فیروزه

 
 

آمادیس دوگُل

Amadis de Gaula مشهورترین رمان شهسواری اسپانیایی، اثر گارسیا رودریگث دِ مونتالوو (۱) (قرن پانزدهم–شانزدهم) که در زمان شاهان کاتولیک، حاکم مدینا دل کامپو (۲) بود، نخستین بار در ۱۵۰۸ در سارگوسا (۳) انتشار یافت، ولی به ظنّ قوی تحریر متفاوت و بسیار کهن‌تری از آن در شبه‌جزیره‌ی ایبریا (۴) رواج فراوان داشته است؛ زیرا به نظر می‌آید که آن را در نیمه‌ی دوم قرن چهاردهم می‌شناختند. نمی‌توان با اطمینان تصریح کرد که زبان اصلی آن کاستیلی بوده است یا پرتغالی. موضوع آن مربوط به سلسله منظومه‌های برتانیی است و مجموعه‌ی نام‌های مکان‌های آن، ما را به انگلستان در سرزمین ویلز (۵) می‌برد؛ با این همه، اشارات آن به فرانسه کم نیست، و این احتمالا ناشی از نزدیکی منابع ادبی به یکدیگر باشد.

مونتالوو چنان‌که خود در دیباچه‌ی اثر می‌گوید، تنها سه کتاب اول تحریر کهن را دست‌کاری کرده و با قطعات پراکنده کتاب چهارمی درباره‌ی اندیشه سلطنت جهانی و در پی آن کتاب پنجمی در حکایت کارهای اسپلاندیان (۶)، پسر آمادیس پرداخته است. رمان که در زمان خود انعکاس وسیعی داشته است، به سبکی بس بی‌پیرایه و خالی از تصنع، سنت مطلوب هنر قرون وسطایی فرانسه را ادامه می‌دهد ولی موضوع در فضایی افلاطونی و دنیاطلبی در جامعه‌ی اشرافی رنسانس اسپانیایی – که در آن زمان با قطع موقت جنگ، در آن نفس راحتی می‌کشید – زندگی دیگر باره می‌یابد.

آمادیس نمونه‌ی کامل شهسواری است که اعمالش همه در جهانی اسرار آمیز و دور از واقعیت روی می‌دهد؛ جهانی که او در آن از حمایت نیروی فوق طبیعی برخوردار است. فرزانگی اورگاندای (۷) «ناشناس» راهنما و قوت قلب و حامیش در سراسر زندگی است که رشته‌ی رمان را از آغاز تا انجام تشکیل می‌دهد. داستان شامل صحنه‌های سحر و جادو نبردهای وحشتناک با غولان و دیوان و نیز حوادث عشقی است که محتوای احساساتی آن را بیان می‌کند.

