فیروزه

 
 

نقد و بررسی مجموعه داستان «خوبیِ خدا»

۱) اثر هنری یعنی این‌که مخاطبی هم هست، که می‌خواهد تأثیر بپذیرد. اثر هنری در واقع، یکی از بروز و ظهورهای هستی است که از مجرایی هنرمند، به‌وجود می‌آید. و وجود آن یعنی ارتباط و تأثیر بر موجودات دیگر.

۲) از این رهگذر، ارتباط و تأثیر، زمانی محقق می‌شود که اثر و مُؤَثَر بتوانند همدیگر را دریابند. در این مقوله، ارتباط به این معناست که خواننده و یا مخاطب بتوانند با یک اثر هنری [اعم ازشعر، داستان، نقاشی ….] ارتباط برقرار کنند. و بعد از این ارتباط، فرآیند لذت و تأثیرپذیری حاصل می‌شود. یکی از موانع تأثیر و لذت و حتی ارتباط، پیچیدگی و اغلاق بیش از حد یک اثر است. زیاد دیده می‌شود یک اثری تولید می‌شود که خواننده عادی که هیچ، مخاطب حرفه‌ای نیز نمی‌تواند با آن ارتباط برقرار کند. در نتیجه آن اثر عقیم می‌ماند و از اهداف خودش دور می‌افتد. از این رهگذر، یک اثر هنری، هرچه واضح‌تر و ساده‌تر باشد موفق‌تر و مؤثرتر است. چه‌بسا داستان‌هایی نوشته می‌شود و نویسنده با ادا و اطوارهای روشنفکر مأبانه‌ی خودش، مخاطب‌هایش را از دست می‌دهد و هیچ کس نمی‌تواند با آن هم‌زبان شود. وقتی که بی‌توجهی و بی‌اقبالی مخاطب را می‌بیند، آن را متهم به نفهمی و نادانی می‌کند. بعد خودش شروع می‌کند به توضیح دادن اثرش که این اثر، از فلان تکنیک یا فرم استفاده کرده و خواننده باید فلان کتاب را بخواند و بفهمد. یکی از حرف‌های رایجی که امروز، از زبان این قبیل آدم‌ها [نویسنده‌ها] جاری می‌شود این است که این اثر، مدرن یا پست‌مدرن است و شما نمی‌فهمید.

راقم این سطور بر آن نیست که داستانِ سطحی و مبتذل را ترویج کند و از آن گونه‌ی ادبی – که آسیب‌های بدی ادبیات و هنر عامه‌پسند است – دفاع کند. بلکه بر این باور است که یک اثر هنری، باید به گونه‌ای از فرم و تکنیک استفاده کند که آن فرم‌ها و تفکیک‌ها مخلِ وضوح و سادگی اثر هنری نشوند و از این طریق، مخاطب بتواند با اثر هنری مذکور ارتباط برقرار کند بلکه احساس هم‌ذاتی و هم‌زیستی و هم‌زبانی با آن اثر در مخاطب ایجاد شود. اگر ابهام یا لایه‌های زیرین هم در آن اثر وجود دارد، بعد از سطح یا روبنای دقیق و ساده‌ی اثر به آن‌جا واصل شود؛ چون آن کسی که داستان مطالعه می‌کند در واقع یک نوع عالمی را در این هستی تجربه می‌کند. اگر آن عالم دری برای ورود نداشته باشد، او نمی‌تواند نحوه‌ی ضرورت وجودی خودش را در آن عالم پیدا کند و در نتیجه از خوانش اثر باز می‌ماند و آن را دور می‌اندازد. اصل اساسی هنر، ارتباط، فهم، تطابق و لذت است که این زنجیره، اگر تکمیل نگردد و خللی در آن به‌وجود بیاید، اثر، هنر بودن خودش را از دست می‌دهد.

۳) مجموعه‌ی «خوبی خدا» مجموعه‌ای است متشکل از نه داستان. در واقع نه عالم، یا نه فضای متفاوت از این هستی؛ که در هر داستان، خواننده – مخاطب – از یک زوایه‌ی خاص به این هستی می‌نگرد که مترجم با هوش‌مندی قابل ستایش، این مجموعه را جمع آوری کرده و در پیشانی آن هم نوشته که « …. همگی [این‌ها] یک وجه مشترک دارند: ساده‌اند» (ص ۶)

وقتی که داستان‌ها را شروع می‌کنی، داستان‌ها این ظرفیت و استعداد را دارند که تا آخر خواننده را به دنبال‌شان بکشانند و به او اجازه ندهند داستان‌ها را رها کند و مشغول چیز دیگری شود. یعنی علاوه بر این‌که در هر کدام از داستان‌ها عناصر و مؤلفه‌های داستانی در حد اعلا رعایت شده، هر کدام از آن‌ها یک نوع نگاه فلسفی و هستی‌شناسانه‌ای نیز به خواننده القا‌ء می‌کند و مخاطب نیز لذت فوق‌العاده‌ای از اثر می‌برد. همه‌ی این خصوصیت‌ها را می‌توان در سادگی آن‌ها خلاصه کرد.

