فیروزه

 
 

سینمای بومی

پرونده جنگاولین چیزی که با شنیدن کلمه جنگ به ذهن می‌رسد، صف‌بندی دو لشکر در مقابل هم است که هر کدام به خاطر دلیل و منطق خودشان حاضرند خون طرف مقابل را بریزند. با کمی دقت می‌توان به این نکته پی برد که این مرزبندی نه‌تنها در افراد و صفوف، که در تمام شئون زندگی کشور و ملت آن دو دسته متخاصم وارد می‌شود و نه‌فقط برای یک مدت کوتاه، و همه چیز را به خودی و دشمن تقسیم می‌کند. با چنین نگاهی بدیهی است که سینما هم در زمان جنگ درگیر چنین مرزهایی بوده و با تمام حرف‌هایی که درباره بی‌مرز بودن فرهنگ و هنر می‌زنند می‌توان مقاطعی از تاریخ را بر شمرد که دیوارهایی جلوی این موج را گرفته است. در این مقاله نگاه اجمالی به اولین مرزبندی و تقریبا مهم‌ترین آن‌ها می‌پردازیم که اساساً بزرگ‌ترین دلیل به وجود آمدن سینمای بومی و محلی شده است (جنگ جهانی). و همچنین به طور مختصر به نشانه‌ها و ویژگی‌های سینمای بومی اشاره می‌کنیم.

با پیدایش فیلم‌های بلند داستانی و حضور پر سرعت سینما در زندگی روزمره مردم، سینما به صورت یک صنعت پیشرو دست به تولید انبوه زد و خود را به عنوان سرگرمی اول بسیاری از مردم اروپا و آمریکا معرفی کرد. فیلم‌هایی که در این دوره که آن را دوره پیشگامان هم می‌نامند ساخته می‌شد – با توجه به وارد نشدن صدا و صامت بودن فیلم‌ها- به تعریف قصه‌هایی کاملاً بی‌مکان و بی‌فرهنگ مشغول بودند. منظور از بی‌مکان و بی‌فرهنگ آن است که سازندگان این فیلم‌ها دغدغه انعکاس فرهنگ و منش خاص و منحصر به منطقه جغرافیایی مخصوصی را نداشتند و تاکیدشان بر مفاهیم کلی بود که در همه جای جهان و در همه فرهنگ‌ها یکسان هستند. مفاهیمی از قبیل عشق و نفرت، دوستی و دشمنی، انتقام، ایثار و وطن‌پرستی. و یا اصلاً بدون در نظر داشتن چنین مفاهیمی فقط برای سرگرمی و خنده و یا رویا پردازی ساخته می‌شدند. برای دیدن این فیلم‌ها احتیاج به دانستن زبان خاصی نبود و آشنایی با فرهنگ و سبک زندگی مردم جایی خاص اهمیت نداشت. یک امریکایی از فیلم‌های بلند و پر زرق و برق ایتالیایی لذت می‌برد و یک فرانسوی از کمدی‌های کوتاه امریکایی به خنده می‌افتاد و سرگرم می‌شد. چنین شرایطی باعث پیدایش کمپانی‌های بین‌المللی تولید و پخش فیلم می‌شد که از جمله آن‌ها می‌توان به کمپانی قدرتمند پاته اشاره کرد که به آن لقب ناپلئون سینما را داده‌اند. این کمپانی با تاکید بر تولید انبوه فیلم و حتی لوازم جانبی فیلم از قبیل فیلم خام و دوربین رشد زیادی پیدا کرد و در کشورهای دیگر هم دفاتر نمایندگی تاسیس کرد. دیگر نمونه‌ی این شرکت‌های بین‌المللی کمپانی چینه چیتا بود که با تولید فیلم‌های داستانی تاریخی بلند و پر زرق و برق راه را برای تولید فیلم‌های داستانی بلند هموار کرد. و از معروف‌ترین این شرکت‌ها کمپانی‌های امریکایی بودند که تا قبل از جنگ جهانی رقابت بسیار سختی را با ایتالیایی‌ها، فرانسوی‌ها و آلمانی‌ها و حتی سینمای اسکاندیناوی داشتند.

