فیروزه

 
 

آیا ستاره‌باران خواهد بود؟

میکائیل. ر. بورچمیکائیل. ر. بورچ
Michael R. Burch

متولد سال ۱۹۵۸. آمریکایی‌ست. شعرش در آمریکا، انگلیس، آفریقا، آلبانی، ژاپن، هند و بسیاری از کشورهای جهان خوش درخشیده است. سردبیر مجله‌ی شعر بسیار خوب و موفقی‌ست به نام The HyperTexts و به عنوان ناشری فعال نیز اعتبار و سابقه‌ی درخور اعتنایی دارد. مردِ خدا و خانه و خانواده است.

همه‌ی عاشقانه‌هایش را به زنش Elizabeth Harris Burch تقدیم کرده و اشعار جذابی برای پسرش Jeremy سروده. در آنتولوژی‌هایی که به اشعار عارفانه و ماوراء الطبیعه اختصاص دارد، آثارش سرآمد دیگران است. از دهه‌ی بیست عمر خود به عنوان داور برای ارزیابی اشعار مسابقات گوناگون شعری دعوت شده است و از همین رو جوانان کشورش و مخاطبان نشریه‌اش وقتش را برای مشاوره و صلاحدیدهای شاعرانه بسیار به خود اختصاص می‌دهند. میکائیل. ر. بورچ برنده‌ی جوایز شعری گوناگونی‌ست و غزل‌های نابش، با مضامین نو و باریک‌اندیشی‌های خاص او، پیوندی زیبا و استوار بین شعر سنتی و مدرن آمریکا به وجود آورده‌اند. مترجم آثار او در ایران، گزیده‌ای از اشعار او را در آنتولوژی شعر آمریکای معاصر آورده است و نیز عاشقانه‌های او را برای همسر و مادرش در کتاب شیدایی‌ها.

❋ ❋ ❋

هنر شاعری (۱)
تو را ای شعر
سرانجام در غل و زنجیر می‌یابم
در محاصره‌ی دسیسه‌ها و توطئه‌ها
برای شکنجه کردن و درهم شکستنت،
تو را برهنه و لرزان می‌یابم.

گیسوان پر کلاغی‌ات را بریده و
هر دو چشمت را از حدقه کنده‌اند
چشمانی همرنگ آسمان،
که باز می‌ماندند تا سحرگاهان
در شگفت از رؤیاها و اوهام وحشی.

کمرت خمیده است زیر بار اندوهی وصف‌ناپذیر
و ضربه‌های بی‌رحم تازیانه
خون را جاری کرده از شیارهای عمیق زخم‌هایت؛
شکسته‌اند استخوان‌هایت را
به کوله‌باری می‌مانی از دردهای جنگ‌های بی‌شمار.

زمانی از همه خواستنی‌تر بودی.
پناه پسرکی رنجور
که آوایت را شنیده بود از دور دست
در همهمه‌ی شهاب‌باران آسمان شب‌های بی‌پایان
در تمام طول تاریکی.

همیشه دلنگرانم بودی
مبادا بر باد دهد خاکسترم را آتش جوانی
همیشه دست و دلت می‌لرزید
وقتی هوسرانم می‌دیدی
هر کلام خاموش و گویای تو،
دعای جانم، بدرقه‌ی راهم شد.

و قدم‌های لرزان کودکانه‌ام را بدل کردی
به گام‌های استوار مردانه،
و اکنون که به پشت سر می‌نگرم
به یاد می‌آورم نورت را
و در نمی‌یابم از چیست داغ ننگ آن‌ها بر پیشانی پٌر مهر تو.

در آغوشت خواهم گرفت و
نوازشت خواهم کرد
به یاد نوازش‌های بالنده‌ی روح‌انگیزت:
و تو را آزاد خواهم کرد از زندان مخوفت امشب –
بازت خواهم گرداند به سرچشمه‌ی تابان نور
آن آبشار خروشیده
جاری از سینه‌ی خورشید.
و با اشک‌هایم پاهایت را خواهم شست
به خاطر همه‌ی آن سال‌ها که ناجی‌ام بودی…
عشق من که می‌ستایمت.

❋ ❋ ❋

ترجمه‌ی سه شعر دیگر:

گل یاس می‌چیند او (۲)
او گل یاس می‌چیند
گیسو به گلبرگ‌های یاس می‌آراید؛
امشب او نسیم را وزیدن می‌آموزد.

رازِ خود با کس نمی‌گوید
درون صندوقچه‌ی دل نهان می‌دارد؛
امشب او ستارگان را سوسو زدن می‌آموزد.

تمام شب می‌رقصد
پا به پای تپیدن‌های دل؛
امشب او چشمانش را دریا شدن می‌آموزد.

اندوهش را با خود قسمت می‌کند
در جام بلورین تنهایی‌اش؛
نم پس نمی‌دهد بر شانه‌های من، باران اشک‌هایش.

یار خلوت گزیده‌ام
کاسبرگی جز خار نمی‌خواهد
برای گلِ سرخ قلبش.

عشق! بیدار شو، بیدار شو
ببین چه کم آورده‌ایم من و تو
پشت پلک‌های بسته‌ی او. پسِ

❋ ❋ ❋

آیا ستاره‌باران خواهد بود؟ (۳)
آیا ستاره‌باران خواهد بود
امشب
هنگامی که او گل محمدی می‌چیند
و یاسِ سپید
و گل‌های خودروی معطر؟

و آیا نصیب او گلبرگ خواهد شد
یا کاسبرگ‌هایی از خار
حامی غنچه‌های گل‌های سرخ
هنوز فرو بسته؟

آیا ماهتاب خواهد بود
امشب
هنگام که او
صدف گرد می‌آورد
و گوش ماهی
و بال‌های پرپر آلباتروس؟

و آیا او گنج خواهد یافت
یا رنج
در انتهای رنگین‌کمانی از
ماهتاب بر قطره‌های باران؟

❋ ❋ ❋

آب و طلا (۴)
نم‌نم عطش را می‌چشید خوش خوشک، بیایان بی‌انتهای درونم
وقتی تو رگبار شدی، رگبار، رگبار، و دیوانه‌وار باریدی
و شادی آسان رگبار، خود سرابی دیگر بود، زیرا:
رؤیای بیابانگرد را تنها عطش فرو می‌نشاند، عطش، عطش.

برای بی‌نوایی چون من، توانگری سخاوتمند بودی
طلا بارانم کردی، مدفون شدم زیر بار سکه‌ها
و مٌردم از گرسنگی با استخوان‌هایم از طلا
سهم دزدان شبانه‌ی گورستان، تا به تاراجم برند.

قلبت را زود بخشیدی، زیاده از حد بخشیدی،
عشقت سر رفت از کاسه‌ی دستانم،
بی‌آن‌که راهی بیابد به دریای چشمانم
یا به نم‌نم عطش در پیاله‌ی تنهائی‌ام.

در خواب‌های تلخم، از لبان نمناکت نوشیدم
و سنگ‌نبشته‌ی گورم را دیدم با خطوطی ناخوانا از طلا.

پاورقی‌ها:

۱- ARS POETICA

۲- She Gathered Lilacs

۳- Will There Be Starlight

۴-Water and Gold