فیروزه

 
 

رقص با جغد

از تعالیم جغد
آن‌گاه که با من چون شبح رفتار می‌کنی
شبح می‌شوم
و غم‌های تو از من عبور می‌کنند
همچون اتومبیلی که از سایه می‌گذرد
آن را می‌درد و ترکش می‌کند
بی‌آنکه ردّی بر جای بگذارد
یا خاطره‌ای..
پایان‌ها اینچنین خویشتن را می‌نویسند
در قصه‌های عشق من
دل من میخی بر دیوار نیست
که کاغذپاره‌های عشق را بر آن بیاویزی
و چون دلت خواست آن را جدا کنی
ای دوست! خاطره در برابر خاطره
نسیان در برابر نسیان
و آغازگر ستمگرترست
این است حکمت جغد.

جغد دهشت
بر دیوار اتاق خوابت میخ می‌کوبی
به جای آویختن عکسم، خودم را بر دیوار می‌آویزی
آیا این همان چیزی است
که انسان با عشق ما را بدان فرامی‌خوانَد؟
چگونه از پرواز شب آزادی
و اسرار آویخته در بال‌هایم
شانه خالی کنم
در حالی که بال‌هایم به غبار سایه‌ها آغشته است
تا به صورت مومیایی درآیم؟
آیا این همان چیزی است که
زنان عاشق
مدعی وفاداری به آن هستند؟

* از مجموعه شعر در دست انتشار «رقص با جغد»؛ نشر چشمه.


 

پاییز

شیرهای کوهستان
خیابان‌های آبان ماه را می‌غرند

نارنجی/ نارنجی/ اخرایی/ ارغوانی/ طلایی

درختان
آتش‌بازی موجاموجی هستند

از تارهای چنگ/ از تاج‌های گل/ از عطر

تمام هوا
مرتعش است
از کوبش سنج‌های نور

سلطانی دیوانه/ دیوانه
وحشیانه در شهر می‌دود
گوهرهای غارت رفته را در بادها می‌پراکند

زبرجد/ عقیق/ کهربا
زمرد/ نارسنگ/ یاقوت

پرندگان هوش باخته‌اند
از بوی ادویه‌ها/ از دود چوب

از هر بام
فرشته‌ای شیپورزن
درون روز می‌پاشد
وقار/ وقار/ وقار

انار/ انبه/ نارنگی/ خرمالو

کودکان، آداب را به جای می‌آورند
چونان کولیان آتش‌گون
شهروندان به هوش آمده را
می‌ترسانند

❋ ❋ ❋

اما این که:

Evelyn Tarn
خانم اولین تارن – از ایالت فلوریدای آمریکا – سال‌ها ویراستار فصلنامهٔ شعر «اپوس»
بوده است. او علاوه بر نوشتن شعر و ویراستاری، در سازمان‌های مختلف صلح فعالیت دارد.


 

قطعهٔ ۱۷

بعد از این که ماشین اسپورت
رفت تو شکمِ چلچراغ
دویدم بیرون به طرف کیوسکِ تلفن
زنگ زدم به زنم. خانه نبود.
ترسیدم. زنگ زدم به رفیق شفیقم
ولی خطش اشغال بود
پس رفتم به یک مهمانی اما صندلی خالی گیرم نیامد
بعضیها لگدم کردند
پس زدم بیرون
دیدم ناخوشم. دهنم منقبض بود.
بازوها چوب بود تو گردنم
شکمم باد کرده بود
سگها صورتم رو لیس میزدند
آدمها زل میزدند به من و میگفتند:
«چته؟»
دو تا از دوستهای کاردرستم رد میشدند
وایستادم واسه حرف زدن.
میدونستند که خرابم
چند تا قرص دادند به من
رفتم خانه
و شروع کردم به نوشتن یک یادداشتِ خودکشی
همون موقع بود که دیدم جماعت
خیابان را پایین میآید
راستش!
چیزی ندارم
علیه مارلون براندو
بگم

