کتاب «مقدمهای بر فلسفه هنر» تالیف ریچارد الدیج یک اثر مقدماتی و در عین حال جامع در زمینه مباحث نظری هنر به شمار میآید. این کتاب برای اولین بار در سال ۲۰۰۳ از سوی انتشارات کمبریج منتشر شده است. تلاش ما این است که طی سلسله مطالبی در سایت فیروزه، ترجمه منتخبی از مهمترین مطالب کتاب را که برای عموم خوانندگان فیروزه قابل استفاده باشد ارایه نماییم.
جهت توسعه دانش خوانندگان، مترجم قسمتهایی را که نیازمند توضیحات بیشتر بوده، در متن ترجمه و به صورت پیوند (لینک) قرار داده است تا به این وسیله زمینه آشنایی گام به گام خوانندگان با متون تخصصی فلسفه هنر فراهم گردد.
—
بشر در طول حیات خود جلوههای دیداری و شنیداری متنوعی را کشف میکند و به ژرفای جذابیت آنها راه مییابد. غروب خورشید، گلها، آواز پرندگان -به عنوان اشیاء طبیعی- و همچنین گلدانها، مجسمهها، آهنگها و تصاویر چشمنواز -به عنوان اشیاء ساخته انسان- چشم و گوش و ذهنِ دقیق را به سوی خود جلب میکنند. در تجربه این اشیاء، احساس میکنیم که مایلیم این تجربه، که به خاطر «خود شیء» است، برای دفعات بیشتر ادامه یابد. یونانیان واژه «کالون» را- که به معنی خوب و نیک و زیبا بود- برای توصیف انواع زیادی از اشیاء که برای ذهن و چشم و گوش جذاب هستند استعمال میکردند؛ بدون تمایز روشن میان زیبایی طبیعی و ارزش هنری (یا خیر اخلاقی).
سقراط در رساله مهمانی (سمپوزیوم)، گزارشی از تعلیمات کاهنه «دیوتیما» ارائه میکند:
«کسی که بخواهد برای رسیدن به مقصود نهایی عشق، راه درست را در پیش گیرد، باید در روزگار جوانی به تنهای زیبا دل ببازد. بعد از آن درمییابد که تنهای زیبا با یکدیگر تفاوتی ندارند.»
ابتدا دوست داشتن یک شیء را آغاز میکند، سپس شماری از اشیاء (که همگی در زیبایی شبیه هم هستند) و در ادامه ذهنهای زیبا، قوانین زیبا، رسمها و اندیشهها و نظریههای زیبا، تا در نهایت به دوست داشتن خودِ زیبا، کامل، خالص، عاری از ترکیب، بدون التباس به جسم یا رنگ بشری و یا هر یک از چرندیات میرا و ناپایدار، خواهد رسید.
اندیشیدن درباره چگونگی حصول این قبیل تجربهها، به عنوان هدف مرکزی هنر، طبیعی به نظر میرسد. گویی که بسیاری از هنرمندان به دنبال آناند که ذهن و چشم و گوش را استخدام کرده و مجذوب خود سازند. آنها پیوسته محصولاتشان را محک میزنند و در رنگها، شکلها، نتها، کلمات یا قالبها تجدید نظر میکنند. توجه به توانایی این محصولات در ایجاد تجربهای جذاب، آن هم در جایی که این توانایی در چینش فرم یا تنظیم عناصر یک اثر ظهور مییابد، طبعا ضرورت بحث درباره ماهیت خاص هنر در مقایسه با سایر اشیاء را پیش روی ما قرار میدهد. بر اساس مدل سنتی هوراس (به تبع ارسطو)، تشکیلات هنر بر مدار «خواست و آموزش» قرار داشت. هنوز هم تصاویری که به معنی خاص، هنر نیستند، جنبه آموزشی دارند؛ مواردی از قبیل نرمافزارهای رایانهای، نظریههای علمی، آموزشهای تشکیلاتی، براهین ریاضی و دستورالعملهای انضباطی، همگی فاقد عنوان هنر هستند.
اما به نظر میرسد توجه به اینکه هنر چگونه به خودی خود لذتبخش است، به صورت طبیعی به ادعای مباهات نظریههای هنر منتهی میشود…
الکساندر بومگارتن مفهوم «استتیک» را در مفهوم مدرنش توسعه داد. «Aisthesis» در زبان یونانی به معنی احساس صرف است. این نامگذاری از ایدهای شروع میشود که زیبایی را «علم شناخت حسی» میداند. به طور کلی و در مقابل فکر ریاضی یا منطقی محض، بومگارتن این عنوان را برای بحث درباره آنچه او «گفتمان کاملا حسانی» مینامید، برگزید؛ این گفتمان صرفا با چینش اجزایی سر و کار دارد که ذهن در درک آنها بدون ملاحظه دقت و صحت [علمی یا فلسفی] عمل میکند.
در پی این الگو، در طول قرن هفده و هجده مباحث حسی- محور در هر دو حوزه هنر و طبیعت فراگیر شد… آدیسون، شافتزبری، برک، کانت و شوپنهاور استدلال کردند که ما در طبیعت یا هنر، به زیبایی در حالتی عاری از علاقه [جانبی] و بدون لحاظ موضوع ادراک شده در ذیل پروژههای دقیقِ [علمی یا فلسفی]، توجه میکنیم. ما متعهد نمیشویم که با نقاشی یا شعر یا غروب زیبای خورشید محصولی بسازیم، بلکه صرفا این زیباییها را نظاره میکنیم. (بیشتر)
به نظر میرسد این رویکرد به زیبایی و هنر، زیبایی طبیعی یا آثار موفق هنری را بیش از اندازه به شخص ادراک کننده واگذار کرده است؛ این طریق به ما پیشنهاد میکند که هر موضوعی -لاشه گربهای که شبانه مرده یا یک چنگال پلاستیکی بیمقدار- میتواند برای ما به شکل طبیعی زیبا و به شکل هنری موفق باشد، اگر صرفا تصمیم بگیریم که به آنها در حالتی عاری از علاقه توجه کنیم… با این وجود، به نظر میرسد که چنین رویکردی به این سوال پاسخ نمیدهد که کدام ایده قدرتمند است که نظریههای تجربی- محور (بیشتر) را تشویق میکند که ادعا کنند: چیزهایی در خود اشیاء وجود دارد که بیاختیار توجه ما را به خود جلب میکنند. به نظر میرسد این چیزهای خاص، ما را فرا میخوانند، چشم و گوش دقیق را تصرف میکنند و آنها را ارتقاء میبخشند… [از طرفی باید گفت که] در واقع همگان لذت مشابهی را از مواجهه با موضوعات طبیعی یا هنری ادراک نمیکنند. از این رو ظاهرا ناچاریم که ابتدا موضوعاتِ به لحاظ هنری موفق، یا به لحاظ طبیعی زیبا را معرفی کنیم تا بفهمیم که کدام لذت به صورت خاص بر نشانههای هنری متکی است و اساسا چه کسانی مرجع شناسایی آثار هنری و امور وابسته به هنر خواهند بود.
بخش دوم – فرم غایتمند
بخش سوم – فرم خاص و فرم مشترک
Richard Eldridge, An introduction to the Philosophy of Art, Cambridge, third printing, 2005, pp 47-52