فیروزه

 
 

دانش‌نامه زیبایی‌شناسی

دانش‌نامه زیبایی‌شناسی
ویراسته: بریس گات، دومینک مک آیور لویس
گروه مترجمان: منوچهر صانعی دره‌بیدی، امیر علی نجومیان، شیده احمدزاده، بابک محقق، مسعود قاسمیان، فرهاد ساسانی
ویراستار: مشیت علایی
فرهنگستان هنر، ۱۳۸۴

جمع‌آوری و تدوین شاخه‌ها و زیرشاخه‌های یک علم، اولین گام برای پژوهش تخصصی و نظریه‌پردازی در آن علم است. برای این‌که در یک علمی به مرحله تولید برسیم، باید آن علم را از زوایای مختلف— در حد عمومی — بکاویم، و به تعاریف و نقاط گمشده آن واقف شویم تا بتوانیم به آن افزوده و در آن تحقیق کنیم. دایرهٔ‌المعارف‌نویسی پاسخی به این مسأله است.

بحث فلسفه هنر و زیبایی‌شناسی، یکی از آن موضوعات نوپایی است که به تازگی، مسأله جدی برخی از فیلسوفان شده است و در این مسیر، هنوز کارهای زیادی به جا مانده که باید انجام شود.

«امروزه زیبایی‌شناسی فلسفی رشته‌ای زنده و جذاب است. حال آن که بیست یا سی سال بیش از این، فیلسوفان عموما بر این باور بودند که نمی‌توان نکات فلسفی مهمی را در خصوص فلسفه هنر عنوان کرد.» (دانش‌نامه زیبایی شناسی، ص ۱۶)

با توجه به نوپایی این علم در جهان غرب، این علم در ایران اوضاع نابسامانی دارد؛ چرا که کتاب‌های متعددی در سطوح مختلف چاپ می‌شود و از آن‌جا که آموزش دقیق و منظمی هم در کار نیست، هر کس در این باره به دلخواه خود نظر می‌دهد و آثار هنری را تفسیر می‌کند. به عنوان نمونه، درباره هنر پسا مدرن، اساتید هنر، حرف‌ها و نظرهای گوناگونی دارند، که از ارزش خاصی برخوردار نیستند. نظریه زیبایی‌شناسی، در کشور ما، از چند جهت رنج می‌برد: ۱. پراکندگی و تشتت، ۲. سطحی‌نگری یا به نوعی تحویلی‌نگری.

برای درمان این نوع بیماری‌ها و مشکلات، یکی از راه‌ها این است که متون متقن و ساده‌غربی ترجمه شود و از این رهگذر، پژوهشگران و دانشجویان بتوانند به یک سلسله از آثار روشن و دقیق تکیه کنند و برای رشد و تعالی خودشان گام بردارند.

یکی از متونی که پاسخ‌گوی این نیاز است، کتاب دانش‌نامه زیبایی‌شناسی است که به همت فرهنگستان هنر، ترجمه شده است. کتاب مذکور توسط تعدادی از برجستگان دانشگاهی جهان غرب نگاشته شده است. از ویژگی‌های بارز این کتاب، می‌توان به جامعیت، ایجاز و سادگی آن اشاره کرد. بدین معنا که یک محقق و پژوهشگر مباحث هنری، می‌تواند به موضوعات مورد نیاز دست یابد. هم‌چنین به علت نگارش بسیار ساده و روان آن، حتی یک مبتدی هم می‌تواند از آن استفاده نماید. از طرف دیگر، مطالب به گونه‌ای طرح شده که خواننده می‌تواند در یک جلسه، تمام موضوع مورد نظر را مورد مطالعه قرار دهد.

کتاب مذکور در چهار بخش و چهل و شش فصل سامان یافته است.

بخش اول: تاریخ زیبایی‌شناسی:

در این بخش، زیبایی‌شناسی در آرای فیلسوفان بزرگ، به صورت دقیق و مدلل پی‌گیری می‌شود و از افلاطون آغاز شده و به نظریات پسامدرن می‌انجامد.

بخش دوم: نظریه زیبایی‌شناسی:

این نظریه یکی از جنجالی‌ترین و در نتیجه مورد اختلاف‌ترین نظریه‌های فلسفی است، که نویسندگان بدون این‌که به این جنجال‌ها و آرای مختلف تن در دهند، موضوعاتی را انتخاب کرده و درباره آن‌ها مطلب نوشته‌اند که به یقین برای همه خوانندگان مفید خواهد بود. برخی از موضوعات این بخش عبارتند از:

تعاریف هنر، امر زیبا، ذوق، مقوله‌های عام زیبایی‌شناختی، ارزش هنر، تفسیر، زیبایی، تخیل و وانمود و… .

بخش سوم: مسایل و چالش‌ها:

یک سلسله از مسایل یا به عبارتی عوارض ذاتیه حول یک شی، وجود دارند، که می‌توان آن را «مسأله» نام نهاد. این که هنر فاخر چیست؟ رابطه هنر و اخلاق چه می‌باشد یا تعامل هنر با دانش بشری چیست؟ این قبیل سؤالات اساسی، همواره برای هر اندیشمند و محققی بوجود می‌آید. در فصل سوم، نویسندگان به این مسایل پاسخ می‌دهند که مطالعه هر کدام از آن‌ها، زاویه و روزنه‌ای جدید برای خواننده باز می‌نماید. برخی از عناوین این بخش عبارتند از: نقد، هنر، بیان و احساس، تراژدی، طنز و… .

بخش چهارم: هنرهای نه‌گانه:

بحث و بررسی اقسام هنر، نیز می‌تواند مسأله مهمی باشد — و هست. در این بخش به معرفی، انواع و اقسام هنر پرداخته و ۹ قسم از این اقسام را مورد تحلیل قرار می‌دهد و برای هر کدام از آن‌ها توضیح بسیار کوتاه و موجزی را می‌آورد. اقسام بحث شده هنری عبارتند از: ادبیات، فیلم، عکاسی، نقاشی، مجسمه‌سازی، معماری، موسیقی، رقص و تئاتر.

در پایان دو واژه‌نامه (فارسی به انگلیسی و انگلیسی به فارسی) و با فهرست اعلام و نمایه گنجانده شده، که برای جستجو و یافتن افراد و اشخاص فیلسوف هنر یا هنرمند، راهگشا است.


 

نقد و بررسی مجموعه داستان «خوبیِ خدا»

۱) اثر هنری یعنی این‌که مخاطبی هم هست، که می‌خواهد تأثیر بپذیرد. اثر هنری در واقع، یکی از بروز و ظهورهای هستی است که از مجرایی هنرمند، به‌وجود می‌آید. و وجود آن یعنی ارتباط و تأثیر بر موجودات دیگر.

۲) از این رهگذر، ارتباط و تأثیر، زمانی محقق می‌شود که اثر و مُؤَثَر بتوانند همدیگر را دریابند. در این مقوله، ارتباط به این معناست که خواننده و یا مخاطب بتوانند با یک اثر هنری [اعم ازشعر، داستان، نقاشی ….] ارتباط برقرار کنند. و بعد از این ارتباط، فرآیند لذت و تأثیرپذیری حاصل می‌شود. یکی از موانع تأثیر و لذت و حتی ارتباط، پیچیدگی و اغلاق بیش از حد یک اثر است. زیاد دیده می‌شود یک اثری تولید می‌شود که خواننده عادی که هیچ، مخاطب حرفه‌ای نیز نمی‌تواند با آن ارتباط برقرار کند. در نتیجه آن اثر عقیم می‌ماند و از اهداف خودش دور می‌افتد. از این رهگذر، یک اثر هنری، هرچه واضح‌تر و ساده‌تر باشد موفق‌تر و مؤثرتر است. چه‌بسا داستان‌هایی نوشته می‌شود و نویسنده با ادا و اطوارهای روشنفکر مأبانه‌ی خودش، مخاطب‌هایش را از دست می‌دهد و هیچ کس نمی‌تواند با آن هم‌زبان شود. وقتی که بی‌توجهی و بی‌اقبالی مخاطب را می‌بیند، آن را متهم به نفهمی و نادانی می‌کند. بعد خودش شروع می‌کند به توضیح دادن اثرش که این اثر، از فلان تکنیک یا فرم استفاده کرده و خواننده باید فلان کتاب را بخواند و بفهمد. یکی از حرف‌های رایجی که امروز، از زبان این قبیل آدم‌ها [نویسنده‌ها] جاری می‌شود این است که این اثر، مدرن یا پست‌مدرن است و شما نمی‌فهمید.

راقم این سطور بر آن نیست که داستانِ سطحی و مبتذل را ترویج کند و از آن گونه‌ی ادبی – که آسیب‌های بدی ادبیات و هنر عامه‌پسند است – دفاع کند. بلکه بر این باور است که یک اثر هنری، باید به گونه‌ای از فرم و تکنیک استفاده کند که آن فرم‌ها و تفکیک‌ها مخلِ وضوح و سادگی اثر هنری نشوند و از این طریق، مخاطب بتواند با اثر هنری مذکور ارتباط برقرار کند بلکه احساس هم‌ذاتی و هم‌زیستی و هم‌زبانی با آن اثر در مخاطب ایجاد شود. اگر ابهام یا لایه‌های زیرین هم در آن اثر وجود دارد، بعد از سطح یا روبنای دقیق و ساده‌ی اثر به آن‌جا واصل شود؛ چون آن کسی که داستان مطالعه می‌کند در واقع یک نوع عالمی را در این هستی تجربه می‌کند. اگر آن عالم دری برای ورود نداشته باشد، او نمی‌تواند نحوه‌ی ضرورت وجودی خودش را در آن عالم پیدا کند و در نتیجه از خوانش اثر باز می‌ماند و آن را دور می‌اندازد. اصل اساسی هنر، ارتباط، فهم، تطابق و لذت است که این زنجیره، اگر تکمیل نگردد و خللی در آن به‌وجود بیاید، اثر، هنر بودن خودش را از دست می‌دهد.

۳) مجموعه‌ی «خوبی خدا» مجموعه‌ای است متشکل از نه داستان. در واقع نه عالم، یا نه فضای متفاوت از این هستی؛ که در هر داستان، خواننده – مخاطب – از یک زوایه‌ی خاص به این هستی می‌نگرد که مترجم با هوش‌مندی قابل ستایش، این مجموعه را جمع آوری کرده و در پیشانی آن هم نوشته که « …. همگی [این‌ها] یک وجه مشترک دارند: ساده‌اند» (ص ۶)

وقتی که داستان‌ها را شروع می‌کنی، داستان‌ها این ظرفیت و استعداد را دارند که تا آخر خواننده را به دنبال‌شان بکشانند و به او اجازه ندهند داستان‌ها را رها کند و مشغول چیز دیگری شود. یعنی علاوه بر این‌که در هر کدام از داستان‌ها عناصر و مؤلفه‌های داستانی در حد اعلا رعایت شده، هر کدام از آن‌ها یک نوع نگاه فلسفی و هستی‌شناسانه‌ای نیز به خواننده القا‌ء می‌کند و مخاطب نیز لذت فوق‌العاده‌ای از اثر می‌برد. همه‌ی این خصوصیت‌ها را می‌توان در سادگی آن‌ها خلاصه کرد.

نویسنده در اول کتاب، معرفیی اجمالی از هر نه نویسنده ارائه داده که تقریباً همه آن‌ها در داستان‌نویسی آمریکا سهمی دارند، به‌خصوص «ریموند کارور» که در ادبیات جهان سهم به‌سزایی دارد. بعد از معرفی اجمالی داستان‌ها فقط به تعدادی از آن‌ها اشارتی می‌کنیم که بقیه را خود خواننده‌ی محترم دنبال کند.

داستان‌ها عبارتند از: ۱- تو گرو بگذار، من پس می‌گیرم- شرمن الکسی ۲- شیرینی عسلی – هاروکی موراکامی ۳- تعمیرکار – پرسیولا راوِرت ۴- فلاسینگو – الیزابت کمپر فرنج ۵- کارم داشتی زنگ بزن – ریموند کارور ۶- زنبورها، بخش اول – الکساندر همن ۷- خوبی خدا – مارجوری کمپر ۸- جناب آقای رئیس‌جمهور – گیب هادسون ۹- جهنم – بهشت – چومپا لاهیری

داستان «کارم داشتی زنگ بزن» حکایت زن و مردی است که آن عشق یا ارتباطی که می‌تواند آن‌ها را در کنار هم نگه دارد از بین رفته است و آن‌ها می‌خواهند با مسافرت به یکی از شهرها از این آشفتگی نجات پیدا کنند. آن‌ها مسافرت یا سفر را انتخاب می‌کنند که از وضعیت موجود فرار کنند. با رفتن آن‌ها به مسافرت، نه تنها مشکل‌شان حل نمی‌شود بلکه عود می‌کند. این سفر تنها آن رابطه یا خاطره‌ی از دست رفته را باز نمی‌گرداند بلکه به پریشانی آن‌ها افزونی می‌بخشد و زن دنبال معشوقه‌ی خود می‌رود و مرد نیز. نویسنده در این داستان، از عشق یک نوع تحلیل خاص ارائه می‌دهد: عشق وقتی به ازدواج برسد می‌میرد و از بین می‌رود و با از بین رفتن‌اش هیچ ابزار و وسیله‌ای نمی‌تواند آن را بازگرداند. در راستای همین موضوع، ارتباط انسان مدرن را بررسی می‌کند به این معنا که انسان مدرن فقط و فقط دنبال نیازهای خودش است. وقتی که نیازش برطرف شد، دیگر هیچ علقه‌ای نمی‌تواند آن‌ها را کنار هم نگه دارد. آن‌ها از همدیگر فرار می‌کنند و از همدیگر و از خود می‌رمند حتی از محل زندگی‌شان. و می‌خواهند خودشان را در جای دیگر پیدا کنند و با کسان دیگر. و این روند ادامه پیدا می‌کند تا این‌که عمر انسان سر می‌رسد. انسان چون در عدم قطعیت زندگی می‌کند نگاهش به همه چیز نسبی است، در نتیجه همیشه در حال دوران است. انسان اگر سفر کند نه به خاطر این‌که به آرامش برسد یا تفریحی بکند، بلکه می‌خواهد با فرار کردن از خود و از اطرافیان خود، طرد ملال کند و از آن خستگی وجودی که با زندگی‌کردن برایش به‌وجود می‌آید فرار کند، به عالم دیگری می‌رود در آن‌جا خسته‌تر می‌شود دوباره برمی‌گردد یا برنمی‌گردد.

داستان فوق، به لحاظ فرم ساده است و نویسنده به قدری در تصویر‌سازی و طراحی داستان تلاش کرده که حتی یک جمله از آن را نمی‌توان جابه‌جا کرد. این تراش‌خوردگی داستان، خواننده را به شدت جذب می‌کند و وضوح و نمایانندگی کلمات چشمش را می‌گیرد و او را نه تنها تا آخر داستان پیش می‌برد که او را مجبور به بازخوانی و چندبارخوانی آن می‌کند. این در واقع هنر داستان‌نویسی است که در عین وضوح و سادگی، معنا و مفاهیمِ عمیق انسانی و هستی‌شناسانه را القا می‌کند.

درباره عالم داستان کارور حرف‌های زیادی می‌توان نوشت و بررسی‌های زیادی درباره‌اش می‌توان کرد. مثلاً درباره شخصیت‌پردازی، فضاسازی، لحن و نثر داستانی و… که هر کدام از این‌ها، مقاله‌ای مبسوط را می‌طلبد و در این جا فرصتی نیست.

اما داستانِ «خوبی خدا» نوشته‌ی مارجوری کمپر

اگر این مقاله، فقط درباره‌ی این داستان نوشته می‌شد، ارزشش را داشت؛ چرا که این داستان، یکی از معدود‌داستان‌هایی است که در عالمِ مدرن، به رابطه‌ی انسان و خدا می‌پردازد. در واقع، داستانِ دینی است. از آن‌جایی که در عالمِ مدرن خداوند جایگاه خودش را از دست داده و در تفکر و فرهنگ غربی، انسان خودبین جای خدا را گرفته، نوشتن و تولید کردن داستان‌هایی از این سنخ یک نوع خرق عادت به حساب می‌آید. در حقیقت، وجود این نوع داستان‌ها فضایی را ایجاد می‌کند که در آن می‌توان به وجود خداوند و نقش آن در زندگی بشری اندیشید. و بشر امروزی به‌شدت نیاز به این‌چنین عالم‌هایی دارد تا بتواند باری دیگر به رابطه‌ی خود و خدا فکر کند. و خاطره‌های از دست‌رفته‌اش را دوباره بیابد.

در داستان خوبی خدا، دختر جوان و مهاجری به نام لینگ تان پرستار خانگی است. یک روز او را برای نگه‌داری جوان شانزده‌ساله‌ای می‌برند که بیماری لاعلاج دارد. به خاطر این بیماری، مایک [همان پسر جوان] ایمان خودش نسبت به خدا را از دست داده. لینگ که به شدت گرایشات مذهبی دارد با القای امید و مفاهیم دینی، تا آخر دوره بیماری، باعث می‌شود که پسر جوان ایمانش را دوباره به دست آورد. این داستان، در واقع ظرفیت یک رمان را دارد و حتی می‌شود گفت که به لحاظ محتوایی، یک رمان است؛ چرا که در داستان کوتاه، فقط لحظه‌ها یا «آن» های یک شخصیت را در یک زمان به ثبت می‌رسانند. حال آن که در رمان تحول شخصیت رخ می‌دهد و شخصی از حالی به حال دیگر در می‌آید. این از لحاظ ساختاری شاید اشکالی بر داستان باشد ولی نویسنده با زیرکی و تمهیدات داستانی از عهده‌ی این کار برآمده به طوری که خواننده حرفه‌ای هم احساس کمبود و نقش در داستان نمی‌کند.

و این ایمان را جوری، پله پله، نویسنده و خانم لینک تانِ مهاجر – که زبان آن جماعت را هم نمی‌تواند به خوبی تکلم کند – در جان مایک تزریق می‌کند که او نیز متوجه نمی‌شود. این داستان را گفتیم دینی است به خاطر این‌که از تمهیدات دین استفاده کرده است؛ چرا که بر تحول و ایمان‌آوری یک شخص به هیچ وجه در داستان از استدلال عقلانی مدرن استفاده نمی‌شود بلکه داستان به‌گونه‌ای پیش می‌رود که مایکِ جوان، با این‌که بدن خودش را از دست می‌دهد خودش را می‌یابد. از طرف دیگر وجود کتابِ مقدس در این داستان، یکی از پیشنهادهای جدی نویسنده است برای نوشتن داستان‌های دینی. وقتی لینگ برای مایک از کتاب ایوب می‌خواند و او را از اوضاع و احوال و مریضی ایوب آگاه می‌سازد، شراره‌های امید در وجودش شعله می‌کشد و او که قبل از این کتب فلسفی زیادی را مطالعه کرده یا دیگران برایش خوانده‌اند و روز به روز ایمان و امید و هویت و انسانیت خود را از دست داده، با ورود خانم لینگ ایمان وارد قلبش می‌شود و مؤمنانه به استقبال مرگ می‌شتابد.

مجموعه داستان نویسندگان معاصر آمریکا، ترجمه امیر مهدی حقیقت، چاپ دوم، ۱۳۸۵.


 

چندگونگی تعامل

*مقاله‌ی زیر بخشی از مقاله‌ای مفصل با همین عنوان است که به منظور نشر در این نشریه انتخاب شده است.