❋ ❋ ❋

اما این که:

باب دیلنBob Dylan

اگر بپذیریم که موسیقی، عضو حیاتیِ پیکرهٔ فرهنگیِ آمریکاست و تاریخ موسیقی آمریکایی تطابق نعل به نعلی با تاریخ آمریکا دارد، پذیرفتن این که «باب دیلن» یکی از شمایل فراموش نشدنی فرهنگ آمریکایی به شمار میرود آسان خواهد بود. رد پای این هنرمند (ستارهٔ موسیقی، سینماگر، نویسنده و …) و روشنفکر منحصر به فرد، در مهمترین لحظات تاریخی-هنری آمریکا دیدنی است. او همیشه مورد توجه خاص و عام بوده است. دو فیلمی که اخیراً در بارهٔ او ساخته شده (که یکی مستندی است ساختهٔ استاد مارتین اسکورسیزی، و دیگری ساختهٔ تاد هاینس، فیلم شگفتانگیزی است به نام «آنجا نیستم» که چند بازیگر – از جمله خانم کیت بلانشت- با بازی در نقش باب دیلن، وجوه شخصیتی او را تحلیل میکنند) شاهدی بر این ادعاست. دوستی شاعران و نویسندگان بزرگ و اصلی جنبش «بیت»، از جمله آلن گینزبرگ، ویلیام باروز و جک کرواک، با دیلن، و تأثیر و تأثر از همدیگر، در تطور شعر آمریکایی نقشی جدی بازی کرده است.

و دیگر این که:

حکایت شعر ترجمه شده در اینجا، چنین است:

در اوایل دههٔ ۶۰ میلادی، «بری فینستین» عکاس، از دوستش باب دیلن میخواهد برای عکسهایی که از هالیوود گرفته، متنهایی بنویسد. نتیجهٔ این همکاری شعرهایی است که دیلن برای این عکسها نوشته و این عکسها و شعرهای مربوط به آنها، امسال، در ماه جاری (نوامبر) به صورت کتاب منتشر شده است.


 

ندانستن که کجا

اویگن گومرینگرمکعب و دایره (quadrat und kreis)
سقراط گفت
مکعب و دایره
فی‌نفسه زیبایند

چهار مکعب روی یک نقطهٔ ثابت
از جهتی که به هر جهت نوسان‌پذیر
با لایه‌های متمایز
یازده برابر فی‌نفسه زیبایند

چهار دایرهٔ ثابت
روی یک نقطه
از جهتی به هرجهت در نوسان
و متمایز از هم گشوده
بیست‌و‌دو برابر فی‌نفسه زیبایند

چهار مکعب و چهار دایره
ثابت در یک نقطه
از جهتی، به هر جهت نوسان پذیر
با لایه لایه‌های متمایز
و گشودگی متمایز
فی‌نفسه چهل و چهار برابر زیبایند

❋ ❋ ❋

ندانستن که کجا (nicht wissen wo)
ندانستن که کجا
ندانستن که چه
ندانستن که چرا
ندانستن که چگونه

ندانستن که چگونه که کجا که چه
ندانستن که چگونه که کجا که چرا
ندانستن که چگونه که چرا که چه
ندانستن که کجا که چه که چرا که چگونه

ندانستن که کجا که چرا که چگونه که چه
ندانستن که کجا که چگونه که چه که چرا
ندانستن که چه که کجا که چرا که چگونه
ندانستن که چه که چرا که چگونه که کجا

ندانستن که چه که چگونه که کجا که چرا
ندانستن که چگونه که کجا که چه که چرا
ندانستن که چگونه که چه که چرا که کجا
ندانستن که چگونه که چرا که کجا که چه

ندانستن
ندانستن
ندانستن
ندانستن

❋ ❋ ❋

همخوان (Gleichmässig)
یکنواخت همسان یکنواخت ناهمسان نایکنواخت
همسان نایکنواخت ناهمسان یکنواخت
همسان
یکنواخت ناهمسان ناهمنواخت همسان
نایکنواخت ناهمسان یکنواخت همسان یکنواخت

