فیروزه

 
 

هنر و زیبایی از منظر فیلسوفان

خلاصه

این مقاله به بررسی آراء فیلسوفان در باره هنر و زیبایی می پردازد. از جمله این تعاریف، نظریه باز نمایی یا نظریه تقلید representation است، معتقدین به این نظریه می گویند، هنر تقلید و محاکات عالم خارج است و می کوشند تا همه رسانه ها و آثار هنری را به گونه أی با این نظریه تفسیر کنند. نظریه دیگر، نگرش فرانمایی یا Experssionism است. این نظریه آثار هنری را برآمده از عواطف و احساسات هنرمند و بازتاب روحیه او تلقی می کند. نگرش سوم نظریه شکل گرایی یا فرمالیسم (Formalism) است و معتقد است که هنر مبتنی بر چارچوبه ها، قالبها و ویژگی های ساختاری است که در هر یک از رسانه ها و آثار هنری وجود دارد. نظریه چهارم تلفیقی از نظریه اول و دوم می باشد و می کوشد تا همه انواع هنر را به میزانی برخوردار از هر دو نظریه باز نمایی و فرانمایی تفسیر کند و نظریه پنجم نظریه چند ساحتی از هنر است که با الهام از نظریه ی شباهت خانوادگی ویتگنشتاین و جایگزینی معنا ( Meaing) به جای تعریف (Difinition) به جایگزینی و رجحان این نظریه بر دیگر نظریه ها تاکید می ورزد.

مقدمه

یکی از دشوار ترین امور در علوم، تعریف مفاهیم است . تعریف مفاهیم یا اصطلاح شناسی هر چند از مبادی تصوری تمامی علوم تلقی می گردد و ورود در مسائل هر علم اقتضاء می کند تا به اصطلاح شناسی ( ترمینولوژی/Terminology) و ریشه شناسی (اتیمولوژی/ (Etymology بپردازیم ، لکن دشواری کار تا حدی موجب شده است تا اندیشمندان کمتر به این مقوله بپردازند. اما با این وجود چون امتناع از این کار موجب می گردد تا رهپویان مسائل علم ، در فهم زبان علم دچار مشکل گردند، از اینرو اندیشمندان کوشیده اند تا حد مقدور به تعریف مفاهیم کلید ی و اصلی بپردازند.

درتاریخ اندیشه، ابن‌سینا از جمله‌ی نخستین کسانی است که به تعریف مفاهیم و اصطلاحات پرداخت و در کتاب «حدود» درخواست شاگردش جوزجانی را اجابت نمود و در این کتاب و علاوه بر آن در دانش نامه علائی به تعریف اصطلاحات منطقی و فلسفی پرداخت . ابن سینا آنچنان که ازکتاب «حدود » پیدا است، کاملاً به مشکل بودن تعریف، محدودیت‌ها و اقتضائات بحث واقف بود و در آنجا می‌گوید، من تنها می‌توانم به شرح اسم و توضیحات اجمالی پیرامون اصطلاحات بپردازم و کاری بیش از این از دست من بر نمی آید [۱].

با وجود آنکه ارائه تعریف از مفاهیم علوم، کاری بس توان فرسا است، اما این امر در حوزه تعریف هنر و زیبایی شناسی به مراتب دشوارتر و دیر یاب تر است، زیرا هنر در قلمرو علومی است که اقسام فراوانی دارد و علاوه بر عناصر عینی، عناصر ذهنی و درونی نیز در آن به شدت اثرگذار است. ما در این مقاله کوشش می کنیم تا با یک ارزیابی تطبیقی به تعریفی از هنر دست یابیم که همه اقسام هنر و همه رسانه های هنری را شامل شود.

رابطه هنر با صناعت

فیلسوفان هنر به طور معمول در آثار خود، به تعریف هنر (Art) و صنعت ( «تخنه»/ Techne) پرداخته و رابطه میان آن دو را بیان می نمایند. به طور مثال، صنعت در نزد افلاطون به همه مهارت هایی که ساخته می شود و یا انجام می شود، همچون نجاری، سیاستمداری و یا آثار هنری اطلاق می‌گردد۱ وی در رساله سوفیست صناعات را به اکتسابی و تولیدی تقسیم می‌کند و می‌گوید که صناعت تولید یا به تولید اشیاء واقعی می پردازد و یا به تولید صورت‌های محسوس یا خیالی.

از نظر او همه هنرهای بصری ، ادبی و یا هنرهای آمیخته با موسیقی، متعلق به طبقه‌أی عام-ترند که به آن صناعت گفته می‌شود. بنا براین صنعت به آن حرفه و فنی گویند که به تولید وساختن یک ابزار یا وسیله می پردازد و لزوماً در همه انواع آن جنبه زیبایی شناسی مورد توجه نیست، بر خلاف انواع هنر که به آن دسته از خلاقیت های بشری گفته می شود که علاوه بر جنبه ابزار سازی و فایده مندی ، جنبه زیبایی شناختی هم در آن مورد توجه است، به عنوان مثال ساختن یک خانه یا گچ بری سنتی در عین حال که به جهت فایده مندی و جنبه تولیدی مورد توجه اند ولی در عین حال از جنبه زیبایی شناسی هم ارزشمند هستند بنا براین هم تعریف صنعت و هم تعریف هنر در باره آنها صادق است.

بندتوکروچه ، هنر شناس برجسته معتقد است، اصطلاحاتی همچون شهود، دید، تماشا، تخیل، وهم، تصور اشکال، تجسم و امثال آنها الفاظی تقریباً مترادف هستند، که همیشه در باره هنر بکار میرود۲. و این مفاهیم که بیشتر جنبه ذوقی و زیبایی شناختی دارند، کاربرد ذوق، عاطفه و احساس را در آثار هنری آشکار می سازند.

البته گاهی اصطلاحات هنر فقط محدود به هنر های دیداری (Visual Arts)است و گاه هم در مفهوم انگیزشی ( Persuasive) به کار می رود که در این صورت شامل آثاری می شود که در زمره هنرهای خوبند.۳ اما بهر ترتیب ، یک اثر هنری یک اثر ساخته شده دست بشری است که با یک پدیده طبیعی تفاوت دارد . به عنوان مثال یک گل یا غروب آفتاب از جنبه زیبایی شناسی زیباست اما به آن اثر هنری نمی گویند، چون در طبیعت بدون آنکه بشر در آنها دخالتی داشته باشد ، وجود دارند اما یک مجسمه ، نقاشی، خانه، دیوارگچ بری شده هر چند از نمونه های طبیعی خود زیباتر نباشند اما به آنها اثر هنری گویند چون مخلوق دست بشر هستند.

رابطه هنر و زیبایی

هنر پژوهان معتقدند نخستین بار آلکساندر باومگارتن۱ در سال ۱۷۵۰کتابی را با نام «زیبایی شناسی / استتیک = Aesthetic» بکار برد و به تدریج واژه زیبایی شناسی در قرن نوزدهم دلالتی وسیع تر یافت و به فلسفه ذوق، نظریه هنرهای زیبا و علم زیبایی اطلاق گردید و در دوران اخیر هم زیبایی شناسی / استتیک اغلب با فلسفه هنر برابر دانسته شده است۲.

پرسش از زیبایی از دیر باز میان فیلسوفان مطرح بوده و کوشش نموده اند تا به تعریف آن پرداخته و معنای آن را از معنای هنر تفکیک سازند به عنوان مثال ، افلاطون در رساله مهمانی به توصیف زیبایی می پردازد و می گوید :

« انسانی که عشق ( اروس) به زیبایی در دلش راه یافته است ، از زیبایی جسم به زیبایی روح و سپس به زیبایی نهادها و قوانین و خود علوم و بالاخره به عشق به خود زیبایی می رسد۳»

و یا جان هاسپرس در تعریف زیبایی شناسی/ استتیک و تفاوت آن با هنر می گوید:

« زیبایی شناسی ( Aesthetics) شاخه أی از فلسفه است که از تحلیل مفاهیم و راه حل مسائل بحث می کند که از تامل در خصوص موضوعات، ادراک زیبایی شناختی بر می خیزد، موضوعات ادراک زیبایی شناختی نیز شامل تمامی اشیایی است که موضوع تجربه ی زیباشناختی قرار می گیرد »۴

همچنین والتر استیس در بیان و توصیف هنر می گوید: « به جای آنکه دنبال کنیم هنر چیست، بهتر است ببینیم که هنر چه چیزی نیست، یعنی فرق آن را با دیگر امور مشخص کنیم و از این راه به تعریف و معنای هنر دست پیدا کنیم. مثلاً هنر با اخلاق تفاوت دارد، زیرا اخلاق در رابطه با عمل انسان است اما هنر در رابطه با تولید است، همچنین اخلاق شامل خود عمل می شود اما هنر شامل محصول و نتیجه عمل است. از اینرو ذهن، عواطف، احساسات و اموری از این دست، چون بخشی از خود عمل است بنا براین در اخلاق اهمیت دارند، اما در هنر تنها این مهم است که خود اثر هنری خوب از آب در آید.»۵

رابطه اثر هنری با فعالیت و تولید موجودات در طبیعت این است که هر چند هم اثر هنری و هم موجودات طبیعی آفریده می شوند، اما موجودات آلی همچون انسان، حیوان یا گیاه همنوع خود را می آفرینند اما هنرمند چیزی همچون تصویر یا مجسمه را می آفریند که کاملاً متفاوت از خودش است. هنرمند کار طبیعت را تکمیل می کند و یا یک چیز جدید را می آفریند و یا اینکه دنیایی خیالی را که نسخه برداری از عالم واقعیت است، به وجود می آورد. در مورد نخست هنرمند همچون پزشکی که به سلامت جسم کمک می کند و سلامتی را به وجود می آورد، به خلق و آفرینش یک اثر جدید دست می زند و در مورد دوم هنر های زیبا Fin arts)) و یا به تعبیر ارسطو هنرهای تقلیدی (Imitative arts) به وجود می آیند.

حوزه زیبایی به مراتب از حوزه هنر گسترده‌تر است ، همانطور که اشاره شد ، هنر به آثاری گفته می‌شود که ساخته و پرداخته دست بشر باشد و هر چند که زیبایی یکی از عناصر قابل توجه آثار هنری است، اما زیبایی محدود به آثار هنری نمی‌شود و علاوه بر آثار هنری، برای آثار طبیعی هم قابل استفاده است، به عنوان مثال همانطور که یک مجسمه یا نقاشی را زیبا می دانیم، همچنین ممکن است یک گل ،‌جنگل و یا کوه را هم زیبا بدانیم ، بنابراین قلمرو زیبایی شناسی / استتیک از قلمرو هنر وسیع تر است و زیبایی های طبیعی را هم شامل می گردد، زیرا زیبایی محدود به مصنوعات بشری نیست. ارسطو در تعریف زیبایی می گوید:

« یک شی زیبا ( Kalliste) یا یک مخلوق زنده یا هر ساختار دارای اجزائی ، نه تنها باید ترتیب منظمی از اجزاء داشته باشد، بلکه باید اندازه أی داشته باشد که عارضی نباشد.»[۳]

که با این تعریف پاره أی از پدیده های طبیعی هم زیبا هستند و زیبایی محدود به هنر نیست . همچنین نیچه در تعریف زیبایی می گوید:

«هدف داوری زیبایی شناختی دقیقاً بیان همین حالات روحی است …می توان در باره زیبایی به معنای مشخص به طور عینی ، داوری کرد. زیرا زیبایی یک امر مطلقاً ذهنی است ، زیبایی یک شیی نیست بلکه فقط حالتی در درون ما است »[۴]

و یا هیوم در تعریف زیبایی همانند نیچه معتقد است:

« زیبایی کیفیتی در خود اشیاء نیست بلکه در ذهنی است که آن اشیاء را نظاره می کند»[۵]

و یا کانت می گوید:

« زیبا آن چنان چیزی است که بی مفهوم به تصور آید ، مثل موقعی که انسان بدون کمک مفاهیم احساس شادی می کند، پس زیبا از سنخ همین حس کردنهای بی واسطه و بدون کمک مفاهیم است اما مثل احکام منطقی دارای اصول و قواعد ابژکتیو نیست. »[۶]

همچنین والتر استیس در تعریف زیبایی می گوید:

« زیبایی، درخشش مطلق از خلال واسطه حسی است، مطلقی که در این میان پرتو می افشاند. همان معنی است و واسطه مادئی که مطلق از خلال آن می درخشد، کالبد مادی است.»[۷]

پس اگر زیبایی را همچون نیچه و هیوم حالت درونی و یک امر مطلق بدانیم و یا مثل ارسطو زیبایی را برآمده از تناسب، اندازه و هارمونی موجود در یک اثر یا پدیده طبیعی بدانیم و یا همچون کانت، اصل زیبایی شناسی را متکی بر حس بدانیم نه بر مفهوم ، باز هم قلمرو زیبایی وسیع تر از قلمرو هنر خواهد بود و با تمام این تعاریف، باز زیبایی دارای قلمروی گسترده تر از هنر خواهد بود.

