فیروزه

 
 

نگاهی به مبانی زیبایی‌شناسی هنر یونان و تأثیر آن بر هنر غرب

واژه اومانیسم(۲) (‌humanism‌) یا انسان‌گرایی در مباحث فکری و معرفتی فراوان به گوش ما خورده است. همچنین خاستگاه این واژه را همواره با غرب مرتبط دانسته و آن را دلیل جدایی غرب از دیانت می‌دانیم. به راستی غرب چگونه این واژه را ملاک خود قرار داد و بدان دست یازید‌؟

غرب، همواره در طول تاریخ در جریان بازسازی و قدرت بخشیدن به خود همواره خود را از سایر ملل و تمدن‌ها به ویژه شرق مستثنا دانسته و خود را مستقل و حتی برتر از سایر تمدن‌ها دانسته است. غرب برای رسیدن به این هدف، همواره خاستگاه و زادگاه خود را فرهنگ و تمدن یونان قرار داده است. در میان تمدن‌های باستانی گذشته (‌هند، ایران، بین‌النهرین، مصر…) یونان یک رقیب مهم شناخته شده و از آن‌جا که به کشورگشایی‌های متعددی هم می‌پرداخت و فرهنگ خود را در همه جا تحمیل می‌کرد، لاجرم میان این تمدن‌ها و یونان، جنگ‌ها و برخوردهای مداومی هم صورت می‌گرفت. همین عامل باعث شد که امروزه غرب به ویژه آمریکا این ملاک‌های یونانیان را مبنای کار خود قرار دهد و آن را تبلیغ کند. آمریکا به دو عاملی که یونانیان بدان اصرار می‌کردند، علاقه نشان می‌دهد. یکی کشورگشایی و دیگری اشاعه فرهنگ خود. فراموش نکنیم که آمریکا بیشتر در برابر ملل شرق قرار گرفته تا ملل غرب؛ از این رو جای تعجبی ندارد که به طور دائم تمدن یونانی را که نماد غرب شده را در مقابل تمدن‌های شرقی قرار داده تا اهداف خود را مشروع نمایان سازد. هالیوود که نماد آمریکا است به طور مداوم فیلم‌هایی می‌سازد که یونان را تنها تمدنی نشان می‌دهد که مهد عقل، فلسفه، تفکر و هنر است و دارای آرمان‌های انسانی برای متمدن کردن ملل بربر شرق است و سیستم نظامی‌گری قدرتمندی، همواره یونان را مسلط بر عالم شرق نموده است. این تاریخ سرهم‌بندی شده که حتی در نظر خود یونانیان امروزی هم مردود است در قالب فیلم‌های متعددی خود را نشان داده است؛ از فیلم‌های اخیر می‌توان به «اسکندر کبیر» ساخته اولیور استون و نیز فیلم «۳۰۰» که باعث توهین و تحریف تاریخ تمدن پارس و ایران شد اشاره کرد.

همچنین کتاب‌های تاریخ تمدن و تاریخ هنر غرب همواره علاقمند به نشان دادن کامل و بی‌نقص تمدن یونانی بوده و هر جا که چیزی به طور واقعی و برای اولین بار منسوب به ملل شرق باشد، آن را با اکراه و بسیار بی‌اهمیت در این کتاب‌ها نمایان می‌سازند. به طور مثال ایده دولت‌شهر در ابتدا در بین‌النهرین ظاهر می‌شود و قوانین شهرنشینی ابتدا توسط حمورابی(۳) حاکم بین‌النهرین وضع می‌شود اما همین ایده در یونان بسیار توسط باستان‌شناسان و مورخین مورد تأکید قرار می‌گیرد. دولت‌شهر ارسطو فراوان تحسین و غلو می‌گردد؛ به طوری که با مهم کردن این بخش از تاریخ طوری وانمود می‌شود که قبل از یونانیان تمدن‌های باستانی گذشته چنین ایده‌ای را مطرح نکرده‌اند؛ یا زمانی‌که غرب می‌خواست راه خود را از کلیسا و دین جدا کند و عقل را مبنای بالاتری از دین قرار دهد یک بار دیگر یونان را ملاک کار خود قرار داد. چرا که یونان مهد قوی فلسفه و استدلال بود و هرگز مبانی فکری خود را از مبدأ وحی برداشت نمی‌کرد. همین باعث تفاوت فراوان آن با ملل شرق بود که خاستگاه ادیان و حکمت‌های متعالی فراوانی است‌. از این دست مثال‌ها فراوان است و همین اهمیت تمدن یونان و شناخت آن را ضروری می‌سازد.

فرمان آپولون یکی از خدایان یونانی با عبارت «خودت را بشناس!» که سقراط(۴) به هنگام گفتگو با مردم در نقاط تجمع روزانه‌شان به ایشان می‌آموخت، دیدگاه یونانیان را به طرزی اجتناب‌ناپذیر به دیدگاهی فرد‌گرایانه متحول ساخت.

در تمدن و تفکر یونانی انسان کامل‌ترین آفریده طبیعت و خدایان است؛ از این رو خود خدایان یونانی به شکل انسان و دارای اعمال و رفتار انسانی تجسم می‌شدند. در منظومه هومر(۵) نه تنها خدایان با انسان‌ها در آمیختند بلکه همانند آن‌ها رفتار می‌کردند. از این رو در هنر یونانی، پیکره انسان به عنوان یک اصل برتر و متعالی مرتبا تکرار می‌شد. ( ایده‌ال یونانیان)

این انسان محوری در هنر یونانی در بین تمامی تمدن‌های هم‌دوره آن یک استثناء بود. در تمدن ایران و هند و بین‌النهرین و مصر همواره انسان در مقابل الوهیت برتر قرار می‌گیرد و به تنهایی در هیچ جایی ظهور نمی‌کند. پادشاهان به عنوان نماینده خدایان ظاهر می‌شوند که فرمان سلطنت خود را از نیروی بالاتر دریافت می‌کردند. در ایران، شاهان هخامنشی در تخت جمشید نماینده اهورامزدا بودند و بر بالای سر آن‌ها نشان اهورایی دیده می‌شد که به شاهان مشروعیت می‌بخشید. شاهان بین‌النهرین از الهه‌های ماه و خورشید مشروعیت خود را می‌گرفتند و در هنر مصری فراعنه نماینده جهان بالا به روی زمین به شمار می‌رفتند. در هنر هندی خدایان هندو و برهمنی و بودا به شکل انسان اساطیری و نه مادی و زمینی نمایش داده می‌شدند. بر خلاف همه این‌ها در هنر یونانی، انسان مشروعیت خود را از تفکر و عقل خود می‌گرفت و در هنر به تنهایی ترسیم می‌شد و اشتیاق و جذبه فراوانی به جسم و تناسبات پیکره انسانی وجود داشت.

نمونه‌ای از مجسمه‌های انسانی که تا چه حد قدرت و توان یونانیان را در ساختن و پرداختن به پیکره انسانی را نشان می‌دهد.

از بین همه هنرها، مجسمه‌سازی به شکل کاملی می‌تواند زیبایی پیکره انسانی را بنمایاند. از این رو یونانیان این هنر را بیش از بقیه رشته‌های هنری بها دادند و به تکامل رساندند و اساس هنر سه‌بعدی غرب که بعدها به شکل وسیعی مورد توجه قرار می‌گیرد در حقیقت اساس آن، یونان است.

استفاده از هندسه و قواعد ریاضی پیش از فیثاغورس هم در یونان رواج داشت و اندیشه‌های او بر معماری و مجسمه‌سازی یونانی تأثیر گذاشت. همچنین یونانیان نسبت‌های طلایی(۶) و محاسبات هندسی را در معماری و مجسمه‌سازی از مصر باستان گرفتند و آن را به حد اعلا رساندند. ساختن مجسمه‌های هم‌اندازه طبیعی انسان قبلا در مصر رواج داشت ولی یونانیان که آن را مورد علاقه خود می‌دانستند آن را کامل کردند. زیبایی‌شناسی که هنر یونانی بر آن استوار شده شامل تقارن و نظم و تناسبات هماهنگ هندسی است.

افلاطون زیبایی را در تناسب می‌دید و می‌گفت‌: اشیاء زیبا جزء به جزء و با دقتی ساخته می‌شوند که تناسب صحیح آن را اندازه‌گیری ریاضی معلوم می‌کند. تقارن و کیفیات اندازه‌، همواره زیبایی را کامل می‌کنند.

پولوکلیتوس‌، بزرگ‌ترین مجسمه‌ساز یونانی بر طبق یک قانون مناسب، کار می‌کرد و اصولی را در مجسمه‌سازی فرمول‌بندی کرده بود که موجب وحدت شکل اثر می‌شدند. می‌گویند پولوکلیتوس پیکره مرد نیزه‌دار را فقط به عنوان یک پیکره نساخته بود بلکه هنر پیکرتراشی را در آن مجسم ساخته بود و ارسطو نیز دو واژه «پیکرتراش» و «پولوکلیتوس» را مترادفاً به کار برده است. یونانیان در پیکرتراشی نیز مانند معماری، تناسب را مسأله محوری می‌دانستند و قانون پولوکلیتوس را تجسم معقولیت آمیخته به تناسب برای پیکرتراشی به شمار می‌آورند.

پولوکلیتوس، مرد نیزه‌دار، اصل یونانی در حدود ۴۵۰ – ۴۴۰ ق.م‌، مرمر، بلندی ۱۹۵ سانتی متر، موزه ملی ناپل

در مرد نیزه‌دار، حرکت که تدریجاً در نخستین سال‌های سده پنجم پیش از میلاد به طرزی موفقیت‌آمیز به بیان درآمده بود با استفاده از یک شبکه تناسب‌های تحمیلی، مهار شده است. بدین ترتیب، بدن نیرومند و چهار شانه‌ی مرد نیزه‌دار با آن بالاتنه ستبر و عضلات ورزیده‌اش، به عنوان تجسم کمال مطلوب اسپارتی‌ها(۷) از اندام جنگاور یا معادل انسانی‌، نظر ما را به خود جلب می‌کند.

نمونه‌ای از زیبایی ناحیه اسپارت که مورد علاقه دائمی یونانیان بود. جوانان عضلانی و خوش ترکیب که همواره از یک معیار زیبایی‌شناسی تبعیت می‌کنند.

پیکره مرد نیزه‌دار، عقل را مخاطب قرار می‌دهد و باید پیش از آن‌که خود را تماماً به بیننده بنمایاند مدتی طولانی مورد مطالعه واقع شود. گام آرام به جلو، یا حالت معیار پولوکلیتوسی، بر اصل «انتقال وزن» یا «ایستایی متعادل» تأکید می‌کند. آن‌چه ظاهراً یک حالت تصادفاً طبیعی به نظر می‌رسد در واقع نتیجه سازماندهی بغرنج و ظریف بخش‌های گوناگون پیکره است؛ مثلاً ببینید چگونه نقش پای نگهدارنده در دست آویخته بازتاب یافته است تا پایداری ستونی لازم برای مهار کردن عضلات متحرک و پیچاپیچ سمت چپ را به سمت راست پیکره بدهد. از طرف دیگر اگر بخواهیم این پیکره را به زبان علم تشریح «بخوانیم» خواهیم دید که عضلات کشیده و آسوده به طور ضربدری رو در روی یکدیگر قرار دارند (یعنی دست راست و پای چپ آسوده‌اند و پای کشیده نگه دارنده نیز در نقطه مقابل دست راست او قرار دارد که از آرنج خمیده است و در اصل یک نیزه در آن بوده است). بدین سان، تمام بخش‌های این پیکره چنان دقیق با هم ترکیب شده‌اند تا حداکثر تنوع ممکن در چارچوب یک کل فشرده و ثابت فراهم آید. هنرمندی بس ملاحظه‌کار و هوشیار، توانسته است رئالیسم، عظمت ساختمانی و تنوع را در طرحی یکپارچه با هم در آمیزد؛ به طوری که تیزبین‌ترین منتقد نیز اجازه سرزنش او را به خود نمی‌دهد.

پیکر‌تراشی یونانی در ابتدا شامل دو نوع تیپ مجسمه بود که دائما ساخته و تکرار می‌شد و آن پیکره‌های هم‌قد انسان که تیپ مردانه آن جوانی برهنه و ایستاده بود که دستانش در کنار پهلوها و پای چپش اندکی جلوتر از پای راست بود و به این تیپ مجسمه کوروس (‌Kouros‌) گفته می‌شد. در این نوع مجسمه‌ها حرکت در قرار دادن عقب و جلوی پاها در پیکره القاء می‌شد و به این ترتیب هنر یونانی از آن ایستایی و رسمی و خشک بودن پیکره‌های شرقی در مصر و ایران و بین‌النهرین فاصله گرفته و به حقیقت و واقعیت مادی نزدیک می‌شود. تیپ زنانه مجسمه‌های یونانی شامل زن جوانی است که لباس به تن دارد و پاهایش به هم چسبیده و همواره لبخندی به لب دارد؛ این نوع پیکره‌ها را کوره (‌Kore‌) می‌گویند.

