فیروزه

 
 

اگر آن اتفاق نمی‌افتاد…

نگاهی به فیلم «جدایی نادر از سیمین» ساختهٔ «اصغر فرهادی»

مواجهه با آخرین ساختهٔ فرهادی و نوشتن از آن کار راحتی نیست. سختی تحلیل ساختار منسجم فیلم به تمهیدات دراماتیکی و ظرافت‌های روایی آن از یک طرف و درهم‌تنیده بودن تم اصلی [و مورد علاقهٔ فیلمساز در ساخته‌های اخیرش] با بافت سهل ‌و ممتنع آن از طرف دیگر، کار هر ناظر بیرونی‌ای را برای قضاوت و نظر دادن با مشکل مواجه می‌کند. متظاهر نبودن فیلم در تکنیک‌پردازی و به‌خصوص ساختار بصری‌اش نیز مؤلفهٔ دیگری است که تین‌ایجرهای سطحی‌نگر را پس می‌زند. اینجا نه خبری از پلان‌سکانس‌های پربازیگر و میزانسن‌های پیچیده است (همچون سکانس کتک‌کاری امیر و سپیده در «دربارهٔ الی…») و نه از قاب‌های چشم‌نواز دوربین و تصاویر با عمق دید زیاد (همچون تصاویر بیابان‌های «رقص در غبار» و ریل «شهر زیبا»). همه‌ چیز گویی به نفع قصه‌پردازی حذف شده است. سختی دیگر نوشتن از «جدایی نادر از سیمین» به فیلم‌ بودن فیلم برمی‌گردد! هضم شدگی مفاهیمِ پسِ ذهنِ فیلمساز در تک‌تک سکانس‌های فیلمنامهٔ موزاییکی فیلم، مؤلفه‌ای است که تصمیم‌گیران خط‌کش‌به دست فرهنگی را برای جبهه و جهت‌گیری له یا علیه اثر گیج می‌کند و به واکنش‌های غریبی وا می‌دارد. (نمونه‌اش تقسیم سیمرغ‌های اختتامیه). جاماندگانی که جادوهای پس ‌و پیش پردهٔ نقره‌ای را به تریبون تبلیغ دیدگاه‌های خود [از هر طیف و تفکری باشد] تقلیل می‌دهند و در مواجهه با هر فیلمی دنبال «نماد» و «پیام» و مرز پررنگ بین قطب‌های خیر و شر ماجرا می‌گردند، نمی‌توانند آخرین ساختهٔ فرهادی را ـ که همچون دیگر آثارش، اینجا نیز روح زمانه و دهه‌اش را به تسخیر درآورده و مناقشه‌برانگیزترین پرسش‌های ازلی‌ابدی فلسفهٔ اخلاق را تبدیل به تار و پود داستانش کرده ـ با عینک‌های دههٔ هفتادی‌شان درست ببینند. با همهٔ این حرف‌ها اما به نظر می‌آید برای نوشتن از «جدایی نادر از سیمین» باید مواظب دشواری فاصله‌گیری از فیلم نیز بود. خطر بالقوه‌ای که مدققین در آثار هنری را همیشه تهدید می‌کند. اهل فن می‌گویند فیلم‌های خوب با تیتراژ پایانی تمام نمی‌شوند و در اذهان مخاطبان خود ادامه می‌یابند. در لابه‌لای کلمات و سطور این نوشته، صاحب این قلم تلاش احتمالاً نافرجامی برای مخفی نگه داشتن دیدگاه تحسین‌آمیز خود در مواجهه با «جدایی نادر از سیمین» خواهد کرد. تا چه مقبول افتد و در نظر آید. ادامه…


 

پشت‌صحنه‌ای برای عشق‌فیلم‌ها!

