«عصر روز دهم» از آن فیلمهایی است که به زودی به یکی از برنامههای ثابت تلویزیون در دههٔ محرم تبدیل خواهد شد! مایههای مذهبیدینی به کار گرفته شده در لابهلای پیچهای داستان، موقعیت استعاری و تأویلپذیر جدایی دو خواهر، داستان اشکانگیز مادری که فرزندی گمشده دارد و از همه مهمتر قصهای که دو سومش در شهرهای مقدس نجف و کربلا میگذرد، همه و همه مواردی هستند که امتیاز آخرین ساخته راعی را برای قرار گرفتن در کنداکتور ثابت تلویزیون افزایش میدهند. تلویزیونی که فقر محتواییاش بیش از هر زمان دیگری در مناسبتهایی همچون محرم و رمضان به چشم میآید و برای همین هر سال «روز واقعه» نشانمان میدهد. «عصر روز دهم» اما از آن دست فیلمهایی است که بهرغم تکیه بر پیشزمینههای مذهبی بینندههایش، به اندازهٔ فیلمهایی چون «سفیر» یا «به خاطر هانیه» نیز اذهان مخاطبان موسمیاش را درگیر نمیکند و این همه شاید به خاطر آشفتگی خط اصلی قصه و بلاتکلیفی فیلمساز در به سرانجام رساندن داستانکهای فرعی فیلمش است. به این ناپختگی و شتابزدگی در روایت، ذوقزدگی فیلمساز از مستندنگاری عراقِ جنگزده و تلاش برای الصاق مفاهیم دینی به داستان را نیز اضافه کنید تا درک بهتری از تلاشهای به ثمر نرسیدهٔ فیلمساز پیدا کنید.
چهار سال پیش و در روزهایی که همه داشتند برای بدبختیهای هندیوار گلشیفته فراهانی در «میم مثل مادر» اشک میریختند، خبر رسید که رسول ملاقلیپور میخواهد فیلم جدیدش را بر بستر سوگواریهای عاشورا و وقایع عراق بسازد. خلاصه قصهٔ چند خطی فیلم که منتشر شد همهٔ ما خودمان را برای ملودرام پرسوز و گداز دیگری آماده کردیم. اجل اما به ملاقلیپور مهلت نداد و بعداز فراز و فرودهای بسیار، سرانجام این مجتبی راعی بود که فیلم را به اتمام رساند. فیلمساز شناختهشده و خوشقریحهای که زمانی به خاطر انتزاعی و خاص بودن ایدههای فیلمهایش و زمانی دیگر از سر بدشانسی امکان ارتباط با مخاطبان گستردهٔ سینما را نیافته بود (و حتی این اواخر به مستندسازی برای تلویزیون روی آورده بود) و امید میرفت با «عصر روز دهم» مخاطبان بیشتری را جذب کند و جایگاه حرفهایاش را ثابتتر گرداند اما بعید به نظر میآید که این فیلم ارمغانآور این اتفاق برای فیلمسازش باشد. البته این سخن به معنای نادیده گرفتن بداعتهای بصری «عصر روز دهم» و شبهمستندنگاریهای چشمنوازش از از خیابانها و میدانها و گورستانها و کوچهپسکوچههای عراق نیست اما صحبت آنجاست که مجتبی راعی با پرداخت بیعیبونقصِ صحنههای پیچیده و شلوغ فیلم ـ مانند سکانس بمبباران و آوار شدن خانهٔ کودکیهای مریم یا سکانس ترور محسن محمود و بیتابیهای رحمه یا پرخاشهای زن محسن محمود در مطب مریم و از همه مهمتر سکانس عزاداری موکب طویریج و مثالهایی از این دست ـ فقط در رعایت سهلالوصولترین مفاهیم دستور زبان سینما نمرهٔ قبولی میگیرد و بدیهی است که این مؤلفه نه ناهمگونی ریتم فیلم را تعدیل میکند و نه عناصر و اجزای متفرقی را که بهزور قصهای سست کنار هم چفت شدهاند انسجام میبخشد و نه تأثیر مطلوب از آن فضای مذهبی را نتیجه میدهد. دوربین جزئینگر راعی اگرچه تصاویر رشکبرانگیزی از قهوهخانهها و عزاداریها و حرمهای عراق شکار میکند و اگرچه قضاوتی متفاوت از امثال Green Zone و The Hurt Locker دربارهٔ روابط آدمها و سایهٔ وهمآلود ناامنی گستردهشده بر سرشان دارد اما همهٔ این قطعات فیالمآل سمفونی گوشنوازی خلق نمیکند و منجر به یکی از حیفشدهترین فیلمهای سال میگردد.