افلاطون و ارسطو هنر را تقلیدی از واقعیت می‌دانستند و هنر یونانی هم به شدت مقلد واقعیت اطراف خود و به شکل طبیعی بود. همه چیز در هنر یونانی مطابق با فیزیک و ماده جهان طبیعی اطراف خود بود و این‌که می‌بینیم بعدها غرب با مبنا قرار دادن آن به هنری کاملا مادی‌گرایانه و حتی فیزیک‌گرایانه می‌رسد جای تعجبی ندارد. چرا که در انحصار قرار گرفتن هنرمند یونانی در ماده و استدلال و تعقل ذهنی در هنر باعث شد که هنر غرب بعدها این حرکت را بیشتر دامن زند و هنر را علمی و تجربی و تابع ذهن مادی‌گرای هنرمند قرار دهد؛ به همین جهت بعدها غرب از بسیاری تجارب آزاد و رها و شهودی هنر شرقی که همواره با عالمی مثالی و روحانی در ارتباط بود، محروم شد. بعدها هنرمند غربی همانند هنری ماتیس Henri Matisse)‌) و پاپلو پیکاسو(۸) Pablo Picasso)) با دیدن نگارگری‌های زیبای ایران تازه متوجه شدند که چقدر در قید و بند مادی و ریاضی و تجربی خود را گرفتار کرده و هرگز همانند یک نگارگر ایرانی نتوانستند به جهان نگاهی بیاندازند.

از مهم‌ترین مشخصه‌های هنر یونانی طبیعت‌پردازی است. مهم‌ترین رویداد هنر دنیای باستان را یونان رقم زد و آن ساختن مجسمه‌هایی بود که حرکت را وارد این هنر ایستا نمود. مجسمه‌هایی که در حال انجام دادن کاری یا انجام حرکتی بودند. پیکره‌هایی که پاهای‌شان یکی عقب و دیگری جلو بود و گویا حرکت می‌کرد؛ یا مجسمه‌ای که چیزی را پرتاب می‌کرد؛ مانند مجسمه پرتاب دیسک که مشهورترین مجسمه‌ساز یونان یعنی میرون آن را ساخته است.

سوالی که در این‌جا مطرح می‌شود این است که این همه پیکره مربوط به چه کسانی است؟

اغلب این پیکره‌ها مربوط به خدایان یونان است. یونانیان به خدایان متعددی اعتقاد داشتند؛ مثلا خدای جنگ، خدای عقل، الهه پیروزی و … . همه این خدایان در اساطیر و اعتقادات یونانیان به شکل انسان‌هایی بودند که همه ویژگی‌های انسانی را داشتند با این تفاوت که جاودانه بودند. پیکر‌تراشی یونانی هم به تبعیت از این تصویر خدایان‌، به بازنمایی اعمال و کردار خدایان خود مبادرت ورزیده است. همین بازنمایی اساطیر و داستان‌های خدایان یونانی بعدها در دوره رنسانس(۹) غرب مؤثر واقع شده و تمام عرصه هنری آن دوره تا سبک امپرسیونیسم در نقاشی قرن ۱۹ اروپا را تحت تأثیر خود قرار می‌دهد به طوری که نقاشی و پیکرتراشی بعدها داستان‌های اساطیری خدایان یونانی را به کرات مورد استفاده قرار می‌دهد. از این رو دانستن و شناختن پیکرتراشی یونان از خدایان و اساطیرشان برای شناخت تمام ادوار بعدی هنر اروپا حائز اهمیت است.

دو نمونه از مجسمه‌های خدایان یونانی که سمت راست الهه پیروزی است و در سمت چپ یکی از خدایان یونانی که به شدت عاطفه و احساس در حالت او به چشم می‌خورد و این نشان‌دهنده این بود که خدایان یونانی همانند انسان‌های معمولی متأثر می‌شدند.

الهه پیروزی کفشش را به پا می‌کند که از طارمی ساخته شده در اطراف معبد آتنا(۱۰) الهه پیروزی در حدود ۴۱۰ پیش از میلاد به دست آمده است. می‌بینیم که چگونه پیکرتراشان در شکل بدن آدمی، استعداد زیبایی‌شناختی خویش را بروز می‌دهند. کارکرد لباده سنگین با تاهای متحدالمرکز، که از طرز چسبیدنش به بدن الهه پیروزی بیننده گمان می‌کند وی در زیر باران خیس شده است.

علاقه به پیکره انسانی و مجسمه‌سازی در یونانیان به حدی بود که در معماری، ستون‌ها را به شکل پیکره یک زن می‌ساختند؛ به طور نمونه می‌توان به نمونه زیر اشاره کرد:

رواق دوشیزگان: رواق جنوبی ارختئوم را بدان علت چنین نامیده‌اند که پیکره‌های ستونی‌اش برجسته‌ترین ویژگی آن هستند‌. پیکره‌های مزبور از سختی کافی برای القای حالت ستونی و درجه انعطاف‌پذیری لازم برای القای حالت اندام‌های زنده به بیننده برخوردارند. تلفیق به طرزی عالی صورت گرفته است. چین و شکن‌های جامه‌های آن‌ها داستان قدرت آرام اندام‌هایشان را باز می‌گوید.

رواق دوشیزگان ارختئوم

نتیجه‌گیری :

هنر یونانی دارای کارکرد بسیاری از بابت تأثیر به روی تمامی رشته‌های هنری و فکری بعد از خود به ویژه دوره رنسانس غرب داراست. هنری است که با مطالعه دقیق آن تمام محتوا و جوهره هنر غربی شناخته شده و فهم آن را آسان می‌سازد؛ از این رو مطالعه و موشکافی در آن برای جهان شرق به ویژه کشور ما که تمایل به شناخت هویت خود دارد حائز اهمیت است‌.

پاورقی‌ها:

۲- انسان‌گرایی یا مکتب اصالت بشر

۳- پادشاه بابل و مشهورترین شاه بین النهرین که قوانین او بسیار معروف است و بازتاب قوانین او را در شریعت موسی می توان دید. این قوانین بروی لوحه سنگی حکاکی شده بود.

۴- افلاطون و سقراط و ارسطو از فیلوسوفان معروف یونانی بودند که نظریه های فراوانی در مورد موضوعات متنوع داشتند . آراء آنها به حدی اهمیت داشت که تمام فلسفه غرب را شرح و تأویلی دوباره از نظریات این دو فیلسوف می دانند.

۵- هومر از شاعران یونان است که اسطوره های یونانی را در قالب شعر می سرود.

۶- نسبت طلایی عبارت است از نسبتی که اگر پاره خطی را به دو بخش نامساوی تقسیم کنیم ، رابطه قسمت کوچکتر به قسمت بزرگتر باید همانند رابطه قسمت بزرگتر به کل خط بوده باشد.

۷- اسپارت بخشی از خاک یونان بود و جوانان آن به تناسب اندام و بدن ورزیده شهرت داشتند.

۸- ماتیس و پیکاسو دو نقاش هم دوره هم در قرن ۱۹ ذر فرانسه بودند که به ترتیب سبک فوویسم و سبک کوبیسم در نقاشی را بوجود آوردند و دست به تجربه های ارزشمندی زدند که بر نقاشی مدرن تاثیر فراوانی گذاشت . ماتیس علاقه فراوانی به نقاشی شرق و اسلامی به ویژه نگارگری ایرانی دارد و در یک نمایشگاه که در فرانسه از نقاشی های ایران برگزار شده بود گفت : شرق ما را نجات داد . کارهایش به شدت متآثر از رنگ ها و شکل های شرقی و ایرانی است.

۹- دوران بعد از قرون وسطی در اروپا که به دوره نوزایی هم معروف است و بعد از این دوره اروپا به شدت پیشرفت کرد که در دوره رنسانس اروپا تمام آرمانهای یونان و روم را مبنای کار خود قرار داد و به احیای فلسفه و تفکر یونان باستان پرداخت.

۱۰- Athenaea

منابع :

مونرو سی بردزلی‌، جان هاسپرس‌، تاریخ و مسائل زیباشناسی‌، محمد سعید حنایی کاشانی، تهران، هرمس‌، ۱۳۷۶

فرشته نایبی، حیاط در خانه‌های سنتی ایران، تهران، نزهت، ۱۳۸۱

کنشلو، علی‌، محمد علی ناصحی‌،تاریخ هنر جهان، تهران، شرکت چاپ و نشر کتاب‌های درسی ایران، ۱۳۸۱.

آیت‌اللهی‌، حبیب‌، هنر چیست، تهران، مرکز نشر فرهنگی رجاء‌، ۱۳۶۴

پیام یونسکو، ویژه رمز زیبایی، شماره ۲۴۷، دی ۱۳۶۹

شبکه آموزش صدا و سیما

فرهنگ اصطلاحات و واژگان هنرهای تجسمی، محسن کرامتی‌، تهران، نشر چکامه، ۱۳۷۰


 

تأملی در تعریف هنر

مقاله حاضر از رساله هنر قدسی نوشته اینجانب برگزیده شده که در دوره کارشناسی ارشد، رشته تمدن و هنر اسلامی دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران به راهنمایی استاد گرانقدر جناب آقای دکتر اعوانی نگارش یافته است. قابل ذکر است که این رساله با درجه عالی و ممتاز در دانشگاه پذیرفته شده است.

چکیده:

این مقاله کند و کاوی در معنای هنر و گوهر آن و در جست‌و‌جوی نوعی ادراک و الهام به خواننده نکته‌سنج است چرا که ذات و نفس هنر، امری معنوی و انسانی است و همانند ادب و عرفان از معارف ذوقی و شهودی به شمار می‌آید و نوعی علم حضوری است نه حصولی و در حوزه مفاهیم و تصورات ذهنی نمی‌گنجد. از این رو، اکثر تعاریف ارائه شده از هنر از سوی اندیشمندان بشری در ظرف دقیق منطقی نمی‌گنجد و غالباً جنبه توصیفی و ذوقی دارد. نگارنده با دقت نظر در این معانی و با نگاهی علمی و شهودی، به ارزیابی این توصیف‌ها از هنر پرداخته و در نتیجه توصیفی به طور نسبی جامع و کلی از آن ارائه داده است که در نوع خود جان‌مایه هنر به شمار می‌رود.

کلیدواژه‌ها:

توصیف، ذات، نفس، ذوق، شهود، زبان، بیان، جمیل حق، تجلی، جان مایه

مقدمه

هنر، یکی از بارزترین جلوه‌های اسرار‌آمیز فرهنگ و تمدن انسانی است که همواره بر حیات انسانی سایه افکنده است. هر جا کاوش‌های تاریخ تمدن و باستان‌شناسی، نشانی از تمدن و فرهنگ بشری و تجلی آن کشف می‌کند، در هر سرزمینی که تمدنی به عرصه ظهور می‌رسد، آثار و مظاهر گوناگون هنری، اعجاب پژوهشگران تاریخ تمدن و هنر را برانگیخته است و رموز ناپیدای آن، حکیمان را به اندیشه و تأمل فرو برده است. یک محقق تاریخ هنر، با مطالعه آثار هنری و جلوه‌های آن، سیمای روشنی از تمدن و فرهنگ بشری در سرزمین‌های پیشین به نمایش می‌گذارد. هنر، از اسرار آفرینش و حیات فرهنگی انسان است که اندیشمندان علوم انسانی را به پژوهش بیشتر فرا می‌خواند.

معنای هنر

در تاریخ فرهنگ و هنر انسانی، معنای هنر با نوعی الهام و اشراق همراه بوده است که گاهی عقل و ادراک انسانی از درک سرّ آن عاجز است. این موضوع نمایان‌گر این نکته است که هنر بیشتر با جان پاک هنرمند و یا سبک بیان او پیوند دارد، نه با صورت‌های ذهنی و خیالی وی.

هنر در فرهنگ ایران

کالبد هنر و ادبیات به خاطر انس با فرهنگ الهی و سنتی، جلوه و نمود معنوی و انسانی یافته است. این دریافت از هنر در ادبیات فارسی(۱) و عرفانی، به ویژه در زبان حافظ و مولانا، تجلی بارزتری از خود به نمایش گذارده است، چنان‌که از این غزل حافظ، نوع بینش وی از هنر را می‌توان درک کرد:

قلندران طریقت به نیم جو نخرند

قبای اطلس آن کس که از هنر عاری است

نگاه مولانا در مورد هنر نیز در این شعر عیان است:

خود هنر دادن، دیدن آتش عیان

نی گپ دل علی النار دخان (مثنوی)

از دیدگاه حافظ و مولانا، عرفان نوعی علم ذوقی و هنری است و هنر نیز نوعی الهام و اشراق است و هنرمند هم از ذوق اشراقی بی‌بهره نیست. اکثر اندیشمندانی که درباره تعریف هنر به تأمل پرداخته و یا اظهار نظر نموده‌اند، از حل رموز آن فرو مانده‌اند. در واقع، غالب سخنان زیبا و دلنشین درباره هنر که گوش آدمی را نوازش می‌دهد، به غیر از ابهام و ادراک‌ناپذیری آن، از حیث اندیشه در فضای محدودی سیر می‌کنند؛ چرا که این تعاریف، هر کدام از زاویه‌ای خاص، هنر را توصیف کرده و نوعی بینش خاص را تداعی می‌کنند که گاهی، معنای کلی و روشنی از نفس هنر نمی‌انجامند.(۲) هگل در این باره می‌گوید: تعریف هنر اگر غیرممکن نباشد بسیار دشوار است.

