فیروزه

 
 

آرمانی به نام کشف واقعیت

ادعایی که کارگردان در مورد نحوه‌ی ساخت فیلم یونایتد ۹۳ دارد این است که این فیلم، بر اساس مستندات و تحقیقات فراوان پیرامون واقعه‌ی یازده سپتامبر ساخته شده و سعی شده که فیلم ساختاری مستند‌گونه داشته باشد. هدف فیلمساز برای ساختن این فیلم، ادای دینی بوده به قربانیان حادثه‌ی یازده سپتامبر که به زعم فیلمساز به دلیل اهمال‌کاری مسئولین ایالات متحده‌ی آمریکا قربانی شده‌اند.

نقطه‌ی تمرکز روایت فیلم، آخرین هواپیما‌ی سرقت شده توسط تروریست‌ها است که به مقصد مشخص شده‌ی خود (کاخ سفید) نمی‌رسد و در منطقه‌ای دیگر سقوط می‌کند. زمانی که روایت فیلم نیز به خود اختصاص داده است دقیقا همان مقدار زمانی است که از آغاز سرقت توسط ربایندگان تا انهدام هواپیما طی شده و در طول این زمان و در کنار مشاهده برخی اتفاقات داخل هواپیما‌ی یونایتد ۹۳، شاهد اتفاقاتی که در برج‌های نگهبانی، مرکز کنترل ترافیک هوایی آمریکا، و مراکز فرماندهی نیروی هوایی آن کشور رخ می‌دهد، نیز هستیم.

غرض از این یادداشت پرداختن به عناصر داستانی، دراماتیک یا فرم فیلم نیست. بلکه این فیلم پرسشی را در ذهن من ایجاد کرد که مایلم در این یادداشت آن را تفصیل دهم و احیانا برای آن پاسخی بیابم. و آن سؤال این است‌که آیا می‌توان فیلمی مستند ساخت؟ و در این صورت، این فیلم چگونه ساخته خواهد شد؟

در مورد این فیلم به خصوص، فرایند ساخت، اهمیت بسیاری دارد. اطلاعاتی که بر اساس آن وقایع داخل هواپیما به تصویر کشیده شده است، اطلاعاتی است که توسط قربانیان هواپیما در لحظات آخر از طریق مکالمات تلفنی با خانواده‌هایشان صورت گرفته و عوامل فیلم دوربین به دست به سراغ خانواده‌های آنان رفته‌اند و جزئیات آن مکالمات را جویا شده‌اند. سعی شده است همه‌ی اطلاعاتی که در فیلم منتقل می‌شود بر پایه‌ی مستندات باشد که برای به دست آوردن آن‌ها زحمات زیادی کشیده شده است. نکته‌ی جالب توجه این است که از خانواده‌ی همه‌ی قربانیان این حادثه اجازه گرفته شده و آنان نیز به هنگام نمایش فیلم در جشنواره‌ی نیویورک حضور پیدا می‌کنند و حمایت خود را از فیلمساز اعلام می‌نمایند.

یونایتد ۹۳ پشتوانه‌ی تحقیقی فوق‌العاده تحسین‌برانگیزی را در پی خود داشته است. اطلاعات به دست آمده حاصل تلاش‌های بی‌وقفه‌ی گروه سازنده است که نظیر آن در فیلم‌های دیگر کمتر به چشم می‌خورد. سؤال من کمی فراتر از این است که مثلاً روش تحقیق آنان چگونه بوده است، منابع‌شان چه بوده و روش تحلیل اطلاعات‌شان بر اساس چه الگویی صورت گرفته است. سؤال این‌جا است که آیا عملاً امکان دسترسی ما به واقعیتی که در این رویداد پیچیده رخ داده و یا حتی وقایع ساده‌تر مثل طلاق یک زوج از هم‌، وجود دارد یا نه؟

در فیلم صحنه‌هایی از اتفاقات داخل هواپیما نشان داده می‌شود که به جزئیاتی موشکافانه از نحوه‌ی قتل‌ها، اتفاقات داخل کابین که طبیعتاً هیچ شاهدی نداشته، پرداخته است. فیلمساز ناچار است این صحنه‌ها را با تخیل خودش بسازد و به محض وارد شدن به حوزه تخیلش از وابستگی کامل به حقایق و مستندات دور می‌شود.

از سوی دیگر افرادی با اتکا به وقایع مستند دیگری، گزارشات مختلف و همچنین بر اساس ادعاهای شاهدهای همین ماجرا فیلم‌های مستند دیگری می‌سازند و آن‌ها نیز ادعا می‌کنند که فیلم‌شان کاملا مستند است؛ ولی مستندی که با روایت یونایتد ۹۳ از ماجرا کاملاً متفاوت است. به نظر من در صورتی که با بی‌طرفی به فرایند ساخت این فیلم و همچنین فیلم‌های کاملاً متفاوت، با رویکردهایی متضاد با این فیلم نگاه کنیم، خواهیم دریافت که هر کدام احتمالاً با صداقت و دقت زیاد به واقعه‌ی یازده سپتامبر پرداخته‌اند ولی آن‌چه باعث متفاوت شدن نتیجه‌ی کار شده است، پیش‌فرض‌های هرکدام است. اگر پیش‌فرض سازنده در ساختن فیلمی از واقعه‌ی یازده سپتامبر، یافتن مهاجمی خارجی باشد مطمئناً فاکت‌ها و گزارش‌ها و شهادت‌هایی خواهد یافت که آن را تصدیق کند، و اگر پیش‌فرضش این باشد که دنبال متهمی از داخل خاک آمریکا بگردد و تمام تقصیرها را گردن او بیندازد باز هم گزارش‌ها و مؤیدات فراوانی برای منظور خود خواهد یافت.

اصولا این اتفاق در تمامی رویدادهای این جهان رخ می‌دهد. برخورد بشر با پدیده‌ها و اتفاقات پیرامونش کاملاً مبتنی بر پیش‌فرض‌هایی است که دارد. علاوه بر این عامل که باعث ایجاد دیدگاه‌های متفاوت بر رخدادی واحد می‌شود، ضعف کلی بشر بر احصاء تمامی زوایای یک رخداد، و بنابر این دستیابی به قسمت‌هایی از آن نیز باعث پیچیده‌تر شدن قضیه می‌شود. تا آخر عمر بشریت می‌توان فیلم‌های مستند و داستانی کاملاً متفاوتی از واقعه‌ی مهم یازده سپتامبر ساخت که هیچ کدام از آ‌ن‌ها تکراری نباشد. کافی است زاویه‌ی دید عوض شود، اعتماد ما به یکی از منابع اطلاعاتی‌مان کمتر یا بیشتر شود، یا به حقایق تازه‌تری که هر روز احتمال کشف آن‌ها می‌رود دسترسی پیدا کنیم. بر اساس این تحلیل عملاً امکان ساخت فیلم مستند (فیلم به عنوان یک نمونه)، منتفی است. بازسازی دقیق یک واقعه، وفاداری به تاریخ، پرهیز از هرگونه تخیل و شعارهایی از این دست، صرفاً «شعار» می‌نمایانند.

مشکلی که پس از ارائه‌ی این تحلیل به وجود می‌آید، مسئله‌ی حقیقت و آرمان حقیقت‌یابی است که یکی از زیباترین آرمان‌های انسانی است. این که آیا امکان دسترسی ما به حقیقت وجود دارد یا خیر؟ برای من فکر کردن به فیلم، و به صورت کلی مسئله‌ی روایت تا حدی راهگشا بود. اتفاقی که در روایت‌پردازی، به خصوص نوع مستند آن که دغدغه‌ی ارائه‌ی واقعیت را دارد، اتفاق می‌افتد، نمونه‌ی تبلور یافته‌ی تلاش انسان است برای کشف حقیقت. به نظر می‌رسد مفاهیم و معانی‌ای که در ذهن ما از پدیده‌ها گرفته تا اتفاقات تاریخی، و حتی تحلیل‌هایی که از رفتارهای خود یا دیگران ارائه می‌کنیم، همگی روایت‌هایی هستند که ما بر اساس پیش‌فرض‌های خود و همچنین محدود بودن‌مان از لحاظ دسترسی به تمامی جوانب آن پدیده یا اتفاق، شکل می‌گیرد. دلیل این که در طول تاریخ بشریت به این میزان در آراء و عقاید و مبانی علمی تطورهای بعضاً بنیان‌کن داشته‌ایم نیز همین است. روزی چشمان‌مان آن‌قدر قدرتمند نبود که گرد بودن زمین را ببینیم، یا علت‌های طبیعی برای بیماری‌ها را پیدا کنیم. اکنون که به این امور واقف شدیم، تازه درمی‌یابیم که به چه میزان جاهلیم و میزان دانسته‌های ما در مقایسه با نادانسته‌های‌مان قابل مقایسه نیست.