آمادیس، پسر نامشروع پریون (۸) و الیزن (۹) که به محض تولد در قایقی به دست امواج اقیانوس رها می‌شود، تنها نشانه‌ی شناسایی او انگشتری و شمشیری است که با خود دارد. در خانه‌ی گاندالس (۱۰) اسکاتلندی، که او را از امواج گرفته و به فرزندی پذیرفته است، بزرگ می‌شود. چندی بعد که شاه لانگرینس (۱۱) او را به دربار خود می‌برد، در آن‌جا با شاهزاده خانم اوریان (۱۲)، دختر لیسوار (۱۳)، و شاه برتانای (۱۴) آشنا می‌شود؛ دیدار آن‌ها دیدار دو روح است که یکدیگر را در رویای خوش‌بختی و زیبایی باز می‌شناسند. صحنه‌ای (اول،۴) که از صخنه‌ی مشهور بوسه‌ی لانسلو (۱۵)، و گنیور (۱۶) با هنرمندی تمام گرته‌برداری شده است، از روان‌شناسی دقیقی همراه با توصیف ماهرانه‌ی گونه‌گونی‌های روح حکایت می‌کند. دو جوان سوگند وفاداری متقابل یاد می‌کنند و عقد اتحاد ناگسستنی در تمام عمر با یکدیگر می‌بندند. آمادیس با وساطت اوریان مسلح به سلاح شهسواری می‌شود و بی‌درنگ به استقبال حوادث می‌شتابد، در حالی که نقش رخ بانوی دلدار خود را همواره برصفحه‌ی دل دارد: این موقعیت خاص هر رمان قرون وسطایی شهسواری است که در آن عشق کمال احساسات دانسته می‌شود و عاشق را به خارج از واقعیت، در قلمرو آزدای مطلق می‌برد؛ جایی که در آن می‌تواند بی‌هیچ مانعی عمل کند. آمادیس هر عملی را به افتخار اوریان انجام می‌دهد؛ ستاره‌ی درخشانی که او را در راه فداکاری برای دستیابی به افتخار و شرف راهنمایی می‌کند. حوادث لاینقطع در پی یکدیگر می‌آیند. آمادیس بر غولی به نام آبیسم (۱۷)، که دشمن شاه پریون است پیروز می‌شود و شاه در دربار خود از او به گرمی استقبال می‌کند؛ در آن‌جا به یاری بخت و به یمن انگشتری‌ای که هویت او را نشان می‌دهد پدر و مادر خود را باز می‌یابد. ولی سرنوشت او را به جایی دور از آن‌ها، در راهی خلوت و دور افتاده به جهانی می‌برد که در آن معجزه در پی معجزه روی می‌دهد. به نیروی جادو در قلعه‌ی آرکالائوس (۱۸)، محبوس می‌شود و به دست ارگاندا، حامی اسرار‌آمیز خود رهایی می‌باید. بی‌آن‌که خود بداند در وضعی قرار می‌گیرد که با برادر خود، گالائور (۱۹) می‌جنگد و سرانجام با او متحد می‌شود. دو برادر، پس از کارهای نمایان پر ارزشی که در راه آزادی و عدالت انجام می‌دهند، موفق به نجات دادن شاه لیسوار و دخترش، اوریان می‌شوند که آرکالائوس آن‌ها را در قلعه‌ی سحرآمیزی محبوس کرده است. آمادیس نیز که در زنجیر قوای خفیه‌ای گرفتار شده و از همه دور افتاده است، به نوبه‌ی خود به دست اوریان که به طیب خاطر و به نام عشق خود را در اختیار او می‌گذارد نجات می‌یابد (اول،۳۵). به این گونه آمادیس به عنوان پاداش وفاداری‌اش به وصال زیبارویی می‌رسد که در آرزویش بود ودر راهش جنگ‌ها کرده و رنج‌ها کشیده بود.