سالیان متمادی است که بشر با اساطیر خو گرفته و تاثیر آن‌ها را در جای‌جای زندگی خود مشاهده می‌کند. از همان عصر پارینه‌سنگی و زندگی در غارها گرفته تا عصر مدرن و پسامدرن امروز، هر انسانی در مراحل مختلفی از زندگی با اساطیر خاص فرهنگی‌اش مرتبط بوده و در تصمیم‌گیری‌های بزرگ زندگی‌اش از آن‌ها وام گرفته است. عده‌ای از اندیشمندان معاصر بر این باورند که اساطیر از کارکرد اولیه‌ی خود در زندگی انسان‌ها فاصله گرفته‌اند و دیگر نمی‌توان نقش زیادی در زندگی بشر برای آن‌ها در نظر گرفت. اما برخی دیگر با اعتقادی راسخ بر این باورند که مفهوم اسطوره مانند بسیاری از مفاهیم سنتی دیگر در جهان امروز دچار تحول شده است و برای بازشناخت و بررسی پیامدهای آن احتیاج به کنکاشی دقیق و منظم داریم؛ دیگر نمی‌توان برداشت خود از اسطوره را تنها به سرگذشت‌های شگفت‌انگیز شخصیت‌های افسانه‌ای یونانی و قهرمانان شاهنامه‌ای محدود کرد بلکه کمی دقت در اطراف خود می‌توانیم شاهد اساطیری باشیم که هر لحظه در گوشه و کنار جهان ساخته می‌شوند و به لحاظ کارکرد تأثیری به مراتب بیشتر از اساطیر سنتی دارند. البته نباید از نظر دور داشت که مطابق‌بررسی‌های زمانمند، اساطیر جدید زمانه‌ی ما در اغلب موارد تاثیرات مقطعی داشته‌اند و نسبت به اساطیر جهان قدیم ناپایدارترند. اسطوره‌های سنتی جهان قدیم که مورد بحث این مقاله است به علت اشتراکات عمیقی که با ذات بشر داشته‌اند، از یک طرف و هماهنگی آن‌ها در اکثر فرهنگ‌ها با یکدیگر از طرف دیگر، در ناخودآگاه ذهن انسان‌ها نفوذ کرده و تاثیرات به‌سزایی برجاگذاشته‌اند. نوشته زیر می‌کوشد ارتباط میان این اساطیر را با سینما و مشخصاً فیلمنامه‌نویسی بررسی کند و زمینه‌های اشتراکی آنها را بیشتر بشکافد.

بیان تعریف مشخص و واحدی از اسطوره که تمام انواع و اقسام آن در همه‌ی ادوار زمانی را در برگیرد کار بسیار دشواری است و تلاش اسطوره‌شناسان هم در این زمینه اغلب نتیجه‌ی مطلوبی نداشته است. «کتایون مزداپور» در مصاحبه خود با «محمدرضا ارشاد» این نکته را خاطرنشان می‌کند که «اسطوره خصوصا در معنای فارسی و معادلی برای واژه‌ی Myth تعریف‌ناپذیر است. زیرا در طی زمان و مکان و در فرهنگ‌های گوناگون بار معنایی خاص و متفاوت با دیگر معانی به آن داده شده است»[۱]. طبق این نظریه، اسطوره در هر زمانه و دوره‌ای به تعریفی (بازتعریفی) جدید نیاز دارد تا بتوان در سایه‌ی آن، اقسام جدید و گونه‌گون اسطوره را نیز در نظر گرفت. در مقابل این نظریه، برخی دیگر از اسطوره‌شناسان دست به ابداع تعاریفی کلی زده‌اند و سعی کرده‌اند با استفاده از آن تعاریف تئوری‌های خود را عملی سازند. «میرچا الیاده» در کتاب «اسطوره، رویا، راز» با دوری‌کردن از تعریف قرن نوزدهمی اسطوره (هر آنچه با واقعیت تضاد داشت) و تعاریف ماقبل آن (هر آنچه با تورات و انجیل قابل توجیه نبود) تبیین قابل‌قبول‌تری از اسطوره بیان کرده که در نوع خود تبیین ارزشمندی است. وی اسطوره را نوعی تفکر جمعی می داند که در تاریخ عمومی اندیشه بشر جای دارد و در مراحل مختلف تکاملی هرگز به صورت کامل منسوخ نمی‌شود[۲]. به کار بردن تعبیر «تفکر جمعی» برای اسطوره نزدیکی زیادی با تعریف فلسفی از سینما دارد که آن‌هم در حقیقت نوعی از همین تفکر جمعی است. اندیشه یکسان‌پنداری و وانهادن ذهن در بستر خیال هم در اسطوره و هم در سینما به خوبی مشهود است. تنها تفاوت آنها را شاید بتوان در ابزار مورد استفاده‌شان دانست که میزان اثر بخشی‌شان هم با نحوه‌ی استفاده از همین ابزارها تعریف می‌شود. اسطوره با استفاده از شیوه‌های سنتی انتقال، مفاهیم خود را دهان به دهان از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌کند و سینما با استفاده از عناصر تصویر و صدا به شیوه‌ای شاید مدرن‌تر همین کار را انجام می‌دهد. در یک مقایسه ابتدایی می‌توان گفت اسطوره به دلیل ابزار ساده‌ی مورد نیازش بسیار آسان‌تر و سریع‌تر از دیگر نمونه‌های مشابه در بستر فرهنگی جوامع حرکت می‌کند و ماندگاری بیشتری به خود می‌بیند.

مشکلی که در این میان وجود دارد نزاعی است که بین برخی اسطوره‌شناسان و نظریه‌پردازان سینمایی در مورد ارتباط اسطوره و سینما به وجود آمده است. اسطوره‌شناسان بسیاری مخالف استفاده‌ی اساطیر در سینما هستند و معتقدند که ارزش اساطیر با به تصویر درآمدن از طریق سینما از بین می‌رود و کارکرد اخلاقی- فرهنگی خود را از دست می‌دهد. آنان معتقدند در اساطیر نوعی تقدس وجود دارد که باید حفظ شود و آن‌هم شیوه‌ی انتقال سنتی آن است که اگر از قالب خود خارج شود با سرعت فزاینده‌ای باعث نابودی اساطیر می‌شود. در مقابل عده‌ای از نظریه پردازان سینمایی معتقدند اساطیر در جهان مدرن به سینما نیاز دارند و اگر بخواهیم آنها را در عصر اطلاعات ماندگار کنیم ناچار از تصویری ساختن آن‌ها هستیم. چند سالی است که از شدت این مباحثات کم شده است و متفکران جدید رأی به تلفیق این دو گزاره داده‌اند. اسطوره‌شناسان جدید قبول کرده‌اند که با به تصویر کشیدن صحیح مفاهیم اسطوره‌محور، نه تنها چیزی از آن مفاهیم کم نمی‌شود، بلکه در درازمدت باعث ماندگاری و گرایش بیشتر مردم به آن‌ها خواهد شد. نظریه‌پردازان سینمایی هم با در نظر گرفتن این نکته که برای خلق اثر هنری در هر صورت به اساطیر نیاز دارند خواسته یا ناخواسته آن عناصر را در فیلم‌هایشان دخالت می‌دهند، رفته‌رفته گرایشات انحصارگرایانه را کنار گذاشته و در پی استفاده از اساطیر در فیلم‌هایشان هستند. به عبارت روشن‌تر فیلمسازان خلاق پی‌برده‌اند که برای ساخت فیلم خود، یا باید افسانه‌ها و اساطیر جدیدی خلق کنند و یا از همان نمونه‌های قدیمی به شیوه‌ای کارآمد و به‌روز استفاده کنند. طبیعی است که در سیستمی که بازپرداخت سرمایه حرف اول را می‌زند ساخت فیلم‌هایی که وامدار اساطیر جای گرفته در فرهنگ مردم هستند بسیار عاقلانه‌تر است و میزان ریسک را بسیار پایین می‌آورد. چون اساطیر به هر حال در ناخودآگاه مردم ریشه دوانده‌اند و مردم هم از به‌تصویر کشیده‌شدن اساطیری که برای‌شان به رؤیاهایی شیرین تبدیل شده است لذت بیشتری می‌برند[۳].

«اسطوره‌ها سرنخ‌هایی به سوی عمیق‌ترین توان‌های معنوی ما هستند و می‌توانند ما را به شادی، اشراق و حتی جذبه رهنمون شوند»[۴].

جمله‌ی فوق از «جوزف کمبل» به عنوان یکی از اسطوره‌شناسان به‌نام نقل شده است که نوع دیگری از ارتباط سینما و اسطوره را مطرح می‌کند. در سینمای متعالی و ایده‌ال هم دست‌یافتن به عمق احساس مخاطب و فتح آن یک هدف آرمانی و اصیل است که با رسیدن به آن می‌توان هر احساسی اعم از شادی و غم را در وی برانگیخت. فیلم‌های خوب و اسطوره‌های مردمی وقتی بتوانند به احساسات مخاطب خود احترام گذاشته و آن‌را درک کنند تا مدت‌های مدید در اذهان آنان باقی مانده و اثر خود را حفظ می‌کنند. مطمئنا وقتی دو پدیده‌ی فرهنگی که تا این حد در اهداف‌شان به یکدیگر نزدیک‌اند، با هم تلفیق شوند و به سوی هدف مشترک پیش روند نتیجه فوق العاده‌ای حاصل خواهد شد. چون از یک طرف مخاطب با جذابیت‌های بصری سینما روبرو شده و جذب آنها می‌شود و از طرف دیگر در طول فیلم با مفاهیم اسطوره‌محوری هم روبرو می‌شود که در طول زندگی‌اش با آن‌ها آشنا بوده است و احساس قرابت شیرینی نسبت به آن‌ها احساس می‌کند.

خواستگاه مشترک اساطیر نکته‌ی دیگری است که در بحث ارتباط سینما و اسطوره بسیار حائز اهمیت است. اسطوره‌شناسان معتقدند خواستگاه تمام اساطیر ایران به اساطیر هند و ایرانی بازمی‌گردد که در زمان‌های گذشته تبادلات و اشتراکات فرهنگی بسیار نزدیکی با یکدیگر داشته‌اند. در حال حاضر هم می‌توانیم با نگاهی اجمالی شاهد این اشتراکات باشیم که عمدتا در آداب و رسوم قومی و ملی این فرهنگ‌ها نمود یافته است. از سوی دیگر با بررسی روش‌شناسانه تاریخ اساطیر و به طور کلی تاریخ جهان می‌توان دریافت خواستگاه قومی و ملیتی اساطیر هند و ایرانی، هند و اروپایی است. اگر فرهنگ آمریکایی را هم مخلوطی از دیگر فرهنگ‌های جهان بدانیم می‌توان نتیجه گرفت بسیاری از داستان‌ها، رمانس‌ها، ضرب‌المثل‌ها و قصه‌های دوران کودکی و حال ما نمونه‌ای مشابه در آن‌سوی آب‌ها داشته و دارد که تنها عامل آن‌را همین اشتراکات فرهنگی می‌توان دانست. این ویژگی جهان‌شمولی اساطیر وقتی در کنار هدف اقناع مخاطبان گسترده در سینما قرار می‌گیرد نتایج بسیار چشمگیری خواهد داشت. فیلمنامه‌نویسان سینما می‌توانند با دست‌گذاشتن بر اساطیری که از خواستگاه مشترک بیشتری برخوردارند بر جهان شمولی اثر خویش بیفزایند و به موفقیت کار خود بیشتر بیندیشند.

ویژگی مهم دیگر این اساطیر جهان‌شمول که می‌تواند بسیار به فیلمنامه‌نویسان کمک کند ساختار نظام‌مند آنها به لحاظ دراماتیک است. اساطیر مورد بحث اغلب از تمام ملزومات یک درام تاثیرگذار برخوردارند و فیلمنامه‌نویس می‌تواند با تغییرات نه چندان مشکل، اثری خلق کند که برای تماشاگر امروزی کاملاً جذاب باشد. اساطیر شخصیت‌محور به راحتی می‌توانند به فیلمی شحصیت‌محور تبدیل شوند و همین‌طور اساطیری که به یک واقعه مهم اشاره می‌کنند توان تبدیل به فیلمی از همان سنخ را دارند. اگر همان نظریه معروف سی و شش وضعیت نمایشی هم را قبول کنیم می‌توان دایره تفاوت داستان‌های امروزی و قدیم را هم محدودتر فرض کرد و فیلمنامه‌نویسان را ناگزیر از پرداخت داستان های مشابه با سر و شکل جدیدتر دانست.

اما وجود پایگاه مشترک قومی و ملیتی برای اساطیر مانع تفاوت‌ها و تحریف‌های ساختاری گریزناپذیر نگشته است و به همین خاطر می‌توان در اساطیر مشترک بین ملت‌ها شاهد تفاوت‌های جزئی و قابل اغماض بود. عنصر زمان و تاریخ در این وضعیت عامل بسیار مهمی محسوب شده و کار را تا بدانجا پیش برده است که در داخل یک فرهنگ و قومیت کوچک هم روایت‌های بعضاً متضادی از یک اسطوره واحد به چشم می‌خورد. از طرف دیگر نمی‌توان علاقه و دلبستگی ویژه مردم جهان را نسبت به اساطیر ذهنی‌شان نادیده گرفت و رأی به صحت یک روایت خاص داد. مفهوم مورد نظر یک گروه کوچک از مردم هم اهمیت خود را دارد و می‌تواند بعد از تولید اثر شرایط را برای سازندگان دشوار کند. اکنون شاید بتوان گفت یکی از دلایلی که فیلمنامه‌نویسان و تهیه کنندگان کمتر به سراغ چنین سوژه‌ها و طرح‌هایی نمی‌روند همین ترس از اعتراضات و مخالفت‌های هواداران باشد. این مشکل بیشتر در اساطیر بسیار فراگیر و جهان‌شمول خودنمایی می‌کند و تا اندازه‌ای قابل اطلاق بر نمونه‌های مختص یک قومیت محدود نمی‌شود. چون اصول مشترک نوع دوم بیشتر است و فیلمنامه‌نویس قدرت مانور بیشتری برای توسعه و بسط درام خود دارد. موقعیت فرهنگی و سیاسی جوامع هم در مواجهه با چنین شرایطی بسیار قابل اهمیت است و طبیعی است در جوامع سنتی‌تر دست فیلمنامه‌نویسان بسیار بسته‌تر است. شاید با برخورد سخت‌گیرانه‌تر باید بگوییم در حقیقت هنر فیلمنامه‌نویس خلق اثری است که فارغ از مشکلات این‌چنینی به پیرنگ اصلی درام بپردازد و با تکیه بر آن و پرهیز از امکانات شبهه‌برانگیز اثری خلق کند که از هر جهت شایسته تقدیر باشد. مطمئنا اگر فیلمنامه و فیلم ساخته شده بر اساس آن بتواند به عمق احساس مخاطب دست یابد دیگر جای هیچ اعتراضی باقی نمی‌ماند و افراد معترض به راحتی در رویای جدیدی فرو می‌روند و شاید اسطوره جدیدی در خلال آن رویا برای‌شان شکل بگیرد.

سینماگران جهان غرب با توجه به اهمیت موارد ذکر شده سال‌هاست که نگرش خاصی به اساطیر خود داشته و در بسیاری از فیلم‌های خود از آن‌ها استفاده کرده‌اند. نظام هالیوودی در ابتدای شروع به کار خود با بازسازی همان اساطیر به همان صورت موجود و خام، فیلم‌هایی تولید کرده است که شاید از نقطه نظر یک اثر سینمایی چندان قابل توجه نباشد؛ اما همین برداشت ابتدایی هم بعد از گذشت چند سال توانست مسیر صحیح خود را بیابد و به عنوان یک گونه‌ی شاخص در سینمای جهان شناخته شود. این پیشرفت در سال‌های اخیر تا حدی بوده است که توان رویارویی دیگر فیلم‌سازان جهان با نمونه‌های هالیوودی را از آن‌ها سلب کرده و در اکثر موارد مفاهیم اسطوره محور در دیگر فرهنگ‌ها را هم دستخوش دگرگونی و تغییر کرده است. تغییری که شاید در دراز مدت باعث غلبه‌ی یک نوع نگرش و سلطه‌ی آن بر دیگر نمونه ها شود.

پاورقی‌ها

۱- گستره ی اسطوره – محمد رضا ارشاد – نشر هرمس – ص ۲۵۹

۲- اسطوره، رویا، راز – میرچا الیاده – رویا منجم – نشر فکر روز- ص ۲۳

۳- برای اطلاعات بیشتر رک: مقاله ستایش یا نکوهش؛ بررسی رویکردهای دین در مطالعات سینمایی – جان لیدن – یحیی نطنزی – فصلنامه آفرینه – پیش شماره ی دوم

۴- قدرت اسطوره – جوزف کمبل – عباس مخبر – نشر مرکز – ص ۱۴


 

تو غرق شدی

تو غرق شدی

کابوس ریخت بر تن روزم عذاب‌ها
شب شد چه ها به روز من آورد خواب‌ها

شب شد دوید خون دلم رگ به رگ پی است
ای راه بکر گم شده در پیچ و تاب‌ها

من دست روی دست به سختی گذاشتم
از دست دادمت به دلم، اضطراب‌ها

در من جهنمی که تنم بود ساختند
از ذره‌هام زاده شدند آفتاب‌ها

من درد در رگانم، حسرت در اشک‌هام
جاری شد و تو غرق شدی توی آب‌ها

ناگهان حادثه

می‌وزد آسمان سرد و بلند از سر شاخه‌های کوتاهت
بوی خاک نشسته در باران می‌دهد برگ‌های همراهت

با سرانگشت‌های بی‌تابت ریشه در ریشه بغض می‌بافی
گونه‌هایت که خاک می‌گیرند می‌دهد غنچه چشم در راهت

در دل شانه‌هات می‌افتد هوس پا گرفتنت در خاک
خبر از ناگهان حادثه است طرز آرامش هرازگاهت

فکر کن آن‌قدر بزرگ شدی که نفس کم می‌آورم گاهی
فکر کن من چقدر خاک شدم زیر هر ریشه پشت هر آهت

گرچه آغوش آسمان با توست، شانه‌هایت که بوی من دارد
از همین خاک سردرآورده‌ست چشم‌های همیشه خودخواهت

فکر من فصل باد در راه است خاک می‌ماند و غرور تنت
بر تن شاخه‌ها نخواهد ماند سرگنجشک‌های دلخواهت

چشم سبزینه‌های مشتاقت ابر صدها بهار متروک است
مثل باران کال پاییزی بر تن باغ می‌وزد ؟؟

آبشار

پایین کشید حسرت یکریز چشم‌هام، از قله‌های برفی ذهنت بهار را
کوهی که روی دامنه‌هایت نشانده‌ای، موهای لخت و روشن این آبشار را

پر می‌شود نگاه تو ازشور چشم من، من قطره قطره می‌چکم از گونه‌های تو
تا سمت شانه‌های تو جاری شود تنم، سر می‌کشد سکوت لبت انتظار را

من موج می‌شوم و سر اشک‌های من دل می‌‍‌زند به شانه بی‌تاب صخره‌هات
آن‌قدر هق هقم به نگاه تو آشناست حس می‌کنی سپیده دریا کنار را

بالاتر از تخیل سرچشمه‌های من! دستم به قله‌های کبودت نمی‌رسد
ابری‌ترین کرانه خورشید با من است از من بگیر غربت این کوله‌بار را

از من بگیر جرأت این راه سخت را، هرگز به چشم‌های تو راهی نمی‌برم
آغوش باش شوق مرا، در خودت بریز هر لحظه رنگ حسرت این آبشار را


 

نقش سینما با تار و پود شعر

بی‌تردید بسیاری از اجزایی که در تناسب هنری مقوله سینما نقش دارد، همان اجزاء ترکیبی است که یک شعر زیبا را می‌آفرید و یا یک نثر فاخر ادبی را فراهم می‌سازد. وجود بشر سرشار از عواطفی است که تلاقی آن‌ها می‌شود همان نگاهی که او به هستی دارد و باز پردازش زیبایی‌شناسانه این تلاقی‌ها و ترکیب‌ها، آفرینش‌هایی را به همراه دارد که یکی در قالب تصویر و دیگری در بیان کلامی نمود می‌یابد اما هر یک از این قالب‌ها، فارغ از ویژگی‌های منحصر به فردشان قابلیت‌هایی مشترک و گیرایی‌های درهم‌تنیده‌ای دارند که بازشناخت آن‌ها می‌تواند به تقویت هر یک با استفاده به‌جا و فهیمانه از این شاخص‌ها و در نهایت خلق آثاری هنرمندانه‌تر بیانجامد.

آنچه نگاه هنرمندانه یک سینماگر را تقویت و اثر او را ارزشمند و دارای «روح» پرشکوه می‌سازد، علاوه بر فهم درست فن و یادگیری و به‌کارگیری مؤلفه‌های هنری سینما، آگاهی و «خرد»‌ی است که نتیجه مطالعه و شناخت سایر رشته‌ها و گونه‌های دیگر هنر و ادبیات است.