آن چه در این‌جا مهم می‌شود، آگاه شدن به این مسئله است. آگاه شدن به این که میزان نا‌آگاهی‌ها بسیار بیشتر از آگاهی‌ها است. در این صورت چه کسی می‌تواند اعلام کند که من اصل حقیقت فلان ماجرا را یافتم و گفتم؟ تنها چیزی که برای ما باقی می‌ماند تلاشی است که برای رسیدن به واقعیت و حقیقت می‌کنیم و با آن می‌توانیم دل خود و دیگران را آرام کنیم که «تا جایی که ممکن بود تلاشم را برای رسیدن به واقع انجام داده‌ام.» ولی بازهم این نمی‌تواند تضمین کننده‌ی این باشد که مخاطب کلام یا فیلم ما، آن‌چه گفته‌ایم را باور کند و اعتماد پیدا نماید.

* UNITED 93, written and directed by Paul Greengrass


 

داستان از کجا می‌آید؟

داستان‌ها تنها یک ایده نیستند، آن‌ها از لایه‌های در‌هم‌تنیده‌ی ایده‌ها ساخته شده‌اند. این اشتباه است که فکر کنیم یک داستان فقط از یک مکان واحد به دست می‌آید. تصور این که شخصی ایده‌ای واحد برای داستانش بیابد اشتباهی بنیادی و گمراه‌کننده است درباره‌ی این که داستان‌ها چگونه نوشته می‌شوند. یک ایده به تنهایی، یک نقطه‌ی شروع است، یک انرژی مرکزی برای داستان، و شاید لحظه‌ی اکنون.

یکی از راه‌های نوشتن داستان این است که پوشه‌ای از ایده نگه دارید. یک ایده به‌تنهایی به هیچ‌وجه برای یک داستان کافی نیست، اما اگر شما پوشه‌های متعددی از ایده داشته باشید – یک شخصیت جذاب، تکه‌ای از یک محاوره، مکانی مهیج، یا قسمتی از یک طرح- به ذهنتان خطور می‌کند و سپس شما می‌توانید آن‌ها را خارج کنید، به آن‌ها نگاه کنید و آن‌ها را بازچینی کنید. بعضی‌ها در پوشه باقی خواهند ماند اما شاید یک یا دو تا از آن ایده‌ها توجه‌تان را جلب کند تا روی داستانی که از آن ایده بر‌می‌آید کار کنید.

به لحظه‌ی حال بنگرید و راجع به آن سؤال کنید. چه چیزی این شخصیت را به این تغییر کشانده؟ چه اتفاقی افتاد؟ چرا؟ چه کسی درگیر شد؟ کجا؟ چه چیزی آن را مهم کرد؟ چگونه اتفاق افتاد؟ شخصیت‌های شما چه چیزی می‌خواهند؟ چه چیزی در مسیر به دست آوردن خواسته‌ی آن‌ها وجود داشت؟ برای غلبه بر مانع‌شان چه کاری انجام خواهند داد؟

به پرسیدن سوال‌ها ادامه دهید تا به لحظه‌ی حال هدایت‌تان کند.

غالبا ایده‌ها از هر جایی می‌آیند. جهان را تماشا کنید. ببینید. روزنامه بخوانید و مقالاتی را که جلب توجه‌تان می‌کند برش بزنید، یا آن‌ها را به پوشه‌ی ایده‌هایتان منتقل کنید.

تمرین:

به یکی از خاطرات گذشته‌تان که هنوز برایتان مهم است فکر کنید- چیزی که شما را گریان می‌کند، یا می‌ترساند، یا عصبانی، یا احساس غرور پس از انتقام. به‌طور خلاصه آن را شرح دهید- بر قدرت حسی آن تمرکز کنید. حالا- آن را تبدیل به داستان کنید. بعضی چیزها را تغییر دهید. شخصیت، سن، مکان، و جنسیت را تغییر دهید. ببینید چگونه این تغییرات بنیان داستان را دگرگون می‌کنند.

*Shariann Lewit. Writing and Reading Short Stories (Fall 2006) .M.I.T


 

به دست آوردن ایده برای نمایش‌نامه

نمایش نامه با شخصیت ها و زبان آغاز می‌شود. داستان بنا‌شده است بر چیزهایی که شخصیت‌ها می‌خواهند یا به آن نیاز دارند، به خصوص شخصیت اصلی و شخصیت هایی که آنچه را می خواهند با واژه ها تعقیب می‌کنند. برای مثال؛ اگر مرد جوانی بخواهد دختر زیبایی را بفریبد، از زبان نرم استفاده می‌کند.اگر وکیلی بخواهد در محاکمه پیروز شود، از کلمات استفاده می کند تا مدرک قانع کننده‌ایی ارائه دهد و به این وسیله از موکل‌اش دفاه کند.کنش در واژه ها نهفته است.

اما در کجا ایده ایی برای شخصیت یا شروع نمایش‌نامه وجود دارد؟ برای هر نویسنده و هر نمایش نامه، این متفاوت است. احتمالا به اندازه نمایشنامه هایی که وجود دارد ایده هم وجود دارد.گرچه ما می توانیم با سه دسته بندی شروع کنیم: تجربه‌های شخصی؛ مشاهده مردم، تصاویر، و حوادث در زندگی روزانه‌مان؛ و تحقیق.

تجربه های شخصی

دقیقا شبیه بازیگری که در ابتدای کار‌اش بازی‌کردن نقش های شبیه خودش را ساده‌تر می‌یابد، یک نمایش‌نامه نویس تازه‌کار هم، گفتن داستان بر اساس تجربه‌های خود‌اش را ساده تر می‌یابد. غالبا می‌گویند؛ نویسنده باید آن‌چه را می‌داند بنویسد. این نکته ای ظریف است، اما همچنین باید به صورت جدی تاکید کنیم که؛ نویسنده می‌تواند از تخیل خلاق‌اش، مشاهده کردن و تحقیق برای توسعه آن‌چه که می‌داند، استفاده کند. یک بازیگر می‌تواند، با ساختن دانش و تجربه خود به و سیله تخیل، نقش یک قاتل زنجیره‌ای را بازی کند بدون آن‌که واقعا کسی را کشته باشد. نویسنده نیز کاری مشابه این انجام می‌دهد. در زندگی بازیگران و همچنین نویسنده‌ها اوقاتی بوده است که از دست شخصی عصبانی شوند. شاید او بی‌عدالتی، تبعیض، خشم و میل به انتقام را احساس کرده باشد. ممکن است عکس‌العملی در موقع این احساسات انجام نداده باشد اما می‌تواند تخیل کند که چه اتفاقی می‌افتاد اگر کاری می‌کرد. بنابر‌این نویسنده، مانند بازیگر قادر است داستان‌اش را بر روی حوادث واقعی زندگی به وسیله قدرت تخیل بسازد و حوادث خاص را برای اهداف دراماتیک‌اش استخراج کند .

نمایش‌نامه من با عنوان شبیه پدر، شبیه پسر[۱] از یک حداثه در خانواده من الهام گرفته شده است. بعد از این که من و همسرم ازدواج کردیم، مادرم برای ما یک میهمانی کوچک ترتیب داد که به گونه ایی تلخ و غم‌انگیز پایان یافت؛ پدر و عمویم در آشپزخانه مشاجره‌ایی را آغاز کردند که به راهروی حیاط کشیده شد، جایی که عمویم از پشت بر‌روی یک تکه فلزی تیز افتاد. از این واقعه، من یک نمایش نامه ساختم که در آن دعوایی شبیه این اتفاق می‌افتد و بدن توسط یک میله سوراخ می شود و می‌میرد. پدر نیز دقیقا شبیه پدر خودش با قرار دادن اسلحه در دهان‌اش و پاشیده شدن خون از پشت سرش خود‌کشی می‌کند،.( پدر بزرگ من دقیقا خودش را به این شکل کشته بود.) بدین گونه من با شخصیت‌ها و موقعیتی شروع کردم که می‌شناختم‌اش و به وسیله تخیل‌ام توسعه‌اش دادم.

جان گوار[۲] در مصاحبه ایی در هنر نمایش‌نامه نویس[۳] تنظیم شده توسط جکسون آر. بریر[۴](۱۹۹۵) اشاره کرده است که صحنه اول نمایش‌نامه‌اش رازهای سینه و غفلت[۵] را کاملا به صورت کلمه به کلمه از یک اتفاق در زندگی‌اش گرفته است. این حادثه بسیار شخصی و و تکان دهنهده برای او بوده است. بعد از این اتفاق، او آن را یادداشت کرده است. به خاطر این که نمی دانسته چه کار دیگری می‌تواند با آن بکند. این اتفاق مادر ا و را در یکی از تاریک ترین لحظات عمر‌اش درگیر کرد، و نقطه شروعی شد برای نمایش نامه او.