موضوع آرمانی رمان که در این‌جا به نحوی محسوس به آن پی می‌بریم تحولات بعدی آن را که تا حدی با آشفتگی بر بنای سستِ حوادث بسیار منقطع و پراکنده به چشم می‌خورد، توجیه می‌کند. آمادیس، پس از ترک اوریان، به قلمرو پادشاهی سوبرادیز (۲۰) می‌رود که در آن‌جا ملکه بریولانی (۲۱) به گرمی از آمادیس استقبال می‌کند؛ ولی او تنها در اندیشه‌ی دلدار خویش است و چون تصمیم گرفته است که نزدش بازگردد، دوباره به راه می‌افتد. به جزیره‌ی فرمه (۲۲) که می‌رسد، در آن‌جا قلعه‌ی نمادین سپرها را می‌یابد که بسیاری از شهسواران حادثه‌جو برای دستیابی به راز آن کوشش‌ها کرده‌اند. آمادیس بر همه‌ی مشکلات فایق آمده و وارد قلعه می‌شود و زندانیان بسیاری را که در انتظار او به سر می‌برند آزاد می‌کند: آمادیس گویی گَلَهَد(۲۳) دیگری است که حکایت اعمال پارسایانه‌ی او در جام مقدس (داستان جام مقدس) آمده است. در اوج قهرمانی‌ها نامه‌ای از اوریان دریافت می‌کند که در آن خشم گرفته است، زیرا گمان می‌کند که او عاشق ملکه‌ی بریولانی شده است. از این‌رو، آمادیس را به ریاکاری و پیمان‌شکنی متهم می‌کند و از او می‌خواهد که دیگر در برابرش ظاهر نشود. آمادیس که نه می‌تواند بی‌گناهی خود را مدلل کند و نه فرمان بانوی خود را زیر پا بگذارد، به پنیا پوبره (۲۴) می‌رود و نام بلتنبروس [زیبا-افسرده](۲۵) بر خود می‌نهد؛ حادثه‌ای داستانی که به سبب تقلید مسخره‌آمیز سروانتس از آن – آن‌جا که دون کیشوت را نشان می‌دهد که از فرط عشق در سیرامورنا (۲۶) منزوی می‌شود – بسیار مشهور است. با این همه، باید خاطر نشان کنیم اوریان زیبا برای آمادیس واقعیتی است که از طریق او می‌تواند خود را در آرزوهای عمیقش باز شناسد و آن‌ها را بشناساند، یعنی خود را شهسوار تمام‌عیار همواره گوش به فرمانی معرفی کند که در یک جهش خودجوش طبیعی خود را در اختیارش نهاده است. در حقیقت، آمادیس در تنهایی دچار یاس می‌شود. از افتخار و وفاداری محرومش داشتند، ولی مردن در راه فداکاری هم افتخار است (دوم، ۸).

از این پس، رمان متمایل به امور شگفت‌انگیز و عجیب و غریب می‌شود و ماجرای داستان، در عباراتی که با یک‌نواختی ستوهنده‌ای تکرار می‌شود، سستی می‌گیرد. شهسوار بلتنبروس، که باید به یاری لیسوارت و اوریان بشتابد، به شهسوار ورده اسپه (۲۷) پیکارجوی رام‌نشدنی‌ای که از غلبه‌ای به غلبه‌ی دیگر و از پیروزی‌ای به پیروزی دیگر دست می‌یابد، تغییر نام می‌دهد. مونتالوو در کتاب سوم دنباله رمان قدیمی را خود می‌نویسد؛ در این‌جا سخن همه از کارهای نمایان اسپلاندیان، پسر اوریان و آمادیس است. با این همه، نویسنده قهرمان خود را که اندک‌اندک حاکم بر صحنه‌ی جهان می‌شود رها نمی‌کند: قهرمان نه‌تنها در میهن خود، بلکه در آلمان و بوهم و ایتالیا و یونان نیز به پیروزی‌هایی نایل می‌آید. آمادیس در آخرین کارهای نمادین خود اوریان را از چنگ امپراطور غرب، که او را زندانی کرده است، می‌رهاند؛ آنگاه دو دلداده پس از این همه مبارزه و حادثه در جزیره‌ی فرمه منزوی می‌شوند. کتاب آخر رنگ آموزشی به خود می‌گیرد و به صورت مجموعه‌ای از تعالیم مربوط به زندگی شهسواری در می‌آید، و سرانجام با ازدواج آمادیس با اوریان و گالائور با بریولانی و شهسواران دیگر با معشوقگان خود پایان می‌یابد. در آخرین لحظه، اورگاندای ناشناس سر از دریا برمی‌آورد و سرنوشت افتخارآمیز اسپلاندیان مجهز به سلاح شهسواری را پیشگویی می‌کند.