آن‌چنان‌که می‌بینیم تفاوت اثر هنری یک سینماگر ادیب و اهل شعر با دیگر آشنایان این فن که با مقولات دیگر ادبی و هنری بیگانه‌اند بسیار است. تار و پودهای درهم‌تنیده‌ای که با الیاف گوهرین کلمات، شعر و ادب فاخر این سرزمین را آفریده به نقش‌هایی بس شگرف و سترگ انجامیده، نقش‌هایی که تو در تو، خانه به خانه و گره به گره، کلمه و «وزانت» و تنفس عاشقانه را در قلب نماهای تصویری دمیده و به میزانسن و دکوپاژ و صحنه‌آرایی و جلوه‌گری، حیاتی دگرگون بخشیده. تصویر در شعر و مکنت اندیشه‌پرور ادب در سینما، چون خونی در رگ و رگی در قلب حیات هنرمند، او را به پیش می‌برد و اثر آفریده او را «هنرمندانه» می‌سازد. آن‌سان که مخاطبی با ذائقه ادب وشعر – به‌ویژه مردمان ایران زمین – همدلانه با لانگ‌شات‌ها و کلوزآپ‌های این فریم‌های لحظه‌ای همراه می‌شود و همان روح سرشار و معطوف شاعرانه را در «فیلم» می‌بیند. به گونه‌ای مشخص‌تر، تصویر در شعر، یکی از مهمترین ترکیبات و دسته‌بندی‌های این هنر است. به نحوی که شعر تصویری از جمله آثار فخیم و درنگ‌برانگیز و رو به رشد گذشته و معاصرین زبان فارسی بوده است.

این نوشتار در پی کند و کاوی گذرا و کوتاه بر این حرکت است. تکنیک‌های سینمایی و زبان تصویری و الگوهای نمادین در شعر پارسی. گرچه در مطالعه ما بیشتر شعر معاصرین مد نظر قرار گرفته است، لیکن آثار بی‌نظیر گنجینه ادب نیاکان ما: چون دریایی مواج، ما را به تأمل، توجه و استفاده بهینه و شایسته از آن دعوت می‌کند.

به‌جاست «هنرمندان» اهل ذوق و دوست‌داران ادب پارسی را دعوت کنیم به درنگی جانانه در اقیانوس «شعر» و شعور فارسی، باشد که کشتی طوفان‌زده و – گاهی – بی‌مایه و چشم به فرهنگ نداشته دیگران مانده سینمای امروز را تحرکی به سمت «هنرمندانه» دیدن دست دهد. البته درنگی آگاهانه و محققانه نه سطحی و ناشی از بدفهمی این و آن.

سینما هنری است تصویری و شعر هنری است کلامی که تصویرآفرینی در آن اهمیت والایی دارد. سینما و شعر هر یک در ارائه تصویر ابزار خاص خود را دارند. با این تفاوت که در کلام خلق تصویر، خلاقیت برتری می‌طلبد. در سینما تصویرها می‌توانند عیناً عکسبرداری از واقعیت حاضر و آماده دنیای خارج باشند. به همین دلیل هم هنر فیلم ساز اغلب در مرحله پشت سر هم نهادن تصویرها تجلی پیدا می‌کند، در مرحله تدوین است که فیلم‌ساز می‌تواند با تصرف در توالی نماها پیوندها و رابطه‌های تازه‌ای کشف کند و دنیای دیگر متفاوت با دنیای خارج بسازد و در هر صورت چه در سینما چه در شعر و به خصوص اشعار نوئی که بیان تصویری دارند، هنر اصلی هنر رفتار با تصویرها است و چگونگی ترتیب و پیوند میان آن‌ها. هرچند آن‌چه در این مقاله مورد بحث و بررسی قرار می‌گیرد نقش و جایگاه سینما و تکنیک‌های سینمایی در شعر معاصر است، اما نباید از این نکته غافل شد که در دیدگاهی وسیع‌تر پیوندی ناگسستی میان ادبیات وجود دارد. در عرصه ادبیات به‌خصوص شعر معنای مجازی، اساس زبان رمزی و استعاره ادبی است. زبان رمز که شامل استعاره (۱)، شبیه‌سازی، تجسم شخصیت (۲)، قیاس ضد و نقیض، مبالغه و کم‌بها دادن می‌شود، از لحاظ تجربه ادبی حائز اهمیت بسیاری است. اگر بتوان تصویری را با زبان مجازی بیان کرد که ظاهراً می‌توان چنین کرد، آن‌گاه بررسی این موضوع که آیا چیزی به عنوان کاربرد رمزی یک تصویر وجود دارد؟ و آیا در سینما می‌توان معادلی برای استعاره، شبیه سازی و سایر کنایات ادبی یافت؟ مفید خواهد بود. به مفهوم دقیق‌تر یک تصویر وقتی رمزی است که فیلمساز به منظور تأکید و تازگی صحنه از روش‌های متعادل منحرف شود.

برای مثال اگر موضوع مورد نظر فیلمساز یک گروه از زنان ثروتمند باشد که همگی لباس‌های گرانقیمت به تن کرده‌اند و کلاه‌های بزرگ بر سر نهاده‌اند، احتمالاً روش متداول، فیلم‌برداری از کل نما است. ولی او می‌تواند به جای این شیوه مستقیماً از بالای سر و از روی کلاه‌هایشان فیلم‌برداری کند. در این صورت بیننده فقط پرهای رنگارنگ و تزئینات و گل‌های کلاه را مشاهده می‌کند. این نمای ویژه زنان ثروتمند را شبیه موجودات عجیب و غریب و پرنده مانند، در نظر بیننده مجسم می‌کند.

«جان هوارد لاوسون» در کتاب خود به نام «فیلم: فرآینده سازنده» که بررسی با ارزشی در مورد زبان و ساختار سمعی و بصری است مثالی در مورد استعاره فیلم ذکر می‌کند که با مجاورت یک صحنه نامربوط از نوار صدا و نمایی از یک کتاب ایجاد شده است. در «دستخط» فیلمی نه دقیقه‌ای ساخته «چارلز ریتنهاوس» گفتار فیلم را یک شعر تشکیل می‌دهد:

زمانی صدای پرنده‌ای سفید را شنیدم.

در بال‌های خال‌دارش دقیق شدم

و راز علامت‌هایش را یافتم

در صحنه، شاعر مشغول ورق‌زدن کتاب است. ورق‌های کتاب به بال‌ها و کلمات چاپ‌شده به خال‌های پرنده تشبیه شده است. اگر کلمات همراه با نمادهایی از پرنده سفید بود احتمالاً تصویری زیبا به دست می‌آمد. ولی رابطه این نمادها با کلمات، بی‌روح و غیر لازم بود. حال آنکه در این‌جا با کنار هم گذاردن پرنده و کتاب چیزی نو به‌وجود آمده است. به نظر لاوسون تشبیه استعاری ریتنهاوس حاوی کیفیتی جدید و غیرقابل پیش‌بینی است. احتمالاً بیننده در ابتدا با دیدن ترکیب ظاهراً بی‌ربط پرنده و کتاب گیج خواهد شد ولی بعد از مدتی به اصل تشبیه پی خواهد برد. از این لحظه به بعد است که بیننده می‌تواند از تقارن پرنده و کتاب احساس رضایت و لذت خاطر کند.

با نظر به موارد مذکور و موارد بسیار دیگری که وجود دارد به‌راحتی می‌توان از ارتباط تنگاتنگ دو حوزه ادبیات و سینما سخن گفت. از دیدگاه هنری می‌توان ادبیات را این‌گونه معرفی کرد: «هر اثر مکتوب [یا شفاهی؟] مبتنی بر کلام عاطفی و خیال‌انگیز که در متعالی‌ترین اشکال و اسلوب‌ها باشد» یا «نظامی است که از ترکیب عناصر عاطفه، خیال معنی و اسلوب در زبان شکل گیرد» اشکال اصلی ادبی عبارت‌اند از: شعر، داستان، نمایشنامه.

در این نوشتار، تصویرسازی‌های سینمایی که در شعر معاصر انجام گرفته‌اند مورد بررسی قرار می‌گیرند. استفاده از این تصویرسازی‌ها که مربوط به این بخش از هنر می‌شود، با توجه به این که هنر سینما خود پدیده‌ای نو و جدید است بیشتر در عرصه‌های شعر نو ظهور و بروز پیدا می‌کند. برای ریشه‌یابی این بحث باید توجه داشت که شعر قدیم و شعر نو در حوزه ساختمان شعر دارای تفاوت‌های عمده‌ای هستند که به راحتی از یکدیگر متمایز می‌شوند. وقتی که از ساختمان شعر یا شکل درونی سخن می‌گوییم به چیزی فراتر از قالب ظاهری شعر و اسلوب حاکم بر آن نظر داریم. در این حوزه تفاوت‌ها را می‌توان در چند مورد خلاصه نمود که ما فقط مورد پایانی را که با بحث‌مان در ارتباط است، توضیح می‌دهیم.

شعر قدیم

– شکل ذهنی سنتی

– توجه به محور افقی و کم‌توجهی به محور عمودی (بیت اندیشی)

– وجود تناسبات سنتی بین صورت و محتوا

– یکنواختی در طرح کلی اشعار

شعر نو

– شکل ذهنی تازه

– توجه توأمان به محورهای افقی و عمودی (بند اندیشی)

– وجود تناسبات نو بین سنت و محتوا

– ابتکار در طرح، کلی اشعار

– در حوزه ریخت‌شناسی شعر کهن، در می‌یابیم که طرح کلی (plot) آثار در اکثر قالب‌ها دچار یکنواختی است. یکنواختی ناشی از رکود سنت‌های ادبی. حال آن‌که شاعران معاصر در جستجوی فضا و زیبایی‌شناسی نو، گاه در حوزه پلات و پیکره شعر نو، نوآوری کرده‌اند. مثلاً نظام خطی روایت را در هم شکسته‌اند یا در یک شعر از چند گویه زبانی (معیار، عامیانه، محلی و …) توأمان استفاده کرده‌اند، اما بهره‌گرفتن از برخی تکنیک‌های سینمایی می‌توان گفت جالب‌ترین نوآوری آن است که در عرصه شعر نو صورت گرفته است. در این‌جا برای آشنایی بیشتر با کارکرد این‌گونه تکنیک‌ها در شعر امروز نمونه‌هایی از اشعار شاعران معاصر را در این رابطه همراه با شرحی اجمالی تقدیم می‌داریم. در ابتدا شعری از احمد شاملو (۳)، که افزون بر هندسه‌ی واژگان، از نوعی منطق سینمایی نیز برخوردار است:

کویری / نیمیش آتش و نیمش اشک / می‌زند زار / زنی / بر گهواره خالی / گلم وای / در اتاقی که در آن / مردی هرگز / عریان نکرده حسرت جانش را / بر پینه‌های کهنه نهالی / گلم وای / گلم! در قلعه نیمه ویران / به بیراهه‌ی ریگ / رقصان در هرم سراب / به بی‌خیالی / گلم وای / گلم وای / گلم!

این شعر برای «زیور» همسر «گل‌محمد» سروده شده است که هر دو از شخصیت‌های رمان (کلیدر) اثر محمود دولت‌آبادی هستند. زیور زنی عقیم و نازا است، پس وجودش سراسر، نیمی آتش حسرت و نیمی اشک محرومیت است. دوری از شوهر نیز بر درد او می‌افزاید. هووی او (مارال) شوهرش را پدر می‌کند و او خود بی‌فرزند و نا امید، در اتاقی بر گهواره‌ای خالی زار زار می‌گرید. تنها شیء مورد توجه در اتاق تشکچه کهنه‌ای است که زن می‌توانسته بر آن بار بردارد. اتاق در قلعه‌ای رو به ویرانی واقع است و قلعه در جایی بی‌نشان در کویر. تمامی اشیاء و اجزاء با هم ارتباطی کنائی و تنگاتنگ دارند. کویر خود عقیم است و قلعه نیز رو به ویرانی. تصویر شعر با تکنیک سینمایی مدام عقب می‌کشد، مثل دوربین فیلم‌برداری که از نمای درشت زن فاصله می‌گیرد، تا تمام اتاق را نشان دهد. سپس قلعه و بعد از آن کویر و امواج سراب را در برمی‌گیرد که همه مظهر سترونی و نازائی‌اند. سوگی به عظمت یک زن و به وسعت یک کویر. زن، گهواره، نهالی کهنه، قلعه‌ی ویران، کویر و سراب، همه طیفی از ناباروری را پیش چشم مجسم می‌کنند. سپس امواج سراب جلوی چشم را می‌گیرند و قلعه و کویر از دیده پنهان می‌مانند … در پایان فقط شیون زن به گوش می‌رسد.

نمونه کامل پیوند حس شاعرانه با سینما را می‌توان در فیلم مستند «خانه سیاه است» (۴) به کارگردانی فروغ فرخزاد (۵) شاعر و سینماگر معاصر ایران و فیلمبرداری سلیمان مناسبات مشاهده نمود. «خانه سیاه است» بر اساس یک فیلم دکوپاژ شده یا طرح نوشته شده ساخته نشده است و محصول جوشش طبعی و بدیهی و بدعت شاعری است که به سینما یا تصویر از منظری شاعرانه می‌نگرد. «خانه سیاه است» در عین حال که در کمال سادگی و صداقت ساخته شده است فیلمساز کوشیده است تجربه تازه و زنده‌ای را پیش از پیچیده‌شدن در لای زورق زاویه‌ها و حرکت‌های دوربین با بینش شهودی خود ضبط کند. قوت تأثیر تصاویر او به مقدار فراوان در این است که ما احساس می‌کنیم آنچه می‌بینیم اصلاً حساب شده و دکوپاژ شده نیست، بلکه عین واقعیت است. واقعیتی متبلور شده در تصاویر. چه بسا اگر «خانه سیاه است» از روی یک طرح نوشته و سفارش‌شده ساخته می‌شد تخیل شاعرانه و شور آفرینش فیلمساز را از حرکت باز می‌داشت و ما امروز در میراث سینمای مستند ایران این اثر اصیل و بدیع را نداشتیم. نگاه فروغ به جامعه بسته جزامی‌ها در این فیلم از جهان‌بینی و بینش فکری او نسبت به زندگی، از گرایش او به مفهوم زوال و تباهی که جزء مایه‌های اصلی اشعار اوست جدا نیست. طنین صدای فروغ در «خانه سیاه است» به روشنی در شعر بلند «آیه‌های زمینی» که فروغ آن را در سال ۱۳۴۰ سروده است شنیده می‌شود:

آنگاه خورشید سرد شد و برکت از زمین‌ها رفت

سبزه‌ها به صحرا خشکیدند و خاک مردگانش را

زان پس به خود نپذیرفت شب در تمام پنجره‌های پریده رنگ

مانند یک تصویر مشکوک پیوسته در تراکم و طغیان بود

و راه‌ها ادامه خود را در تیرگی رها کردند … … خورشید مرده بود خورشید مرده بود و فردا

در ذهن کودکان مفهوم گنگ‌شده‌ای داشت

آنها عزابت این لفظ کهنه را در مشق‌های خود

با لکه درشت سیاهی تصویر می‌نمودند

یا شعر «در آب‌های سبز تابستان» که جلوه تصویری آن در «خانه سیاه است» دیده می‌شود:

تنهاتر از یک برگ با بار شادی‌های مهجورم

در آب‌های سبز تابستان آرام می‌رانم

تا سرزمین مرگ … . .

ما بر سرزمینی هرزه روییدیم ما هیچ را در راه‌ها دیدیم

ما بر زمینی هرزه باریدیم ما هیچ را در راه‌ها دیدیم

بر اسب زرد بال‌دار خویش چون پادشاهی راه می‌پیمود

افسوس ما خوشبخت و آرامیم افسوس ما دلتنگ و خاموشیم

خوشبخت زیرا دوست می‌داریم دلتنگ، زیرا عشق نفرینی است

آه، این صدای زندانی

آیا شکوه یأس تو هرگز از هیچ سوی این شب منفور

نقبی به سوی خور خواهد زد؟

آه، ای صدای زندانی ای آخرین صدای صداها …

فروغ هشت سال آخر عمر خود را در محافل سینمایی و مشخصاً در ارتباط با سازمان فیلم گلستان گذراند که حاصلش تدوین چند فیلم مستند، بازی در صحنه‌هایی از فیلم‌های کوتاه و بلند و ناتمام ابراهیم گلستان و ساختن چند فیلم مستند است و «خانه سیاه است» بلند آوازه‌ترین فیلم او است که نامش را به عنوان سینماگر در تاریخ سینمای مستند ایران ماندگار ساخت. فیلم «خانه سیاه است» در جنبه‌های اصلی شکل اغراق‌آمیز شعرهای آخر فروغ فرخزاد است، به ویژه شعر «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» که از بلندترین و آخرین شعرهای اوست.

آشنایی فروغ فرخزاد با تکنیک‌های سینمایی موجب شد در عرصه «شعر سینمایی» بسیار موفق ظاهر گردد.

تصویری در شعر «دیدار شب» فروغ هست که خواننده را به یاد صحنه‌ای از فیلم ادیسه‌ی فضایی – ۲۰۰۱ استنلی کوبریک می‌اندازد. سکانسی که انسان به حالت جنینی باز می‌گردد:

گویی که کودکی در اولین تبسم خود پیر گشته است

و قلب – این کتیبه مخدوش که در خطوط اصلی آن دست برده‌اند

به اعتبار سنگی خود دیگر احساس اعتماد نخواهد کرد

شعر «دیدار شب» جنبه بصری چشم‌گیری دارد. شکل ارائه تصویرها طوری است که نشان می‌دهد شاعر با دید سینمایی به موضوع نگاه کرده است. درون‌مایه این شعر مسخ شدن چهره است – همان «انحطاط» که تم اصلی شعر فروغ است – چهره شگفت که از آن سوی دریچه سخن می‌گوید در همین «کادر» دیده می‌شود:

خطوط این چهره، انگار که در آینه‌ای محدب (یا لنز دوربین) از هم باز و گسسته و در «تراکم تاریکی» محو می‌شود:

و چهره شگفت با آن خطوط نازک دنباله‌دار سست

که باد، طرح جاری‌شان را لحظه به لحظه محو و دگرگون می‌کرد

و گیسوان نرم و درازش که جنبش نهانی شب می‌ربودشان

و بر تمام پونه شب می‌گشودشان همچون گیاه‌های تر ته دریا

در آن سوی دریچه روان بود و داد زد:

«باور کنید من زنده نیستم!»

من از ورای او تراکم تاریکی را و میوه‌های نقره‌ای کاج را هنوز

می‌دیدم، آه، ولی او ….

چهره شگفت، در آن سوی دریچه، لحظه به لحظه محو و آشکار می‌شود او بر تمام این همه‌می‌لغزید

و قلب بینهایت او اوج می‌گرفت

گوئی که حس سبز درختان بود

و چشم‌هایش تا ابدیت ادامه داشت

در متن تصویرهای شعری تک گوئی (مونولوگ) چهره شگفت ادامه دارد. صدای مرده از آن سوی دریچه:

– حق با شماست من هیچگاه پس از مرگم

جرأت نکرده‌ام که در آیینه بنگرم

آن قدر مرده‌ام که هیچ چیز مرگ مرا دیگر

ثابت نمی‌کند

همه وقایع در شهری مرده اتفاق می‌افتد به فضای بصری شهر دقت کنید این شعر یادآور لحن شعر تی – اس – الیوت – به ویژه «مردان پوک» او – هم هست:

– من در سراسر طول مسیر خود

جز با گروهی از مجسمه‌های پریده رنگ و چند رفتگر

که بوی خاکروبه و توتون می‌دادند

و کشتیان خسته خواب آلود با هیچ رو به رو نشدم

افسوس من مرده‌ام

و شب هنوز هم گودی ادامه همان شب بی هوده است

و باز برگشتی به «چهره شگفت» که از آن سوی دریچه فقط پهنه وسیع دو چشمش را می‌بینیم:

خاموش شد و پهنه وسیع دو چشمش را

احساس گریه تلخ کرد

شعر«شب دیدار» از این لحظه به بعد بیان نامه شاعر است در انحطاط هر چند به صورتی پرسش‌گونه که به خشونت بیان می‌انجامد:

« و دختران عاشق / با سوزن بردری دوزی / چشمان زود باور خود را دریده‌اند؟»

هرچند این تکه بیش از حد احساساتی – و عاریتی – جلوه می‌کند اما زمینه‌ساز این تصویرهای ذهنی – عینی درخشان می‌شود: «اکنون طنین جیغ کلاغان / در عمق خواب‌های سحرگاهی / احساس می‌شود. آینه‌ها به هوش می‌آیند / و شکل منفرد و تنها / خود را به اولین کشاله بیداری / و به هجوم مخفی کابوس‌های شوم / تسلیم می‌کنند … »

شاید بتوان در شعرهای دیگر فروغ فرخزاد دید خاص سینمائی او را نشان داد اما نخستین بخش شعر «دیدار شب» حاوی تصویرهایی است که با دید بصری ساخته و شناخته شد، تا گویای موضوعی ذهنی باشد (مسخ شخصیت و انحطاط اجتماعی). از همین جهت است که بندهای نخستین «دیدار شب» را می‌توان به عناصر بعدی تأویل و تفسیر کرد: وگرنه معنای این تصویرها – که استعاره‌های بصری‌اند و نه سمبل یا نماد – دشوار می‌شود.

