فیروزه

 
 

آزادی

ایستاده است این کوه در آفتاب
بیرون از روشنی، در گرما
بیرون از گرما، در باد
بیرون از باد، در آفتاب.

بیرون از سنگ، بر برف
بیرون از سایه‌ی سنگ
بر سنگ، زیر ستیغ
بیرون از سنگ، در سایه.

آزادی را پایانی نیست.

بیرون از برف، بر علف
بیرون از علف، بر رخسار
بیرون از علف، بر برف.

آزادی را پایانی نیست.

بیرون از سرما، در روشنی
بیرون از گرما، در برف
بیرون از برف، بر علف
و بیرون از علف، میان درخت‌ها
میان درخت‌ها، در سایه
بیرون درخت‌ها، بر سنگ.

ایستاده است این کوه، در آفتاب.

❋ ❋ ❋

اما این که:
Peter Levi
پیتر لِوی (۱۹۳۱ – ۲۰۰۰) نویسنده‌ی آثار متعددی در زمینه‌های مختلف ادبی بود؛ از جمله زندگی‌نامه‌نویسی، سفرنامه‌نویسی، رمان‌های هیجان‌انگیز، ترجمه، نقد ادبی و پژوهش‌های آکادمیک. اما بیش و پیش از هر چیز، او یک شاعر بود و از سال ۱۹۸۴ تا ۱۹۸۹ کرسی پروفسوری شعر را در دانشگاه آکسفورد در اختیار داشت و انتشارات Anvill بیش از ۱۰ مجموعه‌ی شعر او را منتشر کرده است.

پیتر لِوی، در عین حال، یک کشیش ژزوئیت بود.


 

نه چندان دور، امروز

امانوئل روبلسامانوئل رُبلس (Emmanuel Roblès) به سال ۱۹۱۴ در شهر اوران الجزایر به دنیا آمد. پدرش یک بنا بود که قبل از تولد او درگذشت. ربلسِ جوان اختلاف‌های سیاسی و نژادی را در کوچه و خیابان می‌آموخت و از «دریای نیلگون» و «تابستان‌های سوزان» به وجد می‌آمد، در حالی که خواندن آثار کنراد و ملویل تخیلش را شعله‌ور می‌کردند. از رؤیای دریانوردی صرف‌نظر کرد و با استفاده از یک بورس در دانشسرای عالی الجزیره به تحصیل پرداخت. این دوران، آغاز آشنایی او با دنیای مسلمان‌ها (مولود فرعون، همکلاسی‌اش بود) و دنیای روشن‌فکری بود. آلبر کامو و پاسکال پیا در روزنامه‌ی الجزایر جمهوری‌خواه از او استقبال کردند و او به عنوان خبرنگار به آلمان، چین و اندونزی سفر کرد. اولین آثارش در الجزیره منتشر شدند: رمان‌های چون «اکسیون» (۱۹۳۸)، «دره بهشت» (۱۹۴۱)، «عمل انسانی» (۱۹۴۲)، «شب بر فراز دنیا» (۱۹۴۴).

فرهنگ و زبان اسپانیایی یکی از علاقه‌مندی‌های او بود که در کنار کار خبرنگاری و نوشتن رمان، همواره در تقویتش می‌کوشید. در زمان جنگ، به عنوان خبرنگار در گروهان هوایی ایتالیا عضو شد، رمان‌های «این سپیده‌دم است» (۱۹۵۲) (بونوئل فیلمی بر اساس این رمان، به همین نام ساخته است) و «آتشفشان وِزوو» حاصل تجربیات این دوره‌اند.