رمان، که با تصورش از عشق و رویای آزادی‌خواهی و عدالت‌جویی آرمان‌های شهسواری زمان خود را منعکس می‌کرد، از محبوبیت عظیمی برخوردار می‌شود؛ این کتاب خواندنی، محبوب شاهان و امپراطورانی چون فرانسوای اول، شارل کن می‌شود، به صورت تفریح شیرین فیلسوفان و ادیبانی چون مونتنی و بمبو (۲۸) و کاستیلیونه (۲۹) در می‌آید؛ و موضوع پرمایه‌ی الهام شاعران، چه در اسپانیا و چه در ایتالیا- کافی است که منظومه‌ی کلاسیک شهسواری آمادیس، اثر برناردوتاسو (پایین‌تر) را به یاد آوریم- و چه در آلمان قرار می‌گیرد. ترجمه‌ها و بازنویسی‌ها و تقلیدها بر حسب ذوق زمان، بی‌شمار است؛ مانند اربره دزسار (۱۵۴۰- ۱۵۴۸)‌(۳۰)، که از طریق آن، این رمان به آلمان و انگلستان انتقال یافت.

در میان تقلیدهایی که از این رمان کردند یا دنباله‌هایی که بر آن نوشتند باید از کارهای نمایان اسپلاندیان(las sergas de esplandian)، پنجمین کتاب آماذیس نام برد که حکایت کارهای نمایان و برجسته پسر قهرمان است و کتاب‌های ششم و هفتمی نیز در پی دارد؛ کتاب دیگر آمادیس یونان(Grece Amadi de) ، اثر فلیسیانو سیلوا (ح۱۵۶۰)، هشتمین کتاب همین موضوع است که در بررسی کتاب‌خانه دون کیشوت به دستور کشیش در آتش افکنده شد.

همچنین در این موضوع کتاب تراژدی کمدی‌ای می‌شناسیم به نام آمادیس دوگل (Amadis de Gaula)، اثر ژیل ویسنته (۱۴۷۰؟-۱۵۳۶؟)؛ نویسنده پرتغالی کتاب ظریف و لطیفی که تنها از عشق‌های آمادیس و اوریان سخن می‌گوید.

همچنین منظومه‌ی شهسواری آمادیس دوگل (Amadigi di Gaula)در صد سرود، اثر برناردو تاسو (۳۱) (۱۴۹۳-۱۵۶۹)، شاعر ایتالیایی، در ۱۵۶۰ انتشار یافت. هدف تاسو این بود که با حکایت «یک عمل مردانه‌ی کامل» به شیوه‌ای که یادآور شیوه‌ی هومر در اودیسه و شیوه ویرژیل در انئید باشد، شکل کلاسیکی به حوادث مربوط به آمادیس دوگل بدهد. او می‌خواست در منظومه‌ی خود، ابیات یازده‌هجایی آزاد به‌کار ببرد، چه به نظر می‌آمد که برای عظمت حماسه کلاسیک، بیت یازده‌هجایی مناسب‌تر از بیت هشت‌هجایی است؛ با این حال، تصمیم به انتخاب بندهای هشت‌بیتی گرفت که بیشتر مورد علاقه‌ی مخدومش، شهریارسان سورینو (۳۲) بود، و وقتی در قرائت دریافت که منظومه دلچسب نیست، و ظاهرا تنوع‌بخشی به اثر، به شیوه‌ی آریوستو خوانندگان را بیشتر مجذوب می‌کند، طرح اولیه‌ی خود را مبنی بر حکایت پیوسته‌ی کارهای نمایان یک قهرمان تنها رها کرد. پس از خواندن کتاب «گفتار در رمان‌ها» اثر جیرالدی چینتیو (۳۳)، که به نوع ادبی رمان مشروعیت می‌دهد و خصوصیاتی متفاوت با خصوصیات شعر حماسی نوع کلاسیک برای آن قایل می‌شود، در این عقیده راسخ‌تر شد؛ از این رو تصمیم گرفت که آمادیس را با حوادث شهسواران دیگر به هم بیامیزد و با این کار به روح و صورت منظومه‌های شهسواری نزدیک‌تر شود. با این همه، آمادیس تاسو از روح شاعرانه بی‌بهره است؛ تنها از جهت تاریخی به عنوان سندی درباره ذوق و روح عصر خود جالب توجه است، نه از جهت ادبی. خلاصه کردن آن تقریبا غیر ممکن است؛ بس که حوادثی که در آن حکایت شده مغشوش و یک‌نواخت است. موضوع اصلی داستان عشق آمادیس و اوریان به یکدیگر است، که به یمن حمایت‌های اورگاندی پری‌زاده می‌توانند پس از تحمل حوادث بسیار به وصال یکدیگر برسند و با هم ازدواج کنند. به حوادث آمادیس، حوادث آلیدور (۳۴) برادر اوریان، که دلباخته میراندا (۳۵)، خواهر قهرمان است، و نیز حوادث دو دلداده‌ی دیگر، فلوریدان (۳۶) و فیلیدورا (۳۷)، آمیخته می‌شود. همه‌ی شهسواران سرشار از بلندترین فضایل و همواره وفادار به بانوی خویش‌اند؛ تنها گالائور مستثناست که عشقی سطحی و ناپایدار دارد، و این هم خواست خود نویسنده است تا درخشش عشق وفادارانه را بیشتر کند؛ یعنی چیزی که کمال مطلوب نویسنده در این اثر بوده است. این اثر، به مناسبت اعتقاد خود، شیوه‌های تشخیص و تجرید را فراوان به کار می‌برد؛ و موجودات موهوم (پری‌ها و کوتوله‌ها و غول‌ها) و انواع معجزات با همه‌ی فراوانی نتوانسته‌اند صورت زنده‌ای به اثر ببخشند.