تقسیم بندی مفاهیم

در یک تقسیم بندی کلان و مهم در مباحث تحلیل زبانی و معرفت شناسی، می توان گفت ، مفاهیم به سه بخش تقسیم می گردند:

۱- مفاهیم ذهنی subjective conceptes))

۲- مفاهیم عینی ( objective conceptes )

۳- مفاهیم آمیخته (( mixed concepte[8]

کلیه مفاهیم و اصطلاحات موجود در علوم ، بنا بر این تعریف یا مفاهیم ذهنی و درونی هستند (subjective conceptes)که در عالم خارج ، دارای وجود و حقیقت عینی نیستند ، همچون مفاهیم روان شناسی و عاطفی مانند: ترس، یأس، امید، شادی و غم و یا مفاهیم عینی هستند که در عالم خارج دارای تحقق عینی می باشند و احساس ، نگرش و سلیقه‌های ما دخالتی در تعریف آنها ندارند (objective conceptes)، مانند میز، دیوار،کتاب و دیگر اشیاء خارجی و یا اینکه مفاهیمی هستند که متأثر از هر دو جنبه خصوصیات شخصی و فردی و ویژگی های خارجی می باشند که از جمله این مفاهیم می‌توان به مفهوم زیبایی، زشتی، خوبی، بدی و یا تعریف هنر اشاره کرد.(mixed conceptes ) .در این مفاهیم هم منشا خارجی مورد توجه است و هم اینکه فاعل شناساء در شناخت و تحقق آن دخالت دارند، به طوری که این مفاهیم با وجود انسان معنا پیدا می کند و بدون انسان تحقق ندارد از اینرو به نظر می رسد مفاهیمی که متعلق به حوزه سوم می باشند به مراتب بیشتر از دو حوزه اول و دوم باشند ،زیرا در غالب تعاریف و مفاهیم ، علاوه بر وجود عینی و خارجی اشیاء ، ذهن، توانایی ها، سلیقه ها و ذوق انسان هم دخالت دارد.

حال ما در اینجا با توجه به دشواری و پیچیدگی بحث می کوشیم تا نظریه های معروف در باره هنر را مطرح سازیم و به ارزیابی تطبیقی میان آنها بپردازیم.

۱- نظریه باز نمایی

یکی از نظریه های معروف در تعریف هنر ، نظریه باز نمایی / نسخه برداری (representation) یا نظریه عینی است که در نزد پاره أی از فیلسوفان کهن ، گاه با مفاهیمی همچون محاکات یا تقلید شناخته می شود. ارسطو لفظی را که به یونانی برای این منظور بکار برده است کلمه ((mimesis است که بنا به نظر مترجمین آثار او، آقایان عبدالحسین زرین کوب در کتاب «فن شعر » و فتح الله مجتبائی درکتاب « هنرشاعری»، به معنای محاکات و تقلید است.[۹]

قائلین به این نظریه معتقدند، زیبایی یکی از صفات عینی موجودات است و ذهن انسان به کمک قواعد و اصول معینی آن را درک می کند. در واقع هنرمند می کوشد تا در اثر هنری خویش به ترسیم و تصویر این واقعیت عینی بپردازد[۱۰]، و از واقعیت نسخه برداری کند و در برابر دید مخاطبان به نمایش بگذارد.بنا بر این نظریه رسالت هنرمند این است تا به بیان واقعیت بپردازد، نه آنکه به ذهن ، توهم، عاطفه و یا خیال خویش بسنده کند.

در بعضی از ادوار تاریخ هنر، پاره أی از زیبایی شناسان و اهل هنر معتقد بودند که هنرمند باید از طبیعت به مثابه یک عکس تقلید کند، حتی در موسیقی نیز بر این باور بودند که هنرمند می خواهد از صدا و آواز موجود در طبیعت عکس برداری و نسخه برداری کند. امیل زولا رمان نویس فرانسوی در کتاب خود « رمان تجربی» ( Le Roman experimental ) بیان می کند که هنر باید تکرار تمام عیاری از واقعیت باشد و این نظر پس از او توسط نقاشانی که بر علیه رمانتیسم به پا خاستند، ترویج شد.[۱۱]

از نخستین فیلسوفانی که هنر را تقلید یا محاکات معرفی کرد ، افلاطون بود. ریشه نظریه باز نمایی ( (representationرا باید در روند تاریخی آن ، درنظریه تقلید ( میمه زیس/ mimesis ) افلاطون به ویژه در ضمن تفکر فلسفی او مبنی بر عالم مثال یا ایده مورد توجه قرار داد. وی معتقد بود که همه ی اشیاء مخلوق ، بهره مند از صور نوعیه یا صورت های جاودانه شان هستند و هر چه در این عالم به چشم می آید تقلیدی از عالم بالا یا مثال می باشد. از اینرو تمامی موجودات عالم ماده در یک مرتبه از تقلید عالم برتر یعنی عالم مثال قرار دارند، وی حتی نقاشی ها، اشعار نمایشی و آواز ها را به معنای دقیق تقلیدات می نامد[۱۲]. از طرف دیگر افلاطون هنرمند را در مرتبه ی دوم از بیان حقیقت قرار می دهد که تقلیدگر و نسخه بردار از حقیقت است، و هنر از نظر او در پایین ترین مرتبه از مراتب چهار گانه شناخت « آیکازیا = Eikasia = خیال» جای می گیرد و اثر هنری که زیبایی را مجسم می کند، نوعی نسبت مستقیم با صورت مثالی دارد.

از نظر افلاطون کیفیات در عالم معقولات، دارای صور مثالی ( فرمهای ایدئال/ Ideal Forms) هستند که مصداقهای جها ن تجربه حسی چیزی جز نسخه بدل یا تصویر آنها نیست، وی سه سطح نسخه برداری را شرح می دهد ، نخست مثال تختخواب، سپس تختخوابی که به وسیله نجار ساخته می شود و در مرحله سوم بر همین قیاس تختخواب نقاشی شده ، که آن در سطح فروتری قرار دارد و دارای حقیقت کمتری است. حتی در قرن پانزدهم و شانزدهم میلادی ، پاره أی از بزرگترین متفکران این دوره ، همچون مارسیلیو فیچنیو، که مترجم آثار افلاطون و افلوطین بود، در اثر معروفش ( Theologia Platonic/ الاهیات افلاطونی ) به پاره أی از مفاهیم اصلی زیبایی شناسی یونانیان و قدیس آگوستین می پردازد و یکی از اصیل ترین اندیشه هایش نظریه أی است که مبتنی بر رساله فیدون افلاطون است، به نظر او نفس با غوطه ور شدن و نظاره ی مثل افلاطونی تا اندازه أی از بدن جدا شده و با دیدن و تصویر برداری از عالم مثال، به تجربه أی از زیبایی نائل می گردد.[۱۳]

همچنین گفته شده که علاقه به نظر بازنمایی و محاکات اساس نظریه ی هنر های زیبا در دوره رنسانس است و این امر به ویژه در موسیقی خود را نشان داد. حتی عقل گرایان جدید در زیباشناسی ، کوشش نمودند تا قواعد آثار هنری و نقد هنری را از یک اصل متعارف و بدیهی استنتاج کنند، به این خاطر این اصل را که هنر تقلید طبیعت است، معیار قرار دادند.[۱۴] همچنین باومگارتن در کتاب ناتمام زیبایی شناسی خود ، اصل اساسی کتاب خویش را تقلید از طبیعت بیان می کند و این اصل بنیاد اثر پرنفوذ « آبه شارل باتو» با عنوان (Les Beaux Arts reduits a un meme principe) و اساس کار دالامبر برای طبقه بندی مهم هنر های زیبا در دایرهٔ المعارف است.[۱۵]

همچنین ارسطو هم در باب تقلید، در رساله فن شعر یا بوطیقا ( poetics) می گوید ، فن شعر یک نوع از ابداع تقلید است و آن را به طور مستقیم محاکات و باز نمود اشیاء یا وقایع می داند. وی می‌گوید ، هنرتقلیدی تقسیم می‌شود به : ۱-هنر تقلید نمودهای بصری با رنگ و طرح.۲- هنر تقلید عمل انسان (praxis) از طریق شعر، آواز و رقص .

ارسطو از دو گونه شعر سخن می‌گوید: ۱- شعر نمایشی ( تراژیک یا کمیک) و ۲- شعر حماسی که تمایز آن از کمدی به واسطه اعمال متینی است که تقلید می کند. وی همچنین معتقد است، که تراژدی به دو انگیزه به وجود آمده ، که یکی از آن دو تقلید فطری است.[۱۶]

اما فرق ارسطو با افلاطون این است که ارسطو به مانند استاد خویش کار هنرمند را یک تقلید صرف و نسخه برداری از طبیعت نمی داند، بلکه کار هنرمند را علاوه بر تقلید از عالم خارج، یک نوع خلق و آفرینش بر اساس ذهن و اندیشه او هم می داند، به این صورت که وی در عین حال که از عالم طبیعت تقلید می کند اما از آن فراتر می رود و آنچه را که در طبیعت و عالم خارج نیست، متحقق می سازد. از اینرو ارسطو در فن شعر می گوید که باید هنر نقاشان توانا را سرمشق قرار داد زیرا آنان در عین حال که طرح دقیق چهره افراد را همچون صورت واقعی آنان ترسیم می کنند اما یک قدم پا فراتر می نهند و آنان را زیباتر هم جلوه می دهند « پس باید هنر صورتگران توانا را سرمشق قرار داد. زیرا که ایشان طرح دقیق چهره اشخاص را چنان بر صفحه می آورند که با وجود همانندی و شباهت با اصل، زیباتر از آنست.»[۱۷] یعنی نقاشان هم به واقعیت و تقلید از آن می پردازند و هم عناصر ذهنی و درونی خویش را دخالت می دهند. به همین دلیل ارسطو شاعری را نسبت به تاریخ نگاری، کاری فلسفی تر می داند، زیرا مورخ آنچه را که رخ داده، به طور کامل و بدون دخل و تصرف نقل می کند و از مورخ منصف انتظار می رود تا رخدادهای تاریخی را بدون کم و کاست، آنچنان که به وقوع پیوسته، برأی مخاطبان خود نقل کند، اما از شاعر انتظار نمی رود تا به نقل عالم خارج بپردازد « وظیفه شاعر ذکر اموری که واقع شده اند نیست »[۱۸] بلکه او از ذهن و فکر خویش الهام می گیرد و احتمالات ممکن اما ذهنی در تحقق یافتن یک پدیده را در اثر خویش نقل می کند « فرق میان شاعر و مورخ در آن نیست که یکی به نظم سخن می گوید و دیگری به نثر، فرق در اینست که مورخ از اموری که واقع شده اند سخن می گوید و شاعر از اموری که وقوعشان ممکن می نمود.»[۱۹] از این رو هنرمند به ترسیم دنیای درونی و تخیلی خویش که با عالم خارج و طبیعت هم ارتباط دارد، می پردازد. بنا براین از نظر ارسطو کار هنرمند، صرفاً تقلید از طبیعت آنچنان که مورد نظر افلاطون بود، نمی باشد بلکه برداشت ذهنی هنرمند در اثر او تاثیر می گذارد. گاه هنرمند برتر از طبیعت و گاه هم دون طبیعت به تصویر اثر هنری خویش می پردازد. به این خاطر شعر نمایشی، تراژدی یا کمدی، تجلی امری فراتر از طبیعت است، زیرا تراژدی واقعیت را پائین تر از آنچه که در واقعیت است نشان می دهد و کمدی واقعیت را بالاتر و بهتر از آنچه که درنمونه خارجی آن است، جلوه گر می سازد.