ربلس با پایان گرفتن جنگ، سفرهای خود را از سر گرفت و به مکزیک و آمریکای جنوبی رفت؛ در حالی که همواره با الجزایر در ارتباط بود و تحت تأثیر شورش‌های سِتیف، رمان «بلندی‌های شهر« (۱۹۴۸) را نوشت که جایزه‌ی فمینا را برای او به ارمغان آورد. در این دوران با کمک دوستانش کاتب یاسین، آدو کاظم و اچ. شبی، مجله‌ی forge را در الجزیره به راه انداخت که خیلی زود به یکی از معروف‌ترین مجلات مغربی تبدیل شد. همزمان با انتشار این مجله، به توصیه‌ی کامو که استعداد دیالوگ‌نویسی او را کشف کرده بود، به تئاتر روی آورد و نمایش‌نامه‌های «مونسرا» (۱۹۴۸) و «حقیقت خاموش است» (۱۹۵۲) را نوشت که هر دو در کمدی «فرانسز» به روی صحنه رفتند و جایگاه ربلس را به عنوان یک نمایش‌نامه‌نویس تثبیت کردند. بعدها «مونسرا» به بیش از بیست زبان ترجمه شد و در اغلب تئاترهای معتبر دنیا به روی صحنه رفت. با وجود این، او همچنان به نوشتن رمان ادامه می‌داد: «فدریکا» (۱۹۵۴)، «دانه شن» (۱۹۵۵) و «دشنه‌ها» (۱۹۵۶).

در سال ۱۹۵۸ ربلس به فرانسه رفت و نمایش‌نامه‌ی «لورلوژ» را آن‌جا منتشر کرد. پس از آن مدتی به نوشتن داستان کوتاه رو آورد و مجموعه‌داستان‌های «مرد آوریل» (۱۹۵۹) و «مرگ رویاروی» (۱۹۶۱) را نوشت. آثار بعدی او عبارت بودند از نمایش‌نامه‌ی «دفاع از یک یاغی» (۱۹۶۴) و رمان‌های «طغیان رود» (۱۹۶۴) و «سفر دریایی» (۱۹۶۸).

امانوئل ربلس در سال ۱۹۷۲ به خاطر مجموعه‌داستانِ «سایه و ساحل» برنده‌ی جایزه‌ی بهترین مجموعه‌داستان سال شد و به عضویت آکادمی گنکور درآمد و از همین تاریخ، مدیر انتشارات Seuil شد. ترجمه‌ی «دن کیشوت» و چند اثر از دیگر نویسندگان اسپانیایی نظیر لورکا، رامون ساندر و سرانو پلاجا کارهای بعدی او بودند. در سال ۱۹۷۶، مجموعه شعر کوچکی به نام «عشق بی‌پایان» منتشر کرد که با اقبال خوبی روبه‌رو شد و ژرالد فِلون برای یکی از اشعار این مجموعه به نام «لورلوژهای پراگ» آهنگ ساخت. از آخرین آثار ربلس می‌توان به رمان‌های «فصل خشن» (۱۹۷۴)، «پری‌های دریایی» (۱۹۷۸)، «عرب نامرئی» (۱۹۷۹)، «زمستان در ونیز» (۱۹۸۱)، «شکار» (۱۹۸۵) و نمایش‌نامه‌های «قصری در ماه نوامبر» (۱۹۸۳) و «پنجره» (۱۹۸۴) اشاره کرد. او به سال ۱۹۹۵، در ۸۱ سالگی درگذشت. مجموعه شعر «عشق بی‌پایان» و نمایش‌نامه‌ی «لورلوژ» به همین قلم ترجمه شده که اولی از طرف انتشارات لوح فکر به چاپ رسیده است.

سه شعر از مجموعه‌ی عشق بی‌پایان:

دور هستم
دور هستم
تو به خواب می‌روی و به من گوش می‌دهی
عشقم آتلانتیک را می‌پیماید و می‌آید
تا به گرمی با تو سخن گوید
و بر لبانت بوسه زند

و تو در این رویا لبخند می‌زنی
آن‌جا که من هستم
و من به رؤیا می‌بینم که لبخند می‌زنی
وقتی به زمزمه‌ام گوش می‌دهی که
دوستت دارم

پاریس، شب
شب پرسه می‌زند در خیابان‌های پرطنین
زن‌های مانکن
از ویترین مغازه‌ها
نگاهم می‌کنند با چشمان شیشه‌ای خود
دو پیرزن
ناکهان از تاریکی بیرون خزیده
با کلمات پُف‌کرده از اشک
سخن می‌گویند