نگاهی به فیلم «شبکهٔ اجتماعی» ساختهٔ «دیوید فینچر»

در آخرین سکانس فیلم، مارلین دلفی، خطاب به زورکربرگ که خسته از یک روز محاکمه و مشاجره، دارد با لب‌تاپش ور می‌رود، می‌گوید: «تو یه عوضی نیستی مارک؛ تو فقط سعی می‌کنی یه عوضی باشی»! فیلم ۱۲۱دقیقه‌ای «شبکهٔ اجتماعی» روایت طنازانه و در عین حال تلخِ زندگی جوانی به نام مارک زوکربرگ (با بازی جسی آیزنبرگ) و موفقیت بی‌نظیرش در کسب ثروت و اعتبار است. نابغه‌ای که نمی‌تواند روابط گرم و صمیمی‌ای با اطرافیانش در محیط واقعی داشته باشد دامن‌گسترده‌ترین شبکهٔ اجتماعی دنیای مجازی را به وجود می‌آورد! دیوید فینچر در مقام کارگردان و آرن سورکین در مقام فیلمنامه‌نویس از زوکربرگ شخصیتی ساخته‌اند که روی مرز باریک بین خلاقیت و خودپسندی، سخت‌کوشی و سردی، تیزهوشی و تمامیت‌خواهی، به‌گونه‌ای قدم می‌زند که در یک ساعت و ۵۵ دقیقهٔ اول فیلم ضدقهرمانی دافعه‌برانگیز به نظر می‌آید اما در پنج دقیقهٔ پایانی، جایی که پشت سر هم صفحهٔ فیس‌بوکش را refresh می‌کند به این امید که اِریکا دعوتش را قبول کرده باشد، شمایل قهرمانی شبه‌تراژیک به خود می‌گیرد و حس هم‌ذات‌پنداری‌مان را نیز برمی‌انگیزاند. ادامه…


 

خواهران غریب

نگاهی به فیلم «عصر روز دهم» به کارگردانی مجتبی راعی

«عصر روز دهم» از آن فیلم‌هایی است که به زودی به یکی از برنامه‌های ثابت تلویزیون در دههٔ محرم تبدیل خواهد شد! مایه‌های مذهبی‌دینی به کار گرفته شده در لابه‌لای پیچ‌های داستان، موقعیت استعاری و تأویل‌پذیر جدایی دو خواهر، داستان اشک‌انگیز مادری که فرزندی گمشده دارد و از همه مهم‌تر قصه‌ای که دو سومش در شهرهای مقدس نجف و کربلا می‌گذرد، همه و همه مواردی هستند که امتیاز آخرین ساخته راعی را برای قرار گرفتن در کنداکتور ثابت تلویزیون افزایش می‌دهند. تلویزیونی که فقر محتوایی‌اش بیش از هر زمان دیگری در مناسبت‌هایی همچون محرم و رمضان به چشم می‌آید و برای همین هر سال «روز واقعه» نشانمان می‌دهد. «عصر روز دهم» اما از آن دست فیلم‌هایی است که به‌رغم تکیه بر پیش‌زمینه‌های مذهبی بیننده‌هایش، به اندازهٔ فیلم‌هایی چون «سفیر» یا «به خاطر هانیه» نیز اذهان مخاطبان موسمی‌اش را درگیر نمی‌کند و این همه شاید به خاطر آشفتگی خط اصلی قصه و بلاتکلیفی فیلمساز در به سرانجام رساندن داستانک‌های فرعی فیلمش است. به این ناپختگی و شتابزدگی در روایت، ذوق‌زدگی فیلم‌ساز از مستندنگاری عراقِ جنگ‌زده و تلاش برای الصاق مفاهیم دینی به داستان را نیز اضافه کنید تا درک بهتری از تلاش‌های به ثمر نرسیدهٔ فیلم‌ساز پیدا کنید. ادامه…


 

وهم‌انگیز همچون آسمان همیشه ابری

نگاهی به فیلم «نویسنده پشت پرده» (GhostWriter) ساختهٔ «رومن پولانسکی»