تئودور گمپرتس معتقد است که اگر بتوان برای آفرینش آثار هنری به سه مبدأ قائل شد مثل لذت بردن از زیبایی، اشتیاق به گشادن عقده های دل و روح و اشتیاق به شکل بخشی یا تقلید، ارسطو تنها مبدأ سوم را که اشتیاق به تقلید است به تفصیل مورد بررسی قرار می دهد و مبدأ دوم را مسکوت می گذارد و در باره مفهوم زیبایی همچون افلاطون می اندیشد.[۲۰] ارسطو در باره تقلید دقیق و کامل از طبیعت می گوید: « شاعر باید مانند چهره سازان استاد، تصویری شبیه اصل بسازد و در عین حال به آن زیبایی ببخشد»[۲۱]وی به سخن سوفوکلس استناد می کند که گفته بود « من آدمیان را چنانکه باید باشند نشان می دهم[۲۲]».

ارسطو در فن شعر احساس موسیقی و آهنگ را در زمره عوامل آفرینش هنری و لذت بردن از هنر می شمارد و بر غریزه تقلید یا عنصر تقلید در آفرینش هنری اصرار می ورزد، به طوری که بعضی از ارسطو شناسان معاصر معتقدند که تکیه انحصاری به تقلید، موجب تنگی افق دید او در زیبایی شناسی شده است.

تئودور گمپرتس می گوید، گاهی ارسطو در مسئله تقلید از واقعیت دچار تناقض هم شده است زیرا ارسطو در جواب کسی که به زوکسیس (zeuxis) ایراد گرفته که « او آدمیان را چنان مصور کرده که ممکن نیست در واقع چنان باشند» پاسخ می دهد « همین بهتر است زیرا ایده آل باید بر واقعیت تفوق داشته باشد» و در اینجا ارسطو برتر، کامل تر وزیباتر را مرجح می شمارد، هر چند که برای این برتری استدلالی هم ارائه نمی دهد و از طرف دیگر هدف نهائی هنرمند را تقلید مطابق با اصل می داند.[۲۳]و این تقلید از اصل با تفوق ایده آل بر واقعیت، متناقض می باشد و تا حدی تداعی گر سخن افلاطون است.

۲-نظریه فرانمایی

یکی از نگرش های موجود در باره هنر، نظریه فرانمایی (Expressionism) است. این نگرش هنر را یک نوع فرافکنی و بازتاب عواطف، احساسات و امیال درونی هنرمند می داند، که این ابراز احساسات و شور درونی با رسانه ها و ابزار متفاوت رخ می نمایاند. تی . اس الیوت شاعر و منتقد انگلیسی، هنرمند را بیانگر عواطف می پنداشت[۲۴]. در واقع هنرمند با اثر هنری، عناصر ذهنی و شور وشوق درونی خویش را به ظهور می رساند و در معرض دید دیگران قرار می دهد. از مدافعان نظریه فرانمایی، افرادی همچون تولستوی، کروچه و کالینگوود را می توان نام برد.

از نظر کالینگوود هنر فرانمایی در سطح تخیل است که هنرمند با استفاده از قوه تخیل به بیان حالت و احساس خود می پردازد، او معتقد است ، هر چه فرانمود یا بیان حالت نباشد، هنر نیست. وی معتقد است در قدم نخست، داده های خام احساس و ادراک، دریافت می شوند و عواطف را احساس می کنیم اما به طور کامل از آن آگاه نیستیم، سپس ممکن است، آن عواطف و احساسات به طور غیر ارادی همچون تغییرات فیزیولوژیستی، فرانمود روانی ( Psychical Expression) داشته باشند. پس از این مرحله، فرانمود تخیلی ( Imaginative Expression) می یابند که ارادی است و کالینگوود از آن به تخیل تعبیر می کند اما کروچه آن را شهود می نامد، در این مرحله است که هنر خود را نمایان می سازد. در واقع اثر هنری برآمده و محصول بروز یافتن قوه تخیل و امری ارادی است، از اینرو کالینگوود هنر را فرانمایی در سطح تخیل می داند که هنرمند با استفاده از قوه خیال خویش به خلق اثر هنری می پردازد و عواطف و احساسات خود را آشکار می سازد.[۲۵]

همچنین تولستوی که از معتقدین به نظریه فرانمایی است، هنر را سرایت دادن و اشاعه احساس می داند که آثار هنری در این میان نقش واسطه و میانجی را ایفا می کنند و میان هنرمند و مخاطب ارتباط برقرار می کند. تولستوی بر خلاف سبک کلاسیک هنر را از شناخت و فعالیت عقلی و تا حدی آگاهانه جدا می کند و به بروز احساس و عاطفه می اندیشد، وی معتقد است که اگر هنرمند دارای صمیمیت باشد، می تواند به بیان روشن احساسات و عواطف خود بپردازد و با موفقیت بر مخاطبان خود اثر ژرف بگذارد. وی تا حدی در این فرانمایی عواطف و احساسات درونی از مفاهیم اخلاقی و ارزشی استفاده می کند، و بر این باور است که پاره ای از احساس های ما برای انتقال یافتن به وسیله هنر شایستگی کمتری را دارا هستند که از جمله آنها انتقال احساس غرور، میل جنسی و ناخرسندی از زندگی می باشد.[۲۶]

بندتو کروچه که نظریه‌ی او دارای معروفیت هم می‌باشد، از دیگر معتقدان به نظریه فرانمایی است، وی در باره زیبایی معتقد است، زیبایی همان شهود یا مکاشفه و داشتن تصویر درونی از یک پدیده حسی یا ذهنی است، چیزی که خاصیت به هم پیوستگی و وحدت به شهود می بخشد، همان عاطفه است، شهود در حقیقت از آن جهت شهود است که عاطفه ای را مجسم می کند، وی معتقد است ، آن چیزی که به هنر لطافت آسمانی می بخشد، صورت ذهنی نیست، بلکه عاطفه است. به نظر او، هنر کشمکش عواطف است، بنا براین بیان هنری که با ابزار هنری تحقق می یابد، تجلی بخش آن عاطفه، شور و شوق و اشتیاق درونی است، که هنرمند را به سوی خلق اثر هنری می کشاند و پیش از آنکه رنگ و بوم، آهن، آجر و گچ برای نقاش یا معمار مهم باشد، طرحی که به ذهن او می آید و زائیده عواطف و احساسات او است،اهمیت دارد.[۲۷]به همین جهت افرادی همچون کروچه که هنر را فرانمایی می دانند، زیبایی هنر را به خاطر ساختار اثر هنری نمی دانند، بلکه از نظر آنان زیبایی را نباید محدود و محصور در چارچوبه های فرم و ساخت سبک هنری نمود و چه بسا یک اثر هنری با گریز از روال عادی هم زیبایی داشته باشد و در واقع هر اثری زیبایی خاص خود را داراست.

رومانتیست‌ها که قائل به فرانمایی هستند، معتقدند اگر روی سخن هنر با دل نباشد، هر قدر هم که مملو از تصورات روشن باشد از آن چیزی حاصل نمی شود. هنر تشخیص شهودی زیبایی است، آنچه آنان از هنر توقع دارند، رها نمودن احساسات با آزادی و شدت تمام است تا بتواند محبت، کینه، غم و شادی و تمامی احساسات درونی خود را آشکار سازد.[۲۸] در برابر سبک رومانتیک، سبک کلاسیک قرار دارد، که خواهان روحی آرام، تصویر زیبا، تعادل و سنجش متناسب میان عناصر و تجسم موضوعات هستند. کروچه از جمله کسانی است که تفکر رومانتیک و کلاسیک ، هر دو را در تئوری خویش تضمین نموده است. وی معتقد است، این دو با هم می توانند نظریه هنر را تفسیر کنند، از طرفی مکتب رومانتیسم مبتنی بر اشتیاق و ابراز احساسات شدید است و از طرفی دیگر مکتب کلاسیسم مبتنی بر صورت زیبا و تجسم آن تصویر ذهنی معقول و روح آرام است،کروچه می گوید هنر برای بیان شهودات درونی هم نیازمند عاطفه و اشتیاق درونی است و هم نیازمند تجسم می باشد، در واقع هنر نیازمند یک طرح منسجم می باشد و خلاقیت هنری زائیده یک حالت روحی یا نتیجه یک محرک درونی است که بر اثر آن، تصورات یکی پس از دیگری ظاهر می شوند.[۲۹]

۳- نظریه شکل گرایی یا فرمالیسم

یکی از نظریه ها در باره زیبایی، هنر و نقد و بررسی آثار هنری، نظریه شکل گرایی یا فرمالیسم (Formalism) است. این نگرش بر اساس ویژگی های فرمی ( Formal Features) شکل گرفته است، به این صورت که در کلیه اشکال هنر، ویژگی ها و خصوصیاتی وجود دارد که به عنوان قالب، چارچوبه و معیار شناخته می شوند، مثلاً یک نوازنده موسیقی کوشش می کند تا گام های موسیقی و نت های یاد گرفته را هنگام نواختن رعایت کند، و در واقع آموختن موسیقی، به معنای رعایت آن گام هاست. موسیقی هنری است که ویژگی های فرمی در آن اهمیت مضاعفی دارد و گاه زیبایی در کیفیات فرمی، ارزش گذاری می شود و به واسطه آنها آثار، امتیازبندی می شوند.

در هنر های بصری یا دیداری (visual arts)ویژگی های فرمی حائز اهمیت است، عناصری همچون توازن، تناسب، پرسپکتیو ( ژرفا نگری)، هماهنگی رنگ‌ها، خطوط و تعادل میان آنها در هنرهایی همچون مجسمه سازی، نقاشی، طراحی و امثال آن یکی از ملاک-های داوری ما در ارزش‌گذاری تلقی می گردد، همانطور که وزن ، قافیه، ترتیب و تنظیم کلمات، حس شاعرانه و دیگر عناصر ساختاری شعر، از ملاک های سنجش و ارزیابی شعر است. بنابراین می توان برای تمامی اقسام و انواع هنر و ادبیات ویژگی ها و معیارهایی فرمی مطرح نمود که این ویژگی ها نقد و بررسی آثار را از حالت نا بسامانی، منطقی و قضاوت های شخصی خارج می سازد، در واقع برای هر اثر زیبا، ساختار و چارچوبه های فرمی وجود دارد وهر هنرمندی، عناصرفرمی را به عنوان ملاک خویش لحاظ می کند، به تعبیر آن شپرد: « حتی ترتیب تم ها در نمایشنامه، داستان بلند یا شعر می تواند از جمله ویژگی‌های فرمی به شمار آید… رنگ در نقاشی، انتخاب گام، ریتم، نقش سازهای مختلف وفواصل نتها در موسیقی همه از ویژگی های فرمی محسوب می گردند».[۳۰]وی همه ویژگی های فرمی را در تمامی اقسام هنر تحت عنوان « روابط» بیان می کند و معتقد است که همه ویژگی های فرمی بیانگر روابط موجود میان عناصر یک هنر یا رسانه است.

امروزه منتقدان زیادی وجود دارند که اساس کار خود را در نقد بر ساخت و عناصر فرمی قرار داده اند، در ادبیات منتقدانی همچون کلینت بروکس cleanth brooks)) و از میان ساختار گرایان افرادی همچون رولان بارت (Roland Barthes) از سنخ فرمالیست ها محسوب می شوند.

از میان فیلسوفان، ارسطو و کانت از جمله فیلسوفانی هستند که در هنر به عناصر فرمی توجه داشته اند. ارسطو هنگامی که در کتاب فن شعر خود در باره تراژدی و آثار حماسی سخن می گوید، به فرم توجه دارد و کانت در نقد داوری زیبایی شناختی میان زیبایی « آزاد» و « وابسته» ، زیبایی آزاد را به اعتبار فرم یک اثر هنری قابل استناد می داند. بنابراین در نظر فرمالیست ها توجه به روابط میان عناصر در اثر هنری و اتحاد و همبستگی میان عناصر در کل یک اثر یک فضیلت تلقی می گردد. مونروسی بیردزلی از شخصیت های مهم نقد نوین در امریکا در باره فرم می گوید:‌« انسجام یا وحدت یکی از سه ملاک کلی است که بر اساس آنها باید میان آثار هنری داوری نمود و دو ملاک دیگر پیچیدگی و شدت است»[۳۱] همچنین ارسطو هم در فن شعر گفته بود که در یک تراژدی یا اثر حماسی خوب باید یک طرح داستانی منسجم وجود داشته باشد که اجزای آن برای ایجاد یک کل منظم در کنار یکدیگر قرار گیرند.

