فیروزه

 
 

یک قدم مانده تا عذاب

قسم خوردیم به امام زاده عبدالله که تا زنده‌ایم به کسی چیزی نگوییم. عادت داشتیم، هروقت می‌خواستیم کار مهمی انجام بدهیم هم قسم می‌شدیم. دوم راهنمایی که بودیم، وقتی چند بار دعوایمان شد و باز آشتی کردیم. روی کاغذی قوانین دوستیم‌مان را نوشتیم.

دم غروب بود. سایه کاج‌ها کش آمده بود تا نزدیکی ردیف اول قبرها. دوچرخه‌مان را ول کردیم. نشستیم لب قبری. از پارسال که نوشتیم هیچ وقت پشت سر هم بد نگوییم دیگر بد نگفتیم. حتی کس دیگری، جلوی ما، پشت سر دیگری‌مان بد نمی‌گفت. ده، یازده تا قانون برای دوستی‌مان چیدیم، بعد هم هر سه زیرش را امضا کردیم ونوشتیم همیشه با هم خواهیم ماند «حبیب، قاسم، پیرو» پیرو اسمش پیرو نبود اسمش محمد بود به خاطرچروک‌های روی صورتش پیرو صدایش می‌کردیم. این اسم رویش مانده بود. خودش هم عادت کرده بود و اعتراضی نداشت. ادامه…


 

دوست داشتن یک شیء

زیبایی و فرم هنری - بخش اول

کتاب «مقدمه‌ای بر فلسفه هنر» تالیف ریچارد الدیج یک اثر مقدماتی و در عین حال جامع در زمینه مباحث نظری هنر به شمار می‌آید. این کتاب برای اولین بار در سال ۲۰۰۳ از سوی انتشارات کمبریج منتشر شده است. تلاش ما این است که طی سلسله مطالبی در سایت فیروزه، ترجمه منتخبی از مهم‌ترین مطالب کتاب را که برای عموم خوانندگان فیروزه قابل استفاده باشد ارایه نماییم.

جهت توسعه دانش خوانندگان، مترجم قسمت‌هایی را که نیازمند توضیحات بیشتر بوده، در متن ترجمه و به صورت پیوند (لینک) قرار داده است تا به این وسیله زمینه آشنایی گام به گام خوانندگان با متون تخصصی فلسفه هنر فراهم گردد.

بشر در طول حیات خود جلوه‌های دیداری و شنیداری متنوعی را کشف می‌کند و به ژرفای جذابیت آن‌ها راه می‌یابد. غروب خورشید، گل‌ها، آواز پرندگان -به عنوان اشیاء طبیعی- و همچنین گلدان‌ها، مجسمه‌ها، آهنگ‌ها و تصاویر چشم‌نواز -به عنوان اشیاء ساخته انسان- چشم و گوش و ذهنِ دقیق را به سوی خود جلب می‌کنند. در تجربه این اشیاء، احساس می‌کنیم که مایلیم این تجربه، که به خاطر «خود شیء» است، برای دفعات بیش‌تر ادامه یابد. یونانیان واژه «کالون» را- که به معنی خوب و نیک و زیبا بود- برای توصیف انواع زیادی از اشیاء که برای ذهن و چشم و گوش جذاب هستند استعمال می‌کردند؛ بدون تمایز روشن میان زیبایی طبیعی و ارزش هنری (یا خیر اخلاقی). ادامه…


 

بازسازی تاریخی به طعم رمان

«بیلی باتگیت» نوشته «ای. ال. دکتروف»

«بیلی باتگیت» رمانی است برای همه سلیقه ها. هر ذوق و سلیقه ای که داشته باشید بی شک چند جمله از کتاب یادگاری می‌شود برای همیشه در خاطر شما: «به من می‌گفت کسبِ جنایت مثل هر کسب دیگری باید صاحبش مدام بالای سرش باشد تا ا مورش بگردد، چون که هیچ کس مثل صاحب کار دلش برای کار نسوخته، وظیفه اوست که جریان سود را برقرار کند، همه افراد را روی پنجه پاشان نگه دارد.»

در این کتاب مجموعه ای از جملات ناب و دست اول را کنار هم می‌بینید و رمانی را که به بازسازی تاریخ پرداخته می‌خوانید. ادامه…


 

مرگ نویسنده

یادداشتی بر مجموعه داستان «هدیه ولنتاین» نوشته «سارا عرفانی»

(به سارا عرفانی که صبور است
و صبور است و صبور؛ و همه خوب می‌دانیم
درخت تلخ صبر چه میوه‌های شیرینی که در چنته ندارد!)

