فیروزه

 
 

کمی «طوفان در فنجان» لطفا: با شکر فراوان

یادداشتی بر سریال زمانه ساخته «حسن فتحی»

۱
نوشتن درباره سریالی که پرمخاطب است و حد خوبی از استانداردهای سریال‌سازی را رعایت کرده – به بیانی هم در نظر مخاطب و هم از نظر فنی نمره خوبی گرفته باشد – هنر نیست. البته مخالف‌خوانی در برابر این نوع سریال‌ها هم دیگر جسارت نمی‌طلبد که همه این روزها برای خود یک پا «مسعود فراستی» شده‌اند و گویی مخالف‌خوانی سکه رایجی است که اگر حتی به قدر اصحاب کهف هم در خواب غنوده باشی و بعدِ سال‌ها بیدار شوی، باز هم از روی سکه‌هایت متوجه نخواهند شد قدر سواد و بی‌سوادی‌ات چه میزان است و متعلق به کدامین دوره‌ای.

شاید رسم ادب در ساحت نقد این باشد که در برابر این نوع ساخته‌ها سر تعظیم فرو آوریم و به مذاق مخاطب و به مانند منتقدین دیگر در رسای نکاتی که یک سریال را این گونه در میانه عرش و فرش نگاه می‌دارد، بنویسیم. چرا؟ دلیلی بهتر از این‌که با بیرون کشیدن بزنگاه‌ها و الگوواره‌های این نوع ساخت و سازهای خوب بتوانیم به آن مدیر کم‌حوصله و کم‌مطالعه رسانه‌ای گوشزد کنیم مطلوب ما این چنین ساخته‌هایی است و ما خیلی هم روی هوا حرف نمی‌زنیم و آرمان‌شهرگرا نیستیم.

این خودش نوعی رویکرد به سریال «زمانه» می‌تواند باشد؛ نامش را می‌نهم: «رویکرد قانعانه‌ –‌ واقع‌بینانه».

۲
حسن فتحی از همان سریال «همسایه‌ها» – که منِ نویسنده این اواخر فهمیدم آن سریال، سازنده‌اش ایشان است و چه دانسته خوبی – تا کنون، می‌تواند مدعی شود در کنار «سیروس مقدم» به یک الگو (brand) تبدیل شده است؛ به یک شمایل رسانه‌ای شاید. رزومه پر و پیمان وی نشان می‌دهد او سازنده قابل و فهمیده سریال‌هایی چون «میوه ممنوعه، شب دهم، فردا دیر است، پهلوانان نمی‌میرند، روشن‌تر از خاموشی، در مسیر زاینده‌رود، اشک‌ها و لبخندها و مدار صفر درجه» است و البته سریال «زمانه». یک مارکوپولوی فیلم‌ساز که از جنگ جهانی تا زمانه حاضر سیر کرده است. از سریالی چون «فردا دیر است» – با آن تیتراژ پایانی خاطره‌انگیزش با صدای «قاسم افشار» که در میانه دهه هفتاد وقتی تازه موسیقی پاپ رایج شده بود، ما را مسحور می‌کرد – که ادای دِین وی به تحصیلات روان‌شناسی‌اش بود تا سریال‌هایی که خوانده‌های فلسفی‌اش را بازتاب می‌دادند – «روشن‌تر از خاموشی» – یا سریال‌هایی که نوعی تحدی وی با شمایل اسطوره‌ای «علی حاتمی» بودند: «پهلوانان نمی‌میرند، شب دهم، مدار صفر درجه».

وی برخلاف سیروس مقدم که یک فنّان در حال تجربه و یک کارگردان استودیویی کاربلد است، یک فنّان در آستانه هنرمندشدن است – شاید هم به واسطه شب دهم به وادی هنرمندان درغلطیده باشد؛ دست‌کم برای من غلطیده وقتی تا کنون این سریال را بیش از شش بار دیده‌ام و باز هم خواهم دید – که تجربه‌گراییش بیشتر در وادی مفاهیم جاری در فیلم‌هایش است تا در قالب. به ویژه آن‌که گاه تجربه‌کردن با بازیگران امتحان‌پس‌داده ثابت را (حمید مظفری در «پهلوانان نمی‌میرند» و «فردا دیر است»، کتایون ریاحی در یک قسمت «فردا دیر است»، «روشن‌تر از خاموشی» و «شب دهم»، هومن برق‌نورد در «اشک‌ها و لبخندها»، «در مسیر زاینده‌رود» و «زمانه» و یا حسین محجوب) در کارهایش پیوسته تکرار کرده است.