۴- تعریف هنر به فرانمایی و بازنمایی

در سنت معرفت شناسی کهن پدیده ها از جهت تقسیم بندی یا به عنوان امر عینی و خارجی تلقی می شدند و یا به عنوان امر ذهنی و درونی. اما در عرصه هنر و اقسام آن، این نوع شفاف نگری امکان پذیر نیست و به راحتی نمی توان مرز آنها را تفکیک نمود . در باره وجود شناسی آثار هنری می توان به یک تعریف روشن دست یافت ، به این گونه که وقتی یک نقاشی روی بوم تصویر می شود، یا یک قطعه موسیقی نواخته می شود یا نت های آن نوشته می شود و یا غزلی سروده می شود، با ظهور این آثار و عینیت خارجی یافتن، به عنوان اثر هنری تلقی می گردند. اما میان پاره أی از اشکال هنر عینی همچون عکاسی تا هنر ذهنی همچون موسیقی ما دائما با فرانمایی و باز نمایی مواجه هستیم و از جنبه معرفت شناسی هیچ هنری از آن دو عنصرخالی نیستند و هر هنری مقداری از آن دو جنبه را برخوردار هست، یعنی می توان به میزان این فرانمایی یا بازنمایی در یک هنر اشاره نمود، اما در هیچ یک از اقسام هنر در استفاده از این دو عنصر به نقطه صفر نمی رسیم ، زیرا همانطور که اشاره شد در عینی ترین هنرها نیز، باز به میزانی می توان ردپای فرانمایی یعنی علائق ، سلیقه ها، آرمانها،‌اندیشه ها و به یک معنا گزینش خاص هنرمند را یافت . به عنوان مثال شاید عکاسی از عینی ترین و بازنماترین هنرها باشد، زیرا عالم خارج را به تصویر می کشد اما در آن هم ، هنرمند به یک گزینش و انتخاب دست می یازد، مثلاً در میان دهها تصویر ، یک نما را که با فکر، اندیشه، سلیقه و یا انتخاب او سازگارتر است ، انتخاب می کند . بنابراین هنرمند تنها به بیان واقعیت نپرداخته ، بلکه بخشی از واقعیت را جدای از بستره و زمینه اصلی آن تفکیک نموده و به تصویر کشیده است . بنابراین همانطورکه ما در نقاشی اکسپرسیونیستی، مواجه با فرانمایی هستیم و ایده و افکار تصویرگر در اثر او تاثیر دارد، همچنین در عکاسی هم به مقداری کمتر باز با یک نوع فرانمایی مواجه هستیم.

غیر قابل تفکیک بودن میان ذهن و عین نه تنها در معرفت شناسی فلسفی یا هنر بلکه حتی در عینی ترین علوم همچون علوم تجربی نیز دارای مدافعانی است. امروزه حتی در فلسفه علم، فیلسوفان علم معتقدند که تئوریهای علمی که طرح نخستین فیزیکدان درشناخت عالم خارج هستند، بر اثر انکشاف حاصل نمی شود و اینطور نیست که تئوریهای علمی از عالم خارج، خود را بنمایانند و به ذهن اندیشمند وارد شوند، بلکه فیزیکدان یکی از این تئوریها را که احساس می کند قابلیت تبیین گری بیشتری دارد، بر می گزیند و بر اساس آن جهان را تفسیر می کند ، به همین جهت امروزه آن سیستم و تئوری أی قابل قبول تر است که بتواند قابلیت تبیین گری بهتری از طبیعت داشته باشد و توجیه علمی بهتری را از جهان هستی ارائه دهد، درواقع حتی در فیزیک نیز، گزینش و انتخاب فرد تأثیرگذار است و رخ می نمایاند.

۵- تعریف چند ساحتی برای هنر

به نظر می رسد نظریه شباهت خانوادگی( Family resemblances) که توسط ویتگنشتاین در مباحث تحلیل زبانی مطرح شد، می‌تواند در تعریف مفاهیم و اصطلاحاتی همچون هنر و زیبایی به ما کمک کند، زیرا این نظریه در برابر تعاریف پیشین پیرامون هنر و زیبایی که به تنهایی کارایی ندارند تا همه مصادیق و انواع هنر را فرا گیرند، قادر هست تا اجمالاً توصیفی از هنر ارائه دهد که تمام اقسام هنر را شامل شود، به طوری که معنا و مصادیق هنر و زیبایی قابل فهم گردد. بنا بر نظریه شباهت خانوادگی، ما بدون آنکه نیازمند تعریف خاصی از هنر یا زیبایی باشیم، می توانیم به مجموعه أی از شباهت ها در تمامی اقسام هنر و یا زیبایی اشاره کنیم که آنها به جای تعریف ( Difinition)هنر و زیبایی، معنای ( Meaning) آن دو مفهوم را بیان می کنند.

ما پیش از این به چهار تعریف مهم هنر و زیبایی پرداخته بودیم و بیان نمودیم که پژوهش گران هنر، هر یک از زاویه‌ای به تعریف هنر پرداخته اند، پاره ای از اندیشمندان، هنر را بازنمایی نمونه خارجی و عینی آن می دانند و هنرمند موفق در نزد آنان کسی است که بتواند واقعیت را به بهترین وجه در اثر خود ترسیم کند که بنا بر این نظر عواطف، احساس و خلاقیت های فردی هنرمند مورد توجه قرار نمی گیرد. در تعریف دوم، بعضی از اندیشمندان هنر را فرانمایی می دانند، و در واقع هنرمند، در اثر هنری خویش عواطف و احساس خویش را به ظهور می رساند و نگرش سوم هم، مبتنی بر نظریه فرم است که اثر هنری به آن اثری گفته می شود که وفادار به ویژگی ها و ساخت فرمی باشد، و چارچوبه های متداول و ساختاری را رعایت کند. و نظر چهارم هم تلفیقی از نظریه اول و دوم بود و به دخالت و سهم هر یک از دو نظریه فرانمایی و باز نمایی اذعان داشت.

مخالفان هر یک از این چهار نظریه، به نقد تئوری های مخالفان خود پرداخته اند و نقاط ضعف و جنبه های آسیب پذیر هر یک از دیگر نظریه ها را بیان نموده اند. مثلاً قائلین به نظریه فرانمایی گفته اند که نظریه بازنمایی، خلاقیت ها و ویژگی های فردی هنرمند را در تعریف هنر نادیده می گیرد، و معتقدند بعضی از آثار به جهت بازنمایی نیست که زیبا است، بلکه جنبه های رمانتیک، انتزاعی ودرونی فرد است که موجب زیبایی اثر می گردد، مثل گاری یونجه اثر جان کانستبل۱که زیبایی اثر او به جهت کمپوزیسیون، رنگ و فرم است نه اینکه صرفاً نسخه برداری از گاری باشد. از نظر معتقدین به نظریه فرانمایی، تصویر و ترسیم واقعیت در همه هنرها یکسان و برخوردار از یک سطح مساوی در بازنمایی نمی باشد و گاهی قرار دادها در فهم و برداشت ما از تصویر شی خارجی و بازنمایی واقعیت اثر دارد ، مثل استفاده از نشانه ها و نمادهایی که کاربرد هر یک از آنها در اثر هنری می تواند به معنای خاصی باشد به طوری که اگر کسی این علائم یا نمادها را نشناسد، نمی تواند یک اثر هنری را بفهمد. همچنین قائلین به نظریه بازنمایی، به نقد نظریه فرانمایی پرداخته اند و معتقدند که تکیه بر شخصیت و عواطف هنرمند، ما را در نقد آثار هنری وارد یک نسبیت گرایی و مواجه با تنوع عواطف و احساسات می سازد، به طوری که آثار هنری وابسته به ذوق و خواست هنرمند می شود و بدین وسیله از ملاک جمعی و همگانی محروم می گردیم، یا در نقد فرمالیسم گفته می شود، که این تئوری مانند دو تئوری سابق، نمی تواند در تمامی گونه های هنری ملاک یکسانی را ارائه دهد و در عین حال که انسجام، همبستگی، نظم، توازن و تقارن و دیگر عناصر فرمالیستی در همه هنرها مطرح است، اما نمی توانیم کامیابی و موفقیت همه هنرها را وابسته به فرم و ساخت بدانیم.

با این اوصاف، نمی‌توان جزم اندیشانه به تمامیت و قابلیت توجیه گری یک نظریه اکتفاء نمود و چه بسا بتوان گفت که درک زیبایی شناسانه اقتضاء می‌کند، تا نسبت به تئوری ها، انعطاف بیشتری نشان دهیم. بسنده کردن به هر یک از این نظریه ها در تعریف هنر به تنهایی، ما را مواجه با یک محدودیت و سطحی نگری خواهد ساخت و هیچ یک از این تئوری ها، نمی تواند ملاک کلی و کلانی برای تمامی آثار هنری باشد و اگر به هر یک از آنها، تکیه شود، بخشی از آثار هنری از قلمرو شناخت و داوری هنری و زیبایی شناسانه خارج خواهد شد، از اینرو بهتر است، به یک تئوری جامع و چند ساحتی بپردازیم که در آن هم عناصر فرمالیستی همچون انسجام، هماهنگی، تناسب، توازن و دیگر عناصر وجود داشته باشند و هم به احساس، عواطف، شهود و تخیل افراد اعتناء شود و به علاوه واقعیت و عالم خارج را ملاکی برای بازنمایی آن تلقی کنیم.لکن هر یک از ملاک‌های هنری، می‌تواند نسبت به یک اثر هنری یا یک رسانه هنری از شدت وضعف برخوردار باشد. به عنوان مثال موسیقی به تئوری فرانمایی یا فرم خیلی نزدیک تر است تا به نظریه بازنمایی. یا در مجسمه سازی، بازنمایی بیش از فرانمایی توجیه پذیرتر و سازگار تر با ملاک های هنری به نظر می رسد. به این جهت شاید نظریه پنجم که تعریف چند ساحتی از هنر بود، به واقعیت تعاریف هنری نزدیک تر و نسبت به هر یک از رسانه های هنری سازگارتر باشد.

❋ ❋ ❋

[۱] . ر. ک به کتابهای ذیل: ابوعلی سینا، حدود یا تعریفات، ترجمه محمد مهدی فولادوند، انجمن فلسفه ایران، تهران، ۱۳۵۸، مقدمه / ابوعلی سینا، دانش نامه علائی، تصحیح احمد خراسانی، کتابخانه فارابی، تهران، ۱۳۶۰، ص ۴.

۱. مونروسی بیردزلی و جان هاسپرس، تاریخ و مسائل زیبایی شناسی، محمد سعید حنایی کاشانی، هرمس ، تهران، ۱۳۷۶، ص۸.

۲. بندتو کروچه ، کلیات زیبایی شناسی، ترجمه فواد روحانی، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، ۱۳۶۷، ص ۵۳.

۳. جان هاسپرز و راجر اسکراتن، فلسفه هنر و زیبایی شناسی، یعقوب آژند، چاپ اول، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، س ۱۳۷۹، صص ۱۳-۱۴.

۱. . Alexander Gottlieb Baumgarten ( 1714-1762).

۲. ر.ک به کتاب : مبانی فلسفه هنر، آن شپرد، ترجمه علی رامین، انتشارات علمی و فرهنگی،‌تهران، ۱۳۸۲، ص ۷ و کتاب : تاریخ و مسائل زیبایی شناسی، جان هاسپرس، ص ۷۴.

۳. تاریخ و مسائل زیبایی شناسی، مونروسی بیردزلی، ص۱۱.

۴. همان، ص ۷۳.

۵. W. T. Stace, A Critical history of Greek philosophy, MacMillan and coltd, London, 1960, p 326

[۳] . همان، ص ۷۳

[۴] . ر. ک به کتاب: نیچه و معرفت شناسی. آروین مهرگان، طرح نو،تهران، ۱۳۸۲، ص ۲۵.

[۵] . همان. ص ۲۵

[۶] . همان، ص

[۷] . و . ت . استیس، فلسفه هگل، حمید عنایت، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران، چاپ پنجم، س ۱۳۷۲، ج ۲، ص ۶۲۹.

[۸] . – George. I. Mavrodes , belief in God, america,1984, p.p 36-39

[۹] . محمد رضا شفیعی کدکنی، صور خیال در شعر فارسی، انتشارات آگاه، تهران ، ۱۳۵۸، صص ۲۹-۳۰.