حکایت «عصر روز دهم» و داستانکهای چفتنشدهاش حکایت برداشتن چند هندوانه با یک دست است! قصهٔ دختری که یک عمر خودش را مسئول و مقصر گمشدن خواهرش میداند و بهخاطر خلاصی از این عذاب وجدان و به بهانهٔ کمک به مردم عراق عازم این کشور جنگزده میشود تا شاید ردی از گمشدهاش بیابد، قصهٔ همین دختر با شخصیت دکتر تجلایی که سماجتش در خواستگاری، همسفر عراقش میکند، دوباره قصهٔ همین دختر با مادری که از بیماری صعبالعلاجی رنج میبرد و آخرین روزهای زندگیاش را میگذراند، قصهٔ کهنهسرباز عراقی بهظاهر خطرناکی به نام محسن محمود که به خاطر چراغکوریاش، نوزادی را در ایام جنگ از خرمشهر دزدیده و ۲۵سال بزرگش کرده و به سختی میتواند از او دل بکند، قصهٔ بعثیزادهای به نام هاشم، رانندهٔ گروه هلال احمر و علاقه پیدا کردنش به رحمه، قصّهٔ محرومیت، عقبافتادگی، ناامنی و التهابات اجتماعیسیاسی کشوری که مانند یک بمب ساعتی، آسایش همه را تهدید میکند، قصهٔ ارادت شیعیان عراق به اهلبیت و پیشینهٔ شبهاسطورهای موکب عزای طوریج در ظهر عاشورا… . از این همه داستان و شخصیت سرسام نگرفتید؟! روایت با حوصله و تأثیرگذار هر کدام از این داستانها یک فیلمنامهٔ جدا را میخورد اما مجتبی راعی در عرض ۱۰۸ دقیقه همهشان را با هم روایت میکند و حتی برای به سرانجام رسیدنشان، سکانس نهاییاش را سر سفرهٔ عقد میبندد و ظاهرا برایش مهم نیست که ضعف در شخصیتپردازی و جانیافتادن انگیزههای درونی کاراکترها و ارگانیک تنیده نشدن خطوط اصلی و فرعی روایت هیچگاه با گذاشتن سه دوربین برای فیلمبرداری عزاداران روز عاشورای بینالحرمین یا نوای پرحجم عودنوازی محمدرضا علیقلی یا نگاه توریستی به آدمها و محلههای فرسودهٔ عراق جبران نمیشود. از ایرادهای ریز و درشت دیگر که اصلا هم بنیاسرائیلی نیستند بگذریم بهتر است.
جدایی ۲۵سالهٔ مریم و رحمه و وصال نهاییشان در روز عاشورا استعارهای از جدایی ناخواستهٔ دو ملت ایران و عراق است. گسستی که به رغم ریشههای مشترک و مستحکم عقیدتیآیینی این دو ملت تقریبا سه دهه به طول انجامید اما با معجزهٔ عاشورا دوبارهٔ این جراحت التیام یافت. در فیلمهایی همچون «عصر روز دهم» که نه به اصل واقعهٔ عاشورا میپردازد و نه ایدهٔ محوریاش رابطهای بینامتنی با آن واقعه مییابد باید به دنبال همین تأثیرات فراتاریخی نهضت عاشورا رفت. مؤلفهای که در «عصر روز دهم» جای کار بیشتری داشت و بهجز سکانس حملهٔ محسن محمود قلابی به مریم در قبرستان وادیالسلام کمتر سراغی میتوان از آن گرفت. چنین مایههایی هستند که به فیلم حال و هوایی عاشورایی میبخشند و گرنه توسلهای محسن محمود یا مریم و تحولهای یکشبهٔ شخصیتها قصهای است که در همین مشهد هم میتوان آن را ساخت. فقط میماند برگ برندهٔ فیلم که همان مستندنگاریهای راعی از عزاداران بینالحرمین است. اگرچه پیشینه و سبک خاص عزاداری موکب طویریج با بهانهٔ دراماتیک نسبتاً قابل قبولی طرح میشود و اگر چه فیلمبرداری از هانیه توسلی و صغرا عبیسی و احمد مهرانفر و سلیمه رنگزن وسط عزاداران میلیونی بینالحریمن کاری شاق و طاقتفرسا بوده اما کیست که نداند قاب دوربینهای راعی گوشهٔ بسیار حقیری از آن شکوه فزاینده را ثبت کردهاند.
پینوشت: برای صاحب این قلم که حین تماشای فیلم دیالوگهای عربی آن را با زیرنویسهایشان مقایسه میکرد لحظاتی از «عصر روز دهم» بسیار عذابآور بود. فقط کافی است عربی حرف زدنهای هتلدار و خلف و هاشم و محسن محمود و زنش را با دیالوگهای عربی همین سریال میانمایهٔ «قفسی برای پرواز» شبکهٔ۱ مقایسه کنید تا متوجه شوید که مترجمان دیالوگها چهقدر خشک و بیانعطاف از زبان فارسی گرتهبرداری کردهاند. از این منظر، «عصر روز دهم» را به همین جشنوارهٔ تازه پاگرفتهٔ دبی هم نمیتوانیم بفرستیم چه برسد به اکران گسترده در کشورهای منطقه و جهان. از همه فاجعهبارتر هم بازی و عربی حرفزدنهای هانیه توسلی در نقش رحمه است که معلوم نیست بعد از تجربهٔ ناموفقی همچون وفا چرا برای چنین کاراکتری انتخاب شده است. (تازه لهجهٔ لبنانی بسیار سبکتر از لهجهٔ عراقی است) مشکلی که میشد به راحتی با دوبله دیالوگهای عربی این شخصیت حل شود حالا تبدیل به وصلهٔ ناجوری شده که هر آشنا به زبان عربی را پس میزند.