فیروزه

 
 

غریب‌تر از افسانه

نگاهی به رمان «چرخ‌دنده‌ها» نوشتهٔ امیر احمدی آریان

لذت بردن از صناعت‌های روایت‌گری و داستان‌پردازی یا دعوت به اندیشه‌ورزی؟ چه چیزی یک رمان را برای ما آن‌قدر جذاب می‌کند که لحظه‌ای هم آن را زمین نگذاریم و یکریز تا صفحهٔ آخرش برویم؟ روایت‌های پیچیده و تو‌در‌تو و شیفت شدن زاویهٔ دیدها به هم یا طرح نظامی فلسفی لابه‌لای تصاویر نمادپردازانه؟ نوسان و التهاب در ماجراپردازی یا نظریه‌پردازی در قالب رمان؟ توصیف‌های شاعرانه یا تصویرپردازی‌های سرد و بی‌روح؟ دیالوگ‌های نغز و کوتاه و ضرب‌دار یا سخنرانی‌های پرطمطراق و فضل‌فروشانهٔ کاراکترها؟ روان‌کاوی و بررسی سیالیت روح آدمی از طریق نفوذ در شخصیت‌ها یا مرور تمامی تئوری‌های روان‌شناسی لابه‌لای صفحات و حوادث رمان؟ پلات منسجم و قوام‌یافته از رویدادها و تأثیرشان در کنش‌های شخصیت‌ها یا نقاط عطف و فراز و فرود کم‌رنگی که فقط محملی برای بیان نگاه خاص نویسنده به جهان‌اند؟ تنوع زبانی متناسب با حال و هوای شخصیت‌ها و بداعت شیطنت‌ورزانه در بازی‌های زبانی یا یکدست و ساده و عادی شدن زبان به نفع بیان ذهنیات نویسنده (البته از زبان شخصیت‌ها)؟ دراماتیزه کردن فضا و عناصر محیطی داستان یا بهره‌گیری حداقلی از هر آنچه ما را از جهان فکری رمان دور می‌کند؟ پرداخت شخصیت زنی که در عین جذاب بودن برای خواننده کنشی مؤثر در پیش‌رفت داستان داشته باشد یا تغافل از ویژگی‌های جنسیتی – شخصیتی کاراکترها برای تمرکز بر خیالات، اوهام و افکار آن‌ها؟ از یک رمان چه می‌خواهیم؟ ظرافت‌ها و صنعتگری‌های ادبی یا طرح و پرورش ایده‌ای فلسفی یا هر دوی آن‌ها؟ امیر احمدی آریان در اولین رمان خود به کدام وجهه نظر داشته است؟

