محسن عبدالوهاب از آن دسته فیلمسازانی است که برخاسته از سینمای مستند و تجربی هستند و نگاه مستندگونه و دغدغههای اجتماعیشان در فیلمهای بلند داستانیشان هم نمود پیدا میکند. تا پیش از «لطفاً مزاحم نشوید» عموم تماشاگران نام عبدالوهاب را بیشتر در فیلمهای «گیلانه» و «خونبازی» در کنار رخشان بنیاعتماد دیده بودند. همکاری او با بنیاعتماد البته بیش از اینها بوده از جمله اینکه عبدالوهاب در «نرگس» منشی صحنه بوده و در «زیر پوست شهر» نیز دستیاری و برنامهریزی را بر عهده داشته است. او با ابراهیم مختاری نیز همکاریهایی داشته است و در فیلم تحسین شده «زینت» مجری طرح بوده است. عبدالوهاب سی سال است که فیلمسازی مستند و تجربی را دنبال میکند و خیلی دیر وارد جریان اصلی سینمای داستانی شده است. از فیلمهای مستند او میتوان به «لاخمزار» و «همسران حاج عباس» اشاره کرد که بیشتر در جشنوارههای مستند نمایش داده شدهاند و عموم تماشاگران از دیدن آنها محروم بودهاند.
عبدالوهاب به سبک سینمای مستند-داستانی تعلق دارد که نمونههایش را در فیلمهای ابراهیم مختاری یا محمدرضا مقدسیان میتوانیم ببینیم. سینمایی که پرداخت داستان و شخصیتها در آن به گونهای است که بیشتر به فیلم مستند پهلو میزند و اشارات فیلمساز بهصورت غیرمستقیم و بدون تأکید است. در این نوع سینما فیلمساز سعی میکند دوربین را حذف کند و تأکیدات و امکانات سینمایی آنقدر در زیر پوست فیلم تنیده شده باشند که تماشاگر بهصورت بیواسطه با داستان و شخصیتها روبهرو شود. در واقع سعی میشود باورپذیری فیلم در بیشترین حد خود باشد تا تماشاگر تحت تأثیر قرار بگیرد.
«لطفاً مزاحم نشوید» مجموعهای از سه داستانک است که با تدوین درونی به هم وصل میشوند و هیچ فاصلهگذاری یا عنوان فرعی برای هر اپیزود ارائه نمیشود. گویا در ابتدا قرار بوده فیلم چهار داستانک داشته باشد که یک داستانک ساخته نمیشود و در اجرای نهایی فیلم با همین سه اپیزود به سرانجام میرسد. فیلم با نماهایی از شهر تهران آغاز میشود و بعد با گذر از ساختمانها و خیابانها به ساختمانی میرسیم که فیلمساز انتخاب میکند و از میان پنجرهها سراغ یک پنجره میرویم که قرار است اولین داستانک از آنجا شروع شود. شروع فیلم یکی از شروعهای تیپیکال سینمای کلاسیک است. هیچکاک در فیلمهای «طناب»، «پنجرهٔ رو به حیاط» و «روانی» از همین شیوه برای شروع فیلمهایش استفاده کرده است. رومن پولانسکی نیز در «بچهٔ رزمری» یا فیلم «مستأجر» به همین نحو با نماهایی از شهر و سپس ساختمان و پنجره نهایی فیلم را آغاز کرده است. نکته اینجاست که تماشاگر امروز با این نحوه شروع فیلم آشناست و آن را به عنوان مقدمهای برای شروع داستان میپذیرد.
شهر تهران در این سالها تبدیل به شمایلی در سینمای ایران شده است. در فیلمهای بسیاری چون دیوانهای از قفس پرید، دعوت، باغ فردوس پنج بعداظهر، تقاطع و چهارشنبه سوری نماهایی آشنا از تهران دیدهایم که به تماشاگر رساندهاند که با فیلمی اجتماعی سروکار خواهد داشت. تماشاگر امروزی دیگر با چند نما از تهران تا آخر خط را میخواند و میفهمد که قرار است به مشکلات این کلانشهر پر دردسر و آدمهای عجیب و غریبش پرداخته شود. موسیقی ابتدای لطفاً مزاحم نشوید هم به گونهای است که حسی نسبت به آینده این شهر ارائه میدهد. حسی مبتنی بر این مفهوم که آینده این شهر مبهم است یا افسوس فیلمساز نسبت به شهری که دارد رو به نابودی حرکت میکند.