همه سریال‌هایش پربیننده بوده‌اند و منطبق بر روش‌های کلاسیک درام‌نویسی با همان فراز و فرودها و در همه ساخته‌هایش هم برای جماعت سینه‌چاک جملات آهنگین و پرملاط، تا دل‌تان بخواهد جملات قصار علی حاتمی‌وار دارد؛ با اضافه نگاه‌های تلخ و شیرین انسانی و فلسفی و البته از همه مهم‌تر علاقه وحشتناکش به مقوله پرمخاطره و پرمغازله عشق: «در پهلوانان نمی‌میرند»ش همه قتل‌ها زیر سر کینه عشق ناکام یک پهلوان (با بازی هادی مرزبان) به دختری بود (با بازی فخری خوروش) که شد همسر پهلوان اول شهر (با بازی جمشید مشایخی) که به آن رنگ حسادت و رقابت و حتی مداخله اجنبی هم زده شد؛ در «فردا دیر است» هم داستان در بستر ناکامی مردی (با بازی فرخ نعمتی) در به دست آوردن خانم روان‌شناس (با بازی فاطمه گودرزی) پیش رفت؛ در «مدار صفر درجه» که همه چیز بر مدار عشق آسمانی حبیب پارسای مسلمان (با بازی شهاب حسینی) و سارا آستروک (با بازی ناتالی متی) – در کنار فوجی از عشق‌های خوشایند و ناخوشایند دیگر – می‌چرخید یا در «اشک‌ها و لبخندها» یا «در مسیر زاینده رود» و «زمانه». حتی ملاصدرا هم از نگاه عاشق‌کُن کتایون ریاحی در امان نماند و البته اوج تجلی عشق ملکوتی مطلوب حسن فتحی در کالبد «شب دهم» و حیدر خوش‌مرام و رفیق شفیقش آق یاور ممکن شد.

پس تا این‌جا با آدمی طرفیم که مخاطب را سرگرم و مدیر رسانه‌ای و جماعت منتقد را اشباع می‌کند و چه چیز بهتر از این می‌خواهیم مگر؟ اما آیا این اثر در کارنامه رسانه ملی هم گامی رو به جلو است؟

۳
حسن فتحی در تمام آثارش – از شاهکار ماندگاری چون «شب دهم» تا دیگر آثار خوش‌ساخت و پرمخاطبش (صرف نظر از پایان‌بندی‌های خوش‌خوشان و پر لکنت میوه ممنوعه و زمانه تا پایان تلخ و غیرمنتظره شب دهم و مدار صفر درجه) – نشان داده قصه‌گوی قابلی است که البته دغدغه‌های شریفی دارد: «شریف» نه به سان «معناگرا» و «فاخر» که بر سر ترجمه‌شان دعواست؛ شریف یعنی در ستایش دین و زندگیِ دنیا – به ویژه عشق – و نه علیه زندگی دنیا سیه‌بینانه و نه علیه معنویت و خرده‌سنت‌های دینی‌‌ –‌ ملی مثلا روشنفکرانه. دقت کنید قصه‌گو. اگر بپذیریم میان داستان‌گویی و قصه‌تراشی تفاوتی هست؛ یعنی شما می‌پذیری مادری قصه یا حکایتی غیرواقعی را برایت به بهترین شکل و با زیرکانه‌ترین بالا و پایین‌های دراماتیک بیان می‌کند تا تو بخوابی. تو محو قصه‌ای و روابط آدم‌هایش و نه لزوما حتی شخصیت‌هایش و نه عمق و جهان‌بینی آدم‌هایش. نه دنیایی که در آن‌ها نفس می‌کشند یا نفس می‌کشی. و البته این سنت خوبی است. سرگرمت کنند و در میانه اگر بتوانند برخی واقعیت‌های جامعه را هم نشانت بدهند. اما قصه‌ای پر از اغراق‌هایی برای بیننده داشتن و جذاب ماندن. تو مسحور اغراقش می‌شوی؛ چون بشر شیفته اغراق است گرچه با واقعیت زندگی کند. خودت می‌دانی قصه زمانه، قصه تو نیست ولی قصه خوشگل و دل‌نشینی است که بنشینی و ببینی تعدادی بچه‌پولدار که مثل همیشه در گنداب رفاه! غرقند، چگونه با هم سرشاخ می‌شوند (حتی جاهایی که می‌رفت با نمایش واقعیت زندگی سخت اقتصادی بهزاد بعد از بیرون آمدن از شرکتش کمی به جامعه نزدیک شود، در اولین دوربرگردان پیچید و رفت) چگونه دمار از روزگار هم درمی‌آورند و چگونه انتقام می‌گیرند و در آخر آشتی می‌کنند. هر کس هم در خانه هنگام نمایش فیلم طرف یکی را می‌گیرد: مردی که از زنش سیر شده طرف بهزاد را، آن دخترک پشت در بخت مانده طرف خانواده بهار و ارغوان را و من نگارنده طرف تنها شخصیت واقعی داستان، منوچهر را. کسی قرار نیست معرفت جدیدی به دنیا و هستی و ملکوت و ناسوت پیدا کند. کسی تلنگر نمی‌خورد و حتی اگر بخورد می‌گوید: «نه! من از بهزاد بهترم … بی‌عرضه بود … بلد نبود لاپوشانی کند … یا آن‌ها چه حق داشتند از گناه بهزاد نگذرند … یا دختری که صیغه می‌شود به اندازه ارغوان کینه‌ای نیست و …». این همه توجیه مخاطب برای پس زدن مثلا جهان‌بینی این نوع سریال‌ها، در حقیقت زاییده قصه‌گویی پراغراقی است که همه، آن را جایی دورتر از منطق حاکم بر جهان خود می‌دانند. چون دنیا را حسابگرتر، بی‌رحم‌تر، پیچیده‌تر از دنیای زمانه یافته‌اند که نمی‌توان تهِ‌‌ته‌اش خوش‌خوشان در افق با همسر خیانت‌دیده (مگر در زمانه اصلا خیانتی هم رخ داده بود؟ مرد قبل ازدواج، ازدواجی موقت کرده بود. این تعریف جدید خیانت است؟) – دور شد.