رومن پولانسکی هیچ‌گاه نتوانسته نامش را از زیر سایهٔ سنگین گذشته‌اش بیرون بکشد و این مسئله هم برای زندگی شخصی‌اش حاشیه‌ساز بوده و هم فعالیت‌های هنری‌اش را تحت تأثیر قرار داده است. حوادثی مانند به قتل رسیدن همسرش، شارون تیت، بعد از نمایش فیلم بچهٔ رزمری یا پروندهٔ قضایی همچنان مفتوحه‌اش در آمریکا که سال گذشته موجب بازداشتش در سوییس شد، موضوعاتی هستند که بعد از شنیده شدن نام «پولانسکی» خواه‌ناخواه به ذهن می‌آیند. تسری یافتن یا نیافتن تأثیر این حوادث به آثار سینمایی این فیلمساز (مخصوصاً آثار دههٔ ۸۰ و۹۰) همیشه معرکهٔ آرا بوده است و کم نبودند منتقدانی که در لابه‌لای تک‌افتادگی شخصیت‌ها و چرخش‌های داستانی فیلم‌هایش دنبال نشانه‌های افسردگی و پارانویای فرسایشی‌اش بوده‌اند. با این همه آنچه بررسی و تحلیل آثار متأخر این فیلمساز لهستانی را پیچیده‌تر و سخت‌تر می‌کند مقایسه‌ای است که ناخودآگاه بین این فیلم‌ها و فیلم‌های پیشینش صورت می‌گیرد. بازسازی پرجزئیات و حیرت‌آور محله‌های تاریک و مه‌گرفتهٔ ایست‌اندِ لندنِ قرن نوزدهم در اقتباس پولانسکی از رمان جاودانهٔ چارلز دیکنز همیشه در مقایسه با اقتباس همین فیلمساز از مکبث شکسپیر رنگ می‌بازد. تنهایی و بی‌پناهی ولادیسلاف (پیانیست) و دلهرهٔ مضاعف‌شوندهٔ جنگ پیش از این بارها و بارها و در نمونه‌های کامل‌تری چون فضای مشئوم فیلم تنفر یا موقعیت هراس‌آور فیلم مرگ‌ودوشیزه یا نقش‌مایه‌های کافکایی فیلم مستأجر تکرار شده است. حتی موسیقی الکساندر دسپلات ـ که حس تعلیق و نامنی را در لحظه‌لحظهٔ فیلم جاری می‌کند ـ در همین فیلم «نویسنده پشت پرده» نیز مسبوق به سابقه‌های درخشانی چون چیکو همیلتون (موسیقی فیلم تنفر) و انیو موریکونه (موسیقی فیلم دیوانه‌وار) است. با تمام این ملاحظات اما باید گفت «نویسنده پشت پرده» به هیچ‌وجه فیلم معمولی و کم‌اهمیتی نیست. حتی اگر در ردیف دیگر شاهکارهای پولانسکی آن‌چنان به چشم نیاید و جایگاه شاخص و رفیعی از آن خود نکند. «نویسنده پشت پرده» بی‌شک از بهترین‌های سال ۲۰۱۰ است. ادامه…


 

افراطی‌گری دینی در سنجهٔ سطحی‌نگری

نگاهی به فیلم آگورا (Agora) ساختهٔ آلخاندرو آمنه‌بار

«آگورا» از آن دست فیلم‌هایی است که جان می‌دهد برای این‌که موضوع گپ‌وگفت‌های محفلی شبه‌روشن‌فکرانه راجع‌ به اثرات اجتماعی بنیادگرایی دینی باشد. قضاوت‌های سطحی و عجولانه‌ای دربارهٔ سوء استفادهٔ ریاکارانهٔ ارباب دین از جهل و تعصب توده‌های افیون‌زده جهت قلع‌وقمع خرد و دانش‌ورزی؛ جایی که تنگ‌نظری و ارتجاع اسقفی به نام سیریل (با بازی سامی سمیر) به‌گونه‌ای با خواندن و تفسیرِ تحریف‌گونهٔ فرازهایی از کتاب مقدس تئوریزه می‌شود که راه برای تکفیر و قتل تنها زن دانشمند اسکندریه، هیپاتیا (با بازی ریچل وایس) فراهم می‌گردد. از روزنه‌ای دیگر ـ و به خصوص با توجه به عنوان «آگورا» و ظرفیت بالایش برای تأویل‌های جامعه‌شناسانه ـ این فیلم حکایتگر خطری است که هم‌زیستی مسالمت‌آمیز پیروان ادیان گوناگون را تهدید می‌کند و نهایتاً جوهرهٔ آن را از هم می‌گسلاند. کلاس درس ستاره‌شناسی هیپاتیا در نیمهٔ ابتدایی فیلم فقط یک کلاس درس نیست، استعاره‌ای است از کل شهر اسکندریه با تمام اقوام و مذاهب گوناگون آن. سر این کلاس هم سینِسیوسِ مسیحی می‌نشیند و هم اُرستیسِ (اسکار ایزاک) کافرکیش و هم داووسِ (مکس مینگلا ]فرزند آنتونی مینگلای فقید[) بَرده! اما همین همکلاسی‌هایی که زمانی در محاصرهٔ کتابخانه و معبد توسط مسیحیان خود را برادر می‌خواندند بعدها که هر کدام سرنوشت و مقام مذهبی، اجتماعی یا حکومتی متفاوتی پیدا می‌کنند تبدیل به دشمنان یکدیگر می‌گردند. در لابه‌لای فراز و فرودهای «آگورا» ردپای موضوع سومی را نیز می‌توان یافت و آن هم واژگونی تعادل موجود در جامعه است. آمنه‌بار لحظه‌ای از تاریخ را ثبت می‌کند که در آن فرهنگ محکوم جایگزین فرهنگ حاکم می‌گردد. یعنی نفوذ تدریجی مسیحیت میان توده‌های فقیر و پایین‌دست جامعه (برای مثال اولین سکانس دیدار داووس و آمونیوس و نمود حس برادری و همیاری در آن موقعیت) و دگرگیسی فراگیری که منجر به تغییر ساختار قدرت در جامعهٔ آن روز اسکندریه می‌گردد. در این فرایند، اگرچه برده‌ها ظاهراً از مالکیت صاحبانشان آزاد می‌شوند اما در واقع اسیر اربابان جدیدی می‌شوند که کارهایشان را تقدسی خدایی می‌بخشند و با پروپاگاندای پوپولیستی خود از دل‌های آمادهٔ پذیرش توحید و عدالت مسیحی، سیاه‌پوشان فاشیستی می‌سازند تا آتش فزایندهٔ خشونت را روزبه‌روز شعله‌ورتر نگه‌دارند. ادامه…


