فیروزه

 
 

زندگی هیچ‌وقت ارزون نبوده

نگاهی به دو نمایشنامه «آوازخوان طاس» و «صندلی‌ها» از اوژن یونسکو

اوژن یونسکو نویسنده‌ای فرانسوی است که بیشتر نمایشنامه نوشته و همین هم به او شهرتی جهانی بخشیده. کمتر نمایشنامه‌ای است که بتوان متن آن را مانند قصه‌ یا رمانی خواند. اما کتاب‌های یونسکو استثنا می‌شوند. عنوان اصلی نمایشنامه این است: آواز‌خوان طاس ضد تئاتر. شخصیت‌های نمایشنامه عبارت‌اند از: آقای اسمیت، خانم اسمیت، آقای مارتن، خانم مارتن، ماری خدمتکار و آتش‌نشان. دربارهٔ آثار یونسکو از جنبه‌های گوناگون ادبی یا فلسفی می‌توان سخن گفت. اما بهترین کار ، به گمان من، ورود به دنیای اوست. آن وقت فکرها و نشانه‌ها و روایت‌ها کار خودشان را می‌کنند.

صحنه چنین توصیف می‌شود: «داخل خانه‌ای به سبک بورژوازی انگلیسی، شامگاهی انگلیسی است. آقای اسمیت انگلیسی در مبل انگلیسی و با دم‌پایی راحتی انگلیسی‌اش کنار آتش انگلیسی پیپ انگلیسی‌اش را می‌کشد و روزنامه‌ای انگلیسی می‌خواند. عینک انگلیسی و سبیل کوچک جوگندمی انگلیسی دارد. کنار او در مبل انگلیسی دیگری، خانم اسمیت انگلیسی جوراب‌هایی انگلیسی وصله می‌زند. لحظه‌ای سکوت طولانی انگلیسی. ساعت دیواری انگلیسی هفده ضربهٔ انگلیسی می‌زند»‌(ص ۹).

«یه بار یه خروسه خواست ادای سگ در بیاره، اما شانس نیاورد چون فوراً شناختنش. اما در عوض سگی که می‌خواست ادای خروس در بیاره هیچ وقت شناخته نشد» (ص ۳۹).

«به لطف شما دقایق دکارتی‌ای رو گذروندیم» (ص ۴۸). نکتهٔ دقیقاً مربوط به سبک یونسکو این است که در طول نمایشنامه یک بار کلمهٔ «آوازه‌خوان طاس» را می‌بینیم. آن هم از زبان آتش‌نشان و به گونه‌ای به کلی پرت و بی‌معنا: «آتش‌نشان: راستی از آوازه‌خوان طاس چه خبر؟ خانم اسمیت: هنوز هم سرش رو همون جوری درست می‌کنه. آتش نشان: آهاه. پس خانم‌ها، آقایون خداحافظ»(ص ۴۸).

درنمایشنامه یکی به یکی می‌گوید: «در زندگی باید از پشت پنجره نگاه کرد» (ص ۴۹).

یکی دیگر هم می‌گوید: «من از پرنده‌ای که تو صحرا بچره بیشتر خوشم می‌آد تا چرنده‌ای که تو هوا بپره» (ص ۴۹).

گاهی جمله‌های «انگلیسی» هم در متن گفته می‌شوند:‌
«Charity begins at home.»

در جابه‌جای متن به حرف‌هایی برمی‌خوریم که بی‌معنا و به تعبیری absurd هستند:
«مرگ بر واکس»(ص ۵۰). «تابوت شوهرت به دمپایی‌های مادرشوهرم» (ص ۵۰).

نمایشنامهٔ «صندلی‌ها» نیز شخصیت‌هایی به این قرار دارد:‌ پیرمرد ۹۵ ساله، پیرزن ۹۴ ساله، سخنران ۴۰ تا ۵۰ ساله و بسیاری شخصیت‌های دیگر!

پیرمرد یک جا داد می‌زند: «چس‌فیل من» (ص ۶۵). جای دیگر اعتراف می‌کند: «هرچه بیشتر پیش می‌ریم، بیشتر فرو می‌ریم»‌(ص ۶۶).

پیرزن از پیرمرد می‌خواهد: «ادای ماه فوریه رو در آر» (ص ۶۷). پیرمرد کفری می‌شود: « در تمام این هفتاد و پنج سالی که ازدواج کردیم، هر شب، واقعاً هر شب، وادارم می‌کنی این قصه رو برات تعریف کنم. وادارم می‌کنی ادای همون آدم‌ها رو در بیارم، همون ماه‌ها رو، همیشه همون‌ها…از یه چیز دیگه حرف بزنیم بابا» (ص ۶۸).

پیرزن در جایی می‌گوید: «نکنه رسالتت رو درب و داغون کردی» (ص ۷۱). و پیرمرد می‌گوید: «درد دارم، رسالتم درد می‌کنه، درب و داغون شده» (ص ۷۱). نمایشنامه عمیق است و درست مثل زندگی بی‌معنا و پرمعنا: «زندگی هیچ وقت ارزون نبوده» (ص ۷۹). پیرمرد بعد از نود و اندی سال اعتراف می‌کند: «من خودم نیستم، کس دیگری هستم. کسی هستم در دیگری» (ص ۱۰۶).


comment feed یک پاسخ به ”زندگی هیچ‌وقت ارزون نبوده“

  1. محمد

    چرا این قدر مختصر استاد!‌