❋ ❋ ❋

سکوت (schweigen)
سکوت سکوت سکوت
سکوت سکوت سکوت
سکوت[space=4 pad]سکوت
سکوت سکوت سکوت
سکوت سکوت سکوت

❋ ❋ ❋

مسیحی‌وار (Christlich)
همه‌جا انگشت اشاره هس
همه‌جا انگشت اشاره هس

قادر متعال و شاخه‌ٔ سرسبز
قادر متعال و شاخه‌ٔ سرسبز

بیا پشت میز
بیا پشت میز

زنده باد ماهی
زنده باد ماهی

دود سفید
دود سفید

تو هم تو این فکری
تو هم تو این فکری

که عوض می‌شه
که عوض می‌شه

هر چی که درکاره
هر چی که درکاره

همه‌جا انگشت اشاره هس
همه‌جا انگشت اشاره هس

قادر متعال و شاخه‌ٔ سرسبز
قادر متعال و شاخه‌ٔ سرسبز

بیا پشت میز
بیا پشت میز

زنده باد ماهی
زنده باد ماهی

* Eugen Gomringer


 

پل

ماک دیزداررؤیایم بود
پلی
بسازم روزی
به سوی خورشید

ولی
از آن آرزو
سنگ‌پایه‌هایی
مانده فقط
در ژرفای دلم

❋ ❋ ❋

اما این که:

Mehmedalija Mak Dizdar

ماک دیزدار«ماک دیزدار»، بزرگ‌ترین شاعر بوسنیایی، هفدهم اکتبر ۱۹۱۷ در «استولاک» هرزگوین، به دنیا آمد. ریشهٔ لغوی نام خانوادگی‌اش را باید در ریشهٔ طبقاتی خانواده‌اش – که از فرماندهان نظامی و اشراف بوده‌اند – جست. او بسیار زود علاقه‌اش را به ژورنالیسم و ادبیات آشکار کرد. اولین مجموعهٔ شعرش، «شب‌های ووپولیسکا» را در نوزده سالگی به چاپ سپرد، اما این کتاب در سانسور پلیسی یوگسلاوی (سابق) گرفتار شد و به‌همین دلیل تا بیست سال بعد اثری از شعر او نبود. در ۱۹۵۴ سرانجام دومین کتاب شعرش را منتشر کرد و از آن به بعد نزدیک به ۱۰ کتاب شعر به خوانندگانش هدیه کرده، که مشهورترینش «خواب سنگی»، منتشر شده در ۱۹۶۶، است. عدالت، عشق و انسانیت جان‌بخش واژه‌های دیزدار است. او در شانزدهم جولای ۱۹۷۱ دیده بر جهان فرو بست.

و دیگر این که:

نام ماک دیزدار در ایران با یدالله رؤیایی گره خورده است. نخستین بار، رؤیایی از دیدار با دیزدار در یکی از جشنواره‌های شعری نوشت و شعرش را معرفی کرد. بار دیگر اما، انتشار کتاب «هفتاد سنگ قبر» رؤیایی بود که نام ماک دیزدار را به فضای شعری ما آورد. ماجرا تکرار اتفاقی بود که پس از انتشار مجموعه‌ٔ «دریایی‌ها»ی رؤیایی رخ داد. رضا براهنی در نقد این کتاب – که در «طلا در مس» تجدید چاپ شد‌ – شعرهای دریاییِ آقای رؤیایی را چیزی شبیه به سرقت ادبی از شعرهای شاعر فرانسوی، سن ژون پرس دانسته بود. پس از انتشار «هفتاد سنگ قبر» نیز نقدی در مجلهٔ «جهان کتاب» به چاپ رسید که با مقابلهٔ شعرهای این کتاب با شعرهای ماک دیزدار، بار دیگر، رؤیایی در مکان متهم نشانده شد.

