فیروزه

 
 

هندسه در راز و رمزهای دینی

مقدمه:

در جهان باستان، اعتقادات دینی و اسطوره‌ای سر منشأ بسیاری حرکت‌های انسانی بود. درون و ذات هر پدیده‌ای که رخ می‌داد به نوعی به اسطوره و دین پیوند می‌خورد و هنر بهترین وسیله برای نمایش این تفکر دینی و اسطوره‌ای بود.

در هنر باستانی، برخی نقش‌ها و نمادها صرفا تصویر نبودند بلکه نماد یک عقیده و سمبل دینی بودند. از میان این نشانه‌های دینی می‌توان به دایره اشاره کرد. دایره در جهان باستان از جمله بین‌النهرین، ایران، مصر، هند و تمدن‌های بودایی مذهب نقش مهمی را به عنوان سمبل دینی به عهده گرفته است.

حضور دایره در ابتدا در ادیان خدا – خورشید، از بین‌النهرین شروع شد و به ایران رفت. دایره نماد خدای خورشید بود ولی بعدها به عنوان نماد دینی و عقیدتی به مصر و چین و هند و… رفت و نقش‌های متعددی به خود گرفت.

«دایره و مرکز از جمله رمزهای اساسی محسوب می‌شوند. درخت زندگی و مار، در زمانی اساطیری و در بهشت روی زمین که مستدیر توصیف شده، نشانه‌ها و نگاهبانان مرکز بودند. در غالب تمدن‌ها، ابدیت به شکل دایره و چرخ و اروبوروس، ماری که دمش را گاز گرفته تصویر می‌شود. شکل مدور نمودار یکی از مهم‌ترین جهات زندگی یعنی وحدت و کلیت و شکفتگی و کمال است. انسان غالبا در درون دایره‌ای که نشانگر تناسبات پیکر است تصویر شده است. در بسیاری سنن، به این شکل بسته که انسان را در برگرفته؛ محافظت می‌کند، کار ویژه‌ای جادویی منسوب شده است.(مونیک دوبوکور،۱۳۷۶،ص۷۷)

در تمامی ادیان و اساطیری که خورشید نقش مهمی در آن‌ها ایفا می‌کند شکل خورشید به تدریج تبدیل به دایره شده و به عنوان نماد خورشید در هنرهای دینی آنان مطرح شده است.

«خورشید غالبا در مرکز کیهان تصویر شده است و نشانه‌ی عقل عالم به شمار رفته است آن چنان که قلب آدمی مقر بعضی قوای وی محسوب می‌شود. خورشید به عنوان قلب جهان و چشم عالم، گاه در مرکز چرخ فلک البروج می‌درخشد و نیز یکی از صور درخت جهان است که در این نقش پرتوهایش درخت زندگی به شمار می‌روند(مونیک دوبوکور،۱۳۷۶، ص۸۶)

در این تحقیق به بررسی تطبیقی دایره در اعتقادات مذهبی بین‌النهرین، ایران، هند و نیز جهان بودایی مانند چین پرداخته می‌شود، به اهمیت دایره در هنر مذهبی جهان باستان توجه شود.

دایره در هنر بین‌النهرین و ایران

در تمدن بین‌النهرین، آشور( آسور) خدای بزرگ و محافظ کشور آشور است. قرص بالدار او را احاطه کرده است و کمانی بر ضد دشمنان دارد. وی حامی جنگ و سپاه کشور خود است.(جیمز هال، ص۳۲۷)

در کهن‌ترین تصاویر خورشید- خدایان، هاله‌ی تقدس ظاهر می‌شود که به شکل قرص است. هاله یا به صورت قرص ساده یا پرتوهای نوری در می‌آید که از سر آن‌ها ساطع است.(جیمز هال، ص۲۲۱)

دایره و چرخ همواره بر یکدیگر دلالت کرده‌اند و همراه هم بوده و گاه به یکدیگر تبدیل شده‌اند. اولین چرخ‌هایی که در تاریخ نشانی از آن‌ها یافت شده چرخ‌های ارابه ای است مخصوص حمل اموات که کاتبی سومری در ۳۵۰۰ ق.م آن را تصویر کرده است.(مونیک دوبوکور،۱۳۷۶ص۸۷)

صلیب با چهار بازوی مساوی – که ابتدا دایره بود و- درون یک دایره محاط شده است، چهار جهت اصلی آن در بین‌النهرین نماد چهار جهت اصلی طبیعت و بادهای باران زاست که نماد خدایان آسمان، آب و هوا است و نیز نماد شمش Shamash و آنو Anu خدای آسمان است(جیمز هال، ص۲۰۵)

صلیب با بازوی مساوی نماد خدای آسمان بین النهرین

دایره نماد شمش خدای خورشید بین‌النهرین است. دایره‌ای به صورت ستاره چهار پر با چهار شعله یا پرتو که درون یک دایره واقع شده‌اند.(جیمز هال، ص۲۰۵)

دایره نماد خدای خورشید شمش

شاه بابل در حال قربانی کردن برای الهه خورشید

مار به منزله علامتی از مدار ماه که به صورت دایره‌ای چنبر زده است. از نمادهای کیهانی بین النهرین

یکی دیگر از نمادها و سمبل‌ها که بر دایره دلالت می‌کند، گردونه تندروی است که با اسب کشیده می‌شود؛ متعلق به مهاجمان آریایی که در پیروزی نظامی آن‌ها جنبه‌ای قاطع داشت و بعدها در قصر آشور بانیپال دوم ظاهر شد. گردونه نظامی نماد پیروزی و اسب نماد نیروی خورشید بود. گردونه نیز وسیله انتقال بسیاری از خورشید- خدایان مانند ایشتار الهه جنگ بین‌النهرین که همواره سوار بر گردونه به تصویر در آمده است.(جیمز هال ۱۸۰)

چرخ گردونه در بین النهرین که کاملا بر دایره دلالت می کند

همچنین در بین‌النهرین نمادهای دیگری ظاهر شده که کاملا دایره‌ای شکل است و آن گروهی از خدایان(هفت عدد) بین‌النهرین بدون نام که برای اولین بار به روی مهرهای استوانه‌ای شکل بابل کهن و بعدها به روی سنگ‌های تعیین مرزی و ستون‌های یادمانی ظاهر شده و شکل آن‌ها هفت قرص یا هفت نیمکره بود که آن‌ها در دو ردیف یا به شکل آذین‌های گلسرخی تعبیه می‌کردند. آن هفت خدا را با هفت ستاره پروین یکی می‌دانستند و بعدها به صورت مجمع‌الکواکب درآوردند. در اصل به صورت هفت ریگ بودند که آن‌ها را برای قرعه‌کشی و نیز برای فالگیری به کار می‌بردند و از آن جاست که این ریگ‌ها، جنبه تقدس یافتند. این هفت نماد به Sibittithe seven مشهورند.(جیمز هال، ص۲۱۲)

سی‌بی‌تی، هفت نماد دایره‌ای مقدس در بین‌النهرین

در هر صورت بسیاری از نمادهای مقدس که در بین‌النهرین ظهور کردند، بعدها در ایران نفوذ کرده و از آن طریق به هند و در آیین بودا راه یافتند؛ و به صورت نمادهای ثابت بودایی در آمدند؛ مانند چرخ.

تجلی دایره در هنر دینی ایران

در ایران همچون بین‌النهرین، توجه به خورشید و خدایان خورشید مورد توجه بود. در آیین مهر و بعدها در آیین زرتشت، مهر(میترا) خدای- خورشید و نماینده خورشید بود.(شناخت ادیان۲، واحد تدریس کتب درسی قم،۱۳۸۰،ص۱۳-۱۲)

دایره به عنوان یک نماد مقدس، در ابتدا در دوران باستان در سفال‌های شوش ظاهر شد که در ابتدا دایره‌ای با صلیب‌هایی با بازوهای مساوی بود و ظاهرا این نقش از بین‌النهرین وارد ایران شد.

نمونه از نقوش سنتی ایران به روی سفال‌های شوش که دایره در آن به خوبی نمایش داده شده است.

نقوش روی سفال شوش ۸-۵ قبل از میلاد

نقوش سفالینه‌های شوش در ایران که فرم دایره‌ای در آن‌ها کاملا دیده می‌شود. این نقوش با شکل مدور بدنه کاملا هماهنگی دارد.

در ایران، میترا و اهورامزدا که خدایان خورشید بودند با دایره‌ای دور سر آن‌ها نمایش داده می‌شدند. این دایره‌ها بعدها به صورت هاله‌ی تقدس به هنر و آیین بودایی راه پیدا می‌کند.(جیمز هال، ص۳۲۷)

گردونه که در هنر بین‌النهرین برای اولین بار ظاهر می‌شود و نماد ایشتار بود، در هنر ایرانی نماد خدای خورشید، میترا بود.(جیمز هال،ص۱۸۰)

در ایران اصطلاحی ظاهر می‌شود به نام فر که در هنر ایران به صورت نمادهایی دایره‌ای شکل تجلی می‌کند. فر نیرویی است که از جانب خدا به افرادی برگزیده اعطا و آنان را در هر موضع و مقامی به برتری و سروری می‌رساند. حلقه و چرخ در هنر ساسانی ظاهر می‌شود که از تجلیات فر است؛ برگرفته از صورت ظاهر خورشید و گردش آسمان و چرخ زمان؛ که متأثر از تلقی دورانی از زمان و گردش آن در آیین زرتشتی است.(سعیده جعفری،۱۳۸۱، ص۱۴۹-۱۴۸)

نمونه‌های بسیاری می‌توان در آثار هنری ساسانی یافت که به دایره و مفاهیم رمزی بودن آن اشاره می‌کند.

همچنین به دلیل جنبه تقدس که دایره داشته است در کلاه‌های شاهان ساسانی به شکل‌های مختلفی ظاهر شده است. شاهان ساسانی همگی معتقد به دین زرتشت و حامی دین بوده‌اند؛ بنابرین جای تعجبی ندارد که رسما و عملا به شکل‌های مختلفی اعتقادات خود را به رخ می‌کشیدند.

نمونه‌هایی از کلاه‌ها و تاج‌های شاهان ساسانی که نماد دایره در آن به خوبی دیده می‌شود

دایره در هنر دینی هند و سنت بودایی

دایره در هنر هند، ابتدا به صورت هاله‌ی تقدس ظاهر شد. این سنت ابتدا در ایران و دور سر اهورامزدا شروع شد و به هند رفت. کهن‌ترین هاله‌ی تقدس مربوط به خدایان هند و سده‌های دوم تا چهارم میلادی است.

هاله‌ی تقدس در هند به صورت دایره‌ای ساده یا گل نیلوفر در نهایت شکوفندگی است. هاله‌ی تقدس در هنر بودایی هند به صورت هاله و شعله‌های متصاعد از بدن به شکل‌های مختلف به صورت یکی از جنبه‌های مختلف بودا و بعضی بودهی ستوها و کشی تی گادب‌ها و آدهات‌ها در آمد و این امر در جایی بود که هنر بودایی نفوذ کرد. (جیمز هال، ص ۲۲۱)

در شمایل‌نگاری هندویی، هاله‌ی تقدس در سانسکریت به صورت Shirash-Chakra برای همه خدایان آمده است. (جیمز هال، ص۲۲۱)

به طور کلی در هنر هند دایره نماد زمان و نماد حرکت پیوسته و مدور آسمان است که با الوهیت مرتبط است.(آلفرد هوهنه گر،۱۳۷۶،ص۳۱)

نمادهای دیگر دایره چرخ است، در سنت هندوئیسم تصویر خورشید غالبا با چرخ همراه است زیرا هر دو علامات مدوری هستند که نمایشگر جهانند. معبد خورشیدی Koarak در نزدیکی سواحل شمالی یکی از نمونه‌های این رمزپردازی است. در این معبد گردونه‌ی سنگی عظیمی است که سوریا(خدا-خورشید) ایستاده با گل لوتوس در هر دو دست آن‌را می‌راند.

نمودهایی از تصویر گردونه کیهانی با چرخ‌های رستگاری که محور آن‌ها گویی زمین را به آسمان پیوندی می‌دهند از هند در قرن ۱۳ میلادی در دست است. رایج‌ترین آن‌ها چرخ هشت پره است که نماد کیهان‌شناسی و جهات اصلی و میانی است. پرتوهای خورشید، شبیه پره‌های چرخ است که محورش نمایشگر مبدأ و اصل و دورش با پره‌های متصل به محور، تجلی این مبدأ است. لغات Rais (پره چرخ) و Rayons (شعاع) هم درباره‌ی چرخ و هم درباره‌ی خورشید به کار می‌رود.(مونیک دو بوکور،۱۳۷۶، ص۸۷)

در هند به چرخ به زبان سانسکریتی Chakra یا چکرا گفته می‌شود که در آغاز نماد چرخش سال و وابسته به خورشید بود و ویشنو آن را می‌چرخاند. بعدها بودا نقش ویشنو را به عهده گرفت و به چکرا واریتن Chakravaritin به معنای کسی که چرخ را می‌چرخاند یا کسی که بر جهان حکمرانی می‌کند ملقب شد. چرخ در ابتدا نماد بودا بود و بعدها نماد تعلیمات بودا شد. یعنی چرخ اصول یا چرخ قانون Dharma-Chakra. چرخ و گل نیلوفر به هم کاملا مربوطند و هر دو نمادهای خورشید بودند. گل نیلوفر هم در آیین بودایی نماد چرخ و گلبرگ‌های آن پره‌های چرخ بودند. چرخ یکی از نمادهای پای بودا است.(جیمز هال، ص۱۳۳وص۱۳۴)

در هنر دینی هند، خدا-خورشید سوریا به وسیله گردونه سوار بر آن منقل می‌شد. گردونه بزرگ شیوا توسط دیگر خدایان ساخته شد. وی به اتفاق برهما، گردونه ران خود شهر سه‌گانه دیوان را ویران ساخت.(جیمز هال، ص۱۸۰)

در هند دایره نماد خورشید بود. پرستش خورشید در میان اقوام هند و اروپایی شمالی در ریگ ودا مشاهده می‌شود که پنج خدا-خورشید برتر آیین هندو شد. سوریا قرص خورشید یا شکوفه نیلوفر خورشیدی داشت.(جیمز هال، ص۲۰۵)

به طور کلی نماد جهان در نزد هندوها یا بوداییان، ماندالاست که به سانسکریت دایره‌ای است. مطابق باور هندوها انسان دارای طبیعتی خدایی است ولی او از این حقیقت آگاهی ندارد. روح آدمی در زمان‌های بسیار دور اسیر تن شده و نجات انسان فقط از طریق تکامل است که برای اکثریت انسان‌ها در یک زندگی نمی‌تواند صورت بگیرد. پس روح آدمی در چرخه‌ی زندگی و مرگ اسیر است تا این‌که از طریق تکامل و خودشناسی از این وادی پر رنج و وحشت خود را برهاند.(مهاریشی ماهش یوگی، ۱۳۷۱،ص۱۱۸)

نمونه‌ای از ماندالاهای هندی

نمونه‌ای از نمادهای دایره‌ای هندی در رقص شیوا

نمونه‌ای از نمادهای دایره‌ای هندی که به صورت چرخ ظاهر شده و نماد بودا است

در هنر هند، ماندالا به عنوان نمادهای معنوی مطرح شده‌اند که برخی دایره‌های ساده و پیچیده‌اند. در یانتراها(نوعی ماندالا) در داخل یک دایره، برخی از خطوط و سطوح هندسی کشیده شده است. دریانترا مجموعه‌ای از اشکال دایره، مربع و مثلث نشان داده شده است که در آن ماندالا، مرکز دایره به صورت نقطه‌ای مشخص شده است.(نائومی هامفری،۱۳۷۱، ص۱۲۶-۱۲۵)

در این‌جا نمونه‌ای از این یانتراها را می‌توانید ببینید:

نمونه‌ای از یانتراهای هندی-بودایی

در آیین بودایی هند، یانتراهای مهمی مانند اوم، آجنا، ساهاسرارا و آناهاتا وجود دارد.(مهاریشی ماهش یوگی، ۱۳۷۱)

یانتراها در آیین بودایی وسیله تمرکز بوده‌اند، ساده‌ترین آن‌ها به شکل دایره‌ای است که در آن چهار کلمه(عناصر طبیعی) دیده می‌شود که به وسیله‌ی آن تمرکز صورت می‌گرفته است.(نائومی هامفری،۱۳۷۱ ص۱۸۵)

یک یانترای ساده بودایی برای تمرکز

چاکرای آناهاتا

یانترای آناهاتا

یک یانترای پیچیده از فرهنگ کالی به نام آوارنا یا اطراف، که اعداد ۱۵-۱ در اطراف مثلث‌ها به خدایان کالی، کاپالینی، کولا… اختصاص دارد. گلبرگ‌های هشت‌تایی که در اطراف دایره چاکرای آناهاتا به صورت یک لوتوس دوازده پر تصور می‌شود که بر روی هر یک از گلبرگ‌ها به زبان سانسکریت مانترایی مانند(کام، خام، گام، گهام، نام، جام و…) نگاشته شده در مرکز آن دو مثلث درهم فرو رفته قرار گرفته که این نماد آریایی توسط یهودیان سامی به نا حق اقتباس شده است.( مهاریشی ماهش یوگی،۱۳۷۱ص۷۱)

ساهاسرارا

ساهاسرارا بالاترین مرکز روحی است که به صورتی سمبولیک آستانه قلمرو روح و روان را مشخص می‌کند. تمام چاکراهای دیگر در این مرکز انرژی ادغام شده و به شکل لوتوسی با هزاران گلبرگ به رنگ قرمز تجسم شده است. بر روی گلبرگ‌های آن تمام مانتراهای به زبان سانسکریت نقش بسته و نمای گنبدی را دارد که از فرط عظمت تا بی‌نهایت گسترده شده است.(مهاریشی ماهش یوگی،۱۳۷۱،ص۱۰۱)

چاکرای آجنا

یانترای آجنا

چاکرای آجنا به صورت یک لوتوس به رنگ آبی نقره‌ای است که دارای دو گلبرگ است که به روی آن‌ها مانتراهای هام و کشام نگاشته شده است. در مرکز آن بذر درخشان مانترای اوم به رنگ زرد روشن به چشم می‌خورد که با خطوط قرمزی تزیین شده است.(مهاریشی ماهش یوگی، ۱۳۷۱،ص۱۰۶)

در آیین هندوان هم با اوم که ذکری بسیار متبرک و متعالی است از پروردگار جهان یاد می‌شود. همانطوری که مسلمانان با خوشنویسی کلمات هو و حق را می‌نگارند در تصویر بالا یک هنرمند هندی مانترا یا ذکر اوم را که سمبلی از خداوند متعال است، خوش‌نگاری کرده است.(مهاریشی ماهش یوگی، ۱۳۷۱، ص۱۶)

دایره در هنر بودایی چین

در هنر بودایی چینی، چرخ قانون یکی از چند نمادی است که برای نشان دادن ساکیامونی در قدیمی‌ترین و غیر‌تمثیلی‌ترین صورتش به کار می‌رفت که در آغاز یک قرص خورشید بود.(جیمز هال ، ص۲۲۱)

خورشید در چین تجسم اصل نرینگی یعنی یانگ و نماد امپراطور بود. خورشید یکی از دوازده زینت بر روی لباس امپراطور چین بود.(جیمز هال ، ص

۲۰۶)

یک جنبه متفاوت اصول بودایی چرخ زندگی است که نماد دایره‌های بی‌پایان تولد مجدد است. این دایره در نقاشی تبتی به صورت چرخ با شش پره نمایش داده می‌شد.(جیمز هال ، ص۱۳۴)

چرخ در هنر بودایی چین یکی از هشت علامت فرخندگی نزد بوداییان است.(جیمز هال، ص۱۳۴)

دوایر متحدالمرکز که در آثار مربوط به مدت مذهب بودایی ذن غالبا به چشم می‌خورد نمادی از آخرین مرحله تکامل درونی یا هماهنگی معنوی است. بهشت زمینی به شکل دایره نمایانده شده است. تحول و تکامل مربع به دایره در ماندالاها شبیه به تکامل یافتن تبلور مکانی یا نیروانا به مرحله نامعلوم بودن اصلیت است که در شرق همان عبور از زمین و رفتن به آسمان است. دایره با حرکت پویای خود نمایانگر تغییرات زمینی است.(آلفرد هوهنه گر،۱۳۷۶،ص۳۱)

نماد جهان‌گرایی چینی. در مرکز طرح دو نماد یین و یانگ به معنای همواره یکی در میان دیگری است.

دایره در هنر بودایی به صورت دیسک تسا چاکرا ظاهر شده است

در هنر جهان باستان دایره یک سمبل دینی است و نقش مهمی داشته است و این اهمیت بعدها به هنر و اساطیر مدرن هم کشیده شده و تا به امروز دایره در هنر ما مطرح و مورد توجه هنرمندان زیادی است.

نتیجه‌گیری:

با بررسی تمدن‌های بین‌النهرین، ایران، چین و هند به این نتیجه رسیدیم که در تطبیق نمونه‌هایی از نمادهای دینی به وجه مشترکی می‌توان دست پیدا نمود و آن هم نقشی که دایره به عنوان نماد دینی در ادیان باستانی این ملل بازی می‌کند. نقشی که دایره در هنر دینی این ملل باستانی بازی می‌کند به حدی است که بعدها در آیین‌ها و سنت‌هایی که در این ملت‌ها حاکم شدند باز هم دایره نقش‌های جدیدی را در نمادهای دینی آن‌ها ایفا می‌کند و نقش آن به هیچ‌وجه کمرنگ نمی‌شود.

منابع و مأخذها:

جعفری، سعیده، مقاله فر و نمادهای آن در هنر ساسانی، ماهنامه کتاب ماه هنر، شماره۴۶-۴۵، ۱۳۸۱.

دو بوکور، مونیک،جلال ستاری، رمزهای زنده جان، تهران، نشر مرکز، ۱۳۷۳.

شناخت ادیان، واحد تدریس کتب درسی قم، سازمان حوزه‌ها و مدارس علمیه خارج از کشور، جلد دوم، ۱۳۸۰.

مهاریشی ماهش یوگی، مدی تیشن(عرفان کهن)، دکتر رضا جمالیان، تهران، نشر مترجم، ۱۳۷۱.

نائومی همفری، مدی تیشن(طریقت باطنی)، دکتر رضا جمالیان، تهران، نشر مترجم، ۱۳۷۱.

هال، جیمز، فرهنگ نگاره‌ای نمادها، رقیه بهزادی، فرهنگ معاصر،

هوهنه گر، آلفرد، نمادها و نشانه‌ها، علی صلح‌جو، تهران. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان چاپ و انتشارات، ۱۳۷۶.


 

تجلی عرفان در ادب فارسی

بررسی ورود اشعار عارفانه به ادبیات فارسی مورد توجه همه‌ی تاریخ‌نگاران ادبیات فارسی بوده است. اما در میان کتاب‌های نوشته شده با دو تعبیر متفاوت رو‌به‌رو می‌شویم. گروهی از این بحث با عنوان «تجلی عرفان در ادبیات فارسی» یاد می‌کنند و گروهی با عبارت «ورود شعر به ادبیات عرفانی». گرچه این دو عنوان در نگاه نخست شبیه به یکدیگرند. اما برای دقیق‌تر شدن بحث باید تأمّل بیشتری صورت گیرد.

ما در ادامه به «تجلی شعر عرفانی در ادبیات فارسی» می‌پردازیم و به اشعار عاشقانه و غنایی که توسط شاعران غیر عارف سروده می‌شده و منظورشان عشق انسان به انسان بوده است و گاهی عرفا به منظور خاصی آن‌ها را زمزمه می‌کردند توجهی نمی‌کنیم؛ گرچه شعرای صوفی به پشتوانه‌ی همین اشعار غنایی و عاشقانه توانستند شعر عارفانه بسرایند. چون اشعار صوفیانه‌ی فارسی که از قرن پنجم به بعد، ابتدا در خراسان و سپس در مناطق دیگر، به تدریج در زبان فارسی پدید آمد از لحاظ صورت یا قالب تفاوتی با اشعار قبلی این زبان نداشت. (۱)

پیدایش شعر صوفیانه در زبان فارسی بی‌شک یکی از مهم‌ترین حوادثی است که در تاریخ این زبان رخ داده است که متأسفانه هیچ کس به طور جداگانه به آن نپرداخته است؛ حادثه‌ای که زبان عامیانه مردم را به زبانی عمیق تبدیل کرد. پیش از این حادثه زبان علمی ایران زبان عربی بوده است و دانشمندان کوتاه‌ترین متن‌ها را هم به عربی می‌نگاشتند. ابوریحان بیرونی درباره‌ی زبان فارسی می‌گوید: «جز به کار بازگفتن داستان‌های خسروان و قصه‌های شبانه نیاید»(۲). این اظهار نظر که قطعاً قبل از ورود اشعار عارفانه به ادبیات فارسی است نشان می‌دهد که هیچ کدام از دانشمندان، زبان فارسی را زبان فاخر علمی به حساب نمی‌آوردند. ورود اشعار عارفانه به فارسی تقریباً از اوایل قرن پنجم آغاز گردیده و موجب دمیدن روح تازه‌ای در کالبد شعر فارسی گشته و از برکت آن دامنه معنا در این زبان به تدریج گسترش یافته است تا آن جا که زبان فارسی حامل معانی عمیق عرفانی و ما بعد الطبیعی شد و از این راه به یک زبان مقدس و عمیق تبدیل شد.(۳)

بسیاری معتقدندکه تاریخ این حادثه به طور قطع مشخص نیست. برخی دیگر بر این باورند که ورود اشعار عارفانه به ادبیات فارسی همزمان صدور فهلویات است و چارگانه‌های باباطاهر را اولین اشعار عارفانه می‌دانند. عده‌ای می‌گویند: شروع شعر عارفانه مصادف با شروع سماع است. نظریه‌ی دیگری که حامیان بسیار دارد سنایی را بنیان‌گذار شعر عرفانی می‌داند.