[۱۰] . ر. ک به کتاب: کلیات زیبایی شناسی، بندتو کروچه ، صص ۵۳-۸۷ و کتاب مبانی فلسفه هنر، آن شپرد، صص ۷-۲۵.

[۱۱] . جان هاسپرز، فلسفه هنر و زیبایی شناسی، یعقوب آژند، انتشارات دانشگاه تهران، س ۱۳۷۹ ، ص ۳۵.

[۱۲] . تاریخ و مسائل زیبایی شناسی، صص۹-۱۲ .

[۱۳] . تاریخ و مسائل زیبایی شناسی ، ص ۲۹

[۱۴] . همان، صص ۳۰-۳۲.

[۱۵] . همان، صص ۳۳-۳۴.

[۱۶] . همان، صص ۱۴- ۱۶

.[۱۷] ارسطو، هنر شاعری (بوطیقا)، ترجمه فتح الله مجتبائی، بنگاه نشر اندیشه، تهران، ۱۳۳۷، ص ۱۱۴.

.[۱۸] همان، ص ۸۳.

[۱۹] . همان، ص ۸۳.

[۲۰] . تئودور گمپرتس، متفکران یونانی، محمد حسن لطفی، خوارزمی، تهران، ۱۳۷۵، ج ۳، ص ۱۶۵۸.

[۲۱] . ارسطو، فن شعر، ترجمه عبد الحسین زرین کوب، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، ۱۳۴۹، بند ۱۴۵۴ب.

[۲۲] . تئودور کمپرتس، متفکران یونانی، ص ۱۶۵۸.

[۲۳] . همان، ص ۱۶۵۹.

[۲۴] . ر. ک به : آن شپرد، مبانی فلسفه هنر، ترجمه علی رامین، ص ۳۵.

[۲۵] . آن شپرد، مبانی فلسفه هنر، علی رامین، صص ۴۰- ۴۲.

[۲۶] . همان، صص ۳۷- ۴۰.

[۲۷] . بندتو کروچه، کلیات زیبایی شناسی، ترجمه فواد روحانی، چاپ پنجم، انتشارات علمی و فرهنگی،

[۲۸] . همان، ص ۸۰.

[۲۹] . همان، صص ۸۰- ۸۱.

[۳۰] . آن شپرد، مبانی فلسفه هنر، ترجمه علی رامین، چاپ سوم، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، ۱۳۸۲، صص ۶۹-۷۰.

[۳۱] . همان، ص ۹۱.

۱. John Constable ( 1776-1873) از نقاشان رمانتیست انگلیسی که مناظرطبیعی او معروف است.


 

مزد ترس

فرانسه (هانری ژرژ کلوزو) کارگردان: کلزو فیلم‌نامه: ژروم ژرونیمی و کلوزو، بر مبنای رمانی نوشته ژرژ آرنو فیلم‌بردار: آرمان تیرار موسیقی: ژرژ اوریک بازیگران: ایر مونتان، شارل واند فولکولولی، پتروان آیک و ورا کلوزو، سیاه و سفید ۱۵۶دقیقه

– «ماریو» (مونتان)، «ژو» (وانل)، «لوییجی» (لولی) و «بیمبا» (وان آیک) در ازای مقدار زیادی پول و برای خاموش کردن آتش سوزی یک چاه نفت در یکی از دهکده های فقیر نشین آمریکای مرکزی، دو کامیون حامل نیتروگلیسیرین را در جاده ای طولانی و خطرناک حمل می کنند.

– علاقه کلوزو به ایجاد ترس و غافلگیری این بار با طرحی همراه شده که عنصر تعلیق را نیز در بالاترین حدی که می توان تصور کرد ایجاد می کند. سفر تشنج آفرین چهار مرد با کامیونهای حاوی نیترو گلیسیرین در جاده های پیچ در پیچی که هر قدم آن با موقعیت ترس آور و پیش بینی نشده ای همراه است، شباهت زیادی به تونل های وحشت پارکهای تفریحی دارد. کلوزو با توسل به نبوغ خود از تله های مزاحم بسیاری (مثل پس زمینه های اجتماعی شخصیت ها و اعتراض علیه نظام سرمایه داری) به سلامت می رهد و فیلمش را بیش تر بر زمینه پیچیدگی روحی انسان و دید بدبینانه و سیاه درباره بیهودگی تلاش در مقابله با تقدیر بنا می نهد در سال ۱۹۷۷ به کارگردانی ویلیام فرید کین بازسازی می شود اما مورد توجه قرار نمی گیرد.


 

نشریه بریتانیایی زیباشناسی

«انجمن بریتانیایی زیبایی‌شناسی(۱)» مدت‌هاست در حوزه فعالیت‌های زیبا شناسانه خود دست به انتشار نشریه «بریتانیایی زیبا شناسی» زده است. در بخش معرفی نشریه می خوانیم: «این نشریه در سال ۱۹۶۰ پایه گذاری شده که دارای ساختاری بین‌المللی است و در باب زیبایی شناسی و فلسفه هنر به بحث و تبادل نظر می‌پردازد. این نشریه برای تقویت مطالعات، تحقیقات و مباحث هنرهای ظریف و گونه‌های مرتبط آن از دیدگاه فلسفی سازماندهی شده است.

“نشریه بریتانیایی زیبا شناسی” چهار بار در سال؛ یعنی در ژوئن، آوریل، جولای و اکتبر به چاپ می رسد. مقالات به روز و پر محتوای این نشریه با قضاوت زیبا شناسانه و رعایت اصول نقد هنری در باب موضوعات گسترده‌ای چون هنرهای بصری، ادبیات، موسیقی، رقص، فیلم و معماری نگارش یافته است».

آدرس دقیق این سایت bjaesthetics.oxfordjournals.org می‌باشد و از بخش‌های گوناگونی چون معرفی نشریه، نحوه تماس با دست‌اندر‌کاران نشریه، اشتراک، شماره جدید نشریه، آرشیو شماره‌های پیشین، معرفی هیأت تحریریه، کپی‌رایت، ارسال نشریه، نصب نرم افزار XML RSS Feed، بخش Cite track و … تشکیل شده است.

سایت این نشریه هر چند وقت یک‌بار به روز می‌شود که آخرین تاریخ آن برای ۱۵ مارس ۲۰۰۷ می‌باشد.

از جمله خدماتی که این سایت به بازدید کنندگان خود ارائه می‌دهد، نحوه اشتراک نشریه، دستیابی روز آمد به مقالات و ذخیره آن، جست‌و‌جوی تقسیم بندی شده‌ی موضوعات، نویسندگان و اهم مقالات در سیستم Cite Trac، نحوه چاپ و …. می‌باشد؛ برای نمونه، در بخش چاپ می‌توانید از کنفرانس‌ها، سخنرانی‌ها و دیگر برنامه-های درج شده در این سایت پرینت بگیرید. از دیگر خدمات این سایت نصب نرم افزار Rss Reader است. بااستفاده از این برنامه به سادگی امکان دانلود و یا چاپ مطالب نشریه در اختیار شما قرار می گیرد.

در بخش معرفی نشریه با ۵۰ مقاله که بیشترین خواننده و بازدید کننده داشته است رو‌به‌رو می‌شویم. این ۵۰ مقاله به صورت ۵‌تایی مرتب شده است که اولین آن از جدیدترین شماره‌ی نشریه انتخاب شده است. از جمله این مقالات می‌توان به عناوین زیر اشاره کرد: الف) کانت و زیبا شناسی طبیعت نوشته الکساندر روجر؛ ب) ملودی و جنبش استعاری نوشته رافائل دی کلرگ؛ ج) زیبایی‌شناسی و جهان پهناور نوشته جیمز شلی؛ د) لذت‌های تراژدی مستند نوشته استیسی فرند و … با کلیک بر هر عنوان می‌توانید متن کامل مقاله را مشاهده کنید.

در بخش Subject Areas نشریه زیبا‌شناسی می‌توانید دانشگاه، مؤسسه و یا سایت هنری و فرهنگی خود را معرفی کنید. تخفیف ۱۰% برای آن‌ها که ۲ آگهی و تخفیف ۳۰% برای آن‌ها که ۴ آگهی برای درج در این نشریه دارند از دیگر ویژگی‌های این نشریه است.

در بخش Current Issue تصویر آخرین شماره این نشریه که متعلق به آوریل ۲۰۰۷، شماره‌۲، جلد ۴۷ می‌باشد را مشاهده می‌کنیم. در این صفحه بخش‌هایی چون:‌الف) مقالات؛ ب)مرور کتب؛ ج) کتب رسیده؛ د)نشریات رسیده؛ ه)شماره‌های پیشین نشریه. دیده می شود که با کلیک بر این تیترها وارد بخش‌های مختلفی از این نشریه شویم.

در بخش Information For Authors اطلاعاتی درباره نگارش مقاله و شرایطی که در نحوه نگارش آن باید احراز شود، بیان شده است؛ برای نمونه نوشته مورد نظر از ۷۵۰۰ کلمه تجاوز نکند یا مراجع و منابع و نقل قول‌ها کاملاً مشخص شود و …

مقالات خود را می توانید به آدرس پستی پروفسور پیتر لامارک۶ در واحد فلسفه دانشگاه یورک یا آدرس الکترونیکی او؛ (P.V.Lamarque@york.ac.uk) بفرستید.

مطالب رسیده نخست از ذره بین انجمن زیبا شناسی و سپس هیأت داوری نشریه آکسفورد می‌گذرد تا با صلاحدید آقای لامارک سردبیر این نشریه، چاپ شود. بنابراین تصمیم گیری برای چاپ هر مطلب، حدود ۷ روز طول می‌کشد.

در بخش cite track، فهرست موضوعات، نویسندگان و مقالات این نشریه برای تمام خوانندگان رده بندی شده است. چنانچه در این بخش ثبت نام کنید، هنگام انتشار نشریه جدید، فهرست موضوعات، نویسندگان و عناوین مقالات به آدرس الکترونیکی شما فرستاده خواهد شد.

در بخش آرشیو نشریه نیز مطالب کامل شماره‌های اکتبر ۲۰۰۵ تا آوریل ۲۰۰۷ قابل دسترسی است. برای دستیابی به شماره‌های پیش از ۱۹۹۶ باید به بخش آرشیو دیجیتال بروید و مراحلی را بگذرانید. شماره‌های جولای ۲۰۰۵ تا ۱۹۶۰ هم از راه سیستم PDF قابل دسترسی است. در بخش Supplements نیز می‌توانید ویژه نامه‌ها و ضمایمی که این نشریه منتشر می کند را مطالعه کنید.

پی نوشت:

۱. british-aesthetics.org

۲. Alexander Rueger.

۳. Rafael De Clerg.

۴. James Shelley

۵. Stacie Friend

۶. Peter Lamarque


 

جمله آهنگین

۱
شاعری اکنون
شعری می‌نویسد
به جای من
– بر درخت بید دوردست باد –
چرا گل سرخ در دیوار
برگ‌های تازه به تن می‌کند؟

۲
کودکی اکنون
کفترش را پرواز داد
به جای ما
– به اوج، سوی سقف ابر –
چرا بیشه این برف را
برگرد لبخند فرو می‌ریزد؟

۳
پرنده‌ای اکنون
نامه می‌برد
به جای ما
به نیلی سرزمین آهو،
چرا صیاد به صحنه می‌آید
تا تیرهایش را پرتاب کند؟

۴
مردی اکنون
ماه را می‌شوید
به جای ما
و بر بلورینه رود راه می‌رود،
چرا رنگ بر زمین می‌افتد؟
چرا ما مثل درختان برهنه می‌شویم؟


 

پدیده‌ی هستی‌بخش انتظار

شاید بتوان عنوان «سینمای بدنه‌ی جنگ» را برای مجموعه آثار جمال شورجه کارگردان نام آشنای فیلم وعده‌ی دیدار انتخاب کرد. اگر از تماشاگران نیمه حرفه‌ای که مذاق عادی و عرفی مردم به ویژه نسل جوان و نوجوان جامعه دارند بخواهید چند فیلم سینمایی از جنگ ایران را نام ببرند، احتمالا یکی دو تا از فیلم‌های آقای شورجه را نام خواهند برد. فیلم‌هایی متوسط رو به ضعیف با فیلمنامه‌هایی بیشتر شلاقی و کمتر ژرف و تأثیرگذار و شخصیت‌هایی قهرمان مدار و در برخی موارد هم شایسته لقب «رمبویی». سال‌ها پیش از آقای شورجه شنیدم که در توجیه و دفاع از حضور شخصیت‌ها و قهرمان‌های رمبویی فیلم‌هایش که به پیروی از نمونه‌های الگو برداری شده خارجی‌شان به رگبار بستن و حرکت‌های عجیب و غریب و بزن درّویی — دقیقا همین عبارت رسا و گویا! — مشغول بودند، می‌گفت: چه اشکالی دارد که یک رزمنده‌ی جبهه، نمونه‌ای باشد از پهلوانان کهن ایران زمین و ظرفی برای بیان آن رشادت‌ها و قهرمانی‌ها و جانفشانی‌ها و بعد هم اشاره می‌کرد که بدش نمی‌آید که مثلاً شخصیت رزمنده فیلمش، تماشاگر را به یاد رستم و سهراب و اسفندیار و … بیاندازد و اتفاقاً مجموعه فیلم‌های ایشان هم با چنین دیدگاهی و با این گونه آبشخوری‌، ساخته و پرداخته می‌شد و عنوان فیلم دفاع مقدس هم البته بر پیشانی این آثار نوشته می‌شود.

