اخلاق و امید و صمیمیت جاری در اثر که کسی قصد خیانت به دیگری را ندارد دقت کنید و به نجواهای ساده و مستاصلوار نقی با خدا وقتی میگوید « خدا تو با من مسئله داری ها!!!». به یاد بیاورید ایدهٔ پول نگه داشتنهای هما را که زنیّت زن ایرانی را به یادمان میآورد (یا ایدهٔ بکر سال تحویل در پشت چراغ قرمز یا توهم سنتی ناشی از مصرف علفِ نقی و ارسطو و پدرش را که با توهم مدرن جوانان پارتینشین فرق داشت)..از این دست ریزهکاریها زیادند در اثری که البته ادعای اجتماعی بودن هم ندارد ولی پر است از گزارهها و خردهفرهنگهایی که در دستکم چند سال اخیر در اکثریت قریب به اتفاق آثار سینمایی و تلویزیونی ما دیگر حضور ندارند و در هیاهوی جهانوطنی سازندگانشان که همگی متعلق به خاستگاههای اجتماعی خاصی هستند، آثار ایرانی رنگ و بوی ایرانی ندارند و در نهایت مردم ما دلخوشاند به جغرافیای سنتی مثلاً سریال «زیر تیغ» یا «شمسالعماره» یا همین اثر متأخرِ «بچهها نگاه میکنند» ساختهٔ حمیدرضا صلاحمند با آن دعواهای زنانه و مردانهٔ مبتذل و نخنماشدهٔ تهمینه میلانیوارش.
۳
حالا برگردیم به ابتدای کلام و «هیچِ» کاهانی…یک لحظه خودتان را بگذارید جای مخاطب خارجی و سریال «پایتخت» را از منظر او ببینید. بیگانهای که هم «دایره» را دیده، هم «هیچ» و «دربارهٔ الی» و «پایتخت» را. ببینید مردم سوءاستفادهچیِ «هیچِ» کاهانی که شوهر مادرشان را (مهدی هاشمی) با کلیههایش منشأ درآمد کرده بودند نماد همهٔ ما ایرانیان هستند یا نقیای که پاهای پدرش را با دستانش میشوید. بگویید نقیای که میگوید یک موی گندیدهٔ هما را به امثال زن شهرنشین پروتزیِ بوتاکسزدهٔ باربینشانِ بدبین و شکاک فیلمنامهنویس سریال – با بازی پوریا پورسرخ – نمیدهد، نماد همهٔ ما ایرانیان است یا «مهران احمدیِ» فیلم هیچ که تا به آلافالوفی رسید تنبانش دو تا شد و میخواست سر زن گنگش – پانتهآ بهرام – هوو بیاورد. ارسطوی سادهدل «پایتخت»، جوان جنوبشهری کارگرصفت ماست یا همین بازیگر در «هیچ» در نقش جوانی آسمان جُل… هما که وقتی در خانه گیر میکند و تحت استرس است اما یادش نمیرود برای دو کودکش لقمه بگیرد و برایشان پایین بیندازد و حتی وقتی همه دارند از خانه فرار میکنند تا مبادا اقوام شهشهانی آنها را ببینند، میماند تا خانه را جارو کند، زن ایرانی ماست یا باران کوثریِ «هیچ» که مدام در پی سقط جنین است و حتی از کندن پوست یک سیبزمینی هم عاجز است! اگر بیگانه باشید اصولاً کدام یک را نماد ایرانیان میدانید…به راستی آقای کاهانی عزیز! ما کدام یک هستیم: «پایتخت» یا «هیچ».