تصویرهای نهایی این شعر: «آیینه‌ها به هوش می‌آیند / و شکل‌های منفرد و تنها / خود را به اولین کشاله بیداری / و به هجوم مخفی کابوس‌های شوم / تسلیم می‌کنند … »هر چند تصویرها مجرد و ترکیبی‌اند، اما برآیند تصویری کل شعر هم هستند و تجسم آنها – برای درک معنای قسمت پایانی شعر – چندان دشوار نیست. تصویری که شاعر از بیداری به دست می‌دهد – بیداری در زندگی کابوس‌وار هر روزه – گویای آن است که همه مسخ شده‌اند و همه چیز وارونه است.

ادامه دارد …


 

بازتاب مؤلفه‌های ایرانی در فرهنگ و هنر اسلامی

چکیده

با سقوط ساسانیان و ظهور اسلام در ایران، بسیاری از نقوش ساسانی در مصنوعات مختلف در سده‌های اول هجری، مورد استفاده قرار گرفت. این موضوع سبب شد که هنرمندان مسلمان ایرانی، شاکله هنر اسلامی را بر اساس عناصر هنری ایران باستان که همسو با فرهنگ اسلامی بود، پی نهند.

قرون سوم تا پنجم ه-.ق دورانی پر بار در تمام ابعاد فرهنگی از جمله هنر اسلامی بود. این برهه زمانی، نقش به‌سزایی در شکل‌گیری، گسترش و تداوم سبک هنری- تزیینی نوینی داشت که در قرون بعد در هنر اسلامی ایران به نهایت شکوفایی و بلوغ خود رسید.

هنر اسلامی به آن دسته از آثاری اطلاق می‌شود که در چارچوب فرهنگ اسلامی تعدیل شده، شکل گرفته‌اند. شاید بتوان این گونه ابراز نمود که اساساً هنر اسلامی آمیزه‌ای از حکمت و مهارت فنی است. حکمت اسلامی در کنار فنون و شیوه‌های ساختاری هنرهای ایران پیش از تاریخ و دوران باستان و پیشرفت انواع علوم در عصر طلایی تمدن اسلامی (سده‌های سوم تا ششم هجری) مهم‌ترین عامل در شکل‌گیری هنر اسلامی می‌باشند.

در این راستا، مقاله حاضر به اهمیت استفاده از هنر ساسانی و تاثیراتی که این هنر در شکل‌گیری هنر اسلامی در سده‌های اول داشته و اوج تحول آن تا قرن پنجم ه-.ق، پرداخته است. از طرفی دیگر نگاهی کوتاه بر اوضاع فرهنگی و اجتماعی و شکل‌گیری فرهنگ اسلامی، تحلیلی بر روند و بازتاب هویت ایرانی در شکل‌گیری نقوش در آثار این دوره از هنراسلامی از نظر شکل و محتوا دارد.

مقدمه:

گر چه نقوش در تزئینات معماری و دیگر هنرهای کاربردی ایران قبل از اسلام به ویزه در عصر ساسانی حضور چشم‌گیری دارد؛ اما آثار تزیینی دوره اسلامی ایران، مبین این حقیقت غیرقابل انکار است که نقوش، رکن مهمی را در هنر اسلامی به خود اختصاص داده است. قرون سوم تا پنجم ه-.ق، دورانی پر بار در تاریخ هنر اسلامی ایران به ویژه نواحی شرق یعنی خراسان و ماورالنهر بوده و این برهه از زمان، نقش به‌سزایی در شکل‌گیری، گسترش و تداوم سبک هنری- تزیینی نوینی داشته است. این سبک تزیینی – تجریدی در سده‌های بعد در هنر اسلامی ایران به نهایت شکوفایی و بلوغ خود رسید. با عنایت به این موضوع که هنر ایران قبل از اسلام، در دوره ساسانی(???-??? میلادی) یک هنر نمادین و تا حدودی متاثر از مذهب بوده، هنرمندان مسلمان بسیاری از نقش‌های نمادین و قالب‌های هنری قبل از اسلام را به عاریه گرفتند و به مرور زمان بخشی از مفاهیم نمادین آن‌ها را بر اساس جهان‌بینی اسلام تغییر داده و هویتی کاملا اسلامی به آن‌ها بخشیدند.

تعریف مسئله: هنرهای تزئینی دوره اسلامی در ابتدای امر، به خودی خود و بطور مستقل به وجود نیامده است. با مقایسه و بررسی آثار هنری دوران باستان ایران، مشاهده می‌شود در بسیاری از موارد عناصر و الگوهای سنتّی نقش‌پردازی این دوره، در آثار هنری قرون اولیه دوره اسلامی بخصوص سده‌های چهارم و پنجم ه-.ق رعایت شده است.

هنر اسلامی به آن دسته از آثاری اطلاق می‌شود که در چارچوب فرهنگ اسلامی تعدیل شده، شکل گرفته‌اند. شاید بتوان این‌گونه ابراز نمود که اساساً هنر اسلامی آمیزه‌ای از حکمت و مهارت فنی است. حکمت اسلامی و حکمت الهی ای-ران باستان در کنار فنون و شیوه‌های ساختاری هنرهای ایران پیش از تاریخ و دوران باستان و پیشرفت انواع علوم در عصر طلایی تمدن اسلامی (سده‌های سوم تا ششم هجری) مهم‌ترین عامل در شکل‌گیری هنر اسلامی هستند.

به همین منظور جهت ریشه‌یابی نقوش دوره اسلامی، تعدادی از نقوش کتیبه، گیاهی، انسانی و حیوانی به عنوان نمونه در آثار تزئینی گچ‌بری، فلزکاری، پارچه و … در دوره ساسانی به عنوان عناصر شکل‌دهنده هنر اسلامی و تحول آن‌ها در دوره اسلامی مورد بررسی و تحلیل قرار می‌گیرد. در ضمن وجه نمادین برخی از این نقش‌مایه‌ها به اختصار مورد بررسی و مطالعه قرار می‌گیرند.

در این مقاله به بررسی چند پرسش اساسی در این حوزه پرداخته می‌شود:

الف ) آیا الگو و سنت خاصیّ در ترسیم نقوش رعایت شده است؟

ب ) آیا نقوش هنر دوره اسلامی با نقوش پیش از خود – هنر ساسانی- رابطه و هم‌خوانی دارند؟

ج ) آیا تاثیرات ساختار سیاسی –مذهبی در پیدایش و شکل‌گیری این آثار تاثیری داشته است؟

د) این نقوش در برگیرنده مضامینی نمادین خاصی هستند؟

البته در این میان با سؤال‌های فرعی‌تری نیز مواجه می‌شویم که به نوعی زیر مجموعه سؤالات اصلی محسوب می‌شوند که در متن به آن‌ها اشاره می‌شود.

فرضیات: بیان این نکته که هنر ساسانی گر چه یکی از پربارترین دوران در تاریخ هنر ایران می‌باشد ولی اوج شکوفایی این هنر در دوره اسلامی صورت گرفته است. با مطالعه نقوش می‌توانیم بسیاری از نکات و شاخصه‌های هنر و فرهنگ متسلسل ایران، با وحدت بیشتری انسجام و معنا ببخشیم.

هدف از اجرا: قرون سوم تا پنجم ه-.ق، دورانی پربار در تاریخ هنر اسلامی ایران به ویژه نواحی شرق یعنی خراسان و ماورالنهر بود. در این برهه زمانی مناطق یاد شده نقش به‌سزایی در شکل‌گیری، گسترش و تداوم سبک هنری- تزیینی نوینی داشتند. این سبک تزیینی – تجریدی در قرون بعد در هنر اسلامی ایران به نهایت شکوفایی و بلوغ خود رسید. هر چند که تجرید رکن اساسی این هنر بوده، این امر بدان معنا نیست که از واقعیت و جهان عینی به طور کامل منتزع گردیده است.

روش تحقیقی که در این مقاله مورد توجه و بهره‌گیری بوده شامل روش تحقیق تاریخی – تطبیقی و تحلیل محتوا است. ابزار و شیوه‌های گردآوری اطلاعات شامل: کتابخانه‌ای، میدانی و گردآوری تصویری نمونه‌هایی از آثار هنرهای تزئینی در موزه‌های خارج و داخل کشور می‌باشد.

این مقاله در سه بخش مورد بررسی قرار می‌گیرد. نخست نگاهی به سیمای فرهنگ و جایگاه هنر و تنوع نقوش دوره ساسانی دارد. سپس تحلیلی بر تاثیر و بازتاب هویت ایرانی به خصوص عصر ساسانی در روند شکل‌گیری اولین تمدن ایرانی در سده‌های اول (سده‌های سوم تا پنجم هجری) دوره اسلامی دارد. در آخر به بررسی شکل‌گیری نقوش هنر اسلامی در قالب شکل و محتوا اختصاص دارد. در این قسمت به بررسی، ریشه‌یابی و ابعاد نمادگرایی تعدادی از نقوش با ارائه شواهد تصویری در هنر قبل و بعد از اسلام می‌پردازد. در پایان هم به جمع‌بندی و نتیجه‌گیری و ارایه پیشنهاداتی پرداخته می‌شود.

?-پیشینه تاریخی و فرهنگی هنرهای تزیینی ایران در دوره ساسانی (???-??? میلادی

پس از اشکانیان (??? ق.م تا ??? میلادی)، ساسانیان زمام امور را به‌دست گرفتند. آن‌ها نیای خود، ساسان را منسوب به هخامنشیان (???- ??? ق.م) می‌دانستند. ساسان یکی از روحانیان بلند پایه معبد آناهیتا در استخرا بود. پاپک را پسر و جانشین ساسان قلمداد می‌کنند و اعتقاد بر این است که اردشیر پسر دوم پاپک سلسله ساسانیان را بنیان می‌نهد (رومن گیرشمن، ???? ،?-???).

ابن اثیر به ماخذی پهلوی به نام «کارنامک اردشیر» استناد می‌کند. در آن منبع، ساسان شبان پاپک شاه معرفی شده و در خوابی پاپک بر تبار اصیل ساسان که به خاندان هخامنشی منسوب می‌شده واقف می‌شود. او دختر خود را به ساسان می‌دهد و به این ترتیب اردشیر زاده می‌شود. فردوسی در شاهنامه نیز شبیه همین روایت آورده است (فرای، ???? ، ???).

در طول حکومت خاندان ساسانی، بزرگ‌ترین جنگ‌های ایران با امپراتوری روم به وقوع می‌پیوندد. در این دوره علاوه بر آیین رسمی زرتشت، ادیان و فرق متنوعی که غالباً فعالیت‌های زیرزمینی داشته به وجود می‌آیند. ادیانی چون زروانی، مانوی، مزدکی و… را می‌توان نام برد.

هنر ساسانی نه یک پدیده ناگهانی در هنر ایران و نه برداشتی خاص از هنر یونانی است. هنر ساسانی، چکیده‌ای از هنر تمامی اعصار ایران با پذیرش عناصر خارجی است. هنر ساسانی این تاثیرات خارجی را پذیرفت و با سنت‌های هنر بومی سرزمین ایران هماهنگ کرد. هر چند که خود دائماً از شیوه‌های داخلی و خارجی اقتباس می‌کرد، اما چون بزرگ‌ترین امپراتوری زمان خود بود تاثیری دائمی و همیشگی بر تمدن‌های تحت سلطه و حتی خارج از سلطه خود داشت (گیرشمن، ????، ???).

بخش عظیمی از آثار بر جای مانده دوره ساسانی به ظروف فلزی و نقش‌برجسته‌های حجاری شده بر روی سنگ اختصاص دارد. در این آثار نقوش تزیینی چنان هنرمندانه به کار گرفته شده‌اند که شبیه آن‌ها را در کمتر دوره‌ای می‌توان یافت. صحنه‌های شکار، اسب‌سواری و… از جمله موضوعاتی هستند که به کرات دیده می‌شوند. این شیوه‌ها و صحنه‌ها در آثار دوره اسلامی با تنوع بیشتری ظهور پیدا می‌کند.

?- اوضاع تاریخی و سیاسی و روند شکل‌گیری فرهنگ و هنر ایرانی- اسلامی در سده‌های اول دوره اسلامی

ایران یکی از کشورهایی بود که در دهه‌های نخستین ظهور دین اسلام توسط مسلمین فتح شد (بین سال‌های ?? تا ?? هجری). علت اصلی حم-له اع-راب به ایران صرفاً در جهت کشورگشایی و مال‌اندوزی نبود. دلیل اساسی این حمله گسترش دین و اعتقادات تازه‌ای بود که به واسطه پیامبر اسلام حضرت محمد(ص) در سرزمین آن‌ها ظهور پیدا نموده بود. امروز جای تردید نیست که دین یکتاپرستی پایدارترین علت محرک کشورگشایی تازیان بوده است (اشپولر ????، ?).”

اتفاق مهم در این زمان استفاده و در خدمت قرار گرفتن عناصر هنر ایرانی برای بیان جهان‌بینی اسلامی بود. و این سِّر جاودانگی، تداوم و اصالت هنر ایرانی – اسلامی است. به عبارتی هنرمندان ایرانی و نو مسلمان‌ها، آموزه‌ها و جهان حسی – هنری خود را منطبق بر ارزش‌ها و سن-ت‌ه-ای اس-لامی تعدیل ک-ردند. بدین ترتیب بخشی از پایه‌های مستحکم هنر اسلامی در ایران و و دیگر سرزمین‌های تصرف شده پدید آمد. پایه‌های این هنر خاص آن‌چنان در کلیت مستحکم و منسجم است که هر چند هنر اقوام و تمدن‌های مختلف مسلمان با هم متفاوت است اما در ساختار و پایه‌های کلّی، وحدت و یگانگی (معرفه اصلی دین اسلام) عنصر اصلی است. این ویژگی در هنر دیگر ادیان ابراهیمی از جمله در هنر مسیحیت به چشم نمی‌خورد. شاید بتوان گفت بخش اعظم کالبد هنر اسلامی (از سده سوم به بعد) زاییده خلاقیت و نبوغ هنرمندان ایرانی و روح این هنر، نفخه پاک دین اسلام و پیام آن است.

در سال ??? ه-.ق با کمک سرداران ایرانی خلافت از امویان به عباسیان انتقال یافت. حکومت آنان تا سال ??? ه-.ق ادامه یافت. تاثیر فرهنگی و هنری این خاندان تنها تا سال ??? ه-.ق باقی بود (اتنگهاوزن و گرابار، ????، ??). مهم‌ترین دست‌آورد این جابجایی قدرت که به یاری ایرانیان به ویژه ابومسلم خراسانی تحقق پذیرفته بود، انتقال قدرت به بغداد در نزدیکی شهر تیسفون (مدائن) پایتخت ساسانیان بود که از نظر فرهنگی و هنری بسیار غنی بوده و از سویی هنر اسلامی را به عناصر هنری ایران باستان متصل کرد.

از سویی دیگر بسیاری از فرق مذهبی و زیرزمینی ایران پیش از اسلام که در دوره ساسانی به شدت مورد آزار و اذیت بودند و نیز پاره‌ای از مذاهب اسلامی – به ویژه علویان – که در دوره خلفای بنی‌امیه و بنی‌عباس به شدت مورد شکنجه و فشار بودند، توانستند خراسان را مرکز فعالیت‌های علمی، مذهبی و فرهنگی خود قرار دهند. شاید تعدد دانشمندان، فیلسوفان، متکلمان و خلق آثار هنری بدیع اسلامی در این دوره حاصل همین شرایط خراسان آن روزگار بوده است. کرمر(Kraemer) در کتاب «احیای فرهنگی در عهد آل بویه، انسان‌گرایی در عصر رنسانس اسلامی» در تحلیل خود از تاریخ این دوره ایران، مرکز اصلی رنسانس ایرانی – اسلامی را قلمرو خراسان بزرگ قلمداد می‌کند (کرمر، ????، ???).” خراسان در عصر سامانی جایگاه امن تمام مشرب‌های فکری و دینی است. تضارب حکیمانه آراء توسط صاحبان افکار، نه‌تنها جدال‌ها و ستیزه‌های سیاسی و نظامی را موجب نمی‌شود بلکه بستر مناسبی را برای ظهور اندیشه‌های خلاق و آفریشنگر فراهم می‌کند.

تحلیل‌گران ایرانی نیز از یادآوری نقش و سهم این حکومت‌های هم‌زمان ایرانی در اعتلای فرهنگ ایرانی – اسلامی غافل نمانده‌اند.” سامانیان در هزار سال پیش که هنوز مسایل دقیق جامعه‌شناسی و زبان و مذهب و فرهنگ و عوامل حیات و ارتقا و استقلال ملت و رابطه‌های دقیق و علمی میان این نهادها مطرح نبود و در اوج افتخار و قدرت عالم‌گیر زبان عربی و تحقیر ملیت و زبان ملی و حقارت زبان فارسی، ابتکاری کردند که اگر بعدها فراموش نشده بود هم موجب آن شده بود که فرهنگ و مذهب اسلام در عالی‌ترین و اصیل‌ترین سطح و سرمایه‌اش در میان مردم، رسوخ نماید و هم بینش و اندیشه و فرهنگ توده مردم ما از سطح عامیانه و خرافی فرا رفته و وسعت و غنا یابد” (شریعتی، ????، ???).

?-? بازتاب هویت ایرانی در روند شکل‌گیری هنر اسلامی ایران در سده‌های سوم تا پنجم هجری

توجه به پیشینه‌ی اساطیری، تاریخی و فرهنگی ایران باستان – به ویژه دوره ساسانی- و بهره‌گیری از سنت‌های هنری آن، در دستاوردهای هنری و ادبی سده‌های اول دوره اسلامی به وضوح نمایان و بارز است. این بهره‌مندی در دوران حکومت سامانی، آل بویه، آل زیار و… در معماری مساجد، و برج آرام‌گاهی‌های، هنرهای کتاب‌آرایی و دیگر دستاوردهای هنری بسیار مشهود است.

بازتاب هویت ایرانی بی‌تردید در ایجاد و گسترش هنرهای ایرانِ اسلامی نقشی به‌سزا داشته است. تزیینات معماری، هنرهای کتاب آرایی، منسوجات، ابزار و آلات فلزی و… در امتداد هنر ایران قبل از اسلام است. آثار منحصر به فرد هنری این دوره، قرآن معروف ابن بوّاب است که هم‌اکنون در کتاب‌خانه چستر بیتی شهر دوبلین- پایتخت جمهوری ایرلند نگهداری می‌شود. این قرآن در سال ??? هجری در کتاب‌خانه حاکم دیلمی_ بهاالدوله (???-??? ه-.ق) کتابت شده است. استفاده و بکارگیری نقش‌های تزیینی دوران باستان در تذهیب این قرآن کوچک (?/?? *?/?? سانتیمتر) از امتیازهای این قرآن است. ابن‌بواب توانسته است با تعدیل و بازسازی نقوش باستانی، آن‌ها را با شخصیتی کاملا نو و مطابق جهان‌بینی اسلام ارائه نماید. استفاده از نقش بال ساسانی به صورت قرینه، نقش‌های هندسی و نقش نیلوفر آبی (لوتوس) همراه با نقش اسلیمی از جمله نقوشی است که هنرمند در تزیینات این قرآن به کار گرفته است (شکل ?) (خزایی، ????، ??-??).