معنای هنر

البته برای هنر، نمی‌توان مانند اشیا و عناصر طبیعی، فرمول یا ضابطه خاص تعیین نمود، و از نظر منطقی، جنس، فصل و حد آن را ترسیم نموده و تعریف علمی از آن ارائه داد؛ چرا که هنر، امری معنوی است و در دل آن نوعی اشراق و شهود نهفته است.

توضیح این‌که، در جهان هستی امور معنوی قابل تعریف منطقی نیستند البته برای درک امور ذوقی و روحی به ارائه تعریف روشن از آن‌ها نیاز نیست. درک و کشف ذوقی و وجدانی هنر و یا دریافت بی واسطه از آن مهم است، نه تعریف انتزاعی و منطقی. این موضوع تنها به هنر و زیبایی محدود نمی‌شود بلکه بسیاری از معانی بسیط و مجرد مانند وجود، حکمت، علم، عرفان، ادب، محبت، عدالت را نیز در بر می‌گیرد. از این امور نمی‌توان تعریف حقیقی ارائه نمود زیرا این تعاریف در محدوده و قالب علوم می‌گنجد و امور شهودی و ذوقی را شامل نمی‌شود. به همین علت است که ذات هنر در دنیای امروز، هنوز به عنوان پدیده‌ای اسرار‌آمیز در ابهام باقی مانده و تعریف جامع و گویایی از آن ارائه نشده است. گویی هنر چونان قله‌ای دست نیافتنی است که انسان هرچه برای سلوک به آن تلاش به عمل می‌آورد، کمتر به کشف و شهود آن دسترسی پیدا می‌کند.(۳)

اکنون به ارزیابی پاره‌ای از تعاریف درباره هنر می‌پردازیم، هر چند در نگاه ابتدایی، این جمله‌ها، جذاب و دلنشین به نظر می‌رسند اما با نظر دقیق‌تر ملاحظه می‌شود که در میان این تعاریف، هیچگونه انسجام و هماهنگی وجود ندارد.

تعریف هنر از زبان اندیشمندان
الف. هنر، انعکاس تخیل و تصور هنرمند است.(۴)
ب. هنر، آفرینش زیبایی است به نیروی دانایی.(۵)
پ. هنر، گزارش و ترجمه‌ای است از روح هنرمند.(۶)
ث. هنر دعوتی است به سوی سعادت. (شیلر)(۷)
ج. عنوان هنر را بایستی به چیزهایی اعطا نمود که با آزادی به وجود آمده‌اند. (امانوئل کانت)(۸)
چ. هنر، گل زندگی است و هنرمند دوستدار واقعی بشر.(۹)
ح. هنر، فعالیتی است طبیعی در قلمرو حیوانیت و از امیال جنسی سرچشمه گرفته است. (اسپنسر انگلیسی)(۱۰)
خ. هنر، لذت و شوری است که عینیت یافته است.(۱۱)
د. هنر، تشبیهی از جهان است که ما از آن لذت می‌بریم.(۱۲)
ذ. هنر، بیان آرمانی است که هنرمند توانسته در قلمرو آن، به اشیاء صورت تجسمی بخشد.(۱۳)
ر. هنر، کوششی است برای ایجاد زیبایی و عالم ایده‌آل.(۱۴)
ز. هنر، شکل دادن به تجارب انسان است که ما بدان می‌نگریم و از آن لذت می‌بریم.(۱۵)
ژ. هنر، نوعی شهود خداست در ظهور جمال. (کروچه)(۱۶)

ذکر این نکته مهم است که لزومی ندارد برای درک و دریافت یک شی، از آن تعریف دقیقی ارائه دهیم، زیرا ما بسیاری از احوال و وسایل روانی خود را از طریق وجدان درونی درک می‌کنیم، در حالی‌که قادر نیستیم از آن توصیف مشخصی ارائه دهیم. امروزه این مسأله در فلسفه غرب نیز مطرح است که دریافت حقیقت و گوهر یک شی، از طریق جان میسر است نه از طریق تصور و مفاهیم ذهنی. در واقع، برای پی بردن به نفس هستی هر شی، به نوعی درک شهودی و تجربه درونی لازم است. لئوناردو داوینچی نقاش و معمار برجسته ایتالیایی می‌گوید که هنرمند باید جانش را پاک و زلال نماید تا درونش زیبا شود و جان شفاف و زیبا جز زیبایی نمی‌بیند و جز زیبا نمی‌آفریند، هنر نیز در ذات خویش بی‌نیاز از جان هنرمند نیست.(۱۷) به قول غزالی: «علم از عالم جدا نیست».

تولستوی و هنر

به نظر می‌رسد تولستوی (متفکر روسی) بیش از دیگران در معنای هنر به تأمل و دقت نظر پرداخته و نظریه‌ای به طور نسبی دقیق در این باره ارائه نموده است.

از نظر وی، هنر فعالیت انسانی است که انسان آگاهانه و به یاری علایم ظاهری، احساسات تجربه شده خود را به دیگران انتقال دهد، به طوری که آن‌ها نیز آن احساسات را تجربه نمایند و از مسیر حسی و خیالی که هنرمند از آن گذشته است بگذرند. هنر وسیله کسب لذت نیست بلکه وسیله ارتباط با انسان‌ها جهت سیر به سوی سعادت فرد و جامعه انسانی است.(۱۸)

در تعریف تولستوی از هنر به سه نکته اساسی اشاره شده است:

الف. عامل خودآگاهی؛ ب. عامل انسانیت و ج. عامل هدفمند بودن. زمانی که این سه عامل را با یکدیگر در نظر بگیریم، جلوه نازل یک هنر سنتی را عرضه می‌کند که می‌توان آن را هنر انسانی به شمار آورد. از مجموعه اندیشه‌های تولستوی درباره هنر، این گونه به دست می‌آید که وی نفس هنر حقیقی را الهی و انسانی می‌داند، هر چند توصیف وی از هنر، صورت متعالی و قدسی از آن ترسیم نمی‌کند.(۱۹)

تعریف بندیتو کروچه

در میان تعریف‌های هنر از زبان متفکران غربی، تعریف بندیتو کروچه، پژوهشگر ایتالیایی به نفس هنر نزدیک‌تر است. وی، ماهیت هنر را نوعی شهود می‌داند که در واقع، تجربه‌ای درونی جهت کشف جمال الهی است.

عشق به حسن و جمال از فطرت الهی انسان سرچشمه می‌گیرد که روان‌شناسان، امروزه از آن به نام حس زیبایی و جمال دوستی در روح انسان یاد می‌کنند. این حس، زیبایی ذاتی است و این نمود زیبا که برای انسان زیبا جلوه می‌کند، بازتاب حس درونی است. به قول مولانا:

آوازه جمالت از جان خود شنیدم
چون باد و آب و آتش در عشق تو دویدم
اندر جمال یوسف گر دست‌ها بریدند
دستی به جام ما بر، بنگر چه‌ها بریدم(۲۰)

در این تعریف رشته‌های هنری مانند آبی شفاف و زلال هستند که از شهود سرچشمه می‌گیرند و به صورت خوش آهنگی در دشت‌های حسن، صوت، خط، رنگ، اصوات و یا اشکال هندسی جاری می‌شوند، همان‌طور که مولانا می‌فرماید: «تشنگان را آب حیات بخشند و جسم‌ها را جان»؛ در چنین حالی است که هنر انعکاس زیبایی از آفرینندگی شراب و شهود است.

تعریف اقبال لاهوری

از مهم‌ترین تعاریف در مورد هنر در میان متفکران شرقی، سخن علامه اقبال لاهوری است که به قول شکیب ارسلان وی از بزرگ‌ترین متفکرانی است که فرهنگ اسلامی در طی چند قرن به خود دیده است. اقبال در تعریف هنر می گوید:

مقصود از هنر، اکتساب حرارت و نشاط ابدی است. ملت‌ها نمی‌توانند بدون معجزه قیام کنند. هنری که خاصیت عصای موسی(ع) و یا دم عیسی(ع) در آن نباشد چه فایده‌ای بر آن مترتب خواهد بود.

این سخن وی از آنجا نشأت می‌گیرد که او فلسفه حیات را در شور و نشاط و سیر حرکت به جانب لقای الهی می‌داند.(۲۱)

اقبال همچنین می‌گوید: «مقصود از علم و فلسفه، کشف حقیقت است و هدف از هنر، تجلی و تمثل حقیقت است.»

به هر حال، توصیف اقبال از هنر، تداعی‌کننده هنر دینی و سنتی است و با پژوهش‌های جدید در مورد هنر دینی سازگاری دارد.

نگاهی به تعریف تولستوی از هنر

توصیف تولستوی متفکر برجسته روسی در بین تمام تعریف‌های هنر، از ظرافت و عمق و دقت خاصی برخوردار است. نکته مهم این تعریف این است که تولستوی به زبان و طرز بیان در هنر نیز توجه نموده است. همچنین وی از تجربه در وجدان هنرمند یاد می‌کند که نوعی دریافت شهودی و ذوقی را به خاطر می‌آورد و شرقی‌ها در هنر از آن به «سلوک باطنی« و غربی‌ها به «تجربه درونی» یاد می‌کند.(۲۲) نکته مهمی در این‌جا وجود دارد و آن این‌که نوعی همدلی میان هنر و عرفان مشاهده می‌شود. نظریه محی‌الدین عربی در عرفان این است که:

عرفا نمی‌توانند احساسات و تجارب خویش را مستقیماً به دیگران انتقال دهند و تنها از طریق زبان راز و رمز، تجربه‌ها، و احساسات خویش را منتقل می نمایند.

اگر سخن محی‌الدین عربی را با سخن تولستوی در کنار هم قرار دهیم، پیوند میان هنر و عرفان و نیز هم‌زبانی در میان آن‌دو را مشاهده می‌کنیم، و این‌که زبان هنر و عرفان زبان رمز‌گونه است.(۲۳)

سخن نهایی در تعریف هنر

به نظر ما، نفس و ذات هنر مانند علم، ادب، هنر، حکمت و اخلاق از آن جهت که امری ذوقی و وجدانی یا شهودی است و با جان هنرمند پیوند دارد. از آنجا که هنر به قطب درون‌ذاتی انسان باز می‌گردد، بازگشت به علم حضوری دارد نه علم حصولی؛ از این رو قابل تعریف علمی نیست. اگر مسایل تجربه حسی علم‌گرایی، حس‌گرایی، پوزیتویسم، که پس از رنسانس و در قرن جدید در جهان غرب ارائه شد و بر اندیشه شرقی‌ها نیز اثر گذاشت، بشر را در دام خویش افسون نمی‌کرد، امروزه انسان به قطب ذاتی و درونی معرفت توجه دقیق‌تری می‌کرد و اسرار بیشتری را در جهان هستی کشف می‌نمود. اصولاً مسایل هنری و زیبایی، تنها یک پدیده عینی و خارجی نیست بلکه احساس و درک زیبایی در فطرت درونی و جمال‌دوستی آدمی نهفته است و تنها به جهان بیرونی باز نمی‌گردد، یعنی به قطب درون‌ذاتی زیبایی ارتباط پیدا می‌کند، بدین معنا که اصل هنر و زیبایی در درون ماست، نه در صورت فیزیکی و ساختمان خارجی هنر.

هنر، مبتنی بر نوعی علم و معرفت باطنی است که سرچشمه‌ای آسمانی دارد. هنر که زیبایی و آفرینندگی است، با نوعی خودآگاهی عرفانی و شهود درونی پیوند خورده است. انسان هنرمند با درک این شهود تمام عالم را شهود می‌نماید. در درون هنرمند، پنجره‌ای به سوی جمال و کمال بی‌انتهای حق و روزنه‌ای برای دیدن نفس زیبایی هستی، باز شده است به صورتی که ذات حق را می‌بیند. هنرمند آنچه را در جمال هستی شهود می‌نماید، به زبان و قالب هنر، بیان می‌دارد. از این رو هنر، تجلی و تمثیل نفس زیبایی و جمال حق است و به بیان دیگر گوهر هنر، تجلی شیدایی و مظهر زیبایی جان هنرمند نسبت به جمال حق است. الهام، زیبایی و خیال باطنی، جان‌مایه هنر است. هنر، ظهور و جلوه جان پاک و زیبای هنرمند است که در آثار و سبک هنری او انعکاس یافته است و زبان هنری مانند زبان عرفان جنبه نمادین دارد. هنر، لطیف‌ترین و ظریف‌ترین تجلی ادراک هنرمند و جلوه و تجلی صورت جهان هستی است که از عوالم برتر هستی و خیال(۲۴) برتر هنرمند سرچشمه گرفته است. لذا نفس هنر در عالی‌ترین جلوه و ظهور خویش، نوعی تجلی نشأت گرفته از تجلی جمال و صورت زیبای حق در جان و خیال هنرمند است. انسان نیز آینه شفاف و جلوه زیبای تمام‌نمای حق است و به صورتی خدا‌گونه آفریده شده است.(۲۵) از این رو هنر، هدیه‌ای الهی و آسمانی در باطن انسان است و از جایگاه خاص برخوردار است. احساس و مرتبه خیال هنرمند بر اساس مبنای معرفتی، حکمت ذوقی، عرفان و نظام زیبای هستی استوار می‌باشد. حافظ در این باب می‌گوید:

ساقی به نور باده برافروز جام ما

مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما

ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم

ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما

با عنایع به حفظ جانب حرمت و قدر و بهای هنر و توجه به مبانی حکمت اشراقی و متعالیه هنر، حضرت حق از ظهور جان‌مایه هنر در تمام جلوه‌های آفرینش خبر می‌دهد؛ لذا هر گونه آسان‌گیری در معنای هنر، و هبوط آن از عالم پاک به عالم خاک، گناهی نابخشودنی است و این گوهر هنر، امانت الهی نزد انسان است که بایستی به حضرت حق بازگردد.