با بروز اختلافات بین دولت‌مردان و پیشروی وضعیت جهانی به سمت جنگ بزرگ، مرزبندی‌ها کم‌کم آغاز شد. حکومت‌ها به امکانات سینما و استعداد آن تا حدودی واقف بودند و یا حتی اگر چیزی از آن سر در نمی‌آوردند فقط برای کوتاه کردن دست دشمنان از بازار داخلی خود، ورود فیلم‌های خارجی را ممنوع می‌کردند و با سرمایه‌گذاری روی سینمای داخلی سعی در انتشار فرهنگ خود داشتند. از اولین فعالیت‌های حکومتی می‌توان به تاسیس یوفا در آلمان اشاره کرد. دولت‌مردان آلمانی ورود فیلم‌های آمریکایی و متحدان آن را ممنوع کرده بودند و بازار داخلی خودشان خالی مانده بود و تولیدات داخلی کافی نبود و از طرفی حجم بالای تولیدات دشمنان‌شان که بر علیه آنان فیلم می‌ساختند تصویر بدی از دولت آلمان در کشورهای دیگر ایجاد کرده بود. این شرایط باعث شد که کمپانی بزرگ یوفا با اتحاد شرکت‌های کوچک بر پا شود که البته این کار توفیق زیادی پیدا کرد و چند سالی آلمان را در راس کشورهای فعال در زمینه تولیدات سینمایی قرار داد. نمونه دیگری از تحولاتی که به واسطه صف‌بندی‌های حاصل از جنگ به وجود آمد حرکتی بود که با انقلاب کمونیستی در شوروی آغاز شد. هر چه‌قدر که سینمای دوره وایمار به زندگی مردم و احساسات و عواطف آن‌ها پرداخته بود؛ حرکتی که در شوروی آغاز شده بود یک حرکت کاملاً ایدئولوژیک بود. سخنان بسیار مؤکد لنین به عنوان رهبر انقلاب درباره سینما، دقت‌نظری که مستقیم از طرف او بر این قضیه اعمال می‌شد؛ اولین مدرسه سینما و اولین نظریه‌پردازان سینمایی را به جهان عرضه کرد. نظریه معروف مونتاژ شوروی با بزرگانی همچون آیزنشتاین و پودفکین و… دراین دوران شکل گرفت.

حرکت سینماگران فرانسوی برای احیای سینمای بومی خود و ساخت یک سینمای کاملاً فرانسوی و تبدیل نشدن فرانسه به مستعمره سینمایی آمریکا بعد از جنگ جهانی را هم تا حدودی می‌توان در این مرزبندی‌ها گنجاند.

دوران دهه شصت و هفتاد را با موج فیلم‌های جاسوسی و سیاسی می‌توان نمونه دیگر این صف‌بندی‌ها نام برد که اوج جنگ سرد را در سینما به نمایش گذاشتند. این سبک فیلم‌سازی البته مستقیماً به جنگ جهانی مربوط نمی‌شود ولی تا حدود زیادی دنباله همان ماجراست.

با ذکر این چند نمونه به بحث اصلی خود بر می‌گردیم. فیلم‌هایی که پس از این صف‌بندی‌ها و مرزکشی‌ها ساخته می‌شدند به موضوعات درون مرزی می‌پرداختند و با جهت‌گیری‌های مختلف یا در سدد نشان دادن وضعیت زندگی مردم و یا طرز فکر و سیستم ایدئولوژیکی حاکم بر آن‌ها بودند و یا به دنبال نشان‌دادن برتری خود نسبت به دشمن. در هر صورت آن‌ها بر روی فرهنگ و زبان بومی کشور و مردم خود متمرکز می‌شدند و از نشانه‌های سنتی استفاده می‌کردند. (تکرار کلمه سنت و بومی‌گرایی نباید در ذهن مخاطب همان تصویری را ایجاد کند که در کشور خودمان هنگامی که این کلمه را می‌شنویم به ذهن می‌آید.)

هر چند که با پایان یافتن جنگ جهانی دوم و ویرانی وسیع اروپا سینمای امریکا به بالاترین حد نفوذ خود رسید و بازار بسیاری از کشورهای اروپایی را تا حد زیادی پر کرد اما شکل فیلم‌سازی بر مبنای یک فرهنگ خاص تا امروز در جهان وجود دارد و سینمای بومی یکی از اصطلاحات رایج سینمایی است.


 

انسانی‌ترین ضد جنگ

پرونده جنگ«توهم بزرگ فیلمی است درباره‌ی جنگ، ولی بدون تبه‌کار یا قهرمان؛ تبه‌کار در حقیقت همان جنگ است.»
ژان رنوار

توهم بزرگ، اولین و شاید نمونه‌ای‌ترین فیلم ضدجنگ تاریخ سینماست. این فیلم درست در آستانه‌ی جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۳۷ ساخته شد. فیلمی راجع به دوستی و برادری در سخت‌ترین شرایط. از این جهت باید گفت انسانی‌ترین فیلم ضد جنگی است که ساخته شده است؛ چرا که جانب‌داری از هر شخصیت در مقابل دیگری تقریباً غیرممکن است. شخصیت‌ها به گونه‌ای پرداخت شده‌اند که در جایگاه خود همدلی برانگیزند.