واضح است که در این نوشته اشعار صوفیانه فارسی مورد نظر ماست و نه اشعار عربی نظیر اشعار حلاج و…

باباطاهر

گرچه تاریخ حیات و مرگ باباطاهر مشخص نیست. اما به یقین باباطاهر بر دیگران مقدم بوده است. یان ریپکا او را یکی از گزینه‌های جدی، مبدع شعر عارفانه می‌داند(۴). چون رباعی را نخستین قالب شعری می‌دانند که عرفا برای بیان اندیشه‌ها و تجربه‌های‌شان به کار گرفته‌اند(۵) و باباطاهر به عنوان یکی از نامدارترین رباعی‌سرایان ایران پیش‌قراول این سبک شعر عرفانی بوده است اما چون از اشعار باباطاهر نسخه‌ی موثق و معتبری در دست نیست. در این باب نمی‌توان از روی یقین او را مبدع شعر عرفانی دانست. از طرف دیگر در کتب مهم صوفیه مانند تذکرهٔ‌الاولیاء و نفحات الانس – ذکری از باباطاهر در میان نیست و او را به عنوان عارف نمی‌شناسند بلکه او را به عنوان درویشی شوریده حال معرفی می‌کنند. نام باباهر بعد از عین‌القضات و به سبب تأثیر او، در ادب شفاهی به تدریج منتشر شد(۶).

ابوسعید ابوالخیر

ابوسعدی ابوالخیر یکی از عارفان برزگ نیمه‌اول قرن پنجم است که کلمه «سماع» همنشین نام اوست. بدون شک مجالسی سماعی که در محضر ابوسعید ابوالخیر برگزار می‌شده است بدون شعر معنایی نداشته و شعر عرفانی از لوازم ضروری مجالس صوفیه بوده است. تاریخ ورود شعر عارفانه را باید با تاریخ آغاز سماع یکی دانست(۷). احتیاج به شعر عارفانه، ابوسعید را مجبور به سرودن رباعیاتی کرده است که شروع شعر عارفانه است. ریپکا معتقد است: «نخستین شعر‌های صوفیانه فارسی با نام ابوسعید ابوالخیر مهیمنی آغاز می‌شود… وی مبلغ دکترین عرفان به شمار می‌رود». سرودن ده‌ها رباعی با مضمون‌های عرفانی را به نسبت می‌دهند(۸). هرمان اته از مستشرقین آلمانی سده نوزده که برای نخستین بار رباعیات پراکنده ابوسعید را از جُنگ‌های فارسی بیرون کشید و جمع‌آوری کرده بود عقیده داشت طیف کاملی از درون‌مایه‌ها و نمادهای شعر صوفیانه را می‌توان در این شعرها یافت. او می‌گوید: ابوسعید بنیان‌گذار واقعی این سنت [رباعی‌سرایی] بود(۹). شبع نعمانی در شعرالعجم آثار روح قلندری و رندی و شور و اشتیاق را بیش از هر کسی در شیخ ابوسعید ابوالخیر، می‌داند. او می‌گوید: «‌وی اول کسی بود که افکار و خیالات تصوف را در شعر بیان نمود»(۱۰).

استدلال‌هایی که گذشت دو نکته اساسی داشت. نخست این که مجلس سماع نیاز به شعر داشت و این نیاز ابوسعید را وادار به سرودن شعر عرفانی کرد. دوم این که مجموعه رباعیاتی در دست است که نشان می‌دهد ابوسعید نخستین شاعر عارف است.

اما به راحتی می‌توان از کنار این دو استدلال گذشت زیرا گرچه در مجالس سماع شعر عارفانه خوانده می‌شد اما شاید این شعرها توسط شاعرانی سروده شده باشد که مرادشان عشق انسان به انسان بوده و عارف در مجلس سماع برداشت دیگری از آن شعر پیدا می‌کرده، آیا این شعرها الزاماً باید مؤلفه‌های شعرهای عارفانه‌ای را که مورد نظر ماست داشته باشد. پورجوادی معتقد است اشعاری که در مراسم سماع خوانده می‌شده غالباً اشعاری بوده است که توسط شعرای غیر صوفی سروده شده بود و منظور عشق در نزد شاعر عشق انسان به انسان بود و معانی غیر عرفانی داشته است(۱۱). تردیدی نیست که تصوف از شعر به عنوان وسیله بسیاری مناسب در مجلس سماع برای تأثیرگذاری بر روحیه‌ی مخاطبان استفاده می‌کرده و آموزه‌های فراوانی را به وسیله‌ی شعر برای مخاطبان عرفان بیان کرده باشد. اما سخن در این است که آیا در آن زمان شعر عرفانی فارسی وجود داشته است که بتواند مانند غزل عربی به راحتی مفهومی را عرضه کند. چون منظور ما شعر صوفیانه نابی است که از اصطلاحات عرفانی بهره برده وعرفان اسلامی را تبیین می‌ساخته، منظور هر شعر عاشقانه‌ای نیست و از طرف دیگر منظور هر شعر مذهبی و دینی هم نیست چون فرق است بین شعر اخلاقی و دینی و شعر عرفانی.

اما اشعار و ابیاتی که به ابوسعید نسبت می‌دهند قابل توجه نیست. چون چند سال بعد از ابوسعید نبیره‌اش ابوطاهر ابن سعید، صحت این انتساب را زیر سوال می‌برد(۱۲) اما اگر انتساب این اشعار به ابوسعید ابوالخیر مشکل نبود، می‌توانستیم از او به عنوان یکی از گزینه‌های جدی مبدع شعر عارفانی یاد کنیم.

در این بحث نام عرفای بزرگ دیگری هم به عنوان آفریننده‌ی سبک شعر عارفانی به میان می‌آید. عرفایی چون خواجه عبدا… انصاری(۱۳) و غزالی که گروهی معتقدند با کتاب سواغ العشاق خود مکتب صوفیانه عرفانی «تصوف شعر فارسی» را بنا نهاده است(۱۴). حتی برخی نظامی را صوفی دانسته‌اند و تفاوت میان حکیم و صوفی را نادیده گرفته‌اند و او را به عنوان مبدع شعر عرفانی معرفی کرده‌اند.

ابوالمجد مجدود سنایی

نخستین غزل‌سرای بزرگ تصوف سنایی است. او نخستین شاعری است که برای بیان تفکر عرفانی از شکل غزل بهره برد(۱۵). خدمات سنایی در پیشرفت شعر صوفیانه بسیار عظیم است. باید او را قافله‌سالار این نوع شعر بدانیم(۱۶). اولین کسی که تعبیر عشق حقیقی و مجازی را وارد زبان شعر عاشقانه صوفیانه فارسی کرد سنایی بود(۱۷). آربری مستشرق و مترجم معروف قرآن معتقد است: از آن جهت که [سنایی] پیشوای شاعران دوره‌های بعد بوده و غزل عرفانی را طرح‌ریزی کرده است شایسته توجه است(۱۸). سنایی در زمینه‌ی غزل عرفانی الگویی برای شاعران پس از خود مانند عطار، مولوی و حافظ عراقی و نظامی بوده است و تأثیر به‌سزایی بر شعر عرفانی فارسی داشته است.

ذبیح‌ا… صفا می‌گوید: از موضوعاتی که مخصوصاً در قرن ششم در شعر فارسی به شدت رخنه کرد تصوف و عرفان است. توجه به افکار عرفانی در شعر البته زودتر از قرن شش صورت گرفته بود. لیکن اثر بین و آشکار آن را از آغاز این قرن در اشعار فارسی می‌بینیم. نخستین کسی که به ایجاد منظومه‌های بزرگ عرفانی توجه کرد سنایی است. منظومه‌های حدیقهٔ‌الحقیقه و طریق‌التحقیق دو اثر معروف او در تصوف و عرفان است(۱۹).

برخی اما به بیش از این معتقدند. آن‌ها نه‌تنها سنایی را بینان‌گذار شعر عرفانی می‌دانند بلکه تولد سنایی را در شعر فارسی تولد سبکی جدید در شعر می‌دانند. اسلامی ندوشن می‌گوید: «با سنایی مسیر شعر فارسی تغییر می‌کند. اولین بار شعر وارد عرصه عرفان می‌شود… و [او] به اصطلاح روزنامه‌ها «بنیانگذار» شعر عرفانی است(۲۰).

ذبیح‌ا… صفا در این‌باره می‌نویسد: سنایی بی‌تردید یکی از بزرگ‌ترین شاعران زیان فارسی و از جمله گویندگانی است که در تغییر سبک شعر فارسی و ایجاد تنوع و تجدد در آن مؤثر بوده است و آثار و منشأ تحولات شگرف در سخن گویندگان بعد از وی شده است».(۲۱)

شفیعی کدکنی معتقد است: «در تاریخ ادبیات فارسی وقتی می‌گوییم شعر قبل از سنایی و شعر بعد از سنایی خواننده‌ی اهل و آشنا، تمایزی شگرف میان این دو مرحله احساس می‌کند. هیچ کدام از قله‌های شعر فارسی حتی سعدی و حافظ و مولانا چنین مقطعی را در تاریخ شعر فارسی ایجاد نکرده‌اند، با این که سرایندگان برجسته‌ترین آثار ادب فارسی بوده‌اند. این ویژگی دوران‌سازی در کار حکیم سنایی برای مورخان شعر و عرفان از اهمیتی ویژه برخوردار است. حدیقه‌ی سنایی سرآغاز نوعی از شعر است و قصاید او نیز سرآغاز نوعی دیگر و غزل‌هایش نیز حال و هوایی ممتاز از غزل‌های قبل از وی دارد. کمتر شاعری را می‌توان سراغ گرفت که در چند زمینه‌ی شعری آغازگر و دوران‌ساز به شمار آید»(۲۲).

نتیجه‌گیری

برای یافتن تاریخ اولین اشعار عرفانی ناچاریم تعریفی صحیح از شعر عرفانی به دست آوریم. و خصیصه‌ها و کلید واژه‌های شعر عرفانی را که مورد نظر ماست بیان کنیم: «شعر عرفانی شعری است که ارباب معانی در بیان اصول و مواجید و حقایق معنوی سروده‌اند»(۲۳). شاید از همین تعریف بتوانیم خصیصه‌های شعر عرفانی را استخراج کنیم. پس منظور از شعر عرفانی شعری است که با نیت عرفانی سروده شده باشد نه شعر عاشقانه‌ای [به معنای انسان و انسان] که عارفانه تفسیر شود؛ اگر با توجه به کلید واژه‌هایی چون باده، می، عشق حقیقی، عشق مجازی، مستی و عرفان به سراغ دیوان‌های شعری و جُنگ‌های فارسی برویم. شعر‌هایی را که پیدا می‌کنیم می‌توانیم به دو دسته تقسیم کنیم:

الف) شعرهای دوره قبل از سنایی

ب) شعرهای دوره بعد از سنایی

شعر‌های دوره بعد از سنایی بحث چندانی ندارد. اما در شعرهای دوره‌ی قبل از سنایی به دو گونه شعر بر می‌خوریم:

الف) شعرهایی که شاعران آن عارف بودند.

ب) شعرهایی که شاعران آن عارف نبودند.

بسیاری از شعرهایی ک در مجالس سماع خوانده می‌شده است و یا صوفیه برای راهنمایی سالکان طریق از آن‌ها بهره می‌جستند جزو دسته‌ی دوم است. تردیدی نیست که صوفیان از این دسته اشعار به عنوان مناسب‌ترین ابزار تأثیر بر روحیه‌ی مخاطبان استفاده می‌کردند اما با دقت در این شعرها آشکار می‌شود که اغلب این ابیات در وصف معشوقه دنیایی و مجازی سروده شده‌اند و در اصل هیچ رنگ و بویی از عرفان و تصوف در آن‌ها نیست ولی این اشعار به وسیله صوفیان، عارفانه تفسیر شده است.

این مشکلی است که الآن هم ما با آن مواجه هستیم که آیا فلان شعر غزل عاشقانه عرفانی است یا ترانه غیر دینی عاشقانه.

به سبب این که منظور ما در این بحث شعر عارفانه ناب است این دسته اشعار که اتفاقاً بخش عظیمی از شعر عارفانه قبل از سنایی است را به کنار می‌گذاریم و به شعرهای دوره‌ی قبل از سنایی که شاعران آن عارف بودند می‌پردازیم.

با چشم‌پوشی از صحت یا عدم صحت انتساب این اشعار به شاعرانش ما به چند مجموعه شعری در این دسته برخورد می‌کنیم. اشعار باباطاهر بابای سوته‌دلان، اشعار ابوسعید ابوالخیر و اشعار خواجه عبدا… انصاری.

پس از بررسی این مجموعه‌ها به این نتیجه می‌رسیم که گرچه اشعاری با مضامین عارفانه قبل از سنایی بوده است اما این اشعار، اشعار تعلیمی عرفان نیستند و اشعاری هستند که بیشتر آن در حال وجد و خلسه سروده شده‌اند و نجوایی است با معشوق و یا حدیث نفس است و هیچ‌گاه این شاعران تا قبل از سنایی نتوانسته‌اند سبکی را به عنوان شعر عارفانه بنا کنند و فقط اشعاری به طور پراکنده درباره‌ی معشوق و رسیدن به او سروده‌اند. و هرگز نمی‌توانیم این مجموعه‌های پراکنده را مصداق تجلی عرفان در ادب پارسی بدانیم. گرچه شعرهایی با مضامین صوفیانه از اواسط قرن چهارم شروع شده است و پس از آن توسط خواجه عبدا… انصاری رنگ و بوی صوفیانه گرفت و شاعران گمنامی بودند که می‌توان اشعار عارفانه‌شان را در «کشف‌الاسرار» و «سوانح‌العشاق» دید و هم این طور می‌توان در اشعار رودکی و فردوسی نشانه‌های عرفان و حکمت اسلامی را دید. اما سکه شعر عارفانه را به نام «سنایی» زده‌اند سنایی سبکی جدید در شعر فارسی بنا گذاشت و پنجره‌ای نو بر شعر فارسی گشود و به زبان فارسی عمق بخشید و معنا را از ظاهر به لایه‌های زیرین کلمات کشاند و محتوای صوفیانه و اندیشه عرفانی را وارد شعر فارسی کرد و برای اولین بار آوردن معانی به شکل تکامل یافته آن در شعر فارسی را تجربه کرد. اشعار سنایی پر است از معارف و حقایق عرفانی و حکمی و اندیشه‌های دینی و زهد و وعظ و تمثیلات تعلیمی که با بیانی شیوا و استوار تلاش در آموزش سالکان طریق دارد.

پس، از دو جهت می‌توان دوره‌ی قبل از سنایی را با بعد از سنایی جدا کرد. یکی به وجود آمدن شعر تعلیمی عرفان و دیگری تشخص سبکی پیدا کردن شعر عارفانه.

با همه‌ی این اوصاف شاید برخی معتقد باشند این مسأله که آیا سنایی پایه‌گذار چنین شعری بوده است یا نه. به طور قطع حل نمی‌شود زیرا ممکن است مثنوی‌های صوفیانه کهن‌تری نیز بوده که به ما نرسیده است اما باید بگوییم برای یک تاریخ‌نگار ادب پارسی، اشعار آموزشی سنایی کهن‌ترین منظومه‌های تعلیمی عرفان است. از طرف دیگر چون مورخان ادبیات فارسی و مستشرقان کمتر به سنایی پرداخته‌اند و تحقیق پیرامون سنایی بسیار محدود است و به همین دلیل درباره سنایی نمی‌توان از روی قطع سخن گفت.

برای اتقان بیشتر به بحث و آشکار شدن بحث تفاوت اشعار تعلیمی عرفانی با اشعار عرفانی بیش از آن به سخن دو تن از اساتید زبان فارسی اشاره می‌کنیم: سیروس شمیسا در کتاب سبک‌شناسی شعر می‌نویسد:

شمس تبریزی در مقالات معتقد است: «همین سنایی و نظامی و خاقانی و عطار بودند، که را از آن گفت نصیبی بود» سنایی نخستین شاعر بزرگی است که عرفان را به طرز وسیعی وارد شعر کرد و کتاب مستقلی در این باب موسوم به حدیقهٔ‌الحقیقهٔ و شریعهٔ‌الطریقهٔ پرداخت. چنان که استاد فروزانفر گفته است: قبل از سنایی هم عرفان در متون ادبی دیده می‌شود ولی سنایی به آن تشخص سبکی داد. باید توجه داشت که عرفان اولیه حتی در قرن ششم در آثار کسانی چون سنایی و خاقانی و نظامی چیزی است میان عرفان و شرعیت و همان طور که خود ایشان گفته‌اند شعر شرع است نه عرفان به کمال رسیده(۲۴) که بعدها در آثار بزرگانی چون مولانا و حافظ دیده می‌شود(۲۵).

دکتر فروزانفر در سخن و سخنوران می‌نویسد:

«شعر صوفیانه از اواسط قرن چهارم هجری آغاز شده و اشعار ابوالفضل بشر بن یاسین و دیگران که ابوسعید‌بن‌ابی‌الخیر در مجالس خود خوانده و در اسرارالتوحید نقل شده و یک رباعی از ابوعلی دقّاق (‌متوفی ۴۰۵) و رباعی دیگری منسوب به یوسف عامری که ظاهراً مقصود ابوالحسن محمد ابن یوسف و عامری است (متوفی ۳۸۱) با ذکر نام پدر به جای نام پسر که معمول قدماست و این هر دو رباعی در تمهیدات عین‌القضاه (مقتول ۵۲۵) مذکور است، وجود شعر صوفیانه را در آن قرن ثابت می‌کند و پس از آن در قرن پنج عبدالله انصاری (متوقی ۴۸۱) اشعار زهد مایل به تصوف می‌سرود و شعرایی بوده‌اند که ترانه‌های صوفانه سروده‌اند و آن ترانه‌ها در کشف الاسرار و سوانح احمد غزالی و آثار عین‌القضاه بدون ذکر قائل آمده و بعضی هم از آن احمد غزالی و عین القضاه است که هم‌عصر سنایی بوده‌ا‌ند و در حقیقت سنایی مبتکر این طریقه در شعر فارسی نیست. ولی بدون شک بسط و تکمیل آن در ضمن مثنوی‌های مفصل و کوتاه و قصاید و غزلیات فصیح و شیوا و شورانگیز با تعبیرها و ترکیب‌های تازه و بی‌شمار و به‌خصوص نوع شعر قلندری که نمودار آزادی فکر و نوعی سرکشی نسبت به رسوم و عادات و عقاید معمول و ارجمند نزد عامه آن عصر به شمار می‌ورد و حافظ آن را به اوج کمال رسانیده است. دستکار صنعت فکر و طبع معنی آفرین و فصاحت گستر حکیم سنایی است(۲۶).

پی‌نوشت‌ها

۱- پورجوادی، نصراله ، مجله‌ی نشر دانش، شماره مهر و آبان ۷۰، باده‌عشق.

۲- همان.

۳- پورجوادی، نصراله ، مجله‌ی نشر دانش، شماره‌ی مهر و آبان ۱۳۷۰. باده‌عشق ۱.

۴- یان ریپکا و همکاران، تاریخ ادبیات ایران، ۱۳۷۰، ص ۳۵۳.

۵- یوهانس، دوبرین، شعر صوفیانه، مجدالدین کیوانی، نشر مرکز، ص ۲۵.

۶- زرین‌کوب، عبدالحسین، جستجو در تصوف ایران، امیرکبیر، ۱۳۶۹، ص ۱۸۷.

۷- برتلس، تصوف و ادبیات تصوف، ترجمه‌ی سیروس ایزدی، امیرکبیر، ۱۳۷۶، ص۷۴.

۸- یان‌ریپکا و همکاران، تاریخ ادبیات ایران، ۱۳۷۰، ص ۳۵۳.

۹- براون، ادوارد، تاریخ ادبیات ایران، ج۲، ص ۳۹۶.

۱۰- نعمانی، شبلی شعرالعجم ج ۵، ص ۱۱.

۱۱- پورجوادی، نصرالهر، مجله‌ی نشر دانش، شماره آذر و دی ۷۰، باده‌عشق ۲ پیدایش معنای مجازی باده در شعر فارسی.

۱۲- یوهانس، دوبرین، شعر صوفیانه، مجدالدین کیوانی، نشر مرکز، ص ۲۵.

۱۳- یان ریپکا و همکاران، تاریخ ادبیات ایران، ۱۳۷۰، ص ۳۵۳. برخی سنایی را شاگرد خواجه عبدالها انصاری می‌دانند. برتلس می‌گوید، تفاوت میان منازل نامعلوم انصاری و حدیقهٔالحقیقه سنایی تنها در شکل و قافیه است و قسمت‌بندی هر دو اثر کاملاً یکسان و پیوندی بسیار سست میان بخش‌های جداگانه مشاهده می‌کنیم و در هر دو اثر اندرزهای اخلاقی و توضیح اصطلاحات تصوف و داستان‌هایی که کارکرد آن‌ها نمایش مواد نظری است که یکی پس از دیگری می‌آیند. در نتیجه تلاش برای قطع در خود انصاری انجام گرفت و معاصر کوچک‌تر او سنایی تنها ادامه منطقی او را پدید آورد. برای اطلاعات بیشتر ن.ک برتلس، تصوف و ادبیات تصوف، امیرکبیر، تهران ۱۳۷۹.

۱۴- ن.ک پورجوادی، نصرالهم، مجله‌ی نشر دانش، بهمن و اسفند ۶۶، حکمت دینی و تقدس زبان فارسی

۱۵- یان‌ریپکا و همکاران، تاریخ ادبیات ایران، ۳۵۶ و ۳۵۷.

۱۶- بهار، محمدتقی، سبک‌شناسی، ج ۲، تهران ۱۳۴۹ ص ۱۸۷.

۱۷- پورجوادی، نصرالهد، مجله‌ی نشر دانش، شماره بهمن و اسفند ۷۰، باده‌عشق ۳.

۱۸- آربری

۱۹- صفا، ذبیح‌اله ، مختصری در تاریخ تحول نظم و نشر پارسی، ص ۴۳.

۲۰- اسلامی ندوشن، محمد علی، از رودکی تا بهار، تهران ۸۴، ص ۲۵.

۲۱- صفا، ذبیح‌اله ، تاریخ ادبیات در ایران، ج ۲، ص ۵۲۵.

۲۲- شفیعی کدکنی، محمدرضا، تازیانه‌های سلوک، ص ۹.

۲۳- پورجوادی، نصرالهک، مجله‌ی نشر دانش، شماره‌ی مهر و آبان ۱۳۷۰. باده‌عشق ۱.

۲۴- همان‌طور که مخاطبان بزرگوار مستحضرند عرفان در قرن هفتم به کمال رسید و بلوغ عرفان بعد از ابن‌عربی است. در نتیجه شعر قرن ششم، شعر عرفانی به کمال رسیده نیست و سخنی از وحدت وجود و انسان کامل در اشعار عرفانی قرن ۶ و پیش از آن دیده نمی‌شود.

۲۵- شمیسا، سیروس، سبک‌شناسی شعر، تهران، ۱۳۷۹، ص ۱۹۵.

۲۶- فروزانفر، بدیع الزمان، سخن و سخن‌وران، ص ۲۵۴.

کتاب‌نامه

۱- تاریخ ادبیات ایران، یان ریپکا و همکاران، ۱۳۷۰.

۲- شعر صوفیانه، یوهانس، دوبرین، مجدالدین کیوانی، نشر مرکز.

۳- جستجو در تصوف ایران، زرین‌کوب، عبدالحسین، امیرکبیر، ۱۳۶۹.

۴- تصوف و ادبیات تصوف، برتلس، ترجمه‌ی سیروس ایزدی، امیرکبیر، ۱۳۷۶.

۵- تاریخ ادبیات ایران، یان‌ریپکا و همکاران، ۱۳۷۰.

۶- تاریخ ادبیات ایران براون، ادوارد، ،‌ج۲.

۷- شعرالعجم نعمانی، شبلی.

۸- سبک‌شناسی بهار، محمدتقی، تهران ۱۳۴۹.

۹- مختصری در تاریخ تحول نظم و نشر پارسی، صفا، ذبیح‌اله .

۱۰- از رودکی تا بهار، اسلامی ندوشن، محمد علی، تهران ۸۴.

۱۱‌- تاریخ ادبیات در ایران، صفا، ذبیح‌الها.

۱۲- تازیانه‌های سلوک، شفیعی کدکنی، محمدرضا.

۱۳- سبک‌شناسی شعر، شمیسا، سیروس، تهران، ۱۳۷۹.

۱۴- سخن و سخنوران، فروزانفر، بدیع الزمان.