ترجمهٔ این شعر به فارسی – که از ترجمهٔ انگلیسی خانم «آن پنینگتن» به انجام رسیده‌- از سویی با سالگرد تولد ماک دیزدار مقارن شده و از سوی دیگر مصادف گردیده با چاپ مجموعهٔ کامل اشعار یدالله رؤیایی از سوی انتشارات نگاه.


 

در وقفه‌های میان درختان: برف

ایلما راکوزادر لنینگراد برف می‌آمد.
شب و پمپ بنزین متروک
چون زمین آیش. خیابان‌ها
نماها پرت و متروک،
بی‌شکوه. تو با لبان خاموش
در بی‌زبانی، به شعر گریختی.
ما گذشتیم آرام و بی‌وزن
از دل شهرت.
و هیچ سخنی نگفتیم.

❋ ❋ ❋

کفش قدم
کوچه چهره‌ی تو در میانه. تو می‌ایستی
کنار گودال در روشنایی، تکیده
و من نمی‌دانم چه بگویم.
یقه بالازده کلام
چون ابری مدور جلوی دهن.
و بدرود
تا چند روز دیگر و تا کی؟

❋ ❋ ❋

برای یوزف برادسکی
صندلی راحتی، قرمز بود آیا؟
چمدان هم، چمدان سفر دریا
آنچه سر جایش مثل قایقی بود
آماده‌ی سفر به آمریکا
پرچم، چمدان، کتاب‌ها
همه رو به راه. دل کندن و رفتن
چنین ناگهان اما در تنگنا
و از قرار معلوم برای همیشه.
دیگر تو مرده‌ای حالا.

❋ ❋ ❋

از خواب حرف زدن (۱)
از خواب حرف زدن
از بیداری شب‌ها
از درنگ‌های نا به جای مردد
وقتی که زوزه می‌کشد روباه
وقتی که سوت می‌کشد آمبولانس
وقتی که سرد می‌شود عرق
وقتی که کودک در مجاورت آن
تنهایی خود را می‌آزماید و بی‌صدا
تلفن چرا چنین سبز چشمک می‌زند.

❋ ❋ ❋

والدین من قالی (۲)
والدینم قالی
و من
سکوت پا
و گزش
بی شتابی تصویر
و خودداری
شب به‌خیر برگ
و خطی
از روی همه چیز.

❋ ❋ ❋

با دو زبان (۳)
با دوزبان
زبان کودکان برای نوازش
و آشپزخانه سیب‌زمینی
برای لک‌ها توتک‌ها
و فاجعه‌ی اتاق‌ها
که دیگری می‌نویسد
تا فریاد نزند
پرچین‌ها در میانه
دریاها و سکوت.

❋ ❋ ❋

به جیم می گوید زندگی اش را پایش گذاشته (۴)
زن به جیم می‌گوید زندگی‌اش را پایش گذاشته.
مرد به «آن» می‌گوید من عروسک کاغذی نیستم.
همین‌طور پیش می‌رود پیش می‌رود ماجرا و پات
می‌شود (راست قضیه این است(۵) که) مات.
دو تا که هم را دوست دارند بهترین‌ها را می‌خواهند
بپرسید بهترین‌ها را برای که روزها
می‌گذرند بستر یک‌پارچه تخته‌ی حساب و کتاب می‌شود
در آن حال که فقط غم و عصبانیت خود به خودی‌اند.
کلاه از سر، چه کسی برمی‌دارد؟

❋ ❋ ❋

در وقفه‌های میان درختان: برف (۶)
در وقفه‌ی میان درختان: برف
در فضای میان کلمات: برف
در حفره‌ی میان خانه‌ها: برف
در باغ میان پرچین‌ها: برف
و سرد
درحوضچه‌ی میان میخانه‌ها: برف
در روزن میان بلوط‌ها: برف
در درختان میان کشتزاران: برف
در بشقاب‌ها و چین و پلیسه‌ها: برف.