در کتاب مل گوساو[۶](۱۹۹۹) ادوارد آلبی: سفر منحصر به فرد[۷] (زندگی‌نامه)، نمایش نامه نویس چگونگی پیدایش چه کسی از ویرجینیا ولف می ترسد؟[۸] و دیگر نمایش‌نامه هایش توضیح می‌دهد. آلبی می گوید:» روزی که به یک نمایش‌نامه‌ی تازه فکر می‌کنم آن را پیدا خواهم کرد، به این معنی که آن ایده در ناخود‌اگاه من است، در حالی که من مشغول اطلاع دادن از ذهن خود‌آگاهم هستم به آن فکر می‌کردم. من آن را کنار می‌گذارم و فراموشش می‌کنم. آن ایده خودش چند هفته بعد دوباره ظاهر می‌شود و من آن چیزی را که بسیار درباره‌اش فکر کرده بودم پیدا می‌کنم.»(صفحه ۱۵۱) توضیح آلبی شبیه ورود شش شخصیت به دنبال یک نویسنده[۹] اثر پیراندلو[۱۰] است. آنها تقریبا به نزد او می روند و می‌گویند» ما را بنویس»تلاش آلبی برای یافتن شخصیت هایش شبیه بازیگری است که بداهه پردازی می‌کند. او می گوید» من مدتها در کنار ساحل با شخصیت هایم پیاده روی می‌کنم، همان کسی که نقشه دارم بگذارم‌اش در نمایش‌نامه ایی که هنوز ننوشته‌ام اش. من آن ها را در وقعیتی می‌گذارم که آنها نمی‌خواهند در نمایش‌نامه باشند و برایشان دیالوگ‌های فی‌البداهه می‌سازم تا ببینم چقدر خوب آنها را می‌شناسم.(صفحه ۱۵۱)

رویا‌های ما می‌تواند نقطه شروع مناسبی را فراهم کند. رویا‌ها تئاتری‌اند.آنها مجانی‌اند. مجبور هم نیستند که معقول باشند. آنها قابل پیش‌بینی هم نیستند.بسیاری از نمایش‌نامه نویسان اکسپرسیونیست از رویا ها استفاده می‌کردند تا به کاوش ذهنیات و واقعیات درونی انسان بپردازند. به همین اندازه صحنه های رویا در تلویزیون و فیلم ها معمول شده است. رویاها منابعی موجود و سرشار از ایده اند برای کارهای هنری. کابوس‌ها می‌توانند تجربه‌های مهیجی را فراهم کنند. ممکن است که از تصاویر و انرژی برآشفتگی، ترس و نا‌امیدی استفاده کنید تا نشان دهید که چه چیزی در ذهن شخصیت‌تان است.

یکی از رویا‌های مورد علاقه‌تان یا یکی از کابوس‌هایتان را یادداشت کنید و امکانات آن برای اجرا را کاوش کنید. چند رخداد ترسناک را با هم بیامیزید. از دیگران راجع به رویا‌ها و کابوس‌هایشان سوال کنید. چه چیزی شما را می‌ترساند؟ از چیزهایی که اطرافیان نزدیک‌تان را می‌ترساند چه می‌دانید؟ از تفسیرهای روان‌شناسانه و قضاوت در صحنه های رویا خودداری کنید. شما نیازی به این ندارید که رویا را برای مخاطبینتان شرح دهید یا به آنها بگویید که این صحنه چه معنای می‌دهد، اما یک صحنه رویا باید حس قوی‌ای از مفهوم نمایش‌نامه را منتقل کند.

اورفه[۱۱] اثر ژان کوکتو[۱۲] یک نمایش‌نامه کوتاه سورئال است که پر از جزئیات غریب ، شبیه یک رویا است، و همچنین نویسنده در مقام کارگردان اثر، توضیح داده است که چگونه این صحنه اجرا شود. مشکل این تصویر چیه؟[۱۳] اثر دنیس مارگولاس الهام شده از رویایی است که او بعد از مرگ ناگهانی مادراش در بازگشت به خانه دیده است. او در «نویسنده و کار اش» در قسمت سه ماهانه صنف نمایش‌نامه‌نویسان(مارگولاس،۱۹۹۵) نوشته است: این شبیه هیچ یک از قواعد بازی مربوط به کسی که از مرگ باز می‌گردد نیست. مارگولاس می‌گوید این نمایش‌نامه کاملا شخصی او است.

Practical playwriting- a guide to writing for the stage

Leroy clark, Florida international university

Pearson education inc

پانوشت‌ها

[۱]Like Father, Like Son

[۲] John Guare

[۳] The Playwright»s Art

[۴] Jackson R. Bryer

[۵] Bosoms and Neglect

[۶] Mel Gussow

[۷] Edward Albee: a singular journey

[۸] Who»s Afraid of Virginia Woolf?

[۹]Six Characters in Search of an Author

[۱۰] Pirandello

[۱۱] Orphee

[۱۲] Jean Cocteau

[۱۳]What»s Wrong with this picture?


 

سینمای تعاملی

سینمای اینتراکتیو، شاید سینمای نسل آینده باشد. حتی اگر جایگزین سینمای فعلی نشود، به شدت آن را متأثر می‌کند. فیلم‌هایی که تا کنون در این حوزه ساخته شده، شباهت‌هایی با بازی‌های ویدیویی/رایانه‌ای دارد. از این جهت که تماشاگر در این سینما منفعل نیست و سرنوشت قهرمان داستان به دستان تماشاگر بسته است. دقیقا هم یک بازی نیست؛ چرا که این سینما هم، دارای ساختار روایی است، اما روایتی غیر خطی.

شما در آینده نمونه‌ای از فیلم‌های این نوع سینما را می‌خرید و به تماشای آن می‌نشینید. فیلم درباره زندگی انیشتین است. شما از هر زاویه دیدی که مایل باشید به تماشای آن می‌نشینید. یک بار فیلم را از زاویه دید معلم دوران دبستان انیشتین می‌بینید، یک بار از دید مادر او، یک بار هم از زاویه دید خود او. در این فیلم این امکان را دارید که دنیا را آن‌گونه ببینید که انیشتین می‌دیده است و حداقل در دنیای فیلم، آن‌گونه عمل کنید که انیشتین عمل می‌کرده است. این فیلم،بسته به توانائی نویسنده و کارگردان و همچنین تیم فنی، می‌تواند تعداد قابل ملاحظه‌ای پایان داشته باشد. در واقع تماشاگر است که تصمیم می‌گیرد فیلم چگونه تمام شود و حتی چگونه آغاز گردد.

اکنون نمونه‌های On Line این نوع سینما در فضای اینترنت قابل مشاهده است و تماشای آن‌ها احساس جدیدی از فیلم دیدن، به دست می‌دهد. در فضای سایبر به وجود آمدن چنین فیلم‌هایی بیشتر مدیون پیشرفت روز افزون سرعت اینترنت و همچنین فراگیر شدن تکنولوژی‌های نمایش اینتراکتیو مثل Flash است. سینمای تعاملی، هنوز به مرحله بلوغ خود نرسیده و بیشتر در فضاهای لابراتواری دانشگاه‌های بزرگی همچون M.I.T. به رشد و نمو خود می‌پردازد.

اما آن چیزی که این‌گونه سینما را برای من جذاب می‌کند:

به دلیل بنا شدن این‌گونه سینما بر ساختارهای دیجیتال، مزایای هر تکنولوژی دیجیتال دیگری را خواهد داشت. کاربری آسان، دسترسی وسیع، فراگیر شدن و رشد سریع. این سینما، سینمایی کاملا شخصی است که هر کسی می‌تواند با آن داستان زندگی خودش را برای دیگران نقل کند و تا آخر عمرش، فیلمش را تکمیل کند.

از آن‌جایی که غالبا به روایت خطی، با زاویه دیدهای محدود عادت کرده‌ایم، این‌گونه سینما کاملا ضد عادت است. وقتی به کارهایی که انجام داده‌ام فکر می‌کنم (مرور خاطرات) غالبا تکه‌های جسته و گریخته و تصاویر درهم و برهم از زمان‌های متفاوت به ذهن می‌آید. ذهن قدرت یافتن ارتباطی وثیق در میان آن‌ها را دارد. روایت خطی علاوه بر تمام جذابیت‌هایش، مساوی با محدودیت است. پایانی که مشاهده می‌شود، فقط نتیجه‌ی آن چیزی بوده که ما مشاهده کردیم و این غیر ممکن است.

امکان مشارکت و تعامل در سینمای تعاملی، امکان بسیار جذاب و پر‌کارکردی است. دیگر در هنگام مشاهده تمام وقت صرف تخمه شکستن یا خیره به صفحه نمایش نگاه کردن، نمی‌شود. زمان نمایش فیلم هم دیگر محدود و مشخص نیست. دست‌ها، و به طور کلی حس لامسه فعال می‌شود و مخاطب در برابر آن‌چه می‌بینید منفعل نیست. شاید بهتر باشد این‌گونه گفت؛ مخاطب با استفاده از مواد و مصالحی که سازنده‌ی فیلم در اختیارش گذاشته، فیلم دلخواهش را می‌سازد.