پیش می‌رود شب
آسمانْ سنگین است
و سنگین، پای سرگردانی من
خداحافظ نگاه عشق من
همه چیز بسیار واقعی است
بسیار واقعی این سکوت و این خلاء

از یک نگاه
نگاهت را به یاد می‌آورم
وقتی به جنگ می‌رفتم
در سواحل دریای ایتالیا
زیرا که تنها
نگاه را با خود می‌بردم
از عشقم و رنجش
پیش از این بود
نه چندان دور

چشمانم را می‌بستم
در هواپیمای تبعیدم
شگفت‌زده از این ستاره
که رها کرده بودی
چنان روشن و ناب در شب من
نه چندان دور
امروز


 

شراره‌ی هاله‌ها

آندره ولتر۱
در دود می‌رود
جهان است؟
یا اشباحش؟

دیگر نه سنگ روی سنگ است
نه تن روی تن
نه کفنی از شن
زمین با هر بادی به ستوه می‌آید

می‌کوشد
دوباره آتش روشن کند
اما برایم چیزی نگذاشته
جز پندار یک شعله

شراره‌ی هاله‌ها
بدن‌ها و خون‌ها را می‌سوزاند

۲
تا سرچشمه، لالایی بی‌خوابی‌اش
را می‌خواند
رود دیگر نمی‌خوابد

هوا ضربه‌ی ترس می‌زند
تا پناهگاه جان‌های مرده

خاک، زخم‌هایش را می‌شوید
و هیولاهایش را
زیر بارانی از نمک

آینه آتش گرفته
مثل هزارتوی نشانه‌هایی که
در آن‌ها دنبال تو می‌گردم

۳
در قلمرو سایه‌ها
با اشک‌ها طبل می‌زنند

به سمت تو می‌آیم
اوریدیس خاکستری‌ام
با دست‌هایی پوشیده
از شب تن تو

نشان‌های به هم آمیخته‌ی ما
در شعله‌ها آشکارند
مثل شعر که
تمام در آغوش‌گرفتن‌های‌مان را
اعلام می‌کند
هی! من چه‌قدر حسودم
فرشته‌ای که نجات پیدا نمی‌کند
با تنها بوسه‌ای که داده
به زنی که دوستش می‌داشت


 

درد کدام وطن؟

۱. درد کدام وطن؟
وقتی می‌گویم «درد وطن»،
مرادم «رؤیا»ست
زیرا دیگر وطن دیرین برایم نمانده
وقتی می‌گویم «درد وطن»،
مرادم چیزی بیش از آن است:
همه‌ی آن‌چه در تبعید
دیری بر دوش‌مان سنگینی می‌کرد.
ما اکنون در وطن غریب‌ایم
فقط «درد» برایمان مانده و
«وطن» رفته است.

۲. دشمنان
می‌گویی
دشمنات بر این کره‌ی خاکی
لحظه‌ای آرامت نمی‌گذارند
فقط تو یک دشمن راس راستکی داری
برادر من!
آن هم خودتی!

۳. هیچ است
فرزانه می‌گوید
می‌توانی به دستش آوری
با باد در نفست خواهد وزید
آرام و بی‌خبر
فرزانه می‌گوید
هیچ است

۴. گوشه‌نشین
به او سنگ پرتاب می‌کردند
در اوج درد لبخند می‌زد
فقط می‌خواست باشد، نه که جلوه کند
کسی ته دلش را ندید
هیچ‌کس گریه‌اش را نشنید
به دل صحرا زد
دنبالش سنگ پرت می‌کردند
ولی او از همان سنگ‌ها، خانه‌ای ساخت

http://www.guentherfleischmann.de/۵. کسی
کسی هست که می‌اندیشدم
نفس می‌کشدم، راه می‌بردم
می‌آفریند، مرا و جهان مرا
می‌بردم و می‌ایستاندم
این کس کیست؟
او من‌ام؟ و من اویم؟

۶ . عیسی به دین خود، موسی…
جهود یا مسیحی: فقط یک خدا آن بالا،
فقط یک خدا، آن بالا هست.
اما آدم‌ها با هزار و یک نام دنبال اویند
اگر در محضرش قرار گیریم،
از ما نمی‌پرسد از کدام راه به
پیشگاه وی آمده‌ایم.