 

در ستایش ژوکر

نگاهی به فیلم «Inception» ساختهٔ «کریستوفر نولان»

ذوق‌زدگی دیوانه‌وار برای فیلمی که هنوز به سنگ محک تاریخ نخورده و تنها دو سه ماه از اکرانش گذشته همان‌قدر سست و بی‌اساس است که راندنش به چوب سطحی و کم‌معنا بودن. برج‌ عاج‌نشینانی که کمترین واکنششان از شنیدن نام هالیوود اَخْ و پیف کردن است و بازی Inception با ایدهٔ خواب‌بینی را تهی از سیالیت و ابهام رازآلودهٔ آثار «آلن رنه» و «کریس مارکر» و «آندری تارکوفسکی» و حتی «دیوید لینچ» می‌دانند همان‌اندازه در قضاوت خود بی‌انصاف‌اند که تین‌ایجرهای جَوْ‌زدهٔ خورهٔ IMDB که این آخرین ساختهٔ کریستوفر نولان را جزو بهترین و بی‌نقص‌ترین‌های تاریخ سینما می‌خوانند. ادامه…


 

روح انسانی در کالبد اسباب‌بازی‌ها

نگاهی به انیمیشن «داستان اسباب‌بازی ۳» ساختهٔ «لی اونکریچ»

کارخانهٔ رؤیاسازی پیکسار و دیزنی غیرممکن‌ها را ممکن می‌کند. «داستان اسباب‌بازی۱و۲»، «شگفت‌انگیزها»، «درجست‌وجوی نِمو»، «کارخانهٔ هیولاها»، «ماشین‌ها»، «راتتاتویی»، «وال‌-‌ ای»، «بالا» و امسال هم «داستان اسباب‌بازی۳». شخصاً وقتی به این نکته فکر می‌کنم که کمپانی انیمیشن‌سازی پیکسار این ده اثر را ـ‌که ساختن فقط یکی‌شان برای آبرو و اعتبار هر کمپانی دیگری کافی است‌ـ در عرض فقط ۱۵سال ساخته، به هیجان می‌آیم و از آخر و عاقبت کار این نابغه‌های رؤیاساز ترسم می‌گیرد. سال گذشته همین موقع‌ها بود که در یادداشتی بر فیلم «بالا» نوشتم: «پیکساری‌ها هر سال با ساختن محصولی جدید نه تنها همه را انگشت به دهان می‌کنند بلکه سال به سال کار خودشان را نیز سخت‌تر می‌نمایند». گویی برندهٔ اسکار شدن و از میدان به‌در کردن رقبای گردن‌کلفتی همچون «دریم‌ورکز» و «کلمبیاپیکچرز» و «سونی» و… دیگر لطفی برای پیکساری‌ها ندارد و فیلم‌سازان ما فقط به خاطر مسابقه‌ای که با خود گذاشته‌اند هر ساله محصول سحرانگیز جدیدی می‌سازند. ماراتُن خلاقیتی که نتیجه‌اش جابه‌جایی مرز استانداردهای بصری و شیوه‌های روایت‌گری صنعت انمیشن‌سازی است. ادامه…