«چرخ‌دنده‌ها» اثری است که اگر از منظری کارگاهی و با ملاک قرار دادن تکنیک‌های داستان‌نویسی با آن مواجه شویم تا حدود زیادی مأیوس‌کننده و ناموفق جلوه خواهد کرد. تنها کارکرد بسیاری از دیالوگ‌های چند سطری رمان ـ همچون نمونه‌های صفحات ۱۳ و۱۴ و ۱۵ و ۸۷ و ۸۸ و ۸۹ و ۹۰ ـ که بدون هیچ‌گونه خلاقیت و ضرب و ریتم و چندمعناگونگی به ساده‌ترین بیان ممکن ادا می‌شوند ارائهٔ اطلاعاتی راجع‌ به شخصیت‌ها و بازگویی وضعیت گذشتهٔ آن‌ها یا سخنرانی‌هایی برای فرضیه‌سازی و پرداخت نظریهٔ طرح شده در رمان است. موضوع و ارتباط شخصیت‌های «چرخ‌دنده‌ها» ـ با آن گسترهٔ جزئیات باربط و بی‌ربطی که در موردشان گفته می‌شود ـ گویی چاره‌ای جز روایت رمان با زاویهٔ دید دانای کل برای نویسنده باقی نگذاشته‌ است. با این همه از خود این زاویهٔ دید هم چندجایی تخطی می‌شود. مثلاً راوی هنگام تصادف آقای سین (صفحهٔ۳۱) روایت قصه‌اش را رها می‌کند و وارد گفت‌وگوی مستقیم با خواننده می‌شود. در جای دیگر (صفحهٔ۳۵) و در مقدمه‌چینی برای فلاش‌بک‌هایی که قرار است برای آقای سین ردیف شوند راوی باز هم روایت داستانش را رها می‌کند و بعداز نقل قصهٔ بی‌ربط (از این جهت بی‌ربط که حوادث اغراق‌آمیز و شبه‌فانتزی اثر احتیاجی به منطقی شدن ندارند) مردی از اهالی امپراتوری پروس، حرف‌های بامزه‌ای دربارهٔ حافظه می‌زند. فقط این‌ها هم نیست. جا دارد دربارهٔ فصل دوم پرسید داستان ۱۸اسفند آقای صاد و ۱۸شهریور آقای سین با چه منطقی (صرف اینکه نام این فصل را «زمان از هم پاشیده است» بگذاریم کافی است؟) یک صفحه در میان مثله می‌شوند و بدون هیچ‌گونه گشتار معنایی، لفظی یا تصویری‌ای میان هم بُر می‌خورند؟ توصیفات و تصویرسازی‌های شخصیت‌ها و کنش‌هایشان نیز اگرچه در موارد معدودی ـ همچون تصورات آقای صاد دربارهٔ نسبت زن‌ها و مردها (صفحهٔ۳۹) یا حکایت تُف‌اندازی ( صفحهٔ ۵۸ و۸۹) و توهم آقای سین (صفحهٔ ۴۵ و۴۶) ـ بدیع و خواندنی از آب درآمده‌اند اما در بسیاری موارد خام و سردستانه به نظر می‌آیند تو گویی برای پرداخت آن‌ها نویسنده اولین و کلیشه‌ای‌ترین چیزهایی که به ذهنش رسیده را انتخاب کرده است. عباراتی هم‌چون «کمتر دختری به این زشتی در عمرش دیده بود» و «… صورت جذابی داشت» (هر دو صفحهٔ۲۹) بسیار در رمان دیده می‌شوند. به همهٔ این‌ها بروزات بیرونی کلیشه‌ای عصبانیت آقای صاد (فحش دادن، داد زدن، سیگار کشیدن) را ـ چه هنگام خروج از خانه در برابر همسایه‌ها و چه هنگام قدم زدن در خیابان‌های اهواز و چه در رفتارهای سادیستی‌ نهایی‌اش در بیمارستان – اضافه کنید. همهٔ این‌ها مشتی از خروار بودند و حتی اگر از ایرادات ویراستاری بگذریم «چرخ‌دنده‌ها» ـ با آن پتانسیلش برای استفاده از این تمهیدات در چارچوب کلی و سیر وقایع داستان ـ باز هم چیزی به عرصهٔ تکنیک‌پردازی داستان‌نویسی معاصر اضافه نمی‌کند.