۷ . قشنگ‌ترین شعرم
قشنگ‌ترین شعرم؟
آن را ننوشته‌ام
او از ژرف‌ترین ژرفا برمی‌آید
من خاموشی می‌گزینم.

۸. آن‌چه نیازمندش است
آدم فقط یک جزیره می‌خواهد
تنها در دریای پهناور
آدم فقط نیازمند یک انسان است
کسی که بیش از همه نیازمند اوست.

۹. در باب معنای زندگی
کتاب‌ها را زیر و رو کردم
تا اصطلاحاً مفهوم زندگی را بدانم:
فرهیختگان همگی
به توافق رسیده‌اند که
در این باب
هیچ اجماع نظری نیست.

۱۰ .کسی از ما نمی‌پرسد
کسی از ما نمی‌پرسد،
خوش‌مان می‌آید یا نه
زندگی را دوست داریم
یا از آن متنفریم
ما بی‌پرسش به این جهان می‌آییم
و بی‌سؤال هم
ترکش می‌کنیم.

۱۱. بدی خُرد
اگر مجبوری نفرت ورزی
و نمی‌دانی چه‌طوری
بکوش از صمیم قلب
در درونت از نفرت،
نفرت داشته باشی.

❋ ❋ ❋

ماشا کاله کو: شاعره‌ی خوش‌سلیقه‌ی آلمانی‌ست که کارهایش در ایران کاملا ناآشناست. او شاعر شعرخوانان غیرحرفه‌ای و مردم کوی و برزن است و عموما شعری ساده و روان دارد که تقریباً همه‌ی طیف‌ها را به خود علاقه‌مند می‌کند. شعر وی شعری «کاربردی» برآمده و از روزمرگی و برای روزمرگی است. ریزه‌کاری‌های نخبه‌پسند و زبان پرطمطراق در کار او کمتر وجود دارد. در عوض تا بخواهید اندیشه و عاطفه در شعرش موج می‌زند. کاله کو در سال ۱۹۳۳ در یکی از مجلات ادبی آن دوره شهرت بسیاری به دست آورد. در سال ۱۹۳۸ به آمریکا مهاجرت کرد. اشعار حاضر از کتاب «رؤیاهایم، توفان می‌توفد» گرفته شده که از ۱۹۷۷ تا ۲۰۰۳ بیست و سه بار چاپ شده است. این ترجمه‌ها نیز از کتاب زیرچاپ «پرندگان دریایی دو صدایی می‌خوانند» انتخاب شده که در انتشارات علمی فرهنگی منتشر می‌شود. مترجم آن را گردآوری و ترجمه کرده و در کنار یک مقدمه‌ی مفصل، با یک جستار تألیفی در مورد «شعر عینی و انضمامی» یا «کانکریت»، منتشر خواهد شد. این کتاب مفصل در بردارنده‌ی اشعار زیادی از شاعران امروز آلمانی‌زبان در صد سال اخیر و شاعران زنده و جوان است.

Mascha Kaleko


 

آینده

پسر جوان به تماشای جاده‌ی آینده ایستاد
دوردست‌ها انگار دو سوی جاده یکی می‌شد
پیر فرزانه گفت:
«این مقتضای پرسپکتیو است،
آن‌جا که برسی جاده هم‌عرض این‌جاست.»
پسرک به راه افتاد
اما هرچه پیش می‌رفت
دو سوی جاده به هم نزدیک‌تر می‌شد
تا دیگر نتوانست پیش‌تر برود
برگشت تا از پیرمرد چاره‌ای بگیرد
پیر فرزانه – اما – مرده بود.