* Ilma Rakusa
۱- Vom Schlaf reden
۲- Meine Eltern der Teppich
۳- Mit zwei Zungen
۴- Jim sagt sie es geht mir an die Substanz
۵- To be honest
۶- In den Pausen zwischen den Bäumen: Schnee


 

قبض کرایه

هانس ماگنوس انتسزبرگریک بعد از ظهر بیهوده، امروز
در خانه‌ام می‌بینم
از لای در باز آشپزخانه
یک کوزه‌ی شیر، یک تخته‌ی ساطوری
یک بشقاب برای گربه.
یک تلگرام افتاده روی میز
آن را نخوانده‌ام.

در موزه‌ای در آمستردام
در یک عکس قدیمی دیدم
از لای در باز آشپزخانه
یک کوزه شیر، یک سبد نان
یک بشقاب برای گربه.
یک نامه‌ی افتاده روی میز
آن را نخوانده‌ام.

در ویلایی در ماسکوا
چند هفته پیش دیدم
از لای در باز آشپزخانه
یک سبد نان، یک تخته‌ی ساطوری
یک بشقاب برای گربه.
یک روزنامه‌ی افتاده روی میز
آن را نخوانده‌ام.

از لای در باز آشپزخانه
می‌بینم شیر ریخته را
جنگ‌های سی‌ساله را
اشک‌ها را روی تخته‌ی ساطوری
موشک‌های ضد موشک را
سبدهای نان را
جنگ‌های طبقه‌ای را.
آن پایین در گوشه‌ی چپ
می‌بینم یک بشقاب را برای گربه.

❋ ❋ ❋

اما این که:

هانس ماگنوس انتسزبرگرHans Magnus Enzensberger

شاعر آلمانی، یازدهم نوامبر ۱۹۲۹ در ناحیه‌ی «آلگوی»، ایالت باواریا، به دنیا آمده است. بیشتر کودکی‌اش را در نورنبرگ گذرانده و پیش از تحصیل زبان، ادبیات و فلسفه در دانشگاه‌های ارلانگن، فرایبورگ، هامبورگ و سوربون مدتی را برای نیروهای اشغالگر آمریکایی به عنوان مترجم و بارمن کار کرد. تز دکتری او درباره‌ی شاعر رمانتیک «برنتانو» است. از ۱۹۵۵ تا ۱۹۵۷ تهیه‌کننده‌ی رادیویی در اشتوتگارت بود و سپس خود را در نروژ و ایتالیا یک نویسنده‌ی غیر وابسته به احزاب سیاسی معرفی کرد. از ۱۹۶۰ یک نمونه‌خوان انتشاراتی، منتقد ادبی، مترجم ادبی، گردآورنده‌ی مجموعه‌های شعری و ویراستار گاهنامه‌ای سیاسی-اجتماعی بوده است. او سفرهای متعددی در قاره‌های اروپا، آسیا و آمریکا داشته است. او بیش از بیست و پنج کتاب به زبان آلمانی نوشته است و آخرین کتاب او که در سال جاری (۲۰۰۸) یک زندگینامه‌ی داستانی است به نام «هامرشتاین یا خودسری» است. «کورت فن هامرشتاین» پیش از به قدرت رسیدن هیتلر و سیطره‌ی نازیسم، فرمانده‌ی نیروهای زمینی آلمان بود و رایش سوم او را در ۱۹۳۴ برکنار کرد.

آثار انتسنزبرگر به بیش از چهل زبان دنیا ترجمه شده است. از مترجمان فارسی او باید به دکتر تورج رهنما (که شعر معروف او «دفاع از گرگ‌ها» را ترجمه کرده است) و دوست شاعرم، علی عبداللهی اشاره کرد.

هانس ماگنوس انتسنزبرگر جوایز متعددی کسب کرده است که از میان آن‌ها جایزه‌ی «گئورگ بوخنر» در ۱۹۶۳، جایزه‌ی «هاینریش بل» در ۱۹۸۵، جایزه‌ی «هاینریش هاینه» در ۱۹۹۸ و جایزه‌ی «شاهزاده‌ی آستوریاس» در ۲۰۰۲ قابل ذکر است.