داستان فیلم در سال ۱۹۱۶ و در زمان جنگ جهانی اول اتفاق می‌افتد. هواپیمای جنگی فرانسوی در یک مأموریت تجسسی در خاک دشمن، مورد اصابت نیروی هوایی آلمان قرار گرفته و دو سرنشین آن – مارشال و دوبولدیو- که یکی اشراف‌زاده و دیگری مکانیک بوده‌اند، به اسارت آلمان‌ها در می‌آیند. در اردوگاه، آنان با اسرای دیگری از طبقات مختلف هم‌سلول می‌شوند. این هم‌زیستی در ابتدا برای‌شان ناخوشایند است ولی در ادامه رفاقتی را سبب می‌شود که برای فرار گرد هم می‌آیند…

این‌که چند نفر و چگونه موفق به فرار می‌شوند دیدنی است، ولی تم اصلی فیلم همین میل به وحدت و دوستی در نهاد آدمی است که سبب می‌شود در هر شرایط و از هر ملّیت و نژاد، حتی برای آزادی دیگری – که تا دیروز او را در شأن خود نمی‌دانستی- حتی جانت را فدا کنی، و یا در عین این که چاره‌ای جز انجام وظیفه و کشتن اسیر فراری نداری، ولی فداکاریش را ارج بنهی وبه او ادای احترام کنی.

البته ماندگاری هر اثر هنری را گذشت زمان تعیین می‌کند، اما اتفاقاتی که در زمان اکران این فیلم افتاد و نیز وقوع جنگ دوم جهانی درست ۲ سال پس از ساخت فیلم، ازجهت دیگری این اثر را ماندگار کرده است. از اکران فیلم در کشورهای بسیاری نظیر آلمان (به دستور گوبلز وزیر تبلیغات هیتلر)، ایتالیا (به دستور موسولینی گرچه خودش فیلم را تحسین کرده بود)، بلژیک (به دستور پل هنری اسپاک وزیر خارجه برادر چارلز اسپاک فیلم‌نامه نویس فیلم) و ژاپن و… جلوگیری به عمل آمد. آلمان‌ها آن را دشمن شماره یک سینمایی نامیدند و در طول جنگ بیش از ۲۰۰ کپی فیلم را از بین بردند. حوادث و اتفاقات زیاد است و در این مجال نمی‌گنجد.

اهمیت و تأثیرگذاری رنوار و فیلم‌هایش در تاریخ سینما بر کسی پوشیده نیست، تا آن‌جا که بیشترین تأثیر و نفوذ بر موج نو فرانسه را از آن او دانسته‌اند. رنوار یک رهبر تمام و کمال بود که نظارت و اعتقادش بر انجام کار را به همه عوامل منتقل می‌کرد. معروف است که رنوار هنگام شروع هر کاری، کلاهش را به احترام کار همه عوامل از سر بر می‌داشت و این‌گونه باور به موفقیت را به همه تزریق می‌کرد. ستایش از آثار او هم در میان سینماگران و منتقدان در شمار نمی‌آید. اورسن ولز می‌گوید: «اگر قرار باشد من فقط یک فیلم را نجات دهم، آن توهم بزرگ است.»