❋ ❋ ❋

اما این که:
Spike Milligan
با نام کامل «اسپایک ترنس آلن پاتریک شان میلیگان» گرچه ایرلندی‌الاصل است اما در ۱۶ آوریل ۱۹۱۸ در «احمدنگر» هند به دنیا آمد و کودکی‌اش را در «رانگون» پایتخت برمه گذراند و همان‌جا تحصیل کرد. به انگلستان که آمد وارد ارتش شد و جنگ جهانی دوم را با گوشت و پوست تجربه کرد. او یک کمدین، نویسنده، موسیقیدان، شاعر و نمایشنامه‌نویس (با همین ترتیب و اولویت!) بود. در کار شعر نیز بیشتر به «شعر مهمل» علاقه‌مند بود اما در دوره‌ای که به افسردگی دچار شده بود به شعر جدی روی آورد و حاصل کارش در این دوره چند کتاب شعر است که البته به شهرت کتاب‌های خاطره‌اش (از قبیل «آدولف هیتلر، سهم من در سقوط او») نیست. شعر «آینده» که نمونه‌ی یک شعر واکنشی به تبعات جنگ است و این روزها در ادبیات اروپا و آمریکا به وفور همخانواده دارد از کتاب «رؤیاهای کوتاه یک کژدم» او انتخاب شده است. اسپایک میلیگان در ۲۷ فوریه ی ۲۰۰۲ درگذشت.


 

خط میخی

پنج بار به خشت خام فرو شد قلم
و واژه‌ای
که به یک دم می‌توانستی‌اش گفت
خاموش خفت
تا آن‌گاه که اسم‌های خدایان فراموش شد.
سپس، بیگانگان که لوح را به دست گرفتند،
آن‌دم که ستارگان درون تاریکی بادبان برافراشتند،
فراسوی جهان،
زبان مرده
به سخن در آمد
در لوح.

❋ ❋ ❋

اما این‌که:
اول دسامبر ۱۹۵۰ در گرینویل می‌سی‌سی‌پی از پدر و مادری نویسنده به دنیا آمده است. خود می‌گوید که به شدت از والدینش تاثیر پذیرفته است. او در دانشگاه‌های ویسکانسین و سیراکیوز تحصیل کرده و اکنون در دانشگاه مریلند نویسندگی خلاق را تدریس می‌کند. آقای هکستن چند مجموعه‌ی شعر و یک ترجمه از ادبیات یونان باستان را منتشر و جوایز متعددی دریافت کرده است. از کتاب‌های شعر منتشر شده‌ی او «خورشید در شب» است و در ماه جاری (اردیبهشت‌ماه ۱۳۸۷ – می ۲۰۰۸) آخرین کتابِ شعر او، «آن‌ها بال به گریه می‌گشایند» به بازار کتاب عرضه می‌شود.

و دیگر این که:
شعر «خط میخی» آقای هکستن را در آخرین شماره‌ی «آتلانتیک مانتلی» (می ۲۰۰۸) خواندم. ترجمه‌ی این شعر را به ضیاءالدین ترابی تقدیم می‌کنم که در شعرهای اخیرش به دغدغه‌ی تاریخ‌نگری مشغول است.

* Brooks Haxton


 

وعده‌ی دیدار

پرونده جنگآلن سیگر متولد ۱۸۸۸، زمانی که این عکس را گرفت ۲۴ ساله بود و دانشجوی دانشگاه هاروارد. ۶ سال بعد روز ۴ ژوئیه ۱۹۱۶ در سنگر مبارزه علیه دشمن، وعده‌ی ملاقات خود را با مرگ داشت. سیگر دو سال را در لژیون خارجی فرانسه خدمت کرد. او به عنوان شهروند امریکایی نمی‌توانست به ارتش فرانسه بپیوندد و راهی جز ثبت نام در هنگ سربازان خارجی نداشت زیرا امریکا هنوز وارد جنگ علیه قوای مرکزی نشده بود.

بعد از فارغ‌التحصیل شدن از هاروارد در ۱۹۱۰ برای مدت دو سال در دهکده‌ی گرینویچ زیست و همه‌ی وقت خود را صرف خواندن و نوشتن کرد. اشعاری که او در آن دوران و بعدها در جبهه‌ی جنگ نوشت تا سال ۱۹۱۷ یعنی یک سال بعد از مرگش به چاپ نرسید. در همان سال اشعارش در نشریه‌ی Egoist توسط تی. اس. الیوت شاعر نام‌دار قرن بیستم چنین نقد شد:

«آلن سیگر شعرش را جدی می‌گرفت و وقت بسیاری صرف آن می‌کرد. کارهای او خوب شناخته و پرداخته شده‌اند. توجه بیش از حد این شاعر به شکل ظاهری شعرش که به شدت در برابر سنت‌شکنی مقاومت می‌کرد و در بند وزن و قافیه می‌ماند ناشی از فرم‌گرایی ادبی نبود. کسی که او را از نزدیک می‌شناخت می‌توانست قسم یاد کند که وی جز به نفس شعر و قداست کلام نمی‌اندیشید و تا آخرین لحظه‌ی زندگی خود شاعر زیست.»

