با انتشار خبر توزیع قریبالوقوع سریال قهوهٔ تلخ ساختهٔ مهران مدیری، جمع سریالهای غیرسیمایی (عنوانی بهتر از این نتوانستم اختیار کنم) به عدد دو رسید. اگر یک نگاه به عقب بیندازیم، در حدود سه سال اخیر ـ دقیقاً دوست دارم آغاز این موج تغییرات را از پخش سریال کرهای یانگوم و دستبهدستشدن DVD با کیفیت زیرنویسدارِ بدون سانسور آن تلقی کنم ـ بازار تولیدات سرگرمکننده جهش عجیبی به خود دیده است. در شرایطی که تا اواخر سال ۱۳۸۴ آرزوی هر علاقهمند به سینما و تلویزیون، داشتن یک DVD از فیلمهای تاریخ سینما با قیمتی کمتر از سه تا هفت هزار تومان بود ـ سریال که پیشکش ـ اکنون شبکههای توزیع غیررسمی (نمیگویم غیرقانونی چون مانند آبِ خوردن قابل ردیابی و پیگرد هستند ولی نه تنها عمدتاً دارند به کار خود علنی و عیان ادامه میدهند بلکه از سامانهٔ توزیع پستی نیز برخوردارند) جدیدترین فیلمهای روز را در حجم ترابایت و فرمت دیویدیِ فقرا، DivX، آن هم روی هاردِ اکسترنال به فروش میرسانند. البته باید دربارهٔ این پدیده حسابی تفحص کرد که واقعاً چه فیلمهایی در این مجموعهها وجود دارند؟ چه اندازه به بالا رفتن فرهنگ بصری مخاطب ایرانی کمک میکنند؟ و از این دست چراها و آیاها…به اینها اضافه کنید افزایش حجم کشفیات تجیهزات ماهواره را که توسط نیروی انتظامی صورت میگیرد. باز به این کاروان اضافه کنید حجم انبوه سریالهای زیرنویسفارسیشدهای را که در کنار شبکهٔ MBC فارسی و فارسی ۱ و چندتای دیگر رسماً بازار سرگرمی به زبان فارسی را قُرق کردهاند. تو گویی پس از مرحوم فردوسی این دومین دفعه است که نهضتی برای احیای زبان فارسی در ژانر سرگرمی راه افتاده است. جالب آنکه کار زیرنویسکردن محصولات تصویری سرگرمکننده دیگر از سریال گذشته و به مستند و مسابقات و ویدیوکلیپ و…رسیده است که نشان میدهد این ناتوی سرگرمی همهٔ مخاطبان ایرانی، با هر میزان درک و فهم و سواد را هدف گرفته است. اینکه این کار با اغراض پلید و هدایتشده همراه است یا همه حاصل دنیای کاپیتالیستی است ـ که هر جا پول باشد، اربابان سرمایه همانجا هستند ـ نیازمند دهها و شاید صدها مطالعهٔ استراتژیک است که خروجی آن میتواند کارشناسان فرهنگی را وادارد تصمیمات کلان بگیرند. با این حال صرفنظر از چیستی و چرایی پدیده، خود پدیده را که برانداز کنیم به اندازهٔ کافی خوفناک است. البته نگارنده در میان این سریالها و فیلمها، البته در سویهٔ اعتقادی، چیز خانمانبرانداز آنچنانیای ندیدهام و معتقدم تا برخی آیینهای کهن مذهبی هستند ـ مانند عاشورا و همگی جوانب و حواشی فرهنگیاش ـ بسیاری از تلقینات ضددینی این سریالها بر باد میرود و این البته ارفاق خداوند به مسئولین ما و خانوادهها است ولی این دلیل نمیشود تا برای درگیرشدن با این سپاه تورانی، پادگانهای فرهنگی ایرانی به خط نشوند. پادگانهایی که سربازانش متأسفانه در جایی دیگر اردو زدهاند. اما کجا؟
*
اینکه سینما، رادیو، کتاب، آموزش و پرورش، حوزه، دانشگاه، مسجد و..چه وظیفهای دارند، بماند؛ این میان وظیفهٔ نهادهای خودگردان غیردولتی و منتقد وضعیت موجود چیست؟ همان نهادهایی که برایشان فرقی نمیکند دولت مستقر چه باشد ـ اصلاحطلب یا اصولگرا ـ و بر اساس آرمانهایشان که مدعیاند منبعث از انقلاب و اندیشههای امام و شهید آوینی و سیداحمد فردید و جلال آل احمد و…است، به نقد همه مینشینند؛ البته از خاکریز وبلاگ و انجمن اسلامی فلان دانشگاه و هیئات مذهبی و منابر و…و صد البته با سلاح کلمه. در حال حاضر صدها و شاید هزاران سازمان مردمنهاد (NGO) یا عمومی وجود دارد که بعضاً با بودجههای عمومی یا خصوصیـدولتی اداره میشوند و هر یک انگیزههای متفاوتی دارند. آن دسته