این که چنین عقیده ای تا چه اندازه شایستگی پرداخت سینمایی و باور پذیری برای مخاطبی که خودش در تنش جنگ بوده و آدم‌هایش را خوب می شناسد دارد جای بحث و پردازش دارد. اساساً چنین نگاهی که البته در آن سال‌ها بیشتر و اکنون کمتر به آن دامن زده می‌شود با اصل و فرع دفاع ما بیگانه است. بله! ما در جنگ جانفشانی و رشادت و ایثار داشتیم؛ اما «رمبو» و «آرنولد» نداشتیم. متأسفانه آقای کارگردان در فهم این نکته دچار خلط شده است و مطمئنم اکنون نیز بسیاری با به دست آوردن وِردی‌، سوراخ دعا را گم می‌کنند.

رزمنده ما، به همان اندازه که جسارت رفتن به روی مین و نارنجک بستن به خود داشت، افتادگی و بندگی و تواضع هم داشت و بیشتر و مهم‌تر از همه درّ نایابی به نام «بصیرت» که در ذهن‌، زبان و عمل رزمندگان ما موج بر می داشت و صخره‌های تنگ نظری، ولایت ناپذیری و انحراف را در هم می شکست. و این دقیقا همان چیزی است که «رمبو»های فیلم‌های آن سال‌ها‌، کم داشتند و البته بعضی‌ها که آدرس اشتباه به آن‌ها داده شده بود، از خودشان می‌پرسیدند چرا این فیلم‌ها به دلمان نمی‌نشیند و با تمام زرق و برق و رنگ و لعابی که دارند دلچسب نیستند. آری این گونه فیلم‌ها گویی چیزی کم دارند و آن چیز بی نظیر و امروزه نایاب، همان «تفکر بسیجی» است که ذهن ولایت پذیر یک سرباز را در تمام هستی‌اش تزریق می‌کند و آن وقت تمام منش، رفتار و کلمه و حتی نگاهش، نافذ و تأثیرگذار می‌شود.

احساس می کنم‌، شاید تجربه‌ی آن گونه سینما برای امثال آقای شورجه گریز ناپذیر بود و این اتفاقات باید می افتاد — هر چند با هزینه شدن بودجه بیت المال و وقت تماشاگر مظلوم ایرانی! —؛ اما اینک و پس از گذشت سال‌ها از جنگ و آن نوع سینمای جنگ، فرصتی کافی و مناسب برای باز پردازش و بازخوانی فرهنگ جبهه و آدم‌هایش فراهم آمده و پشت سر گذاشته است و دیدگاه ما نیز به لحاظ موقعیت فرامتنی و بدون تنشی — که اکنون در آن هستیم — برای پرداختی ژرف و دقیق از مفهوم دفاع مقدس و پیامدهایش، مناسب‌تر و قابل استفاده بهینه شده است.

آخرین ساخته‌ی جمال شورجه، دارای فاکتورها و ویژگی‌هایی نو و به روز در نگاه کارگردان است. «وعده‌ی دیدار»، با تمام کاستی‌ها و مشکلاتش که مانند همیشه و مانند تمام بدنه‌ی سینمای ایران که از این درد مزمن رنج می برد، و مشکل فیلمنامه دارد؛ به خلق موقعیت‌هایی دست زده که درام پردازی و قصه شکیل و پذیرفتنی آن — البته نسبت به کارهای پیشین آقای شورجه — یک گام جدید و قابل توجه به شمار می رود.

بخش مهمی از اثر — که نسخه‌ای سینمایی و نسخه‌ای سریالی دارد — در خارج از کشور فیلمبرداری شده است و تلاقی حضور گروه سازنده‌ی ایرانی، بازیگران فرعی خارجی و نوع نگاه و فیلمسازی ویژه‌ی شورجه — با ته نشین‌هایی به جا مانده‌از عادت‌ها و منش‌های فکری و عملی آثار پیشینش — شرایط ویژه‌ای را برای این آخرین تجربه‌ی فیلمسازی کارگردان با سابقه سینمای ایران فراهم آورده است.

«وعده دیدار» در مجموعً یک گام به جلو است؛ اما برای نشان دادن چهره‌ای که از یک هنرمند که خود را متعهد به سینمای قابل عرضه بر مردم و دارای ارزش‌های هنری می‌داند، راه بسیار در پیش رو دارد و البته تلاش و تمرین و تأمل بیشتری نیز می‌خواهد.

نکته‌ی قابل اشاره درباره مضمون فیلم که می‌توانست بسیار بیشتر و بهتر از این‌ها روی آن کار شود، پدیده‌ی مطمئنه و هستی بخش «انتظار» است. مفهوم انتظار آن قدر گسترده است و باب جولان در آسمان بلند و پر ستاره‌اش آن قدر پر عظمت است که اگر به دقت نگریسته شود، می توان این عنصر حیاتی و امید بخش را در بسیاری از نقاط گره خورده و کور دوران‌های مختلف — مانند درام فیلم «وعده ی دیدار» — با روح و جسم آن‌ها به تلاقی رساند و آن گاه جلوه شگفتن لایه‌ها و بطن‌های نهفته‌ی شخصیت بشر را به تماشا نشست. آن گونه که شخصیت‌های «وعده ی دیدار» خود را در آن جلوه‌ها و فراز و نشیب‌ها می یابند و با دست سرنوشت و نتیجه‌ی این دنیایی کارهایشان و البته «قضا و قدر» محترم و مکتوم خویش دست و پنجه نرم می کنند.

«وعده ی دیدار» داستان آدم‌هایی است که برخی خود را تبعید می‌کنند و برخی در حصار تبعید حاصل از دریغ روزگار به مصاف آن می‌روند؛ اما هیچ کس فراموش نمی‌کند انسان به «امید» زنده است و ریشه‌ای‌ترین رگ حیاتی امید، «انتظار» است؛ انتظار بیماری برای شفای جان، انتظار جوانی برای وصال یار و انتظار همه‌ی ما برای تحقق «وعده ی دیدار».

پی نوشت:

افسوس که برخی، هم اکنون نیز به همان نگاه‌ها و رفتارهای ناشیانه و گاه فاجعه بار دست می‌زنند. به همین خاطر بد نیست اشاره‌ای به فیلم‌های ضعیفی که امسال در موضوع دفاع مقدس ساخته و در جشنواره‌ی فجر نمایش داده شدند داشته باشیم؛ آثاری که از آن بازگشت هنرمندانه به تفکر بسیجی و فرهنگ غنی و اصیل جبهه و جهاد و مفاهیم بلندش در آن‌ها خبری نیست. آثاری چون «طبل بزرگ زیر پای چپ» یا «مرزی برای زندگی» و مجموعه تصاویری به شدت تأسف برانگیز و چندش آور به نام نامی «پیک نیک در میدان جنگ».

این آخری آن قدر ضعیف و نمره اش زیر صفر بود که با یادآوری اش آن دیگری‌ها از ذهنم پاک می شود. این فیلم قرار است در ژانر کمدی و طنز و با دیدگاهی فکاهی به موضوع جنگ و آدم‌ها و رابطه‌هایشان بپردازد؛ اما دریغ از یک موقعیت طنز، یا فکاهه یا حتی هجو موجود در این فیلم. تصاویر گرفته شده در فیلم آن قدر ناشیانه، ساده انگارانه و سطحی هستند و درجه‌ی توهین سازنده‌ی محترمش به شعر و مخاطب آن قدر بالا است که من مصمم شدم به مسؤولین جشنواره پیشنهاد دهم سال آینده به همراه «سیمرغ بلورین» حتماً یک «اردک زشت بد ترکیب بلورین» هم تهیه کنند وبه صاحبان آثاری؛ همچون «پیک نیک…» هدیه کنند.

از ابتدا تا آخر فیلم همه بر سر همدیگر فریاد می کشند، گوسفند چرانی می‌کنند، دنبال دستیابی به معشوقه هم هستند، کار اصلی‌شان لودگی و دلقک بازی است والبته برای لاپوشانی صحنه‌های این چنینی — که نمونه‌های شاخص و مثال زدنی و حتی قابل تدریس برای شاهد گرفتن بر عدم وجود اندک بضاعت هنری در سازندگان اثر است — از صدای حاج صادق آهنگران و آقای کویتی پور هم کمال سوء استفاده را می کنند و ….

این مثال را آوردم تا ارزش همان کارهای سال‌های گذشته افرادی چون جمال شورجه بر ما روشن شود. واقعاً آثاری مانند جزیره‌ی مجنون که با امکانات آن زمان و تنگناها و دیگر مشکلات آن زمان ساخته می شد، هزار بار شرف دارد بر آثاری حقیر، جعلی و ‌‍[…] همچون «پیک نیک…»!


 

پدر! مادر! ما متهمیم!

شاید «خون بازی» فیلم جامع و مانعی برای بررسی و تحلیل و بازنمایی پدیده‌ی خانمان‌سوز «اعتیاد به مواد مخدر» نباشد؛ اما موضوعی گرم و حساس دارد که نقطه مورد نظرش را با وسواس و دقتی تحسین برانگیز به تماشا نشسته است. در فیلم «خون بازی» بدون آن که چندان شاهد علل و عوامل معضل اعتیاد، به ویژه در میان نسل جوان جامعه باشیم، با موقعیتی رو به رو می شویم که نقش اصلی را در آن یک مادر و فرزند بر عهده گرفته‌اند. مادری دلسوز، درمانده و بیچاره و فرزندی معتاد و گرفتار. جدای از این که اساساً سینما وامدار بررسی همه جانبه‌ی تمامی قضایا در یک فیلم نیست و هیچ گاه چنین تعهد و التزامی را به هیچ کس نداده است، شاید بتوان گفت موفقیت فیلم خون بازی و زیبایی اش در بیان تصویری و تصور همزاد‌پندارانه‌ی مخاطبین، مرهون همین نگاه قالب‌ بندی و انتخاب شده‌ی کارگردان در ترجیح او برای به تصویر کشیدن یک موقعیت ویژه باشد.

فیلم «خون بازی»، فضای جسمی و روانی یک دختر نوجوان است که با درد اعتیاد به مواد مخدر دست به گریبان است و این موضوع و حواشی پر‌دردسر آن، روزگار را برای او و مادرش که تنها همراه و همسفر اوست تیره و تار کرده است.

در این میان آنچه همراه و هم‌قدم به تصویر کشیدن این نوجوان معتاد و درمانده و شخصیت پردازی او، شکلی متعالی و بسیار جذاب به فیلم بخشیده، گونه‌ی رویارویی این دخترک با مادرش این نماد رنجیدگی و معصومیت و نگرانی است — و البته «تنها»یی — است.

شاید هزینه گزاف و سهمگینی باشد این که به تصویر در آمدن این فضا و موقعیت، میان مادری «غفلت زده» و دختری «معتاد»، روی می دهد. اگر چه مادر دیگر نخواهد غافل بماند و دختر نیز آماده‌ی «ترک» گردد؛ اما … اما این گرفتاری یک روز و یک شب به وقوع نپیوسته که در یک روز تمام شود.