نویسنده در اول کتاب، معرفیی اجمالی از هر نه نویسنده ارائه داده که تقریباً همه آن‌ها در داستان‌نویسی آمریکا سهمی دارند، به‌خصوص «ریموند کارور» که در ادبیات جهان سهم به‌سزایی دارد. بعد از معرفی اجمالی داستان‌ها فقط به تعدادی از آن‌ها اشارتی می‌کنیم که بقیه را خود خواننده‌ی محترم دنبال کند.

داستان‌ها عبارتند از: ۱- تو گرو بگذار، من پس می‌گیرم- شرمن الکسی ۲- شیرینی عسلی – هاروکی موراکامی ۳- تعمیرکار – پرسیولا راوِرت ۴- فلاسینگو – الیزابت کمپر فرنج ۵- کارم داشتی زنگ بزن – ریموند کارور ۶- زنبورها، بخش اول – الکساندر همن ۷- خوبی خدا – مارجوری کمپر ۸- جناب آقای رئیس‌جمهور – گیب هادسون ۹- جهنم – بهشت – چومپا لاهیری

داستان «کارم داشتی زنگ بزن» حکایت زن و مردی است که آن عشق یا ارتباطی که می‌تواند آن‌ها را در کنار هم نگه دارد از بین رفته است و آن‌ها می‌خواهند با مسافرت به یکی از شهرها از این آشفتگی نجات پیدا کنند. آن‌ها مسافرت یا سفر را انتخاب می‌کنند که از وضعیت موجود فرار کنند. با رفتن آن‌ها به مسافرت، نه تنها مشکل‌شان حل نمی‌شود بلکه عود می‌کند. این سفر تنها آن رابطه یا خاطره‌ی از دست رفته را باز نمی‌گرداند بلکه به پریشانی آن‌ها افزونی می‌بخشد و زن دنبال معشوقه‌ی خود می‌رود و مرد نیز. نویسنده در این داستان، از عشق یک نوع تحلیل خاص ارائه می‌دهد: عشق وقتی به ازدواج برسد می‌میرد و از بین می‌رود و با از بین رفتن‌اش هیچ ابزار و وسیله‌ای نمی‌تواند آن را بازگرداند. در راستای همین موضوع، ارتباط انسان مدرن را بررسی می‌کند به این معنا که انسان مدرن فقط و فقط دنبال نیازهای خودش است. وقتی که نیازش برطرف شد، دیگر هیچ علقه‌ای نمی‌تواند آن‌ها را کنار هم نگه دارد. آن‌ها از همدیگر فرار می‌کنند و از همدیگر و از خود می‌رمند حتی از محل زندگی‌شان. و می‌خواهند خودشان را در جای دیگر پیدا کنند و با کسان دیگر. و این روند ادامه پیدا می‌کند تا این‌که عمر انسان سر می‌رسد. انسان چون در عدم قطعیت زندگی می‌کند نگاهش به همه چیز نسبی است، در نتیجه همیشه در حال دوران است. انسان اگر سفر کند نه به خاطر این‌که به آرامش برسد یا تفریحی بکند، بلکه می‌خواهد با فرار کردن از خود و از اطرافیان خود، طرد ملال کند و از آن خستگی وجودی که با زندگی‌کردن برایش به‌وجود می‌آید فرار کند، به عالم دیگری می‌رود در آن‌جا خسته‌تر می‌شود دوباره برمی‌گردد یا برنمی‌گردد.

داستان فوق، به لحاظ فرم ساده است و نویسنده به قدری در تصویر‌سازی و طراحی داستان تلاش کرده که حتی یک جمله از آن را نمی‌توان جابه‌جا کرد. این تراش‌خوردگی داستان، خواننده را به شدت جذب می‌کند و وضوح و نمایانندگی کلمات چشمش را می‌گیرد و او را نه تنها تا آخر داستان پیش می‌برد که او را مجبور به بازخوانی و چندبارخوانی آن می‌کند. این در واقع هنر داستان‌نویسی است که در عین وضوح و سادگی، معنا و مفاهیمِ عمیق انسانی و هستی‌شناسانه را القا می‌کند.