این داستان رمانتیک شهسواری الهام‌بخش موسیقیدانان نیز بوده است. یکی از نخستین آثار از این قبیل تراژدی غنایی آمادیس دوگل، در سه پرده و یک درآمد، تصنیف ژان باتیست لولی (۱۶۳۲-۱۶۸۷) (۳۸) از« لیبرتو»‌ی کینو (۳۹)، است که در ۱۶۸۴ در پاریس نمایش داده شد. این یکی از نخستین و ناب‌ترین موفقیت‌های آهنگساز است.

در میان آثار متعدد گئورگ فریدریش هندل (۱۶۸۵-۱۷۵۹) (۴۰) یک آمادیس نیز هست که در سال ۱۷۱۵ در لندن نمایش داده شد؛ این یکی نخستین آثاری است که استاد بزرگ آلمانی برای دربار انگلیس تصنیف کرده است و با آن‌که در شمار بهترین آثار دوره اقامت طولانی او در لندن نیست، شامل «آریا»های زیبایی است. یوهان کریستیان باخ (۱۷۳۵- ۱۷۸۲) نیز یک آمادیس دوگل از روی «لیبرتو»ی فرانسوی تصنیف کرده است که در سال ۱۷۷۹ در پاریس به نمایش درآمد. همچنین باید از آمادیس اثر ژول ماسنه (۱۸۴۲-۱۹۱۲) (۴۱) نام ببریم که در چهار پرده از روی «لیبرتو»ی زول کلارتی (۴۲) تصنیف و پس از مرگ آهنگساز در ۱۹۲۲ در مونت کارلو نمایش داده شد.