اگر با این تفکر هم‌عقیده باشید که بیشتر فعالیت‌های زبانی بشر روایتگری است، و شما این میل خودآگاه به روایتگری را در خودتان احساس می‌کنید، برای انتقال و روایت تجربه‌های زیسته‌تان، کشف علمی جدیدی که داشته‌اید، یا بینشی که پیدا کرده‌اید، این سینما می‌تواند یکی از گزینه‌های انتخابی شما باشد.

* Interactive Cinema


 

رابطه سینما با شناخت و یادگیری

در این نوشتار قصد دارم راجع به گستره‌های نظری جدیدی که در حوزه‌ی یادگیری به وجود آمده و از ارتباط آن با رسانه‌ایی مثل سینما بحث کنم. از سویی با جهش عظیمی که از رفتارگرایی به شناخت‌گرایی در حوزه‌ی روان‌شناسی و علوم تربیتی صورت گرفته (و یا در حال صورت گرفتن است) یادگیرنده از یک عنصر تک‌بعدی و منفعل در آموزش که همان نشستن در کلاس و گوش‌دادن به سخنرانی‌ها، خواندن، نوشتن و محاسبه (و همچنان هست) به یک یادگیرنده‌ی فعال که آموزش او منحصر در یک بعد از توانایی‌های ذهن او نیست، تبدیل شده است. نظریه‌هایی مثل نظریه‌ی هوش‌های چندگانه گاردنر (Multiple Intelligence) تعداد ۹ (یا به تعبیر خودش ۵/۸) هوش برای انسان معرفی کرده که هر کدام نقش منحصر به فردی در یادگیری و شیوه‌ی تفکر انسان دارند. (۱) و متأسفانه شیوه‌های آموزشی سنتی فقط با دو هوش سرو کار داشته‌اند؛ هوش زبان‌شناختی و هوش منطقی- ریاضی. شخصی که در این دو جنبه از توانایی و قدرت بیشتری بهره‌مند بود شخصی هوشمند و به اصطلاح با آی کیو ی بالا، و شخصی که از این دو توانایی بهره‌ی کمتری برده بود کم‌هوش شمرده می‌شد.

از سوی دیگر ما با جهش عظیم دیگری رو به رو شده‌ایم و آن «انقلاب اطلاعات» است. این انقلاب دو وجه دارد: یکی این که حجم اطلاعات به صورت سرسام‌آوری رو به افزایش است و دیگر (که برای من مهم‌تر است) این که منابع اطلاعاتی یا رسانه‌های دربردانده‌ی اطلاعات نیز متنوع شده‌اند. اگر در گذشته انسانی که به دنبال یادگیری بود، در انبوهی از کاغذ حاوی متن که مکان قابل تصور آن کتاب‌خانه است تصور می‌شد، یادگیرنده‌ی امروز با مدل‌های مختلف اطلاعات شامل تصاویر، فیلم‌ها، اصوات، متن و مدل‌های ترکیبی مانند نمودارها، بانک‌های اطلاعاتی، هایپر لینک‌ها و مولتی مدیاها محصور شده است. برعکس گذشته است زمانی که شما برای دسترسی به تعداد زیادی از منابع مورد نیازتان چاره‌ای جز حضور در کتاب‌خانه نداشتید، امروز با چنین محدودیتی روبه‌رو نیستید و با امکانات ذخیره‌سازی و همچنین دسترسی به شبکه‌ها در هر کجا که باشید، منابع مورد نیازتان را هم دارید. این دو مهم (انقلاب شناختی و انقلاب اطلاعاتی) به تنهایی نشان‌دهنده‌ی این نکته است که شیوه‌ی آموزش و یادگیری تغییر کرده است (یا باید تغییر کند).

ارتباط سینما با یادگیری

با ذکر این مقدمه می‌خواهم وارد این بحث شوم که به طور خاص سینما، در این جهش از یادگیری سنتی به این نوع خاص از آموزش، که به نظر من نامحدود است، چه نقشی دارد. در این‌جا به سینما به عنوان یک رسانه نگاه می‌کنم، نه صرفا یک هنر یا صنعت. برای توصیف بیشتر؛ سینما رسانه‌ای دربردارنده است. دربردارنده‌ی طیف‌های متنوعی از فرم‌های اطلاعاتی: تصویر، صوت و حتی متن. دارای فرم و ساختار است (روایت‌گونه است، چه روایت داستانی و چه روایت مستند). همچنین دارای هارمونی و نظم برای رسیدن به هدفی مشخص است. این هارمونی و نظم است که یک نمایش معنی‌دار را خلق می‌کند. با این توصیف سینما رسانه‌ای می‌شود که حاوی خیلی چیزها است. حتی مایل‌ام بگویم حاوی هنر هم هست، به جای این که بگویم سینما هنر است. البته یک فیلم متفاوت است با اینترنت که فله‌ای همه‌چیز درون آن ریخته شده است و از لحاظ دربردارندگی بسیار عظیم‌تر از سینما. سینماگر در محصولش با دقت بسیار تمام اجزایی را که در اختیار دارد کنار هم می‌چیند تا شخصیتی را زنده کند و داستانی را شکل دهد که فقط یک پایان دارد. اما در یک سایت اینترنتی اطلاعات ولو با نظمی خیره‌کننده، فقط چیده شده‌اند؛ مثل سفره‌ای می‌ماند که از هر کجایش بخواهید شروع به خوردن می‌کنید، هر چه بخواهید می‌خورید و هرچه را نخواهید کنار می‌گذارید. از این لحاظ سینما رسانه‌ای منحصر به فرد است. نه مانند تصویر، موسیقی (صوت) و ادبیات، رسانه‌ای تک‌بعدی از لحاظ فرم است و نه مانند اینترنت و مولتی‌مدیاها صرفا یک مخزن و بانک اطلاعاتی.

نحوه شناخت و یادگیری از طریق سینما

۱.شناخت بصری (یادگیری از طریق تصویر)

نظریه‌هایی مانند « تئوری شناخت بصری» معتقدند که سهم عمده‌ای از فرآیندهای یادگیری و شناخت ذهن در شرایط امروز توسط تصاویر و نمادهای بصری صورت می‌گیرد. در واقع نوعی گذار از عصری که متن قالب بود و به تبع آن هوش‌های غالب هوش زبان‌شناختی و ریاضی- منطقی.

«بر اساس یکی از نظرات روان‌شناختی فقط یک زبان ذهن وجود دارد- برای این زبان حتی نام منتالیز را نیز برگزیده‌اند. مدافعان منتالیز معتقدند که همه‌ی افکار و محاسبات ذهنی با این زبان انجام می‌گیرد که تا حدی شبیه زبان طبیعی است. اگر چنین توصیفی درست باشد همه‌ی تفکرات ما در قالبی انجام می‌گیرد که به طور کلی شبیه زبانی است که در این‌جا به کار می‌رود. بدیهی‌ترین مشکل فرضیه منتالیز برخاسته از تصویرسازی ذهنی است؛ به ویژه تصویرسازی ذهنی بصری. اغلب ما درباره حجم عظیم تصاویر بصری ذهنی گزارش‌هایی ارایه می‌کنیم و بسیاری از ما، از جمله متفکرین درخور احترامی مانند آلبرت انیشتین، این نکته را نقل می‌کنیم که بخش مهمی از تفکر در تصویرسازی ذهنی رخ می‌دهد که به گفته‌ی انیشتین، از نوع بصری، عضلانی و بدنی است.» (۲)

احتمالا انسان‌ها در شیوه‌ی تفکر، به یاد آوردن خاطرات و یادگیری متفاوت‌اند.

شخصی بیشتر با کلمه فکر می‌کند، به یاد می‌آورد و یاد می‌گیرد و دیگری با تکه‌های تصویری، شخصی هم با آواهای صوتی. بعضی‌ها هم مثل انیشتین پا را فراتر می‌گذارند و عضلانی نیز فکر می‌کنند:

«موجوداتی فیزیکی که به نظر می‌رسد عناصر فکر باشند، علایم معین و تصاویر کم و بیش روشنی هستند که می‌توان آن‌ها را به میل خود مجددا تولید و با هم ترکیب کرد… در مورد من، عناصر فوق، بصری و بعضا از نوع عضلانی‌اند.»(۳)

سینما از تصاویر متحرک تشکیل شده است. شما فیلم را می‌بینید.این تصاویر در ذهن شما اندوخته و قسمتی از آن می‌شوند. وقتی بعد از تمام شدن نمایش فیلم به آن فکر می‌کنید، تصاویری در ذهن‌تان مرور می‌شود که احتمالا همراه با صدا است (بستگی دارد که حافظه‌ی صوتی شما چه‌قدر قوی باشد). با دیدن فیلم‌های بیشتر، تصاویر بیشتری در ذهن ذخیره می‌شود و سیستم تفکر عناصر بصری بیشتری به عنوان اجزای تشکیل‌دهنده فکر در اختیار دارد. همان‌طور که کسی که کمتر کتاب می‌خواند، قدرت کمتری در فکر کردن با کلمات دارد، کسی که فیلم، یا هر نوع ساختار مبتنی بر تصویر دیگری، کمتر می‌بیند، قدرت کمتری در فکر کردن با تصویر دارد و برعکس.