 

شجر که پاک بود…

علیرضا پورامیدپیش‌درآمد:

پس از بیماری نگران‌کننده‌ی استاد محمدرضا شجریان در اواخر سال گذشته و دلشوره‌ها و دلواپسی‌های دوستداران موسیقی، هیچ چیز جز برگزاری کنسرت و اجرای زنده نمی‌توانست رفع نگرانی و دفع حرف و حدیث بنماید و این با تصمیم هوشمندانه‌ی استاد و وعده‌ی برگزاری کنسرت به مجرد ترخیص از بیمارستان در روزهای گذشته عملی شد. اجرای مزبور اولین اجرا در ده سال اخیر بود که بدون حضور همایون شجریان انجام می‌پذیرفت. همکاری و همخوانی تنگاتنگی که -اگر اشتباه نکنم- از اجرای زنده در مراسم یادبود زنده‌یاد رضوی سروستانی آغاز شد و در آلبوم آهنگ وفا شکل رسمی به خود گرفت و بیش از ده سال ادامه یافت. اجرای جدید، اولین اجرایی بود که در آن استاد به تنهایی حدود سه ساعت بر روی صحنه بود و شاداب و پرطراوت و البته به مقتضای سن و تجربه‌، هوشمندانه و با تدبیر و پختگی به پایان رساند.

درآمد:

این کنسرت به دلیل در نظر نگرفتن سهمیه‌ی بلیت برای خبرنگاران و اصحاب رسانه ابتدا با حرف و حدیث‌ها و ابهاماتی در انعکاس و بازتاب خبری آن همراه بود. شنیده‌ها و گفته‌ها از زبان برخی هنرمندان حرفه‌ای و شنوندگان نیمه‌حرفه‌ای خبر از ضعیف بودن کنسرت می‌داد اما با رفع برخی کاستی‌ها (مثل صدابرداری و یا عیوب آگوستیک و…) در سه اجرای آخر به بهترین سطح خویش، ارتقا یافته بود. این مطلب بیانگر این موضوع نیز هست که گروه اول با این که شب‌های آغازین -بنا به دلایلی مثل کمبود زمان برای تمرینات کافی یا تجربه اعضا گروه در اجرای صحنه‌ای در کنار استاد شجریان و یا فقدان اعتماد به نفس لازم نوازندگان و…- انسجام و هماهنگی لازم را نداشت، اندک‌اندک و شب به شب و اجرا به اجرا، بهتر شده و به نقطه مطلوب نزدیک شده بود؛ گر چه وزن و قوه‌ی گروه به اجراهای بهتر در آینده‌ای نزدیک، اشارتی نوید بخش می‌دهد و در جهت کمال، امیدهایی را ایجاد می‌نماید.

اوج:

برنامه در دو بخش تدارک دیده شده بود که قسمت اول در دستگاه همایون و با پیش در آمدی از ساخته‌های مجید درخشانی آغاز شد. سازهای کششی به‌ویژه قیچک باس و کمانچه‌ها که با قدرت و مهارت حامد افشاری و سینا جهان‌آبادی همراه بود بر فضا سیطره داشت. این سیطره به همراه صدای مستمر، نامحسوس و در عین حال مؤثر نی در زیر صداهای رو، که به وسیله شاهو عندلیبی نواخته می‌شد، حال و هوایی سوررئال و اثیری ایجاد کرده بود. سپس قطعه‌ی قدیمی و معروف «زنگ شتر» نواخته شد و پس از آن، آواز همایون از حنجره‌ای شنیده شد که این‌بار شیوه‌ای دیگر برگزیده بود؛ شیوه‌ای که حالتی ویژه داشت و صدایی را برون می‌فکند که در اصطلاح «صدای صبح» یا «صبح‌خوانی» است؛ یعنی صدای صبحگاهی خواننده. قدما معتقد بودند خوانندگان باید برای اجرا یا ضبط، عصر به بعد و ترجیحا شب را انتخاب کنند و تا جایی که ممکن است از خواندن به هنگام صبح و قبل از ظهر (برای اجرا یا ضبط) بپرهیزند. در این بخش، استاد با هوشمندی و برای تنوع، به نوعی جملات و کلمات را ادا می‌کرد (به لحاظ تُنالیته) که نه مخروطی‌خوانی (شیوه معمول آواز ایرانی) و نه همخوانی، که صبح‌خوانی محسوب می‌شد و…! پس از چند بیت آواز، تصنیف «چشم یاری» ساخته محمدرضا شجریان و با تنظیم مجید درخشانی با این مطلع آغاز شد:

ما ز یاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود آن‌چه می‌پنداشتیم (حافظ)

در شاه بیت غزل بود که گروه به خوبی جواب داد و به نوعی ارکستر به صدا دهی خوب رسید و همچنین صدای همیشگی استاد و نوای گوش‌آشنا و مأنوسش در بیت زیر تازه به گوش رسید و در چه بیت مناسبی که:

«شیوه چشمت فریب جنگ داشت

ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم»

در ادامه تا تصنیف «باد صبا»، ساخته‌ی حسام السلطنه (جهانگیر مراد) و با شعر ملک الشعرا بهار، اجرا به شوشتری وارد شد و پاسخ آواز سینا جهان‌آبادی با کمانی آتش‌افروز و کمانچه‌ای هوش‌ربا و سونوریته‌ای وجدآور، از ویژگی‌های آواز شوشتری بود و صد البته آواز و اجرای کلام هم مستغنی از تمجید و فراتر از توصیف. بعد از آن، چهار مضرابی شنیدنی و زیبا در بیداد همایون و سپس ساز و آواز استاد شاهو عندلیبی و مجید درخشانی بیشتر در محدوده‌ی بم صداها و تکه‌ی آخر این بخش، تصنیف رندان مست روی غزل معروف مولانا با ردیف «مستان سلامت می‌کنند».

قسمت دوم برنامه هم در دستگاه شور، با پیش درآمدی از ساخت‌های استاد، آغاز شد و پس از ساز و آواز، تصنیف «پیام نسیم» اجرا شد؛ البته این قطعه اول‌بار در دهه‌ی هفتاد در خارج از کشور با تار نوازی داریوش پیرنیاکان و نی‌نوازی جمشید عندلیبی و تمبک‌زدن هنرمند کنار کشیده و وارسته و بسیار خلیق، مرتضی اعیان اجرا و ضبط شده بود:

زکوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی

ازین باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی

بعد از این تصنیف، آواز با سنتور و سپس کمانچه، چهار مضراب و آواز مثنوی که از ویژگی‌های برنامه و اجرای مورد سخن، همین مثنوی بود، ادامه یافت؛ چون که مثنوی فرم بسیار رایج آوازی‌ست و تقریبا در همه‌ی دستگاه‌ها می‌توان بنا بر ویژگی دستگاه مربوطه آن را اجرا کرد (البته استادان آواز برای گوشه‌ی کرشمه نیز این قابلیت را قائل هستند) و مثنوی شور. البته معروف‌ترین و متداول‌ترین مثنوی در بین مثنوی‌خوانی‌ها به شمار می‌آید و معمولا ۶ تا ۸ بیت آغازین مثنوی مولوی را خواننده اجرا می‌کند (البته برخی اشکالات در ادای کلمات یا تلفیقی، به‌ویژه مثلا در واژه‌ی «ببریده‌اند» به شدت آزار دهنده است) از معروفترین اجراها مثلا یکی اجرای خلاقانه‌ی اکبر گلپایگانی‌ست (در زمان خودش) با شعر:

مست مستم ساقیا دستم بگیر

تا نیفتادم ز پا دستم بگیر

و اما مثنوی شور در اجرای شب هفتم که نگارنده شاهد بود، به راستی و بدون اغراق، بسیار در خور اعتنا و توجه و شایسته بحث و بررسی است و در اجرای این اثر، شنونده فرود و فرازها و ظرافت‌هایی را می‌شنید که گویا خواننده به هر ۴ آواز دستگاه شور سرک می‌کشید و حتی اگر اشتباه نکنم در لحظاتی هم به گوشه‌ی «هدی پهلوی» سه‌گاه یا منطبق می‌شد و یا خیلی نزدیک. و از جمله آوازهایی‌ست که باید حداقل بیش از ۲ بار شنید و وقت کرد تا بتوان قاطعانه نظر داد و البته که جز محمدرضا شجریان کمتر بر‌می‌آید و صد البته در این اجرا «مثنوی شور» تأثیر عاطفی هنری دخترش، مژگان شجریان که سه‌تار می‌نواخت از اهمیت خاصی برخوردار بود و در انتها نیز به رسم مألوف و مأنوس، درخواست مردم ترانه مرغ سحر را و اجرای گروه با تنظیم مجید درخشانی و همخوانی گروه با خواننده گروه (در برخی از جمله‌ها و عبارات ترانه). سرود «ای ایران» در اجراهای ارکستر ملی و مرغ سحر در اجراهای استاد شجریان، تو گویی بخش پایانی و البته لاینکف ماجراست!!

فرود:

خوشبختانه اجرای مذکور و نیز اجرای شب ششم ضبط و فیلمبرداری شده و قطعا به زودی در اختیار علاقه‌مندان قرار خواهد گرفت و اظهار نظر هنری و نقد و بررسی فنی، پس از شنیدن چند باره‌ی اثر منطقی‌تر، منصفانه‌تر و به طریق اولی فنی‌تر و انسانی‌تر خواهد بود. فقط آن‌چه به روشنی، عیان و عریان می‌توان نظر داد این‌که انتخاب اشعار آوازها اندیشمندانه و متناسب به لحاظ اجتماعی و به اصطلاح (به‌روز) اما انتخاب تصانیف و تنظیم‌ها و قطعا نسبت به اشعار نمره‌ای کمتر و درجه‌ای متوسط را خواهد گرفت و در یک جمله می‌توان گفت: در مجموعه تصانیف و آوازها، اشعار بر ملودی می‌چربید؛ چربشی قابل توجه. نکات دیگری نیز مثل صدا دهی، نسبت به تعدا اعضا و نوازندگی‌ها، به‌ویژه تار نوازی سرپرست گروه و یا چینش قسمت‌ها که شاید زیباتر و موثرتر می‌بود اگر کنسرت باشور شروع می‌شد و در حال و هوایی همایونی مردم را به خانه‌ها می‌فرستاد به‌ویژه این‌که همایون شجریان درین اجراها حضور نداشت.

شجر که پاک بود میوه‌اش شکر ریز است

گهر که پاک بود طالعش همایون است (بیژن ترقی)

به هر حال بحثِ بیشتر و بررسی شایسته‌تر را ان‌شاءالله پس از انتشار حامل صوتی، شاهد خواهیم بود و به همین چند نکته کوتاه بسنده می‌کنم.

حاشیه:

۱- در شب آخر، حضور بزرگان چون ژان دورینگ، استاد محمدرضا لطفی، استاد حسین علیزاده و استاد مظفر شفیعی و استاد برجسته‌ی ادبیات فارسی و فلسفه و عرفان اسلامی دکتر مهدی محقق و همسر فرزانه و فاضل ایشان سرکار خانم نوش‌آفرین انصاری بر جلوه جمعیت افزوده بود.

۲- در میانه‌ی بخش دوم و پس از لحظاتی که به نظر می‌رسید جناب شجریان خسته است و معمولا در این هنگام دیگر گروه‌ها به نواختن چهار مضراب می‌پردازند تا خواننده به اصطلاح نفسی تازه کند و نگاه مجید درخشانی به استاد هم این گمان را تقویت می‌کرد، به ناگاه در گوشه‌ی حسینی یک بار دیگر خواننده، «شجریان»یِ خود را نشان داد و چه بیت گویانی از حافظ:

سپهر بر شده، پرویز نیست خون افشان

که ریزه‌اش سر کسری و تاج پرویز است

و البته پس از آن‌هم همان‌گونه که ذکر شد در مثنوی حضور پررنگ و عاطفی سه‌تار نواز و اجرای نور چشم پدر، گویا خستگی‌ها را از خواننده زدود.

۳- حرکت دوربین‌ها و فیلمبرداران و به‌ویژه حرکت پاندولی و یا دورانی دوربین‌های بازودار و اهرمی، اغلب تمرکز شنونده را بر هم می‌زد و مثل شمشیر راموکلس همواره بالای سر و پشت گردن خریداران بلیط ۳۵ هزار تومانی در پرواز بود.


 

خاوران نامه

کتاب خاوران‌نامه یک مثنوی حماسی است مشتمل بر ۲۲۵۰۰ بیت که در بحر متقارب مثمن مقصور سروده شده و در آن افسانه‌ها و داستان‌های خیالی از سفرها و جنگ‌ها و دلاوری‌های حضرت علی‌بن‌ابیطالب(ع) و یارانش مالک‌اشتر و ابوالمحجن در سرزمین خاوران، با شاه خاور به نام «قباد» و شاهان بت‌پرست دیگر به نام «طهماس» شاه و «صلصال» شاه و سپاه دیوان و اژدها به نظم کشیده شده است.

نویسنده کتاب، شمس الدین محمد بن حسام الدین حسن فرزند شیخ شمس الدین زاهد معروف به «ابن حسام» از مردم «خوسف» قهستان خراسان بوده و در همان‌جا تولد یافته است و خوسف دهی است که تقریباً در کرانه کویر لوت در حدود مرز خراسان و کرمان واقع شده و اکنون جزء بیرجند و قاینات است.

وی به واسطه سرودن خاوران‌نامه، لقب فردوسی ثانی یافته است. این مثنوی گران‌قدر که از قدیمی‌ترین منظومه‌های حماسی دینی در ادب فارسی است، در نوع خود کم‌نظیر و به لحاظ سبک و ارزش شعری از مقام ممتازی برخوردار است.


حضرت امیر مؤمنان در مصاف با میر سیاف


حضرت امیر مؤمنان(ع) در مصاف با قطار

چون هدف این داستان‌ها، تحکیم ایمان مردم و برانگیختن حس تحسین شیعیان و دوست‌داران آل علی(ع) بوده است، بنا به پسند عوام در آن روزگار، همیشه صحت روایات تاریخی مورد نظر نبوده بلکه در آن‌ها گاه سخن از جنگ با اژدها و دیو و جن می‌رود. شخصیت‌های انسانی این مثنوی همچون مالک اشتر، ابوالمحجن و عمر بن امیه واقعیت تاریخی دارند ولی پاره‌ای دیگر نظیر عملاق، قرطاس، عبدوی و نیر مکان‌هایی همچون حصن ضمان و حصن ظفر صرفا ساخته‌ی ذهن شاعر است و تنها از دید حماسی باید بدان‌ها نگریست.

از مجموع نسخه‌های خاوران نامه، کهن‌ترین آن‌ها نسخه‌ی موزه هنرهای تژئینی تهران است که هم اکنون در کاخ گلستان نگهداری می‌شود.

یحیی ذکاء از مقایسه جزییات صورت‌ها و طرز قلمزنی‌ها و رنگ آمیزی‌ها و صحنه‌سازی‌ها و ترکیب‌بندی‌های نگاره‌های این نسخه چنین نتیجه می‌گیرد که در مصور ساختن صفحات این کتاب، سه نفر نقاش یا به عبارت دقیق‌تر یک استاد و دو شاگرد دست داشته‌اند.

این نسخه در ابتدا یعنی پیش از متلاشی شدن دارای ۱۵۵ قطعه نقاشی بوده ولی اکنون تعداد نقاشی‌های باقی مانده آن فقط به ۱۱۵ قطعه می‌رسد و ۴۰ نگاره باقی مانده در مجموعه‌های مختلف پراکنده‌اند.

چون تاریخ کتابت نسخه و مینیاتورهای فوق همزمان با سلطنت ترکمانان آق قویونلو و قره قویونلو در ایران است و دارای شیوه معین و مشخصی است؛ از این رو متخصصان اروپایی، سبک نقاشی آن را «سبک ترکمان» نامیده‌اند.

در حالی که یحیی ذکاء آن را ادامه هنرهای قدیم و پدید آورده‌ی خود ایرانیان می‌داند که بر اثر مرور زمان و نفوذ شیوه‌های گوناگون از کشورهای همسایه مانند بیزانس و چین و هند و غیره، و ابداع و تفنن‌های استادان کار، تحولات و تغییراتی یافته و به صورت‌های مختلف جلوه‌گر شده است.

برخی از نگاره‌ها تاریخ ۸۸۲ هجری قمری را دارد و به امضای نقاشی به نام فرهاد است. این امضا، نخستین امضای یک نقاش پس از امضای جنید بغدادی است.


رسیدن عمر امیه به حضور حضرت (ع)


گشوده شدن قلعه خیبر به دست حضرت علی (ع)

فرهاد، نقاش گمنام و شیرین قلم اواخر قرن نهم، گویا از اهالی شیراز بوده که در شیوه‌ای خاص هنرآفرینی کرد. به استناد تصاویر تاریخ‌دار نقاش، می‌توان گفت این نسخه ارزنده در حوالی سال ۸۹۲ هجری قمری پایان یافته و حدود ۱۰ سال نیز صرف کتابت و آفریدن نقوش آن شده است.

شیوه مجلس‌آرایی و کشیدن درختان سرو و گیاهان نواحی گرمسیری و ترسیم حیوانات دریایی، از قبیل نهنگ‌ها و ماهی‌های گوناگون و مناظر کشتی‌ها و کناره‌ها، این حدس را تأیید می‌کند که نقاش به ساحل دریاها و امکانات آن دسترسی داشته و در شهر شیراز که تا حدودی به آن نواحی نزدیک‌تر بوده، نقشی می‌ساخته و شیوه شیرازی و ترکمانی را در تصاویر خود اجرا می‌کرده است. نقوش روی کشتی‌ها، اسلیمی گل اناری و کلاه‌های برخی افراد، درویشی و بلند و نمدی در عیار شیوه شیرازی‌ها و ابرها، چین دامنی و باب آن سامان است و تزئینات چادرها و سایر نقوش نیز در این مکتب قرار دارند. شیوه خطوط متن نسخه، شیرازی است که با نسخه‌های دیگری که در این شهر کتابت شده یکسان و یک عیار است. از طرفی شیوه تذهیب و تشعیر صفحات اول و آخر کتاب نیز در مکتب شیراز است و نقش پرآذین تاج‌های کیانی و رگه‌های مارپیچی ظروف ساسانی و شیوه‌های ختایی و اسلیمی و نقوش در و دیوار ساختمان‌ها و قیافه‌ها و لباس‌های زنانه و قوسی‌های طاقی و قندیل‌های عمارات، مؤید این نکته است که نقاش، از اهالی شیراز بوده و نسخه مزبور را در آن دیار مصور کرده است.

منابع :
۱- خوسفی بیرجندی، ابن حسام، خاوران نامه، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ۱۳۸۱
۲- مرادی، حمید الله، تازیان نامه پارسی، خلاصه خاوران نامه ابن حسام خوسفی، مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۸۲
۳- ذکاء، یحیی، «خاوران نامه، نسخه خطی و مصور موزه‌ی هنرهای تزئینی»، هنر و مردم، دوره ۲، شماره ۲۰


 

خوشایندِ بی‌واسطه

پیش از آن‌که تعریف و معنای والایی را از منظر ایمانوئل کانت بررسی کنیم، ناگزیریم چند مفهوم کلیدی را که در بخش تحلیل قوه‌ی حاکمه‌ی زیبایی‌شناختی مورد بحث و گفتگوی کانت قرار گرفته، بازخوانی و تعریف نماییم؛ زیرا توصیف مبحث والایی در رابطه تنگاتنگ با سه مفهوم زیبایی، مطبوع و خیر می‌باشد و مفهوم والایی به ویژه در تعامل با معنای زیبایی تعریف می‌گردد.

والا به معنای چیزی است که از طریق ضدّیتش با علاقه‌ی حسی، بی‌واسطه خوشایند است و احساس والا مبتنی بر صیانت نفس و برانگیزنده حس مطبوع است. کانت در تعریف آن می‌گوید: «والا، عینی از طبیعت است که تصورش ذهن را وادار می‌کند دسترس‌ناپذیری طبیعت را به مثابه نمایش ایده‌ها تعقل کند»؛ اما زیبایی، حکم و داوری — نه حکم شناختی و منطقی — درباره‌ی یک تصور است که قوه متخیل در بازی آزاد خود با فاهمه — شاید متحد با فاهمه — نسبت به یک پدیده ارائه می‌دهد. زیبا به چیزی گفته می‌شود که صرفاً خوشایند و مورد رضایت فرد واقع شود، نه این‌که آن پدیده مورد علاقه فرد باشد. کانت در این باره می‌گوید: «زیبا چیزی است که در داوری صرف (و بنا بر این، نه با واسطه دریافت حسی بر طبق مفهومی از فاهمه) خوشایند باشد. از این‌جا به خودی خود نتیجه می‌شود که باید بدون هر علاقه‌ای خوشایند باشد».

برای مثال، خانه یا محله‌ی دوره کودکی مورد علاقه فردی است که نسبت به آن تعلق خاطر دارد، ولی این علاقه به جهت حکم قوه زیبایی‌شناختی او نیست، بلکه به دلیل علاقه و تعلق خاطری است که برای فرد وجود دارد، به طوری که آن خانه یا محله که مورد علاقه و رغبت فرد دیگر نیست، مورد توجه قرار نمی‌گیرد. مثلاً ممکن است فرزند برای مادر — به سبب علاقه و مهر مادری — زیبا به نظر آید؛ اما از نظر کانت در هیچ یک از این دو مورد نمی‌توان آن‌ها را احکام زیبایی‌شناختی دانست؛ زیرا داوری و حکم ما در این موارد همراه با علاقه بوده و فقط داوری زیبایی‌شناختی نیست.

بنابراین از نظر کانت، ذوق عبارت است از قوه داوری درباره‌ی امر زیبا، و حکم ذوقی در ارتباط با قوه فاهمه است و پدیده‌ی زیبا به چیزی گفته می‌شود که تنها خوشایند و مورد رضایت فرد باشد؛ رضایتی که بر اثر علاقه نباشد. در واقع وقتی می‌گوییم که چیزی زیبا است، به این معنا نیست که چه علاقه‌ای به آن داریم، بلکه بدین معنا است که چگونه درباره‌ی آن پدیده‌ی زیبا به کمک مشاهده صرف (شهود یا تأمل) داوری می‌کنیم.

اما کانت به چیزی امر مطبوع می‌گوید که در فرد، احساس لذت و الم را بر می‌انگیزد و یا به تعبیر دیگر، التذاد شخصی را به همراه دارد و به دریافت حسی وابسته است. کانت در تعریف آن می‌گوید: «مطبوع چیزی است که در دریافت حسی، خوشایند حواس واقع می‌شود».

همچنین از نظر او، خیر چیزی است که به وسیله عقل از طریق مفهوم صرف، خوشایند باشد. به باور کانت، چیزی که فقط به عنوان وسیله، خوشایند است، آن را خیر یا مفید برای شی‌ء خاص می‌نامند؛ اما آن‌چه را که به خودی خود خوشایند باشد، خیر فی نفسه گویند. به سخن دیگر، در هر یک از دو معنای پیشین از خیر، غایت و مقصدی مورد توجه است و میان عقل و اراده، نسبت و تعاملی به وجود می‌آید و در آن نوعی علاقه به چشم می‌خورد. از این رو، خیر به چیزی گفته می‌شود که آن را ارج نهند یا تصویب کنند؛ یعنی چیزی که برای آن ارزشی عینی قایل باشند. بنابراین در مفهوم خیر، وجود یک مفهوم و غایت مورد نظر است؛ اما در مفهوم زیبایی، قصد و غرض معنا ندارد و باید بدون غایت و غرض، حکم به زیبایی داد.

بنابراین گفتن این‌که امری زیبا است، به این معنا نیست که عاملی مرا (مانند علاقه به محله دوره کودکی یا مهر مادری) به آن پدیده وابسته می‌سازد، بلکه حکم زیبایی‌شناختی به تصوری تعلق می‌گیرد که انسان در درون خود می‌سازد؛ به همین جهت کانت می‌گوید: «هر کس باید بپذیرد که داوری درباره‌ی زیبایی اگر با کم‌ترین علاقه‌ای آمیخته باشد، بسیار جانبدار است و یک حکم ذوقی محض نیست و ما نباید کم‌ترین پیش‌داوری به نفع وجود اشیا داشته باشیم».

همچنین از دیدگاه کانت، میان زیبایی و والایی، جهات مشترک و متفاوت وجود دارد. جنبه‌ی مشترک میان آن دو این است که هر دو بنفسه خوشایند هستند و به هیچ حکم حسی یا حکم منطقی وابسته نمی‌باشند، بلکه حکمی تأملی را پیش‌فرض دارند؛ به همین دلیل همچون مطبوع به دریافت حسی، محدود و وابسته نیستند.

وجه دیگر شباهت میان زیبایی و والایی این است که هر دو حکم، شخصی و غیر معرفتی هستند، اما چون از دیگران انتظار می‌رود که مانند ما تصور و حکم کنند، از این رو نظر دیگران به منزله‌ی یک حکم کلی و همگانی قلمداد می‌شود. برای نمونه، در حکم زیبایی‌شناختی، فرد تنها می‌تواند این حکم را صادر کند: «این گل زیباست»، ولی نمی‌تواند چنین حکمی صادر کند که «همه گل‌ها زیبا هستند»؛ زیرا در حکم زیبایی‌شناسی ما تنها می‌توانیم درباره‌ی زیبایی پدیده‌ای که می‌بینیم داوری کنیم؛ اما به سبب وجود مکانیسم مشترک میان تمامی انسان‌ها توقع داریم که دیگران هم مثل ما حکم صادر کنند. یکی دیگر از جنبه‌های اشتراک میان زیبایی با والایی این است که در رضایت از والا به مثابه حکمی مربوط به قوه‌ی حاکمه تأملی زیباشناختی نیز باید درست همانند رضایت از زیبا، از سبب کمیت واجد اعتبار کلی، از جنبه کیفیت فاقد علاقه، از نظر نسبت دارای یک غایت‌مندی ذهنی و از بابت جهت، ضروری باشد.