{تصویر اول}

شکل ?- قرآن ابن‌بوّاب، دوره آل‌بویه، ??? هجری، کتاب‌خانه چستر بیتی شهر دوبلین- پایتخت جمهوری ایرلند

در حقیقت حکومت‌های متقارن ایرانی خصوصاً آل‌بویه و سامانیان به دو ویژگی مکتب و ملیت توجهی فراوان داشتند. به عبارتی در تاریخ ایران اسلامی، ملیت ایرانی و مکتب اسلامی از این دوره به نحوی جدی سازگاری و اشتراکات فرهنگی – تمدنی خود را دنبال کرد. این دوره درخور توجه‌ترین عهد در ساختار زیر بنای تمدن ایرانی – اسلامی است. در واقع ثابت کردند اسلام مانع پیشرفت تمدن و فرهنگ نیست.

?- شکل‌گیری هنر اسلامی ایران از نظر شکل و محتوی در قالب نقوش

در تاریخ هنر ایران، بسیاری از عقاید و تفکرات حاکم بر جامعه در نقوش آثار تزیینی تجسم یافته‌اند. در حقیقت این نقوش از جهاتی حاصل تجدید اندیشه و آرای متفکران و اندیشمندان است که به دست هنرمندان آن روزگار شکل یافته‌اند. از طرفی دیگر علاوه بر شکل ظاهر، رّد بسیاری از شاخصه‌های نمادین و اسطوره‌ای هنر دوران قبل از خود را در آثار می‌توان یافت. آثار هنری سده‌های اول دوره اسلامی ایران هم از این قاعده مستثنی نیست و حضور بسیاری از مؤلفه‌های نمادین هنر ایران باستان را در آثار این دوره قابل دریافت است.

حال جای این سوال باقی است: اگر نقوش قبل از اسلام دارای مضامین نمادین و اسطوره‌ای بوده پس چگونه توانسته‌اند با حفظ اشکال و کالبد سنت‌های باستانی در جهان نوینی که اسلام به ارمغان آورد به حیات خود در راستای جهان‌بینی اسلامی ادامه دهند؟ البته باید به این نکته توجه داشت که بسیاری از این نقوش، آرام‌آرام متناسب با موازین اسلامی تعدیل شده، استحاله یافتند و در چهارچوب هنر اسلامی قرار گرفتند.

از اواخر قرن سوم هجری قمری شیوه‌ای خاصی از نقش‌های تزیینی در آثار سفالگری، فلز کاری، گچبری، نساجی، نقاشی دیواری، آجرچینی و…، در نواحی شرقی ایران- خراسان بزرگ- به ویژه در شهر نیشابور پدید آمد. در این میان نقوش سفالین-ه‌ه-ا و گچ‌بری‌های نی-شابور این دوره حائز اهمیت است. این آثار در تاریخ هنر اسلامی ایران از جایگاه خاصی برخوردار بوده و تا کنون جزو نخستین و منسجم‌ترین آثار هنرهای تجسمی در ایران پس از اسلام به شمار می‌روند. این نقوش مثل حلقه‌های زنجیر هنر ساسانی و هنر اسلامی را به هم متصل سازند. یکی از تقسیم‌بندی‌هایی که می‌توان بر مبنای آن نقش‌های این دوره را رده‌بندی نمود می‌تواند شامل: نقش‌های کتیبه‌ای، نقش‌های گیاهی، نقش‌های جان‌دار (انسانی – حیوانی) و نقش‌های هندسی باشد.

قبل از بررسی انواع نقش‌ها، ذکر این نکته در خصوص نقش‌های هندسی ضروری است. بیش‌ترین تحول در نقش‌های هندسی (بر اساس نمونه‌های موجود)، در دوران اسلامی حاصل شده است. این نقش در آثار هنر تا قبل از اسلام حتی در هنر رم و یونان از تنوع زیادی برخوردار نبوده است (Creswell, ????, ??). گرچه در آثار دوران باستان در ایران نمونه‌هایی وجود دارد ولی در مقایسه با نقش‌های هندسی دوران اسلامی، بسیار ابتدایی طرح شده‌اند. به همین دلیل از ریشه‌یابی و بررسی این دسته از نقوش در این مقاله صرف نظر می‌شود ( Khazaie, ???? ???-?).

? -? نقوش کتیبه

قبل از ظهور اسلام در دوره ساسانیان زبان و خط ایرانی، پهلوی بود و آن را فارسی میانه می‌نامیدند. کتاب‌های علمی، سیاسی و ادبی را به خط پهلوی می‌نوشتند. کتاب‌های مذهبی هم به خط اوستایی نوشته می‌شد. پس از غلبه اعراب بر ایرانیان و نفوذ معنوی دین اسلام و از طرفی دشواری و نقایص خط پهلوی، منجر به اقتباس الفبای زبان فارسی از الفبای خط عربی گردید. از آن پس الفبایی جدید برای زبان فارسی بر اساس حروف عربی طراحی و شکل می‌گیرد. پس از آن در سده‌های اولیه دوره اسلامی، در تمامی شهرهای ایران، ایرانیان فارسی را به خط کوفی و نسخ می‌نویسند. قابل ذکر است خط نسخ از همان ابتدا در کنار خط کوفی مورد استفاده بوده و دلیل عمده آن نوشته‌های روی اولین سکه‌های این دوره است که با خط نسخ نوشته شده است.

تا کنون اطلاعاتی درباره این موضوع که نشان دهد طراحی و جایگزینی حروف عربی به جای حروف خط پهلوی ایران قبل از اسلام، توسط چه کسی و یا کسانی و در کجا شکل گرفته، در دست نیست. ولی به جرئت می‌توان گفت: این پدیده یکی از ارزنده‌ترین خدمات هنرمندان آن عصر، در جهت حفظ زبان، فرهنگ و هنر ایرانی بوده است. احتمالا این تغییرات توسط هنرمندان حکومت‌های متقارن آل‌بویه، و سامانی و… که در احیا و ترویج فرهنگ ایرانی در سده‌های اول دوره اسلامی نقش مهمی را ایفا و از هر گونه تلاشی در این جهت دریغ نکرده‌اند انجام پذیرفته است.

استفاده از کلمات به عنوان یک عنصر تزئینی و احتمالا به صورت حرف نشانه (لوگو تایپ) در هنر ساسانی قابل ردیابی می‌باشد. البته این نگرش ریشه در سنت‌ها و در امتداد الگوهای کهن هنر ایران باستان می‌باشد. نمونه‌هایی از این خط نگاره‌ها در تزیینات گچ‌بری و مهرها در موزه‌ها موجود است که با ترکیب زیبائی از حروف پهلوی تزئین شده‌اند.

?- ? نقوش گیاهی

در هنر اسلامی نقوش گیاهی از جایگاه ویژه‌ای برخوردارند. این نقوش بخش اعظمی از تزیینات انواع هنر اسلامی را به خود اختصاص داده است. آن‌ها تنها نقوش هستند که بیش از هر نقش دیگری در مساجد و اماکن مذهبی به چشم می‌خورند. مهم‌ترین دسته از نقوش اسلامی مثل نقوش اسلیمی و ختایی دارای خاست‌گاهی گیاهی هستند. این نقش‌ها اکثراً با مفهومی نمادین در اماکن مذهبی حضور یافته‌اند. ش-اید بت-وان گفت نق-ش‌های گیاهی بیشترین زیر مجموعه را در میان نقوش هنری تم-دن‌ه-ای بش-ری ب-ه خود اختصاص داده‌اند. از سویی نمادینگی این نقوش بی‌تردید یکی از پیچیده‌ترین و متنوع‌ترین نمادگرایی‌های بشری را شامل می‌شود (Khazaie, ????, ?? ).

یکی از مهم‌ترین نقوش تجریدی و نمادین درخت در هنر ایران دوره ساسانی، «درخت زندگی» است. حضور گسترده این درخت در جای جای آثار ادبی و هنرهای تجسمی ایران قابل توجه می‌باشد. درخت زندگی در ت-زیینات بسیاری از آثار هنری بر جای مانده از دوره ساسانی خصوصاً ظروف سیمین، منسوجات و نقش برجسته‌ها، در میان دو حیوان، دو پرنده و یا حیوانات افسانه‌ای به صورت رخ به رخ طرح شده است (شکل ?). این جانوران از درخت و میوه آن محافظت می‌کنند. برای چیدن و برخورداری از میوه‌ی آن، که رمز و اکسیر طول عمر است، باید با این دو محافظ جنگید و در صورت پیروزی نامیرا و جاودان می‌شود.

{تصویر دوم}

شکل ? درخت زندگی، سینی نقره‌ای، دوره ساسانی، قرون?-? م، موزه واشینگتن.

شکل این درخت در دوره اسلامی بر اساس جهان‌بینی اسلامی تعدیل شده و در آثار هنری مطابق با مفهوم «درخت طوبی» ظهور پیدا کرده است. در فرهنگ اسلامی درخت طوبی و یا سدره المنتهی، به عنوان درختی بهشتی اشاره می‌شود. این درخت یکی از چند درختی است که در قرآن کریم به آن اشاره شده است (سوره ?? آیات ?? تا??). احادیث و روایت‌های زیادی در باب این درخت در دست است (مجلسی، ????، ???). از جمله آن‌ها، ط-وب-ی درختی است که شاخه‌های متعددی از آن منتشر شده است.

در آثار هنر اسلامی نقش تزیینی این درخت، تأویلی تجسمی از مفهوم نمادین «درخت طوبی» در قرآن و احادیث است. آثار برجای‌مانده، سیر تعدیل و تبدیل «درخت زندگی» دوره ساسانی به «درخت طوبی» در هنر سده‌های اول دوره اسلامی به وضوح مشخص شود. با مقایسه نمونه آثار هنری پیش از اسلام و بعد از آن؛ به راحتی می‌توان ردّ تغییرات نقوش فوق را باز یافت. در آثار دوره اسلامی به تدریج طول شاخه‌ها بلندتر و از حالت طبیعی خارج می‌شوند (شکل ?).

{تصویر سوم}

شکل ?- درخت زندگی، سینی نقره‌ای، دوره اسلامی، قرون ?-? هجری، موزه شیراز.

نقش درخت به مفهوم اسلامی (درخت طوبی) در تزیینات ظروف سفالی نیشابور به‌طور کامل دیده می‌شود. یکی از این نمونه‌ها، کاسه سفالینی است که تمام سطح داخل آن با نقوش گیاهی ترسیم شده است (شکل ?). همان‌طور که در تصویر مشاهده می‌شود نقش درخت به گونه‌ای کار شده است که پیدا کردن ابتدا و انتهای شاخه‌ها قابل تشخیص نیست. این نقوش در واقع زمینه‌ساز شکل‌گیری نقش اسلیمی- عمده‌ترین نقش به کار گرفته شده در هنر اسلامی است.

{تصویر چهارم}

شکل ?- ظرف سفالی، نیشابور، دوره سامانیان، سده‌های?- ? هجری، مجموعه سابق فروغی، تهران.

?-? نقوش جان‌دار (انسانی، حیوانی)

جایگاه نقوش جان‌دار در هنر اسلامی و اختلاف نظر میان محققان و هنرشناسان مسئله است که بارها مورد بررسی قرار گرفته و نظرات و پاسخ‌های فراوانی درباره آن ابراز شده است. اما وجود این نقوش (انسانی، حیوانی) در تزیینات هنرهای کاربردی، حقیقتی غیرقابل انکار را نمایان می‌سازد. در این میان سعی شده علاوه بر ارزیابی بعضی از نقوش انسانی و حیوانی و ابعاد مختلف این موضوع از جمله مضامین نمادین و شأن اجتماعی – هنری این آثار با توجه به تزیینات‌شان پرداخته شود.

در تمامی اعصار هنر ایران توجهی ویژه به نقوش جان‌دار به ویژه انسان، حیوان و گیاه اغلب به شیوه تجریدی داشته است و نقوش تجریدی جان‌دار یکی از اصلی‌ترین نقوش تزیینی – آیینی بوده است. با توجه به مطالب فوق شاید بتوان نتیجه گرفت که نقوش جان‌دار در سده‌های اول دوره اسلامی تداوم سنت‌های هنری ایران باستان ساسانی که آن هم خود برگرفته از سنت‌های هزاران ساله هنر ایرانی است. نقوش انسانی از مهم‌ترین حلقه‌های واسطه هنر ایران قبل و بعد از اسلام است.

تزیینات بخش اعظمی از سفالینه‌ها، پارچه‌ها و ظروف فلزی دوران اسلامی از نقش‌های انسانی بهره گرفته شده است. نقش «اسب سوار» یکی از بارزتری آن‌ها و در واقع کهن‌ترین نقش ایرانی هم به شمار می‌رود. در دوره ساسانی نیز صحنه‌های جنگجویان سواره و شکارهای رسمی و نمادین پادشاهان (چون صحنه‌های شکار خسرو دوم، بهرام گ-ور و…) ب-ر روی اشیاء و آثار تجسمی نقشی رایج بود.

نقش «شکار و سواره» در دوره اسلامی می‌توان به نقشی بر روی پارچه که احتمالا مربوط به دوره آل بویه می‌باشد اشاره کرد. این نقش به صورت قرینه در دو طرف درخت زندگی قرار دارد. شیوه طراحی کاملا در امتداد هنر ساسانی- با تزیین و تجرید بیشتر- می‌باشد. در این‌جا شکارچی سوار بر حیوانی بالدار است (شکل ?). در کل، نقش صحنه‌های شکار در آثار دوره اسلامی نسبت به صحنه‌های شکار ساسانی تلطیف شده است.

{تصویر پنجم}

شکل ?- نقش شکار، پارچه، دوره آل بویه، سده چهارم هجری، مجموعه سابق محبوبیان.

نمونه دیگری از نقوش تزیینی، نقش «سیمرغ» است. سیمرغ در ادبیات حماسی قبل از سلام (شاهنامه) نماد خرد و مداوا بوده است. در دوره اسلامی هم این نقش در هنر، ادبیات و حکمت ایرانی حضور پیدا می‌کند. در اشعار عطار در منطق الطیر، آثار غزالی، سهروردی، شبستری و… به سیمرغ اشاره شده است. در این‌جا سیمرغ به عنوان نماد الوهیت، انسان کامل، جاودانگی و ذات واحد مطلق و… است. به اعتقاد عطّار در منطق الطیر چون مرغان کثرت خود را در آیینه تجلی حضرت حق دیدند، به سیمرغ وحدت پیوستند. هم‌چنین به اعتقاد سهروردی سیمرغ مظهری از حقیقت راستین است، درمان هر دردی است و همراهی‌اش ایمن بخش است. در اشعار عرفانی ادب فارسی نسیم صبا از نفس اوست و به همین علت آن را محرم اسرار عاشقان می‌دانند. در واقع دور افتادن از حقیقت و شور و شوق در طلب باز رسیدن بدان در نقش سیمرغ آورده می‌شود چنان که سهروردی در رساله عقل سرخ آشیان سیمرغ را درخت طوبی می‌داند (خزایی،????، ???).

در شکل ? تصویری از سیمرغ را بر روی بخشی از یک بشقاب بزرگ سفالی را مشاهده می‌کنیم. در این‌جا سیمرغ به تجریدی‌ترین شکل ممکن ترسیم شده است. سیمرغ سرش را به سمت بالش متمایل و دم خود را باز کرده است. تمامی پیکره این پرنده با خطوط و سطوح ساده طرح شده است. فضای میان بال پرنده با نقشی تزیینی به صورت منفی دیده می‌شود.

{تصویر ششم}

شکل ?- سفالیه نیشابور با نقش سیمرغ ، قرن چهارم ه.ق، نیشابور، ایران، تهران، موزه ملی ایران.

با توجه به گستردگی انواع نقوش در هنر ایران، بررسی همه آن‌ها در چارجوب این مقاله نمی‌گنجد. در این‌جا به همین چند مورد بسنده می‌گردد. امید است در آینده شاهد مطالعات و تحقیقات جامع و کاربردی در زمینه هنر سرزمین ایران که متاسفانه تا کنون مورد توجه شایسته قرار نگرفته باشیم.نتیجه :

ای-ن تحق-یق نگاهی کوتاه از رون-د تاثیر و بازتاب هویت ایرانی، به خصوص عصر ساسانی در شکل‌گیری عناصر هنری اولین تمدن ایرانی- اسلامی در سده‌های اول (سده‌های سوم تا پنجم هجری) داشت. مح-ور اصلی بحث یعنی نقوش شامل نقش‌های کتیبه‌ای، گیاهی، انسانی و حیوانی بود که به طور مختصر مورد بررسی قرار گرفت. سعی بر آن بود که تا حدّ ممکن با شیوه‌ای منطقی این دسته از نقوش را که متاثر از سنت‌های هنری گذشته ای-ران بوده مورد مطالعه قرار گیرد. برای این هدف علاوه بر مشاهده و بررسی نمونه‌هایی از آثار نقوش تزیینی دوره اسلامی، به مقایسه با نمونه‌های سده‌های قبل از اسلام نیز پرداخته شد.

نتایج این پژوهش به شرح زیر بیان می‌شود:

? –تداوم و تسلسل دیگر باره سنت‌های هنری، فرهنگی و باورهای ملّی ایران در خلق و پردازش آثار هنری دوره اسلامی.

? – نقش به‌سزای هنرهای تجسمی ایران باستان در شکوفایی هنر اسلامی و هم‌چنین تاثیر جهان‌بینی اسلامی در تکامل سنت‌های هنر ایران.

? – نقش و تاثیر به‌سزای محتوا بر اثر هنری است. به عبارتی محتوا و مضمونی اساطیری و کهن می‌تواند در سایه جهان‌بینی نوین در قالب و شکلی نو به حیات خود ادامه دهد و باعث پیدایش آثار هنری نو ولی مرتبط با سنت‌های جاویدان گردد.

در پایان امید آن‌که به دور از هر گونه تعصب، در احیا و گسترش هویت ملی و مذهبی هنر ایرانی که در حقیقت مظهر فرهنگ ایرانی است، بیندیشیم. شاید در این رهگذر، دگر بار، شاهد رستن و به گل نشستن آن «گلشن زیبا»، که به دست ایام- به فراموشی سپرده شده و کمتر گل و برگی بر جای نهاده، باشیم.

فهرست منابع و ماخذ

اتینگهاوزن ریچارد و گرابر ، الگ.( ????)، هنر و معماری اسلامی، یعقوب آژند، تهران، انتشارات سمت، چاپ اول.

اتینگهاوزن، ریچارد و امبرتو شراتو، بمباچی. ( ????)، هنر سامانی و غزنوی، یعقوب آژند، تهران، انتشارات مولی، چاپ اول.

اشپولر ، برتولد. ( ????) تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، مریم میر احمدی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی.

آشتیانی، منوچهر. ( ????) چالش‌های اجتماعی، تاریخی عصر سامانیان (نامه آل سامان)، تهران، مجمع علمی تمدن، تاریخ و فرهنگ سامانیان.

خزایی، محمد. (????)، «ارزشهای هنری قرآن منحصر به فرد ابن بواب»، نشریه دانشکده الهیات دانشگاه فردوسی مشهد، بهار، شماره ??، صص، ??-??.

خزایی، محمد. (????)،«نمادگرایی در هنر اسلامی»، هنر اسلامی؛ مجموعه مقالات اولین همایش هنر اسلامی، تهران، مؤسسه مطالعات هنر اسلامی.

سهروردی، شهاب الدین.( ????)، عقل سرخ، مهران سلگی، ناشر مهران سلگی.

شریعتی، علی. ( ????)، بازشناسی هویت ایرانی، اسلامی (مجموعه آثار) ، تهران، نشر الهام.

فرای، ریچارد نلسون. (????) «سامانیان» تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه (جلد ? تاریخ ایران کمبریج)، انوشه، حسن. تهران، امیرکبیر.

فرای، ریچارد نلسون. (????)، عصر زرین فرهنگ ایران، مسعود رجب‌نیا، تهران، سروش، چاپ اول.