از مردمنهادها که دارای گرایش و دیدگاههای دینی و وفادار به نظام جمهوری اسلامی هستند در این میانه چه میکنند. نهادهایی که خیلی از آنها آبخشور فکریشان جنگ نرم و سخت و دیدگاههای شهید آوینی است و از مشتریان پروباقرص مباحثی هستند که از دیرباز تا کنون بلخاریها، طالبزادهها، حسن عباسیها، رضا برجیها، محمدحسین جعفریانها، مددپورها، زرشناسها، میرشکاکها و…مطرح کردهاند. کسانی که تا دیروز و امروز، و شاید تا فردا، این دسته از اندیشمندان قطبهای فکریشان تلقی شوند. متأسفانه هنوز جهش یا جنبش خاصی برای تغییر در رویکرد اینگونه از فعالان فرهنگی و هنری دیده نمیشود و هنوز درد بیتریبونی این دوستان را میکشد به سمت آرزوهای بزرگی چون راهاندازی روزنامهٔ کثیرالانتشار (بخوانید اسلحههایی بادی) با گرافیکی چشمنواز که در شمارگانی نیویورکری، بزند جبههٔ مخالفین را آسفالت کند!!! آمالشان راهندازی یک سایت خبری افشاگرانه است که در آن بتوانند پتهٔ همهٔ منافقین سکولارز لاییکز مارکسیستِ سابقاً انقلابیِ لاحقاً ضدانقلاب را بریزند روی دایره…غافل از آنکه آنچه مثلا آوینی را آوینی کرد یا طالبزاده را طالبزاده ـ صرف نظر از اینکه این دو تا چه اندازه در قد و قوارهٔ قطبیت فکری فرهنگ و هنر انقلابیـایرانی هستند ـ دستبردن به سلاح ساخت آثار هنری است.
مشکل اینگونه رویکرد نوشتاری به هنر و فرهنگ آن است که مطبوعهها ـ چه حقیقی چه مجازی ـ در ایران گستره دارند و تازه مخاطبانشان ایرانیان مطبوعهخوانی است که به جای خواندن صفحات آگهی روزنامه دنبال مطالب سنگین و درست و حسابی باشند که خُب میدانیم و میدانند کماند این گونه مخاطبین. تازه به این اضافه کنید سرعت صبر ایوبوار اینترنت در ایران و بالا آمدن لاکپشتوار سایتها و شمشیر داموکلوسِ ارتش سایبری و… جالب آنکه مدتی است موج ساخت و رهاسازی وبلاگهای بچهمذهبیهاـبچهانقلابیها (در کل فلفلنمکیها) فراگیر شده و هر روز در رَدایی و با عناوینی دهانپرکن رونمایی میشوند: از خاکریزیسم گرفته تا چفیهسیاهها و آرپیجیزن و افسرِ رهبر، قطعهٔ ۲۶، کلیپمبارز، سرباز صفر، دوئل، تخریبچی مجازی، موشکانداز، مرصاد، فداییان رهبر، علی گفت، افسران جوان جنگ سایبری و… نوعی واکنش به فضای مسموم مجازی سال ۱۳۸۸؛ یا خبرگزاریهایی با نامهایی که مدام افشاگری را در ذهنت تداعی کند: افشا نیوز، آخرین نیوز، بیباک نیوز و… (یحتمل در آینده میشه بزنتودهنش نیوز، انفجارنیوز، تیانتی نیوز، بترکون نیوز، پشت پرده نیوز و…)؛ همگی در حسرت تکرار تجربهٔ موفق مطبوعاتی شهروند امروز و مهرنامه و شرق البته در قالبی اسلامگرایانه…، مجمعالجزایری درهم و برهم از دغدغههایی شریف با ادبیاتی پرخاشگرانه و رفتاری آنارشیوار که خروجیاش بازتولید عصبیت و غیرت انقلابی است که همه شور است و البته شعور…؟؟؟ و البته تأثیر کلان؟؟؟ جزایری دورافتاده از هم که دستکم در حد نام و نشان، هنوز قدرت سرکوب بیبیسی فارسی و بالاترین را ندارند؛ گرچه در جانب محتوا غنیتر باشند. نهایت مطلوبیت این سایتها و وبلاگهای به اصطلاح ارزشی، این میشود که آنقدر در نقد کارگزاران نظام درست و غلط بگویند، تا فیلتر شوند و در روندی معکوس به جای گذر از فیلترها برای دیدن سایت بیبیسی و روزنت و گویا و… بگردیم دنبال فیلترشکن برای رویت این دسته وبلاگها..صدالبته مقصود نگارنده این نیست که این دنیای مجازیِ وبلاگها یا دنیای مطبوعاتی ایشان بایست تعطیل شود ـ تازه اگر هم بگوییم گوش نمیدهند که! و دور نیست از سر لج هم شده دوره بیفتند چند تا آجودان و ژنرال و استشهادیون و انتحاریون مجازی دیگر راه بیندازند ـ بلکه مشکل در رویکرد اصلی است. اینکه ما همهٔ تخممرغها را در یک سبد گذاشتهایم.