تفاوت میان زیبایی با والایی این است که زیبایی به معنای کرانمندی، به صورت عین مربوط می‌گردد، اما والایی در شی‌ء بی‌صورت یافت می‌شود که به واسطه آن، بی‌کرانگی تصور می‌گردد. از این رو گفته شده است که زیبا نمایش مفهوم نامعین فهم، و والا نمایش مفهوم نامعین عقل است؛ یعنی آن‌گاه که قوه‌ی خیال به حد مفاهیم قوه فاهمه محدود می‌گردد، در این جا حکم به زیبایی می‌شود؛ اما زمانی که قوه خیال از قوه فاهمه فراتر می‌رود و به ایده‌های عقل می‌رسد، در این‌جا حکم به والایی می‌شود. بنابراین کانت درباره والایی می‌گوید: «والایی راستین نمی‌تواند در هیچ صورت محسوسی نهفته باشد، بلکه فقط به ایده‌های عقل مربوط می‌شود».

افزون بر این، رضایت از زیبا به تصور کیفیت، و رضایت از والا به تصور کمیت مرتبط است. رضایت از والایی طبیعت نیز فقط منفی است؛ زیرا احساس این است که قوه متخیله از خود سلب آزادی می‌کند، چون طبق قانونی متفاوت از قانون کاربرد تجربی‌اش غایتمندانه ایجاب می‌شود، در حالی که رضایت از زیبا مثبت است. همچنین نمی‌توانیم هر پدیده و عینی از طبیعت را والا بخوانیم، هر چند می‌توانیم بسیاری از اعیان طبیعت را زیبا بخوانیم؛ چرا که زیبایی طبیعی، حامل غایتی در صورت خویش است که به واسطه آن می‌تواند متناسب با قوه داوری ما باشد و به خودی خود رضایت همگان را جلب کند. اما چیزی که والایی را در ما برمی‌انگیزد، ممکن است از جهت صورت، ناقض غرض برای قوه داوری و فراتر از قوه خیال ما باشد. همچنین تخمین بزرگی در تصور والا به وسیله مفاهیم عددی ریاضی است؛ ولی در زیبایی، تخمین به واسطه شهود صرف (اندازه‌گیری به وسیله چشم) است.

از سوی دیگر، ذهن به هنگام تصور والا در طبیعت، خود را در جنبش احساس می‌کند، اما به هنگام حکم زیباشناختی درباره‌ی زیبا در حال نظاره آرام است. به تعبیر کانت، زیبا ما را آماده می‌کند تا چیزی، حتی خود طبیعت را بدون علاقه خاصی دوست بداریم و والا ما را آماده می‌سازد که به چیزی، حتی بر خلاف علاقه حسی خود ارج نهیم.

تحلیل والا
بر خلاف زیبایی، والایی به دو بخش والای پویا و والای ریاضی تقسیم می‌گردد. آن‌گاه که طبیعت در حکم زیبایی‌شناختی به مثابه قدرتی که هیچ قهری بر ما نداشته باشد، لحاظ شود، والای پویا است؛ اما هنگامی که بزرگی یک پدیده را با مفاهیم عددی بیان می‌کنیم، والای ریاضی است.

وقتی انسان در برابر عظمت و شکوهمندی یک کوه با صلابت یا بزرگی و پهناوری یک دریا قرار می‌گیرد، حکم به والایی می‌کند و آن کوه یا دریا را با الفاظی همچون «عظمت»، «شکوهمندی»، «وسعت و پهناوری»، «بزرگی» و واژه‌هایی مانند آن می‌ستاید. در واقع، قوه‌ی خیال انسان نمی‌تواند هر یک از عناصر و اجزای یک پدیده پهناور و بزرگ همچون کوه یا دریا را تحت مفاهیم فاهمه درآورد و درباره آن‌ها حکم زیبایی‌شناختی ارائه دهد؛ بلکه با جمع شدن همه عناصر و اجزای کوه و دریا، در انسان مفهومی فراتر از زیبایی یک گل، همچون عظمت، شکوه، بزرگی، خوفناکی، احساس خردی در برابر یک عظمت ترسناک و امثال آن به وجود می‌آید که این مفاهیم هیچ یک دارای جنبه زیبایی‌شناختی نیستند و از سنخ دیگرند. بنابراین، کانت از این مفاهیم به مفاهیم والا تعبیر می‌کند که نه داخل مفاهیم ذوقی و زیبایی‌شناختی است و نه همانند مفاهیم اخلاقی، بیانگر یک هدف و غایت اخلاقی است.

به عبارت دیگر، قوه خیال از گنجاندن آن‌ها در ذیل مفاهیم و ایده‌های فاهمه عاجز است و ناخودآگاه از مفاهیمی که از جنس دیگر هستند، یا به تعبیر کانت از ایده‌های عقل کمک می‌گیرد. البته کانت این را می‌افزاید که در فرآورده‌های صنعتی، غیر طبیعی و ساخته دست بشر، نظیر ساختمان‌ها، آثار فاخر معماری و یا در اموری که غایت و هدف انسانی، صورت و اندازه آن را تعیین می‌کند و نیز در پدیده‌های طبیعی که حامل غایت مشخصی هستند، همچون حیوانات، حکم به والا صادر نمی‌شود؛ بلکه بحث والایی تنها بر طبیعت عریان و خام که پرداخت بشری در آن صورت نپذیرفته، قابل اطلاق است، آن هم بدون آن که یکی از جنبه‌های زیبایی‌شناختی و یا نوعی جاذبه یا هیجان خاص، حاصل از ترس یا وحشت در آن، مورد توجه قرار گیرد. بنابراین، مفاهیم والا مانند غول‌پیکر، عظیم، با هیبت و… تنها در اموری از طبیعت استفاده می‌گردد که بخواهیم به بیان و نمایش بزرگی و عظمت بیش از اندازه‌ی آن بپردازیم.

مفاهیم والا در انسان به دو صورت، شکل می‌گیرد: الف) به صورت مطلق و بدون سنجش با چیز دیگر ابراز می‌گردد و گفته می‌شود که این دریا یا کوه، بزرگ و با هیبت است و به تعبیر کانت، منظور از بزرگی در این‌جا، مطلق بزرگی است، بدون آن که بخواهیم چیزی را با چیز دیگر ارزیابی کنیم. ب) این‌که یک پدیده را نسبت به چیز دیگر می‌سنجیم و حکم به بزرگی، عظمت و شکوه آن می‌کنیم. در والایی ریاضی، بدون مقایسه میان دو چیز، حکم به بزرگی، عظمت و شکوه می‌شود و می‌گوییم: «این کوه بزرگ است» و منظور از بزرگی، مطلق بزرگی است. به بیان کانت، منظور از «مطلقاً بزرگ» یعنی «چیزی که ماورای هر قیاسی بزرگ است».

در واقع، برای بررسی و محاسبه‌ی مفهوم «بزرگی مطلق» هیچ حداکثر و امر قابل سنجشی – بر خلاف مفهوم زیبایی – وجود ندارد که بنا بر تخمین و محاسبه، مفهوم بزرگی را با آن بسنجیم؛ از این رو چون فاهمه نمی‌تواند مفهوم بزرگی را با چیز دیگر بسنجد، موجب تحقق یافتن ایده‌ی والایی می‌گردد. در محاسبه‌ی ریاضی چون عدد و شمارش حد پایانی ندارد، الفاظی همچون بزرگی مطلق بیانگر حد نهایت یک تصور والا است و از چنان هیجان و حالتی حکایت دارد که در بزرگی یک کوه یا اقیانوس دیده می‌شود و در واقع، مفهوم بزرگی مطلق، جایگزین معنای کمّی اعداد می‌گردد. کانت در این باره می‌گوید: «والا در داوری زیباشناختی درباره کل بی‌کرانی از این گونه، بیش از آن که در بزرگی عدد نهفته باشد، در این واقعیت نهفته است که ما در پیشرفت خود همواره به واحدهای بیش از پیش بزرگ‌تری دست می‌یابیم… قوه متخیله ما را علی رغم بی‌مرزی کاملش و همراه با آن طبیعت را، در قیاس با ایده‌های عقل… به مثابه چیزی ناپدید شونده (کوچک و خرد) نشان می‌دهد».

همان‌گونه که پیش از این در بیان تفاوت میان حکم زیبایی‌شناختی با حکم والا بیان شد، در حکم به یک امر زیباشناختی، می‌توان از دیگران توقع و انتظار داشت که در حکم به زیبایی یک پدیده در طبیعت، با ما همسو و هم‌رأی باشند، اما در حکم به والایی نمی‌توانیم به سادگی چنین توقعی را داشته باشیم که دیگران هم در حکم به والا با ما هم‌نظر و هماهنگ باشند؛ زیرا کانت معتقد است که فرد برای حکم به والایی در طبیعت، علاوه بر پرورش قوه‌ی حاکمه زیباشناختی، در حد بیشتر، نیازمند پرورش قوای شناختی است. وی در این مورد می‌گوید: «برای حکم کردن درباره این خصلت ممتاز اشیای طبیعی، نه فقط پرورش بسیار بیشتر قوه‌ی حاکمه‌ی زیباشناختی، بلکه همچنین قوای شناخت که در شالوده آن قرار دارند، لازم است.»

از نظر کانت برای حکم کردن به والایی، انسان به قابلیت ذهن و پرورش یافتن آن نیاز دارد تا بتواند آمادگی پذیرش ایده‌های عقل را داشته باشد. افزون بر آن، انسان بدون تکامل ایده‌های اخلاقی، نمی‌تواند پدیده را والا بخواند، بلکه بدون تکامل ایده‌های اخلاقی، حکم او صرفاً از روی وحشت و ترس خواهد بود، نه از روی والایی. برای مثال، یک روستایی با آمدن زلزله یا دیدن یک بهمن در زمستان، به جای آن که به عظمت و شکوه آن توجه کند و حکم به والایی آن بدهد، به دلیل مصبیت‌بار بودن آن‌ها، وحشت می‌کند و به فکر بینوایی و فقر خود می‌افتد. در این حالت نمی‌توانیم بگوییم که او حکم به والایی داده است.

از این رو کانت در حکم به والایی میان حکم کسی که از یک کوه وحشت می‌کند با کسی که در موقعیتی قرار دارد که فقط عظمت کوه را می‌بیند و هیچ ترس و وحشتی به او دست نمی‌دهد، فرق قایل است. در واقع، او میان فردی که در معرض ریزش کوه و خطر مرگ قرار دارد و وحشت و ترس، وجود او را فرا می‌گیرد با کسی که با فاصله زیاد و بدون ترس از ریزش کوه، عظمت و شکوه آن را مشاهده می‌کند، تفاوت قایل است و حکم به والا را متعلق به فرد دوم می‌داند که فرد بدون هیجان و یا ترس به عظمت و شکوهِ کوه می‌نگرد. بنابراین حکم به والایی، متعلق به فردی است که عوامل روانی و هیجانات عاطفی همچون وحشت و ترس باعث صدور حکم او نگردد.

با آن که از دیدگاه کانت، حکم به والا نیازمند پرورش قوای شناختی است، ولی مقدم بر آن، حکم به والایی وابسته و منوط به طبیعت انسان است. در واقع حکم به والایی، امری طبیعی و فطری تلقی می‌شود که علاوه بر وجودش در طبیعت انسان، به پرورش عقل هم نیاز دارد؛ به همین جهت وی می‌گوید: حکم به والایی، امری قراردادی و یا صرفاً وابسته به پرورش نیست. در واقع، حکم به والایی شبیه به سخن گفتن در انسان است؛ زیرا سخن گفتن در طبیعت انسان به صورت فطری به ودیعه گذارده شده است، اما برای فعلیت یافتن آن نیازمند آموزش در دوران کودکی هستیم، بر خلاف حیوانات که چون یادگیری زبان در طبیعتشان نهاده نشده و قابلیت فطری این کار را ندارند، به سخن گفتن موفق نمی‌شوند و آموزش هم به آن‌ها کمکی نمی‌کند. از این رو حکم به والایی پیش از آن که نیازمند پرورش باشد، وابسته به طبیعت و فطرت انسان بوده و فطری بودن والایی و یا زیبایی است که سبب می‌شود تا از دیگران انتظار داشته باشیم تا مثل ما به زیبایی یا والایی حکم کنند؛ چنان که به تعبیر کانت، اگر آن‌ها مثل ما حکم به زیبایی یا والایی نکنند و بی‌توجه باشند، آن‌ها را به بی‌ذوقی متهم می‌کنیم و افرادی بی‌احساس می‌خوانیم.

کانت می‌گوید: «همان طور که مردی را که در مقابل عینی طبیعی که ما زیبایش می‌یابیم، بی‌تفاوت بماند به بی‌ذوقی متهم می‌کنیم، درباره کسی نیز که در حضور آن‌چه که ما آن را والا داوری می‌کنیم، بی‌تفاوت بماند، می‌گوییم هیچ احساسی ندارد».


 

پدرانی از جنس خوبی، مادرانی از جنس درد

پیش درآمد

یاسوناری کاواباتا نویسنده‌ای است پایبند به فرهنگ بومی کشورش؛ اغلب داستان‌های او نشان‌دهنده‌ی فرهنگ و آداب و رسوم و باورهای مردم ژاپن است. از جمله اعتقادات مردم ژاپن دین شینتو و بودا است که در اندیشه‌ی مردم این مرز و بوم ریشه دوانده.

مقاله پیش رو قصد دارد به بازتاب دو دین شینتو و بودا در داستان «مرثیه» یاسوناری کاواباتا بپردازد. داستان کوتاه مرثیه در مجموعه داستان «رقصنده ایزو» که توانست جایزه نوبل ۱۹۸۶ را از آن خود کند نمونه جالبی از ریشه داشتن شینتویسم و بودیسم در افکار کاواباتاست. گرچه داستان نمی‌تواند نمایانگر آراء نویسنده باشد اما ستایش و تمجید کاواباتا در اکثر داستان‌هایش از آداب و رسوم و باورهای مردم ژاپن نمی‌تواند تعمدی نباشد. کاواباتا به عنوان فردی که در کشور ژاپن زندگی کرده، از آموزه‌های بودیسم در ژاپن تاثیر گرفته؛ آموزه‌هایی که خود نیز از دین شینتو -که از ادیان کهن کشور ژاپن بوده- تاثیر گرفته است.

بیوگرافی یاسوناری کاواباتا

یاسوناری کاواباتا در اوکازای ژاپن به دنیا آمد. در سه سالگی پدر و مادرش را از دست داد و هفت سالش بود که مادربزرگش مُرد و تنها خواهرش را در نه سالگی از دست داد. این مرگ‌های پی‌در‌پی خانوادگی باعث نوعی عزلت‌گزینی و منزوی شدن او شد. کاواباتا در سال ۱۹۲۰ مطالعات ادبی خود را در دانشگاه امپراتوری توکیو آغاز کرد و در سال ۱۹۲۴ از آن‌جا فارغ‌التحصیل شد. او با گروهی از نویسندگان جوان نشریه‌ی «بونگه ئی جیدائی» (ادبیات معاصر) را به راه انداخت. رقصنده ایزو اولین تجربه‌ی موفق او در داستان‌نویسی بود؛ یک اثر اتوبیوگرافی که شرح دل‌باختگی سال‌های جوانی خودش به یک دختر رقّاصه‌ی چهارده ساله است که پاهایش مثل «نهال پائولونیا» رو به بالا کشیده می‌شود. این داستان که با فراق به پایان می‌رسد در سال ۱۹۶۸ برنده جایزه‌ی نوبل شد.

کاواباتا وقتی در سال ۱۹۳۱ ازدواج کرد، ساکن پایتخت سامورایی‌ها یعنی «کاماکورا» در شمال توکیو شد و زمستان‌ها را در «زوشی» می‌گذراند. وی در طول جنگ دوم جهانی بی‌طرف ماند و مشغول مطالعه‌ی رمان قرن یازدهمی ژاپن یعنی «افسانه‌های گِجی» شد. در دهه‌ی شصت کاواباتا سفری به امریکا کرد و با دانشگاه‌های آن‌جا آشنا شد. او در سال‌های آخر عمرش وارد فعالیت‌های اجتماعی شد؛ از آن جمله است امضای متنی که در مورد انقلاب فرهنگی چین همراه با یوکیو میشیما و دوستان نویسنده‌اش تدوین شده بود. او در سخنرانی دریافت جایزه‌ی نوبل، با به یاد آوردن چند تن از دوستان نویسنده‌اش که دست به خودکشی زده بودند، خودکشی را محکوم و ملامت کرد. ولی کاواباتا که سال‌ها از ضعف جسمانی شدید رنج می‌برد، در شانزدهم آوریل ۱۹۷۲، دو سال پس از خودکشی میشیما، در زوشی با گاز به زندگی خود پایان داد؛ بدون هیچ یادداشتی.

خلاصه داستان مرثیه

راوی (یک دختر غمگین) با مردی حرف می‌زند که زمانی عاشقش بوده و حالا این مرد مرده است. اما قبل از مرگ با دختری دیگر ازدواج کرده است. سپس در مورد دنیای سحرآمیز بوها و افسانه‌ها و قصه‌های قدیمی در مورد بو و عطرها حرف زده می‌شود و همه‌ی این‌ها خطاب به یک نفر است؛ آن هم مردی که راوی دوستش داشته. راوی از عقاید آیین بودا و سنت‌های فرهنگ ژاپنی درباره مرگ حرف می‌زند و از مرگ مادرش نیز یاد می‌کند؛ در عین این‌که لطمه‌ای به داستانی بودن اثر نمی‌خورد. او سعی می‌کند در طبیعت اطراف، روح مرد مرده را ببیند که در گلی زیبا و یا درختچه‌ی حیاط تناسخ یافته و با او درد دل کند. در آخر داستان آرزو می‌کند خودش و مردی که دوستش داشته در تناسخ دیگر به شکل شکوفه درخت آلو قرمز و گل برگ بو درآیند.

بازتاب شینتویسم و بودیسم در داستان مرثیه

در ژاپن دو دین مهم وجود دارند با نام‌های شینتو و بودا؛ شینتو از کهن‌ترین اعتقادات مردم ژاپن است که بعدها با آمدن آیین بودا با آن ادغام شد. بنابراین عقاید و باورهای مردم ژاپن اصولاً ادغامی از این دو دین است.

آیین شینتو در قرن ششم برای پاسخ به طریق بودا که آن را به زبان ژاپنی «بوت سودو» می‌نامند، لغت «شین تو» را که طریق خدایان و راه معنا می‌دهد اختراع کردند. کیش شینتو برای ارواح مردگان احترام زیادی قائل است، و آنان را بر زندگان ترجیح می‌دهد و معتقد به زندگی ارواح در میان زندگان است. مطابق با آموزه‌های شینتو که نوعی آنیمیسم محسوب می‌شود، موجودات طبیعی دارای روح هستند؛ آفتاب‌، ماه، رودخانه، باران و… همه روح دارند، لذا مورد پرستش قرار می‌گیرند. در آئین شینتو پرستش خدایان بسیاری به چشم می‌خورد. آنان ارواح درختان، گیاهان، صخره‌ها و حیواناتی مانند مار، شیر، روباه و خرس را می‌پرستیدند. علاوه بر این، به خدایان بی‌شمار دیگری عقیده داشتند. در آیین شینتو هر چیز از حیوان تا جماد و نبات دارای روح یا کامی است. کامی نیرویی است که در طبیعت نهفته است. همچنین آن‌ها به ارواح مردگان کامی می‌گویند؛ مانند کامی خانواده، کامی کلان، کامی ملت. مخصوصا ارواح نیاکان امپراطور، کامی طبیعت، آسمان، درخت‌ها، جنگل‌ها، سنگ‌ها و اسباب آشپزخانه و… که او را جان و حیات می‌بخشند. آن‌ها جهان را پر از ارواح خوب و بد می‌دانند. در برخی روایات باستانی ژاپن آمده است که «هشت صد هزار کامی ارواح موجود است که برخی از این ارواح، قدرتمندند و با نیروی فراوانی در جهان حکومت دارند که به صورت خدایان حقیقی در آمده‌اند.(۱)

آیین بودا پس از شینتو از طریق کره در اعتقادات مردم ژاپن نفوذ کرد. بودا از واژه سانسکریت «بودی» به معنای بیدار شده گرفته شده است و مربوط به شخصی است به نام سیدارتا گئوتاما که احتمالاً در نیمه‌ی دوم قرن ششم پیش از میلاد زندگی می‌کرده.

دین بودا از چند نظر در مقابل کیش شینتو قرار دارد:

دین شینتو خدایان بی‌شماری را می‌پذیرد اما دین بودا از نظر اصولی این عقیده را قبول ندارد. دوم این‌که دین شینتو بقای دایمی پس از مرگ را بدون مجازات و پاداش قرار می‌دهد در صورتی که عقیده تناسخ آیین بودا با این نظر مخالف است. برای این که دین بودا با تفکر مردم ژاپن که ریشه در آیین شینتو داشت مطابقت داشته باشد فردی به نام کوکایی کوشید این دو دین را با هم آشتی دهد. بنابراین دین بودا از نظر کیش شینتو مسایلی را پذیرفت؛ مثلاً موافقت کرد ارواح مردگان مدت صد سال نزد زندگان ساکن‌اند و سپس برای دریافت پاداش در زندگی جدید ظاهر می‌گردند.(۲)

بنابراین عقاید مردم ژاپن از هر دو دین نشأت می‌گیرد و کاواباتا نیز با وجود علاقه به بودیسم و ستایش آن در داستان‌هایش نمی‌توانسته از تاثیر شینتویسم به دور باشد.

او در داستان مرثیه نیز بسیار از بودیسم تعریف و تمجید می‌کند؛ اما نباید این موضوع را از نظر دور داشت که دین بودا نیز تحت تاثیر عقاید بومی مردم ژاپن قرار گرفت و ژاپنی شد. بودیسم در ژاپن با بودیسم در هند تفاوت‌هایی دارد که ناشی از نفوذ دین شینتو در تعالیم بودایی است. نمونه‌ای از تعریف و تحسین کاواباتا در داستان این گونه است:

«نگاه به دنیای دیگر خیلی ساده‌تر و پیش پا افتاده‌تر از آن است که غربی‌ها شرح می‌دهند، خواه با قلم سوئدنبرگ باشد یا دانته. اگر با چشمان متون مقدس بودایی نگاه کنیم، همه چیز ساده خواهد شد. باید بگویم حتی در شرق هم کنفوسیوس، وجود دنیای دیگر را نفی می‌کند: «من از زندگی هیچ نمی‌دانم، درباره مرگ چه بگویم» اما من در نگاه بودائیسم از دنیای گذشته و دنیای آینده، تاثیرگذارترین و آرامش‌بخش‌ترین اشعار مرثیه‌وار را دیده‌ام.» ص ۵۷

بودیسم در ژاپن با تأثیر از آیین شینتو توانست به حیاتش ادامه دهد و راهی در افکار و باورهای مردم باز کند. راوی در داستان مرثیه همه چیز را از جمله کوچک‌ترین اشیا را دارای روح و جان می‌داند و به دلیل آن‌که روح دارند مقدس‌اند؛ این درست آموزه‌های آیین شینتو است.

دین شینتو نوعی آنیمیسم (‌جان‌انگاری) محسوب می‌شود؛ همان‌طور که گفته شد اعتقاد به جان و روح داشتن هر چیزی از جمله طبیعت و اشیاء؛ درست است که بودا ریشه در هندوئیسم و هندوئیسم نیز ریشه در آنیمیسم دارد اما به اندازه کیش شینتو از جان‌انگاری و روح داشتن اشیا و طبیعت در آیین بودا سخن گفته نشده؛ به همین دلیل از جمله تفاوت‌های بودیسم در ژاپن با بودیسم در نقاط دیگر همین تقدس و پرستش ارواح است که تحت تاثیر شینتویسم بوده است. راوی نیز به عنوان فردی ژاپنی اگر چه بر تعالیم بودا تاکید دارد اما غافل از این است که آموزه‌های بودا از بن‌مایه‌های دین شینتو تغذیه کرده و وارد باورهای مردم شده است.