اگر استدلال فوق درست باشد با یک ملاحظه‌ی آماری می‌شود نتیجه‌گیری نسبی‌ای انجام داد. کودک و نوجوان امروز تا چه اندازه با منابع اطلاعاتی بصری و تا چه اندازه با منابع اطلاعاتی متنی سر و کار دارد؟ مطمئنا نقش تصویر، نقش معتنابهی است. کودک و نوجوان امروز (که در دنیای متفاوت آموزشی و پرورشی قرار گرفته) اطلاعات زیادی را، اگر نگوییم بیشتر اطلاعاتش را، از طریق بیلبوردهای شهری، پوسترها، تصاویر مجلات و اینترنت و به خصوص فیلم‌ها به دست آورده است. این انسان با انسان متنی متفاوت است. سینما از این قدرت عظیم شناختی، به کمال برخوردار است.

۲.آموختن در مورد جهان از طریق تخیل

دیدن فیلم، مواجه شدن با یک دنیای ساخته شده است؛ ساخته شده توسط عوامل فیلم. در هر فیلم، یک منطق حکمفرما است؛ منطقی که یا فقط و فقط در همان فیلم قابل تصور و معنادار است، مثل این که موشی قدرت آشپزی دارد آن هم نه در حد یک آشپز معمولی، یک موش سرآشپز تمام‌عیار. و یا منطق حاکم بر فیلم همان منطقی است که محتمل است در دنیای خارج نیز واقع شود. مثل پسر بچه‌ای که در یک استودیو (تلویزیون) متولد می‌شود، در همان‌جا بزرگ می‌شود، ازدواج می‌کند و زندگی و دنیای واقعی او همان استودیو است. مردم نیز لحظه‌لحظه زندگی او را در قالب برنامه «نمایش ترومن» از تلویزیون‌های خودشان تماشا می‌کنند و لذت می‌برند. ممکن است که منطق حاکم بر فیلم هم دقیقا همان منطقی باشد که در دنیای واقعی وجود دارد. فیلم کاملا مستند است. اگر هم روایتی داستانی دارد مبتنی بر واقعیتی مستند است. زندگی محمد علی کلی است که تبدیل به فیلم می‌شود و بیننده می‌تواند از این حیث خیالش راحت باشد که چنین شخصیتی وجود داشته، قهرمان بوکس سنگین‌وزن جهان بوده، چند بار ازدواج کرده است، مسلمان بوده، و همچنین بداند چه زمانی تاج قهرمانی را از دست می‌دهد و چه زمانی دوباره آن را به دست می‌آورد. بیننده بعد از دیدن این فیلم محمد علی کلی واقعی را می‌شناسد.

هر کدام از این سه نوع منطقی که ذکر کردم در سینما برای خود ژانرهای مخصوصی دارند که نیازی به ذکرشان در این‌جا نیست. آن‌چه که این‌جا مهم است، مسئله‌ی پذیرفتن منطق حاکم بر فیلم توسط مخاطب است. پذیرفتن منطق فیلم توسط مخاطب یعنی این که او از چنین منطقی تبعیت می‌کند، با خود می‌گوید؛ اگر من هم در چنین شرایطی قرار می‌گرفتم چنین می‌کردم. واقعا این شرایط برای من سخت است و من هم مثل قهرمان فیلم تحمل چنین فشاری را ندارم. با پذیرفتن منطق فیلم تخیل ما فعال می‌شود و این منطق را در ذهن پیاده می‌کند. از این به بعد این شمایید که در دنیای فیلم و منطق حاکم بر آن زندگی می‌کنید.

قدرت تخیل به مخاطب امکان آموختن می‌دهد، امکان آموختن چیزهایی که در دنیای واقعی‌اش، شانس روبه‌رویی با آن‌ها را ندارد و البته یادگیری (دانستن) همیشه محرک است.

البته ایرادهایی به اصل یادگیری از طریق تخیل می‌شود. «شاید ادعا شود که تخیل هرگز نمی‌تواند آگاهی بیاورد، زیرا تابع هیچ محدودیتی نیست. اگر من بتوانم هر چیز را تصور کنم، نمی‌توانم از تصورات خود چیزی بیاموزم، زیرا لازمهٔ‌ی آموختن، آزمایش مستقل برخی از فرضیات هر انسانی است» (۴) در واقع تخیل یعنی قدرت تصور همه‌چیز بدون هیچ محدودیتی. شما از تخیل چیزهای واهی و غیر واقعی یا تماشای محصولات مغزهای تب‌زده‌ای که هیولاها و موجودات عجیب و غریب خلق کرده‌اند به هیچ شناختی نمی‌رسید.

ایراد جدی است، اما نه با اندازه‌ای که امکان شناخت از طریق تخیل را منتفی کند. مسئله در همان پذیرفتن منطق داستان است. عقل است که با روش‌های استقرایی یا هر روش دیگر منحصر به خودش منطق حاکم بر فیلم را می‌پذیرد یا نمی‌پذیرد، مقایسه می‌کند با دانسته‌های قبلی و تجاربی که داشته محکش می‌زند. اگر این منطق را نپذیرد، ممکن است باز هم آن فیلم را تماشا کند اما صرفا برای سرگرمی. چه کسی بدش می‌آید موجودهای عجیب‌غریب ببیند؟ در این فیلم موضوع آن قدر جدی نیست که به دنبال شناخت و یادگیری باشیم اما اگر عقل، منطق فیلم را پذیرفت (به هر دلیلی)، تخیل فعال می‌شود، لحظه‌لحظه در حال یادگیری است، ولو این که فیلم در حال دیده شدن نیز خودش تخیلی باشد. مخاطب در منطق حاکم بر دنیای آن فیلم در حال یاد گرفتن است.

آموزشی غیر متعارف

سینما یکی از نقاط مواجهه آموزش جدید با شیوه‌های آموزش سنتی است. آیا کسی از طریق فیلم دیدن می‌تواند به دانش و شناخت برسد؟ در نظام‌های جدید آموزش و پرورشی که در حال شکل‌گیری است (البته اگر نظام، عنوان دقیقی برای آن باشد) جواب، آری است. آیا ممکن است دانش و درک کودکی که بیشتر اوقاتش صرف فیلم دیدن، بازی‌های الکترونیکی و گشت و گذار در محیط‌های مصور وب می‌شود، بیشتر از کودک تحصیل‌کرده‌ای باشد که بیشتر اوقاتش را در محیط مدرسه (مدل‌های رایج این مکان) می‌گذراند و پس از مدرسه نیز بیشترین قوایش صرف انجام تکالیف مدرسه می‌شود، باشد؟ جواب، باز هم آری است. اگر نگاه‌مان به مسئله یادگیری و شناخت، همانی باشد که در سنت قدیمی آموزش و پرورش یاد گرفته‌ایم، فیلم دیدن یک سرگرمی است و ساختن فیلم، تولید یک محصول برای سرگرم کردن. اما اگر این نگاه تغییر کند رفتن به سینما برای فیلم دیدن می‌تواند رفتن به مدرسه برای یادگرفتن باشد.

پانوشت:

۱- هوش‌هایی که تا کنون گاردنر در نظریه‌ی هوش‌های چندگانه خود معرفی کرده است: ۱. هوش زبان‌شناختی ۲. هوش منطقی- ریاضی ۳. هوش موسیقیایی ۴. هوش فضایی ۵. هوش بدنی حرکتی۶. هوش طبیعت‌گرا ۷. هوش میان‌فردی ۸. هوش درون‌فردی و ۹. هوش وجودی است.

۲- هاوارد گاردنر،تغییر ذهن‌ها. هنر و علم تغییر ذهن خود و دیگران، سیدکمال خرازی، تهران، نشر نی،۸۶، ص ۵۳ و ۵۴

۳- Albert Einstein ,quoted in Brewster Ghiselin, The creative process (New York: mentor,1952)

۴- بریس گاوت، مقاله هنر و شناخت، ترجمه علی عامری مهابادی ص ۱۰ (منتشر نشده)


 

سینما برای من چه دارد؟

یک بار به سینما به عنوان وسیله‌ای مهیج و بی‌نظیر برای سرگرمی نگاه می‌کنیم. روز تعطیلی به همراه خانواده برای چند ساعت در سالنی تاریک می‌نشینیم و با دنیایی خیالی رو‌به‌رو می‌شویم. اجازه می‌دهیم پرده‌ی سینما جادویمان کند. اتفاقات عجیب و غریبی می‌بینیم و بعد از تمام‌شدن فیلم علی‌رغم تمام حوادثی که در آن سالن تاریک اتفاق افتاد، دست خانواده را می‌گیریم و صحیح و سالم به خانه باز می‌گردیم.