دوربین در دو داستانک ابتدایی لطفاً مزاحم نشوید بیقرار و مضطرب است و گویی آرام و قرار ندارد و هر لحظه به جایی سرک میکشد؛ چیزی شبیه به دوربین در فیلم «۲۱ گرم» ساختهی ایناریتو. اضطراب و استرس زندگی در کلانشهر بیدروپیکری چون تهران و سرعت کاذب زندگی از حرکت دوربین به تماشاگر منتقل میشود. در ابتدای داستانک اول پشت در آپارتمانی میرسیم که از آن صدای دعوا و مرافعه یک زن و مرد بلند است و یک حلقه گل در پشت در نشان میدهد که آنها تازه عروس و داماد شدهاند. لطفاً مزاحم نشوید فیلم جزئیاتی از این دست است. یک اشاره کوتاه و سریع که تماشاگر هوشمند باید آنرا دریابد تا لایههای زیرین فیلم برایش معنا شوند. اختلاف زوج جوان که افشین هاشمی و باران کوثری نقش آنها را بازی میکنند بر سر رفتن یا نرفتن به مهمانی عروسی دوست زن است. مرد جوان تا پیش از این نویسنده و منتقد مطبوعاتی بوده و حالا در تلویزیون به موقعیت خوبی رسیده و مجری یک مسابقه پرطرفدار است و دارد پلههای ترقی را طی میکند. حضور در تلویزیون محذوراتی به زندگی آنها تحمیل کرده که مورد قبول زن جوان نیستند. زن جوان از ریاکاریهای مرد خسته شده و دلش میخواهد او خودش باشد. تصویری که فیلمساز از مجری تلویزیونی نشان میدهد تا حدی کاریکاتوری است که گویی فیلمساز دارد این تیپ آدمها را مسخره میکند. گویی فیلمساز با خشم و تمسخر نگاه حاکم بر صداوسیما و فرهنگ ریاکارانهای که ترویج میکند را به نقد میکشد. ریاکاری و ظاهرسازی شخصیت مجری مشتی نمونه خروار است از انبوه ریاکاری که از موجودیت صداوسیمای فعلی صادر میشود. در داستانک اول رگههایی از طنزی تلخ و گزنده نمود پیدا میکند که در داستانک دوم به اوج میرسد.
در داستانک دوم با روحانی شهرستانی روبهرو میشویم که کیف پول و مدارکش را در مترو دزدیدهاند و برای رفتن به دفتر ازدواج و طلاقش حتی پول تاکسی را نمیتواند پرداخت کند. اوج بامزگی و طنازی فیلم و همینطور طنز تلخش در این اپیزود نمایان میشود. شخصیت روحانی که در این داستانک با بازی بینظیر هدایت هاشمی تصویر میشود در سینمای ایران تا به حال دیده نشده بود. به نظر میرسد لطفاً مزاحم نشوید تنها فیلمی باشد که در نگاه به روحانیت پوسته محافظهکاری را کنار میگذارد و یک روحانی واقعی را نشان میدهد که خیلی شبیه مردم عادی است و ممکن است ضعفهایی داشته باشد و گناهی مرتکب شود که خود موعظهگر دوری از آن است.
دزدی که کیف حاج آقا را دزدیده است هرگز در فیلم دیده نمیشود اما از طریق صحبتهای تلفنی و نوع گفتارش نوعی شخصیتپردازی برایش انجام میگیرد که بسیار جذاب است و بیشتر طنازیها و شوخیهای داستانک دوم در همین گفتوگوهای دزد و حاج آقا اتفاق میافتد. نگاه انتقادی و حتی تمسخرآمیز فیلمساز به مسأله ازدواج در این داستانک برجستهتر میشود. اکثر زوجهای این فیلم مشکل دارند. زوجی میانسال که سالها از ازدواجشان میگذرد هر روز مشکلی دارند و با بچههای قد و نیم قد خود برای جاری شدن طلاق به دفترخانه حاج آقا میآیند. ازدواج پسر جوان و زن میانسال پولدار (با بازی لیلی فرهادپور) نیز ازدواج عجیبی است که نشانگر آسیبهای اجتماعی در گذشته هر کدام از طرفین است. ازدواج مجری جوان و همسرش نیز خالی از مشکل نیست و به نظر نمیرسد چندان تداومی بیابد. دختر و پسر جوانی که در مجتمع مسکونی مرد مجری یواشکی با موبایل حرف میزنند نیز میتوانند گذشتهٔ مجری و همسرش باشند و اینکه روابط ناپایدار در نسلهای مختلف ادامه مییابد. گویی فیلمساز در این جامعه بیمار و بحرانزده امید چندانی به ازدواج به عنوان یک پیوند عاطفی و اجتماعی ندارد.