۱۲ فروردین ۱۳۹۰ | ۰۰:۵۱
با سلام
[…]
در مورد نقدتان که طبق آنچه من می نویسم و فکر می کنم مخالفت دارم . ساختار و پرداخت و واقع گرایی دو فیلم هیچ و سریال پایتخت را بدجور می پسندم . محتوایی نقد دارم . نقد شما در حد آنالیز دو اثر هنری فوق عالی است . جزئی نگر هستید و خوب دیده اید ولی دیدگاهتان را نمی پسندم . من اینگونه نمی نگرم . اصلا قرار نیست شما هم مثل من ببینید و یا من هم مثل شما . از قسمتی از نقدتان ناراحت شدم که علی حاتمی و حسن فتحی را جزو فیلمسازان مخالف جریان دیدگاهتان دانستید . نگاه به جامعه اتفاقا باید کارت پستالی باشد و نه صرفا واقع گرا . عنصر جذاب پایتخت و هیچ وجود عناصر فانتزی هم هست که در بسترش فقر باور می شود و اثر را جذاب می کند . در کل هر نظری که منطقی باشد احترام قائلم چه برسد مخالفم باشد . راهتان مستدام
۱۲ فروردین ۱۳۹۰ | ۲۰:۰۹
سلام به احترام شما نقدتان را خواندم اما پایتخت را ندیده ام.. هر بار هم سعی کردم با کارهای ایشان ارتباط برقرار کنم نتوانستم.. پس بهتر است در مورد نقدتان هم بر پایتخت چیزی نگویم.. اما از نظر ساختاری کار کاهانی با مقدم قابل مقایسه نیست.. اصولا جیزی به نام دکوپاژ در آثار مقدم وجود ندارد او تصویرگر است روایت گر است مثل فتورمان.. نه مثل سینما او از حداقل عناصر سینما استفاده می کند.. درباره محتوا و نگاه که بحث مفصل است..
۱۳ فروردین ۱۳۹۰ | ۰۱:۰۴
دوست عزیز، چیزی که نادیده گرفته ای این است که فیلم سازی مثل گاهانی، برای مخاطب خارجی فیلم نمی سازد، و مخاطب خارجی هم که فیلمی مثل هیچ را در یک جشنوارۀ بین المللی می بیند دارای عقل و شعور است و فوراً ویژگی های شخصیت های آن را به تمام مردم ایران تعمیم نمی دهد.
این خیلی هم طبیعی است. مثلا شما اگر یک ایتالیایی ببینید فوری فکر نمی کنید که او هم عضو مافیا است(به خاطر دیدن پدرخوانده) یا اگر یک فلسطینی ببینید، فکر نمی کنید که احتمالاً قصد عملیات انتحاری دارد و… الخ می توان دربارۀ تمام کشور های دنیا همین را ادامه داد. من مطمئنم الان مردم فرانسه فکر نمی کنند که ایرانی ها همه قصد خودکشی دارند(به خاطر طعم گیلاس) اما احتمالاً آنهایی که کیارستمی را می شناسند، برای ایرانی ها احترام زیادی قائلند.