آنچه در «خون بازی» به خوبی جلوه یافته، موقعیتی سراسر تیره و رنج آلوده است که نکته‌ای مهم و فوق العاده را یادآوری می‌کند که البته جزء نداشته‌ها و فرودهای سینمای ایران است و آن خلق و ایجاد فضاهای سینمایی ناب است.

فضایی که در «خون بازی» شکل گرفته، دقیق‌، ریزبین و کاملاً احساسی و عاطفی است. گرچه در کلیت فیلم اشاره‌ای مستقیم به بسیاری از علت‌ها و عوامل دارنده این موقعیت‌ها شده؛ اما همین خلق، راه را برای اندیشیدن و دقیق شدن در آنچه مسبب این رنج و مکمل این راه بیراهه است را فراهم می‌آورد.

شاید برای درک علل و عوامل اعتیاد یک دختر جوان ایرانی — آن هم در تهران بزرگ — لازم باشد بیش و پیش از هر چیز، این دختر تهرانی را بشناسیم‌‍ — با تمام مؤلفه‌های سازنده‌ی روحیه و احساس و عاطفه او — سارا (با بازی باران کوثری) و سیما (با بازی بیتا فرهی) و پدر (با بازی مسعود رایگان)، به اعتقاد من پازل‌های یک جورچین — یا بهتر بگویم «نا» جور چین(!) — اند که در این داستان سررشته ناهمواری‌های این زیستن تیره و چرکین را به دست و دل دارند:

سارا جوان است و عصبی، معتاد به مواد مخدر، بسیار رنجور و افسرده، بی تعادل روانی و رفتاری و … بسیار سر در گم.

سیما، به معنای عمیق و رقیق کلمه مادر است؛ و در چهره‌ی او تصویر مادری دلواپسِ فرزندش که در شهری بزرگ گم شده و دیر به منزل رسیده است دیده می‌شود و با این حال معلوم نیست چنین مادری چگونه اجازه داده فرزندش — تنها فرزندش — این چنین تند و گزنده و بسیار دردناک و چندش آور، به مواد مخدر معتاد شود و … او تازه «امروز» — روز فیلم (!) — تمام احساسات ناب و مقدس یک مادر فداکار را برای نجات دردانه‌اش بروز می‌دهد.

و پدر! پدری معلول که سال‌هاست از همسرش جدا شده، دائم‌الخمر است و حال و روزی رقت انگیز دارد.

مجموعه‌ی این شخصیت‌ها‌، در پیوند با فراز و فرود شخصیتی یکدیگر، دچار «اتصال» می‌شوند و بازی مرگ با حضور پدر و مادر فرزندی معتاد؛ اما سرد، به نقاط عطف خود می رسد.

گفتیم که «خون بازی» فیلم یک موقعیت است بی آن که چندان در علل و شرایط اصلی منجر شده به این موقعیت مورد توجه خود کنکاش و ریشه‌یابی کرده باشد. صرف نظر از سکانس هم آوایی این سه شخصیت، در بهار‌خواب خانه‌ی پدری، به لحاظ اطلاعات فیلمنامه‌ای چندان وقتی برای آشنایی با گذشته و سرشت آن‌ها نداریم؛ به عبارتی اگر در داستان فیلم حتی دقیق و موشکافانه وارد شویم، نمی‌توانیم بفهمیم که چرا کار به این جا رسیده است و وضع سارا این قدر وخیم و ناگوار شده است؟!

گرچه می‌توانیم حدس بزنیم و با پشتوانه شناختی و فکری و تمثیلی خود، بنا را بر همان چیزهایی بگذاریم که از شهرهای بزرگ و آدم‌هایش می‌دانیم.

از همه‌ی این‌ها گذشته این پرسش مهم و در خور توجه پیش می‌آید: که چاره چیست؟ چاره‌ی «سارا»‌های این سامان که در بی سامانی محض — محض — به سر می‌برند؟ چاره‌ی دختر جوانی که در آغوش مادر، پر پر می‌زند و رنج و درد جانکاه و نابود کننده مواد مخدر او را در میانه نفس‌های به شماره افتاده‌اش از «مادر» دورتر و دورتر می‌کند و به «مرگ» و «خون» نزدیک‌تر؟

بعید است چاره او از جیب بغل جوانکی به درآید که در آن اتومبیل مواد پخش می‌کند و عزیز نقل و نبات را به بهای گزاف نمی‌فروشد به بهایی گزاف می فروشد یا چاره‌ی او سردی و دق مرگی پدر دائم‌الخمر و به ناکجا آباد سپرده شده‌اش باشد و نیز بعید است آه و ناله و بیقراری‌های معصومانه‌ی مادر درمان دردش باشد. پس چاره‌ی «سارا» چیست…..؟! از دست «سینما» چه کاری بر می آید؟!

بازی بیتا فرهی در نقش «سیما» مادر سارا، خیره کننده است. نقش آفرینی او تداعی‌کننده‌ی بهترین بازی در نقش «مادر» در طول تاریخ سینمای ایران ‌— به ویژه در چند سال اخیر — است. بازی روان، حساب کننده و کاملاً مهار شده‌ی او از یک دقت و حساسیت ناب و استعدادمند و خلاق نشأت گرفته و به جلوه ای «خاص» رسید. دیگر بازی‌ها نیز پذیرفتنی و ارزشمنداند. به ویژه بازی سارا و البته پدر با حضور «قلّ و دلّ» مسعود رایگان؛ همچون بیشتر نقش‌های کوتاه و ماندگار دیگرش‌.

فیلمبرداری فیلم در سازگاری با درام و فضا، بسیار موفق و جذاب از آب در آمده است. و البته — و صد البته — لوکیشن انتخابی فیلم که انصافاً مثال زدنی و رشک برانگیز است.

در این میان بهتر این بود که روی نقش نامزد سارا (با بازی بهرام رادان) بیشتر کار می‌شد. او حضوری غیر محسوس و غیر مستقیم؛ اما بسیار حساس دارد و حضوری خلاف این می‌توانست رنگی دیگر به لایه‌های زندگی در حال بروز و ظهور سارا بدهد و علل عوامل رو به رو شدن او با رخدادها و جریانات پیش روی چنین زندگی‌ای که او دارد را آشکارتر کند.

حتی شاید بهتر بود قدری از پررنگی رفتارهای چندش‌آور و عصبی «سارا» کاسته می‌شد، به ویژه هنگامی که این احتمال وجود داشت که تماشاگر به خاطر ذوب شدن در حس و حال تند و گزنده‌ی سارا از اصل موضوع و پی یابی درام غافل بماند.

حال نگاهی کوتاه می‌اندازیم به سیناپس کوتاه فیلم:

«سارا و مادرش سیما که در مجتمعی مسکونی در شمال تهران زندگی می کنند، روزگار چندان مساعدی ندارند؛ سارا اعتیاد شدیدی به مواد مخدر دارد و وضعیتش از نظر روحی و جسمی ناگوار است و مادرش می‌کوشد تا پیش از بازگشت نامزد سارا از خارج، دخترش را برای مداوا به درمانگاهی در شمال ببرد؛ اما سارا مقاومت می‌کند و هر بار به هر بهانه ای این سفر را به تأخیر می‌اندازد. مادر که شاهد وضعیت ناگوار دخترش است، او را همراهی می‌کند تا در یکی از مناطق پرجمعیت تهران برای آخرین بار مواد تهیه کند. فروشنده‌ی مواد، توسط مأموران دستگیر می‌شود و سارا که این صحنه را دیده، فرار می کند و چند صد متر آن طرف‌تر فریب خورده و به جای مواد خاک می‌خرد. بنابراین به تلاشش ادامه می‌دهد و همراه جوان معتاد دیگری در جست‌و‌جوی مواد، سوار ماشینی می‌شود که سرنشینانش پس از تحقیر کامل سارا به او مواد می فروشند.

مادر و سارا راهی شمال می شوند. در بین راه و پیش از رسیدن به مقصد به اصرار سارا، این دو به خانه‌ی ویلایی پدر سارا می روند؛ پدری که معلول است و سال‌ها پیش از همسرش جدا شده و دائم الخمر است و زندگی رقت انگیزی دارد. علاقه‌ی سارا به پدرش باعث می شود تا آن‌ها بر خلاف میل مادر، شب را در آن خانه سپری کنند. فردای آن روز، این دو پس از تنش‌های دیگری با هم‌، سرانجام به درمانگاه می‌رسند».


 

بدنام

آمریکا (ر.ک.ا) کارگردان: آلفرد هیچکاک، فیلم‌نامه: بن هکت، فیلم‌بردار: تد تلاف، موسیقی: روی وب، بازیگران: کاری گرانت، اینگرید برگمن، کلود رینز، لوییس کلهرن، راینهولت شونتل و ایوان تریسالت. سیاه و سفید. ۱۰۱دقیقه.

«آلیشاهیر برمن» (برگمن) دختر یک جاسوس نازی دستگیر و محکوم شده، که به بی‌بند و باری شهرت دارد به «دولین» (گرانت)، مامور مخفی آمریکایی دل می‌بازد. دولین که به دستور مافوق‌هایش باید پرده از تحرکات مشکوک نازی‌ها در ریودو ژانیرو بردارد، «آلیشا» را به کمک می‌طلبد و او هم می‌پذیرد تا نقش عنصر نفوذی در تشکیلات دشمن را بازی کند در ریودو ژانیرو، آنان با «الکساندر سباستین» (رنیز) مامور نازی رابطه برقرار می‌کنند و آلیشا به رغم میل باطنی‌اش تن به ازدواج با او می‌دهد. دولین به کمک آلیشا به چند و چون توطئه نازی‌ها پی می‌برد و در می‌یابد که آلیشا به خاطر عشقش دست به چه فداکاری‌هایی زده است.

قصه عشق نجات‌بخش به روایت هیچکاک طبعاً پیچیدگی‌های روانی بیش از حد معمولی دارد. گرانت در ابراز عشق منفعل است و بی‌اعتمادی از هر نگاه و حرکتش می‌بارد. برگمن نیز متزلزل و آسیب‌پذیر و الکلی است و در نتیجه هر دو در این شاهکار نمایش تمایلات خود‌آزارانه و دیگر‌آزارانه، باید از دوزخی عاطفی بگذرند تا بتوانند طعم پیوند را بچشند. بدنام نمونه کامل استادی هیچکاک در برگرداندن تکنیک به احساس است. نمایشگاهی از دلهره‌های ظریف و پنهان، درسی در کار‌برد سینمایی اشیاء (یک فنجان قهوه یا کلید) و حاوی بی‌شمار تصاویر مثال‌زدنی چون فرود آمدن مشهور دوربین در صحنه مهمانی یا مغازه طولانی و پر‌شور گرانت و برگمن بیمار یا پایین آمدن آنان از پله‌های سرنوشت‌ساز. فیلم‌نامه هکت در شمار بهترین آثار او و نیز نیز جذاب‌ترین خبیث سینمای هیچکاک است.


 

راه بندان

سرم را از پنجره بیرون می‌برم، داد می‌زنم: «هوی یابو بکش کنار!» حیوان سرش را تکان می‌دهد. به پنجره‌های رادیاتور خیره می‌شود. چند بار با کف دست می‌کوبم روی فرمان، صدای بوق بلند می‌شود. دستم را روی بوق نگه می‌دارم. الاغ راه می‌افتد و می‌آید طرفم. دست نگه می‌دارم تا به ماشین برسد. پوست حیوان، رنگ پرونده‌هایی است که سی سال تو بایگانی مانده باشد. لب‌هایش را می‌گذارد روی کاپوت و باز و بسته می‌کند. همین طور بوق می‌زنم.

دارم کلافه می‌شوم. بعد از آن همه درگیری تو اداره، لااقل آن‌جا حرف آدم را می‌فهمیدند. می‌خواهم هر چه زودتر به خانه برسم. دلم می‌خواهد پارچ آب یخ را خالی کنم روی سرم. انگار دارند سرم را از دو طرف با مته سوراخ می‌کنند. الاغ خودش را به جلوی ماشین می‌مالد. دیگر از هر چی ماشین و ترافیک است حالم به هم می‌خورد. از اداره و رئیس و هم‌کارها خسته شده‌ام. گاز می‌دهم و بوق می‌زنم. یکی داد می‌زند. سرم را بیرون می‌برم و بالا را نگاه می‌کنم. از پنجره‌ی آپارتمانی مردی به بیرون خم شده و دستش را در هوا تکان می‌دهد: «چه خبرته؟ سرمون رفت. این‌جا آدم زندگی می‌کنه ها!»