اوج تلخی فیلم در داستانک آخر خودش را نشان میدهد. در این اپیزود پیرمرد و پیرزنی را میبینیم که طبق توصیه پسرشان برای مصون ماندن از گزند دزدها به هیچکس اعتماد نمیکنند و در خانه را حتی برای تعمیرکار تلویزیون نیز باز نمیکنند. این زوج کهنسال را میتوانیم نمونهای از سالهای پایانی عمر همه زوجهای فیلم بدانیم. پیرمرد دچار فراموشی است و پیرزن به شدت محتاط و مشکوک است. تعمیرکار تلویزیون معتاد است و زنش او را ترک کرده و حالا مجبور شده با بچه شیرخوارهاش سرکار بیاید. بازی حامد بهداد در نقش تعمیرکار خوب است و در کمال تعجب به دور از اغراقهای همیشگی اوست. فیلمساز از ورای زندگی و احوال پریشان این شخصیت به دو معضل بزرگ دیگر جامعه ما ناخنکی میزند: اعتیاد و طلاق. صحنه دردناک فیلم جایی است که مرد تعمیرکار مواد مخدر مصرف میکند و بچه شیرخوارهاش را فراموش میکند و میرود. در اینجا چند پایان برای این داستانک به ذهن تماشاگر خطور میکند. یکی این که مرد دیگر برنمیگردد و زوج کهنسال بچه را پیش خود نگه میدارند. اما بازگشت تعمیرکار برای بردن بچه کمی تلخی این صحنهها را کم میکند و این قصه کمی تلطیف میشود.
در پایان فیلم با به میان عابران سرگشته و پریشان این شهر برمیگردیم. فیلمساز در صحنههای پایانی اشاره میکند که هرکدام از این عابران میتوانند شخصیت اول یکی از داستانکهای تلخ جامعه امروز ما باشند. محسن عبدالوهاب موفق میشود تصویری تلخ و گزنده از مناسبات اجتماعی و اخلاقی جامعهای که به انحطاط افتاده است نمایش دهد. جامعهای که افراد آن روابط ناپایدار خانوادگی را تجربه میکنند و روزانه با چندین ناهنجاری دست و پنجه نرم میکنند و به شدت دچار مادیگرایی و مصرفگرایی کاذب شدهاند و ارزشهایی که زمانی داشتهاند را فراموش کردهاند.
نگاه مستندگونه و بدون تأکید عبدالوهاب و واقعگرایی حاکم بر فیلم نمایشی عریان و بدون روتوش از جامعه شهری ما ارائه میدهد. گویی پوستهٔ ظاهری و پر زرق و برق جامعه امروز ما برداشته شده و شهر واقعی آنچنان که هست به تماشاگر نشان داده میشود. جامعهای که از ابزارهای مدرن و تکنولوژیک بهره میبرد اما شیوه تفکر و باورها و سطح اخلاقی افراد آن بسیار پیشا مدرن است. نگاه عبدالوهاب به فرهنگ کلان و مجاری رسمی آن از جمله تلویزیون به شیوه وودی آلن همراه با نیش و کنایه است. در ورای شخصیتهای کاریکاتوری و طنازیهای فیلم میتوان خشمی دید که فیلمساز نسبت به وضعیت موجود دارد. فیلمساز منتقد وضعیت فرهنگی موجود و اندیشه یکسان کنندهای است که رسانههای رسمیای چون تلویزیون به صورت فراگیر آن را تبلیغ میکنند.
عنوان فیلم را از یک نظر میتوانیم اشارهای به مسئله فردیت در جامعه ایران بدانیم. هنجارهای رسمی جامعه و آن فرهنگ کلانی که تبلیغ میشود در زندگی فرد دخالت میکند و میخواهد فردیت او را در خود حل کند. فرد با زندگی در این جامعه مناسبات آن را قبول کرده و بخشی از فردیت و هویت خود را از دست داده. از اینجاست که فرد تلاش میکند تا فردیت خود را بازیابد، حالا یا تلاش میکند شخصیت مستقل خود را حفظ کند و یا به ریاکاری فراگیر تن میدهد.