این شاعر، رمان‌نویس، نمایشنامه‌نویس و مقاله‌نویس که به لقب‌های «استاد غافلگیری» و «مزاحم ملت» یکی از مؤثرترین و شناخته‌شده‌ترین صداهای ادبیات آلمان است که از سال‌های آغازین فعالیت ادبی‌اش مورد توجه اندیشمندان بزرگی چون تئودور آدورنو، هانا آرنت و یورگن هابرماس بوده است.

و دیگر این که:

مجموعه‌های شعر انتسنزبرگر بارها به زبان انگلیسی ترجمه و منشر شده است. آخرین ترجمه‌ی انگلیسی شعرهای او، کتابی است به نام «سبک‌تر از هوا: شعرهای اخلاقی» که سال ۲۰۰۲ میلادی به چاپ رسید. اما شعر «قبض کرایه» را من از کتاب «شعرهای هانس ماگنوس انتسنزبرگر» که به ترجمه‌ی میشل هامبورگر، جروم روتنبرگ و خود انتسنزبرگر در مجموعه‌ی «شاعران مدرن اروپایی انتشارات پنگوئن» منتشر شده، انتخاب کرده‌ام. این شعر را استقبالی از هشتاد سالگی این شاعر بزرگ بدانید.


 

آیا ستاره‌باران خواهد بود؟

میکائیل. ر. بورچمیکائیل. ر. بورچ
Michael R. Burch

متولد سال ۱۹۵۸. آمریکایی‌ست. شعرش در آمریکا، انگلیس، آفریقا، آلبانی، ژاپن، هند و بسیاری از کشورهای جهان خوش درخشیده است. سردبیر مجله‌ی شعر بسیار خوب و موفقی‌ست به نام The HyperTexts و به عنوان ناشری فعال نیز اعتبار و سابقه‌ی درخور اعتنایی دارد. مردِ خدا و خانه و خانواده است.

همه‌ی عاشقانه‌هایش را به زنش Elizabeth Harris Burch تقدیم کرده و اشعار جذابی برای پسرش Jeremy سروده. در آنتولوژی‌هایی که به اشعار عارفانه و ماوراء الطبیعه اختصاص دارد، آثارش سرآمد دیگران است. از دهه‌ی بیست عمر خود به عنوان داور برای ارزیابی اشعار مسابقات گوناگون شعری دعوت شده است و از همین رو جوانان کشورش و مخاطبان نشریه‌اش وقتش را برای مشاوره و صلاحدیدهای شاعرانه بسیار به خود اختصاص می‌دهند. میکائیل. ر. بورچ برنده‌ی جوایز شعری گوناگونی‌ست و غزل‌های نابش، با مضامین نو و باریک‌اندیشی‌های خاص او، پیوندی زیبا و استوار بین شعر سنتی و مدرن آمریکا به وجود آورده‌اند. مترجم آثار او در ایران، گزیده‌ای از اشعار او را در آنتولوژی شعر آمریکای معاصر آورده است و نیز عاشقانه‌های او را برای همسر و مادرش در کتاب شیدایی‌ها.

❋ ❋ ❋

هنر شاعری (۱)
تو را ای شعر
سرانجام در غل و زنجیر می‌یابم
در محاصره‌ی دسیسه‌ها و توطئه‌ها
برای شکنجه کردن و درهم شکستنت،
تو را برهنه و لرزان می‌یابم.

گیسوان پر کلاغی‌ات را بریده و
هر دو چشمت را از حدقه کنده‌اند
چشمانی همرنگ آسمان،
که باز می‌ماندند تا سحرگاهان
در شگفت از رؤیاها و اوهام وحشی.

کمرت خمیده است زیر بار اندوهی وصف‌ناپذیر
و ضربه‌های بی‌رحم تازیانه
خون را جاری کرده از شیارهای عمیق زخم‌هایت؛
شکسته‌اند استخوان‌هایت را
به کوله‌باری می‌مانی از دردهای جنگ‌های بی‌شمار.