این جان عاریه(۲۶) که به حافظ سپرده دوست

روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم

پی‌نوشت‌ها:

۱- سعدی، شاعر بزرگ فارسی می‌سراید: از نفس‌پرور، هنر‌پروری نیاید، فرهنگ دهخدا، حرف ه-، تهران، ۱۳۴۷ ه- ش.

۲- چنان‌که زیبایی مانند هنر قابل تعریف نیست از نظر حکمت انسانی نفس زیبایی نیز قابل توصیف است و نه تعریف. فلسفه اخلاق، شهید مرتضی مطهری، تهران، انتشارات صدرا، آبان ۱۳۸۳ ه- ش.

۳- از این نگاشته نباید چنین تصور شود که ما علم منطق را مفید نمی‌دانیم و یا به قیاس و استدلال منطقی ارج نمی‌نهیم؛ بلکه مقصود این است که علم و بینش هنر، در غایت امری حضوری و شهودی است و به علم حضوری باز می‌گردد نه علم حصولی. ذوق و ادراک و خیال در هنر پس از گذر از مراحل حسی و خیالی و گذر از طبیعت، نوعی تجلی و تمثیل در روح هنرمند است. هنر از نظر منطقی ذاتاً قابل تعریف نیست بلکه قابل توصیف است. نظراتی که در مورد معنا و نفس هنر ارائه شده جنبه توصیف دارد و در ظرف منطق و حد و رسم آن به طور دقیق نمی‌گنجد. این موضوع تنها به مقوله هنر اختصاص ندارد. برای هستی تعریفی وجود ندارد و آن‌را فقط با علم شهودی و احساس درونی می‌توان دریافت. این همان «حقیقت وجود» است که جهان را پوشانده است. البته ما گاهی «مفهوم وجود» را فقط در ذهن می‌یابیم ولی آن‌را نباید با حقیقت وجود خارجی اشتباه کرد؛ زیرا احکام این دو متفاوت است. در مورد نفس هنر نیز عین همین تمثیل وجود دارد. گاه مفهوم هنر را در ذهن می‌یابیم اما ذات و نفس هنر که جهان را فرا گرفته، چیز دیگری است.

۴- این نوع از هنر بر اساس تخیل استوار است و علاوه بر این‌که تعریف به اخص است در این توصیف هنر ترسیم دقیقی صورت نگرفته است و تنها مستلزم تخیل هنری هنرمند است.

۵- در این تعریف نیز نوعی ابهام وجود دارد. این‌که هنر، آفرینش زیبایی با نیروی دانایی است، یک تعریف کلی با در نظر گرفتن جنبه معرفتی هنر می‌باشد، در عین حال، توصیف جامع و دقیق از هنر به شمار نمی‌آید.

۶- این تعریف، از هنر دور است، چرا که توصیف هنر به ترجمه روح هنرمند بازگشت می‌کند. در هر حال، معنای هنر در نوعی از ابهام قرار می‌گیرد.

۷- در این تعریف، شیلر به غایت هنر توجه کرده است نه به ذات و محتوای هنر، لذا این توصیف از نظر معرفت غایت‌شناسانه قابل تأمل است؛ در عین حال بازگشت آن به اخفا است زیرا معنای سعادت دست کم به نظر برخی پنهان‌تر از معنای هنر است. نکته دیگر مانع نبودن تعریف شیلر است، زیرا غیر از هنر، امور دیگری مانند حکمت اخلاق نیز انسان را به سوی سعادت دعوت می‌کند.

۸- این تعریف کانت قابل نقد است و ابهام دارد، زیرا جای این پرسش وجود دارد که آیا تنها هنر با آزادی به وجود آمده است و یا چیزهای دیگری هم با آزادی به وجود آمده‌اند. اگر مراد از آزادی اختیار انسان است، این تعریف هنر، مانع نیست؛ زیرا طبق نظریه کانت، همه اعمال ما اعم از اعمال هنری یا غیر‌هنری تابع اختیار و آزادی است و چون این تعریف شامل اعمال غیر‌هنری نیز می‌شود؛ بنابراین این تعریف نیز مانع نیست.

۹- این توصیف جنبه ذوقی و ادبی دارد؛ در واقع از تخیل سرچشمه می‌گیرد و هیچ گونه تعریف روشنی از معنای هنر به دست نمی‌دهد.

۱۰- توصیف اسپنسر از هنر، انسان را به یاد نظریه پوپنهاور می اندازد که هنر و منشأ آن را در لذت‌گرایی حسی، می‌داند و در واقع، هنر را از جنبه آسمانی به مرتبه زمینی تنزل می‌دهد، تقریرات درس استاد فرزانه دکتر غلامرضا اعوانی، انجمن حکمت و فلسفه، تهران، ۱۳۷۸ ه- ش.

۱۱- این عبارت نیز دشوار، مبهم و ادراک‌ناپذیر است و توصیف روشنی از هنر ارائه نمی‌دهد.

۱۲- این توصیف مبهم است و وجه تشابهی با ادبیات دارد؛ به علاوه توصیفی غیر جامع و مانع است. باز جای این پرسش باقی است که مراد از لذت، لذت جسمانی است یا لذت روحانی و یا هر دو. همچنین بیان روشنی از هنر ارائه نمی‌دهد که آیا به جنبه غریزی انسان بر می‌گردد یا به جنبه الهی و انسانی او.

۱۳- این تعریف از هنر نیز مبهم و ادراک‌ناپذیر است و تصویر کلی و دقیقی ارائه نمی‌کند. اگر این تعریف درست هم باشد به رشته‌های تجسمی در هنر باز می‌گردد. به علاوه در این توصیف، نوعی دور وجود دارد به این معنا که به توصیف هنر، هنرمند و هنر تجسمی بازگشت می‌نماید.

۱۴- این تعریف از هنر نیز نوعی توصیف نامعلوم و پرسش این است که عالم ایده‌آل چیست تا ایجاد زیبایی در آن عالم، نفس هنر را به دست دهد؟ باز نوعی ادراک‌ناپذیری از معنای هنر در این توصیف نهفته است. در هر حال، سرّ هنر همچنان پنهان است.

۱۵- این تعریف از هنر مبتنی بر نوعی معرفت تجربی است که آن را از معرفت حکمی جدا می‌سازد، در صورتی که هنر، بر نوعی معرفت حکمی استوار است. به علاوه محل پرسش است که منظور از تجربه، درونی است یا بیرونی؛ البته ما منکر تجربه و کاربرد آن در هنر نیستیم. به هر حال، این توصیف نیز جامع و مانع نیست.

۱۶- این تعریف، یکی از بهترین تعریف‌های هنر به ویژه هنر الهی است که بر مبنای ذوقی (عرفانی) و بر یک روش تجربی و باطنی استوار است؛ اما لازم به ذکر است که روش تجربی درونی، بر مبنای حکمت ذوقی مبتنی است. در این تعریف، به نفس و کمال هنر توجه شده در حالی‌که به مبنای معرفتی در هنر اشاره نشده است، لذا تعریف جامعی نیست.

۱۷- خواننده نکته‌سنج نباید تصور نماید که هدف نگارنده تحلیل فلسفی هنر و یا نقد آرا و اندیشه‌های فلسفی است، که طرح این موضوع خود از رشته‌های مهم در فلسفه جدید غرب است که درباره آن مقاله‌ها و کتاب‌های فراوانی نیز منتشر شده است، البته این موضوع، پژوهش، تحقیق و تعمق بیشتر می‌طلبد. هدف ما در این نگاشته، تنها نگاهی فطری و منطقی، همراه با نگرشی ذوقی و اشراقی به نفس و کمال هنر است تا انسان با سیر در آن به نوعی الهام و ذوق باطنی در نفس هنر دست یابد. خوانندگانی که به این گونه مباحث علاقه ویژه دارند به کتاب مبانی فلسفه هنر، نوشته آن شر، ترجمه علی رامین، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ۱۳۷۴؛ کتاب چیستی هنر و ماهیت آن، نوشته هننلینگ اسوالد، نشر هرمس، ۱۳۷۷؛ کتاب حکمت هنر معنوی، نوشته استاد غلامرضا اعوانی، انتشارات کروس و منابع دیگر از این دست مراجعه نمایند. در این‌جا لازم به تذکر است که نباید تصور شود که مراد ما از علم، علم در اصطلاح منطق یا تصور و تصدیق است. اینکه قرون وسطائیان گفته‌اند: «هنر بدون علم هیچ است»، سخن درستی است اما مقصود از علم، علم حضوری (شهودی) می‌باشد که نوعی بینش و معرفت است نه علم حصولی. (نگارنده)

۱۸- هنر چیست؟ این اثر لئون تولستوی در باب هنر قابل تأمل است، زیرا تعریف وی بازگشت هنر به حالات نفسانی خاص هنرمند است و یا برعکس. این ابهام به ذهن خطور می‌کند که آیا هر گونه انعکاس احساسات انسانی به صورت علایم مشخص که توسط انسان تجربه شده و انتقال آن به دیگران به وسیله حرکت، خط، رنگ، صدا و یا اشکال هندسی، «هنر» نامیده می‌شود، یا انتقال احساسات و عواطف خاص با علایم ویژه، «هنر» به شمار می‌آید. هر چند تولستوی در توصیف خویش، به غایت هنر به عنوان سعادت و خیر اشاره کرده است. علاوه بر این، جای این پرسش وجود دارد که آیا این عواطف و احساسات تجربه‌شده، جنبه ذوقی و درونی دارد یا با نوعی حال حضور و دریافت اشراقی از طرف حق همراه است؟ اگر جنبه سلیقه‌ای و شخصی داشته باشد، نمی‌توان از آن به عنوان ضابطه و قاعده در توصیف هنر استفاده کرد، زیرا جنبه کلی ندارد. تقریرات درس استاد فرزانه غلامرضا اعوانی، انجمن حکمت و فلسفه، تهران، ۱۳۷۸ ه- ش.

۲۰- استاد محمدتقی جعفری، آفاق مرزبانی، ص۵۷، نشر سروش.

۲۱- ما زنده از آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست (دیوان اقبال لاهوری)

۲۲- در این‌جا ذکر دو نکته ضروری است و آن این‌که نظریه کروچه در یک بینش زیباشناسی و به ویژه زیباشناسی معنوی در فصل «ماهیت هنر» می‌تواند مورد ارزیابی قرار گیرد. نکته دیگر این‌که هم نظریه کروچه و هم تولستوی در مبانی فلسفه زیبایی و هنر در دیدگاه غربی دسته‌بندی شده است که در رده‌بندی متفکران غربی در نظریه اکسپرسیو (بیان‌گری) جای می‌گیرد. لازم به یادآوری است تعریف‌های هنری در نظریه‌های غربی به سه نظریه محاکات (تقلید)، بیان‌گری و فرمالیستی تقسیم می‌شوند که این نوع نگاه یا بینش را باید در مقاله‌ها و کتاب‌های چیستی هنر و مبانی فلسفه هنر جست‌و‌جو کرد. این نگرش تحلیلی در هنر نیز مورد نظر و تحقیق نگارنده نیست، بلکه هدف نویسنده، نوعی نگاه کلی (شهودی) و یا باطنی به گوهر هنر در زوایای پنهان نظریه‌های هنری است.

۲۳- محی الدین عربی، ترجمان الاشراق، ترجمه و مقدمه: دکتر گل بابا سعیدی.

۲۴- خلق الله آدم علی صورته،خداوند انسان را به صورت خداگونه آفرید؛ مقدمه کیمیای سعادت، غزالی، انتشارات بهجت، تهران، ۱۳۶۱ ه- ش، ص۴۵. هو الله الخالق الباری المصور له الاسماء الحسنی… (سوره حشر، آیه۲۴).

۲۵- روح انسان، از آنجا که انتساب به ذات حق دارد و آینه جمال مطلق الهی است، از زیبایی شگفت‌انگیزی برخوردار است که به قول ویکتور هوگو از زیبایی طبیعیت و زیبایی دریا حتی آسمان اسرارآمیزتر است. محمدتقی جعفری، هنر و زیبایی در اسلام، وزارات فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، ص۱۱۵.

۲۶- این مطلب بنا بر نظریه جهان‌های سه گانه واقعی (یعنی عالم حس و عالم مثال و عالم عقل) که مورد پذیرش ملاصدرا است و بر اساس اصل تطابق قوای ادراکی سه گانه درونی انسان (یعنی ادراک حسی و ادراک خیالی و ادراک عقلی) با عوالم سه گانه یادشده استوار است. ملاصدرا معتقد است نفس انسان با درک محسوسات در عالم حس قرار می‌گیرد. اگر چه تخیل در انسان پدیده‌ای روان‌شناختی است ولی مخلوق نفس و متکی به جنبه غیرعادی نفس انسان است ملاصدرا خیال را موجود در نفس انسان و قائم به او می‌داند نه در جهان خارج از او و قائم به خود. از این رو خیال از نظر ملاصدرا امری مجرد است و «خیال متصل» نام گرفته است. مبحث خیال و تجرد آن، یکی از مسایل مهم حکمت متعالیه است که با مسأله هنر و زیباشناسی ارتباط دقیقی دارد؛ سید محمد خامنه‌ای، حکمت متعالیه، ص۱۲۶ و ۱۲۷، ۱۵۵. تهران، انتشارات بنیاد حکمت اسلامی صدرا، ۱۳۸۳ ه- ش؛ اصول فلسفه جلد۱، مجموعه آثار مرتضی مطهری، مقاله سوم (علم و ادراک)، ص۱۱۲ و ۱۱۳.