راوی توضیح می‌دهد:

«ما ژاپنی‌ها هیچ خدایی را به حال خود نمی‌گذاریم؛ حتا برای بوداهای سرگردان که هیچ ربطی به انسان‌ها ندارند، نذر می‌کنیم؛ حتا در برابر اشیای بی‌ارزش مثل سوزن خیاطی دعا می‌کنیم و یک بار در سال برایش مراسم داریم.» ص ۵۸

«طالبی و بادمجان‌های رسیده‌ی یاماشیرو را در دست می‌گیرند و این گونه می‌خوانند: «‌این جشن بزرگ ارواح است! این طالبی‌ها محصول ارواح هستند! ارواح بادمجان‌ها! ارواح آب رودخانه کامو! ارواح هلوها و کاکی‌ها! …» ص ۵۸

از مفاهیم دیگر که در داستان مرثیه بسیار به آن پرداخته شده، سامسارا (تناسخ) و کارما است. این دو از مفاهیم کلیدی در بودیسم هستند که کاواباتا در داستان مرثیه به آن اهمیت ویژه‌ای داده است‌. سامسارا (تناسخ) تکرار ازلی تولد و مرگ در درازنای گذشته و حال و آینده است‌. سامسارا گذار از شش عرصه تصوری با نام‌های دوزخ، ارواح گرسنه، حیوانات، آشورا یا ارواح ستیزه‌گر و آدمیان و بهشت است.(۳)

مطابق با این معنا در آیین بودا آدمی همواره در گردونه‌ی تناسخ و تولدهای مکرر در جهان پر رنج گرفتار است .تنها راه رهایی انسان از گردونه‌ی تناسخ و تولدهای مکرر در جهان پر درد و بلا، پیوستن به نیروانا است. در تعالیم بودا نیروانا مرحله‌ای است که در آن انسان از امیال ناپاک زمینی پاک شده باشد. چنین شخصی دیگر نیاز به تولدهای مکرر ندارد. نیروانا در لغت به معنای خاموشی و آرامش است.(۴)

در داستان نیز به این موضوع اشاره شده است:

«کتاب شی‌شی‌کان (نگرش از اعماق قلب) تعلیم می‌دهد که تمامی مردگان در دوره تناسخ خود در رفت و آمدند. طی هزار سال در زمان و مکان تعیین شده، یکی‌یکی پدر و مادر می‌شوند، دوباره متولد شده و می‌میرند‌. به همین خاطر است که تمام مردان دنیا پدرانی سرشار از خوبی و تمام زنان دنیا مادرانی از جنس درد هستند.» ص ۵۸

راوی اشاره به تناسخ‌های قبلی و بعدی‌اش می‌کند:

«در زندگی قبلی یا بعدی‌ام ترجیح می‌دهم من و شما تبدیل به شکوفه‌ی درخت آلو قرمز و گل برگ بو بشویم. آن‌گاه پروانه‌هایی که روی‌مان می‌نشینند و شیره‌مان را می‌مکند، ما را به هم پیوند می‌دهند.» ص ۷۵

طرح از سید محسن امامیان

و یا تصورش از تناسخ مرد در درخت‌چه حیاط:

«وقتی می‌خواستم روح شما را ظاهر کنم شما که مرده‌اید خیلی دوست داشتم با درختچه آلو قرمز پر از شکوفه‌ی حیاط صحبت کنم تا این‌که روح‌تان را با شکل و شمایلی متفاوت در عالم دیگری تصور کنم. چرا باید از گلی ناشناخته در سرزمینی دور صحبت کنیم در حالی که این درختچه‌ی زیبای نزدیک در کنار من است؟ این درختچه برای من تجلی تناسخ شماست» ص ۴۹

«در مغرب‌زمین هم تعداد شخصیت‌های تناسخ یافته در هیئت حیوانات یا گیاهان به اندازه تعداد ستاره‌ها، بی‌شمارند.» ص ۶۰

راوی به اهمیت نیروانا به عنوان مرحله رهایی انسان از چرخه تناسخ اهمیت می‌دهد و می‌گوید:

«بودا به ما می‌آموزد خود را از بند قوانین تناسخ آزاد کنیم تا بتوانیم به نیروانای مطلق وارد شویم. روحی که مجبور است تمام دوره‌های دوباره متولد شدن‌هایش را بگذراند فقط یک روح سرگردان بی‌چاره است… » ص ۶۰

در کنار مفهوم تناسخ از «کارما» یاد می‌شود. کارما به معنای کردار است، انسان نتیجه اعمال خود را در دوره‌های بازگشت مجدد خود در این جهان می‌بیند. کسانی که کار نیک انجام داده‌اند، در مرحله‌ی بعد زندگی مرفه و خوشی دارند و آنان که کار بد می‌کنند، در بازگشت به درجه‌ی پایین‌تری برمی‌گردند. بازگشت انسان ممکن است به صورت جمادات، نباتات، حیوانات و یا انسان باشد. این بازگشت بسته به اعمال فرد در زندگی قبلی ممکن است سیر صعودی یا نزولی داشته باشد.

راوی داستان، کارما را بازی نقش‌های مختلف روح می‌داند‌: «‌اگر روح در سیر تناسخش به شکل مثلا پرنده‌ی کورکور در آید دوباره به شکل انسان متولد خواهد شد، سپس به شکل پروانه یا یک بودا در زندگی دیگر؛ این کارماست؛ یعنی بازی نقش‌های مختلف روح در مدت تناسخ‌های متعددش.» ص ۶۲

کارما به عقیده راوی «یعنی شکل عوض کردن انسان بر اساس اعمال خوب یا بدش. هر عمل انسان در زندگی فعلی، زندگی بعدی او را رقم می‌زند» ص ۶۲

البته راوی در داستان توجهی به قانون نزولی یا صعودی سیر تناسخ ندارد، و ترجیح می‌دهد روح مردی که دوستش داشته و روح مادرش را در گل و یا درختچه‌ای زیبا ببیند. راوی در جملاتی با انتقاد از احترام بیشتر انسان‌ها نسبت به گیاهان و حیوانات و جدایی انسان از موجودات دیگر سخن می‌گوید؛ در صورتی که به نظر او دلیلی برای این موضوع وجود ندارد و همه متعلق به طبیعت هستند. بنابراین تناسخ روح انسان به درختچه نمی‌تواند تناسخی نزولی باشد.

او می‌گوید:

«آن‌که امروز در قدیم اسمش حکیم بود و آن که امروز اسمش واسطه‌ی روح است، همگی به انسان‌ها احترام بیش‌تری می‌گذارند تا به حیوان‌ها و گیاهان. از هزاران سال پیش تاکنون ما کورکورانه در تمامی جهات به دنبال راهی هستیم تا بتوانیم ده هزار نوع موجود جهان طبیعت را از یک‌دیگر تشخیص بدهیم.» ص ۶۱

اما هیچ انسانی از زندگی قبلی و بعدی در چرخه‌ی تناسخ خود آگاه نیست و نقشی در آن ندارد. به همین دلیل راوی به کسی که دوستش داشته می‌گوید اگر او می‌دانست که در تناسخ بعدی‌اش در قالب گل مینا خواهد بود بی‌شک زندگی‌اش را فدا می‌کرد تا بمیرد و در تولد دوباره‌اش گل مینایی باشد که دور پاهای او بپیچد و تعلق و عشقش را نشان دهد:

«مطمئناً به خاطر شما زندگی‌ام را بدون هیچ تأسفی فدا خواهم کرد؛ اگر می‌توانستم در قالب گل مینا دوباره متولد شوم، دور پاهای شما می‌پیچیدم» ص ۵۲

پی‌نوشت

۱- اساطیر ژاپن، صفحه ۶۹

۲- آشنایی با ادیان ژاپن و چین، صفحه ۹۰

۳- چنین گفت بودا، صفحه ۳۱۲

۴- آشنایی با ادیان هند، صفحه ۱۰۵

منابع

۱- ایزدپناه، مهرداد، آشنایی با ادیان چین و ژاپن، انتشارات محور، ۱۳۸۱

۲- ایزدپناه، مهرداد، آشنایی با ادیان هند، انتشارات محور، ۱۳۸۱

۳- کاواباتا، یاسوناری، رقصنده‌ی ایزو، مترجم رویا طیبی، نشر شهر خورشید، ۱۳۸۶

۴- ژولیت، پیگوت، اساطیر ژاپن، ترجمه باجلان فرخی، نشر اساطیر، ۱۳۸۴

۵- بودا، چنین گفت بودا، ترجمه هاشم رجب زاده، انتشارات اساطیر، ۱۳۷۸


 

تجربه زیبایی شناختی؛ مسئله‌ی محتوا

رویکرد تأثیر محور
رویکرد شناختی
رویکرد ارزش‌شناختی

رویکرد محتوا محور

تا این‌جا داعیه‌هایی را بررسی کردیم که طبق آن‌ها، کل تجربیات زیبایی‌شناختی توأم با برانگیختن احساسات، مشغولیت مستقیم یا ارزیابی به خاطر خود آن‌ها (حداقل به صورت ذهنی) بوده است. گرچه شاید موارد فراوانی باشند که صحت این داعیه‌ها را نشان می‌دهند، ندیده‌ایم که هیچ یک از این نگره‌ها در سطح جهانی همواره مصداق داشته باشند.

در هر صورت به نظر می‌آید که یکی از جنبه‌های تجربه‌ی زیبایی‌شناختی آثار هنری، فراگیر و عمومی است، این که همه تجربه‌های فوق اُبژه‌ای دارند. تمام تجربیات زیبایی‌شناختی هنر محتوایی دارند. این موضوع به نوبه خود نشان می‌دهد که شاید این وضعیت تجربی خاص حداقل تا حدی از جنبه محتوای آن تعریف‌پذیر باشد، از جنبه انواع اُبژه‌هایی که به سوی آن‌ها هدایت می‌شود. به دلایل آشکار ما این برنامه پژوهشی را رویکرد محتوا محور به توصیف تجربه‌ی زیبایی‌شناختی هنر می‌نامیم.

اما چه چیز محتوای تجربه‌ی زیبایی‌شناختی را تشکیل می‌دهد؟ وقتی از هنر سخن می‌گوییم، معمول‌ترین گزینه‌هایی که تاکنون ذکر شده‌اند شامل شکل اثر هنری و ویژگی‌های زیبایی‌شناختی آن است که ویژگی‌های بیانی بخش بسیار عظیم و خصوصاً ارزش‌مند زیر طبقه آن را تشکیل می‌دهند. درعین حال شکل، زیبایی‌شناسی و ویژگی‌های بیانی اثر هنری به شیوه‌های مختلفی با هم تلاقی می‌کند. گاهی شکل منجر به ویژگی‌های زیبایی‌شناختی از جمله وحدت می‌شود، درحالی‌که توالی، تکامل یا هم‌جواری کیفیات بیانی می‌تواند شکل اثر هنری را پدید آورد. شکل و ویژگی‌های بیانی و زیبایی‌شناختی، همچنین تعامل بین این عناصر جزو اُبژه‌های تجربه‌ی زیبایی‌شناختی محسوب می‌شوند که بیش از همه به آن‌ها اشاره شده است، همچنین مواردی هستند که کمترین بحث و جدل بر سر آن‌ها صورت می‌گیرد.

علاوه بر این تجربه‌ی زیبایی‌شناختی غالباً به روشی پیش می‌رود که در آن عناصر فوق با هم ترکیب می‌شوند و توجه و آگاهی ما را نسبت به خود شکل می‌دهند. پس مشاهده و درک روشی که پرسپکتیو از طریق آن چشم را به مرکز روایی تصویر هدایت می‌کند، خود نوعی تجربه‌ی زیبایی‌شناختی است. در نتیجه اُبژه دیگر تجربه‌ی زیبایی‌شناختی، رابطه شکل، ویژگی‌های بیانی، مختصات زیبایی‌شناختی و تعامل ما در پاسخ به آن‌ها، نسبت به روش شکل‌گیری آن‌ها و هدایت واکنش‌های ما است. پس نگره‌پرداز محتوا محور تجربه‌ی زیبایی‌شناختی گمان می‌برد که اگر توجه ما به سوی شکل اثر هنری و/ یا ویژگی‌های بیانی آن و/ یا به تعامل این مؤلفه‌ها و/ به روشی که در آن عوامل ذکرشده واکنش ما را نسبت به اثر هنری شکل می‌دهند، جلب شود، چنین تجربه‌ای زیبایی‌شناختی خواهد بود. به عبارت دیگر، توضیح تجربه‌ی زیبایی‌شناختی ما را قادر می‌سازد تا مجموعه‌ای تفکیک‌شده از شرایط کافی را برای رده‌بندی تجربیات زیبایی‌شناختی آثار هنری فراهم آوریم. بدین‌ترتیب تجربه‌ای زیبایی‌شناختی است که مشتمل بر فهم سوژه آگاه باشد و به روش‌های زیر حکم شود: به وسیله سنت، اُبژه، و/ هنرمند، ساختار شکلی اثر/ ویژگی‌های زیبایی‌شناختی و/ یا بیانی ابژه و/ یا پدیدآمدن این مؤلفه‌ها از ویژگی‌های اساسی اثر و/ یا روش تعامل این مؤلفه‌ها با یکدیگر و/ یا به صورتی که نیروهای شناختی، ادراکی، احساسی یا تخیلی سوژه را مخاطب قرار می‌دهند. (۲۸)

باید گفت که شاید ابژه‌های دیگری از تجربه‌ی زیبایی‌شناختی وجود داشته باشند که می‌توان آن‌ها را به این فهرست افزود. به هر حال با توجه به سنت، این‌ها معمول‌ترین، تکراری‌ترین و غیر قابل بحث‌ترین هستند، پس بر مبنای این سنت می‌توانیم بگوییم که حتی نامتقاعدکننده‌ترین یکی یا اغلب این شرایط، صریح‌ترین روش برای تعیین این موضوع است که آیا تجربه‌ی هنری یا یکی از مؤلفه‌های آن زیبایی‌شناختی است یا نه.(۲۹) حسن فهرست مذکور این است که برخی از بحث‌انگیزترین نمونه‌های تجربه‌ی زیبایی‌شناختی را کنار می‌گذارد. مثلاً تشخیص ساده این موضوع که بازنمایی، فرضاً بازنمایی یک تصویر به طور مرسوم تجربه‌ی زیبایی‌شناختی محسوب نمی‌شود. تماشا، تجربه‌ی زیبایی‌شناختی نیست، پس در فهرست گنجانده نشده است.

فهرست مورد بحث با تفکر پیرامون مؤلفه‌های آثار هنری گردآوری شده است که توجه به آن‌ها باعث رضایت می‌شود یا حداقل میان افرادی که می‌خواهند راجع به تجربه‌ی زیبایی‌شناختی صحبت کنند، بحث برمی‌انگیزد. گفته می‌شود که ملاحظه‌ی نتایج اخلاقی چنین اثر هنری‌ای برای رفاه اجتماعی معمولاً ربطی به تجربه‌ی زیبایی‌شناختی ندارد، پس در فهرست قرار نگرفته است. این موضوع باعث می‌شود تا رویکرد محتوا محور برتر از رویکرد ارزش‌شناختی باشد، زیرا شاید یک نفر به طور غریزی برای تفکر در مورد نتایج اخلاقی اثر هنری ارزش قایل شود، اما چنین تأملی مبدل به تجربه‌ی زیبایی‌شناختی خواهد شد و در تضاد با روال مرسوم قرار خواهد گرفت. از سوی دیگر همه پذیرفته‌اند که شکل، اُبژه تجربه‌ی زیبایی‌شناختی است، حتی اگر معتقد نباشند که این تنها اُبژه تجربه‌ی زیبایی‌شناختی است. بدین ترتیب در صدر فهرست نگره‌پرداز محتوا محور قرار می‌گیرد.

به علاوه گرچه شکل، اُبژه بدیهی تجربه‌ی زیبایی‌شناختی محسوب می‌شود، نباید باعث شود تا چیزی را نفی کنیم که غالباً آن را فرمالیسم (شکلگرایی) می‌نامیم. منتقدان فرمالیسم به دلیل آن که نگره مذکور تلاش دارد که مسئله تفکیک را با تعریف هنر به منزله شکل دلالتگر حل کند، با آن مخالف‌اند. در هر صورت استفاده از شکل (فرم) برای تعریف تجربه‌ی زیبایی‌شناختی باعث می‌شود که هیچ چیز در مورد این موضوع گفته نشود که آیا شکل به طریقی معیاری برای جایگاه هنری هست یا نه. درضمن مخالفان این تصور که توجه به شکل، شرطی لازم برای تجربه‌ی زیبایی‌شناختی است، هیچ مسئله‌ای با من ندارند، زیرا من شکل را صرفاً یکی از اعضای مجموعه‌ای تفکیک‌شده از شرایط کافی می‌دانم.

اگر توجه توأم با درک به سوی شکل اثر هنری معطوف شود، پس تجربه‌ای زیبایی‌شناختی خواهد بود. چنان‌که قبلاً گفتم منظورم از شکل اثر هنری، مجموعه‌ای از انتخاب‌هایی است که برای تشخیص مقصود یا هدف اثر هنری در نظر گرفته شده است. اگر اُرگانیسمی را از جنبه بیولوژیک بررسی کنیم، مانند این است که مؤلفه‌های اُرگانیسمی را بررسی کنیم که مرتبط با عملکرد بیولوژیک آن هستند. بررسی اثر هنری از جنبه شکل، همان بررسی مؤلفه‌هایی از اثر است که مرتبط با عملکرد شکلی هستند – بررسی مؤلفه‌هایی از اثر (و هماهنگی آن‌ها) که منظور یا هدف اثر را می‌شناسانند. توجه به شکل اثر توجه به طرح آن است، به روشی که اثر قرار است طبق آن کار کند. توجه به این موضوع که چگونه فضاگذاری در سطر آخر شعر ا. ر. آمُنس با عنوان «زن زیبا» از جنبه بصری جناس‌هایی را تقویت می‌کند که وی به دشواری می‌خواهد از واژه «پاییز» درآورد، نمونه‌ای از توجه به شکل یا طرح اثر است. (۳۰)

ویژگی‌های زیبایی‌شناختی منبع دیگری برای تجربه‌ی زیبایی‌شناختی هستند. برخی از مثال‌ها شامل موارد زیر است: بررسی و جست‌وجوی اندوه در موسیقی، عظمت آشکار ساختمان، توازن در مجسمه، و سبکی گام‌های کسی که حرکات موزون انجام می‌دهد. این‌ها تجربیات زیبایی‌شناختی هستند. به علاوه چنان‌که این فهرست کوتاه و ناقص نشان می‌دهد تا جایی که تجربیات زیبایی‌شناختی می‌توانند طیفی از اُبژه‌ها را در برگیرند، برخی از این‌ها ویژگی‌های حسی هستند، مانند سنگینی (بزرگی) و سبکی، سایرین‌، مانند توازن را می‌توان ویژگی‌ها گشتالت نامید. از سوی دیگر اندوه، ویژگی انسان‌انگارانه‌ای است. همچنین شاید ویژگی‌های بیانگر را بتوانیم حداقل با دو مسیر متفاوت و نه مسیرهایی که به‌طور متقابل بازدارنده باشند درک کنیم: یا از طریق برخورداری از احساسی مشابه که با تشخیص پیکربندی‌های خاص احساسی در فرد برانگیخته می‌شود (مثلاً بدون آن‌که خودمان احساس اندوه کنیم، می‌توانیم به اندوه درخت بید پژمرده و گریان توجه داشته باشیم).

البته در مقایسه با مواردی که تاکنون بررسی کرده‌ایم، حتی انواع بیشتری از ویژگی‌های زیبایی‌شناختی و بیانگر هم وجود دارند. ویژگی مشترک تمام آن‌ها اتکا به واکنش است، تا جایی‌که وجود آن‌ها بستگی به مخلوقاتی چون ما با حساسیت‌ها و نیروهای تخیلی‌مان دارد. این مختصات در ویژگی‌های اولیه و ثانوی اُبژه‌های توجه مداخله می‌کنند، همچنین در ویژگی‌های خاص ارتباطی از جمله ویژگی‌های هنری – تاریخی، مثلاً ژانر یا عضویت در رده‌ای خاص. ویژگی‌های زیبایی‌شناختی از این ویژگی‌های رده پایین‌تر برمی‌آیند، آن‌ها کیفیاتی برای پیشبرد تأثیرها یا عواطفی بر موجوداتی در پس‌زمینه با قابلیت‌های ادراکی و تخیلی ما هستند.(۳۱)

چون ویژگی‌های زیبایی‌شناختی متکی بر واکنش هستند، شاید برخی استدلال کنند که تعیین تجربه‌ی زیبایی‌شناختی با استفاده از آن‌ها جنبه چرخه‌وار دارد. اما برای تعریف و تعیین چیزهای چون شکل یا ویژگی‌های زیبایی‌شناختی نیاز به استفاده از مفهوم تجربه‌ی زیبایی‌شناسی نداریم. این‌ها را می‌توان بدون اتکای آشکار یا پنهان بر مفهوم تجربه‌ی زیبایی‌شناختی تعیین کرد. ما قبلاً شکل را با این شیوه تعیین کرده‌ایم، پس ویژگی‌های زیبایی‌شناختی آثار هنری گرایش‌هایی برای پیشبرد تأثیرها یا احساسات، مشخصاً بیان حالت، شکل‌دهی (ساختن مَجاز، استعاره‌پردازی)، هم‌حسی ((synesthesia یا تطبیق متغیر، وضوح ادراکی، سازمان‌دهی گشتالت و/ یا قدرت کیفی که از ویژگی‌های اساسی آثار در پیوند با مخاطبان آگاه با حساسیت‌های استاندارد انسانی و نیروهای تخیلی برمی‌آیند. این موضوع درست است که چنین توضیحی به ظرفیت‌های انسانی برای تجربه اشاره دارد، اما تا جایی که هیچ رویکردی به تجربه‌ی زیبایی‌شناختی انجام نشده، هیچ نوع حالت چرخه‌واری هم وجود ندارد.

درآثار هنری بصری و صوتی، ویژگی‌های زیبایی‌شناختی به نحو غالبی در پیشبرد روش‌هایی دخالت دارند که از طریق آن‌ها آثار به شکل پدیداری ظاهر می‌شوند و فراسوی عملکرد ویژگی‌های اولیه و ثانوی آن قرار می‌گیرند. در آثار ادبی ویژگی‌های زیبایی‌شناختی معمولاً کمتر با خطاب مستقیم سر و کار دارند و اصولاً از توصیفاتی در متن ظهور می‌کنند که با تخیل پیوند دارند. گرچه این اظهارات مختصر به ندرت می‌توانند توضیحی جامع در مورد ویژگی‌های زیبایی‌شناختی ارائه دهند، در هر صورت نشان می‌دهند که می‌توان تجربه‌ی زیبایی‌شناختی را از جنبه محتوای آن شناخت، بدون ارجاع به حالات احساسی مانند لذت، بی‌تفاوتی یا غیره، یا ویژگی‌های ارزیابانه همچون ارزش‌مند یافتن این تجربه‌ها به خاطر خودشان.

در حالی‌که رویکرد ارزش‌شناختی به تجربه‌ی زیبایی‌شناسی از حیث عرضه اطلاعات شدیداً دچار کمبود است، رویکرد محتوا – محور می‌تواند به زیبایی‌شناسان علاقه‌مند بگوید که برای برخورداری از تجربه‌ی زیبایی‌شناختی چه باید بکنند – زیرکی و ذکاوت به خرج دهند: به شکل، ویژگی‌های زیبایی‌شناختی و سایر جنبه‌های آثار هنری توجه نشان دهند. البته این کار را باید با درک، از جنبه راه‌بردها و تکنیک‌های خاص ادراک انجام داد. ولی گرچه شاید این راه‌بردها و تکنیک‌ها در عرصه هنر از شکلی به شکل دیگر و از ژانری به ژانر دیگر متفاوت باشند، می‌توان آن‌ها را با جنبه‌های خاص و بدون توسل چرخه‌وار به تجربیات زیبایی‌شناختی تشریح کرد. مثلاً اگر یک نفر شعر می‌خواند، به درستی او را توصیه می‌کنند که به نقطه شکست مصراع توجه داشته باشد – در آن‌جا به طور خاصی مکث کند و سپس به طنین‌ بیانگر آن گوش فرا دهد.

به همین ترتیب کسی که می‌خواهد با جدیت تجربه‌ی زیبایی‌شناختی را مطالعه کند، باید به رویکرد محتوا محور روی بیاورد، زیرا این رویکرد با دقت خاصی به متغیرهای هدایتگر این تجربه – ویژگی‌ها و تکنیک‌های درک – می‌پردازد.

شاید طرفداران رویکردِ شناختی تصور کنند که با گنجاندن عنصر درک در رویکرد محتوا محور به تجربه‌ی زیبایی‌شناختی، ما به مرزهای آن‌ها تعدی کرده‌ایم، زیرا این موضوع روشن است که نگره‌پرداز محتوا محور هر نوع برخوردی با شکل یا ویژگی‌های زیبایی‌شناختی اثر هنری را تجربه‌ی زیبایی‌شناختی نمی‌انگارد، بلکه آن‌ها را تجربیات شناختی مناسب قلمداد می‌کند. این موضوع درست است، اما فکر می‌کنم که این قلمروی خاص و متمایز رویکردِ شناختی نیست. در عوض به گمانم هر رویکردی به تجربه‌ی زیبایی‌شناختی دارای چنین کیفیتی است. آن‌چه کلاً لازم داریم، این است که سوژه با درک و فهم به اثر هنری بپردازد. نکته متمایز در مورد رویکرد شناسانه به اثر این است که برخوردی نزدیک از نوع سوم با اثر هنری را می‌طلبد. اما چون این شرط لازم نیست (می‌توانیم شکل یک اثر پیش‌ساخته را بدون تماشای آن درک کنیم) و چون رویکردِ محتوا محور تعهدی به آن ندارد، رویکرد محتوا محور به نظر برتر از رویکرد شناسانه می‌نماید تا جایی که رویکرد دوم از سایر رویکردها به تجربه‌ی زیبایی‌شناختی قابل تمایز است.

شاید بعضی‌ها مرا متهم کنند که با محدود ساختن تجربه آثار هنری به توجه و درک ویژگی‌های شکلی و زیبایی‌شناختی آثار و تعامل آن‌ها با یکدیگر و با حساسیت‌ها و تخیل ما، دامنه تجربه‌ی زیبایی‌شناختی را به شکل نامناسبی محدود ساخته‌ام. زیرا شاید واکنش‌های مشروع دیگری هم به جز این، از جمله کشف و درآوردن بینش‌های اخلاقی در چنین آثاری انجام می‌شود. به هرحال فرضی که مبنای این نقد را شکل می‌دهد، این است که مفهوم تجربه‌ی زیبایی‌شناختی باید آن‌قدر گسترده باشد تا هر نوع واکنش موجه نسبت به اثر هنری را در خود بگنجاند، بدین ترتیب بر مبنای کاربردهای سنتی می‌گویم که تجربیات زیبایی‌شناختی صرفاً یک خانواده از این نوع واکنش‌ها را تشکیل می‌دهند که البته رده مهمی نیز هستند و می‌توانیم آن‌ها را به نحوی مناسب در قبال آثار هنری از سر بگذرانیم.