 

تنها پای چند زن در میان است

نگاهی به چند داستان مجموعهٔ «اسرار انجمن ارواح» نوشتهٔ چیستا یثربی

یادداشت‌نویسی بر مجموعه‌های داستان کوتاه هم از آن کارهاست! کدام منطق نقدنویسی یا نظریهٔ ادبی به ما اجازه می‌دهد چند اثر ـ‌گیرم کوتاه‌ـ ادبی را فقط به این دلیل که در یک مجموعه کنار هم آمده‌اند به یک چوب برانیم و با صدور احکام کلی و ردیف کردن جملات گمراه‌کننده و بی‌ربط هویت مستقلشان را نادیده بگیریم؟ به خصوص وقتی سر و کارمان به اثری همچون «اسرار انجمن» ارواح می‌افتد که با آن گسترهٔ موضوعات و تنوع تماتیک داستان‌هایش هر گونه توصیف تعمیم‌پذیر از کلیتش را (اگر مفهوم و دغدغه‌مندی مشترکی بتوان از آن استنتاج کرد) مشکل می‌کند. البته می‌توان در یک ارزیابی شتابزده مدعی شد که لحن و زبان و جهان‌بینی‌ای زنانه، همهٔ داستان‌ها را روایت می‌کند یا این‌که اتفاقات داستان‌های «بهار» و «عیدی که با «خانم جان» آمد» و «لعنت بر کریستف کلفت» از یک جنس‌اند یا مثلاً این‌که داستان‌های «کوتاه کردن موی مرده» و «مرد تاریکی» در یک فضای سوررئال مشابه می‌گذرند یا فرضاً این‌که روحی واحد در شخصیت‌های سه داستان «سیندرلا ده سال پس از ازدواج» و «سه پنجره» و «دخترم دوباره مرا به دنیا آورد» تکثر یافته است یا حتی بالاتر از همهٔ این‌ها بیاییم و یا نگاهی تاریخ‌گرا از تک‌تک داستان‌های این مجموعه ـ‌به مثابهٔ پازل‌هایی از یک معمای یکپارچه‌ـ برای روان‌کاوی خالقشان استفاده کنیم و با شرلوک هولمزبازی متهورانه‌ای در صدد پرده انداختن از رازهای زندگی چیستا یثربی و بغض‌های فروخفته‌اش برآییم. اما یادمان باشد در آن صورت نه می‌توانیم به زبان و بینش درونی تأویل پذیر هر کدام از آن داستان‌ها نزدیک شویم و نه ظرافت‌ها یا نقصان‌هایش را مورد مداقه قرار دهیم. از همین رو در این وجیزه نگاهی اجمالی به چهار داستان از این مجموعه ـ‌که انتخابشان کاملاً از روی سلیقه بوده‌ـ خواهیم داشت. ادامه…


 

جلوه‌های درخشان، درام کم‌جان

نگاهی به فیلم سینمایی «ملک سلیمان» ساختهٔ «شهریار بحرانی»