منابع:

اعوانی، غلامرضا، حکمت و هنر معنوی،تهران، انتشارت گروس، ۱۳۷۵ ه- ش.

اعوانی، غلامرضا، تقریرات درسی، انجمن حکمت و فلسفه، ایران، ۱۳۷۸ ه- ش.

اوستا، مهرداد، روزنامه کیهان، تهران، بهار ۱۳۷۸ ه- ش.

تولستوی، لئون، هنر چیست، ترجمه کاوه دهگان، تهران، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۷۲ ه- ش.

حیدری، جمال، مقدمه بر هنرهای اسلامی، رساله فوق لیسانس، تهران، دانشکده الهیات و معارف اسلامی ۱۳۷۷ ه- ش.

خوشرو، ابوالقاسم، جان مایه هنر، فصلنامه هنر، تهران، مرکز پژوهش و تحقیقات هنری، زمستان۱۳۷۴ ه- ش و بهار ۱۳۷۵ ه- ش.

هربرت رید، معنای هنر، ترجمه نجف دریابندی، تهران، شرکت سهامی کتاب‌های جیبی، ۱۳۵۴ ه- ش.

کامرانی، بهنام، هنر به بلندای ملکوت، تهران، فصلنامه هنر، اداره کل پژوهش‌های هنری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تابستان ۱۳۷۸ ه- ش.

مددپور، محمد، حکمت معنوی و ساحت هنر، تهران دفتر مطالعات دینی هنر، ۱۳۷۷ ه- ش.

میرسلیم، مصطفی، هنر شهود مدام عالم، تهران، فصلنامه هنر، اداره کل پژوهش‌های هنری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، پاییز ۱۳۷۴ ه- ش.


 

جایگاه داستان در رسانه

مقدمه:

در این نوشتار کوتاه قصد داریم حوزه گستردگی داستان، روایت‌گری و نقش آن را در رسانه‌ها و وسایل ارتباط جمعی بررسی کنیم. در این راستا، تقسیم‌بندی رسانه‌ها را بر اساس کارکرد و نقش آن در سه حوزه بنا می‌گذاریم که از تقسیم‌بندی‌های رایج این رشته است:

۱- آموزش؛

۲- اطلاع‌رسانی؛

۳- سرگرمی.

سپس به بررسی جایگاه داستان و روایت‌گری در هر کدام می‌پردازیم و پس از آن ارتباط امروز انسان با داستان و مروری بر این ارتباط در گذشته را مورد بررسی قرار می‌دهیم و در انتها به مبحث جدیدی در باب ارتباطات و پژوهش در رسانه‌ها اشاره می‌کنیم که نام آن را در این نوشتار رسانه‌های «داستان‌گو» گذاشته‌ایم.

نقش داستان در سه حوزه کارکردی وسایل ارتباط جمعی

۱. سرگرمی: به آسانی می‌توان گفت که محوری‌ترین عنصر رسانه‌هایی که هدف‌شان پر کردن اوقات فراغت و ایجاد نوعی سرگرمی می‌باشد، عنصر داستان و روایت است. این رسانه‌ها برای جلب توجه مخاطبین خود، داستان‌های جدیدی خلق می‌کنند و آن‌ها را برای مخاطبین خود روایت کرده و ساعت‌های آنان را به خود اختصاص می‌دهند.

سینما، تلویزیون، تئاتر و رمان از آن دسته رسانه‌هایی هستند که عطش انسان روز به روز به آن‌ها زیادتر می‌شود. در واقع، عطش انسان روز به روز به داستان‌های تازه و جدید درون آن‌ها جلب و جذب می‌گردد. در این مقصود، نفسِ داستان مهم است؛ صرف‌نظر از این که سرگرمی، فرار از واقعیت و زندگی است یا این که سرگرمی را شرکت در داستان برای رسیدن به هدفی بدانیم که به لحاظ عقلی و عاطفی برای مخاطب ارضا‌کننده است.

۲. اطلاع‌رسانی: وظیفه عمده و اصلی رسانه‌های این بخش رساندن اطلاعات جزیی، روز‌آمد و دقیق به مخاطبین خود است و مخاطب نیز انتظاری غیر از خبر‌رسانی از این رسانه‌ها ندارد، اما در این جا ذکر نکته‌ای خالی از لطف نیست که در این رسانه‌ها نیز تمایل انسان به شنیدن داستان و روایت‌گری به چشم می‌خورد و پررنگ است. از این رو بخش حوادث در این جنس رسانه‌ها از پرطرفدارترین و جذاب‌ترین بخش‌های آن به شمار می‌رود. حوادث، اتفاق‌ها و ماجراها از جنس داستان هستند و تنها جنبه واقع‌نمایی آن‌ها در بالاترین حد خود است.

۳. آموزش: کارکرد این رسانه‌ها آموزش است؛ اما تجربه تاریخی (سنتی) و مدرن انسان ثابت کرده که آموزش همراه داستان و حکایت — که برخی (شاید به اشتباه) از آن به عنوان «آموزش غیر مستقیم» یاد کرده‌اند — جذاب‌ترین و تأثیر‌گذارترین نوع آموزش است که قسمت عمده‌ای از ادبیات فرهنگ‌ها نیز به همین وظیفه پرداخته و جزء ادبیات تعلیمی دسته‌بندی می‌شود.

ارتباط انسان امروز و دیروز با داستان

شاید بتوان گفت زمانی که انسان از خواب بیدار می‌شود با داستان‌ها و روایت‌های مختلف سر و کار دارد و داستان‌ها به زندگی او شکل و رنگ می‌دهد. امروزه تمایل انسان به شنیدن و گفتن داستان، به رسانه‌های جمعی کشیده شده است و تعداد زیادی از این رسانه‌ها نیز به این روش به مخاطبان خود خدمات و اطلاعات می‌دهند. حافظه تاریخی ما به طور کلی به صورت داستان است (حتی به زعم برخی اندیشمندان، تاریخ حقیقی وجود ندارد و هر چه هست، قصه و داستانی از گذشته است.)

سهم عمده‌ای از ادبیات فرهنگ‌های مختلف به داستان‌ها و حکایت‌ها پرداخته است. کتب مقدس مملو از قصه و روایت است و مهم‌ترین اندیشه‌ها از تمدن‌های کهن چین، هند و ایران و حتی تمدن‌هایی همچون یونان به وسیله حکایت‌ها و داستان‌ها پردازش شده است. خلاصه این‌که سنت شفاهی و مکتوب تمامی تمدن‌های بشری پر از داستان و حکایت است. در واقع، این سنت در دنیای مدرن اندکی پس از رنسانس — به دلیل تمایل فراوان به علوم تجربی و فن‌آوری — فروکش کرد اما با پیدایش رسانه‌های جمعی، تمایل به روایت‌گری، داستان‌گویی و داستان‌شنوی انسان پس از مدت کوتاهی دوباره رشد و گسترش یافت.

چرایی میل انسان به داستان

از کتاب‌های کهن و همچنین کتب مقدس — که به بیان اندیشه و عقاید می‌پردازند — تا محصولات و تولیدهای فکری معاصر، برای بیان اندیشه، آرا و عقاید از داستان‌های فراوان استفاده می‌شود و علت آن نیز میل انسان به مخاطب است. در واقع، انسان داستان را به راحتی می‌پذیرد و با آن همزاد‌پنداری می‌نماید و شاید خود را درون داستان جست‌و‌جو می‌کند و یا به وسیله داستان خود را تکمیل نماید.

در حقیقت، عقل انسان در حین شنیدن داستان، از مقام تدافع و احتجاج به مقام ناظر و همراه نقل مکان می‌کند (نه این که عقیم شود) و عقل و داستان در داد و ستدهای خود به عمیق‌ترین نتایج ممکن می‌رسند.

داستان قوه تخیل انسان را آزاد می‌سازد و عرصه را برای خلاقیت و ابداع باز می‌گذارد. داستان به انسان کمک می‌کند تا وادی‌های نا‌شناخته را درک کرده و به ژرف‌ترین الگو‌ها برای زندگی برسد. میل انسان به داستان، میلی است که از بدو پیدایش وجود داشته و این طور که معلوم است همچنان باقی است و ادامه پیدا خواهد کرد.

نتیجه‌گیری

تاکنون در بررسی و مطالعه رسانه‌ها توجه اساسی به دو نکته است:

۱. توجه به نفس رسانه، فن‌آوری و وسایل ارتباطی (چه از حیث فیزیکی و فنی (فرم) و چه از حیث نظری)؛

۲. توجه به محتوایی که توسط این رسانه‌ها منتقل می‌گردد.

نکته قابل توجه این است که داستان (از لحاظ تقسیم‌بندی‌های رسانه‌ای) هم نوعی فرم است و هم نوعی محتوا که در هر کدام می‌تواند جای گیرد. از سوی دیگر، بیشترین و مهم‌ترین قوت و نقش در جنبه فرهنگ‌سازی رسانه‌ها، داستان است؛ همان نقش نقّالان، موعظه‌کنندگان، پنددهندگان، مادربزرگان و… .

شاید مقوله داستان‌گویی به فرهنگ و فرهنگ‌سازی نزدیک‌تر باشد تا اطلاع‌رسانی و آموزش‌های تخصصی (مربوط به فنون و مهارت‌ها)؛ چرا که داستان از زندگی است و هر چه که زندگی را تشکیل می‌دهد، داستان را نیز تشکیل می‌دهد و پس از آن داستان به زندگی شکل می‌بخشد.

این مقاله صرفاً یک طرح بحث بود و به مطالعه و تحقیق وسیع و گسترده‌تری نیاز دارد. این که چرا انسان به داستان تمایل دارد؟ جنس داستان چیست؟ داستان چه از ناحیه عقل و چه از ناحیه شرع ذاتاً خوب است یا بد؟ و چگونگی استفاده از داستان در رسانه‌ها و بسیاری از مسایل دیگر، باید به صورت جدی پیگیری شود تا نتیجه‌ای صحیح و منطقی حاصل آید.


 

زبانِ دست

خوشنویسی همچنان‌که در زندگی روزمره جاری است، در روح و جان انسان‌ها نیز جریان دارد، قرآن و روایات به آن اشاره دارد و از جمله در انگشتری نیز آثاری از خوشنویسی حکاکی را می‌توان شمرد که ائمه به دست می‌کردند.

به نظر می‌رسد در میان همه هنرهایی که ما هر روز با آن‌ها سروکار داریم، هیچ هنری به اندازه «خط» در برابر چشم انسان جلوه نمی‌کند. عبارت «کوچه سی و سوم» روی تابلوی سر کوچه و نوشته «اگزوزسازی داش احمد» روی دیوار نبش کوچه، هر کدام با خط خاص، نشان از این واقعیت دارد که خط در میان هنر‌های گوناگون، بیشترین نقش را در زندگی شخصی و اجتماعی ما بازی می‌کند.

خطِ خوش، نه تنها در جامعه و فرد، که در روح انسان‌ها، جامعه، معنویت و حتی دین آن‌ها بوده و هست. قرآن نیز به آن اهمیت خاصی داده است. در نخستین سوره نازل شده از قرآن، خداوند خود را به انسان، به عنوان آموزنده قلم، توصیف کرده و در سوره قلم نیز به آن قسم می‌خورد. گفتنی است این موضوع را در سوره‌های دیگر قرآن نیز می‌توان یافت.

بنابراین، نوشتن دارای منشأ الهی است. بر این اساس مسلمانان از همان ابتدا، قرآن را هم‌شأن با زیبایی روحانی و معنوی آن نوشته‌اند که جای بسی تحسین است. علی علیه‌السلام به عنوان اولین استاد خوشنویسی — که شیوه خاصی از خط کوفی را رواج داد — مورد توجه خوشنویسان بعدی قرار گرفته است. بنابر شیوه آن حضرت، سر حرف «الف» دو‌شاخه بود به طوری که گفته‌اند: تمام استادان بعد از آن حضرت، شجره‌نامه روحانی خوشنویس، خود را به آن جناب می‌رسانند. آن حضرت در مورد خط می‌فرمایند: «الخط لسان الید؛ خط زبان دست است.» در مورد این روایت باید گفت: همچنان که هر چیزی برای خود زبانی و زبان حالی دارد، خط نیز زبان حال دست است و دست، زبان حال دل. پس انسان باید دقت کند که زبانش را چطور می‌چرخاند؟ زبانی که از حال درون دل جان گرفته است و روح اشخاص را نوازش می‌دهد و یا زخمی بر آن می‌زند. در مورد دست نیز باید آن را همان گونه به آرامی و ملاطفت بچرخانی تا زیبایی‌های آن چشم انسان را خیره کند. همان‌گونه که سخن می‌گویی و شنونده خواهان ادامه حرف توست، به همان زیبایی هم بنویس تا خواننده به دنبال نگاشته‌ات همراه شود.