۱. Garcia Rodriguez (Ordonez) de Montalvo

۲. Medina del Camp

۳. Saragossa

۴. Iberia

۵. Wales

۶. Eslandian

۷. Urganda

۸. Perion

۹. Elisene

۱۰. Gandales

۱۱. Lansrines

۱۲. Oriane

۱۳. Lisvart

۱۴. Bretagne

۱۵. Lancelot

۱۶. Guenievre

۱۷. Abies

۱۸. Arcalaus

۱۹. Galaor

۲۰. Sobradis

۲۱. Briolanie

۲۲. Ferme

۲۳. Galaad

۲۴. Pena Pobre

۲۵. Beltenebros

۲۶. Saerra Morena

۲۷. Verde Espee

۲۸. Bembo

۲۹. Castiglione

۳۰. Herberay des Essarts

۳۱. Bernardo Tasso

۳۲. San Severino

۳۳. Giraldi Cintio

۳۴. Alidor

۳۵. Miranda

۳۶. Floridan

۳۷. Filidora

۳۸. Jean-Baptiste Lulli

۳۹. Quinot

۴۰. Georg Friedrich Handel

۴۱. Jules Massenet

۴۲. Jules Claretie


 

تخیل، خلاقیت، زیبایی

هنر در لغت به معنای «‌فن‌، صنعت‌، علم‌، معرفت‌، امری همراه با ظرافت و ریزه‌کاری به آن درجه از کمال که فراست و فضل را در برداشته و صاحب هنر را برتر از دیگران بنمایاند، کیاست، زیرکی، خطر و اهمیت‌، لیاقت‌، کفایت و کمال» آمده است. هنر در مفاهیم دیگری نیز از جمله «عشق» و «حقیقت» آمده؛ چنان که حافظ در شعر ذیل، هنر را به ترتیب، در دو معنی به کار برده است.

بکوش خواجه و از عشق بی نصیب مباش
که بنده را نخرد کس به عیب بی هنری
روندگان حقیقت به نیم جو نخرند
قبای اطلس آن کس که از هنر عاری است

درمعنای اصطلاحی هنر‌، اختلاف زیادی به چشم می‌خورد که نشان می‌دهد هنر به خاطر عمق و گستردگی و ظرافت خود‌، در عین پیدایی ناپیداست. تولستوی‌، نویسنده کتاب معروف «هنر چیست؟» می‌نویسد: «به راستی هنر که از دیرباز از زمان افلاطون و ارسطو این همه گفت‌وگو در پیرامون خود برانگیخته‌، چیست؟ آیا هنر از درون انسان بر می‌خیزد؟ آیا مائده‌ای آسمانی است که از ماورای ابرها به روح و جان حلول می‌کند؟ یا نه! آمیزه‌ای از تمامی این‌ها است و یا به باور فروید؛ «تبلور امیال سرکوفته آدمی است؟». «هنر وسیله‌ای است برای ثبت و ضبط احساس انسانی در قالب مشخص و نیز انتقال آن در خارج از عوالم ذهنی و همچنین تفهیم آن احساس هنر به دیگران.»

محمود بستانی ضمن تفسیر زیبایی حاصل از هنر، به نقش مؤثر آن در انتقال پیام‌های مهم اشاره می‌کند. وی می‌نویسد: هنر در تجربه انسانی‌، روش خاصی از بیان حقایق زندگی است؛ یعنی اگر زبان علمی یا عادی که آن را در زندگی روزمره خود به کار می‌گیریم دارای ویژگی بیان مستقیم حقایق است؛ زبان هنر نیز این ویژگی را دارد که بیان غیرمستقیم همین حقایق است. تفاوت این دو زبان آن است که زبان نخست بر نقل حقایق به صورت واقعی استوار است در حالی که زبان هنر به عنصر تخیل تکیه دارد. به عنوان مثال، اگر بخواهیم اهمیت انفاق در راه خدا را بیان کنیم‌، می‌گوییم هر کسی برای خشنودی خدا اموال خود را انفاق کند، چند برابر آن پاداش خواهد گرفت. در این حالت، این سخن یک بیان واقعی، عادی یا علمی است.