آیا سارا عرفانی نویسنده است؟ پاسخ این سوال به ظاهر ساده را می‌توان از حد فاصل سارا عرفانی و آثار مکتوبش بیرون کشید. حد فاصلی که چون یک اتاقک سرتاسر سفید، حاوی زیست جهان ذهنی نویسنده و زیست جهان عینی و اجتماعی اوست. چیزی که کمک می‌کند تا نویسنده در یک فرآیند هنری دغدغه مند به خلق داستانهایی مشغول شود که گره‌های ذهنی او را به گره‌های اجتماع پیوند بزند.

در حقیقت پیوند ذهنیت و فردیت نویسنده با وقایع جاری در زیست جهان اجتماعی تحت لوای حقیقت جاری در هستی، قادر است به تولید آثاری موثر و ماندگار منجر شود. اما به راحتی می‌توان آثار سارا عرفانی را شاهدی بر مرگ او در همان اتاقک سفید دانست. ادامه…


 

نویسنده‌ای که خودش را پنهان نمی‌کند

به بهانهٔ انتشار «تن‌ها» نوشتهٔ «مهدی شریفی»

نوشتن دربارهٔ کتابی که یک دوست نوشته است، حتی اگر عنوانش را نقد هم نگذاریم باز هم برایم سخت است. «تن‌ها» را یک بار پیش از چاپ و حتی بخش‌هایی از آن را در حین نوشته شدن خوانده بودم. اما برای نوشتن این یادداشت دوباره آن را گرفتم تا برای بار سوم در این سه سال بخوانم. چند نفر از بستگانم که از قضا کتاب‌خوان حرفه‌ای هم نیستند، کتاب را دستم دیدند، گرفتند و چند صفحه‌ای از آن را خواندند و وقتی دیدند منتظر پس گرفتن کتابم هستم، گفتند: «چه قلم جذابی. بعدش بده ما هم بخوانیم». نمی‌دانم آیا حق با آن‌ها بوده و جذابیت از قلم است یا این که عواملی دیگر در این جذبه نقش دارند؟ یا اصلا آن طور که می‌گویند و به چشمِ منِ دوستِ نویسنده می‌آید جذاب هست یا نه؟ ادامه…


 

اسپاس، چندسال بعد

به بهانهٔ انتشار «تن‌ها» نوشتهٔ «مهدی شریفی»

روستای اسپاس در ۵۰کیلومتری شهرستان اقلید در استان فارس جایی است که اتفاقات سه فصل مهم رمان «تن‌ها» یعنی بابابزرگ، گوسفندها و از همه مهم‌تر فصل پایانی رمان یعنی قبر در آن روی می‌دهد. در ادامه بخش‌هایی از رمان را که در این روستا رخ داده، هم‌راه با عکس‌های اختصاصی فیروزه از این محل می‌بینید. عکاس این تصاویر یکی از جوان‌های خوش‌ذوق روستا و دانشجوی گرافیک، آقای محمدجعفر یونسی است. ادامه…


 

«تن‌ها»یی در آینهٔ نشانه‌ها

به بهانهٔ انتشار «تن‌ها» نوشتهٔ «مهدی شریفی»

این سیاهه اگرچه با تحلیل نشانه‌شناسانهٔ عنوان رمان «تن‌ها» و عناوین فصل‌های هشت‌گانهٔ آن، می‌کوشد روزنه‌ای نو بر معنای اصلی رمان بگشاید و اگرچه راقم این سطور در قلمی کردن ایده‌های خود گوشه‌چشمی به کلیات آراء فردینان دوسوسور سوییسی (۱۸۵۷-۱۹۱۳) و چارلزساندرس پیرس آمریکایی (۱۹۱۴-۱۸۳۹) در این باب دارد اما روشن و مبرهن است که این وجیزه به‌هیچ‌وجه نوشته‌ای آکادمیک نیست و فقط مرورگرانه، مضمون محوری اثر را در آینهٔ نظام نشانه‌ای‌اش برمی‌رسد. ادامه…


 

تنها شدن با او

به بهانهٔ انتشار «تن‌ها» نوشتهٔ «مهدی شریفی»

انسان دین‌دار، به معنای عام خود، یکی از مسائل مورد بررسی رمان «تن ها» نوشتهٔ مهدی شریفی است. این داستان بیان‌گر نوعی طبقه‌بندی ایمانی است که نه به شکل رایج و با نگاهی جامعه‌شناختی، بلکه بر اساس نوع ایمان ارائه شده است. این داستان بر خلاف جامعه‌شناسانی چون امیل دورکیم، مومن را از جهت متعلَق ایمانش مورد بررسی قرار می‌دهد نه از آن جهت که ایمان چه تأثیری در گونه‌های اجتماع دارد. (دورکیم، امیل، صور بنیانی حیات دینی، ترجمهٔ باقر پرهام ۱۳۸۳)