این نوع نگاه به سینما، نگاهی رایج و پر طرفدار است. بسیاری از فیلم‌ها ساخته می‌شوند که سرگرم کنند و بسیاری به سینما می‌روند و فیلم تماشا می‌کنند که سرگرم شوند. به هیچ‌وجه هم بد نیست که شما به این پدیده مثل بسیاری از پدیده‌های دیگر که سهم عمده‌ای از آن متعلق به محصولات عصر جدید است به عنوان یک وسیله‌ی سرگرم‌کننده نگاه کنید. قصد این یادداشت و مطالبی که امیدوارم به زودی از پس آن در آید یافتن یا ساختن (بافتن) سهمی بیش از سرگرمی برای سینما است.

در این نوشتار می‌خواهم به سینما به عنوان ابزاری برای شناخت نگاه کنم؛ شناخت برای مخاطب، زمانی که با دنیای فیلم روبه‌رو می‌شود و شناختی برای سینماگر، زمانی که درگیر خلق دنیایی جدید در فیلمش است.

فکر می‌کنم تجربه شناختی‌ای که مخاطب در فیلم با آن روبه‌رو می‌شود ارتباط مستقیمی با تجربه‌ای دارد که پیش از آن سینماگر در هنگام ساخت فیلم داشته است. فیلم‌نامه‌نویسان و فیلمسازانی هستند که از سطح و تکرار بالاتر نمی‌آیند و در نتیجه فیلم‌شان هیچ چیز جدیدی برای شناخته‌شدن توسط مخاطب ندارد.

سینماگری که از طریق سینما به شناخت می‌رسد، با انتخاب موضوعی که او را ناآرام کرده و به دنبال شناخت بیشتر آن است به سمت مواجهه‌ی نزدیک با آن در سینما می‌رود و تمام امکانات سینما را به خدمت می‌گیرد تا آن را بهتر بشناسد و درک کند. طبیعتا مدت زیادی قبل از تولید فیلم صرف تحقیق راجع به ایده‌اش می‌کند. این تحقیق که با تمامی انواع تحقیقات رسمی در سراسر دنیا متفاوت است، بیشتر حسی است. فقط با یک سری آمار و اطلاعات سر و کار ندارد. به درون ماجراها می‌رود و از آن‌ها حس و الهام می‌گیرد. بیشتر از آن که به دنبال یافتن رقم دقیق کشتگان زلزله باشد به دنبال منابعی است که به او بگوید آن دختر چهار ساله‌ای که تمام خانواده اش در زلزله از بین رفت، چگونه زنده ماند، با این که او در کنار مادرش بود. اکنون چه می‌کند و چه خاطراتی از آن زلزله در یادش مانده است؟ هنوز دوست دارد زندگی کند؟ سینماگر خودش را در موقعیت قرار می‌دهد و مابقی تحقیق را در ذهن خود انجام می‌دهد. اگر من جای او بودم چه اتفاقی برایم می‌افتاد؟

در این نوع از فیلم‌سازی (که من فکر می‌کنم نوع خاصی است)، موضوع فیلم، موضوع شما است. موضوع و دغدغه‌ی شما در زندگی‌تان؛ نه صرفا ایده‌ای در گوشه ذهن که «چه خوب می‌شد اگر می‌ساختمش». هر چه مواجهه‌ی سینماگر با موضوعش شخصی‌تر باشد، محصولش عمیق‌تر و همین‌طور جذاب‌تر می‌شود و اگر در کار خود حرفه‌ای باشید قدرت بیشتری در انتقال شناخت خود از موضوع مورد نظرتان را به دیگران از طریق سینما دارید.

همین‌طور مخاطب؛ مخاطبی که اطلاعات زیادی در رابطه با زلزله دارد متفاوت است با شخصی که فیلم‌های زیادی راجع به زلزله دیده است. من فکر می‌کنم این دو در هنگام وقوع زلزله نیز رفتارهای متفاوت‌تری دارند. شخص اول می‌داند که هنگام وقوع زلزله باید زیر چهارچوب‌ها رفت، جعبه کمک‌های اولیه در خانه داشت، نان خشک، خرما و خوردنی‌های فاسد نشدنی و رادیو برای در جریان قرار گرفتن اخبار و… . اما نمی‌داند چگونه نترسد. اگر نزدیک خود پیرزن رنجوری که مدام از او کمک می‌خواهد و نوزادی که آرام در زیر آوارها قرار گرفته است را دید، کدام را نجات دهد؟ (البته این‌جا فقط فرصت نجات دادن یکی‌شان را دارد) اگر نوزاد را نجات داد چگونه از او مراقبت کند تا چند روز دیگر زنده بماند. شب اول چگونه در میان این همه جسد به سر برد و امیدوار به زندگی آینده‌اش باشد.

دلیلش این است که شخصی که اطلاعات زیادی راجع به زلزله دارد، قصه‌ی کسانی که در چنین موقعیتی قرار گرفته‌اند را نشنیده است. کسی او را راهنمایی نکرده و روی هم رفته بی‌تجربه است. کسی که فیلم‌های خوبی در این مورد دیده است با تجربه‌تر است و احتمالا در این موقعیت بهتر عمل می‌کند؛ به خاطر این که فیلمساز قصه‌های خوبی از افراد زلزله‌دیده برایش نقل کرده است.

سینما امکان بالقوه و همچنین حرفه‌ای برای شناخت است. انسان‌ها در طول زندگی‌شان به خاطر انتخاب یک پیشه محدود می‌شوند. یک پزشک محدود در دنیای پزشکی خود است و یک مهندس نفت محدود در دنیای نفت. این شرط حرفه‌ای ماندن در هر پیشه‌ای است. از گشت و گذار در اطراف شغل یا رشته خود بپرهیز و به جای آن متمرکز شو و به عمق برو. این افراد دنیا را با لنز سوپر تله می‌بینند و البته تماشای دنیا با این لنز زیبایی‌های خودش را دارد. اما سینما حرفه‌ای است که به شما اجازه می‌دهد به تعداد فیلم‌هایی که تولید می‌کنید، دنیاهای مختلفی را تجربه کنید. سینما به سینماگر یک لنز واید و یک پایه متحرک می‌دهد تا هر کجا خواست برود و هرچه خواست ببیند. البته نه با تمام جزییاتی که با لنز تله می‌توان دید. سینما یک حرفه است که در ذات خود تنوع‌طلبی را نهفته است و ابزار خوبی است برای افرادی که مایل‌اند حقایق بیشتری را از دریچه‌های متنوع بشناسند.


 

به خاطر بسپار…

نوشتن عملی است مرتبط با حافظه؛ به همان اندازه که چیزهای دیگر چنین ارتباطی دارند. ضرورتی نیست به ذخیره تمامی زندگی و تاریخ‌مان بپردازیم بلکه تلاش برای به خاطر سپردن کلمات معناداری که از حس ما نسبت به دنیای پیرامون‌مان به وجود آمده، اهمیت دارد. حسی که پس از باران داشتی چگونه بود؟ روش غیر معمولی آن زن برای بیان احساسات خویش چگونه بود؟ چه چیزی سفر امروز تو به کار یا مدرسه را با تمام سفرهایی که پیش از این داشته‌ای متفاوت کرد؟

تمرین ۱

رفتن برای قدم زدن

مشارکت‌کنندگان: گروهی، فردی (۱۰ تا ۳۰ دقیقه)

۱. برای قدم‌زدن به بیرون بروید. در اطراف ساختمان، پارک یا هر جای دیگر قدمی بزنید. اگر در مدرسه‌اید، چرخی در اطراف زمین بازی مدرسه بزنید. به چیزهایی که می‌بینید یا می‌شنوید توجه کنید. به حرکت بدن در فضا، مسیری که از آن تنفس می‌کنید، زمینی که پا روی آن می‌گذارید و به هوایی که اطراف‌تان را احاطه کرده آگاه و هوشیار باشید. چه چیزهایی می‌بینید، می‌شنوید و یا احساس می‌کنید؟ کلمات را با ذهن‌تان بشنوید. به عبارت‌ها اجازه دهید به خود شکل دهند. ریتم راه‌رفتن‌تان را با ریتم کلمات درون ذهن‌تان تنظیم کنید. اگر گفتن کلمات را شروع کردید، بگذارید این اتفاق ادامه پیدا کند.

۲. از پیاده‌روی خود باز گردید

۳. بنویسید:

– ده چیزی که مشاهده کردید.

– پنج صدایی که شنیدید.

– سه حسی که تجربه کردید.

– و یک سوالی که بر انگیخته شده؛ از شنیده‌ها، دیده‌ها و حس‌های‌تان باشد.