فرای، ریچارد نلسون. (????)، میراث باستانی ایران، مترجم، مسعود رجب‌نیا، تهران، انتشارات علمی فرهنگی، چاپ پنجم.

کرمر، جوئل. (????)، احیای فرهنگی در عهد آل بویه، محمد سعید حنایی کاشانی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی.

گیرشمن، رمن. (????)، ایران از آغاز تا اسلام، محمد معین، تهران، انتشارات علمی فرهنگی، چاپ یازدهم.

مجلسی، محمد باقر. ( ???? میلادی)، بحار النوار، لبنان: دارحیاء، ، جلد ?.

هروی، جواد. ( ????)، تاریخ سامانیان (عصر طلایی ایران بعد از اسلام)، تهران، انتشارات امیر کبیر، چاپ اول.

همپارتیان، تیرداد. (????)، نقوش انسانی، حیوانی و گیاهی سفالینه‌های نیشابور (پایان‌نامه ک. ارشد)، تهران، دانشگاه تربیت مدرس، پژوهش هنر.

? دانشیار گروه گرافیک دانشکده هنر، دانشگاه تربیت مدرس تهران.

?? این مقاله بر اساس طرح پژوهشی مصوب شورای پژوهشی دانشگاه تربیت مدرس تحت عنوان “شکل گیری نقش های تزئینی هنر ایران در اوایل دوره اسلامی و تاثیر پذیری این نقوش از هنر ساسانی” نوشته شده است.


 

هنر در مطابقت با واقعیت

اشاره

گاه وقتی گذار به گذشته گوشه‌های پر نوری فرا روی آدمی می‌گشاید که گویی اکنون با طراوات و شاداب – فارغ از گذر ثانیه و ساعت، چون فرصتی کم‌یاب امکانی است برای شستن نفس و تازه شدن…

مطلب زیر یکی از همان گذشته‌های پاکیزه و پر نور اما مهجور است. خوب است گاهی پنجره‌را رو به گذشته باز کنیم… بهانه‌های روشن بسیارند…

ظهر جمعه پنجم اسفند ماه ۶۷، توفیقی دست داد که رسیدیم به خدمت حضرت آیت الله جوادی آملی (حفظه الله تعالی). کسالتی داشتند که باعث شده بود تا ضبط دروس تفسیر موضوعی قرآن قطع شود، اگرچه ما را از سر لطف پذیرفتند و در تمام طول جلسه این شرم با ما بود که نکند ایشان را آزرده باشیم. آینه دانی که تاب آه ندارد… با این همه، اشتیاق‌مان بر شرم غلبه داشت و رفتیم و در همان محل ضبط درس‌های تلویزیونی، نشستیم در انتظار تا سایه ایشان بر سرمان افتد و افتاد. وجود مبارک ایشان که باران است؛ ما را امید بود که شوره‌زار نباشیم.

سوالات ما بسیار بود که از پیش نوشته بودیم و تقدیم داشتیم. سوالات آن همه بود که مزاحمت ما، هر چند هفته یک بار مکرر شود، اما وقت ایشان تنگ بود و بهتر بگوییم، سعادت ما نایار و روزی‌مان تنگ و سهم‌مان از عطایای بهشتی وجود مبارک ایشان، همین اندک… که باز هم بسیار است، بسیار. شکر.

ایشان سخنانی فرمودند، شامل پنج – شش فصل، و هر فصل نیازمند تفسیر فراوان؛ که به اجمال برگزار شد.

بی‌قول مساعدی برای مزاحمت‌های بعدی. تا باز قسمت چه باشد.

متن سخنان ویراسته شد، اما از آن‌جا که فرمایشات و تعبیر حکیمانه استاد، با مصطلحات ژورنالیستی روز مطابقت ندارد، لازم است که کسی نقش میانجی را برای تطبیق آن دو، بر عهده بگیرد، برای ممانعت از سوء تعبیر و برای استفاده هرچه بیشتر از جواهر کلام ایشان. این وظیفه برگرده حقیر افتاد، با وجود قلت بضاعت… و چاره‌ای نبود.

سید مرتضی آوینی

❋ ❋ ❋

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهدی لولا ان هدانا الله

اصل اول: بهترین هنر، که به نوبه خود صنعت است، آن است که مطابق با طبیعت باشد(۱). هر عملی که انسان انجام می‌دهد، اگر «مطابق با واقع» باشد، زیباست و اگر نه، نازیباست(۲). جهان‌بینی و تفکری که دارد، اگر مطابق با واقع باشد «ثواب است و حق»، و اگر نه «خطاست و باطل» سخنی که می‌گویید، اگر مطابق با واقع باشد «صدق» است و اگر نه (کذب) … عواطف و احساساتی هم که دارد، اگر مطابق با حقیقت باشد، صفاست و اگر نه جفاست. «صنعت» هم اگر مطابق با واقع باشد «هنر زیبا» است و اگر نه نازیباست.(۳)

اصل دوم: پس ما آن‌گاه می‌توانیم «سخن» خوب بگوییم، خوب فکر کنیم و «صنعت» خوبی ارائه بدهیم که واقع را درست بشناسیم … و اگر کسی واقع‌شناس نباشد صنعت‌گر ماهر نیز نخواهد بود.(۴)

اصل سوم: واقع‌شناسی یا طبیعت‌شناسی گوناگون است؛ یک انسان موحد آسمان و زمین این نظام آسمانی و کیهانی را طوری می‌شناسد و انسان غیر موحد طوری دیگر. همه علوم و هنرها به جهان‌بینی انسان بر می‌گردد اگر متفکری بر این باور باشد که نشئه هستی فقط در ماده خلاصه گشته، و انسان هم تا نفس می‌کشد زنده است و پس از آن نابود می‌شود سخن او مناسب فهم اوست؛ کارش هم، «صنعت»اش هم. و اما اگر باور داشت که جهان هرگز در نشئه طبیعت خلاصه نمی‌شود و ماورایی دارد که برای همیشه ثابت است و مرگ، نه نابودی بلکه آغاز ولادت انسان است آن‌گاه سخنی که می‌گوید و هنری که عرضه می‌کند، جاودانه است.(۵)

اصل چهارم: بر اساس بینش دینی، انسان جهان را به مثابه «آیتی برای حق» می‌شناسد، نشانه‌ای برای حق و چون جهان شناسی‌اش در حقیقت «آیت شناسی» بود، هنرش نیز هنری خواهد شد آیت حق.

آیت یعنی علامت و نشانه. نشانه‌ها نیز چند قسم‌اند که قسمی از نشانه‌ها قراردادی‌اند و کاری به حقیقت و واقعیت ندارند، نظیر آنکه در ارتش، فلز مخصوصی را بر دوش افسران نصب می‌کنند به نشانه سروانی یا سرهنگی … که در کشورهای گوناگون نیز متفاوت است.

هر کشوری برای خود علامت مخصوصی دارد. پرچم نیز یک قرارداد و یا نشانه اعتباری است و هر کشور نیز برای خود پرچم خاصی دارد. اعتباری قراردادهایی هستند که به وسیله خود مردم وضع گشته است، چنان که مؤسسات و بنیادها نیز، هر کدام دارای آرم و نشانه خاصی هستند. این‌ها را آیت‌های قراردادی می‌گویند. قسم دیگر آیت‌های واقعی و طبیعی است که ابتناء بر قرارداد ندارد. این قسم از آیات چون مربوط به جهان خارج هستند و خارج از حوزه قرارداد و اعتبار، برای همگان قابل فهم نیستند. فی المثل «چمن» نشانه «وجود آب» است این دیگر قرارداد کسی نیست که مثلاً بگوید در شرق، چمن نشانه وجود آب باشد و در غرب نباشد، و یا در گذشته نشانه وجود آب بوده باشد و اکنون نباشد. این طور نیست. اگر از جایی «دود» بلند شود، نشانه «آتش است. این‌ها نشانه‌هایی هستند «تکوینی و واقعی» و غیر وابسته به قرارداد. اگرچه این علامات و نشانه‌های تکوینی نیز آیت بودن‌شان موضعی و موسمی است، یعنی مادامی که چمن «سبز» است نشانه‌ای است بر وجود آب اما چون پژمرده شد، دیگر دلالت بر وجود آب ندارد. دود نیز مادام که مبدل به هوا نشده، نشانه وجود آتش است؛ اما از آن پس، دیگر دلالت بر آتش ندارد. قرآن کریم سراسر جهان را آیت حق می‌داند و این نه از قبیل نشانه‌های اعتباری است – نظیر پرچم و درجه‌های افسران – و نه آن‌چنان که چمن به وجود آب دلالت دارد چرا که چمن فقط چند صباحی آیت آب است، اما پیش از سبز شدن و بعد از پژمردن و خاک شدن و از بین رفتن، دیگر وجود آب را نشان نمی‌دهد. اما سراسر جهان از نظر قرآن کریم آیت و نشانه خداست. هر شی در هر زمان در هر زمین. در هر حالتی، در هر شرایط و در هر وضعی نشانه خداست.

این چمن آن‌گاه که سبز نشده بود، آیت حق بود، اکنون که سبز است آیت خداست فردا که پژمرده شد باز هم آیتی است برای خدا؛ هر موجودی در هر شرایطی نشانه خداست و نه‌تنها ظاهرش که باطنش نیز خدا را نشان می‌دهد؛ و نه تنها اولش که آخرش نیز دلالت بر خدا دارد چرا که خداست هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن.(۶)

حال اگر هنری مطابق با طبیعت یا عالم واقع باشد زیباست چرا که طبیعت، یعنی جهان خارج، خدا را نشان می‌دهد. اگر انسان در هنری که عرضه می‌کند، نتواند مخاطب خویش را به مبدا و معاد متوجه سازد، هنرمند خوبی نیست. اگر در سخنی که گفته می‌شود ذکری از خدا در میان نباشد، سخن زیبایی نیست. چرا که مطابقت با واقعیت ندارد. در هر هنر باید این معنا تعبیه شود که این موجود به یک مبدا غیبی اشاره دارد و این کار شدنی است؛ این که هنر انسان فی المثل نشان دهنده رشدی باشد که در اثر ارتباط با حق روی می‌کند و یا هبوطی که در اثر روی گرداندن از حق، پیش می‌آید و مانند آن. این‌ها یک سلسله اصل و فرعی است که در یک فصل از مبحث می‌گنجد. فصل دوم بحث ما به شرایط خاصی که ما در آن به سر می‌بریم باز می‌گردد؛ شرایطی، که در آن آثار ایثار و فداکاری مردم کشور ما مشهود است. در این شرایط، هنر ما بیش از هر چیز باید نماینده این مقاومت الهی مردم باشد و آن را درست، آن طوری که هست، عرضه کند. یعنی آن طوری‌که «آزادی» به صورت یک «هنر ممثل در بیاید،(۷) «استقلال» صورت ممثل پیدا کند، اعتماد به خدا و بی‌اعتمادی به شرق و غرب، همان طور … .

و اما فصل سوم بحث این است: دیدید که یک هنرمند ضد دین، چگونه مردم را بر علیه دین شوراند.(۸) همان‌طور که می‌توان با هنر به جنگ قرآن رفت و دنیا را شوراند، همان‌طور هم که می‌توان با هنر به خدمت قرآن آمد و جهان را جذب کرد. این کتاب «آیات شیطانی» به عنوان کتاب سال در انگلستان شناخته شد و بعضی نشریات هم اصرار داشتند که آن را تحفه ادبی عصر بدانند. اگر دشمن با سلاح خاصی به جنگ آمد، قوای اسلام هم باید با همان سلاح مماثل به جنگ با او برود. مادام که آن‌ها موشک نمی‌زدند، ایران نیز در اندیشه فراهم کردن موشک نبود. مادام که آن‌ها به خلیج‌فارس نیامده بودند، ایران نیز در اندیشه ساختن قایق‌های تندرو نبود، و مانند آن‌ها. کتاب‌های فراوانی در حقانیت قرآن کریم و اعجاز آن نوشته شده است، اما در جواب سلاح هنر باید با هنر به میدان آمد. ممکن است مسلمان‌ها در آینده‌ی نه‌چندان دور فتوای امام امت را اجرا کردند و «خطر سلمان رشدی» را از بین بردند اما یک سلمان رشدی دیگر رشد خواهد کرد. وقتی که خبر هلاکت «حجاج بن یوسف ثقفی» رسید بعضی از مردمان آن عصر گفتند «اللهم انک امته فمثل ما سنته» خدایا حجاج را از بین بردی، طرز تفکر او را نیز از بین ببر، که دیگر حجاج دیگری نیاید. اما همان‌طور که محققین، در حوزه و خارج از حوزه در طول این سال‌ها کتاب‌های عمیقی نوشته‌اند و یا در دست نوشتن دارند، اهل هنر نیز باید کاری کنند که با سلاح هنر پاسخ مناسب دشمن داده شود. هنر حقیقی آن است که مطابق با نظام طبیعی باشد و قرآن کریم نیز چنین کتابی است. هیچ مطلبی در قرآن نیست که کسی نفهمد درس خوانده یا درس نخوانده. در کتاب‌های عقلی مطالب فراوانی قرآن کریم هیچ مطلبی این چنین نیست و این هنر اعجاز قرآن کریم است(۹) زیرا که قرآن کریم، اگرچه آیات فراوانی دارد که جز قلیلی از مردم نمی‌فهمند، اما مضامین همان آیات بلند را در آیاتی دیگر به صورت داستان یا مثل تبیین کرده است. «مثل» برای تنزل دادن سطح مطلب خیلی موثر است، مطلب تا در دسترس فهم قرار نگیرد که انسان نمی‌فهد و تا نفهمد که «لذت» نمی‌برد. همان مطالب بلند را قرآن کریم در آیات دیگر به صورت مثل ذکر می‌کند که «تلک الامثال نضربها للناس» و یا «لقد ضربنا فی هذا القرآن للناس من کل مثل»(۱۰)

پس قرآن کریم با سایر کتاب‌های دیگر فرق دارد. کتاب‌های علمی، یک‌دست علم است و استدلال، و دیگر سخن از مثل و امثال ذلک نیست. لذا این کتاب‌ها را تنها متخصصان آن رشته می‌فهمند. اما قرآن کریم همه «معارف» را در عین حال که به صورت «برهان» بیان کرده است، ممثل فرموده که در دسترس همگان قرار گیرد. الان بهترین کار آن است که انسان چه از طریق «هنر گویا» و چه از طریق «هنر صامت»(۱۱) توطئه شوم دشمنان را برطرف کند و از عهده ادای دین خویش نیز برآید.

فصل چهار: بحث باید به جسم و روح و تأثیرات متقابل آن‌ها در یکدیگر باز گردد. جسم و روح دو موجود جدا از هم نیستند، بیگانه با یکدیگر. آثار هر کدام به خوبی در دیگری ظهور پیدا می‌کند. آثار نازل‌تر از هنر، یعنی خوردن و خوابیدن و … که مربوط به بدن هستند، یقیناً در روح اثر می‌گذارند، چرا که همین افعال بدنی است که به صورت روح در می‌آید. فی المثل غذای حرام هرگز به اندیشه پاک مبدل نمی‌شود. این طور نیست که انسان بدنی داشته باشد که غذا می‌خواهد و روحی داشته باشد که می‌اندیشد و این دو منفک از هم دیگر باشند، این طور نیست. زیرا همان غذای امروز است که در آینده به صورت فکر ظهور پیدا می‌کند و بعد از فکر، در مرحله بعد به صورت اعتقاد ظاهر می‌شود و دیگر ممکن نیست که غذا ناپاک باشد، اما فکر پاک دارید.

دیدنی‌ها شنیدنی‌ها و گفتن‌ها همه و همه این چنین است. «هنر نیز مستقیماً از روح مدد می‌گیرد و در روح اثر می‌گذارد.» آن‌چه را که چشم می‌بیند و گوش می‌شنود اگر پیام الهی نداشته باشد خواه‌ناخواه روح را تیره می‌کند.(۱۲)

فصل پنجم: اگر چیزی پیام خدا را شامل بود، زیباست و قرآن کریم «سر زیبایی اشیاء» را در آن می‌داند که از «کمال مطلق» خبر می‌دهند. چیزی در عالم نیست که زیبا نباشد، چرا که در قرآن کریم این دو اصل در کنار یکدیگر ذکر شده است: یکی آن‌که هرچه مصداق شیء است، مخلوق خداست، که فرمود «الله خالق کل شیء»؛ و دیگر این‌که هر چه را که خدا آفریده است زیباست؛ که فرمود (الذی احسن کل شیء خلقه)(۱۳) پس «نازیبایی» در عالم نیست و زیبایی هم یک «امر نسبی» است تا برسیم به «زیبایی مطلق» که مخصوص ذات اقدس الهی است . هر آن‌چه با قوای مدرکه انسان هماهنگ باشد برای آن‌ها زیباست. سامعه باصره قوه خیال نیروی وهم و قوه عاقله … .

هر آن‌چه با این قوای قوای مدرکه (۱۴) «هماهنگ» باشد برای آن‌ها زیباست. اما «بهترین هنرها» آن است که «جامع همه کمالات» باشد، یعنی در عین حال که سمع و بصر را تغذیه می‌کند خیال و وهم را رعایت کند «حرمت عقل» را نیز می‌نگرد. یعنی هنر کامل آن طور نیست که حرمت عقل را رعایت نکند.(۱۵) افعال انسان بیان روحیات و مکنونات اوست. بیان معرفی از حضرت امیر سلام علیه رسیده که (المرء محبوء تحت لسانه) یعنی هر کس زیر زبانش نهفته است. و یا همان مثال معروفی که گفته‌اند اگر تلنگری به کاسه سفالی برسد معلوم می‌دارد که پخته است یا گل خام است، سالم است یا ترک خورده؛ و اگر ترک دارد، این ترک از درون اوست یا از بیرونش. سخن نیز نشان می‌دهد که آن صاحب سخن صادق است یا کاذب. هنر و صنعت نیز همین طور است؛ علم نیز. یک طبیب که نسخه می‌نویسد نیز اگر هوالشافی معتقد باشد نسخه‌اش پیام دارد و اگر نه … اگر به (اذا مرضتم و هو یشفیکم) معتقد نباشد و فی المثل عنوان کند که شفا به خواص ذاتی دارو باز می‌گردد، طبش پیام ندارد. در اسلام هنری که پیام نداشته باشد «مطلوب» نیست نظیر زنگ ناقوس نیست که دالان ورودی عبادت مسیحی‌ها باشد. آن‌چه دالان ورودی عبادت ماست (اذان است و اقامه) که شعاری دارای پیام و معناست. اگر هنری واقعاً بتواند همه لذات را تأمین کند، اعم از لذات مربوط به سامعه و باصره، خیال و وهم و یا لذات مختص به قوه عقل، هنری است کامل. ممکن است خواننده خوبی باشد ولی شعری را بخواند بی‌محتوا. این خواننده اگر شعر با محتوایی بخواند هم سامعه را تغذیه کرده و هم قوه عاقله را حرمت نهاده. همین معنا در شعر نیز هست. در نثر هم، در نقاشی هم و … در خطاطی هم این معنا هست. آن‌گاه هنر، رسالت خویش را خواهد یافت و همه خواهند پذیرفت، نه‌تنها یک گروه مخصوص.(۱۶) یکی از بشارت‌هایی که حضرت امیر‌المؤمنین (ع) به مردم با ایمان می‌دهد این است که می‌فرماید اگر کار خیر کردید وارد بهشت می‌شوید که خطیب و قاری و خواننده آن بهشت، حضرت داود سلام الله علیه باشد. خوب این هنری است که هم‌چون نعمتی برای بهشتیان مطرح شده است. در آن‌جا «لذات عقلی» تأمین می‌شود. بهشتیان از صدای خوش لذت می‌برند آن طور که در نهج البلاغه آمده است، اما صوتی که عاقله را نیز در کنار سامعه تغذیه کند نه آن‌که رفیق نیمه‌راه باشد؛ سامعه را تغذیه کند و قوه عاقله را برنجاند. ممکن است انسان صحنه‌ای را تماشا کند و باصره‌اش لذت ببرد گوش به آهنگی بسپارد و سامعه‌اش غرق لذت شود؛ اما چون پیام ندارد آن هنر «گویا» نیست، «صامت» است و «گنگ». حرف ندارد.(۱۷) اما اگر انسان بخواهد نیروهای داخلی‌اش را هماهنگ کند به اذن خدا شدنی است چرا که قرآن همین طور است قرآن «مثل» دارد، امثالی که توحید را بیان می‌دارد و معاد را … و از قرآن در عین حال که قوه عاقله لذت می‌برد، سامعه نیز بی‌بهره نیست و اگر هنری این چنین باشد بهره‌هایی که، خردمندان از این هنر می‌برند بیش از آن است که دیگران می‌برند و اگر نه، هنر بهره نابخردان است. هنر اگر لذات متناسب با همه قوای مدرکه را تأمین کند خردمندان بیشتر لذت می‌برند چرا که انسان خردمند فراتر از لذات مربوط به سامعه و باصره و وهم و خیال از لذات عقلی نیز بهره‌مند می‌شود؛ حال آن‌که غیر خردمند تنها در محدوده سمع و بصر می‌ماند. فی المثل اگر شعر پر محتوایی خوانده شود آن‌که اهل درک نیست فقط لذت سمعی دارد اما اهل درک، هم از لذت سمعی برخوردار است و هم از لذت عقلی. هنرهایی که بر پشتوانه بینش توحیدی اتکا ندارند تنها در محدوده قوای حسی عمل می‌کنند و با عقل بیگانه‌اند. سوالی عنوان شد که: استاد همان طور که ما «فلسفه اسلامی» و یا «اقتصاد اسلامی» داریم، آیا می‌توان «هنر اسلامی» هم داشته باشیم که احکام خاصی در آن موجود باشد؟

استاد: «بله. منتها اگر روی اصول و ضوابطش کار شود، فروع فراوانی می‌آورد؛ آن‌چنان که مثلاً فقه فروع فراوانی پیدا کرده است یا اصول … ده‌ها مسئله در امر شریف استصحاب محور یک روایت است. وقتی که یک روایت به دست بزرگان و متخصصان این رشته رسید فن مهم استصحاب که از فروع مهم علم اصول است تنظیم می‌شود با این‌که تمامی این‌ها به یک روایت بسته است.»