خوشنویسی و خط، نه تنها در کتاب، نامه، حکایت، داستان‌های گذشتگان و روایات به کار رفته — نمونه کتاب‌های شاگردان امام صادق(ع) که بالغ بر چهار هزار نفر بودند که فرموده‌های ایشان را می‌نوشتند — بلکه در کار‌هایی مثل حکاکی بر روی انگشتر و یا نوشتن دعا بر روی نان با زعفران و… نیز به کار می‌رفته است. امام صادق علیه‌السلام درباره نقش انگشتری که به دست پدرش حضرت امام باقر علیه‌السلام و امیرالمومنین علیه‌السلام و جدش پیامبر (ص) بود می‌فرماید: «کان نقش خاتم‌النبی (ص) محمد رسول‌الله و کان نقش خاتم امیرالمومنین (ع) الله الملک و کان نقش خاتم ابی العزهٔ‌لله؛ نقش انگشتر پیامبر، محمد رسول‌الله بود و نقش انگشتر حضرت علی علیه‌السلام، الله الملک و نقش انگشتر پدرم العزهٔ لله بود.»

هنر خوشنویسی به بسیاری از هنرها مثل حکاکی، نقاشی، گل و گیاه رونق بخشیده و آن‌ها را وام‌دار خود کرده است.

مقصود این‌که امیرالمومنین علیه‌السلام سر حرف «الف» را به صورت دو‌شاخه می‌نوشتند، افزودن بر زیبایی آن حرف بوده است، بدین معنا که زیبایی در خط از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است و امیرالمومنین علیه‌السلام به آن توجه داشته‌اند. پس زیبا نوشتن باید روشی داشته باشد که یکی از آن‌ها در حرف الف اعمال شده است. ذوق و سلیقه‌های مختلف می‌توانند خط‌های دیگری بیافرینند، همچنان‌که دیگر صنایع و هنرها پیشرفت کرده و سبک‌های جدیدی را به وجود آورده‌اند. خوشنویسی نیز سبک‌هایی مثل نستعلیق، شکسته، و غیره را آفریده و پرورش داده است.

منابع:
۱- شیبل، آن ماری، هنر خوشنویسی، ص۱۳، رجوع شود به حبیب‌الله فضائلی «اطلس خط».
۲- غرر‌الحکم، ص۴۹، ح۲۸۳.
۳- کافی، ج۶، ص۴۷۳، باب نقش خط.


 

تخیل، خلاقیت، زیبایی

هنر در لغت به معنای «‌فن‌، صنعت‌، علم‌، معرفت‌، امری همراه با ظرافت و ریزه‌کاری به آن درجه از کمال که فراست و فضل را در برداشته و صاحب هنر را برتر از دیگران بنمایاند، کیاست، زیرکی، خطر و اهمیت‌، لیاقت‌، کفایت و کمال» آمده است. هنر در مفاهیم دیگری نیز از جمله «عشق» و «حقیقت» آمده؛ چنان که حافظ در شعر ذیل، هنر را به ترتیب، در دو معنی به کار برده است.

بکوش خواجه و از عشق بی نصیب مباش
که بنده را نخرد کس به عیب بی هنری
روندگان حقیقت به نیم جو نخرند
قبای اطلس آن کس که از هنر عاری است

درمعنای اصطلاحی هنر‌، اختلاف زیادی به چشم می‌خورد که نشان می‌دهد هنر به خاطر عمق و گستردگی و ظرافت خود‌، در عین پیدایی ناپیداست. تولستوی‌، نویسنده کتاب معروف «هنر چیست؟» می‌نویسد: «به راستی هنر که از دیرباز از زمان افلاطون و ارسطو این همه گفت‌وگو در پیرامون خود برانگیخته‌، چیست؟ آیا هنر از درون انسان بر می‌خیزد؟ آیا مائده‌ای آسمانی است که از ماورای ابرها به روح و جان حلول می‌کند؟ یا نه! آمیزه‌ای از تمامی این‌ها است و یا به باور فروید؛ «تبلور امیال سرکوفته آدمی است؟». «هنر وسیله‌ای است برای ثبت و ضبط احساس انسانی در قالب مشخص و نیز انتقال آن در خارج از عوالم ذهنی و همچنین تفهیم آن احساس هنر به دیگران.»

محمود بستانی ضمن تفسیر زیبایی حاصل از هنر، به نقش مؤثر آن در انتقال پیام‌های مهم اشاره می‌کند. وی می‌نویسد: هنر در تجربه انسانی‌، روش خاصی از بیان حقایق زندگی است؛ یعنی اگر زبان علمی یا عادی که آن را در زندگی روزمره خود به کار می‌گیریم دارای ویژگی بیان مستقیم حقایق است؛ زبان هنر نیز این ویژگی را دارد که بیان غیرمستقیم همین حقایق است. تفاوت این دو زبان آن است که زبان نخست بر نقل حقایق به صورت واقعی استوار است در حالی که زبان هنر به عنصر تخیل تکیه دارد. به عنوان مثال، اگر بخواهیم اهمیت انفاق در راه خدا را بیان کنیم‌، می‌گوییم هر کسی برای خشنودی خدا اموال خود را انفاق کند، چند برابر آن پاداش خواهد گرفت. در این حالت، این سخن یک بیان واقعی، عادی یا علمی است.

اما هنگامی که همین مفهوم را با آیه کریمه: «مثل الذین ینفقون اموالهم فی سبیل الله کمثل حبه» بیان می‌کنیم‌، این تعبیر یک بیان «هنری» خواهد بود. تفاوت تعبیر گذشته با این تعبیر‌، ایجاد یا افزودن رابطه‌ای جدید میان «انفاق» و «دانه گندم» است. با توجه به تعاریف یاد شده، هنرمند کسی است که: «اندیشه‌ها و عواطف خویشتن را از طریق «قلم»، «قلم مو»و «چکش» یا ابزار تولید آواها به صورت «شعر»‌، «نثر»، «نقاشی»، «تندیس» و «موسیقی» به منصه ظهور رساند و بدین وسیله دیگران را در مسیر فکری و عاطفی خود قرار دهد.

از مجموعه تعاریف برای هنر می‌توان دریافت که هنر ترکیبی از عناصر است و با وجود آن‌ها، انسان می‌تواند به دستاوردهای لطیفی از احساس آدمی دست یابد که در شرایط دیگر‌، چنین امکانی میسر نمی‌شود. این عناصر عبارت‌اند از: تخیل‌، ذوق‌، خلاقیت و زیبایی. در میان این عناصر، سه عنصر نخست در تکوین و ظهور اثر هنری و عنصر آخر، در کیفیت ارزش‌گذاری آن نقش دارند.

تخیل: حکمای قدیم قوای باطنی را به چهار قوه‌ی عقلیه‌، غضبیه‌، شهویه و وهمیه تقسیم می‌کردند. قوه وهمیه را نیز شامل واهمه‌، خیال و متخیله می‌دانستند. واهمه‌، معنای خبری را و خیال‌، صورت‌ها را درک می‌کند. و متخیله بین آن دو‌، ارتباط بر قرار می‌سازد.امروزه نیز‌، که تحقیقات بشری به جای تکیه بر تعقل محض‌، بیشتر بر تجربه تکیه کرده، وجود چنین قوه‌ای در آدمی که منشأ آثاری از جمله هنر است را مورد پذیرش قرار داده‌اند؛ هر چند که آن‌را به عنوان فعالیت‌های پیچیده فیزیولوژیستی مغز می‌شناسند. بارزترین نمود این قوه‌، صنعت شعر است که در منطق، کنار جدل و خطابه قرار گرفته است و آن را برخاسته از قوه خیال شاعر تعریف نموده‌اند. تصویری که یک شاعر از پدیده‌های مختلف ارائه می‌کند، با استفاده از انواع تشبیه، کنایه‌، استعاره‌، استخدام‌، ایهام و … سرازیر شده و لبریز از پرورش خیال است که به همین سبب به شعر‌، لطافت‌، طراوت و زیبایی می‌بخشد. به این خاطر است که اثر منظوم را از مصادیق شعر نمی‌شناسند؛ زیرا گفته می‌شود چنین اثری برخاسته از قوه‌های عاقله است.

ذوق: شاید همه بتوانند مفهوم ذوق را به کمک وجدان خود دریابند. با این حال‌، ارائه تعریف جامعی از آن به سادگی ممکن نیست، (یدرک و لا یوصف). یکی از این تعریف‌ها چیزی است که تولستوی یاد کرده است که بر آن اساس شاید بتوان ذوق را «توانمندی اندیشه آدمی در درک عمیق‌تر و ارائه بهتر» دانست. وی معتقد است: «ذوق شناخته نمی‌شود مگر به وسیله آن فداکاری که هنرمند یا دانشمند در صرف وقت و چشم‌پوشی از راحتی و خوشی خویش در پیروی از ذوقش می‌نماید.» کانت در مورد آن چنین گفته است: «ذوق‌، قدرت قضاوت در چیزی یا واقعه و نمودی است به وسیله خشنودی بی‌شائبه که عاری از هر سودی باشد». نقش ذوق آدمی تا بدان جاست که بسیاری موفقیت در امر خطابه‌، اجتهاد و تحقیق را به داشتن ذوق سلیم مرتبط دانسته‌اند. به عنوان مثال سکاکی، قرآن را از بعد فصاحت و بلاغت‌، یک اثر هنری فوق بشری (معجزه) معرفی می‌کند. با این حال می‌گوید: «اعجاز قرآن قابل درک است، اما قابل وصف نیست.» او می‌گوید: «تنها راه درک اعجاز قرآن، ذوق است که آن هم در سایه داشتن علم و بیان فراهم می‌آید.» سکاکی خود تعریف روشنی از ذوق ارائه نمی‌دهد.

خلاقیت: از شگفتی‌های منحصر به فرد روان آدمی و از امتیازات اوست که بی‌تردید این توان‌، شعاعی از قدرت مطلق خلاقیت حضرت باری تعالی است که در روان آدمی به عاریه نهاده شده است و انسان را از رهگذر همین نشانه‌ها به صفات خالق رهنمون می‌گردد. خلاقیت‌، توان آفرینش اثر یا کاری است بدون آن که پیشینه‌ای داشته یا از اثر و کار دیگری نمونه‌برداری شده باشد. و این از جمله عناصری است که از هر هنری و بیش از آن بهره برده است. نقاشی‌، گرافیک‌، مینیاتوری و … از جمله نمودهای هنری است که عنصر خلاقیت در آن‌ها بیشتر مشاهده می‌گردد. از خلاقیت گاه به نبوغ تعبیر می‌شود و در تفاوت آن با مهارت می‌گویند: «ماهر در فن به کسانی گویند که در هر رشته یک نوع کاری انجام می‌دهند که در واقع تکرار زمان گذشته یا نتیجه مهارت خودشان است‌، (در حالی که) نابغه، ساخته‌هایی ایجاد می‌کند که دارای اندیشه‌های بکر باشد و با آثار موجود تفاوت مبینی داشته باشند.» آثار پدید آمده از نبوغ‌، همگی بدیع‌، تازه‌، ناگهانی‌، شگفت‌آور‌، زنده و مخالف معمول است.

زیبایی:شمار صفحاتی که در گوشه و کنار جهان بر آن‌ها حروفی نگاشته شده‌، به هزاران هزار برگ می‌رسد بی‌آن‌که مورد توجه قرار بگیرند. به جز این که همگان‌، مفاهیم مورد نظر نویسنده را در قالب آن حروف جست‌وجو می کنند؛ اما به راستی چه ویژگی باعث می‌شود که یک اثر خوشنویسی برجسته‌، هزاران نفر را تحت تاثیر قرار می‌دهد و هر فرد هنردوستی را ساعت‌ها به درنگ و توجه در مورد خود وا می‌دارد؟ مقدار چوپ و پارچه‌ای که در تابلوهای نقاشی به کار رفته آن قدر ناچیز است که مورد توجه قرار نمی‌گیرد‌، با این حال چنین آثار شگرف و شگفتی‌آفرین، همواره با پول‌های گزاف‌، خرید و فروش شده، در موزه‌ها با تجلیل فراوان نگهداری می‌شود! به طور قطع تنها عاملی که چنین عنایت و توجهی را به این آثار بخشیده‌، زیبایی فراوان است که در آن‌ها به تصویر کشیده شده است. لیکن با این همه‌، تعریف دقیق و جامعی از آن‌، ارائه نگردیده است. مفاهیمی چون مطبوع بودن‌، نظم و عظمت‌، سود‌بخشی و … چیزهایی هستند که در تعریف آن آمده‌اند‌، اما وجود هر کدام‌، گاهی زیبایی نیست و گاهی هم نزد افراد خاصی‌، زیبایی تلقی می‌شود. بنابراین می‌توانیم زیبایی را نسبی بدانیم.

منابع:
لغت‌نامه دهخدا‌، ش ۷۵‌، ص ۳۱۶ و ۳۱۷ و ۵۷‌.
فرهنگ معین‌، ج ۴‌، ص ۵۲۰۸.
لئون تولستوی‌، هنر چیست؟


 

هنر مقدس، اصول‌ها و روش‌ها

طرح روی جلدفلسفه هنر، علم زیبایی شناسی، یکی از مهم‌ترین دستاوردهای فلسفی دوران مدرن است. این فعالیت علمی، فلسفی، در دوران معاصر باعث شده است، تمامی متأملان و اندیشمندان موافق و مخالف مدرنیته، عکس العمل خود را نسبت به سبک‌ها و سنت‌های هنری نشان دهند.