از ۱۱۰ دقیقه فیلم «ملک سلیمان» می‌توان تیزری به غایت جذاب و دیدنی ساخت که با پخش مکررش از رسانهٔ ملی، پای خیل عظیم تماشاگران را به سینماها بکشاند. فقط کافی است چندتا از آن هلی‌شات‌ها و کرین‌شات‌های بی‌شمار فیلم را یکی‌درمان وسط لانگ‌شات‌های سپاه اسب‌سوار سلیمان نبی و یارانش مونتاژ کرد تا نتیجهٔ کار کلیپ شکیلی از آب دربیاید که هر بیننده‌ای را یاد فیلم‌های روز جهان بیندازد. چنین تیزری ویژگی مهم دیگری نیز دارد و آن هم این‌‌که داستان فیلم را لو نخواهد داد، چرا که فیلم اصلاً داستان مشخص و قصه سرراستی ندارد. فیلم‌نامه‌نویس هیچ الزامی در پرداخت شخصیت‌ها و تبیین انگیزهٔ کنش‌هایشان یا جزئیات‌پردازی در ترسیم وضعیت‌ها و پیوند علّی معلولی بهانه‌های روایت یا هضم شدن مفاهیم ایدئولوژیک در خرده‌پیرنگ‌ها و دیالوگ‌نویسی آرکائیک ندیده است و چون با حفظ سمت، زحمت کارگردانی اثر هم متوجهش بوده بیشینهٔ توان خود را صرف زیباشناسی بصری اثر و به خصوص ـ‌شاید احتمال می‌داده چنین فرصتی دیگر نصیبش نشود‌ـ بهره‌گیری از تخصص چان کونگ وینگ و کینسون چانگ و لئو لو در مقام موزیسین و صداگذار و طراح افکت‌های رایانه‌ای (طراح جلوه‌های «ببر خیزان، اژدهای پنهان» و نامزد اسکار) کرده است و مانند کارگردان جوان فیلم‌اولی‌‌ای که از دیدن تصاویر شفاف جهان پیرامونش در ویزور یک HVR-Z1 ذوق زده شود، یادش رفته که استفاده از کرین پنج متری و بالن نور و دوربین‌های ثبت‌کننده ۱۰۰فریم در ثانیه و سیستم چند باندهٔ صدای DTS و ده‌ها سخت‌افزار دیگر وقتی منجر به شکل‌گیری اثر سینمایی ماندگاری می‌شود که فیلم‌نامه‌ای قوام‌یافته و منسجم پشت کار باشد. اینکه نام سازندهٔ آثاری همچون «مریم مقدس» و «حمله بهH3 » و «دنیای وارونه» و «گذرگاه» پای امضای «ملک سلیمان» باشد اگرچه باورنکردنی اما واقعی است. ادامه…


 

غریب‌تر از افسانه

نگاهی به رمان «چرخ‌دنده‌ها» نوشتهٔ امیر احمدی آریان

لذت بردن از صناعت‌های روایت‌گری و داستان‌پردازی یا دعوت به اندیشه‌ورزی؟ چه چیزی یک رمان را برای ما آن‌قدر جذاب می‌کند که لحظه‌ای هم آن را زمین نگذاریم و یکریز تا صفحهٔ آخرش برویم؟ روایت‌های پیچیده و تو‌در‌تو و شیفت شدن زاویهٔ دیدها به هم یا طرح نظامی فلسفی لابه‌لای تصاویر نمادپردازانه؟ نوسان و التهاب در ماجراپردازی یا نظریه‌پردازی در قالب رمان؟ توصیف‌های شاعرانه یا تصویرپردازی‌های سرد و بی‌روح؟ دیالوگ‌های نغز و کوتاه و ضرب‌دار یا سخنرانی‌های پرطمطراق و فضل‌فروشانهٔ کاراکترها؟ روان‌کاوی و بررسی سیالیت روح آدمی از طریق نفوذ در شخصیت‌ها یا مرور تمامی تئوری‌های روان‌شناسی لابه‌لای صفحات و حوادث رمان؟ پلات منسجم و قوام‌یافته از رویدادها و تأثیرشان در کنش‌های شخصیت‌ها یا نقاط عطف و فراز و فرود کم‌رنگی که فقط محملی برای بیان نگاه خاص نویسنده به جهان‌اند؟ تنوع زبانی متناسب با حال و هوای شخصیت‌ها و بداعت شیطنت‌ورزانه در بازی‌های زبانی یا یکدست و ساده و عادی شدن زبان به نفع بیان ذهنیات نویسنده (البته از زبان شخصیت‌ها)؟ دراماتیزه کردن فضا و عناصر محیطی داستان یا بهره‌گیری حداقلی از هر آنچه ما را از جهان فکری رمان دور می‌کند؟ پرداخت شخصیت زنی که در عین جذاب بودن برای خواننده کنشی مؤثر در پیش‌رفت داستان داشته باشد یا تغافل از ویژگی‌های جنسیتی – شخصیتی کاراکترها برای تمرکز بر خیالات، اوهام و افکار آن‌ها؟ از یک رمان چه می‌خواهیم؟ ظرافت‌ها و صنعتگری‌های ادبی یا طرح و پرورش ایده‌ای فلسفی یا هر دوی آن‌ها؟ امیر احمدی آریان در اولین رمان خود به کدام وجهه نظر داشته است؟ ادامه…