با این همه اما به نظر می‌آید تخطی عمدی امیر احمدی آریان از اصول داستان‌نویسی به هدف والاتری صورت گرفته و آن وارد کردن تئوری‌اش در قالب ادبی رمان است. نویسنده در فصل اول (آقای صاد با آقای سین ملاقات می‌کند) و پس از ردیف کردن حوادثی به ظاهر بی‌ربط در کنار هم و در قالب گفت‌‌و‌گویی که در تاکسی بین آقای سین و آقای صاد درمی‌گیرد می‌کوشد طرح کلی تئوری ذهنی‌اش را مفهوماً ترسیم کند. طرح موضوعاتی همچون طغیان آمازون و جنگ کویت و به خصوص عبارت آقای صاد که: «برات مثال دیگه‌ای می‌زنم» (صفحات ۱۴و۱۵) از باب نور تاباندن بر نقاط تاریک و نامفهوم همین تئوری است. واپسین جملات فصل اول را مرور کنیم: «۱۸ خرداد ۱۳۸۰ به منزلهٔ هشداری برای آن دو بود، هشداری برای آینده‌ای سخت که انتظارشان را می‌کشید و چندان دور نبود». (صفحهٔ ۱۷) نویسنده هیچ ابایی ندارد که پیشاپیش اعلام کند ادامهٔ رمان قرار است توضیح و تشریح و ذکر مصادیقی برای این تئوری ذهنی باشد. بر مبنای این تئوری هیچ چیزی در این جهان تصادفی نیست. جهان مجموعه‌ای از روابط در هم تنیده است و این میان نویسندهٔ «چرخ‌دنده‌ها» می‌کوشد این روابط به ظاهر تصادفی و بی‌ربط و تأثیرشان را در زندگی آقای صاد و آقای سین ـ‌ که با آن خصوصیات شخصیتی‌شان گویی دو روی یک سکه‌اند همان‌طور که سین و صاد دو حرف با یک مصوت هستند‌ ـ ردیابی و رصد کند. امیر احمدی آریان روزهای ۱۸ اسفند و ۱۸ خرداد و ۱۸ شهریور را به منزلهٔ سه چرخ‌دنده در نظر می‌گیرد. چرخ‌دنده‌هایی که حرکت به ظاهر نامربوط و مستقل هر کدامشان تأثیری مستقیم در حرکت سایر چرخ‌دنده‌ها دارد.

رمان «چرخ‌دنده‌ها» اما در این ساحت نیز جوابگوی انتظارات و توقعاتمان نیست. در واقع تئوری طرح شده در فصل اول رمان مبنی بر امکان مرتبط بودن تمام امور عالم بسیار بزرگ‌تر و پیچیده‌تر از آن چیزی است که در فصل‌های دوم و سوم به آن پرداخته می‌شود. این تئوری شخصیت‌های عمیق‌تر و پخته‌تر با نقاط تقاطع بیشتری بین رویدادها می‌طلبد. بسیاری از عناصر و بخش‌های رمان در جهت تأثیر واحد که همانا ساخت نظام تئوری اصلی رمان بر اساس نظریهٔ اثر پروانه‌ای است نیستند. شهود آقای صاد بعد از آویزان شدنش از پل هفتم اهواز (صفحه۵۷و۵۸) می‌توانست خیلی زودتر از این‌ها اتفاق بیافتد و به نظر می‌رسد این اندازه پرسه‌زدن دنبال دخترهای پیاده‌رو فقط به خاطر مقارنت این کنش‌های احمقانه با سیر روایت زندگی آقای سین می‌باشد. شخصیت آقای سین نیز، پیش از این و در صفحهٔ ۲۴ بسیار موجزتر از آن همه داستان‌بافی‌های تکه تکه پرداخت شده است: «آقای سین آن‌قدر معمولی و متوسط بود که می‌شد به راحتی از وجودش صرف‌نظر کرد. هیچ چیز در ظاهر و رفتارش نبود که توجه کسی را جلب کند» و شاید تنها حکایت آن شب دوران کودکی‌اش بتواند پازل ترس، تنهایی، کم‌رویی و خجالتی و وسواسی بودن او را تکمیل کند: «آقای سین که دم مرگ تصاویر آن شب را به وضوح پیش چشم می‌آورد، شاید لحظه‌ای فکر کرد که حتماً بخش مهمی از انزوا و بی‌اعتمادی‌اش به مردمان دیگر ریشه در همان شب داشته است… از همان شب به بعد آقای سین چنین تنها شد و هیچ‌یک از اسرارش را، حتی با نزدیک‌ترین افراد خانواده و دوستانش در میان نگذاشت… هر وقت کسی را می‌دید، نخستین تصویری که به ناخودآگاهش هجوم می‌آورد تصویر همان زن و مرد در آن شب عجیب بود». (صفحهٔ ۶۴). شاید یکی از دلایل اینکه نظریهٔ اثر پروانه‌ای به رغم آن وعده‌های اولیه نمی‌تواند در ادامهٔ اثر بسط پیدا کند کمبود نقاط برخورد و تقاطع شخصیت‌ها و حوادث و ضعف نویسنده در مهندسی اتفاقات فرعی داستان در راستای آن فرضیهٔ اولیه باشد. بعد از بستن کتاب غیر از آن دختری که زمانی معشوقهٔ آقای سین بود و نهایتاً توسط آقای صاد به قتل می‌رسد چه حادثه، مؤلفه یا شخصیت مشترک دیگری به یادمان می‌ماند؟