[…]
۱۳ فروردین ۱۳۹۰ | ۱۶:۵۱
[…]
۱. جایی کسی مدعی نشده کاهانی برای مخاطب خارجی فیلم میسازد…مشکل این است که چرا این طیف هر فیلمی میسازد و برای رفتنش به جشنوارههای خارجی تلاش میکند و اه و فغان راه میاندازد این گونه به ایران می نگرد و نوع نگاه پایتخت در کارهایشان نیست؟
۲. مهمترین روش در شکل دادن به فضای فکری اهل هنر ایجاد یک سپهر رسانه ای و فکری است تا فرد خواسته یا ناخواسته از فیلتر چنین تفکری رد شده و به دنیا بنگرد..این را گالری دارها…جشنواره های خارجی..منتقدین..سیاسی نویسها و..انجام می دهند و محصول نهایی را کاهانی ها به دست میدهند.در حالی که زیر گوششان مثلا سیروس مقدم و تیم نویسندهاش هم هستند که همان ایران را این گونه هم میبینند…
۳. وقتی کل برون داد سینمای ایران در کل بیست سال گذشته میشود گاو مهرجویی و طعم گیلاس کیارستمی و دایره جعفر پناهی و بچه های آسمان مجید مجیدی و….که نمایش دهنده ایران بدوی و فقیر و سیاه و ..است شما جای یک خارجی بخت برگشته چه تصوری از کشور ایران به دست می دهید؟..اصلا مگر مخاطب خارجی انتخاب دیگری هم دارد…؟ ما از ایتالیا جز پدرخوانده و صد روز در پالرمو…وسترن اسپاگتی هم داریم..دزد دوچرخه هم داریم…انواع و اقسام سریالهای ایتالیایی خوش آب و رنگ با لعبتکان خوش سیمای خارجی در نقش پلیس و..هم دیده ایم…ولی انها چه؟…
۴. زیاده از حد خوشبین هستید همچنان که برخی فیلمسازان مورد اشاره زیاده از حد بدبین هستند…
۵. اینجا یک مصداق معرفی شده است از دو نگاه متفاوت…کاهانی با کار «هیچ» و سیروس مقدم یا کار «پایتخت»..البته در دو حیطه کاری متفاوت…که نشان از دو دیدگاه کاملا متضاد دارد…بحث بر سر این است که کدام یک نماینده حقیقی جامعه ایرانی است؟….کدام یک منصفانه ما را معرفی می کند…
۱۳ فروردین ۱۳۹۰ | ۱۹:۳۲
موسیقی فیلم عالیست ! صمیمیت فیلم عالیست! نسبتا با نظر شما موافقم! (به نظرم کمی در مورد فیلم هایی امثال «هیچ» متعادل برخورد کردید در حالیکه این فیلم ها اصلا متعادل با شما مخاطب عزیز برخورد نمی کنند بلکه تمام هویت و شخصیت شما را آزار و به تمسخر می گیرند! )
مصادیق »» «کاهانی (هیچ) و مهرجویی (سنتوری) و پناهی ( آفساید و دایره و … […] ) و قبادی ( کسی از گربه های ایــــــرانی خبر نداره!! و … ) حتی اضغر فرهادی ( جدایی نادر از سیمین و یک کوچیک هم «درباره ی الی» ) … جوایــــز هم از قبل آماده است فقط زحمت یک بلیط برای سفر به برلین یا …
به قول «نادر طالب زاده» در برنامه ی راز بعد از تماشای جدایی نادر از سیمین:
« بعد از دیدن بعضی فیلم های ایـــــرانی دلهره دارم این مربوط به موقعیت و ژانر و شخصیت های داستان نیست بلکه این دلهره دلهره ی هویت من ایرانی است!!! »
و در آخر:
امام خامنه ای (حفظه الله) : «هر ایده ،اندیشه و انقلابی که در قالب هنر نگنجد ماندنی نخواهد بود. » (روزنامه جمهوری ۱۳۶۴/۳/۱۲)
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل! (شاید هم مفصل)
یاعلی(ع)
۱۴ فروردین ۱۳۹۰ | ۱۷:۰۴
عزیزم بازیگری که در «هیچ» حامله بود «باران کوثری» بود به گمونم!
در کل هم بیخودترین فیلم تاریخ زندگیم بود که دیدم!
۱۶ فروردین ۱۳۹۰ | ۰۷:۲۳
من هم نتوانستم جذب پایتخت شوم.انتظارم از فیلم و سریال …چیزی مانند پایتخت نیست .نحوه نگارش شما هم در همان سبک است .متاسفانه اصلا نمی پسندم .برخی قصدشان فقط ساختار شکنی است .اثری که مردم نپسندند از بین خواهد رفت و فراموش می شود .این مردم هم لزوما بخش انقلابی جامعه نیستند .نقد شما متاسفانه دارای دیدگاه هنری نیست و فقط جنبه های سیاسی و عقیدتی را دنبال می کند .