حضرت استاد در جواب سوال از «رابطه عرفان و هنر» فرمودند: «عرفان اگر برای کسی پیدا بشود در هنرش ظهور خواهد یافت. نظیر آن‌چه برای مولای روم پیش آمد برای حافظ و سعدی پیش آمد. عرفان کلمه خوش‌آهنگ و خوش‌نام بهره‌ای است. مبادا انسان خیال کند حالتش، حالت عرفانی است و خود را فریب دهد. یک «عرفان عملی» است که گرچه راهش باز است اما تشخیص آن مقدور انسان‌های عادی نیست. نظیر آن‌چه که «حارثه مالک» به حضرت رسول (ص) عرض کرد که: گویا بهشت و جهنم و اهل‌شان را می‌بینم. این میسر نیست. اما برای عامه مردم … اگر خواستند ارزیابی کنند که مطلبی عرفانی است یا نه بدانند که «فلسفه الهی» برای «عرفان» همان نقشی را دارد که «منطق» برای فلسفه؛ منطق ابزار کار است. ممکن است که انسان در مسائلی وارد شود و حتی چیزهایی نیز مشاهده کند اما برای ارزیابی این‌که حق است یا باطل باید با ابزار بسنجد که معارف فلسفه الهی است. این است که عرفان، با توجه به این مقدمات عرصه‌ای بسیار دشوار است و البته اگر کسی نصیبی از آن یابد هم‌چون مولانا و حافظ و سعدی و دیگر بزرگان در هنرش جلوه خواهد کرد.

❋ ❋ ❋

یادداشت‌ها

۳،۲،۱ تعابیر «هنر و صنعت» را ایشان با عنایت به معانی عام آن دو به کار برده‌اند نه به آن معانی خاصی که امروزه مصطلح است. هنر تا پیش از انقلاب صنعتی از صنعت متمایز نبود، چرا که انسان‌ها «خود» در کار صنعتگری بودند نه «ماشین». و انسان تا آن‌گاه که «خود با دستان خویش و همه وجودش» دست‌اندر کار «صناعت» باشد «جوهر اصلی هنر» در کارش ظاهر خواهد شد. به همین علت است که صنایع را از زمره هنر می‌شمارند اما کسی این اشتباه را نمی‌کند که محصولات کارخانه‌ای را هنر بداند.

انسان با «صفت خلاقیت خویش» که ذاتی روح الهی است دست به کار ساختن و پرداختن می‌شود اما «تکنولوژی» و «ماشین» حجابی است که بین روح انسان و صناعت او حایل می‌شود و اجازه نمی‌دهد هم‌چون گذشته خصوصیات فطری روح انسان در کار او ظاهر گردد. ماشین روح ندارد و همه چیز را یک شکل و یک اندازه می‌سازد. شیوه مکانیکی کار در کارخانه‌ها کارگر را به مثابه جزیی از یک سیستم کلی به کار می‌کشد و این چنین در مصنوعات کارخانه‌ای دیگر فرصتی برای ظهور و بروز فطریات انسان باقی نمی‌ماند. با تحقق تمدن شی «صنعت» دیگر از صورت یک «فعالیت خلاقه و فردی» خارج شده است. و این کار بر طبق ضرورت‌هایی که کاملاً قابل محاسبه است توسط طراحان صنعتی انجام می‌گیرد و خود انسان امروز، با این‌که به شدت از ماهیت و منزلت خویش در مجموعه جهان آفرینش غافل است، اما هرگز این اشتباه را نمی‌کند که بین «محصولات صنعتی» و «آثار هنری» تمایز قایل شود.

و اما استاد در بیان این معنا که «بهترین هنر … آن است که مطابق با طبیعت باشد» نظر به «ناتورالیسم» ندارد. «طبیعت» همان «جهان واقع یا جهان خارج» است جهان خارج از انسان که انسان نیز جزیی از اوست. بنابراین مقصود این است که مطابق با واقعیت باشد و مقصود از «مطابق با واقع» نیز هرگز آن معنایی نیست که غربی‌ها از «رئالیسم» می‌گیرند. اگرچه علامه طباطبایی (ره) رئالیسم را به همین معنا گرفته‌اند و اصول فلسفه و روش رئالیسم را در تبیین همین تفکر نگاشته‌اند.

«مدرکات انسان» از جهان خارج اگر با واقعیت عالم «مطابقت» داشت، «حقیقت» است و اگر نه توهمی بیش نیست؛ پس «ملاک حقیقت» مطابقت با واقع است. اعمال انسان نیز منشاء گرفته از مدرکات او هستند چرا که انسان چاره‌ای ندارد جز آن‌که زندگی خویش را آن‌چنان تنظیم کند که شناخت او از جهان اقتضا دارد. «خلوت و جلوت» در نزد انسانی که «به نظارت غیبی بر اعمال خویش» اعتقاد دارد تفاوتی نمی‌کند حال آن‌که هم او اگر ایمان بیاورد که جهان را خدایی نیست دیگر «هر عملی را مجاز می‌شمارد». مقصود استاد نیز از این سخن که «هر عملی که انسان انجام می‌دهد اگر مطابق با واقع باشد زیباست و اگر نه نازیباست.» همین است انسان چه اشتباه بکند و چه نکند در «نفس الامرز عالم تغیری به وجود نمی‌آید اما عملی زیباست که با «حقیقت عالم» وفق داشته باشد. در این‌جا «زیبایی» عین «حقیقت» انگاشته شده و این مهم‌ترین سخنی است که باید در باب «زیبایی» گفته شود انسان چه بداند و چه نداند اعمال خویش را از معتقدات خویش نتیجه می‌گیرد و به قول امروزی‌ها آن‌چنان زندگی می‌کند که «جهان‌بینی» او اقتضا دارد. اگر انسان جهان را بگونه‌ای بشناسد که «با حقیقت امر» تطبیق نداشته باشد چه روی خواهد داد؟ انسانی چنین، در همه افعال و اعمال خویش به «اشتباه» خواهد افتاد و اشتباه «زشت» است. این امری است بدیهی که «فطرت» بدان گواهی می‌دهد و لذا انسان «زیبایی و حقیق تز را عین یکدیگر می‌داند و ملازم با هم.

یکی از بزرگ‌ترین افتخارات شیطان این است که توانسته بنی‌آدم را به قبول این معنا وادارد که «حقیقت امری نسبی است» اگر حقیقت نسبی باشد «حسن و قب و درست و غلط و زشتی و زیبایی» نیز اموری نسبی خواهند شد و دیگر همه‌ی آن مقدمات برهانی که چیدیم، در هم خواهد ریخت. اما به هر تقدیر، این «انگاره‌»‌ای بیش نیست و «پنداری مخالف با گواهی فطرت». هرچه هست تفکر غالب در مغرب زمین همین «شک و تردید» است که در واقعیت عالم و اطلاق حقیقت روا داشته و بنیان «اخلاق» را ویران کرده است. بنیان اخلاق بر حسن و قبح است و میزان حسن و قبح را نیز انسان از حقیقت عالم اخذ می‌کند و همان طور که گفتیم اگر انسان جهان را فارغ از حقیقت بیانگارد، دیگر چه مانعی وجود دارد که او گناه و جرم و جنایت را مجاز نشمارد؟

از جانب دیگر، تفکر دینی اذعان دارد که «جهان واقع» یا «طبیعت» چیزی جز «ظهور حقیقت» نیست. حقیقت دو نحوه ظهور دارد: آفاقی و انفسی. که فرمود: سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم». حقیقت مطلق عین «خیر و زیبایی» است و لذا جهان واقع یا طبیعت زیباست و یا به تعبیر بهتر، نفس زیبایی است. این همان نسبتی است که در تفکر دینی بین «حقیقت و واقعیت» حاکم است. بر این اساس، مخلوقات و مصنوعات انسان، اگر با این واقعیت تطبیق داشته باشند و به آن اشاره کنند، زیبا هستند و اگر نه، نه. مقصود استاد نیز از این سخن که «صنعت هم اگر مطابق با واقع باشد، هنر زیباست و اگر نه، نازیباست» همین است. فعل انسان اگر با واقعیت عالم وفق داشته باشد، کمال و فضیلت است و کمال و فضیلت، هنر است. قدما هنر را به همین مفهوم به کار می‌بردند و اگر می‌گفتند: «عیب مبین تا هنر آری به دست»، هنر را مفهومی در مقابل عیب و به معنای کمال و فضیلت اعتبار می‌کردند. مفهوم اصطلاحی هنر در این قرن اخیر باب شده است.

در ناتورالیسم و رئالیسم، طبیعت و واقعیت، چون مرتبه‌ای از ظهور مطلق فرض نمی‌شوند. طبیعت و واقعیت در تفکر جدید مفاهیمی یافته‌اند که با تفکر ماده‌گرایانه‌ی بشر امروز موافقت دارد. مقصود از رئالیسم در تفکر امروز آن است که توجه بشر باید به واقعیت دنیایی حیات خویش معطوف باشد و ناتورالیسم نیز، در معنای فلسفی آن، ریشه در اصالتی دارد که بشر امروز برای «طبیعت حیوانی» وجود خویش قائل شده است.

۴. معنای «اصل دوم» نیز با توجه به مقدمات مذکور تبیین می‌گردد. مقصود استاد این است که اگر ما جهان را آن‌چنان که هست بشناسیم، افعال ما، صنعت و هنر ما، با حقیقت عالم توافق خواهد یافت و زیبا خواهد شد. باز هم تذکر این نکته لازم است که اگر استاد برای صنعت (به مفهوم قدیم آن) و هنر، مفاهیمی نزدیک به یکدیگر قائل شده‌اند از آن است که این هر دو منشأ گرفته از «خلاقیت ذاتی روح» هستند.

۵. مقصود استاد از اصل سوم، اشاره به این مطلب است که تعهدات انسان، لاجرم در کار و هنرش جلوه خواهد کرد و لذا در کار هنرمند موحد، ایمان او به حقیقت مطلق و جاودانه ظهور خواهد یافت و از آن‌جا که واقعیت عالم همان است که یک انسان موحد می‌بیند پس هنر او، همسو و متحد با واقعیت خلقت، جاودانه خواهد شد.

۶. سخن استاد در اصل چهارم مبنای نظری اسلام در باب «سمبولیسم» است. هنرمند موحد گذشته از آن که باید جهان را به مثابه‌نشانه‌ای برای حق ببیند و به تبعیت از این تعهد، هنر او نیز رو به بالا بیاورد و به حقایق متعالی اشاره داشته باشد، باید زبان سمبولیک اشیاء را با توجه به این حقیقت پیدا کند که هر شیء در واقع آیت و نشانه حق است و از وجه خاصی به حق اشاره دارد و این اشارات نیز با یکدیگر متفاوت است. حضرت استاد در قسمتی دیگر از تذکرات خویش (که متن سخنان ایشان ملحوظ نشده) فرمودند: «هنرمندی که واقعیت عالم را شناخته از آن‌جا که هنر‌شناس است از دل اشیاء حرف درمی‌آورد. شما دیده‌اید گل‌هایی که مخصوص مجالس مرگ و ماتم است، فرق دارند. می‌گویند این گل، فی المثل مریم مخصوص مجالس ماتم است. چه پیامی دارد این گل که درباره آن این چنین اندیشیده‌اند؟ این را هنرمند خوب تشخیص می‌دهد.» هنرمند موحد زبان اشیاء را خوب می‌شناسد چرا که آن‌ها را همان‌طور که هستند هم‌چون نشانه‌ای برای حق می‌نگرد.

۷. بنابراین کار هنر بنابر آن‌چه استاد فرموده‌اند «ممثل کردنِ معانی» است. ممثل از ریشه تَمَثُل (به معنای تجسم) است. در این فصل از سخن استاد مبنای نظری اسلام در باب سمبولیسم را اجمالاً بیان فرموده‌اند که برای تشریح آن باید در جستجوی فرصت دیگری بود.

۸. اشاره است به سلمان رشدی ملعون.

۹. لفظ «هنر» را در این‌جا به معنای عام آن که کمال و فضیلت است به کار برده‌اند.

۱۰. آیه ۴۳ از سوره ۲۹؛ آیه ۲۱ از سوره ۵۹؛ آیه ۵۸ از سوره ۳۰؛ آیه ۲۷ از سوره ۳۹.

۱۱. در ادامه سخن ایشان توضیحاتی مکفی در باب هنر صامت و گویا ذکر فرموده‌اند.

۱۲. «از کوزه همان برون تراود که دراوست» اثر هنری تراوش‌یافته از روح هنرمند است و پرده از باطن او برمی‌گیرد. پس بر هنرمندان است که پیش از هر چیزی به تزکیه روح و تصفیه درون خویش بپردازند تا هنرشان نیز مصفا شود.

۱۳. آیه ۶۲، سوره ۳۹، آیه ۷: سوره سجده ۳۲.

۱۴ و ۱۵. هر یک از قوای انسان که به وسیله آن‌ها جهان درون و بیرون خود را ادراک می‌کند لذت متناسبی با خویش دارد. ادراک زیبایی‌های عالم با لذات همراه است. و لذا «لذت» فی نفسه مذموم نیست. اما حس را منطقی است و عقل را منطقی که در آغاز با یکدیگر تعارض دارند. لذات حسی اگر در تعارض با لذات عقلی باشند انسان را به سوی حیوانیت می‌رانند، چرا که شاخص وجود انسان عقل اوست و انسان وظیفه دارد که منطق عقل سالم را بر مملکت وجود خویش حاکم گرداند و قوای وجودی خود را اعم از ظاهری و باطنی در تحت سیطره عقل، به تعادل برساند.

لذات حسی در آغاز، عقل را انکار می‌کنند اما در نهایت وقتی که انسان به اعتدال وجودی خویش دست یافت و به کمال عقل رسید و منطق عقل را بر وجود خود حاکمیت بخشید. لذات حسی نیز همسو و متحد با لذایذ عقلی خواهند شد و نه‌تنها یکدیگر را انکار نخواهند کرد که بالعکس معاضد همدیگر خواهند بود.

مقصود از نگهداشتن حرمت عقل آنست که انسان تا بدان‌جا روی به سوی لذات حسی و زیبایی‌های آن بیاورد که عقل و لذات آن و زیبایی‌های معقول، انکار نگردد.

۱۶. اشاره است به همان مطلبی که در باب فهم عامه از قرآن فرمودند.

۱۷. حکمت تقسیم‌بندی هنر به صامت و گویا در این‌جا به وضوح بیان شده است.

❋ ❋ ❋

این متن برگرفته از مجله سوره، دوره اول، شماره ۵ و ۶، همان وقت‌هایی که شهید سید مرتضی آوینی سردبیری مجله سوره را به عهده داشت.


 

چه چیزی هنر اسلامی را هنر اسلامی می‌کند؟

۱- والتر ترنس استیس در مقاله‌ای با عنوان «علم و تبیین» به بررسی مسئله وظیفه و هدف علم می‌پردازد. یافتن روشی برای پاسخ به پرسش‌هایی از قبیل «وظایف دقیق علم چیست؟»، «کار علم دقیقاً چه می‌باشد؟»، «علم سعی دارد چه کاری انجام دهد و چرا باید سعی در انجامش داشته باشد؟» و «مرزهای دقیق علم کجاست؟» دغدغه اصلی استیس در این مقاله است.

۲- استیس به روش برخورد ارسطو در مواجهه با پدیده‌ها و روش او در بررسی و شناسایی آن‌ها می‌پردازد. ارسطو در بررسی هر پدیده‌ای چهار اصل را مد نظر قرار می‌داده: ۱- علت مادی (همان ماده و کیفیتی است که پدیده از آن ساخته شده است) ۲- علت فاعلی (رویدادها و پدیده‌های قبلی است که آن چیز را به وجود آورده) ۳- علت غایی (غایت و هدفی است که این پدیده در این جهان در خدمت آن است) ۴- علت صوری (استیس در مقاله خود از علت صوری صرف نظر کرده و لزومی نمی‌بیند که برای بررسی وظیفه علم به جزئیات متافیزیکی بپردازد) استیس معتقد است علت سوم، همان علتی است که در صورت پرداخت به آن، وظیفه هر علم را مشخص می‌کند.

۳- در واقع اصل اول (علت مادی و علت فاعلی) در پی توصیف پدیده‌ها هستند، با این تفاوت که در علت مادی، به کیفیت خود پدیده کار داریم؛ این شیء از چه ساخته شده و چه خصوصیاتی دارد؟ اما در علت فاعلی به جای توصیف خود شیء به توصیف پدیده‌ای که قبل از آن قرار دارد و سبب پیدایش شیء شده می‌پردازیم؛ این شیء از چه ساخته شده و چه خصوصیاتی دارد؟ این در حالی است که در اصل سوم که ارسطو آن را علت غائی نامیده، در پی تبیین است و جواب یافتن برای پرسش چرا این پدیده به وجود آمده و هدف از این شیء چیست؟

۴- این نوع رویکرد در تفسیر و شناسائی پدیده‌ها (توجه به هر سه علت مادی، فاعلی و غایی) تا پیش از رنسانس علمی در سده هفدهم، کمابیش بدون تغییر حاکم بوده و پس از رنسانس، با آغاز عصر نوین علمی پرداخت به علت غائی، یک‌سره از حوزه علوم خارج شد و علم پس از آن برای شناخت غایت کیهانی هیچ چیز به کار نرفت. به تعبیر استیس، تبیین پدیده‌ها از راه غایت برای علم نوین، هدف منسوخی است.

۵- آن چه به نظر می‌رسد این است که در بررسی هنر و اثر هنری نیز همان تحولی که در بررسی علم بعد از رنسانس به وجود آمده (عدم توجه به علت غائی پدیده‌ها) کمابیش رخ داده است.

در مقام بررسی هنر بیشتر به دو علت مادی و فاعلی آن توجه می‌شود و کمتر به این مسئله پرداخته می‌شود که چرا اثر هنری خلق می‌شود و در جهان در خدمت چه هدفی قرار دارد. البته این نوع برداشت به منزله آن نیست که توجه به غایت هنر به کلی منسوخ شده باشد. تصور غایت برای هنر یکی از مباحث پر جنجال در بحث فلسفه هنر و ارتباط آن با مقولاتی مثل اخلاق، دین و سیاست می‌باشد و آن چه که مسلم است در هنر به دلیل پیچیدگی و ظرافت‌های فراوان آن، مشخص نمودن غایت، کار بسیار مشکلی است به طوری که نظریه «خود مختاری هنر» گویی برای رهایی از این مسئله است.