در حقیقت قصه‌گویی این چنین – که دوست دارد در برابر جامعه و از جامعه حرف بزند ولی در میانه راه سودای قصه‌گویی رهایش نمی‌کند و بی‌خیال نقد اجتماعی، می‌زند به جاده سبز و خرم قصه‌بافی – در تقابل کامل است با داستان‌سرایی واقع‌گرا و تلخ و گزنده اصغر فرهادی در «داستان یک شهر۲» و «روزگار قریب» کیانوش عیاری و حتی تلخی آزاردهنده واقعیت تنیده‌شده در تار و پود سریال «جراحت» محمدمهدی عسگرپور و آوار فاجعه «زیر تیغ» محمدرضا هنرمند. سریال‌هایی که به مخاطب، جهانی جدید را نشان دادند و او را یک گام به پیش بردند.

البته نگارنده می‌پذیرد مقایسه میان تلخی‌های بی‌پایان ساخته‌های هنرمند و عیاری و فرهادی و … با ساخته جدید حسن فتحی تا جایی سلیقه‌ای است و نمی‌توان مردم را از صبح تا شام با واقعیت‌های تلخ جامعه در فضای رسانه‌ای تنها گذاشت و مردم پایان خوش می‌خواهند و امید به تغییرات، و ما همان اول هم گفتیم سریال زمانه را به عنوان اثری که باید الگو شود برای ساخته‌های بعدی پذیرفته‌ایم ولی مشکل از جایی شروع می‌شود که فیلمی یا سریالی نگاهی اجتماعی داشته باشد ولی به آن متعهد نماند یا وانمود کند متعهد است یا وقتی می‌تواند با کمی حوصله متعهد بماند خسته در میانه رهایش می‌کند. در مقام مقایسه فنی و مضمونی وقتی می‌بینی سریالی می‌خواهد حرف‌های شریف انسانی بزند و بعد می‌بینی با منطق اجتماعی خودش و جامعه‌اش نمی‌خواند ناچاری گوشزد کنی که قصه‌گویی با همان اغراق‌های آشنا – دخترک ستم‌دیده کینه‌توز، دختری که زن مردی پولدار و پیر می‌شود، پسری که با دخترعموی پولدارش ازدواج می‌کند، زن‌عموی بدجنس، جوانک رهاشده از اعتیادِ اهل هنر و موسیقی که مثل «میوه ممنوعه» در پایان کنسرتی موفق برگزار می‌کند – نمی‌تواند برای رسانه گامی رو به جلو باشد، برای حسن فتحی یک قُبه هنری روی دوشش و برای اجتماع یک تلنگر. همچنان که خیلی فرق است میان «نمایش ترومن» پیتر ویر با «روانی» یا «شمال از شمال غربی» هیچکاک. اولی را که ببینی یقه‌ات را ول نمی‌کند بس که تویِ مسلمان شیعه را وامی‌دارد در میانه نزاع بنده (با بازی جیم کری) با خدا (با بازی اِد هریس) برای شکست «خالق» آن نمایشِ مثلا دور از عقل کف بزنی و آن دوتای دیگر را که ببینی سرگرم می‌شوی و می‌آیی بیرون به رفیق بعدی‌ات می‌گویی برو ببینش؛ همچنان که وقتی اولی را دیدی هم این کار را می‌کنی.