رده‌بندی گسترده‌تر واکنش‌های موجه به آثار هنری را «واکنش‌های هنری» بنامید. تجربه‌ی زیبایی‌شناختی یکی از انواع واکنش‌های هنری و آموزش اخلاقی، نوع دیگری است. فکر می‌کنم این روش برای پرداختن به موضوع هماهنگی بهتری با چگونگی کاربرد معمول این مفهوم دارد. مسلماً این روش نسبت به نمونه‌هایی از رویکرد ارزش‌شناختی که شاید به منزله‌ی تجربه‌ی زیبایی‌شناختی محسوب شوند، بهتر در این سنت قرار می‌گیرد، جایی که خواننده، بیننده یا شنونده، تجربه خود از دریافت بینش اخلاقی در یک اثر هنری را از جنبه ذهنی برای خود ارزش‌مند می‌شمارد.

معمولاً اشاره شده که تجربیات زیبایی‌شناختی نه صرفاً به طور مشخص از آثار هنری بلکه همچنین از طبیعت نشأت می‌گیرند. در واقع شاید برخی بگویند که شرح مناسب از تجربه‌ی زیبایی‌شناختی باید حرفی هم در مورد واکنش نسبت به هم هنر و هم طبیعت داشته باشد. گرچه شرح محتوا محور که در بالا از آن دفاع کردم، بر محور تجربه‌ی زیبایی‌شناختی از هنر قرار شکل گرفته است، در عین حال شاخه‌ها یا رشته‌های دلالتگر دیگری هم برای تحلیل تجربه‌ی زیبایی‌شناختی طبیعت دارد. مسلماً طبیعت به روشی که ما مفهوم شکل را در مورد آثار هنری به کار می‌بریم، فاقد شکل است. به هر صورت تا جایی که شکل را از جنبه کارکردی درک می‌کنیم، می‌توانیم به روشی مشابه از توجه به طبیعت برای درک طرح شکلی آثار هنری اشاره کنیم. از جنبه کارکردی مشخصاً می‌توانیم به آثار هنری بپردازیم و روش‌هایی را بررسی کنیم که در آن‌ها طرح‌های یک نظام زیست‌محیطی از فرآیندها، فشارها و محدودیت‌های طبیعی به وجود آمده است. اَلن کارلسن این شیوه از توجه به هنر را «نمونه محیطی طبیعی» نامیده است.(۳۲) پس توجه به آثار هنری شباهتی نیز با تجربه‌ی زیبایی‌شناختی طبیعت می‌یابد، در حالتی که توجهی آگاهانه و طبیعت‌باورانه به فرجام‌شناسی ((teleology آشکار فرآیندها و چشم‌اندازهای طبیعی به وجود می‌آید.

در همین روند، توجه به ویژگی‌های زیبایی‌شناختی و بیانگر آثار هنری، شباهت‌های نزدیکی به تجربه‌ی زیبایی‌شناختی طبیعت هم دارد، چنان‌که طبیعت غالباً ما را از جنبه احساسی تحت تأثیر قرار می‌دهد یا به طرقی ما را برمی‌انگیزد که حساسیت‌ها و تخیل ما را به خود مشغول می‌دارد، در نتیجه ما برای آن ویژگی‌های زیبایی‌شناختی و بیانگر قایل می‌شویم.(۳۳) پس اگر لازم باشد تا شرحی قانع‌کننده از تجربه‌ی زیبایی‌شناختی هنر ارائه بدهیم، چنین شرحی با تجربه‌ی زیبایی‌شناختی طبیعت هم ارتباط می‌یابد، در نتیجه رویکرد محتوا محور می‌تواند این نیاز را با توجه ویژگی‌های شکلی و بیانی آثار هنری برآورده سازد که مشابهت فراوانی با انواع تجربه‌ی زیبایی‌شناختی از طبیعت دارد، تجربیاتی که عمدتاً شناخته شده‌اند.

اگر امتیاز رویکردهای تأثیر محور، شناختی و ارزش‌شناختی به تجربه‌ی زیبایی‌شناختی هنر این باشد که نکات مفید و قابل مقایسه‌ای در مورد تجربه‌ی زیبایی‌شناختی طبیعت مطرح می‌سازند، رویکرد محتوا محور هم از چنین امتیازی برخوردار است.

خلاصه و نتیجه‌گیری

به نظر می‌آید که رویکردهای تأثیر محور، شناختی، ارزش‌شناختی و محتوا محور پذیرفتنی‌ترین توضیحات را مورد تجربه‌ی زیبایی‌شناختی به ما ارائه می‌دهند. این موضوع به نفع رویکرد تأثیر محور است که بسیاری از تجربیات زیبایی‌شناختی هنر لذت (یا ناخشنودی) به‌ وجود می‌آورد و این موضوع جای بحث ندارد. البته کیفیات تجربه‌های زیبایی‌شناختی بسیار متنوع‌اند، در واقع آن‌قدر متنوع که نمی‌توان آن‌ها را بر اساس فرمولی مجرد یا توصیف پدیداری از جمله لذت تعیین کرد و در واقع موضوع بدتر آن که برخی از تجربیات زیبایی‌شناختی شاید هیچ نوع تأثیر ملازم با خود، لحن احساسی یا کیفیتی از این دست نداشته باشند.

به همین ترتیب شاید تجربیات زیبایی‌شناختی کاری به ارزیابی ارزش خود نداشته و شاید هم داشته باشند، از جمله این که چیزی به خاطر خودش ارزش‌مند قلمداد شود. مثلاًَ اشاره می‌کنم که شعری دارای قافیه وحدت‌بخش الف/ ب/ الف/ ب است، ولی این موضوع من یا سایر خوانندگان آگاه را مجاب نمی‌کند تا آن را چه از جنبه ذاتی و چه از جنبه کاربردی ارزش‌مند تلقی کنیم. به علاوه در چنین مواردی لازم نیست که چنین تجربه‌ای را منفی ارزیابی کنیم. شاید برخی از تجربیات زیبایی‌شناختی را با بی‌تفاوتی ملاحظه کنیم، بدین صورت که از جنبه ذاتی و کاربردی نه خوب و نه بدند، ، درست همان‌طور که شاید از جنبه احساسی نسبت به چنین تجربیاتی بی‌تفاوت باشیم.

بلاخره شاید با دنبال کردن شرحی شناختی از تجربه‌ی زیبایی‌شناختی واکنشی نسبت به شکل آثار خاصی – از جمله مثال‌هایی از هنر مفهومی – داشته باشیم، بدون آن که مستقیماً با اثر هنری مورد بحث مواجه شویم. پس این داعیه متمایز از توضیحات شناختی – این‌که شباهت مستقیم با عوامل محرک مربوطه لزوماً شرط تجربه‌ی زیبایی‌شناختی است‌- نادرست است.

بنابر این تا جایی‌که شرح محتوا محور از تجربه‌ی زیبایی‌شناختی آثار هنری فاقد معایب رویکردهای رقیب خود است، هیچ ایراد آشکاری هم ندارد و حتی از مزایای خاصی خصوصاً از جنبه آگاهی‌بخشی و اطلاع‌دهی هم برخوردار است. در شرایط حاضر، چنین شرحی همچون بهترین اسبی است که در این مسابقه خاص اسب‌دوانی می‌توانیم روی آن شرط ببندیم.

پی‌نوشت‌:

۲۸. چنان‌که شاید تأکید بر درک/ فهم در این فرمول‌بندی نشان می‌دهد، من بُعدِ شناختی تجربه‌ی زیبایی‌شناختی را محمل اصلی ارزش آن می‌دانم.

۲۹. برخی از مفسران پرسیده‌اند که چه چیز باعث می‌شود این فهرست گرد آید؟ آیا ماهیت‌هایی چون ارزیابی به خاطر خود هر چیز است که این اُبژه‌ها را در کنار هم قرار می‌دهد؟ چرا بر اساس عرف، درک ویژگی‌های شکلی، زیبایی‌شناختی و بیانگر اثر یک‌پارچه انجام می‌شود؟ به گمانم این وضعیت از جنبه تبارشناسی بهتر قابل توضیح است. وقتی نخستین بار مفهوم زیبایی‌شناسی مطرح شد، مردم شکل را چیزی در نظر گرفتند که می‌شد آن را دید یا شنید (چیزی که تجلی می‌یابد) مانند خطوط هندسی در اَشکال یک نقاشی یا پژواک یک تِم در موسیقی. به همین نحو آن‌ها ویژگی‌های زیبایی‌شناختی و بیانگر را در حکم چیزهایی دیدند که می‌شد آن‌ها را به وسیله حواس یا نوعی بازنمایی درونی در اثر تخیل دید یا شنید. اگر قاطعانه سخن بگوییم، چنان‌چه دیده‌ایم این امر باعث نمی‌شود تا مفاهیم مناسبی در مورد شکل یا ویژگی‌های زیبایی‌شناختی و بیانگر بیابیم. در هر صورت همین تفکیکِ نادرست است که باعث می‌شود تا طبق سنت این چیزها را تحت عنوان اُبژه‌های تجربه‌ی زیبایی‌شناختی کنار هم قرار دهیم. نگره‌پرداز محتوا محور ترجیح می‌دهد تا به این نوع تجربه (مثلاً تجربه شکل) مشخصاً در چارچوب خود آن بپردازد و آن‌ها را صرفاً به معنایی تقلیل‌گرایانه در حکم یک مجموعه تلقی کند. پس آن‌ها تبدیل به مجموعه‌ای منفک از شرایط لازم برای چیزی می‌شوند که به طور صوری و تحت عنوان تجربه‌ی زیبایی‌شناختی به ما عرضه شده است.

۳۰. «زن زیبا» سروده آ. ر. اَمُنس:
بهار
زیر
گام‌های او
به پاییز
تبدیل گشته است.

۳۱. Jerrold Levinson (2001).

۳۲. Allen Carlson (2000), Part I.

۳۳. Noel Carroll (2001c).


 

سمبل و معنی

پرونده جنگ«تمامی زندگی من به عنوان یک هنرمند چیزی جز مبارزه‌ی دائم علیه ارتجاع و مرگ هنر نبوده است. در تابلویی که روی آن کار می‌کنم و اسم آن را گرنیکا خواهم گذاشت، در تمامی آثار اخیرم، من به روشنی و وضوح، هول و دهشت خود را از دار و دسته‌ی نظامی که سراسر اسپانیا را در اقیانوسی از درد و مرگ غوطه‌ور کرده است، بیان کرده‌ام.» – پابلو پیکاسو

برای دیدن تصویر در ابعاد بزرگ‌تر بر روی آن کلیک کنید

گرنیکا – پاریس، اول مه – ژوئن ۱۹۳۷ (روغن روی بوم ۶ / ۷۷۶ ×۳ / ۳۹۴) مادرید

«برای دیدن تصویر در ابعاد بزرگ‌تر بر روی آن کلیک کنید.»

این تابلو عظیم که در طول دوران حکومت ژنرال فرانکو در نیویورک نگهداری می‌شد بعد از مرگ فرانکو به اسپانیا منتقل شد، مدتی در موزه‌ی ملی پرادو بود و اینک در محل ویژه‌ای در موزه رنا صوفیا (ملکه سوفی) نصب شده است. پیکاسو نمی‌خواست تابلو در زمان حیات فرانکو در اسپانیا باشد.

هنگامی که دولت جمهوری اسپانیا به پیکاسو (۱) سفارش یک تابلو برای غرفه‌ی اسپانیا در نمایشگاه جهانی پاریس داده بود، مثل همیشه نفرت پیکاسو از اجبار در اجرای یک سفارش موجب شده بود تا در انجام این تقاضا به تحاشی بپردازد و وقت خود را مصروف کارهای دیگر سازد و از قبول تعهد امتناع کند. ضرورت داشت شهر تاریخی گرنیکا (۲) در سرزمین باسک در تاریخ ۲۶ آوریل ۱۹۳۷ زیر بمباران واقع شود تا خشم و خروش آفرینندگی در پیکاسو به انفجار در آید و تابلوی عظیم گرنیکا به ابعاد هفت متر و نیم در سه متر و سی سانتی‌متر در یک ماه پدید آید. در واقع پس از بمباران شهر کوچک گرنیکا به وسیله‌ی هواپیماهای فاشیست‌ها، فریاد اعتراض پیکاسو یکی از تندترین و نیش‌دارترین آثار او را (گرنیکا) به وجود آورد. بیم و تنفر از ویرانی و هلاکت بی‌رحمانه و حیوان‌صفتانه، هرگز این چنین الهام‌بخش اثری نشده بود.

پس از آن شگفتی‌آور نبود که جنگ جهانی دوم او را سخت برانگیزد. در حقیقت در آن زمان بود که او یک سری زن نشسته را با چهره‌های از شکل افتاده‌ی هیولاوار نقاشی کرد؛ آثار او و چهره‌هایی که با شدت کمابیش غیرقابل تحملی، شکنجه و اندوه مستولی بر مردمان بسیاری را در طول آن سال‌های هولناک فاش می‌کند.

هزار و ششصد تن از هفت هزار مردم ساکن گرنیکا کشته و هفتاد درصد شهر زیر بمب‌های چهل و سه هواپیمای آلمانی ویران شده بود. اما دایره تأثیر این حمله هوایی ترس‌آور بسی گسترده‌تر از ویرانی شهر یا قتل عام مردم آن بود. گرنیکا با درخت بلوط صد ساله‌اش که در زیر شاخه‌های آن اولین پارلمان ایالت باسک تشکیل جلسه داده بود بعد از این بمباران سمبل و مظهر دست‌اندازی و پیروزی کین و نفرت و ویرانی و انهدام بی‌منطق و غیرعقلانی شد و بخش بزرگی از افکار عمومی را در دنیای غرب متوجه و طرفدار آرمان جمهوری‌خواه در اسپانیا ساخت. سمبل‌ها بسی مقتدرتر از رویدادهایند و اقتدار گرنیکا ابعادی عظیم و گسترده داشت. گرنیکا عصاره و چکیده‌ی جوهر چهل سال هنر پیکاسو بود که در آن زن، گاو، اسب، همراهان ترسان و وحشت‌زده در دنیایی از کابوس سیاه و سپید قرار داشتند. کلود روا رمان‌نویس که در آن دوران یک دانشجوی جوان جبهه راست و دوست برازیلاخ بود گرنیکا را در نمایشگاه پاریس دید و آن را به منزله «پیام یک سیاره‌ی دیگر» توصیف کرد: «شدت خشونت در آن مبهوتم کرد و اضطراب را در زوایای وجودم چنان رسوخ داد که تا آن زمان چنان تجربه‌ی مستقیمی از آن نداشتم.» میشل لریس احساس نومیدی را که گرنیکا برمی‌انگیزد در این کلمات خلاصه می‌کند که «در یک مستطیل سیاه و سفید، آن گونه که یک تراژدی عهد باستان در برابر چشم‌های‌مان ظهور می‌کند، پیکاسو برای ما یک دعوت‌نامه می‌فرستد و در آن به یادمان می‌آورد که هر چه دوست داشته‌ایم در راه مرگ‌اند.» هربرت رید از این هم فراتر رفت و گفت: «زمان درازی است که هنر از عظمت دست کشیده است. برای آن که هنر عظیم و سترگ باشد چنان که هنر میکلانژ و روبنس چنین بود باید عصر ما نیز احساسی از افتخار و شوکت داشته باشد. هنرمند باید چیزی از ایمان نسبت به هم‌نوعان خود احساس کند؛ نوعی اعتماد در تمدنی که به آن تعلق دارد. در دنیای مدرن چنین رویکردی ممکن نیست… تنها ساختمان منطقی می‌تواند یک ساختمان منفی باشد؛ بنایی نثار بر باد رفتن آرزوها، نثار نومیدی، نثار ویرانی. اجتناب‌ناپذیر بود که بزرگ‌ترین هنرمند عصر ما به این فرجام کشانده شود. تابلوی بزرگ پیکاسو ساختمانی است نثار ویرانی، فریادی است نثار رسوایی و دهشت که نبوغ، ابعاد آن را گستردگی بخشیده است.»

مفسران و کارشناسان هنر در برابر تابلوی گرنیکا که آن را بزرگ‌ترین «اثر متعهد قرن بیستم» می‌دانند نتوانسته‌اند حیرت خود را پنهان سازند؛ به این دلیل که به زحمت می‌توان تصور کرد این کروکی‌های ساده نه‌تنها بتوانند قدرتمندترین اثر پیکاسو را به نمایش بگذارند بلکه سمبل و مظهر طغیان و فریاد خشم و نفرت جهانیان علیه وحشت‌ها و شقاوت‌های فاشیسم شوند: در فاصله‌ی زمانی اول مه ۱۹۳۷ تا پایان ژوئن این سال پیکاسو چهل و پنج کروکی برای این تابلو رسم کرد. عناصر اصلی تابلو از اولین طرح‌ها معلوم شدند: گاو مهاجم، چراغ و اسب. پیکاسو در این تابلو سرگذشت غم‌انگیز یک جهان را باز می‌گوید: جنگ، خشونت کور، کودکان مرده، مادران پریشان و مویه‌کننده. هنرمند برای بیان این درد از دنیای شخصی خود نیز الهام می‌گیرد: چهره‌های میدان گاوبازی، اسب و گاو وحشی سمبل «خشونت و تاریکی»‌اند و حتی رنگ عمومی و مسلط تابلو رنگ عزاست. پیکاسو به عمد رنگ‌های تابلو را به سیاه، سفید و خاکستری محدود کرده است. فرم‌ها صاف و ساده‌اند. مثل تصویرهای یک اعلان تبلیغاتی؛ به منظور آن که گیراتر باشند و بلافاصله جلب توجه کنند. از کلام هنرمند است که «چگونه می‌توان برج عاج خود را از زندگی آن‌ها که چنین سخاوت‌مندانه هدیه شما شده، جدا کرد؟ نه! رسالت نقاشی این نیست که دیوارهای آپارتمان را زینت دهد. نقاشی یک ابزار جنگ تهاجمی و بر ضد دشمن است.»

ریمون ماسون گرنیکا را «کلید این قرن» معرفی کرده است. مفسران متعدد این اثر، همگی سادگی یک‌دست تابلو، سم میخ شده‌ی اسب، کف دست مخطط از شیارهای عمیق، فریاد سرشار از دلهره‌ی زن، کودک مرده، اسب در حال احتضار و تمام صحنه زیر روشنائی تند لامپ برهنه‌ی چراغ و نیز فروتنی اسطوره، قدیمی و غیر مدرن که هنرمند آن را زیر روشنائی نافذ و سمج بدوی آفریده است، تذکر داده و بر آن تأکید کرده‌اند. در گرنیکا پیکاسو هرگز سعی نمی‌کند توجه ما را جلب کند. هرگز نخواسته و حتی نیندیشیده است که از هنر یک مسکن برای آرام ساختن ذهن‌ها بسازد؛ آن چنان که هانری ماتیس(۳) کرد. او دوست دارد ما را تحریک کند، ناراحت‌مان کند و اعماق وجودمان را به لرزه درآورد. رنگ‌های او غالبا بیش از آن‌که با هم هماهنگ باشند، با یکدیگر تصادم می‌کنند و ترکیب بسیاری از کارهایش، به خاطر اهانت او نسبت به زیبایی، شیوه‌ی اتفاقی و حساب نشده‌اش و تهاجم و تجاوزکاری‌اش قابل توجه است. خطوط او می‌تواند نرم و رام باشد اما معمولا تند، خشن، زمخت و قناس است و اتفاقا نکته‌ی قابل توجه در گرنیکا در همین نکته نهفته است که معمولا بیش‌تر اوقات برای القای خشونت از خطوط تیز، برنده و مستقیم استفاده می‌شود اما در این کار پیکاسو با مهارت شگفت‌انگیزی توانسته با بهره‌گیری از خطوط نرم، سیال، گرد و منحنی ژرفای وحشت و تاریکی را آشکار کند. پیکاسو دریافته بود که استوانه، کره و مخروط به خودی خود اشیاء خوشایندی هستند و به کمک آن‌ها می‌تواند طرحی بریزد که همه‌ی گیرایی و زیباشناختی درد و رنج ِ نهفته در تابلو را نمایان کند. تابلوی گرنیکا با تقارن‌های خوف‌آورش از آن جهت با کارهای انتزاعی تفاوت دارد که از مشاهده‌ی طبیعت سرچشمه گرفته است یعنی چیزی را «بازنمایی» می‌کند. این بازنمایی یا نمایش، غالبا شکل‌زنی است که به طرز عجیب و غریبی در آن تصرف شده است؛ سرها به طرز نامفهومی درهم گیر کرده‌اند؛ یا در جای اصلی خود نشان داده نشده‌اند؛ پیکرها چنان باد کرده‌اند که باز هم می‌توان دهان‌کش آمده و چشم مسدود شده را تشخیص داد؛ شکل‌های گنگ و موزونی در قالب بدن‌های قطعه‌قطعه شده، سرهای بریده شده، انگشتانی با ژست درد و رنج، چهره‌های مضطرب و ترسان، پیکرهای غول آسای مجسمه‌مانندی که از استخوان‌های کج و معوج ساخته شده‌اند، یا تصویر استخوان‌هایی که چند کار انجام می‌دهند؛ مانند استخوان‌های گوش، شکل‌های جنین‌وار و بختک‌وار، واقعی و مربوط به زندگی.

در تابلوی گرنیکا سمبل‌ها فراوان‌اند و هر سمبلی گویای یک معنا و مفهوم از زندگی است. اگر چه شکل‌ها دگرگون شده‌اند اما پس از نگاهی دقیق‌تر شاهد همان مفاهیم ساده‌ی اولیه‌ی بشری هستیم که همه‌ی ما به طور معمول با آن سر و کار داریم: ترس از نابودی، ترس از مرگ، وحشت، درد ِ کشته شدن بدون دلیل ِ منطقی توسط شرارت‌ها و بی رحمی‌های خاص جنگ و فرهنگ ِ انسان‌هایی ضعیف و ناتوان.

به طور کلی باید گفت هنر پیکاسو، هنری بسته‌بندی شده نیست؛ هنری است متعهد، هنری است مسئول که از درون بازندگی او گره خورده است، و او به احساسات، خشم‌ها، طغیان‌ها، خوشی‌ها، سرخوردگی‌ها و تلخی‌های این زندگی بیان می‌دهد. پیکاسو مظهر اختیار شگفت‌انگیزی بر قدرت خویشتن است، او مجبور است هر آن‌چه را که لمس می‌کند، تغییر شکل دهد، مجبور است از آن چیزی بسازد که تنها به خودش تعلق دارد؛ که هرگز نخواهد توانست بدون او وجود داشته باشد؛ حتی اگر مجبور باشد آن را پشت و رو کند، بدان تجاوز کند و آن را ویران سازد. و پیکاسو وقتی ویران می‌سازد، در میان تل ویرانه نمی‌نشیند. او از ویرانی برای ساختن ترکیب جدیدی استفاده می‌کند که در آن به هر چیز زندگی تازه‌ای داده می‌شود و همه چیز مسخ می‌شود. بیش از پیش القا کننده می‌شود و بیش از پیش ذهن آدمی را به تصرف در می‌آورد. مسلما چنین نظرگاهی افتخارآمیز است، همان قدر که انسان امروزی که هرگز از بر هم ریختن نظام طبیعی و تغییر شکل دادن جهان به صورتی که هوس کرده و بدان نیاز دارد باز نمی‌ایستد، مایه‌ی افتخار است. در این راه پیکاسو یکی از متشخص‌ترین تمایلات انسانی را در قرن بیستم مجسم می‌کند. او با صراحتی وحشیانه، جنبه‌ی پیروز این تمایل را نمایش می‌دهد. اما با بیشترین حد قدرت و غلبه ما را وا می‌دارد اضطرابی که در مواجهه با سوالات دردآور بر بشر مستولی می‌شود، حس کنیم.

پی‌نوشت:

۱ – Pablo Picasso (1881– ۱۹۷۳)، نقاش بزرگ اسپانیایی

۲ – Guernica، شهری تاریخی در سرزمین باسک که در ۲۶ آوریل ۱۹۳۷ توسط فاشیست‌ها بمباران شد.

۳ – Hanri Matiss (۱۸۶۹- ۱۹۵۴)، هنرمند فرانسوی

۴ – برای مطالعه‌ی بیشتر پیرامون آثار و زندگی پابلو پیکاسو نگاه کنید به: پیکاسو آفریننده، ویران‌کننده. استاسینوپولوس هفینگتون. آریانا. دکتر مهدی سمسار. نشر علم. ۱۳۸۰

۵ – پیکاسو ویران‌گر زندگی ساز. امیل مولر. ژوزف. بهزاد حاتم. گزیره مقالات مجله رودکی ۱۳۵۰ – ۱۳۵۷

۶ – فلسفه هنر معاصر. رید. هربرت. محمدتقی فرامرزی. نشر نگاه. ۱۳۷۴


 

هنر و معماری اسلامی

بخش اول

هنر تزیینی

بیانات اسلامی جمع شده در کتب حدیثی درباره آن‌چه در هنر مجاز است، مانند همان بیاناتی است که در انقلاب شمایل‌شکنی در مدت دوره امپراطوری بیزانس گفته شده است. محکومیت ساختن تماثیل پیامبران و اولیا و عشق ورزیدن نسبت به آن‌ها از این باور نشأت می‌گیرد که این گونه اعمال نمونه‌ای از پرستش هستند که تنها به پروردگار تعلق داشت.