درباره عالم داستان کارور حرف‌های زیادی می‌توان نوشت و بررسی‌های زیادی درباره‌اش می‌توان کرد. مثلاً درباره شخصیت‌پردازی، فضاسازی، لحن و نثر داستانی و… که هر کدام از این‌ها، مقاله‌ای مبسوط را می‌طلبد و در این جا فرصتی نیست.

اما داستانِ «خوبی خدا» نوشته‌ی مارجوری کمپر

اگر این مقاله، فقط درباره‌ی این داستان نوشته می‌شد، ارزشش را داشت؛ چرا که این داستان، یکی از معدود‌داستان‌هایی است که در عالمِ مدرن، به رابطه‌ی انسان و خدا می‌پردازد. در واقع، داستانِ دینی است. از آن‌جایی که در عالمِ مدرن خداوند جایگاه خودش را از دست داده و در تفکر و فرهنگ غربی، انسان خودبین جای خدا را گرفته، نوشتن و تولید کردن داستان‌هایی از این سنخ یک نوع خرق عادت به حساب می‌آید. در حقیقت، وجود این نوع داستان‌ها فضایی را ایجاد می‌کند که در آن می‌توان به وجود خداوند و نقش آن در زندگی بشری اندیشید. و بشر امروزی به‌شدت نیاز به این‌چنین عالم‌هایی دارد تا بتواند باری دیگر به رابطه‌ی خود و خدا فکر کند. و خاطره‌های از دست‌رفته‌اش را دوباره بیابد.

در داستان خوبی خدا، دختر جوان و مهاجری به نام لینگ تان پرستار خانگی است. یک روز او را برای نگه‌داری جوان شانزده‌ساله‌ای می‌برند که بیماری لاعلاج دارد. به خاطر این بیماری، مایک [همان پسر جوان] ایمان خودش نسبت به خدا را از دست داده. لینگ که به شدت گرایشات مذهبی دارد با القای امید و مفاهیم دینی، تا آخر دوره بیماری، باعث می‌شود که پسر جوان ایمانش را دوباره به دست آورد. این داستان، در واقع ظرفیت یک رمان را دارد و حتی می‌شود گفت که به لحاظ محتوایی، یک رمان است؛ چرا که در داستان کوتاه، فقط لحظه‌ها یا «آن» های یک شخصیت را در یک زمان به ثبت می‌رسانند. حال آن که در رمان تحول شخصیت رخ می‌دهد و شخصی از حالی به حال دیگر در می‌آید. این از لحاظ ساختاری شاید اشکالی بر داستان باشد ولی نویسنده با زیرکی و تمهیدات داستانی از عهده‌ی این کار برآمده به طوری که خواننده حرفه‌ای هم احساس کمبود و نقش در داستان نمی‌کند.

و این ایمان را جوری، پله پله، نویسنده و خانم لینک تانِ مهاجر – که زبان آن جماعت را هم نمی‌تواند به خوبی تکلم کند – در جان مایک تزریق می‌کند که او نیز متوجه نمی‌شود. این داستان را گفتیم دینی است به خاطر این‌که از تمهیدات دین استفاده کرده است؛ چرا که بر تحول و ایمان‌آوری یک شخص به هیچ وجه در داستان از استدلال عقلانی مدرن استفاده نمی‌شود بلکه داستان به‌گونه‌ای پیش می‌رود که مایکِ جوان، با این‌که بدن خودش را از دست می‌دهد خودش را می‌یابد. از طرف دیگر وجود کتابِ مقدس در این داستان، یکی از پیشنهادهای جدی نویسنده است برای نوشتن داستان‌های دینی. وقتی لینگ برای مایک از کتاب ایوب می‌خواند و او را از اوضاع و احوال و مریضی ایوب آگاه می‌سازد، شراره‌های امید در وجودش شعله می‌کشد و او که قبل از این کتب فلسفی زیادی را مطالعه کرده یا دیگران برایش خوانده‌اند و روز به روز ایمان و امید و هویت و انسانیت خود را از دست داده، با ورود خانم لینگ ایمان وارد قلبش می‌شود و مؤمنانه به استقبال مرگ می‌شتابد.

مجموعه داستان نویسندگان معاصر آمریکا، ترجمه امیر مهدی حقیقت، چاپ دوم، ۱۳۸۵.