فیروزه

 
 

نویسنده‌ای که خودش را پنهان نمی‌کند

به بهانهٔ انتشار «تن‌ها» نوشتهٔ «مهدی شریفی»

نوشتن دربارهٔ کتابی که یک دوست نوشته است، حتی اگر عنوانش را نقد هم نگذاریم باز هم برایم سخت است. «تن‌ها» را یک بار پیش از چاپ و حتی بخش‌هایی از آن را در حین نوشته شدن خوانده بودم. اما برای نوشتن این یادداشت دوباره آن را گرفتم تا برای بار سوم در این سه سال بخوانم. چند نفر از بستگانم که از قضا کتاب‌خوان حرفه‌ای هم نیستند، کتاب را دستم دیدند، گرفتند و چند صفحه‌ای از آن را خواندند و وقتی دیدند منتظر پس گرفتن کتابم هستم، گفتند: «چه قلم جذابی. بعدش بده ما هم بخوانیم». نمی‌دانم آیا حق با آن‌ها بوده و جذابیت از قلم است یا این که عواملی دیگر در این جذبه نقش دارند؟ یا اصلا آن طور که می‌گویند و به چشمِ منِ دوستِ نویسنده می‌آید جذاب هست یا نه؟

علی‌رغم شروع پر تنش داستان، پرهیز شخصیت از الکل و نامحرم در همان فصل اول خیال آدم را راحت می‌کند که قرار نیست منتظر آن اتفاق‌هایی باشیم که معمولا در داستان‌های روسی یا فیلم‌های هالیوودی می‌افتد. شاید سبک نگارش تو در تو، جمله‌های بلند، تشبیه‌ها و توصیف‌های نسبتاً متفاوت و بازی‌‌های ذهنی راوی، سرعت و روانی خواندن را بالا ببرد اما به نظر من آن‌چه مارا بیشتر به خواندن ترغیب می‌کند، جزئیات آشنا و نزدیک بودن دنیای شخصیت‌ها به ما است که قابلیت هم‌ذات پنداری را افزایش داده‌است.

شخصیت «سهیل» جذابیت‌هایی دارد ولی تکلیفش با خودش روشن نیست. بازیگوش است و نیست. مذهبی است و نیست. الکی خوش است و نیست. می‌خواهد سرزبان‌دار و حاضر جواب باشد اما خیلی از جاهایی که باید فحش بدهد، نمی‌دهد و بسیاری از تکه‌پرانی‌هایش چنگی به دل نمی‌زند. نه حوادثی که برایش اتفاق می‌افتد خیلی خاص است و نه آدم‌های دور و برش. در واقع چند نمونه از این شخصیت‌ها را دور و بر خودمان داشته‌ایم و همین طور مشابه روابطی را که بین آن‌ها برقرار است. «سهیل» آن قدر متجدد است که یک سال با یک گروه تئاتری با همه اداها و عادت‌های خاص‌شان ارتباط داشته باشد و به کافه‌شان رفت و آمد کند و در عین حال به پرانرژی‌ترین دختر گروه که به خاطر تحکمش مدیر هماهنگی‌ها و روابط عمومی گروه هم هست، به صراحت بگوید با نامحرم دست نمی‌دهد.

همه این تفاوت‌ها رفتاری را نه به پای سردرگمی نویسنده و ناتوانی او در پرداخت یکدست شخصیت بلکه به حساب برآمدن شخصیت و داستان‌‌هایش از دل تجربه‌های زیسته او می‌گذارم. [اما چیزی که باعث تعجبم می‌شود این است که این شخصیت چقدر با نویسنده‌ای که من می‌شناسم تفاوت دارد!] شخصیت و رفتار سهیل همان قدر متضاد و غیر قابل پیش‌بینی است که شخصیت هر کدام از ما. و درست همان جا متزلزل و تک بعدی می‌شود که نویسنده می‌خواهد حرفی را به دهان او بگذارد یا وادارش کند کاری را انجام دهد. (برای نمونه توجه کنید به جمله «نسبتی که رضایت دادنم اثری داشته باشه با این خانوم ندارم» در آن وانفسای بیمارستان و سراسیمه بودن و… ص ۱۹)

نه می‌خواهم در این نوشته از یک دوست تعریف و تمجید کنم و نه اولین کار یک نویسندهٔ جوان و انشاءالله خوش‌آتیه را بی‌رحمانه نقد کنم. می‌خواهم از این آب گل‌آلود ماهی بگیرم تا درسی برای من و دیگر طلابی باشد که می‌خواهند در وادی هنر قدم بزنند. رمان «تن‌ها» پیش و بیش از آن که به قصد موعظه و شعار تبلیغ نوشته شده باشد، برای داستان بودن طراحی شده است. بی‌آن‌که نویسنده به بازگو کردن زندگی و خاطرات خود بپردازد. از این رو توانسته است در زیرمتن خود برخی دغدغه‌ها و نوع زندگی نسل ما را مطرح کند. چرا که به نظر من تا آن‌جا که از قاب طرح و سوژه داستان بیرون نزند، از تجربه زیسته خود و اطرافیانش استفاده کرده است. نویسنده در این کار همان‌قدر از مظاهر سنت و مدرنیته استفاده که ما در تعامل‌های خود با آن‌ها مواجه‌ایم و همان قدر از خدا و سؤال‌هایش درباره او صحبت کرده که ما معمولا در تأمل‌های روزانه خود به آن می‌پردازیم؛ نه آن قدر که لازم است روی منبر برای مردم بگوییم. به نظر من او در این کار بیش از هر چیز خواسته است داستان بنویسد و ویژگی‌ها و دغدغه‌های طلبگی در زمینهٔ اثر و صرفاً به‌عنوان چشم‌انداز خودشان را مطرح کرده‌اند. آن هم به خاطر این که نویسنده نخواسته است خود را پنهان کند.