۶- اگر همانند پرسش‌هایی را که استیس برای پی بردن به وظیفه علم مطرح کرد را در هنر نیز مطرح کنیم: «وظایف هنر چیست؟»، «هنر دقیقاً به چه می‌پردازد؟» «و سعی در انجام چه چیز دارد؟» و «چرا هنر باید سعی در انجام آن داشته باشد؟» برای پاسخ گویی به این سوال‌ها چاره‌ای جز بررسی علت غائی هنر نداریم. نکته‌ایی که نباید فراموش شود این است که غایت هنر در هر سیستم فکری و اعتقادی ممکن است متفاوت با نوع دیدگاه یک جریان فکری فلسفی یا دینی دیگر باشد.

۷- در بررسی هنر اسلامی، داخل کردن علت غائی و توجه به آن، به کلی تعریف ما را از هنر اسلامی از آن چه که امروز مرسوم است تغییر می‌دهد، چرا که علاوه بر پرداختن به کیفیت و فرم این هنر (علت مادی) و عوامل پیدایی و چگونگی پیدایش آن (علت فاعلی) به این بحث نیز توجه می‌شود که این اثر هنری چرا به وجود می‌آید و در پی خدمت به چه هدفی است؟ (علت غائی) و پس از بررسی هر سه جنبه به تعریف هنر اسلامی می‌پردازیم. با این نوع تعریف از هنر اسلامی محدوده آثاری که نام هنر اسلامی بر آن گذاشته می‌شود نیز تغییر می‌کند. در این صورت ممکن است یک اثر هنری که توسط یک هنرمند غیر مسلمان ساخته می‌شود (مثلاً مسجد) چون در راستای هدفی اسلامی ساخته شده، هنر اسلامی قلمداد شود ولی اثر هنری که با تمام زوایای فرمی هنرهای مرسوم اسلامی توسط هنرمندی منسلمان خلق شده، جزو هنرهای اسلامی قرار نگیرد چرا که برای هدفی غیر اسلامی ساخته شده است.

۸- در تعریف هنر اسلامی، برای رسیدن به نتیجه‌ایی دقیق، چاره‌ای جز پرداخت به علت غائی وجود ندارد، و در این حال مشخص کردن غایتی معین و مرز بندی هنر اسلامی و غیر اسلامی با رویکردی غایت‌مدارانه کاری بس دشوار است، به صورتی که گاه غیر ممکن می‌نماید. شاید به دلیل همین دشواری است که در تعریف هنر اسلامی، بیشتر مواقع حوزه تمرکز همان علت مادی و فاعلی است، نه بی‌توجهی به غایت کیهانی امور. در هر صورت فلسفه و دین نمی‌توانند در مشخص کردن دقیق غایت هنر اسلامی بی‌پاسخ باشند.

Stace, Walter Terence (1886-1967 )


 

بازی آخر بانو

«بازی آخر بانو»، هم رمانی اجتماعی است و هم سیاسی. شاید چون هر جا حرفی از جامع انسانی زده می‌شود، بی‌درنگ سر و کله سیاست هم پیدا می‌شود. این رمانِ بلقیس سلیمانی که سرگذشت زنی در حدود سه دهه از زندگی‌اش است، داستان تحول و شدن است. گل‌بانو تحت تاثیر اختر قرار می‌گیرد و پای در مسیری می‌گذارد که تا آخر داستان هم‌چنان در آن قرار دارد. این تاثیر، از شخصیتی که جز گل‌بانو، همه منحرفش می‌دانند، آن قدر عمیق است که دختری روستایی را به استادیِ دانشگاه تهران می‌رساند. گل‌بانو با استعداد است، کتاب می‌خواند، حرف‌های گنده گنده می‌زند، جرات می‌کند عاشق شود و… خلاصه در آن فضای بلبشو که بلقیس سلیمانی می‌سازد، برای خودش انگار عالمی دیگر دارد. او به طنز به زمانه می‌نگرد اما زمانه با او شوخی ندارد و مجبورش می‌کند به خواست مادرش بله بگوید و عروس رها‌می شود، همان کسی که نقطه مقابل گل‌بانوست، ولی انگار گل‌بانو را دوست دارد و بعدها وقتی داستان از زبان او روایت می‌شود می‌بینیم، واقعا هم این‌طور بوده. اما زمانه یا شاید سرنوشت محتوم یقه رهامی را هم می‌گیرد و او مجبور می‌شود از گل‌بانو جدا شود. به قول معروف، دست بالای دست بسیار است. شاید هم هیچ یک از این حرف‌ها نباشد، و همه این‌ها فقط بازیِ زندگی باشد؛ یک بازی با قواعد خاص خودش، که تو مجبوری رعایت‌شان کنی و نقشی را که به عهده‌ات گذاشته‌اند، انجام دهی؛ خوشت بیاید یا نیاید. و گل‌بانو انگار این را می‌داند و بازی می‌کند. اما این بازی گاهی خیلی جدی می‌شود و هم‌بازی‌ها بی‌رحمانه برای رسیدن به امتیاز، بازی می‌کنند… .

بلقیس سلیمانی در این رمان، سال‌هایی را روایت می‌کند که کمتر به آن پرداخته شده است. او وقایع سیاسی‌- اجتماعی اوایل انقلاب را که دورانی پر تنش بود، زمینه داستان خود ساخته و شخصیت‌ها را در دل این فضای ناآرام می‌پروراند و لذا شخصیت‌های رمان که محصول کارخانه زمانه خود هستند، نمی‌توانند از اقتضاهای روزگارشان رها شوند. آن‌ها ناچارند نگاه سیاسی داشته باشند و ناچارند به خاطر این نگاه، خود و خواست خود را نادیده بگیرند و به آن‌چه روزگارشان می‌طلبد تن بدهند. رها‌می گل‌بانو را دوست دارد ولی باید ترکش کند، چون از قدرت بالاتر می‌ترسد، چون جایگاهش را از دست می‌دهد و چون باید ملاحظات سیاسی را رعایت کند. زمانه، زمانه‌ی تن دادن به خواسته دل نیست باید ببینی از تو چه می‌خواهند و همان را انجام دهی.

نویسنده به آن دوران با نگاهی انتقادی می‌نگرد، ولی هیچ‌گاه عنان قلم را رها نمی‌کند و می‌کوشد از دایره انصاف خارج نشود. رهامی که گویی نماد نظام حاکم است، از دید گل‌بانو جامع همه رذایل است. ولی سلیمانی به همین مقدار بسنده نمی‌کند، او در چشم رهامی هم می‌نشیند و وقتی داستان از دید او روایت می‌شود، می‌بینیم که قضاوت گل‌بانو خالی از خطا نبوده.

بی‌طرفی نویسنده در رمان و چند صدا بودن آن، از مؤلفه‌های رمان پست‌مدرن است. در رمان پست‌مدرن نویسنده یک ناظر بی‌طرف است و تریبون روایت را بین همه شخصیت‌ها تقسیم می‌کند. به اصطلاح چند صدایی در رمان حاکم است. به نظر می‌آید این ویژگی در «بازی آخر بانو» وجود دارد و از این نظر می‌توان آن را یک رمان پست‌مدرن دانست.

نویسنده در این کتاب تلاش زیادی کرده که همه شخصیت‌ها را به سر‌انجام برساند و به همین دلیل است که سعید را دوباره وارد داستان می‌کند. سعید در برهه‌ای از داستان نقش خود را در زندگی گل‌بانو ایفا کرد و بعد رفت، انگار که مرده باشد، اما نویسنده باز او را از قبر بیرون می‌کشد و برایش داستان می‌سازد، گویی سلیمانی مسیر زندگی را دایره‌وار می‌داند، به طوری که در آن هر کسی باید به نقطه شروعش باز گردد. شاید هم بیان وقایع آن دوران برایش از داستان گویی مهم‌تر بوده و سعید با حضور دوباره خود می‌توانسته راوی بخشی از این وقایع باشد.

فصل‌های آخر رمان یک‌دستی فصل‌های ابتدایی را ندارد، انگار رمان دو تکه است و به نظر می‌آید آن حوصله‌ای که نویسنده در فصل‌های اول داشته، در انتها از دست داده است. روایت عجولانه به اضافه شخصیت‌های جدید در داستان و حضور خود نویسنده، همه باعث شده که این رمان انسجام نیمه اول را در نیمه دوم از دست بدهد. نویسنده خواسته است در فصل‌های آخر، نیروی تازه‌ای وارد داستان کند ولی از این پتانسیل قوی بهره لازم را نبرده است. اگر کتاب با همان حوصله اول کار به پایان می‌رسید شاید با رمانی به مراتب قوی‌تر روبه رو بودیم که هم جذابیتش، که حاصل روابط شخصیت‌ها است تا آخر حفظ می‌شد و هم یک‌دستی کار رعایت می‌شد. هر چند حضور خود بلقیس سلیمانی در رمان کار جالبی است و به اثر عدم قطعیت می‌دهد و نوعی فاصله‌گذاری ایجاد می‌کند، ولی احساس می‌شود سلیمانی خودش را به داستان تحمیل کرده و از وقتی سر و کله او پیدا می‌شود، همه چیز به هم می‌ریزد؛ هم داستان و هم ذهن خواننده. علاوه بر این‌ها تک‌گویی‌های فصل‌های آخر دست نویسنده را رو می‌کند؛ اتفاقی که سلیمانی در طول رمان بسیار سعی کرده، روی ندهد.

اگر بخواهیم نگاهی هم به شخصیت‌های این رمان داشته باشیم به طور خلاصه می‌توان گفت: شخصیت گل‌بانو هر چند به خاطر ناآرامی و عصیانگری‌اش جذاب است ولی از کلیشه‌های رایج هم مصون نمانده، کلیشه یک شخصیت روشنفکر: داستان خواندن، فلسفه خواندن و استاد فلسفه شدن، از داستان‌ها و رمان‌های معروف حرف زدن و معترض بودن. چیز‌هایی که در گل‌بانو هم می‌بینیم. در شخصیت رهامی هم احساس می‌شود گاهی غلو شده، طوری که باور کردنش کمی سخت است. به سعید هم که اصلا نزدیک نمی‌شویم. اما یک شخصیت در این رمان معرکه در آمده؛ مادر گل‌بانو. شخصیتی که از کلیشه یک مادر بسیار فاصله دارد. روزگار احساسات مادرانه‌اش را کشته و بیشتر به فکر تجارت است تا سرنوشت دخترش. او همه چیز را با نگاه حساب‌گرانه می‌بیند و انگار گل‌بانو طعمه‌ای است در دستش، نه دخترش.

نثر سلیمانی ساده و خوش‌خوان است و آن‌قدر زبانش جذاب است که خواننده احساس خستگی نمی‌کند. نویسنده دنبال بازی‌های زبانی نیست، و بیشتر به بیان ساده روایت فکر می‌کند تا ساختار زبانی آن. روشی که اکثر نویسنده‌های ما مدت‌هاست آن را رها کرده‌اند، غافل از این‌که خواننده، قبل از هر چیز دنبال داستان می‌آید.


 

سیاه‌مشق

{تصویر}

به لحاظ سینمایی ساختاری که در فیلم «مشق شب» ساخته عباس کیارستمی، لحاظ شده، خلاف عادت است. ساختاری که شاید به یک مستند بیشتر شباهت داشته باشد که متریال و تدوینی تلویزیونی را انتخاب کرده است تا یک اثر سینمایی داستانی. شاید در ظاهر به نظر برسد، فیلم متشکل از چندین و چند مصاحبه است با عده‌ای از دانش‌آموزان دبستانی و تعداد کمی از والدین درباره موضوع «تکلیف شبانه دانش‌آموزان» که البته واقعاً هم در ظاهر همین است. یک دوربین، یک پرسشگر و یک صدابردار، یک میز و بچه‌هایی که پی‌در‌پی، پشت این میز می‌ایستند و از خودشان و البته مشق‌نوشتن‌شان می‌گویند.

از این‌که چگونه می‌نویسند، چه کسی کمک‌شان می‌کند، آیا از مقدار تکلیف و نوع آن رضایت دارند، آیا به دلیل ننوشتن مشق شبانه تنبیه شده یا برای نوشتنش تشویق شده‌اند و … . شاید در نگاه اول و در منظری که با دقت «خاص» فیلم را نپاید، چنین باشد؛ اما ریزبینی و تامل شایانی که این فیلم بدان نیازمند است، محصول دیگری دارد.

پیش از هر چیز باید به این نکته اشاره کرد که اساسا موضوع «مشق شب»، وسیله شده است و مجرایی برای روان‌شناسی کودکان ایرانی که کیارستمی آن را به صحنه آورده است. مجموع پاسخ‌هایی که بچه‌ها در این فیلم تحویل کارگردان یا همان مرد پرسشگر آن طرف میز می‌دهند، برآیند روحیه جمعی و فردی و به نوعی نشانه ایرانی بودن آن‌ها در مقیاس و سنین کودکی و برگرفته از شرایط و ویژگی‌های خاص و عام این دوران است. علاوه بر این، نوعی طنازی و رندی، هم در سؤال‌ها و هم در جواب‌ها‌ی بچه‌ها به چشم می‌خورد. فیلم مجموعه‌ای از مصاحبه‌هاست که با کمترین تمهید و تنوع‌بخشی و جذابیت‌دهی حقیقی یا مجازی سینمایی، کنار هم چیده شده است؛ اما یک روح کلی و عمیق بر مجموعه کار سایه افکنده و آن را دلپذیر کرده است. نوع مراجعه بچه‌ها به سؤال‌ها، کم‌رویی، دورویی، گریه، حفظیات، پاسخ‌های دوگانه و برداشت‌هایی که آن‌ها در همان فضای کودکانه از جامعه و وضعیتش دارند و آن را در جواب‌های‌شان منعکس می‌کنند.

در واقع، «مشق شب» موضوعی خاص و بحثی به ظاهر یگانه را محور حرف‌ها و داد و ستدهای کلامی و رفتاری فیلم، قرار داده است؛ اما در عین حال، فضایی که از این گفت‌و‌گو‌ها و اکشن‌ها و دی‌اکشن‌ها و این فرآیند مصاحبت فردی با دانش‌آموزان، پدید آمده، مجالی شده است برای به تصویر کشیده شدن «جامعه ایرانی» البته در مقطع سنی اول و دوم دبستان، و این نکته به لحاظ این که شالوده رفتاری و الزامات و ره‌آوردهای پایه‌ای و مستمر اجتماعی همه انسان‌ها در همین سنین ابتدایی شکل اصلی و جدی خود را می‌یابد، بسیار مهم و قابل درنگ است.

{تصویر کیارستمی}

گذشته از این فیلم به نحو اساسی توجهی جدی به انعکاس این نکته دارد که مقوله «مشق شب» نیازمند بازنگری اصلاح و برنامه‌ریزی اهالی آموزش و پرورش و اولیای بچه‌هاست. این توجه، بیش و پیش از آن‌که نتیجه‌گیری شعاری و بیانی کارگردان باشد، خلأ‌ها و فراز و فرود‌ها و دیگر نشانه‌های پیدا و گریزهای پنهان فضای مستقر در گفتار و بچه‌هاست و به آن تنبه و اشاره می‌دهد.

البته موضوع محوری «مشق شب» نشانه‌ای است برای بیان یک رویکرد غلط و ناشیانه در نظام آموزشی، نه تنها در مقطع دبستان و … بلکه در دیگر مجامع آموزشی و اداری کشورها و حتی در سایر اجتماعات؛ از سیاسی و اقتصادی گرفته تا فرهنگی و هنری و … . آن این‌که، آموزش زندگی در جامعه، پیش از آن‌که پابند خلاقیت، دقت، ایجاز و بازدهی باشد، چیزی در حد باز کردن تکلیف از سر و برداشتن بار از روی شانه حتی به نازل‌ترین شکل آن است، به نحوی که فرد مسئول تنها به رفع تکلیف می‌نگرد و فکر می‌کند تا این‌که واقعاً اهتمامی جدی به حرکت، رشد و پیشرفت داشته باشد. این معضل و عیب بزرگ را می‌توانیم در دیگر بخش‌های جامعه و در هر مقیاسی، متناسب با آن‌ها، رد‌یابی کنیم.

شاید بتوانیم مشق شب را نشانه‌ای و چراغی، فراتر از ظاهر یک مدرسه و یک کلاس و تنی چند از دانش‌آموزان، به سایر بخش‌های جامعه، گسترش دهیم. ادارات، بانک‌ها، حقوق و وظایف شهروندی، رعایت قانون، عدم تجاوز به حقوق دیگران، قانع و البته مصر بودن در مورد حق خود و … . با قوانینی که درست و پخته و کارشناسی شده نیستند و در عین حال برای جلوگیری از به هم ریختن ساختار جامعه همگی موظف به رعایت آن‌ها هستیم چه می‌توان کرد؟ و یا در خطوط مترو و هنگامی که مدت زمان عبور قطار‌ها زیاد و جمعیت از آن زیادتر است و در فشار و سیل جمعیت چاره‌ای نداریم مگر این‌که ما هم مثل دیگران هل بدهیم، باشد که از این ره‌آورد، حق نیم‌بند و لغزان خود را در آن کشاکش، به دست آوریم!

و… مثال‌های دیگر!

اگر دقیق بنگریم، آن‌چه در موضوع «مشق شب» گریبان‌گیر بچه‌هاست، — با تمام محذورات و ناچاری‌ها و درست و غلط‌هایش — در عرصه‌های دیگر هم به سراغ آدم‌های دیگر می‌آید. شاید یافتن پاسخی درخور و به انجام رساندن اصلاحی هدفمند و درست و به جریان انداختن رویکردی علمی و صحیح کمک کند تا قصه «مشق شب» دل‌پذیرتر از آن چیزی باشد که هم‌اکنون برای نونهالان این جامعه، وجود دارد.

آشنایان به آثار عباس کیارستمی، فیلم‌ساز نام‌دار سینمای جدید ایران می‌دانند که «مشق شب» هم به لحاظ ساختار و هم به جهت مضمون – با دقت به سادگی، صداقت و میزانسن طبیعی و بی‌تکلفش- در پازل آثار این هنرمند، جایی طبیعی و در روالی قابل قبول قرار می‌گیرد. کیارستمی نشان داده است که در تلفیق نگاه سینمایی او و مقوله «مستند» فرمی خاص به وجود می‌آید که می‌توان گفت آثاری مثل«مشق شب»، «طعم گیلاس» و… از آن دسته‌اند و گویای همان فرم و مضمون.

اما نکته‌ای که در طول فیلم «مشق شب» با روانی و گویایی، به طور طبیعی رخ می‌نماید، نوعی گرمای سترگ است که در کلام و دادوستد بیانی کیارستمی و بچه‌ها رد و بدل می‌شود که می‌توان از آن تعبیری تلفیقی هم‌چون صداقت، شیطنت و… به عبارت دیگر «کودکانگی» داشت. بچه‌های معصومی که یک به یک، جلوی دوربین می‌آید و از خودشان می‌گویند؛ از خانواده‌هایشان، از کارتونی که دوست می‌دارند، از کارهای خانه، از نمره‌هایشان، از این‌که در درس ریاضی ضعیفند یا این‌که امسال نمره‌های بهتری کسب کرده‌اند، از این‌که همگی متفق القولند که تنبیه، یعنی «کتک زدن» و این‌که خیلی‌های‌شان نمی‌دانند تشویق چیست و… کلمات و حرکاتی همان قدر معصوم که همین قدر پر غلط، با لکنت و البته دوست‌داشتنی و به دل نشستنی.

فیلم، پایان زیبایی دارد؛ وقتی آن کودک معصوم شعر کتاب دوم ابتدایی‌اش را از حفظ یا همان «بر» رو به دوربین می‌خواند و کلامش در موسیقی تیتراژ پایانی گم می‌شود. شعر استاد علی موسوی گرمارودی و لحن ساده و بی‌تکلف دل کودکی دبستانی که فقط با حضور دوستش توانست جلوی ترس و گریه‌اش را بگیرد و … بخواند:

… ای که ناهید را تو آوردی
ماه و خورشید را تو آوردی …