فصل سوم (مؤخره‌ای برای آقای صاد) را باید فصل خشونت نامید. فصلی که در آن آقای صاد ـ در عین اینکه خود نیز قربانی خشونتی بی‌دلیل و پوچ گشته و از آن موتورسوار چاقو خورده ـ در هیئت آدمی آنرمال و سادیست درمی‌آید و دست به اعمال خشونت‌آمیز کور و بی‌هدفی می‌زند. اما خود این فصل نیز در طراحی آن اعمال خشونت‌بار به‌گونه‌ای که دهشتشان به نحو تصاعدی مضاعف گردد ناموفق عمل می‌کند؛ چرا که نه زبان روایتشان آن شیطنت جوانانه را دارد و نه وقوع آن حوادث ـ بعضاً بامزه همچون آب‌گرفتگی دستشویی و یادگار آقای صاد روی میز پرستارها – تابع نظمی ریاضی‌وار است. خشونت به تصویر درآمده در این فصل اگرچه اغراق‌آمیز است و حال و هوایی گروتسک به خود می‌گیرد اما آقای صاد به‌گونه‌ای آن را برای خود تئوریزه می‌کند: «اون شب مث یک تیکه‌سنگ با من برخورد کردند، داشتن به کشتنم می‌دادن، الان خواب رو که می‌تونم زهرمارشون کنم. فرقی نمی‌کنه، آدم‌های اینجا هم عین همونایی هستن که تو اتوبان از بیخ گوشم گذشتن. چون دم دست هستن سر اینا خالی می‌کنم. بالأخره باید انتقاممو بگیرم دیگه» (صفحهٔ۸۸)

«چرخ‌دنده‌ها» رمان خوشخوانی است. اما با آن پایان‌بندی هالیوودی و اکشنش که گویی فقط نوشته شده که پایان‌بخش کتاب باشد و ارتباط معنایی‌اش با مضمون اصلی لحاظ نشده خیلی ما را درگیر خود نمی‌کند و برای همین زود از یادمان می‌رود. در ابتدای رمان به نقل از تام یورک (خوانندهٔ گروه ردیوهد) می‌خوانیم: «We are accidents waiting to happen.» اگرچه «چرخ‌دنده‌ها» هم در مضمون و هم در پرداخت فاصلهٔ بسیاری با فیلم «stranger than fiction» (ساختهٔ مارک فورستر) دارد اما آقای سین و شخصیت اصلی فیلم و آن ساعت معروفش رابطه‌ای بینامتنی ـ هر چند کم‌رنگ ـ پیدا می‌کنند. به خصوص با آن توصیفی که هنگام تصادف آقای سین می‌خوانیم: « مقصر اصلی شاید پدر آقای سین بود، آن کارمند سادهٔ گمنام که برای اولین و آخرین بار در زندگی به فرزندش هدیه‌ای داد که همان دلیل نابودی‌اش شد، ساعت ارزان‌قیمتی که آقای سین تا لحظهٔ مرگ از مچ خود باز نکرد».