یکی از منتقدان جدی مدرنیته، سنت‌گرایان (به عبارت بهتر طرفداران حکمت خالده، یا خرد جاودان) هستند. سنت‌گرایان با تکیه بر اصول‌ و اشتراکات معنوی و روحانی که در سنت‌های مختلف پیدا می‌کنند، هستی را – با آن حکمت خالده و جاودان – تحلیل و تفسیر می‌نمایند. از این رهگذر برای پاسخ به تجربه‌ها و طلب‌های زیبایی‌شناختی، یک سری قواعد و قوانین را از حکمت خالده استخراج می‌کنند و آثار هنر سنت یا دین را با آن‌ها تفسیر و تبیین می‌نمایند.

یکی از کسانی که در این عرصه، پژوهش‌های جدی کرده است و از این طریق، پیشنهادهای بسیار به دردخور و ماندگاری، برای احیای هنر مقدس و یا نقد و تفسیر هنر مقدس، به اندیشمندان و هنرمندان ارائه نموده، عارف و اندیشمند نامدار سوئیسی، تیتوس بوکهارت است. وی با نوشتن کتاب هنر مقدس، نظام‌های فکری و فلسفی بزرگان سه‌گانه (رنه گنون، فریت شووان، کومارا سوامی) را در زمینه هنر بسط دارد، و تفسیرهای روشنی از یافته‌های آن‌ها ارائه داد.

بورکهارت، هنری را مقدس می‌داند که صورت‌های قدسی داشته باشد. به عبارت دیگر عالم قدسیت و معنا، درست است که نیاز به صورت دارد، برای تحقق‌اش، ولی هر صورتی را نمی‌پذیرد. صورتی فراخور هنر مقدس است که خود ذاتاً، با معنویت و روحانیت، متحد باشد.

او در مقدمه‌ی کتاب، فرق می‌گذارد بین هنر دینی و هنر قدسی؛ اولی را هنری می‌داند که صرفاً موضوعش مسائل دینی و مذهبی باشد، ولی صورتش می‌تواند از صورت‌های هنری غیر دینی هم باشد.

مثلاً هنرهای رنسانس و باروک نمونه تمام عیار، هنر دینی هستند ولی هنر قدسی به شما نمی‌آیند از طرف دیگر هنر قدسی، هنری است که صورت‌اش قدسیت را القا کند.

بعد در جای جای کتاب، مقایسه می‌کند هنر مقدس را با هنر مدرن. بورکهارت هدف هنر مقدس را فراخوانی و یادآوری احساسات یا انتقال تأثرات نمی‌داند بلکه هنر مقدس، رمزی است که انسان را از عالم ماده به عالم ماوراء پیوند می‌دهد. حال آن‌که هنر مدرن (غیر مقدس) این امکانات را نمی‌تواند در اختیار انسان بگذارد.

تیتوس بورکهارت کتاب هنر مقدس را در شش بخش همراه مقدمه تنظیم کرده است، که مقدمه‌ی کتاب به کلیات هنر مقدس و زمینه‌ها و اهداف آن می‌پردازد.

بخش اول: تکوین معبد هندو. در این بخش، مباحثی را که از متون دینی به دست آورده مطرح می‌کند و بعد از آن به جنبه‌های پدیداری و زندگانی مردم، و حضور هنر در معابد هندو می‌پردازد، و هنر مقدس آن‌ها را هنری می‌داند که تقلید از آثار دوا (deva) قلمداد می‌کند.

بخش دوم: «آن در منم» ملاحظاتی درباره شمایل‌نگاری درگاه شکوهمند کلیسای رومی‌وار

نویسنده در این بخش از کتاب به بررسی شمایل‌نگاری‌های کلیسا – شمایل حضرت عیسی – می‌پردازد و تبیین و توجیه این‌که در هنر مسیحیت فقط یک موضوع وجود دارد که قدسیت آن هنر را تفسیر می‌کند.

بخش سوم: مبانی هنر اسلامی. در این بخش به بررسی مبانی و اصول هنر اسلامی پرداخته می‌شود. به این معنا که در درجه‌ی اول آفریدگار هستی خود هنرمند (مصور) است و هنر الهی، تجلی وحدت در جمال و جلال است. و از این طریق هنر ارتباط تنگاتنگی با حکمت دینی دارد.

بخش چهارم: تمثال بودا.، این بخش مربوط به چگونگی وابستگی هنر بودا، به تمثال اوگل لوطوس است. از آن‌جایی که در هنر مسیحیت موضوع هنر فقط وجود عیسی مسیح است در هنر بودا نیز، حول تمثال بودا رقم می‌خورد.

بخش پنجم: منظره در هنر خاور دور. این بخش از کتاب، به اوضاع نقش‌نگاری و نقاشی چینیان می‌پردازد و نفوذ رمز و راز آئین تائو در هنر چینی را مورد بررسی قرار می‌دهد.

بخش ششم: انحطاط و احیاء هنر مسیحی. همچنان که از عنوانش معلوم است سیر تاریخی و تطوری، هنر مسیحیت را تحلیل می‌کند و نقاط فراز و فرود این هنر را تبیین می‌نماید.

ایشان نه‌تنها با بررسی آثار هنری که در دامن این تمدن‌ها تولید شده، به متون عمیق الهی – عرفانی آن‌ها نیز توجه دارد و مدعی است که آن آثار فقط و فقط از درون این معانی به وجود می‌آید و معنویت و روحانیتی که در سنت‌ها یافت می‌شود فقط در صورت مخصوص خود، یعنی آثار هنر مقدس تبلور پیدا می‌یابد.


 

هنرمند، جزئی از طبیعت یا …؟

هنر در هر دوره‌ای، بازتاب و نمود اندیشه‌ها‌، نگرانی‌ها وگفتمان آن دوره و عصر است. هنر هر دوره متأثر از شرایط هنرمند آن دوره است. دوره‌ای که گفتمان مسلط آن خرد، نظم و تعقل باشد، هنرمند آن دوره نیز همین ابزارها رابرای بیان زیبایی بر مبنای تعادل به کار می‌برد. چنانچه گفتمان دینی و معانی مسلط باشد،هنرمند؛ دغدغه زیبایی معناگرایانه دارد.

هنر معاصر که آن را هنر پسامدرن هم می‌نامند، هنر هرج و مرج‌طلبی است. هنری التقاطی که از نظر ظاهری همه چیز است و در باطن هیچ چیز. هنری که بهشدت متکی به تکنیک‌ها‌، فنون و مهارت‌های دیجیتالی و ارتباطات است. هنری با ظاهریپر زرق و برق و پیچیده اما با درون‌مایه‌ای ساده و بعضاً توخالی. هنر معاصر اگرهم بخواهد به گذشته اشاره یا ارجاع دهد، تنها برای استهزا و هجو آن است، نهیادآوری و نوستالوژی گذشته.

لیبرالیسم آمریکایی‌، هنرمند امروزی را پر مدعا، رفاه‌طلب و تن‌آسا و شهرت‌طلب، بار آورده است. هنرمند در کنار دریا و در حال نوشیدنکوکاکولای خنک، ممکن است در آثار هنری خود، گرسنگی در آفریقا‌، جنگ و کشتار درخاورمیانه‌، خشونت و تبعیض در پلیس آمریکا و فاجعه‌های زیست محیطی و…. را تقبیحو نقد کند، اما هدفش ارائه نظامی نو و راه‌کاری ارزش‌مدارانه نیست؛ چرا که در بسیاری موارد، اولین قربانی نقد هنر، ارزش‌های سنتی و دین‌مدارانه است. هنرمند معاصر،مصداق بازارف‌، قهرمان رمان پدران و فرزندان اثر ایوان تورگنیف است.

«بازارف درجواب یکی از شخصیت‌های رمان می گوید: … ما نفی می کنیم…
– او ( شخصیت رمان ) می‌پرسد: همه چیز را؟
– بله همه چیز را.
– شخصیت رمان می‌گوید: شما همه چیز را نفی می‌کنید یا به عبارت دیگرهمه چیز را خراب می‌کنید… اما خراب کردن تنها که نشد کار. باید چیزی همساخت.
– این دیگر وظیفه ما نیست. ما تنها راه را صاف می‌کنیم.»

به عبارت دیگر، هنرمند معاصر، نخستین گروه از مردم معاصر است که مشغول ویران کردن دنیای اطراف خویش است. (مددپور، ص ۲۵)

زیبایی‌شناسی هنر معاصر، مبتنی بر ایجاد شوک و تحریک اعصاب است.گروه‌های موسیقی متعدد، مانند راک و پاپ امروزه از انجام هر عملی که مشمول خشونت و نفیهمه ارزش‌هاست، ابایی ندارند. آنچه دغدغه هنر امروزی است، ارضای احساس و غرایز اولیههنرمند است. حس لذت خوردن، حس لذت سکس، حس لذت خشونت‌، حس لذت کشتن؛ این درون‌مایه‌هایی است که امروزه مضمون همه مجله‌ها، فیلم‌ها، عکس‌ها و ادبیات است که به ویژه در غرب پایانی ندارد.هنرمند امروزی کاهن معبد قدیمی است که کارش تقدس دادن به کالاها و محصول‌های شرکت‌هایچند ملیتی است. زیبایی‌های خیره‌کننده تبلیغات، گرافیک رنگارنگ، تحریک میل خریدن ومیل داشتن هرچه بیشتر برای مشتری‌، هنری است که هنرمند‌، به وسیله آن مردم را به خلسه و رخوتمی‌برد و ناآگاهی هنرمند بر ناآگاهی مردم افزوده می‌شود.

امروزه هنر در خدمت تبلیغات است. کالاها، خوراکی‌ها ومحصولات شرکت‌های چند ملیتی، نیاز به خوردن، تغییر دکوراسیون‌، مد لباس و گردش وتفریح به طور مداوم در حال تبلیغ شدن است. همه ارزش‌های سنتی، گویی برای این به وجودآمدند که در نهایت با پشت کردن به آن‌ها، نه تنها نظام ارزش‌مدار بهتری را نسازیم‌، بلکه تنها به غرایز حیوانی خویش بازگردیم.

در هنر سنتی، اشیا و کالاها مقدس بودند. سفالینه‌ها و ظروف، کاربردی آیینی داشتند و نقوش تزیینی آن‌ها سمبولیک و رمزی بودند تا به طور مرتب بهانسان فانی یادآور شوند که او متعلق به عالمی برتر است و آن عالم را باتمثیل و اشارات به او یادآور می‌شدند. نقوشی همانند گیاهان تجریدی (گل نیلوفر، لوتوس)یا حیوانات و پرندگانی مثل اسب، شیر، سیمرغ، عقاب و… در همه ادیان و فرهنگ‌هایباستانی به کار گرفته می‌شدند. امروزه این نقوش، تنهاا برای تنوع، تحریک حس و غریزهلذت‌جویی به کار گرفته می‌شوند. هنرمند معاصر، آموزه‌های خود را از ادیان و ارزش‌هایمعناگرایانه نمی‌گیرد که نیازی به استفاده از نقوش تمثیلی داشته باشد. طبیعت نیز تحتسلطه ذهنی هنرمند در آمده است نه همانند هنرمند دوره سونگ چین‌، که همگام با نواهایکیهان و طبیعت، ضربه‌های قلم مو را در نقاشی به کار می‌گرفت تا خود جزیی از طبیعتشود. (شوان، ۱۳۷۲) و (اعوانی‌، ۱۳۷۵)

منابع:
اعوانی‌، غلامرضا، حکمت و هنر معنوی (مجموعه مقالات)‌، نشر گروس،تهران، ۱۳۷۵.
پوپ‌، اپهام آرتور، مقاله رابطه جغرافی و هنر در ایران، معنویت درهنر (مجموعه مقالات)، ترجمه احمد کریمی‌، وزارت فرهنگ و ارشاد، ۱۳۸۱.
تورگینف، ایوان، پدران و فرزندان، ترجمه مهدی سعادت، تهران، نشر یاسر، ۱۳۶۸، ص ۹۲.
شوان، فریدهوف، مبانی هنر معنوی ۱، (اصول و معیارهای هنر جهانی)،تهران، حوزه هنری، ۱۳۷۲.
مددپور، محمد، پارادایم‌های زیبایی‌شناسی هنر معاصر، تهران، نشرسوره مهر، ۱۳۸۴‌.


 

دین و هنر

با تأمل درباره انسان و زندگی‌اش، به این نکته می‌رسیم که زندگی انسان یعنی تجربه. به عبارت دیگر زندگی یعنی تجربه‌ی وجود و هستی است که در قالب و ماهیات گونه‌گونی بروز و ظهور پیدا میکنند. با بررسی نحوی صیرورت وجود انسان با کل نظام هستی این نکته برای ما روشن می‌شود که انسان، تجربیات متفاوت حتی بظاهر متناقضی دارد.

مثلاً انسانی پوچ‌گرا میشود، انسانی حقیقت گرا، انسانی خودش را به بند مادیات می‌کشاند، انسانی دیگری همواره به دنبال تعالی می‌دود، انسان هستی را در درون تجربه می‌کند، انسان دیگری به بیرون گرایش دارد.