یکی از مزیتهای فیلم این است که شخصیتها عادی و معمولی و باورپذیر هستند. عبدالوهاب به شیوه اکثر فیلمسازان سینمای اجتماعی برای واقعنمایی یا مستندنمایی فیلمش سراغ نابازیگرانی از طبقات محروم یا مهجور جامعه نرفته. او آدمهایی عادی از طبقه متوسط را انتخاب کرده که تماشاگر بیشترین نزدیکی را با آنها احساس میکند. لحظاتی در فیلم هست که تماشاگر میفهمد شخصیت اینجا به شناخت کاملتری از خود رسیده یا حقیقت ماجرایی برایش کشف شده است. مثلاً نگاه زن مجری در آینه اتاق پرو به کبودی پای چشمش همزمان با شنیدن صدای زبانبازی شوهرش یا نگاه پیرزن از پنجره خانهاش به تعمیرکار و بچه شیرخواره که دور میشوند. وقتی شخصیتها واقعی باشند، کلمات قصار به تماشاگر تحویل نمیدهند و تماشاگر نیز آنها را باور میکند و با آنها شریک میشود.
لطفاً مزاحم نشوید البته فیلم بینقصی نیست. یکی از مشکلات فیلم یک دست نبودن لحن آن است. در داستانکهای اول و دوم با لحن کمو بیش طنزگونهای مواجه هستیم اما در داستانک آخر ناگهان لحن جدی میشود و فضا سنگین و زمان به کندی پیش میرود؛ فقط پیرمرد فراموشکار کمی بار کمدی این اپیزود را بر دوش میکشد. مشکل دیگر فشردگی بیش از حد فیلم است. شاید به جای آن اپیزود چهارم که ساخته نشد، باید زمان آن در این سه اپیزود تقسیم میشد چرا که هرکدام از داستانها به خصوص داستانهای اول و دوم جای بسط بیشتر و نمایش انگیزههای شخصیت ها را دارند. فیلم در حالت فعلی نوعی شتابزدگی و عجله در نشان دادن حداقل ملزومات داستان دارد و نه چیز بیشتر. گویی محدودیت زمانی وجود داشته و باید کل یک اپیزود را مثلاً در ۳۰ دقیقه جمع میکردهاند.
بازیگری مجموعه بازیگران فیلم از نقاط قوت آن است. باورپذیری فیلم به شدت مدیون ترکیب مناسب آنهاست. افشین هاشمی و هدایت هاشمی (بازیگران تئاتری) بیشتر بار کمیک فیلم را بر عهده دارند. هدایت هاشمی شاید بهترین بازیگر فیلم باشد که چنان روحانی شهرستانیای میسازد که شاید تا سالها نظیر آن در سینمای ایران یافت نشود. حامد بهداد و باران کوثری (بازیگران سینمایی) لحن رئالیستی فیلم را پیش میبرند و درحد بهترین فیلمهایشان ظاهر شدهاند. و بالاخره شیرین یزدانبخش و محسن کاظمی (نابازیگران) فیلم که در کنار حامد بهداد حرفهای عمل میکنند و نابازیگریشان اصلاً توی ذوق نمیزند. به نظر میرسد عوامل تولیدی که عبدالوهاب در کنار خود داشته بسیار هماهنگ عمل کردهاند و دغدغههای مشترک داشتهاند. برای مثال محمد احمدی که فیلمبرداری فیلم را انجام داده است، تهیهکننده و فیلمسازی است که فیلمهای روشنفکرانهای چون «شاعر زبالهها» و «حقیقت گمشده» را از او دیدهایم. عبدالوهاب در نهایت با تجربه طولانی خود در سینمای مستند و سابقه کارش در کنار فیلمسازان اجتماعی موفق میشود در اولین فیلم بلند خود گام مهمی بردارد و تصویری رئالیستی و قابل توجه از جامعه شهری امروز تهران ارائه دهد. فیلم او نوید میدهد که در سالهای آینده فیلمهای مهمی از او خواهیم دید و آیندهٔ سینمای ایران از آنِ فیلمسازان حرفهای چون خواهد بود.
۲۳ آذر ۱۳۸۹ | ۱۷:۲۱
نقد بسیار کامل و جامعی بود