زمانی از همه خواستنی‌تر بودی.
پناه پسرکی رنجور
که آوایت را شنیده بود از دور دست
در همهمه‌ی شهاب‌باران آسمان شب‌های بی‌پایان
در تمام طول تاریکی.

همیشه دلنگرانم بودی
مبادا بر باد دهد خاکسترم را آتش جوانی
همیشه دست و دلت می‌لرزید
وقتی هوسرانم می‌دیدی
هر کلام خاموش و گویای تو،
دعای جانم، بدرقه‌ی راهم شد.

و قدم‌های لرزان کودکانه‌ام را بدل کردی
به گام‌های استوار مردانه،
و اکنون که به پشت سر می‌نگرم
به یاد می‌آورم نورت را
و در نمی‌یابم از چیست داغ ننگ آن‌ها بر پیشانی پٌر مهر تو.

در آغوشت خواهم گرفت و
نوازشت خواهم کرد
به یاد نوازش‌های بالنده‌ی روح‌انگیزت:
و تو را آزاد خواهم کرد از زندان مخوفت امشب –
بازت خواهم گرداند به سرچشمه‌ی تابان نور
آن آبشار خروشیده
جاری از سینه‌ی خورشید.
و با اشک‌هایم پاهایت را خواهم شست
به خاطر همه‌ی آن سال‌ها که ناجی‌ام بودی…
عشق من که می‌ستایمت.

❋ ❋ ❋

ترجمه‌ی سه شعر دیگر:

گل یاس می‌چیند او (۲)
او گل یاس می‌چیند
گیسو به گلبرگ‌های یاس می‌آراید؛
امشب او نسیم را وزیدن می‌آموزد.

رازِ خود با کس نمی‌گوید
درون صندوقچه‌ی دل نهان می‌دارد؛
امشب او ستارگان را سوسو زدن می‌آموزد.

تمام شب می‌رقصد
پا به پای تپیدن‌های دل؛
امشب او چشمانش را دریا شدن می‌آموزد.

اندوهش را با خود قسمت می‌کند
در جام بلورین تنهایی‌اش؛
نم پس نمی‌دهد بر شانه‌های من، باران اشک‌هایش.

یار خلوت گزیده‌ام
کاسبرگی جز خار نمی‌خواهد
برای گلِ سرخ قلبش.

عشق! بیدار شو، بیدار شو
ببین چه کم آورده‌ایم من و تو
پشت پلک‌های بسته‌ی او. پسِ

❋ ❋ ❋

آیا ستاره‌باران خواهد بود؟ (۳)
آیا ستاره‌باران خواهد بود
امشب
هنگامی که او گل محمدی می‌چیند
و یاسِ سپید
و گل‌های خودروی معطر؟

و آیا نصیب او گلبرگ خواهد شد
یا کاسبرگ‌هایی از خار
حامی غنچه‌های گل‌های سرخ
هنوز فرو بسته؟

آیا ماهتاب خواهد بود
امشب
هنگام که او
صدف گرد می‌آورد
و گوش ماهی
و بال‌های پرپر آلباتروس؟

و آیا او گنج خواهد یافت
یا رنج
در انتهای رنگین‌کمانی از
ماهتاب بر قطره‌های باران؟

❋ ❋ ❋

آب و طلا (۴)
نم‌نم عطش را می‌چشید خوش خوشک، بیایان بی‌انتهای درونم
وقتی تو رگبار شدی، رگبار، رگبار، و دیوانه‌وار باریدی
و شادی آسان رگبار، خود سرابی دیگر بود، زیرا:
رؤیای بیابانگرد را تنها عطش فرو می‌نشاند، عطش، عطش.

برای بی‌نوایی چون من، توانگری سخاوتمند بودی
طلا بارانم کردی، مدفون شدم زیر بار سکه‌ها
و مٌردم از گرسنگی با استخوان‌هایم از طلا
سهم دزدان شبانه‌ی گورستان، تا به تاراجم برند.