در بین این همه تجربیات، دو گرایش عمده وجود دارد که تا حدی، میتوان در بین اغلب انسان‌ها، آن را مشترک قلمداد کرد.

۱- هنر (یعنی تجربه زیبایی شناسی)

۲- دین (تجربه وحیانی)

وقتی که از تاریخ تولد انسان تا حال نگاهی به او می‌اندازیم این نکته را درمی‌یابیم که انسان، همواره تجربه زیبایی شناسی را با خود داشته است، به عبارت دیگر انسان از آن نظر که انسان است به نمودها و جلوه‌های هستی از آن نظر که زیبا هستند تعلق دارد. شاید با تأمل بیشتر به این نتیجه برسیم که چیزی فراتر از تعلق در این مقوله قابل ادراک است به این معنا که نماد انسانی با این جلوه‌ها در آمیخته، و انسان همواره به جستجوی آن می‌رود.

به بیان دیگر انسان همواره به دنبال تسخیر و تقطیع هستی و ترکیب آن در یک قالب زیبا بوده است.

تاریخ بشریت و تمدن‌ها حکایت از این دارد، که انسان‌های اولیه و یا اولین انسانها این تجربه زیبایی شناختی را با نقاشی کردن در دیواره‌های غارها، در استخوان‌های حیوانات یا چوب‌ها، سنگ‌ها، نمایان ساخته است.

بنابر آنچه گذشت میتوان هنر را حاصل بده – بستان‌های زیبایی شناختی انسان با هستی تعریف کرد. که این نوع تجربه‌ها، یا طلب این نوع بده بستان‌ها، در نهاد انسان نهفته است.

مسئله‌ی دیگر، توجه به تجربه‌ی دیگری از انسان، یهنی توجه به تجربه‌ی وحیانی یا دینی او است.

انسان به لحاظ اینکه انسان است؛ بعدی دارد که روحانی می‌گویند، به عبارت دیگر انسان از طریق این بعد، همواره دنبال تعالی و استعلا است. این تجربه تعالی جویی وقتی که تحت مدیریت ذات اقدس اله قرار می‌گیرد جهت و معنای مشخصی را می‌یابد. از این طریق انسان دست به تجربه‌هایی می‌زند که زمینه‌، غایت آن مشخص و معین است.

البته تجربه‌های تعالی جویی غیر دینی نیز وجود دارد، که فعلاً مورد بحث این مقاله نمی‌باشد.

این تجربه را – تعالی جویی وحیانی – میتوان دین نامید، که با توجه به یافته‌های دین شناسان بزرگی چون نینیان اکارت در کتاب تجربه‌ی دینی. این تجربه با انسان بودن انسان گره خورده است. یعنی دین ورزی انسان جزء لوازم ذات و ذاتی انسان است.

حال سؤال این است که چه ارتباطی بین این دو تجربه متصور است.

آیا امکان ارتباط بین این دو وجود دارد؟ اگر وجود دارد به چه نحو میتواند باشد؟ چگونه میتوان، ارتباط بین این دو را تحلیل کرد؟ این سؤالات بسیار اساسی است، که در طول تاریخ، ذهن متفکران و فیلسوفان هنر را به خود مشغول کرده است. برخی از آنها بر این باور شده‌اند، که هنر و دین دو تجربه‌ی جداگانه‌ای هستند، ارتباط چندانی نمی‌توانند داشته باشند، چرا که لحاظ ذات یکی حاصل هستی شناسی یا تجربه‌ی تحیّلی یا ذوقی انسان است و آن دیگر حاصل تجربه وحی. اگر ارتباطی به ظاهر دیده میشود به عبارتی تکنیک‌ها یا خود آثار هنری در امور دینی به کار گرفته می‌شود، فقط ارتباط با مستصحبی است، یعنی انسان از آن جهت که انسان است میتواند هم دین‌دار باشد و هم هنرمند. اینها‌، ارتباط ضروری نمیتوانند داشته باشند، بل رابطه‌ی بالامکان دارند.

برخی دیگر بر این باورند، که هنر و دین می‌توانند با هم‌دیگر رابطه متقابل داشته باشند. دین که یک تجربه معناگرایانه و تعالی جویانه است، میتواند برای ارائه خود صورتی را اختیار کند، که آن صورت زیبا باشد. از این رهگذر معنویت و تعالیت که عنصر دینی و برگرفته از تجربه‌ی دینی است، صورتی را اختیار میکند که این صورت، حس زیبایی شناختی انسان را تحریک می‌کند و در نتیجه هنر دینی تحقق پیدا می‌کند.


 

هنر یعنی محاکات

یکی از اساسی‌ترین دغدغه‌های انسان، دغدغه‌ی شناخت هستی است. شناخت یا طلب شناخت، گوهر هستی همواره انسان را به گونه‌های مختلف مشغول داشته است. اینکه هستی چه گونه‌ای دارد. مظاهر و مصادیق آن چه حالت و احوالی دارد. بزرگ‌ترین مسئله انسان در طول تاریخ بشریت بوده و هست.

از این رهگذر، انسان بعد از دریافت اینکه چیزی به نام هنر وجود دارد که در قالب‌هایی چون نقاشی، مجسمه‌سازی، نمایشنامه، داستان، شعر، رقص، موسیقی… بروز و ظهور دارد. این سؤال را از خود نمود که این هنر چه ماهیتی دارد؟ این قالب‌های هنری چه گوهری دارند؟ (به عبارت واضح‌تر) هنر چیست؟

طرح از سید محسن امامیانپاسخ به این سؤال، باعث اختلاف‌های عمیقی، در روند مباحث فکری، فرهنگی، در جوامع مختلف نمود. هر کس با توجه به داشته و یافته خود پاسخی به این سؤال داده است. از آن جایی که شناخت ذات اشیاء و پدیده‌ها امکان ندارد. انسان همواره پدیده‌ها را از طریق ظواهر و عوارض آن‌ها می‌شناسد. به قول فیلسوفان مسلمان، انسان، حس جوهرشناس ندارد. پس نباید انتظار داشت که یک تعریف جامع و مانع، از هنر ارائه شود.

اولین تعریفی در تاریخ هنر، از هنر ارائه دادند، تعریفی است منسوب به افلاطون است، که در فلسفه یونان و بعد از آن، همواره افلاطونیان، بر این تعریف پافشاری کرده‌اند. و این تعریف از هنر، باعث اتفاقات قابل توجهی، در جامعه هنری آن روزگار یونان زمین شد. اگر چه عده‌ای از هنرمندان رئالیست تابع این نوع تعریف از هنر و در هنر هستند.

در این تعریف: هنر، عبارت است حکایت یا نسخه‌برداری از عالم واقع (یا عینی). در این تعریف هنر چیزی جز تقلید از طبیعت نیست. یا نسخه‌ای یا کپی از طبیعت. در اکثر نقاشی‌های رئالیستی رد پای این نگرش دیده می‌شود. مثلاً نقاشی به مناظر طبیعی نگاه می‌کند، یک درختی، یا اسبی یا سنگی را نقاشی می‌کند. این در واقع، تصویری از طبیعت را به بوم نقاشی انتقال می‌دهد.

افلاطون چون عالم واقع را مثالی، از حقیقت محض می‌دانست. به عبارت دیگر عالم مادی و محسوس را سایه‌ای از یک حقیقت متعالی قلمداد می‌کرد. از این رهگذر، سایه هم هیچ وقت نمی‌تواند، تمامی کمالات صاحب سایه یا حقیقت را داشته باشد، پس ناقص است. و از طرف دیگر هنر نیز سایه‌ای یا نسخه‌ای نازل‌تر از آن سایه است. پس بنابراین نمی‌تواند چیز قابل قبولی از آن حقیقت متعالی را برای انسان آفتابی کند. در نظر افلاطون، هنر، تقلید تقلید است. و به همین خاطر، افلاطون در کتاب جمهوری، بر این باور است که شاعران – که نماینده تام هنرمندان هستند – باید از مدینه فاضله بیرون روند. چرا که آن‌ها با روایت ناقص از حقیقت، و دست گذاشتن بر روی عواطف و احساس مردم – نه به کار گرفتن ادراک آنها – باعث گمراهی و ضلالتِ مردم می‌شوند و مدینه فاضله، مبدل به مدینه ضاله می‌نمایند.

از آنجایی فکر و اندیشه افلاطون، بر سرتاسر قلمرو فکر بشری سیطره دارد، این اندیشه نیز در بین متفکران و هنرمندان همواره اقبال داشته است. مخصوصاً در نقاشی و هنر مسحیت. علی‌الخصوص در دوران قرون وسطی.

برای مثال رافائل در نامه‌ای که در سال ۱۵۱۶ به کاستیلیونه نوشته، می‌گوید «برای آن که زن زیبایی را نقاشی کنم باید زنان زیبای زیادی را ببینم و این در شرایطی است که تو باشی و در انتخاب به من کمک کنی ولی از آن جایی که شمار زنان زیبا بسیار اندک است و شمار داوران و زیباشناسان از آن هم کمتر، از ایده‌ای که به ذهن خودم می‌رسد بهره می‌گیرم.

اگر چه این نظریه از زوایای مختلف قابل نقد و بررسی است ولی ما در این مقاله به دنبال نقد و بررسی آن نیستیم، ان‌شاءالله در یادداشت‌های بعدی، با مطرح کردن تعاریف دیگر، به ضعف و قوت این تعریف پی خواهیم برد.


 

فریدا کاهلو و نمادگرایی اسطوره‌ها

نه درن و نه من‌، هیچ کدام نمی‌توانیم چهره‌ای را چون فریدا کاهلو نقاشی کنیم.
پابلو پیکاسو

گوزن زخمی اثر فریدا کاهلو

در سال ۱۹۴۶، فریدا کاهلو تابلوی نقاشی «گوزن زخمی» را خلق نمود. این اثر، یکی از نمایشی‌ترین روش‌های بهره‌گیری وی از مفهوم گونه‌های پیوندی است که در آن قلمروی زیست شناسی را پشت سر می‌گذارد و به جهان اسطوره‌شناسی وارد می‌شود. کاهلو در این تابلو، استحاله خود را به شکل یک گوزن توصیف می‌کند؛ با این تفاوت که در این تابلو از عناصر نمادین اسطوره‌های بومی مکزیک بهره بیشتری می‌گیرد. گوزن‌، این مخلوق دو جنسی‌، اصل گونه‌های پیوندی را مجسم می‌سازد. به عنوان مثال، در آیین آزتک‌ها یکی از خدایان آفرینش‌گر‌، به صورت مار پردار توصیف شده است. کاهلو در این تابلو با نمایش خود به شکل یک گوزن زخمی‌، به قلمروی آیین باستانی مکزیک قدم می‌گذارد‌، و به این ترتیب از آزمونی مربوط به زمان حال‌، به فضای اسطوره‌ای زمان‌های اولیه رجعت می‌کند.

ساختار فضاسازی این تابلو، یکی از معمایی‌ترین و مرموزترین تابلوهای نقاشی کاهلو به شمار می‌آید. کاهلو به «خود دیگر» حیوانی‌اش که مفهومی بنیادین در اعتقادات آزتکی است؛ در فضایی غریب و بیگانه، با تیرهایی فرورفته در پیکر خود به چشم می‌خورد. تابلو از چندین عنصر ساده و نمادین تشکیل شده است اما کاهلو با کنار هم قرار دادن ماهرانه این عناصر و ترکیب خلاق آن، تابلویی هراس‌انگیز و مرموز خلق کرده است که بیننده را دچار بهت و شگفتی می‌سازد.

تصویر غریب مرکز تابلو، یعنی استحاله نمادین کاهلو در قالب گوزن، از آن جهت تشویش‌برانگیز است که کاهلو، عمل آیینی صورت گوزن برای انسان را واژگون کرده و در این‌جا گویی این گوزن است که نقاب فریدا را به چهره کشیده است.

نمادگرایی گوزن در فرهنگ و آیین مکزیکی و کلمبیایی و اسطوره‌هایی که گوزن و خون شکار را تداعی می‌کنند بسیار به منصه ظهور رسیده‌اند. تیرهای فرورفته در بدن کاهلو و خونریزی پیکر استحاله شده وی، می‌تواند تداعی‌گر مراسم قربانی باشد که در اکثر اسطوره‌های آزتک دیده می‌شود. شاخ‌های نو و استخوانی‌ که روی سر کاهلو روییده؛ نمادی از نوزایی و تولد مجدد است که بازتاب ذهنیت وی از واقعیت و زندگی می‌باشد. ترسیم تنه‌های تیره و عمودی درختان در جلوی تابلو، به ابهام و تیرگی فضاسازی اشاره دارد. ترسیم آب روشن دریا در بخش عقب تابلو، در واقع نشان‌دهنده چشم‌اندازی از آغاز و شروعی مجدد زندگی است که کاهلو در تمام زندگی خود به آن معتقد بود و هرگز از بیان آن هراسی نداشت.

منابع:
۱. کارل توب، اسطوره‌های آزتکی و مایایی، ترجمه عباس مخبر، نشر مرکز، ۱۳۷۵.
۲. نشریه هنرهای تصویری حرفه، هنرمند ۵، پاییز ۸۲.