از منظر جهان این کتاب، انسان‌ها را می‌توان بر اساس «غایت قصوی» خود تقسیم کرد. «غایت قصوی» شاه‌کلید نظریهٔ ایمان «پول تیلیخ» فیلسوف آلمانی-آمریکایی و از شناخته‌شده‌ترین ابداعات اوست. تیلیخ معتقد است انسان‌ها برای خود «خدا» های شخصی دارند که می‌تواند تمرکز وجودی آن‌ها را بر این خدایان تصور کرد. از نگاه او غایت قصوی ما آن چیزی است که به هستی یا نیستی ما تعیین می‌بخشد – نه در معنای هستی ما بلکه به معنای «حقیقت، ساختار معنا و غایت هستی.» (هیک، جان، فلسفۀ دین، ترجمۀ بهزاد سالکی ۱۳۷۶) ادامه…


 

خدایا روشنش کن

به بهانهٔ انتشار «تن‌ها» نوشتهٔ «مهدی شریفی»

تنهایی فضایی است که ما را محاصره کرده، به آن فکر می‌کنیم و در آن زندگی. سردرگمی از جایی آغاز می‌شود که درمی‌مانیم از دانستن نقطه‌مقابل حقیقی تنهایی برای پناه بردن و خلاص شدن از آوار و آرواره‌های گاه بی‌رحمش. رمان «تن‌ها» به نظرم پاسخی شایسته و نه جاه‌طلبانه برای این سوال ازلی می‌یابد و در کمال سادگی و بی‌ادعایی مرزهایی جدید برای فهم تجربهٔ زیستهٔ ما می‌گشاید. هر وقت رمانی می‌خوانیم دوست داریم در جذبهٔ آدم‌هایش فرو برویم و بفهمیم «آدم بودن» را نویسنده چطور تعبیر و تفسیر کرده. اگر بتوانیم با نویسنده هم‌گرا شویم و به قهرمانش حق بدهیم که آنگونه فکر کند که دارد در رمان فکر می‌کند با رمانی خوب روبه‌رو هستیم. و اگر ببینیم نویسنده این جسارت را داشته که از عشق و مرگ و بسیار دشوارتر، از همزیستی مسالمت‌آمیز عشق و مرگ بنویسد، به وی صفت «خوب‌تر» می‌دهیم. رمان مهدی شریفی سرشار از لحظات هم‌گرا شدن این‌دو قطب مخالف است. در یک سو لشگر اولیای عشق – کودکی، محبوبیت، موفقیت، رفاقت، خندیدن و خنداندن- و در سوی دیگر مرگ و لشگر اشقیایش- بیماری، جراحت، خصومت، اندوه، ازدست‌دادن و ازدست‌رفتن- روبه‌روی هم صف می‌کشند. و مرز جایی است ذاتا بی‌طرف که متعلق به هیچ کس نیست. نقطه‌ٔ صفری که می‌توانی تا ابد رویش حرکت کنی. «تن‌ها» به ما نشان می‌دهد نام این مرز ابدی تنهایی است. ادامه…


 

حلقه به گوش و عاشقم…

به بهانهٔ انتشار «تن‌ها» نوشتهٔ «مهدی شریفی»

بعضی کتاب‌ها هست که آن‌ها را می‌خوانی تا خودت را در آن‌ها گم‌وگور کنی. مثلِ شناکردن در استخری عمیق می‌ماند. شیرجه می‌زنی و بیرون می‌آیی. مهم نیست چطوری و کی، مهم حس و حالِ بعد از بیرون آمدن است. احساسِ خوبِ خواندن. اما بعضی کتاب‌ها هستند که می‌خوانی‌شان تا خودت را در آن‌ها پیدا کنی. مزمزه می‌کنی و هرچه بیشتر می‌خوانی، بیشتر غرق می‌شوی و تازه آخرِ کار متوجه می‌شوی که دلت نمی‌خواسته خودت را این‌جور سرگردان و گیج پیدا کنی! اگر صبر کنی و اجازه بدهی، آن گیجی و سردرگمی ته‌نشین می‌شود و اگر متن کم نیاورده باشد، سروکلهٔ حسِّ خوش‌آیندِ آشنایی پیدا می‌شود که تا مدت‌ها رهایت نمی‌کند. بعد، ذهنِ ناخودآگاه‌ات بازمی‌گردد به فصل‌هایی که خوانده‌ای؛ به نشخوارِ لحظه‌هایی که لابه‌لایِ متن جا مانده؛ به‌فکرِ شخصیت‌ها می‌افتی که میان روزمرگی‌ها، رهایت نمی‌کنند. مهم نیست کدام خوب است یا کدام بهتر. مهم نیست چطور می‌شود که گاهی آن‌جور کتاب‌ها را می‌طلبی و زمانی این را. مهم قلابی ست که باید ذهن را مثلِ طعمه‌ای گیر بیاندازد که همیشه اتفاق نمی‌افتد. ادامه…