❋ ❋ ❋

آلن سیگروعده‌ی دیدار
مرا وعده‌ی دیداری‌ست با مرگ
در سنگری فرو ریخته
هنگامی که بهار با سایه‌ی روح‌بخش خود باز می‌گردد
و عطر شکوفه‌های سیب، هوا را می‌آکند.

مرا وعده‌ی دیداری‌ست با مرگ
هنگامی که بهار روزهای آبی و آفتابی‌اش را باز می‌گرداند.
شاید او دستم را در دستانش بگیرد
و به قلمرو تاریکش بکشاند
شاید راه بر نفس‌هایم ببندد
و نگاهم را خاموش گرداند
یا شاید من از برابرش بی‌اعتنا بگذرم.

مرا وعده‌ی دیداری‌ست با مرگ
در دامنه‌ی ترسناک تپه‌ای ویران
هنگامی که سال نو می‌شود
و نخستین جشم‌انداز پر گل رخ می‌نماید.

به راستی چیست زیباتر از خفتن بر بستری از ابریشم
لبریزِ تمنا
سرمستِ باده‌ی نگاه و آغوش یار؟

اما مرا به نیمه‌شبان وعده‌ی دیداری‌ست با مرگ
در شهری جنگ زده و شعله‌ور
هنگامی که بهار به شهر ما کوچ می‌کند
و من به شرافتم سوگند
که در لحظه‌ی مقرر، در میعادگاهم خواهم بود.

* Alan Seeger


 

دعاهای شبانه

پرونده جنگدر اشعار ارنستو کاردنال می‌توان شاهد باورِ او به قدرت رهایی بخش مذهب بود. وی در اواخر دهه‌ی ۴۰ فعالیت‌های سیاسی خود را علیه رژیم خودکامه‌ی سوموزو آغاز کرد و از سال ۱۹۵۴ با وارد شدن در مدرسه‌ی علوم دینی برای کشیش شدن به گرایش‌های مذهبی خود رسمیت بخشید. اشعار کاردنال معطوف موضوع دو گانه‌ی آزادی تاریخی و رهایی روحی، از حسرت بزرگ شاعر برای پیوستن به خدا سخن می‌گویند و از رنجی که روح در فراق آن وجود متعالی متحمل می‌شود. کاردنال، مصایبی را که جامعه‌ی بشری در فقدان خدا نصیب خود کرده و با آن درگیر شده است در شعر خود مورد تأمل قرار می‌دهد.

❋ ❋ ❋

ارنستو کاردنالدعاهای شبانه

خداوندا به سخنان من گوش فرا ده
ناله‌هایم را بشنو
و به شکوه‌هایم اعتنا کن
زیرا تو با دیکتاتورها هم‌دست نیستی
از سیاست‌های آن‌ها حمایت نمی‌کنی
تحت تاثیر تبلیغات آن‌ها قرار نمی‌گیری
و به باند تبه‌کاران نیز تعلق نداری

در نطق‌های آن‌ها نشانی از صداقت نیست
نیز در اعلامیه‌های مطبوعاتی‌شان.