به همین صورت هنرمندان از خلق پیکره‌های تمثالین ممنوع شده بودند؛ زیرا تنها خداوند قادر به حیات بخشیدن به مخلوق می‌باشد. این ممنوعیت‌ها همواره در بافت‌های مذهبی — در مساجد، بر قالی‌های مساجد‌، در تزیین قرآن و جعبه‌های قرآن — مشاهده می‌شد؛ اما آن‌گونه نبود که همواره در هنر‌های تزیینی غیر دینی دیده شود، بلکه بستگی داشت به میزان تقید و التزام معمول در زمان هر حاکم خاص.

در کاخ صحرایی در سوریه (اوایل قرن هشتم هجری) که بر روی دیوارهای آن سنگ‌های حکاکی و برجسته‌کاری شده‌ای دارد‌، تمایز شدیدی بین برجسته‌کاری قسمت مسجد این مجموعه که کاملاً تزیینات گل و بوته دارد و سایر قسمت‌ها که تمثال پیکره‌های حیوانات خیالی و واقعی دارد، مشاهده می‌شود.

نتیجه این تحریم‌ها این بود که حتی آن هنگام که می‌خواستند تمثال انسان‌ها یا حیوانات را ارائه دهند‌، آن‌ها را در خلال یک قاب‌بندی تزیینی قرار می‌دادند‌. به همین خاطر بر خلاف هنرمندان اروپایی‌، هنرمندان مسلمان در درک کالبدشناسی‌، نظام عضلانی و پرسپکتیو پیشرفتی نکردند؛ اما از سوی دیگر‌، این محدودیت‌ها که عموماً پذیرفته شده بود به جای محروم ساختن هنرمندان از ابراز توانایی‌هایشان‌، قدرت آن‌ها را در مسیر توسعه نقش‌های تزیینی بر پایه فرم‌های هندسی‌، کتیبه‌های عربی و شکل‌های گل وبوته‌دار (بعداً به عنوان سبک اسلیمی یا عربسک) هدایت نمود. این مجموعه گوهر یگانه هنر اسلامی را مجسم می‌کند.‌

ممنوعیت عمده دیگری که از حدیث گرفته شده بود و عمیقاً بر هنرهای تزیینی اسلامی اثر گذاشت، محکومیت اشیای پر زرق و برق و گران‌قیمت بود. از این رو، در حالی که در هنر‌های تزیینی فرهنگ‌های دیگر استفاده فراوانی از طلا‌، نقره‌، یا سنگ‌های قیمتی می‌شد‌، هنر اسلامی بر انواع سرامیک و سفالینه‌، ظروف برنزین تزیینی و انواع کنده‌کاری روی چوب تمرکز نمود. دلیل دیگری که توجه به مواد غیر تجملی و اشیای اساساً سودمند را توجیه می‌کند‌، رشد جامعه متوسط شهرنشین بود که خبرویت هنری در عین حال نیاز‌های عملی آن‌ها باید در نظر گرفته شود.

سفالگری

جام دسته‌دار ترکی متعلق به قرن شانزدهماین جام دسته‌دار در قرن ۱۶ میلادی در ترکیه در دوره تسلط عثمانی‌ها ساخته شد. این جام سفالین دارای رنگ‌سفید به عنوان زیر لعاب و رنگ‌های آبی و بنفش و قرمز بر روی لعاب می‌باشد. طرح و نقش‌های گل و بوته و خطاطی روی آن شبیه است به آنچه در بیشتر هنرهای جهان اسلام پیدا می‌شود که تصویر زنده حیوان‌ها و انسان‌ها را حرام می‌داند‌. این قطعه‌، بخشی از مجموعه‌ای واقع در موزه ویکتوریا و آلبرت در لندن است.

شاید بهترین تصویر از قدرت هنری اسلامی در سفالگری پیدا شود؛ آن‌جا که شیوه‌ای از نو‌آوری و خلاقیت را در معرض نمایش می‌گذارد که قابل مقایسه است با خلاقیتی که هنر‌های زیبا را در سایر فرهنگ‌ها پدید می‌آورد.

ثروتمندان طبقه متوسط اجتماع‌، به گونه آشکاری سفالینه‌ها را گرد‌آوری می‌کردند؛ درست مانند طبقه متوسط هلند که مشتاقانه نقاشی‌های پرتره و واقع نما را در قرن هفدهم جمع‌آوری می‌نمودند‌.

اولین دوره خلاقیت در سرامیک و سفالینه را می‌شود از سفالینه پیدا شده از خاکبرداری‌های سامرا تعیین نمود. چینی‌های «پرسلین» که از چین به نواحی بغداد وارد می‌شد، گرایش و توجه هنرمندان و سفالگران عباسی را برانگیخت؛ اما گل موجود در آن نواحی نمی‌توانست کارهایی چنان کامل و بی‌عیب را از لحاظ فنی تولید کند. کالاهای رنگی سبز و زرد «تانگ» با موفقیت مورد تقلید قرار گرفت، اما برای این که نتیجه مانند چینی «پرسلین» باشد‌، سفالگران عباسی لعاب قلع را ابداع کردند که ظرف را پوششی کِرِم‌وار می‌داد. بعضی از این ظروف که لعاب قلع داشت، دوباره به وسیله تزیینات آبی‌رنگ (حاشیه‌های ساده و کتیبه‌های یک کلمه‌ای‌) نقاشی می‌شدند و باور بر این است که این پوشش تازه الهام‌بخش اولین چینی‌های آبی – سفید «پرسلین» چین باشد که خود بعد‌ها توسط سفالگر‌های اسلامی مورد تقلید قرار گرفت.

شیوه تازه لعاب‌کاری در سامرا نیز رشد پیدا کرد که عبارت بود از نقاشی با محلولی فلزی بر روی ظرفی که قبلاً پخته شده بود. سپس این ظرف در حرارت ملایمی دوباره پخته می‌شد که‌نقشی متالیک و درخشان – قهوه‌ای سبزگون یا قرمز – که مانند آن‌چه از طلا ساخته شده است، آن را وارد محدوده ممنوعه می‌نمود. این شیوه به تمام نقاط دنیا انتقال پیدا نمود.

کاشی‌های «ایزنیکی» از کاخ «توپکپی»کاخ «توپکپی» در استانبول ترکیه‌، صد‌ها سال اقامتگاه سلاطین عثمانی بود. امروزه این کاخ موزه‌ای است که گنجینه‌های هنری سلاطین را در معرض دید قرار داده است. بسیاری از اتاق‌های کاخ با کاشی سرامیک‌هایی ظریف و زیبا مانند این کاشی‌های ایزنیکی همسان و هماهنگ شده‌اند‌. «ایزنیک» مرکز سفالینه ترکیه بود.

در اواخر قرن هشتم تا یازدهم میلادی در نیشابور (نیشاپور) و سمرقند واقع در شمال شرقی ایران سفالینه‌های قابل توجه دیگری ساخته شد که دارای تزییناتی با دوغاب (گل آبکی) بود. دوغاب لایه نازکی از گل بود که بر روی ظرف سفالین پاشیده می‌شد تا پس‌زمینه‌ای برای تزیینات نقاشی باشد. این سفالگران شیوه‌ای که تاریخی دور و دراز داشت را دوباره به کار انداختند. بعضی از این ظروف سفالینه که با شکل‌هایی از سوارکاران و زمینه‌هایی متراکم از گل و بوته و خطاطی تزیین شده بودند، متأثر از میراث ساسانی بودند‌. تزیینات سفالینه‌های دیگر به کتیبه‌های خط تاریخی کوفی با درون‌مایه‌های تزئینی کوچک محدود بود.

دیگر سفالینه‌های مهم ایرانی در آن دوران‌، نوع گبری — در آن‌ها پس‌زمینه یا تزیینات سفالینه، کنده‌کاری می‌شود تا نوعی برجسته‌کاری خفیف را نتیجه دهد، و نوع لعاب خراشی هم‌خانواده با نوع گبری — هستند و این هر دو نوع، فنون شناخته‌شده در فلزکاری را تقلید می‌نمودند. این نوع سفالینه نیز مانند سفالینه صیقلی می‌توانست جایگزین مقبولی برای اشیای گران‌تر باشد‌.

در زمان حکومت فاطمیین در مصر شمار بسیار زیادی سفالینه صیقلی منقوش و سفالینه‌های دیگر در فسطاط ساخته شد. در ایران سلجوقی‌، سفالگران ظرف‌های نازکی با دیواره‌های سفته و پوشیده از لعاب در تقلید از چینی‌های پرسلین یا مانند آن با تزیینی از برجسته‌کاری عالی و پر تجمل ساختند. انواع دیگری از سفالینه‌های منقوش در این زمان در ایران ساخته می‌شد که کاشی‌ها و سفالینه‌های معروف صیقلی و منقوش ری و کاشان را شامل می‌شود. نمونه‌هایی از اشعار یا صحنه‌هایی حماسی شبیه مینیاتور‌های ایرانی، از ویژگی بعضی از این سفالینه‌ها و نوع خاصی از سفالینه میناکاری هفت‌رنگ بود. گاهی اوقات ظروف شکل جالبی از حیوانات را به خود می‌گرفتند‌، به عنوان مثال یک پارچ ممکن بود با‌شکل سر یک خروس تزیین شود. احیاناً چهارپایه‌ها و جعبه‌های کوچک نیز از سفال ساخته می‌شدند.

در عراق‌، سال‌ها پیش از حمله مغول‌، شهر «الرقه» مرکز تولید سفالینه‌هایی ظریف بود که نقوش زیر لعاب داشتند. در قرن هجدهم میلادی در ترکیه عثمانی سرامیک‌های مهمی در ایزنیک و کیوتایا به گونه‌ای عالی تولید می‌شد. بسیاری از این‌ها متأثر بود از سفالینه‌های سفید- آبی چینی، اما ظروف با الگوهای گل و بوته ویژه ترکی در رنگ‌های فیروزه‌ای، سبز، بنفش، قهوه‌ای و سیاه تولید می‌شدند.

سفالگران صفوی در ایران نیز تحت تأثیر سفالینه‌های چینی سرامیک‌های سفید – آبی ساختند که به مغرب‌زمین صادر می‌شد. در این‌جا نیز تولید سفالینه‌های صیقلی و چند رنگه تا میانه قرن هجدهم ادامه پیدا کرد.

شیشه

هنرمندان مسلمان در زمینه شیشه نیز کار کرده‌اند و در ابتدا فنون متداول در بیزانس و نیز ایران ساسانی را به کار می‌بردند و سپس شیوه‌های جدیدی را پیش رو گرفتند. بلور‌های تراشیده‌،لوستر‌های شیشه‌ای منقش‌، شیشه‌هایی با تزییناتی پِرِس شده بر آن، که همگی از آثار فاطمی هستند، کیفیتی استثنایی دارند. در همین دوره شمار معدودی ظروف نفیس پدید آمد که از کوارتز بی‌رنگِ ساخته و حکاکی شده بودند و در کیفیت با بلور تراشیده قابل مقایسه بودند. شیشه میناکاری شده قرن دوازدهم سوریه -عمدتاً در جام‌ها و چراغ‌ها – همواره در زیبایی بی‌رقیب بوده است و تزیینات آن که به صورت نوارهای کتیبه‌ای و طرح‌دار بود؛ مانند تزیینات برنزهای همان دوره است. سوری‌ها صدرنشینیِ دوره قدیم خود را در این نوع حرفه شیشه‌گری از دست ندادند و به نحو ویژه‌ای در چراغ‌های مخروطی و میناکاری شده مساجد معروف هستند.

حکاکی روی چوب و عاج

پیش از این در بحث مسجد از حکاکی روی چوب به عنوان تزیینات معماری سخن به میان آمد. آثار استثنایی از کار روی چوب در کاخ‌های فاطمی بر جای مانده است‌که در آن‌ها قاب‌های مشبّک کاری شده و تمثالین‌، با صحنه‌هایی دربار پسند وجود دارد؛ بعضی از آثار این حرفه میراث قبطی (مسیحی مصری) را بازنمایی می‌کند‌. همچنین برای ایجاد تزیین‌، قطعه‌های کوچکی از لوازم منزل نیز حکاکی می‌شد.

جعبه‌های حکاکی شده از عاج و عاج‌های کنده‌کاری شده، در دربار فاطمیین مورد اقبال بود واین سنت در عرب سیسیل ادامه یافت.

این نوع از حکاکی ظریف‌، درباریان، حیوانات و گل و بوته را به نمایش می‌گذارد.

مفرغ‌کاری

مفرغ – برنز – به علت محکومیت فلز‌های گران‌قیمت و سخت‌گیری در مورد آن‌ها‌، فلزی پرطرفدار بود. بخشی از گنجینه‌های بر جای مانده از کلیساهای اروپایی را برخی از زیباترین قطعه‌های مفرغ کاری اسلامی تشکیل می‌دهد‌.

در آغاز از قالب‌های ساسانی برای اشیای مفرغی اقتباس می‌شد؛ اما دوره فاطمیین برخی از زیبا‌ترین ظرف‌های حیوان‌نما که تا آن زمان ساخته شده بود را در کنار شمعدان‌ها و بشقاب‌ها به بار آورد. آثار مهم مفرغی که قلمزنی شده و با مس و نقره منبت کاری شده بودند در شرق ایران ساخته شدند؛ اما زیباترین مفرغ‌های اسلامی متعلق به پنجاه سال پیش از حمله مغول و ساخت کارگاه‌های موصل در عراق بودند. ابریق‌ها‌، تشتک‌ها و شمعدان‌ها با نقره و طلا مرصع می‌شدند و شامل نوارهایی از تزیینات، نگاره‌ها و کتیبه‌هایی با پیچیده‌ترین ساخت بودند. مفرغ‌های زیبای مرصع موصلی در قرن چهاردهم، حتی به سمت صرف‌تزیینی بودن متمایل گشت، به هر حال کارگاه‌های سوری به تولید طرح‌های تمثالین ادامه دادند.

خط

خط کوفی که خطی عربی با تاریخی عمیق و مناسب برای حکاکی بر سنگ است، درقدیمی‌ترین قرآن‌های خطی بر جای مانده ظاهر می‌گردد. در این نسخه‌ها گاهی اعراب‌ها و نشانه‌ها با رنگ قرمز بر روی حروف منقوش می‌شد و تزیینات زرین بین سوره‌ها و آیات تقابل مطبوعی با خطوط به شدت سیاه داشت.

در دوره سلجوقی خط نسخ که روان و سلیس‌تر بود، ایجاد و گسترش یافت‌. این دو شیوه خط اغلب در معماری و بافت‌های تزئینی جهت ایجاد تقابل و کنتراست به کار می‌روند.

کار بر روی چرم

جلد‌آرایی‌های بر روی چرم با طرح‌های هندسی نیز بخش مهمی از هنرهای تزیینی است. قدیمی‌ترین نمونه‌ها، پرداخته و برجسته‌کاری شده بودند. جلد‌های بعدی منقوش و طلاکاری شده و در قرن شانزدهم میناکاری شدند.

نقاشی

لیلی و مجنون در مدرسهتابلو لیلی و مجنون در مدرسه (۱۴۹۴م) را بهزاد — یکی از هنرمندان بزرگ ایرانی در عرصه مینیاتور و اهل هرات که اکنون در افغانستان است — کشیده است. پرسپکتیو تخت و لایه‌دار در این تابلو تأثیر منظره‌نگاری چینی را نشان می‌دهد. پس‌زمینه طلایی برای این نقاشی که در پیش از قرن شانزدهم به انجام رسیده، نامعمول است. صورت‌ها نیز دارای حسی از تنعم می‌باشند که اغلب در چنین کارهایی دیده نمی‌شود‌. همجواری اندرونی و بیرونی و شیوه‌ای که در آن قسمت‌هایی از تصویر از حدود بیرون زده‌اند به طور ویژه‌ای قابل توجه است‌.

در جهان اسلام که جایی برای تفکر «هنر برای هنر» وجود ندارد، نقاشی مانند گونه‌های دیگر هنر اسلامی در جهت اهداف مشخصی به کار گرفته شد. نقاشی در جهان اسلام به جای نقاشی روی بوم‌، برای تصویرگری کتب به کار گرفته شد. قدیمی‌ترین نقاشی‌های اسلامی بر جای مانده‌، هر تعداد که باشند‌، مینیاتور‌هایی هستند که نسخه‌های خطی از متون علمی یونانی که به عربی ترجمه شده بود (آموختن عربی وسیله‌ای بود که با آن دریافت جهان کلاسیک به غرب منتقل شد)‌، افسانه‌های بیدپای (در ۳۰۰م رشد پیدا کرد) و مقامات حریری و یا حکایات ماجراجویی‌های یک مسافر را تصویرگری کرده بودند. تمام این نقاشی‌ها برگرفته و اشتقاقی از مکتب بغداد در تصویرگری کتب خطی بود. تصویرگری علمی، خط نقش‌هایی براساس شیوه‌های کلاسیک و نقاشی‌های رنگارنگ غیر دینی‌دارای سادگی‌ای جذاب بوده و تنها دو یا سه شخصیت تاریخی و بزرگ‌نشان داده شده‌اند و عناصر و جزییات به گونه‌ای تزیینی در آن‌ها نشان داده شده‌اند. در قرن چهاردهم، سبک مغول یا ایلخانی در مینیاتور ایرانی در تبریز به شکوفایی رسید. تأثیر ات چینی در جزییات مناظر‌، بیان احساسات و پیچیدگی در ترکیب‌بندی از ویژگی‌های این مکتب جدید است. ب

سیاری از اشعار حماسی پارسی با این شیوه تصویرگری شدند که بهترین نمونه آن شاهنامه اثر فردوسی، حماسه سرای بزگ ملی در قرن ۱۴م است.

در قرن ۱۵ با پشتیبانی تیموریان نقاشی مینیاتور به رشد خود در هرات (که اکنون در افغانستان واقع است) ادامه داد‌. بهزاد که‌یکی از مینیاتوریست‌های برجسته تیموری است، خود استادی بود که بسیاری از آثار چشمگیرش‌پا از مرزهای رسمی فراتر می‌نهاد و شخصیت‌های او در نقاشی دارای رئالیسمی روان‌شناختی است که در این سنت نادر بود‌.

حاکمان عثمانی نیز مشوق هنر کتاب آرایی بودند. مکتبی ترکی از نقاشی مینیاتور با هنر‌مندانی در تبریز در قرن چهاردهم شروع شد که با ثبت زندگی درباری و نظامی با شیوه‌ای تزیینی و متمایز توسعه پیدا نمود.

هنرمندان صفوی آثار کلاسیک مصوری را به گونه‌ای زیبا به شیوه خود آفریدند و متأثر از تصویرگری اروپایی‌، دامنه کار خود را به نقاشی شخصیت‌ها و پرتره کشاندند.

مینیاتور در هند اسلامی رشد خاص خود را از قرن ۱۶م تا ۱۹م داشته و بسیار تحت تاثیر هنر بومی هند بوده است و اغلب اشخاص حاکم و نیز وقایع تشریفاتی را به تصویر می‌کشد.

منسوجات

منسوجات به عنوان اشیای تجملی دارای ارزش بالایی بودند که زیباترین نوع قرون وسطایی آن در کارگاه‌هایی که طراز نامیده می‌شد و تحت نظارت خلیفه بود ساخته می‌شد. سیستم طراز که از امپراطوری بیزانس، قبطی و نهادهای ساسانی تقلید می‌کرد، با حمله مغول به پایان رسید. ره‌آورد این طراز، مالی گران‌بها (اغلب ردایی منقوش و تشریفاتی) بود‌. بر طراز — این کلمه گاهی برای خود منسوجات نیز استفاده می‌شد — اغلب نام کارگاه‌، تاریخ و نام حاکم ثبت می‌شد.

در مصر بسیاری از طرازها از کتان ساخته شده بود و تحت حاکمیت فاطمیین نواره‌هایی از پرده‌های ابریشمین و زربافت ساخته می‌شد.

در بسیاری از مناطق جهان اسلام، پارچه‌های ابریشمی بافته می‌شد که بعضی از آن‌ها در طراز‌های رسمی تولید می‌شد و حریرهای قرن ۹ تا ۱۰م منطقه بخارا‌،حریرهای قرن ۱۰ تا ۱۱ ایران‌، بغداد‌، مصر و اسپانیا در این میان از بهترین‌ها هستند. با وجود منع خرید و فروش توسط بیزانس، این حریر‌ها به وسیله سفیران، راه خود را به اروپا می‌گشودند.

این حریرها تأثیر عمیقی بر بافندگان و قلاب دوزان بیزانسی‌، سیسیلی‌، و ایتالیایی متأخر گذاشتند. حتی کلماتی که امروزه برای منسوجات به کار می‌رود، اغلب از جهان اسلام برگرفته شده است مانند «damask» که از کلمه دمشق اخذ شده است‌.

ردای تاج‌گذاری امپراتورهای مقدس رومی را هنرمندان اسلامی در سیسیل قلاب‌دوزی می‌نمودند. در قرن چهارده میلادی بعد از تأسیس کارگاه‌های حریر اروپایی، تأثیر حریر‌های سیسیل ادامه یافت.

پس از حمله‌ی مغول، حریرهای چینی بر بافندگی اسلامی تأثیر گذاشت‌، این تأثیر در اولین حریرهای زربافت اسلامی و در جزئیات معین تزئینی قابل مشاهده است.

ترکان عثمانی گونه‌های تازه‌ای از حریرهایی را تولید کردند که بسیار پر نقش و نگار بودند و دارای شکل‌هایی از گل میخک‌، گل لاله و برگ نخل و نقش چینی نواره ابر بودند. قطیفه‌های حریری منقوش و زربافته‌های صفوی از جمله زیباترین منسوجاتی هستند که بافته شده‌اند.

قالی و قالیچه

قالی اردبیلاین قالی برای مسجد و مقبره شاه طهماسب در اردبیل ایران در بین سال‌های ۱۵۳۹ تا۱۵۴۰م ساخته شده است. از آن‌جا که این قالی برای مسجد ساخته شده است و از آن‌جا که قرآن صورت پیکره انسانی و حیوانی را ممنوع کرده است‌، تصویرسازی به صورت گلدار با قابی مدور در مرکز و حاشیه‌ای پیچیده می‌باشد. این قالی هم اکنون بخشی از موزه ویکتوریا و آلبرت در لندن است.

کهن‌ترین قالی‌های گره‌دار اسلامیِ که بر جای مانده‌اند به «کُنیا» در ترکیه تعلق دارند که در سال چهاردهم میلادی ساخته شده‌اند. قالی‌های کُنیا در رنگ‌های آبی‌، سبز و قرمز دارای نقشی سرتاسری بر اساس شکل‌های طبیعی هستند و کناره آن‌ها دارای نواری کتیبه‌ای است‌. در زمان مملالیک‌، قالی‌های دیگری با الگوهای هندسی متمایز در رنگ‌های آبی کم‌رنگ، قرمز و زرد ساخته شدند‌. چندین نوع قالی ترکی و مصری متعلق به قرن ششم بر جای مانده است. گاهی اوقات این طرح‌ها در نقاشی معاصر اروپا به تصویر کشیده شده است. بافت قالی در زمان حاکمیت صفویه با طرح‌هایی با درون‌مایه صحنه‌های شکار و باغ‌ها به اوج خود رسید. نمونه‌ای تاریخ‌دار (۱۵۳۹-۱۵۴۰) و توقیع‌دار با طرح‌های گل و بوته به درازای دوازده متر برای مسجد اردبیل بافته شد و هم اکنون در در موزه ویکتوریا و البرت در لندن قرار دارد. قالی‌های حریر صفوی در رنگ‌های وسمه و با ناحیه‌هایی از طلاو نقره، تنها برای تجارت با اروپا بافته می‌شد و اگر چه در نهایت زیبایی بودند، پایان سنت خالص قالی‌بافی اسلامی را نشان می‌دادند.


 

من تو را می‌خواهم

پرونده جنگبه راستی چه چیز باعث می‌شود عرصه هنر که می‌بایست عرصه زیبایی و معناگرایی باشد موضوعی همانند جنگ را در تم مایه کاری خود بگنجاند و بدان بپردازد؟ و سؤال مهم‌تر این‌که چرا «جنگ»‌، چرا چنین چیزی می‌بایست مهم‌ترین ابزاری شود که انسان‌ها در طول تاریخ بدان متوسل شده و مرتکب آن شده‌اند؟

آن‌چه موضوع جنگ را در مباحثات فرهنگی و فکری و هنری از جایگاه خاص برخوردار می‌کند، دو نکته کلیدی است؛ یکی این‌که در طول تاریخ انسان‌ها موفق به یافتن روش منطقی‌تر و دموکرات‌تر برای حل مسائل خود نشده‌اند و مصداق این امر را در جنگ‌هایی که همین الان در اطراف ما در هر گوشه و کنار رخ می‌دهد می‌توان یافت. دیگر این‌که هرچه کشورها به ابزارهای بیشتری که کمک به حل مسایل آن‌ها کند همانند رسانه‌ها، پیشرفت‌های علمی و تکنولوژی و… دست پیدا کنند به همان نسبت آن‌ها را همانند ابزاری در جهت جنگ و خرابی به کار می‌برند. مصداق این امر در دهه کنونی ما ایالات متحده آمریکا است که با توجه به ایجاد دموکراتیک‌ترین نهادها و رسانه‌های قوی و جریان آزاد اطلاعات همراه با پیشرفت‌های چشمگیر تکنولوژی و شبکه‌های جهانی اطلاعات، با این حال یکی از پیشرفته‌ترین نظام‌های مخرب جنگی و سیستم پیشرفته ترور را که تاکنون بی‌نظیر بوده ایجاد کرده است. در این میان هنر و فرهنگ همچون ابزاری کارآمد گاهی به دست همین سیستم‌های نظامی به خدمت گرفته می‌شود تا اهداف جنگ‌ها مشروع جلوه کند و در این میان دول غربی از همان دوران تسلط نظامی و لشکرکشی به سایر نقاط دنیا از دور

ان اسکندر تا هیتلر و تا همین جنگ‌های اخیر ایالات متحده آمریکا همگی شاهد این مدعا است که این‌ها هوشمندانه ابزار هنر را در خدمت جنگ قرار داده و در این راه هم موفق عمل کرده‌اند.