***
پخش سریال قلب یخی و سریال قهوهٔ تلخ یک تلنگار و شاید رنسانس در روابط میاننهادی این مجموعهها باشد. چه اشکالی دارد که همگی این گروهها و تشکلهایِ به اصطلاح ارزشی و همگی نهادهایی که دغدغهٔ دین و هنر و دین و رسانه دارند و البته رها از بوروکراسی دولتی و بودجههای آنچنانی هستند، در اقدامی جمعی گرد هم آمده و چند تا چند تا و در حد توان خود دفاتر تولید فیلم و سریال راه بیندازند و با بهرهگیری از توان موجود و همچنین وارد کردن نوآوران و نامجویان جدید دست به کار ساخت سریال، برنامه و فیلم شوند تا هم مردم سرگرم شوند، هم اینان حرف خود بزنند و هم دنیای سرگرمی و تولیدِ برنامه و تولیدِ محتوای ما از این انحصار دربیاید و رفتار مدیرانمان تغییر کند. در نهایت پاتکی هم به تک ناتوهای سرگرمی زده شده است. اتفاقی که نگارنده امید داشت با راه افتادن بساط ساخت تلهفیلمها در تلویزیون بیفتد اما نشد..که چراییاش محل بحث است. تصور کنید سالانه از طریق این دفاتر خودگردان، دهها و صدها اثر هنری و فرهنگی تولید شوند که لازمهاش معرفی بازیگران، کارگردانان، تهیهکنندگان، منشیان صحنه و گریموران و فیلمبرداران و محققان جدید است و این یعنی شکستن همهٔ انحصارهای فعلی، یعنی به ثمر نشستن هزاران کلاس آموزش بازیگری، یعنی تغییر جایگاه بسیاری از بازیگران و تهیهکنندگان بیبنیه و بیهنر فعلی؛ و این همه یعنی رنسانس…
جالب آنکه تجربهٔ فیلم «دلشکسته» ساختهٔ علی رویینتن ـ که در محتوا و فرم مطلوب این دسته از فعالان هنری و فرهنگی است ـ پیش روی چشمانشان است؛ اثری که بر پردهٔ سینما دیده نشد ولی در سوپرمارکتها یا آنجا که جواد رضویان «ژانر زیرشونهتخممرغی» نامید به فروشی اعجاببرانگیز رسید و مطلوب خانوادههای بسیاری قرار گرفت که رفتن به سینما را نمیپسندند یا راه و رسمش را نمیدانند (کاری به ارزشهای هنری و فنی فیلم و نقد آن نداریم). پس چه جای درنگ و تامل است که باید جبههای دیگر گشود. بدیهی است با امکاناتِ تبلیغاتی و بسیج تودههایی که در این وبلاگها، انجمنها، نهادها و.. وجود دارد به راحتی میتوانند محصولاتشان را وبلاگ به وبلاگ، سینه به سینه و هیئت به هیئت تبلیغ کنند و صفآرایی جدید را سروشکل دهند که سودش هم به اقتصادِ فرهنگ و هنر ما میرسد و هم در جانب محتوا به تولید معارفی میانجامد که ریشهدارترشدن درخت انقلاب اولین ثمره آن است. اگر نمیشود در قالب برنامههای مناظرهای تلویزیونی به هر علت دربارهٔ انقلاب و جنگ و هنر و فرهنگ و..سخن گفت چه ایرادی دارد سلسلهبرنامههایی ساخت و توزیع کرد که گسترهٔ پخش آن سوپرمارکتها باشد ولی راحت و بیدردسر به دست مردم میرسند بیآنکه حرف این ناظر پخش و آن حراست در میان باشد. چرا نشود سریالهایی گستاختر، بهروزتر، منتقدانهتر، گزندهتر، اجتماعیتر دربارهٔ وضعیت امروز ایران ساخت و در همگی سوپرمارکتها توزیع کرد. از ساخت مینیسریالهای ۵ قسمتی شروع کنید تا برسد به ساخت Lost و Friends؛ بدیهی است اگر دهها و صدها سریال و فیلم با مضومن انتقادی ساخته شود ـ نه لزوما تلخ و ملودرام..چه اشکالی دارد «کاکتوس» را بازتولید کرد ـ هزینهٔ جرح و تعدیلشان آنچنان بالا میرود که اگر یکی دو تا نیز قصر در بروند، تیر به هدف خورده است. برای همهٔ آدمهای بیتریبون این بهترین فرصت است. شاید در ابتدا مقاومتهایی صورت بگیرد ولی این سد خاکی است و نه سیمانی. این ورود علاوه بر آنکه به غنیشدن انبان هنری و فرهنگی ایران میانجامد، میتواند نظریهٔ لزوم تلویزیون خصوصی را ـ که نگارنده گمان میکند تنها بازیای سیاسی است و در نهایت به بازتولید BBC فارسی و فارسی ۱ از نوعی دیگر ختم خواهد شد ـ کمرنگ و شاید بیمورد کند.
خدا را چه دیدید! شاید آنقدر ساختید و نوشتید و خط زدید تا به اندازهٔ یک شبکهٔ ده ساعته برنامه داشتید..آن وقت میتوانید بنشینید دور یک میز و بپرسید تلویزیون خصوصی آری یا نه؟