از تعالیم جغد
آنگاه که با من چون شبح رفتار میکنی
شبح میشوم
و غمهای تو از من عبور میکنند
همچون اتومبیلی که از سایه میگذرد
آن را میدرد و ترکش میکند
بیآنکه ردّی بر جای بگذارد
یا خاطرهای..
پایانها اینچنین خویشتن را مینویسند
در قصههای عشق من
دل من میخی بر دیوار نیست
که کاغذپارههای عشق را بر آن بیاویزی
و چون دلت خواست آن را جدا کنی
ای دوست! خاطره در برابر خاطره
نسیان در برابر نسیان
و آغازگر ستمگرترست
این است حکمت جغد.
جغد دهشت
بر دیوار اتاق خوابت میخ میکوبی
به جای آویختن عکسم، خودم را بر دیوار میآویزی
آیا این همان چیزی است
که انسان با عشق ما را بدان فرامیخوانَد؟
چگونه از پرواز شب آزادی
و اسرار آویخته در بالهایم
شانه خالی کنم
در حالی که بالهایم به غبار سایهها آغشته است
تا به صورت مومیایی درآیم؟
آیا این همان چیزی است که
زنان عاشق
مدعی وفاداری به آن هستند؟
* از مجموعه شعر در دست انتشار «رقص با جغد»؛ نشر چشمه.