تمرین ۲

دراز کشیدن بر روی زمین

مشارکت کنندگان: گروهی، فردی (۵ تا ۱۰ دقیقه)

۱. در یک حالت راحت روی زمین دراز بکشید و چشمان خود را ببندید. به صدایی که از خارج اتاق یا ساختمان شنیده می‌شود گوش کنید. بعد از یک دقیقه یا بیشتر به صداهایی که در داخل اتاق است گوش دهید. و در آخر به صداهای داخل بدن‌تان گوش کنید. به حس گوش‌کردن خود اجازه دهید بین مسافت‌هایی که طی کرده‌اید‌، رفت و آمد کند و صداهای به خصوص را تشخیص دهد.

۲. بنویسید:

– مدل و کیفیت صداهایی که شنیدید.

– یک سوال درباره هر چیزی که شنیدید یا حس کردید.

تمرین ۳

به زندگی‌تان فکر کنید

قسمت اول

مشارکت‌کنندگان: گروهی، فردی (۵-۱۰ دقیقه)

۱. در اطراف اتاق راه بروید (یا اگر در محیط کوچکی هستید، جایی راحت بنشینید). به خودتان اجازه دهید احساس راحتی و آزادی کنید. به زندگی خود فکر کنید؛ به تمامی آن؛ مثل این‌که رودخانه‌ای شما را به عقب می‌برد. اجازه دهید خاطرات‌تان به عقب باز گردد. اتفاق، لحظه و یا تصویر دلچسب خود را پیدا کنید و آن را کاوش کنید. سپس سریع آن را یادداشت کنید، یک کلمه، چند کلمه و یا یک جمله.

۲. راه‌رفتن را دوباره شروع کنید (یا به جایی که نشسته بودید برگردید) به رودخانه اجازه دهید دوباره جاری شود. خاطره‌ای که یادداشت کرده‌اید را فراموش کنید. به ده سال گذشته فکر کنید. مثل این که یک نوار ویدیو است. یک چیز جذاب پیدا کنید، چیزی که مهم یا پرمعنی باشد و آن صحنه را یک بار دیگر مرور کنید. آن را در چند کلمه یا چند خط خلاصه کنید و سپس بنویسید.

۳. به زندگی امسال‌تان فکر کنید و همین فرایند را تکرار کنید.

۴. به زندگی خود در هفته گذشته فکر کنید و همین فرایند را تکرار کنید.

۵. به تمام چیزهایی که نوشته‌اید نگاهی بیندازید و سه چهار کلمه یا عبارت پرسشی از دل آن بیرون بکشید. سپس آن‌ها را یادداشت کنید.

قسمت دوم

– به زندگی‌تان فکر کنید

– مشارکت‌کنندگان: گروهی (۱۰-۲۰ دقیقه)

۱. ابتدا قسمت اول تمرین ۳ را کامل کنید.

۲. مجددا اطراف اتاق قدم بزنید. متوجه افراد دیگری که در محوطه حضور دارند باشید، اما کار خودتان را انجام دهید.

۳. به اولین خاطره‌ای که یادداشت کرده‌اید نگاه کنید. چشمان‌تان را ببندید و خاطره را برای خود تکرار کنید. در اتاق قدم بزنید. خاطره خود را برای صندلی بگویید، برای دیوار، پنجره، یا هر شیء دیگری که در اتاق وجود دارد.

۴. شریکی برای خود بیابید. به خاطره‌ی او گوش کنید. آن خاطره را تکرار کنید و به ذهن بسپارید. خاطره خود را به شریک‌تان بگویید و او نیز خاطره شما را تکرار کند و به یاد بسپرد.

۵. خاطره‌های‌تان را عوض کنید. خاطره خود را فراموش کنید؛ شما آن را دور انداخته‌اید. دوباره اطراف اتاق قدم بزنید، با خاطره شریک‌تان. آن خاطره اکنون برای شما است.

۶. همه وسط اتاق جمع شوند؛ تا آن‌جا که ممکن است نزدیک به هم، تا جایی که برخوردی صورت نگیرد. اکنون هر کس خاطره شخص دیگری را دارد. چشمان‌تان را ببندید. به گروه‌تان هر چه قدر از خاطره را که به یاد دارید بگویید. عجله نکنید و صحبت‌تان را با صحبت‌های دیگر مخلوط نکنید. تمرکزتان بر تمام آن چیزی باشد که گفته شده است. اکنون تمام گروه، همه خاطرات را می‌شنوند. لازم نیست تمامی آن‌ها را در ذهن نگه دارید. فقط یک قطعه، یک تصویر که در ذهن‌تان باقی مانده است کافی است.

۷. بر روی کار خودتان متمرکز شوید. هر چه از کلمات، تصاویر، عبارت‌ها و تکه‌های اطلاعاتی که گفته شد و در ذهن‌تان مانده است را روی کاغذ بنویسید. از تمام یادداشت‌هایی که ثبت کرده‌اید استفاده کنید و متنی بنویسید که با «به یاد می‌آورم…» شروع می‌شود و شامل هر آن چه شما یادداشت کرده‌اید می‌شود، دوباره آن‌ها را مرتب کنید و کلمات دیگری که برای کامل‌کردن خاطره‌تان به آن‌ها نیاز دارید به اثرتان اضافه کنید.

۸. کاری که به تنهایی انجام داده‌اید به گروه عرضه کنید. چه شباهت‌ها و تفاوت‌هایی از دیدگاه‌های دیگران گرفته شده؟ چه تصاویری بیشتر برجسته شده است؟

پی آمد

این تمرین‌های ابتدایی ما را آماده می‌کند تا خاطرات‌مان را یادآوری و حتی کشف کنیم و آن‌ها را با نوشتن ثبت کنیم. ما در مقام یک نویسنده، مخاطب دسته‌ای از این نوع سوال‌ها قرار می‌گیریم: خاطره چیست؟ چگونه آن‌ها را به یاد می‌آوریم؟ چه چیزهایی را به یاد می‌آوریم و چرا؟ خاطره خوب چیست، خاطره بد چیست؟ خاطره راست کدام است و خاطره دروغ کدام؟ من چه منظوری دارم وقتی می‌گویم «ما چه چیزهایی به یاد می‌آوریم، و چگونه؟

منبع: کتاب Play writing


 

ده فرمان

رابرت مک کیرابرت مک کی، یکی از مشهورترین مدرسان فیلم‌نامه‌نویسی است که کتاب «داستان» او به فارسی ترجمه شده است. سمینارهای ساختار داستان رابرت مک کی، دوره‌های آموزشی فشرده سه روزه‌ای است که تمرکز آن بر روی فیلم‌نامه‌نویسی است. بیشتر مطالب این دوره‌های آموزشی برای نویسنده‌های فیلم‌نامه بسیار کاربردی است. بیشتر این سمینارها در آمریکا برگزار می‌شود اما گاهی نیز اتفاق می‌افتد که در خارج از مرزهای آمریکا دوره‌ای را اجرا کند.

۱. تو نباید بحران‌ها و نقاط اوج داستان را فراتر از نیروی قهرمان داستانت قرار دهی. قانون مخالفت با معجزه‌های ناگهانی. غافل‌گیری ممنوع!

۲. زندگی را برای قهرمان داستانت آسان نگیر. هیچ پیشرفت و حرکتی در داستان وجود ندارد مگر از طریق کشمکش؛ و نه‌تنها کشمکش و درگیری فیزیکی.

۳. تو هرگز نباید کلمه به کلمه اهدافت را توضیح دهی. آن‌ها را نمایشی کن. توضیحاتت را در شلیک‌های نمایشی‌ات قرار ده؛ و از این شلیک در آخر صحنه استفاده کن تا به کشمکش بیفزاید.

۴. هرگز از دروغ‌های عجیب و غریب و غافل‌گیری‌های سطحی استفاده نکن. نکته‌های مهمی که قهرمان می‌داند از ما مخفی نکن. ما را همیشه در یک قدمی او نگه دار تا بدانیم او چه می‌داند.

۵. باید با مخاطبت ارتباط برقرار کنی. یک قانون غیر قابل فسخ. البته نه به این معنی که همه خوانندگان از شخصیت تو سر در بیاورند. این نکته بسیار مهم است.

۶. باید دنیای خودت را بشناسی همان‌طور که خدا دنیای خودش را می‌شناسد. قانون تحقیق حرفه‌ای.

۷. هرگز زمانی که به اندازه کافی پیچیدگی وجود دارد، پیچیدگی بیهوده ایجاد نکن. تنها در یک سطح پیچیدگی اضافه نکن. در هر سه سطح درون‌فردی، بین فردی و فرا فردی این پیچیدگی را ایجاد کن.

۸. آخرین نقطه را جست و جو کن، نیروی منفی پشت سر نیروی منفی، و شخصیت را دور از موفقیت قرار ده و عمیق‌ترین کشمکش‌های قابل تصور در داستانی که تحت سیطره شما ممکن است را بر سرش فرو ریز.