امروزه رسانه‌های غربی هر روز به نمایش ترور و جنگ بر علیه ملل مخالف خود می‌پردازند اما در عوض چنان به کمک همین رسانه‌ها زمینه را برای جلب افکار عمومی به سمت اهداف جنگ‌طلبانه خود مساعد ساخته‌اند که هیچ‌کس از دیدن صحنه‌های شرم‌آور جنگ بر علیه مردمان بی‌دفاع دچار عذاب وجدان نمی‌شود. در قرن ما، وجدان، مقوله‌ی بی‌نهایت بلا استفاده‌ای است. اگر این چنین پیش برود محال نیست تا مدتی دیگر مردمان جهان حتی نسبت به مرگ و ترور خود هم بی‌تفاوت شوند. نکته دیگر این‌که بیش‌ترین جنگ‌ها را همین به اصطلاح متمدن‌ترین کشورهای غربی در دهه‌های اخیر به وجود آورده‌اند که از مخرب‌ترین آن‌ها جنگ جهانی اول و دوم در اروپا است که حتی دامنه آن بر تاریخ بعدی بسیاری از کشورها در قاره‌های دیگر اثر گذاشت که هیچ نقشی در این ماجرا نداشته‌اند. و این نکته نشان می‌دهد جنگ‌ها در بسیاری موارد گروه‌های بی‌شماری را درگیر خود می‌کند که ممکن است هیچ تمایلی به شرکت در آن نداشته باشند؛ از این رو توجه به جنگ‌ها و به ویژه ابعاد بی‌شمار آن که بر سرنوشت کل مردمان تأثیر می‌گذارد، لزوم توجه و کنترل و توقف آن به هر شکل ممکن را طلب می‌کند. همین قدر کافی است که بدانیم

یک بعد به ظاهر بی‌اهمیت جنگ‌ها که همان تأثیر مخرب زیست محیطی که به وسیله‌ی اسلحه‌ها بر کره زمین به جای می‌ماند حتی نسل‌های بعدی مردمان را هم به خطر می‌اندازد؛ بنابراین این مقوله بی‌نهایت مهم است که جنگ به هر قیمتی باید متوقف شود.

از آن جایی که هنر به عنوان ابزار کارآمدی تاکنون در خدمت جنگ قرار گرفته، در آن واحد هنرمندان بسیاری هم با وجدان آگاه سعی کردند از سانسور حکومت‌های خودکامه نظامی فرار کرده و حقایق جنگ را در آثار هنری خود بگنجانند. از مطالعه همین آثار هنری می‌توان به حقایقی دست یافت که از طریق رسمی اطلاع‌رسانی حکومت‌ها چنین حقایقی اجازه نشر نمی‌یابند. به هر حال در این تحقیق سعی شده به هنرهای تجسمی به ویژه گرافیک و نقاشی در جنگ جهانی اول و دوم پرداخته شود که از دو رویکرد قابل بررسی است: یکی هنرهای تجسمی برای تبلیغات اهداف جنگ و به طور کلی ابزاری سیاسی به دست رهبران و طراحان جنگ و دیگری هنرهای تجسمی که توسط آن‌هایی خلق شده که معمولا از جنگ آسیب دیده و خود در متن جنگ و شاهد آن بوده‌اند.

هنر در خدمت تبلیغات جنگ و دیکتاتورها:

در جنگ جهانی اول که در سال ۱۹۱۴ شروع شد هنر پوسترسازی دچار تغییرات تند و وسیعی شد. پوسترها به عنوان ابزارهای بیانیه‌ساز درآمدند. همچنین برای تشویق نام‌نویسی برای خدمت سربازی در ارتش، پوسترها ابزار کارآمدی بودند. در این دوره از نظر هنری، پوسترها معمولا خشن و تند همانند سبک‌های گذشته بودند. از مشهورترین نقاشان آمریکایی جیمز مونتگمری(James Montgomery) بود که پوستر او به نام پرچم‌ها دارای این عبارت متنی بود: «من تو را می‌خواهم» (۱۹۱۷) این پوستر چهره عبوس عمو سام را نشان می‌داد که انگشت خود را مستقیم به سمت بیننده نشانه گرفته بود.

در این‌جا پوستر جنگ جهانی دوم ۱۹۴۵-۱۹۱۴ را مشاهده می‌کنید که در آن لوله‌های تفنگ مربوط به ایالات متحده آمریکا و متحدین او را نشان می‌دهد. این پوستر در موزه شهر وست پوینتWest Point ، در نیویورک قرار دارد.

پوستر عمو سام:

پوستر پرچم‌ها اثر جیمز مونتگمری که برای سربازگیری در جنگ جهانی دوم ۱۹۱۸-۱۹۱۴ تهیه شده، همراه با عبارت «من تو را می‌خواهم» یکی از مشهورترین شخصیت‌های دنیای پوستر که تاکنون خلق شده را به نام عمو سام ارائه می‌کند. اولین ارائه بصری این شخصیت مربوط می‌شود به یک کارتون سیاسی در سال ۱۸۳۲ در آمریکا که عمو سام برای اولین بار ظاهر می‌شود. کنگره آمریکا عمو سام را به عنوان یک نماد و سمبل ملی در سال ۱۹۶۱ می‌پذیرد و ساموئل ویلسونSamuel Wilson را به عنوان الهام‌بخش این شخصیت تشخیص می‌دهد. ساموئل ویلسون از شهر نیویورک تاجری است که دست به کار هوشمندانه‌ای می‌زد. او محموله‌ها و کالاهای تجاری خود را در طول جنگ در سال ۱۸۱۲ با علامت اختصاری US که علامت اختصاری ایالات متحده آمریکا است ممهور می‌کرد. نام عمو سام به عنوان لقب و نامی مترادف با آمریکا شناخته می‌شود.

پوسترهای جنگی مربوط به ایالات متحده آمریکا، پرچم‌ها و من تو را می‌خواهم.

در این‌جا هم نمونه‌ای از پوستر تبلیغاتی فیلم که برای روشن شدن اذهان مردم توسط وزارت اطلاعات برگزار شده را می‌بینیم. از نظر هنری این پوستر دارای رنگ بنفش که برای جلب توجه و نیز نشان دادن متن روی آن رنگ مؤثری است. متن‌ها با سبک‌های مختلف از خطوطی با سبک قدیمی تا جدید جلب توجه می‌کند و تصویر خاصی هم دیده نمی‌شود.

مردم ماسلبرگ Musselburgh برای یک سخنرانی دعوت شده بودند به عنوان «مردم و سیستم‌هایی که ما در حال جنگ با آن‌ها هستیم» که در اکتبر ۱۹۴۲ در سینما هیویتز Hayweights برگزار شد؛ که یکی از سلسله سخنرانی‌ها بود. در این‌جا یک کاغذ کرم رنگ همراه با رنگ سبز که متن سخنرانی نائومی جاکوبNAOMI JACOB را همراه با عوامل سازنده فیلم تبلیغ می‌کرد. این سخنرانی در مورد دشمنان دوران جنگ بریتانیا است که توسط کمیته وزارت اطلاعات سازماندهی شده بود. در طول اوج گرفتن جنگ جهانی دوم کمیته‌های محلی شهرها در اسکاتلند سخنران‌هایی را دعوت می‌کردند برای روشن کردن اذهان مردم و دادن اطلاعات مفید و مثبت در مورد تلاش‌های نیروهای بریتانیایی و آموزش مردم درباره متحدین بریتانیا و نیز شرارت و بی‌رحمی نیروهای دشمن. این تصویر از جمله تصاویری است که در آن دوره مردم آن را بسیار باور داشتند که از آرشیو ملی گرفته شده است.

پوستر تبلیغاتی برای نشان دادن عوامل سازنده فیلم که توسط وزارت اطلاعات انگلیس تهیه شده بود.

اما در اتحاد جماهیر شوروی هنر پوسترسازی هم رشد کافی نمود و به ویژه در جهت منافع حزب کمونیست قرار گرفت. مشخصه پوستر شوروی آرمان‌گرایی و نشان دادن قدرت و آمادگی مردمی برای جنگ و دفاع از آرمان‌های حزب سرخ است. علامت داس و تبر و ستاره سرخ به عنوان نمادهای حزب کمونیست به وفور در این پوسترها دیده می‌شود. در این پوستر مشاهده می‌کنیم که سربازان سرخ با چه اراده‌ای آماده جان‌فشانی هستند و در این راه به شدت مصمم‌اند. چهره این سربازان همگی بر شهامت و رضایت آن‌ها و نیز آگاهی از هدف جنگی خود حکایت دارد. در این‌جا چهره جنگ، جذاب و الزامی نشان داده می‌شود. معمولا این تم مایه در پوسترهای تحت حاکمیت نظام روش کارآمدی است که مردم را نسبت به جنگ ترغیب و اهداف پشت پرده آن را توجیه می‌کند.

نمونه دیگری از این پوسترها در اتحاد شوروی مستقیما درگیری دو جبهه متخاصم یعنی آلمان و شوروی را نشان می‌دهد. استفاده از دو رنگ قرمز و سیاه هم از نظر گرافیکی و هم معنایی جالب توجه است. قرمز نماد شوروی است که با نیروی اهریمنی آلمان در حال مبارزه است. معمولا از دیرباز نیروهای اهریمنی را با رنگ مکروه سیاه نمایش می‌دادند؛ همچنین قرمز و سیاه دارای تضاد رنگی شدیدی هستند که در هنر پوسترسازی به شدت بیننده را جلب می‌کند. پوستر بعدی هم روش قدیمی دیگری برای تحریک احساسات عمومی است و نشان دهنده زمینه‌های تاریخی عداوت و جنگ در ملل پیشین در آلمان و شوروی است.

نمونه دیگری از پوستر در شوروی نشان دهنده جنگ نیروهای متخاصم است تا اهداف این جنگ نشان داده شود. امنیت و رسیدن به آینده‌ای آرام و مطمئن که جنگ کنونی برای رسیدن به این هدف ناچار به انجام آن است. کودک که خفته است نشان و نماد شوروی آینده است که می‌بایست با تلاش و مبارزه سربازان مقتدر سرخ با متجاوزین که فعلا آلمان است می‌بایست در سایه‌ی امن قرار گیرد. روشی برای تحریک احساسات به ویژه مادران که سهم مهمی در به دنیا آوردن نسل آینده و نیز آماده کردن پسران خود در حال حاضر برای نبرد در جبهه سرخ ایفا می‌کنند.

این پوستر هم از شگردهای قدیمی تبلیغاتی است. دشمن شکست خورده در کنار حیوانی که به نوعی خود هویت و ماهیت دشمن است (‌در اینجا میمون‌) در کنار ادوات و تجهیزات از کار افتاده به آینده موهوم خود فکر می‌کند. روشی کارآمد برای منکوب کردن دشمن و نشان دادن غیر مستقیم پیروزی نیروی خودی.

اما جنگ رویکرد دیگری هم دارد که اتفاقا توسط شاهدان عینی و آن‌هایی که تحت تأثیر دیدگاه شخصی خود به روایت آن می‌پردازند، ساخته و پرداخته می‌شود. در این‌جا به جنبه‌های غیر انسانی، هولناک و مرگ و خرابی که در پشت پرده جنگ همواره پنهان می‌ماند، پرداخته می شود. در این‌جا نمونه‌هایی انتخاب شده است:

تابلوی مرگ اثر فرانس ماسریل Frans Masereel سال ۱۹۱۷

روش چاپی با قالب چوبی، اندازه ۱۴*۱۱ سانتیمتر، موزه هنرهای معاصر پاریس

Frans Masereel, Arise, You Dead, Infernal Resurrection, 1917, woodcut, 14 x 11 cm, Musée d»Histoire Contemporaine – BDIC, Paris.

ماسریل در سال ۱۹۷۲- ۱۸۸۹ در طول جنگ بزرگ در ژنو زندگی می‌کرد و در آن‌جا به منظور متوقف کردن آن وارد جنگ شد. بعد از بحث و نظرهای مأیوسانه که برای متوقف کردن جنگ در همه جا شنیده می‌شد بالاخره اشتیاق و غیرت فراوانی برای جنگیدن به وجود آمد. قلم فلزی و چاپ‌های دستی و گراوورها، ابزارهای این هنرمند بودند که با هم در مجموعه ارایز Arise گردآوری شده‌اند. نام این مجموعه این بود: شما می‌میرید و مرگ به جای شما سخن خواهد گفت.

عنوان مجموعه از تهدید مرگ و خونریزی سخن می‌گوید. ماسریل از رنگ سیاه و سفید به عنوان دو رنگ کاملا متضاد استفاده کرده که فضای مرده و بی‌حسی را به اثر هنری می‌بخشید. او صحنه‌ها و عکس‌هایی از روزنامه‌ها می‌گرفت و در سبک طراحی که از آن او و خاص اوست به نمایش می‌گذاشت. او رنج‌های بی‌نهایت غیر قابل تحملی را ارائه می‌کند. و یا در سبک خیالی و توهم‌آمیز خود، دو بدن بی سر؛ که برانکارد دستی را حمل می‌کنند انسان‌هایی را ارائه می‌کند که سرهای خود را حمل می‌کنند. به روی یکی کلاه ویژه ارتش فرانسه و دیگری سری با کلاه کاسکت آلمانی. در دوران جنگ دیوانگی در همه جا وجود دارد. دیوانگی بر علیه آن‌چه ماسریل ضعف و ناتوانی می‌داند.

در حقیقت ماشین جنگی انسان‌ها را به چنان جایی می‌کشاند که کور و کر راضی به حمل سرهای خود برای قربانی شدن می‌دهد. و در این‌جا این استعاره نشان می‌دهد که در بسیاری موارد انگیزش‌های جنگ ناشناخته و بیهوده است. رنگ سیاه که در تکینک چاپی دستی استفاده شده فضای کار را به شدت وهم‌آور و نفرت‌انگیز نشان می‌دادند.

مارسل گرومیر Marcel Gromaire

نام تابلو : جنگ ۱۹۲۵ تکنیک رنگ روغن روی بوم اندازه ۱۲۷*۹۷.۸ سانتیمر موزه پاریس گرومیر ۱۹۷۱-۱۸۹۲

Marcel Gromaire, La guerre (War), 1925, oil on canvas, Musée d»Art Moderne de la Ville de Paris.

گرومیر به عنوان یک سرباز کهنه‌کار تجربه‌ای مشابه با آن‌چه در این نقاشی رسم کرده داشت. او به ترسیم شخصیت‌هایی پرداخته که تبدیل به ماشین جنگی شده، در یونیفورم و کلاه خود فرو رفته، همانند شوالیه‌های قرون وسطی می‌مانند. این نکته اخیر چندان هم بی‌اساس نیست. این جنگ هم داشت از نظر زمانی به سادگی همانند جنگ‌های مخرب گذشته به طول می‌کشید گرچه این جنگ وسایل و ادوات ویژه خود را داشت اما همانند آن جنگ‌های قرون وسطی بود. این نقاشی ارائه دهنده مردانی بود که فقط تمایل به چشیدن مزه خشونت و خرابی داشتند و برای این کار هم تربیت شده بودند.

مرگ ژاپنی‌ها در یک حمله انتحاری Japanese dead from suicide raid

هنرمند: دونالد فریند Donald Friend

تکنیک رنگ روغن قلم فلزی و مرکب روی بوم اندازه ۷۶.۴*۱۰۱.۸ سانتیمتر ۱۹۴۵ نقاشی شده در سیدنی موزه خاطرات جنگ استرالیا Oil, pen and ink on canvas Painted in Sydney, 1945

این سربازان ژاپنی در یک حمله انتحاری در منطقه‌ای استرالیایی به نام جزایر لبان کشته شده‌اند. در خاطرات و نوشته‌های فریند ماجرا شرح داده می‌شود. جزییات رسیدن سربازان ژاپنی را از برنئی زمانی که آن‌ها به بومیان این جزیره دستور می‌دهند که برای آن‌ها غذا آماده کنند ولی بومیان محل حضور آن‌ها را به نیروی استرالیایی لو می‌دهند و استرالیایی‌ها هم با پذیرایی از آن‌ها در موقع خوردن و صرف غذا به استقبال آن‌ها شتافته و همگی را از بین می‌برند.

در پناهگاه

In the shelter

هنرمند: ادوارد ادریزون ۱۹۷۹-۱۹۰۰ Edward Ardizzone

تکنیک آبرنگ به روی کاغذ اندازه ۱۸.۶*۲۴.۷ نقاشی شده در لندن به سال ۱۹۴۰ موزه سلطنتی جنگ

Watercolour on paper Painted in London, 1940

این نما و منظر از ورودی و مدخل یک پناهگاه آجری در بلیتز لندن، مربوط به تصویری از مجموعه‌ای است که توسط کمیته مشاوره هنرها خریداری شده است. دولت انگلستان مایل بود نشان دهد چگونه مردم شهری در زیر بمباران به سر می‌برند؟ و چگونه تدارکات مناسبی برای دفاع کردن و اسکان آن‌ها فراهم شده بود. نقاشی اردیزونز از نوع طنز تلخ هستند: زوجی به روی پاهای خود به حالت خواب رفته‌اند. با تعادلی ناپایدار بر سر کودکی که هر آن بیم آن می‌رود که روی او سقوط کنند و بیفتند. شخصی در پشت سر هم در خواب عمیقی فرو رفته و در حال خرناس کشیدن است. همچنین رقت و مهربانی و شفقت بسیار مشخص و واضحی در این نقاشی وجود دارد. همراه با تصدیق یک وضعیت نامناسب پناهگاه که در این نقاشی دیده می‌شود.

بومیان زخمی‌ها را حمل می‌کنند

Natives carrying wounded soldiers

هنرمند سالی هرمان Sali Herman تکنیک رنگ روغن به روی بوم اندازه ۱۰۱.۸*۱۲۷.۱ سانتیمتر

نقاشی شده در سیدنی ۱۹۴۶ موزه خاطرات جنگ استرالیا Oil on canvas Painted in Sydney, 1946

مشخصه نقاشی هرمان استفاده از ویژگی گرمسیری و آب و هوای جزیره همراه با رنگ‌هایی تند و زنده که این مشخصه را بنمایاند و فرم‌های ساده شده. این تصویر نمادین بازتاب شفقت و شجاعت بومیان استرالیایی است که حمایت آن‌ها از سربازان استرالیایی که با ژاپنی‌ها می‌جنگیدند بسیار حیاتی بود. بسیاری از این سربازان زندگی خود را مدیون سرعت عمل این حمل کنندگان بومی هستند که به سرعت سربازان زخمی را به مناطق امن می‌برند. هرمان می‌گوید هر زمان که من این صحنه را می‌دیدم تحت تأثیر قرار می‌گرفتم. این صحنه‌ها بسیار مؤثر و نمایشی دیدنی بودند.

بیمارستان روبرت، چانگی

Roberts Hospital, Changi

هنرمند موری گریفین Murray Griffin

رنگ روغن به روی تخته سخت اندازه ۶۴*۸۲.۱ سانتیمر نقاشی شده در چانگی سنگاپور ۱۹۴۳

موزه خاطرات جنگ استرالیا

Oil on hardboard Painted in Changi, Singapore, 1943

زخمی‌های جنگی که برخی به شدت بیمار، بسیاری بدون اعضای بدن که به روی طبقه همکف قرار داده شدند. آن‌هایی که کمتر بیمارند در طبقه بالا به سر می‌برند. همراه با بدن آسیب‌دیده و متعفن و چرکی شده؛ بدون این‌که حتی آبی برای شستن توالت‌ها وجود داشته باشد. مردانی که از اسهال خونی رنج می‌برند و بیمارانی که باید گیج و در حال تلو تلو خوردن از پله‌ها پایین آمده و به سمت توالت بروند.

قطار باری توکوموال

Tocumwal – loading the train

هنرمند یوزل برگنر ۱۹۲۰ Yosl Bergner

تکنیک رنگ روغن روی بوم اندازه ۶۵*۹۴.۳ سانتیمتر در شهر ویکتوریا نقاشی شده ۱۹۴۴ موزه خاطرات جنگ استرالیا

Oil on canvas 65 x 94.3 cmPainted in Victoria, 1944

فراری‌هایی که غریبه هستند اما در یک وضعیت استثنایی حالتی دوستانه به خود گرفته‌اند. یکی از تجربیات برگنر، ترسیم این نوع تصاویری است که برگرفته از تجربیات شخصی اوست. او توسط شرکتی در توکوموال در نیوساوت ولز به کار گرفته شد. او افسردگی و خستگی را در این تصویر باز می‌نمایاند. پالت رنگ‌های نقاش بیشتر پذیرای رنگ‌های مرده قهوه‌ای هستند تا حال و هوایی تیره و تار و عبوس را نشان دهند. چهار شخصیت گمنام در این نقاشی با بدن‌های افتاده و خسته با حالتی افسرده یک روز بی پایان دیگری را به پایان برده و حال زنده مانده‌اند؛ در قطارهای باری و غیر باری که این هم بخشی از تجربه و تلاش‌های جنگ است.

منظره ویران شده

Shattered landscape, Cleve

هنرمند الکس کولویل ۱۹۲۰ Alex Colville

تکنیک ابرنگ به روی کاغذ اندازه ۵۷.۲*۳۸.۸ سانتیمتر

در ۱۹ فبریه Watercolour on paper 57.2 x 38.8 cmPainted in 1945

«من منظره ویران و خرابی را نقاشی کردم». کولویل در گزارشات کاری ماهانه خود چنین یادداشت‌هایی نوشته بود. در این‌جا خانه‌ای بود که منهدم شده و اطراف آن توسط درختان بزرگی احاطه شده که شاخه‌های‌شان درهم شکسته و توسط بمب‌ها و نارنجک‌ها، آلمانی‌ها مسیر بالای سر مرا به گلوله بستند. به مدت ده دقیقه بدون وقفه در حالی که تقاطع پشت سرم که کمتر از یکصد یارد با من فاصله داشت را به طور مکرر مورد حمله قرار دادند.

مرد نابینایی در بلسن

Blind man in Belsen

هنرمند الن مور Alan Moore

تکنیک رنگ روغن روی بوم اندازه ۵۱.۲*۶۱.۴ سانتیمتر نقاشی شده در ملبورن ۱۹۴۷ نمایش داده شده توسط هنرمند در سال ۱۹۶۹ موزه خاطرات جنگ استرالیا Oil on canvas 51.2 x 61.4 cmPainted in Melbourne, 1947

نیروهای ولزی در عملیات آزادسازی اردوگاه معروفی که مکان تجمع نازی‌ها بود در ۱۵ آوریل ۱۹۴۵ وارد عمل شدند که الن مور این واحد انگلیسی را همراهی می‌کرد. او شماری از طرح‌های مدادی و پیش طرح‌ها و همچنین عکس‌هایی را تهیه نموده بود که نمایان‌گر شرارت و بی‌رحمی‌های سازماندهی شده بر علیه عمده دشمنان نازی‌ها در سراسر اروپا بود؛ که این آثار مرجع و منبعی برای نقاشی‌های او در بازگشت به استرالیا شد. مور بعدها ادعای خود را به عنوان گیرنده‌ی آن عکس‌ها پس گرفت زیرا هیچکس وحشت و ترورهایی که او شاهد آن‌ها بوده را باور نمی‌کرد.

تصادم و برخورد بمب افکن ها

Bomber crash

هنرمند فرانک هیندر۱۹۹۲-۱۹۰۶ Frank Hinder

تکنیک تمپرا همراه با لعاب روغنی به روی تخته سخت اندازه ۵۹.۵*۴۹.۱ سانتیمتر نقاشی شده در سیدنی ۱۹۴۹ موزه خاطرات جنگ استرالیا

Egg tempera, oil glazes on gesso on hardboard 59.5 x 49.1 cm Painted in Sydney, 1949

آثار هنری هیندر بر تجارب شخصی او دلالت می‌کنند؛ از زمانی که او خلبان هودسون لاکهید بود و با آن پرواز می‌کرد. در یکی از مأموریت سری به منظور شناسایی باند دشمن در رابول Rabaul هواپیمای او سقوط کرد و آتش گرفت. هیندر در سال ۱۹۴۲ به یک سری از مجموعه مقدماتی طراحی پرداخت که او بعدها شروع به نقاشی هم کرد. هواپیما با صدای مهیبی سقوط کرد و شعله‌های سوزان آتش و دود ظاهر شد. در این نقاشی شعله‌ها همانند شکل‌های نیمه تجریدی هندسی به نظر می‌رسیدند.

فهرست منابع و مأخذها:
http://www.civilization.ca
http://www.art-ww1.com
http://en.wikipedia.org/wiki/World_War_II_posters_from_Soviet_Union
http://digital.library.unt.edu/search/?q=WWI+Poster&t=fulltext