قلبت را زود بخشیدی، زیاده از حد بخشیدی،
عشقت سر رفت از کاسه‌ی دستانم،
بی‌آن‌که راهی بیابد به دریای چشمانم
یا به نم‌نم عطش در پیاله‌ی تنهائی‌ام.

در خواب‌های تلخم، از لبان نمناکت نوشیدم
و سنگ‌نبشته‌ی گورم را دیدم با خطوطی ناخوانا از طلا.

پاورقی‌ها:

۱- ARS POETICA

۲- She Gathered Lilacs

۳- Will There Be Starlight

۴-Water and Gold


 

مگر شب

آلن ونستناز زمین مرده
گل‌ها ناگهان سر برمی‌آورند
چه گل‌هایی نمی‌دانم
من به تو خیره می‌شوم
فرو می‌روم در دهان بازت،
در چشمانی به تیزی
دندان‌های ریزت
که دیشب،
روباه ستاره را یادم می‌آورد.
آن موقع،
قلبم به شدت می‌تپید،
با ریتم دندان زدن‌های تو
بر پوستم.
به شدت می‌تپید قلبم وقتی تو،
یکی پس از دیگری،
پاهای فرو رفته در سردی‌ات را
بلند می‌کردی.
امروز، من مردی هستم
با فکی کلید شده،
مشتی فرو رفته در دهان
زیرا که در ریه‌هایش
دیگر هیچ بادی نمی‌وزد
و چشمانش پلک شده‌اند.


 

عشق و شهرت و مرگ

مثل پیرزنی که می‌رود بازار؛
جخ می‌نشیند پشت پنجره‌ام
می‌نشیند و تماشایم می‌کند،
با دستپاچگی عرق می‌ریزد
توی سیم و مه و پارس سگ
تا ناگهان
مثل تاراندن یک مگس
با روزنامه‌ای به پرده می‌کوبم
و جیغ را روی شهر
می‌شنوی
و بعد، او رفته است.

راه تمام کردن یک شعر
مثل این
ناگهان
ساکت شدن است.

❋ ❋ ❋

اما این که:

Charles Bukowski

چارلز بوکفسکی در ۱۹۲۰در آندرناخ آلمان به دنیا آمد. دو ساله بود که خانواده‌اش به آمریکا مهاجرت کرد و او بیشتر کودکی‌اش را در لس آنجلس گذراند. بوکفسکی نخستین کتاب شعرش را در سی و پنج سالگی (۱۹۶۱) با نام «گل، مشت و ناله‌ی حیوانی» منتشر کرد.

او داستان نیز می‌نوشت و هر هفته ستون ثابتی در روزنامه‌ی محلی «اپن سیتی» زیر عنوان «یادداشت‌های یک پیرمرد کثیف» داشت. بوکفسکی در۱۹۹۴ درگذشت.

و دیگر این که:

بوکفسکی (به دلایلی جامعه‌شناسانه – و البته- روان‌شناسانه) نامی آشنا برای خوانندگان ایرانی است. اخیراً دو مجموعه شعر از او، تقریباً همزمان، به فارسی منتشر شده است و با احتساب دو کتابی که سال‌ها پیش از او ترجمه شده بود (و کتاب‌هایی که در راه‌اند) یکی از معدود شاعران ترجمه است که بازار نشر ایران به او علاقه دارد. با این حال، هیچ تحلیل و نقد جدی‌ای درباره‌ی شعر و داستان او در زبان فارسی موجود نیست و آن‌چه که هست اطلاعاتی ژورنالیستی است که از منابع غربی به فارسی برگردانده شده…

شعر «عشق و شهرت و مرگ» را از سیزدهمین کتاب «شاعران مدرن انتشارات پنگوئن» که گزیده‌ای از کارهای بوکفسکی و دو شاعر دیگر آمریکایی است انتخاب و ترجمه کرده‌ام.