آن‌ها مدام از صلح سخن می‌گویند
حال آن که مدام بر تولید ابزار و ادوات جنگی‌شان می‌افزایند
در کنفرانس‌های صلح، درباره‌ی صلح سخنرانی می‌کنند
و در نهان آتش جنگ را بر می‌افروزند
رادیوهای لاف‌زن آن‌ها در تاریکی شب می‌غرند
میزهای آن‌ها پوشیده از اسناد توطئه‌آمیز
و طرح‌های شوم است
اما تو مرا از شر آن‌ها مصون خواهی داشت
حرف‌های آن‌ها از دهان مسلسل دستی بیرون می‌آید
و زبان آن‌ها ادامه‌ی نیزه‌های زهر آلودشان است.
پروردگارا، آن‌ها را به سزای اعمال‌شان برسان
ناکام‌شان گردان
چوب لای چرخ‌شان بگذار

در لحظه‌ی به صدا در آمدن آژیر
کنار من باش
زیر باران بمب‌ها پناهم ده
پناه ده به آن کسی
که نه پیام‌های سوداگرانه‌ی آن‌ها را باور دارد
و نه فعالیت‌های تبلیغاتی و مبارزات سیاسی آن‌ها را.
پناه ده به آن کسی که هیچ پناهی جز تو ندارد
و او را محاصره کن با عشق و محبت بی‌کرانت
همچون تانک‌ها و زره‌پوش‌های آن‌ها.

* Ernesto Cardenal


 

رنج مردگان

Temps de citerne creuse de pluie qui tombe
Goutte à goutte
Voile plissé à la surface de l»eau
Le temps s»incurve lentement tout au creux de la terre
Les morts gémissent de leurs chairs amoureuses

هوای گودال، بارانِ باریده را عمیق می‌کند
قطره قطره
پرده‌ی چین‌خورده بر سطح آب
هوا، آرام آرام، تمامِ خود را در گودیِ زمین تا می‌کند
مردگان از بدن‌های عاشق‌شان رنج می‌کشند

* Benoît Conort


 

فردا، فردا

درک والکوتفردا، فردا
شهرهایی را به یاد می‌آورم که هرگز ندیده‌ام.
و نیز با رگه‌های نقره، لنینگراد با مناره‌های شکلات‌پیچ.
پاریس. امپرسیونیست‌ها به زودی آفتاب را از سایه بیرون می‌کشند.
آه!
و راه‌های چون مارهای از چنبره رهای حیدرآباد.
دل‌بستن فقط به یک افق، تنگ‌نظری است؛
راه بصیرت را می‌بندد، تجربه را بند می‌نهد.
روح اراده می‌کند، ذهن- اما- آلوده است.
تن، زیر کتان‌های نم‌زده، خود را ضایع می‌کند.
«جهان‌بینی» را با روزنامه‌ها وسیع‌تر می‌سازد.
یک – چهار از جهان، بیرون در است، اما چه اسفناک است
ایستادن کنار چمدان‌هایت، بر پله‌ای سرد
آن‌گاه که سپیده دمان دیوارهای آجری را به رنگ سرخگل‌ها می‌آراید
و پیش از پشیمانی، تاکسی‌ات می‌رسد و بوق می‌زند،
و مانند یک نعش‌کش، آهسته می‌ایستد – – و تو سوار می‌شوی.

❋ ❋ ❋

Derek Walcott

درک والکوت در ۱۹۳۰ در سنت لوسیا، جزیره‌ای که تا ۱۹۷۹ به امپراطوری بریتانیا تعلق داشت، به دنیا آمد. او که جایزه‌ی نوبل ادبی را در ۱۹۹۲ دریافت کرده است، یکی از چهره‌های شاخص «ادبیات پسااستعماری» است. نقاشی و نمایش نامه‌نویسی از دیگر فعالیت‌های هنری اوست. والکوت اولین شعرش را در چهارده سالگی منتشر کرده و آخرین کتاب شعرش، «شعرهای منتخب: به انتخاب دیوید بائو» پارسال (۲۰۰۷) در نیویورک به چاپ رسیده است. مهم‌ترین کتاب شعر او، «اومروس» است که ادیسه‌ی هومر را به اکنون و به زادگاه خودش یعنی ترینیداد می‌کشاند.

عبارت «جهان‌بینی» در متن شعر، واژه‌ی آلمانی « Weltanschauung» است که دلالت بر فلسفه‌ای شخصی دارد. زیگموند فروید «ولتانشائونگ» را ساختاری انتلکتوال می‌داند که راه حلی یگانه را برای همه‌ی مشکلات وجودی ما در طرحی جامع ارائه می‌دهد.