۹. تنها، نوشتن کافی نیست. برای هر متن، یک زیر متن نیز قرار بده.

۱۰. تو باید بازنویسی کنی.


 

داستان در لحظه

داستان‌های در لحظه

(۲)

مشارکت کنندگان: گروهی، فردی

زمان: برای هر کدام ۳۰ ثانیه

۱- این سه کلمه را یادداشت کنید: گل داوودی، گربه، آشپزخانه

۲- جمله‌ای بنویسید که این سه کلمه در آن به هم مرتبط شوند و تشکیل یک داستان بسیار کوتاه بدهند. فاعل داستان‌تان معلوم باشد و آن را با کلمه‌ی «دیروز» شروع کنید.

مثال: دیروز یک گل داوودی چیدم اما گربه آن را خورد و در آشپزخانه حالش به هم خورد.

۳- با این کلمات سعی کنید:

– موز، فوتبال، تلفن

– درخت، خودکار، رودخانه

– تلویزیون، مرغ، رخت‌خواب

– کامپیوتر، کروکودیل، نان

– کتاب، کفش، پنگوئن

۴- با شروع‌های متفاوت سعی کنید.

– امروز من دوست دارم که …

– من نمی‌فهمم چرا …

– جهان جای بهتری می‌شد اگر …

نتیجه‌ی تمرین:

نوشتن خلق معنی می‌کند. با کنار هم گذاشتن کلمات، معنا را در یک روش جدید، تصاویر جدید و تجربه‌های جدید خلق می‌کنیم. کامپیوتر، کروکودیل و نان چه کار می‌کنند وقتی ما آن‌ها را با هم داریم؟ این تمرین نشان می‌دهد چگونه با مرتبط کردن چیزهایی که ظاهراً هیچ ارتباطی با هم ندارند، می‌توانیم روایت‌هایی خلق کنیم که قبل از آن‌ها شنیده نشده‌اند.

❋ ❋ ❋

چه اتفاقی خواهد افتاد؟

(۳)

مشارکت کنندگان: گروهی – فردی

زمان: ۱۰ تا ۱۵ دقیقه

تمام داستان‌ها مخاطبان را دعوت به سؤال کردن می‌کنند. «چه اتفاقی خواهد افتاد؟» هر چه داستان پیچیده‌تر شود، سؤالاتی که در ذهن شکل می‌گیرد نیز پیچیده‌تر می‌شود. سؤالاتی که برآمده از عدم توانایی فوق‌العاده شخصیت-های داستان، امتناع‌ها، نشانه‌هایی که خبر از فاجعه‌ای در آینده می‌دهد. مهمترین سؤال‌ها آن‌هایی هستند که در پی خود سؤال‌های دیگری را پدید می‌آورند.

طرح‌ریزی یک نمایش می‌تواند پروسه سؤال کردن نویسنده از خودش درباره داستان در نظر گرفته شود. اکنون می-بینیم این سؤال‌ها چگونه ما را پیش می‌برد.

۱- خیلی سریع یک شخصیت خلق کنید، دو یا سه خصیصه برای آن یادداشت کنید: چه کاره است، خصیصه بارز آن شخصیت چیست؟ چه نوع آدمی است؟

مثال: او یک مدیر بانک است. آدم کنجکاو ولی محتاط و هوشیاری است. حوصله آدم‌های احمق را ندارد.

۲- سؤالی درباره این شخصیت بنویسید: این سؤال می‌تواند بزرگ یا کوچک باشد.

مثال: راز بزرگ این مدیر بانک چیست؟ (سؤال بزرگ)

رئیس بانک صبحانه چه چیزی خورده است؟ (سؤال کوچک)

۳- سه یا چهار سؤال مرتبط با سؤال اول که آن را توسعه می‌دهد یادداشت کنید.

مثال: چه کسی فکر می‌کند مدیر بانک چیزهایی را مخفی کرده است؟ چه افتضاحی به بار آورده؟ به چه علت رئیس بانک وحشت زده است؟

مدیر بانک صبحانه‌اش را کجا خورده؟ آیا صبحانه‌اش را تمام کرده است؟ زمانی که صبحانه می‌خورد به چه چیز فکر می‌کرد؟

۴- به همه سؤال‌ها پاسخ ندهید. برای هر سؤال، سه یا چهار سؤال بیشتر که از دل همان سؤال‌ها برآمده باشد پیدا کنید. در آخر حدود ۲۰ سوال یا بیشتر (کوچک و بزرگ) درباره شخصیت‌تان دارید. آن‌ها چه کسانی هستند و در زندگی‌شان چه کار می‌کنند.

۵- سؤال‌هایی که به نظر می‌رسد بیشتر به داستان شما می‌خورد انتخاب کنید. به هیچ وجه به این فکر نکنید که داستان شما باید چگونه باشد. تمام کاری که شما انجام می‌دهید کند و کاو در این سوال است: «چه اتفاقی خواهد افتاد».

۶- سعی کنید هر کدام از این سؤال‌های شروع کننده زیر را با ۵ یا ۶ سؤال دیگر توسعه دهید.

– برای چه دانش آموز از مدرسه فرار می‌کند؟

– پرستار داروها را کجا مخفی می‌کند؟

– زن میان سال می‌خواهد با چه کسی ملاقات کند؟

– سرباز چه چیزی را با خود از جنگ به خانه آورده است؟

پی‌آمد:

نوشتن در واقع طرح‌ریزی مسئله و سپس مبادر به حل آن است. روایت‌مان را با پرسیدن سؤالات می‌سازیم و هر چه سؤالات عمیق‌تر باشد ما داستانی پیچیده‌تر و رضایت‌بخش‌تر برای مخاطب‌های‌مان به ارمغان می‌آوریم.


 

کشف داستان

روی جلد کتابابتدا تعریف داستان: «معنای اتفاقاتی که هر روز می‌افتد. هر روایت یا سخن گفتن از یک سری اتفاقات و وقایع» یک ملاک خوب برای یک داستان این است که بتوانیم آن را کاملاً خلاصه کنیم و عصاره‌ی آن را که این داستان از چه چیزی گفته، بیابیم.

رومئو و ژولیت: دو جوان از هر خانواده‌ی متخاصم و دشمن، درگیر عشق می‌شوند. همه چیز علیه آن‌ها است. آن‌ها به ماجرا پایان می‌دهند و هر دو می‌میرند و همه متوجه می‌شوند مسئول واقعی آن‌ها بوده‌اند. بنابراین تصمیم می-گیرند صلح کنند. این مثال یک شاهکار ادبی است که در جهان درام و ادبیات جایگاه بلندی دارد. اما در این قاعده سریال‌های آبکی تلویزیون را هم می‌توان وارد کرد.

با این توضیحات به سراغ این سوال می‌رویم که «چه چیزی یک اثر داستانی را خلق می‌کند؟» به سرعت توجه ما جلب می‌شود به جهانی که در اطراف ما شکل گرفته است. فرهنگ لغت برای توضیح کلمه «روزمره» تعریف مفیدی ارائه می‌دهد که ناظر به این نکته است: «ما همیشه در حال داستان گفتنیم» این تعاریف به صورت طبیعی به همه ما باز می‌گردد: پرحرفی، لطیفه گفتن، داستان‌های عجیب و غریب و باور نکردنی به هم بافتن، دروغ محض، خاطرات گذشته، توصیه کردن و …

نمایش‌نامه‌نویس بزرگ برتولت برشت در کتاب درباره تئاتر one evry day theater به هنرپیشگان تئاتر توصیه کرده است همیشه به یاد داشته باشند هنر قصه‌گویی مبتنی بر فعالیت‌ها و اتفاقاتی است که هر روز رخ می‌دهد. پرحرفی کردن، قصه گفتن، گزارش دادن از حادثه‌ها و تصادف‌ها، دروغ‌بافی، جک گفتن و… و این که این هنرمندان هرگز نباید ارتباط خودشان را ورای این فضای ساختگی تئاترها با دنیای خارج فراموش کنند. در مقام نویسنده بسیار مفید است که توصیه برشت را کاملاً درک کنیم: داستان‌ها همیشه در اطراف ما در حال گفته شدن‌اند و ما برای به دست آوردن آن، ذخایر عظیمی در اختیار داریم.

تمرین ۱:

داستان‌های هر روز

مشارکت کنندگان: فردی

زمان مورد نیاز: ۲۴ ساعت.

برای ۲۴ ساعت دفترچه یادداشتی به همراه خود داشته باشید. هر چیزی که از داستان‌ها می‌شنوید (یا می‌گویید) سریع یادداشت کنید، یا داستان‌های درون آن‌ها را قاپ بزنید. این تمرین داستان‌های تلویزیون، رادیو و روزنامه‌ها را شامل نمی‌شود، فقط آن‌هائی که به صورت زنده در خانه، محل کار، مدرسه، داخل اتوبوس، مغازه و یا جاهای دیگر می‌شنوید.

ادامه دارد…