دلم می‌خواهد همه‌شان را مثل ته سیگار له کنم؛ همه آن‌هایی را که نمی‌گذارند آدم زندگی کند. گلشنی باشد یا جعفرلو، همه‌شان را، حتی بچه‌هایی را که بعد از ظهر توی کوچه فوتبال بازی می‌کنند و هوار می‌کشند. آخر چرا من نباید بتوانم داد بزنم. چرا نباید گزارش بدهم. مگر من رشوه گرفتم که باید از اداره بروم. انگار جلو کارشان را گرفته‌ام. ولی من که دارم کار خودم را می‌کنم.

دست می‌برم سمت دستگیره که در را باز کنم. پیرمردی می‌گوید: «خب بگیر عقب جونم. از یه راه دیگه برو». یک دستش را به عصا تکیه داده است و دست دیگرش را به دیوار. می‌گویم: «این حیوون راه رو بند آورده! چرا من باید عقب برم؟!». می‌زنم دنده یک و نیم‌کلاچ می‌کنم. ماشین به حیوان فشار می‌آورد. صدای هر دوشان در می‌آید. الاغ گردن می‌کشد. جلوتر می‌روم و باز هم جلوتر. ناله حیوان در میان صدای موتور گم می‌شود، بیشتر گاز می‌دهم. حیوان ذره ذره عقب می‌رود. درب خانه‌ای باز می‌شود. پیرمردی بیرون می‌آید. روی کتش به قدر سی سال گرد و خاک نشسته است. همان‌طور که زیپ شلوارش را بالا می‌کشد چوب‌دستش را در هوا تکان می‌دهد.


 

بیژن نجدی و جهان شاعرانه

بیژن نجدی (۷۶-۱۳۲۰) یکی از معدود شاعرانی است که جهان زندگی‌اش، عین جهان هنری‌اش می‌باشد، او شاعری است که واقعاً شاعرانه زیسته است، وقتی که زندگی و کارهایش را مطالعه می‌کنی، به این نکته می‌رسی که بیژن نجدی، هستی را شاعرانه می‌بیند، و شاعرانه زندگی می‌کند. به معرفی خودش توجه کنید: «من به شکل غم‌انگیزی بیژن نجدی هستم، متولد خاش، میگه مرد هستم…» یا وقتی که داستان‌های او را مطالعه می‌کنی، می‌بینی جهان و فضایی کاملاً شاعرانه روایت می‌شود. می‌توان او را بنیان‌گذار داستان – شعر، یا شعر- داستان در ایران معرفی کرد. البته خودش، دوست داشت یا زندگی اجتماعی‌اش، این‌گونه ایجاب می‌کرد که در انزوای و تنهایی خود بماند و کارهای خودش را هرچه بیشتر صیقل بزند، بدین معنا که همیشه با خود و در خود یک سلوک عارفانه از سنخِ مدرن. وی تا پنجاه سالگی اثری از خودش به صورت کتاب منتشر نکرد، اگرچه می‌توانست کارهایش را در قالبِ مجموعه‌های شعر و داستان به دست مخاطبان برساند. می‌توان او را مثل صحیح شاعر خود‌سرا نامید؛ چرا که شعر را اول برای خود می‌سرود، اگر راضی‌اش می‌کرد و خود با آن کنار می‌آمد، بعد به دست مخاطب می‌داد، این در واقع یک نوع سلوک دیگری است که ادبیات امروز ما خیلی نیازمند آن است، غالب کارهای نجدی بعد از فوت زود هنگامش منتشر شد؛ چه این‌که مجموعه‌ی داستان او قبل از وفاتش موجی در جامعه ادبی ما ایجاد کرد. الان کارهای او را جلویم گذاشته‌ام و بررسی می‌کنم؛ دو مجموعه داستان است به نام‌های «دوباره از همان خیابان‌ها»، «یوزپلنگانی که با من دویده‌اند» و دو مجموعه شعر «خواهران این تابستان»و «گزیده‌ی ادبیات معاصر»

اگرچه به همه‌ی کارهای آقای نجدی، قابل بررسی، تحلیل و معرفی است، و جای آن است که درباره‌ی جهان داستانی او بحث‌های جدی صورت بگیرد. ولی اکنون، فقط درباره مجموعه‌ی گزیده‌ی ادبیات معاصر که توسط انتشارات نیسان منتشر شده است بحث می‌کنیم.

هر کسی کار آقای نجدی را مطالعه می‌کند و شعرهای او را برای اولین یا چندمین بار می‌خواند، در اولین برخورد به این نکته می‌رسد که شاعر، کل هستی را شاعرانه می‌بیند، شاعرانه می‌بوید، شاعرانه می‌شناسد، شاعرانه حس می‌کند. و از این رهگذر در شعر او، هستی به عنوان کل، یا کلی تمام عیار، قابل احترام است. در شعر او، یا در جهان شاعرانه او، همه هستی و ابعادش حق حضور دارند و برخوردی شاعرانه‌دموکراتیک به موجودات هستی دارد، که نام این را می‌توان دموکراسی احساسی گذاشت.

اولین شعر مجموعه‌ی مذکور را می‌بینیم:

«نیمی از سنگ‌ها، صخره‌ها، کوهستان را گذاشته‌ام

با دره‌هایش، پیاله‌های شیر، به خاطر پسرم

نیم دیگر کوهستان، وقف باران است

دریای آبی و آرام را

با فانوس روشن دریایی را می‌بخشم به همسرم….

رنگ‌ها، کاشی‌ها، گنبدها

به یوزپلنگانی که با من دویده‌اند…. (ص ۸)»

در این قطعه شعر «باران» با «پسر»، «یوزپلنگ» با «همسر» هیچ فرقی ندارد. شاعری که وصیت می‌کند، از میراثی که دارد، به صورت یکسان بین همه تقسیم می‌کند؛ این یعنی این‌که شعر شاعر، مجال زندگی همه‌ی هستی است، زندگی اختصاص به انسان ندارد. با این‌که، در دوران مدرن، شعار دموکراسی، خیلی زیاد داده می‌شود، ولی در آن‌جا فقط انسان حق حضور و ظهور دارد. انسان خداست که قدرت تصرف در دیگر عناصر و اشیای هستی می‌تواند تصرف کند. به یک معنا، انسان یعنی قدرت تصرف هستی. ولی این جهان و فلسفه، برخلاف نگاه مدرن هستی‌شناسی بر این باور است که انسان باید هستی را رعایت کند. در شعر شاعران مدرن شاید خیلی دیده شود که شاعر از طبیعت استفاده کرده و در شعرش آورده، ولی وقتی تأمل کنی درمی‌یابی هیچ کدام از آن‌ها، به خاطر خودشان وجود پیدا نکرده‌اند، بلکه به خاطر این‌که در خدمت «منیت» انسانی قرار بگیرند، اجازه حضور پیدا کرده‌اند؛ گل برای این‌که شاعر را به یاد معشوقه‌اش می‌اندازد، بلبل و چمن، سفره، کبوتر، درخت، همه و همه، فقط و فقط برای اثبات این‌که شاعر خودش را می‌خواهد نشان دهد بوجود آمده‌اند. ولی نجدی وقتی «کلاغ»، «دو گندم»، «یوزپلنگ»، «نی»، «مثنوی»، «سیم خاردار» و هر چیز دیگر را می‌آورد، استفاده‌اش نه برای «نماد» بل برای احترام به خود «شما» نقش بازی می‌کنند. خیال شاعر، چون باغی است که هرکس بدون بلیط گرفتن از دربانی و بدون اجازه از خود شاعر وارد می‌شود و سیر وسیاحت می‌کند و عالمی را ایجاد می‌کند. هر کدام از آن‌ها، آثار و لوازم خاص خود را بر جای می‌گذارد.

در شعر، نجدی غالباً از فرم خاص خود پیروی می‌کند، هر کلمه‌اش درجای خود نقش دارد، به گونه‌ای که اگر کلمه یا تصویری را حذف یا جابجا کنی، فرمش به هم می‌ریزد. وقتی که خواننده می‌خواند، لذتی که از فرم می‌برد کمتر ازمعنا، مفاهیم و تصاویر نیست. وجود فرم، در شعر سپید یکی از ارزنده‌ترین تمهیداتی است که می‌تواند فرآیند لذت را برای مخاطب فراهم کند. به شعر ذیل توجه کنید:

«به کلاغ گفتند حرف بزن. گفت قار

گفتند بخند. گفت قار

گفتند گریه‌ای سر کن

گفت قار قار قار

و در قار کلاغ نبود هیچ

کلاغ حنجره اش زخم‌دار آوازی است

که پرندگان نمی‌خوانند… (ص ۹۶)»

یکی دیگر از هنرها و هوش‌مندی‌های شاعر این است که وجود فرم او را گول نمی‌زند. او در هر شعر، تصویری زیبا می‌دهد و تصاویرش به گونه‌ای هستند که خواننده در وهله‌ی اول مجدوب آن‌ها می‌شود، حتی شاید گمان کند این شعرها، صرفاً تصاویر زیبایی هستند.

نمونه ۱: «در گرد خیال و خیابان و تاریکی/ نئون راه می رود با طراحی از تن پروانه….» (ص ۴۵)

نمونه ۲: «زنی در زیتون زار می‌گریست/ که تسلی‌اش حروف باران بود و هجای کوهستان…..» (ص ۴۸)

نمونه ۳: «با پاهایم فکر می‌کنم/ با دست‌هایم اندیشه/ با پوستم می‌نگرم/ و موهایم می‌رقصد…..» (ص ۱۹)

از خصیصه‌های دیگر شعر نجدی، وجود طنز و حالات متضاد و متناقض و نوعی پارادوکس است. این طنزها اگر نمی‌بود، شاید خواننده احساس یک نوع بدبینی سطحی و یا یک سری تصاویر شعاری یک‌بعدی در آن می‌کرد. ولی این طنزها، به قدری عمیق و غیر مستقیم هستند که خواننده را در فرآیند تأمل، کشف و لذت یاری می‌کنند.

«هنوز شیر می‌چکد/ از پستان گاو/ در مغازه‌ی قصابی» (ص ۷۶)

«از تصویر من در آینه بوی جیوه می‌آید» (ص ۵۸)

«رفتن برق/ نداشتن باطری/ سکوت شیرین رادیو/ چه کیف می‌کنم امروز/ که بی طلا، بی نفت غروب خواهد شد/ بدون خونریزی» (ص ۵۷)

راقم این سطور، شعر نجدی را یکی از شعرهای اثر گذار بر شاعران جوان این دوره می‌داند، و معتقد است که درباره‌ی وجوه دیگر شعری او، مثل آشنازادیی، کشف‌ها، زبان،… باز هم می‌توان مقالات جدی نوشت، و کارهای شعری او را از وجوه دیگر مورد تحلیل قرار داد.


 

بازی آخر بانو

«بازی آخر بانو» را بلقیس سلیمانی نوشته و انگار یک جایزه ادبی هم گرفته، اما تا ملاک و معیار جوایز ادبی کشور ما این طور مبهم باشد به هیچ جایزه‌ای نمی‌توان اعتماد کرد. بگذریم، بلقیس در این رمان، زندگی گل‌بانو را از نوجوانی، وقتی در روستا زندگی می‌کند، تا زمانی که سر از میز استادی دانشگاه تهران درمی‌آورد روایت می‌کند. روایتی که گاه بسیار جذاب و گیراست. این رمان به نظرم کار متوسطی است با نقاط قوت و ضعف، و همان‌قدر که خوب شروع می‌شود بد تمام می‌شود و… باز هم بگذریم نقد باشد برای بعد. الان فقط قصد معرفی این اثر را دارم. زندگی پرپیچ و خم گل‌بانو، تغییرات فیزیکی و روحی او در طول داستان، پیشرفت قدم به قدم فکری‌اش و… خواندنی است. به خصوص شخصیت زنانه گل‌بانو که خیلی خوب درآمده یک زن روشن‌فکر با تمام اداها و تکیه کلام‌های روشنفکری که شاید از شخصیت خود بلقیس چندان دور نباشد، نمی‌دانم شاید هم باشد. اگر این رمان را بخوانید شاید به این نتیجه برسید که یک اثر پست مدرن است یا بعضی از مولفه‌های پست مدرن را دارد.