این‌که ناگهان طوفان در فنجان راه بیندازیم – از ازدواج پنهانی و شکست‌خورده پسری با دختری غولی بسازیم برای نابودکردن همه چیزهای بعدی در حالی که بهزاد عمویش را بخشیده بود (بگذریم که مگر عمویش کدام گناه را مرتکب شده بود و چرا باید از شنیدن خبر ازدواج قبلی بهزاد آن‌قدر خشمگین شود که بمیرد) یا این‌که در چرخشی بی‌منطق دخترکی حقوق‌خوانده و در اوج رفاه را کینه‌توز همسر سابقش جلوه دهیم و باقی قصه تا آخرش – نشان می‌دهد ره اغراق پیموده‌ایم برای جلب مشتری ورنه واقعیت کمی پیچیده‌تر است در سطح جامعه: مثل همان واقعیتی که وا‌می‌دارد امثال بچه‌پولدارهای نازپروده‌ای چون بهزاد وقتی کمی به خِنِسی و بی‌پولی می‌خورند عطای عشق و عاشقی با دخترکان منتظری چون ارغوان را به لقایش ببخشند و بروند سر همان سفره و زندگی طبقاتی خودشان. در حقیقت مناسبات اجتماعی آدم‌ها با هم گاهی لازم می‌آورد زنی از ازدواج دوم همسرش هم چشم بپوشد چه رسد به ازدواج پنهانی قبلی.

حسن فتحی می‌تواند سریالی بسازد که یک گام فراتر برود و واقعیت‌های موجود در جامعه و کنار آمدن‌های مردم با هم را نمایش دهد و از این فضای درگیری‌های اغراق‌آلود فاصله بگیرد تا بشود همان فنّان هنرمند. «زمانه» بیشتر به دعوای بچه‌ها بر سر هیچ و پوچ می‌ماند. شاید لازم بود در برداشتی مارکسیستی! یکی وسط نمایشش در سینما بلند شود و بگوید: «بابا! با هم کنار بیایید و با هم بخورید».

۴
در بند دوم و در تمجید حسن فتحی به مانند منتقدین روزنامه‌ها و هفته‌نامه‌ها که آواری از اطلاعات روی سر مخاطبان‌شان می‌ریزند، نوشتم و در بند سوم به مانند مخالف‌خوان‌های دوماه‌نامه‌های روشنفکری.

اما حسن فتحی از آن‌ها است که می‌توان منتظر ساخته بعدیش ماند … نق نزد … از قصه‌بافی‌اش لذت برد و وقت گذراند … به دیگران یاد داد مثلا سریال‌هایی نسازند در حکم دیازپام … چگونه می‌توان پول رسانه ملی را دور نریخت … گرچه حسن فتحی هنوز از سکانس پایانی شاهکارش «شب دهم» فراتر نرفته و ما را شگفت‌زده و میخ‌کوب نکرده: مرگ یاور و حیدر در برابر دیدگان معشوقه‌هایشان (که در آن سکانس جای عاشق و معشوق کلاسیک عوض می‌شود: زن‌ها به مردها برای ماندن و زمینی‌شدن التماس می‌کنند) و جمله مادرانه «خوف نکن بچه» ثریا قاسمی در وقت احتضار فرزندش.



comment feed ۳ پاسخ به ”کمی «طوفان در فنجان» لطفا: با شکر فراوان“

  1. زهره شریعتی

    اوه! چه نثری! و چه نقد خوبی! فکر کنم سال ها بود شگفت زده نشده بودم… راستش دلم هم نمی خواست بشوم، ولی شدم دیگر…

  2. علیرضا آرام

    نقد منصفانه و جامع‌نگرانه‌ای بود.
    پاراگراف آخر نشان می‌دهد که مشرب شخصی منتقد با بند سوم این نوشته همسازتر و به فضای گفتمانیِ دو ماه نامه‌های روشنفکری نزدیک است.
    امید است که ملاحظات جانبی بر این مشرب نخبه‌گرایانه غلبه نکند، تا همچنان با «نقدهای» خوبتان طبابت کنید :))

  3. م.زمانی

    پس شما هم از این چیزها می بینید! :) ، امیدوار کننده بود