اما هنگامی که همین مفهوم را با آیه کریمه: «مثل الذین ینفقون اموالهم فی سبیل الله کمثل حبه» بیان می‌کنیم‌، این تعبیر یک بیان «هنری» خواهد بود. تفاوت تعبیر گذشته با این تعبیر‌، ایجاد یا افزودن رابطه‌ای جدید میان «انفاق» و «دانه گندم» است. با توجه به تعاریف یاد شده، هنرمند کسی است که: «اندیشه‌ها و عواطف خویشتن را از طریق «قلم»، «قلم مو»و «چکش» یا ابزار تولید آواها به صورت «شعر»‌، «نثر»، «نقاشی»، «تندیس» و «موسیقی» به منصه ظهور رساند و بدین وسیله دیگران را در مسیر فکری و عاطفی خود قرار دهد.

از مجموعه تعاریف برای هنر می‌توان دریافت که هنر ترکیبی از عناصر است و با وجود آن‌ها، انسان می‌تواند به دستاوردهای لطیفی از احساس آدمی دست یابد که در شرایط دیگر‌، چنین امکانی میسر نمی‌شود. این عناصر عبارت‌اند از: تخیل‌، ذوق‌، خلاقیت و زیبایی. در میان این عناصر، سه عنصر نخست در تکوین و ظهور اثر هنری و عنصر آخر، در کیفیت ارزش‌گذاری آن نقش دارند.

تخیل: حکمای قدیم قوای باطنی را به چهار قوه‌ی عقلیه‌، غضبیه‌، شهویه و وهمیه تقسیم می‌کردند. قوه وهمیه را نیز شامل واهمه‌، خیال و متخیله می‌دانستند. واهمه‌، معنای خبری را و خیال‌، صورت‌ها را درک می‌کند. و متخیله بین آن دو‌، ارتباط بر قرار می‌سازد.امروزه نیز‌، که تحقیقات بشری به جای تکیه بر تعقل محض‌، بیشتر بر تجربه تکیه کرده، وجود چنین قوه‌ای در آدمی که منشأ آثاری از جمله هنر است را مورد پذیرش قرار داده‌اند؛ هر چند که آن‌را به عنوان فعالیت‌های پیچیده فیزیولوژیستی مغز می‌شناسند. بارزترین نمود این قوه‌، صنعت شعر است که در منطق، کنار جدل و خطابه قرار گرفته است و آن را برخاسته از قوه خیال شاعر تعریف نموده‌اند. تصویری که یک شاعر از پدیده‌های مختلف ارائه می‌کند، با استفاده از انواع تشبیه، کنایه‌، استعاره‌، استخدام‌، ایهام و … سرازیر شده و لبریز از پرورش خیال است که به همین سبب به شعر‌، لطافت‌، طراوت و زیبایی می‌بخشد. به این خاطر است که اثر منظوم را از مصادیق شعر نمی‌شناسند؛ زیرا گفته می‌شود چنین اثری برخاسته از قوه‌های عاقله است.

ذوق: شاید همه بتوانند مفهوم ذوق را به کمک وجدان خود دریابند. با این حال‌، ارائه تعریف جامعی از آن به سادگی ممکن نیست، (یدرک و لا یوصف). یکی از این تعریف‌ها چیزی است که تولستوی یاد کرده است که بر آن اساس شاید بتوان ذوق را «توانمندی اندیشه آدمی در درک عمیق‌تر و ارائه بهتر» دانست. وی معتقد است: «ذوق شناخته نمی‌شود مگر به وسیله آن فداکاری که هنرمند یا دانشمند در صرف وقت و چشم‌پوشی از راحتی و خوشی خویش در پیروی از ذوقش می‌نماید.» کانت در مورد آن چنین گفته است: «ذوق‌، قدرت قضاوت در چیزی یا واقعه و نمودی است به وسیله خشنودی بی‌شائبه که عاری از هر سودی باشد». نقش ذوق آدمی تا بدان جاست که بسیاری موفقیت در امر خطابه‌، اجتهاد و تحقیق را به داشتن ذوق سلیم مرتبط دانسته‌اند. به عنوان مثال سکاکی، قرآن را از بعد فصاحت و بلاغت‌، یک اثر هنری فوق بشری (معجزه) معرفی می‌کند. با این حال می‌گوید: «اعجاز قرآن قابل درک است، اما قابل وصف نیست.» او می‌گوید: «تنها راه درک اعجاز قرآن، ذوق است که آن هم در سایه داشتن علم و بیان فراهم می‌آید.» سکاکی خود تعریف روشنی از ذوق ارائه نمی‌دهد.

خلاقیت: از شگفتی‌های منحصر به فرد روان آدمی و از امتیازات اوست که بی‌تردید این توان‌، شعاعی از قدرت مطلق خلاقیت حضرت باری تعالی است که در روان آدمی به عاریه نهاده شده است و انسان را از رهگذر همین نشانه‌ها به صفات خالق رهنمون می‌گردد. خلاقیت‌، توان آفرینش اثر یا کاری است بدون آن که پیشینه‌ای داشته یا از اثر و کار دیگری نمونه‌برداری شده باشد. و این از جمله عناصری است که از هر هنری و بیش از آن بهره برده است. نقاشی‌، گرافیک‌، مینیاتوری و … از جمله نمودهای هنری است که عنصر خلاقیت در آن‌ها بیشتر مشاهده می‌گردد. از خلاقیت گاه به نبوغ تعبیر می‌شود و در تفاوت آن با مهارت می‌گویند: «ماهر در فن به کسانی گویند که در هر رشته یک نوع کاری انجام می‌دهند که در واقع تکرار زمان گذشته یا نتیجه مهارت خودشان است‌، (در حالی که) نابغه، ساخته‌هایی ایجاد می‌کند که دارای اندیشه‌های بکر باشد و با آثار موجود تفاوت مبینی داشته باشند.» آثار پدید آمده از نبوغ‌، همگی بدیع‌، تازه‌، ناگهانی‌، شگفت‌آور‌، زنده و مخالف معمول است.

زیبایی:شمار صفحاتی که در گوشه و کنار جهان بر آن‌ها حروفی نگاشته شده‌، به هزاران هزار برگ می‌رسد بی‌آن‌که مورد توجه قرار بگیرند. به جز این که همگان‌، مفاهیم مورد نظر نویسنده را در قالب آن حروف جست‌وجو می کنند؛ اما به راستی چه ویژگی باعث می‌شود که یک اثر خوشنویسی برجسته‌، هزاران نفر را تحت تاثیر قرار می‌دهد و هر فرد هنردوستی را ساعت‌ها به درنگ و توجه در مورد خود وا می‌دارد؟ مقدار چوپ و پارچه‌ای که در تابلوهای نقاشی به کار رفته آن قدر ناچیز است که مورد توجه قرار نمی‌گیرد‌، با این حال چنین آثار شگرف و شگفتی‌آفرین، همواره با پول‌های گزاف‌، خرید و فروش شده، در موزه‌ها با تجلیل فراوان نگهداری می‌شود! به طور قطع تنها عاملی که چنین عنایت و توجهی را به این آثار بخشیده‌، زیبایی فراوان است که در آن‌ها به تصویر کشیده شده است. لیکن با این همه‌، تعریف دقیق و جامعی از آن‌، ارائه نگردیده است. مفاهیمی چون مطبوع بودن‌، نظم و عظمت‌، سود‌بخشی و … چیزهایی هستند که در تعریف آن آمده‌اند‌، اما وجود هر کدام‌، گاهی زیبایی نیست و گاهی هم نزد افراد خاصی‌، زیبایی تلقی می‌شود. بنابراین می‌توانیم زیبایی را نسبی بدانیم.

منابع:
لغت‌نامه دهخدا‌، ش ۷۵‌، ص ۳۱۶ و ۳۱۷ و ۵۷‌.
فرهنگ معین‌، ج ۴‌، ص ۵۲۰۸.
لئون تولستوی‌، هنر چیست؟