اما ایده این فیلم ماندگار را رنوار از کجا شکار کرده است؟ رنوار در جنگ جهانی اول، خلبان تجسسی ارتش فرانسه بود، – که خودش همین عکس‌برداری‌های هوایی را عامل اساسی در گرایش به سینما می‌داند- وی یک‌بار درحالی که مورد اصابت گلوله پدافند آلمانی‌ها قرار گرفته بود، به صورت معجزه‌آسایی توسط یک خلبان جنگنده فرانسوی، نجات یافت. سال‌ها بعد رنوار در حین فیلم‌برداری فیلم – تونی- که نزدیک یک پادگان هوایی ارتش بود، مجبور به ملاقات با فرمانده پادگان می‌شود تا از سر و صدای هوایی اندکی بکاهد. در آن‌جا با ناجی خود که حالا ژنرال ارتش شده، روبه‌رو می‌شود و خاطرات زنده می‌شود. آن‌ها شب‌ها را با هم می‌گذرانند و رنوار پای خاطرات عجیب ژنرال پین سارد می‌نشیند. پین سارد داستان هفت بار اسارت خود را می‌گوید، که هر بار فرار کرده است. و این جرقه ایده‌ی توهم بزرگ بود. البته از زمان این ملاقات‌های شبانه در سال ۱۹۳۴ تا ۱۹۳۷ که فیلم ساخته شود، چندین فیلم‌نامه نوشته شد. یک سال بعد رنوار از چارلز اسپاکِ بلژیکی دعوت کرد تا در نوشتن فیلم‌نامه او را همراهی کند. فیلم‌نامه‌ی آن‌ها نظر هیچ کمپانی‌ای را جلب نکرد؛ چرا که در داستان هیچ شخصیت زنی نبود. (شاید بر اثر همین فشارها شخصیت زن آلمانی – السا- به داستان اضافه شد) سرانجام در سال ۱۹۳۷ با حمایت ژان گابن که در آن زمان در اوج شهرت بود، کمپانی تازه کارR.A.C سرمایه تولید فیلم را تهیه کرد تا ژان گابن هم در نقش مارشال بازی کند. نام فیلم از مقاله معروفِ نورمن آنجل- اقتصاددان انگلیسی- اقتباس شده است که در سال ۱۹۰۹ منتشر شد. وی در این مقاله جنگ را بیهوده و دلیل آن را صلاح اقتصادی مشترک کشورها می‌داند؛ که در این صورت جنگ، نه بازنده دارد و نه برنده.

گرچه توهم بزرگ نامش را به عنوان اولین ضد جنگ تاریخ سینما ثبت نمود، اما روزگار، شوخی تلخی با او کرد تا بهای ماندگاری‌اش را این‌گونه بپردازد. بخوانید جواب کوتاه رنوار را در پاسخ به سؤالی در مورد جنگ و صلح:

«من توهم بزرگ را ساختم. در آن سعی کردم تمام علایق و احساسات عمیقم را درباره سبب صلح بیان کنم. این فیلم بسیار موفق بود اما سه سال بعد، جنگ دوم آغاز شد. این تنها جوابی است که می‌توانم برای سؤال شما بیابم.»

منبع : آزادی و عشق در سینما- بهمن مقصودلو – انتشارات معین-۱۳۸۲


 

زنان و جنگ به روایت سینما

پرونده جنگ«جنگ همیشه فعالیتی مردانه بوده است. مردان در همه‌جا نیروهای رزمنده‌ی ارتش‌ها را تشکیل داده‌اند و فرمانده و ژنرال بوده‌اند. ارزش‌های جنگجویانه، که بر ماجراجویی، تهور و روح یگانگی جمعی (احساس یگانگی با افرادی غیر از خانواده در تعقیب هدف‌های مشترک) تاکید می‌ورزند همواره بیشتر به مردان مربوط بوده است تا به زنان.»
کتاب جامعه شناسی- آنتونی گیدنز

اگر چنین پیش فرضی را در مورد جنگ بپذیریم نقش زنان را در پشت جبهه‌ها تعریف کرده‌ایم. چه در شکل اسطوره‌ای آن که اصولاً جنگ‌ها با فتنه‌انگیزی زنان و یا به خاطر آن‌ها به‌پا می‌شود و یا در شکل اخلاق نوین آن (در مقابل اخلاق ویکتوریایی حاکم بر جوامع غربی تا قبل از وقوع جنگ جهانی اول) که به هر حال به عنوان یک انسان مستقل در جامعه شناخته شده است ولی باز هم به خاطر مناسبات مردسالارانه اجتماع به نبردهای اصلی وارد نشد. صد البته که صحبت ما در این موارد کلی‌گویی است و از باب غلبه چنین گفته می‌شود و کلیت ندارد. در طول تاریخ زنان بسیاری بودند که خود را وارد معرکه جنگ کردند و حتی عنان ستیزه‌جویی را به دست داشتند. از ملکه الیزابت انگلستان گرفته که در هنگام شروع جنگ تریاک با چینیان نامه‌اش را این گونه آغاز کرد: به نام مقدس منافع انگلستان که همان پول است…» تا زنان روسی که در جنگ کروس با تانک‌های تی ۳۶ جلوی پیشروی یگان‌های اس‌اس پانزر و تانک‌های تایگر آلمانی را گرفتند. اما این موارد جلوی غلبه حکومت مردان را بر ساز و کار جنگ نمی‌گیرد.

پرداخت‌های سینمایی این مقوله نیز به اندازه شکل‌های مختلف این رابطه متفاوت است. از نگاه‌های اسطوره‌ای برگرفته از کهن الگوها تا نگاه‌های فمینیستی و زن‌سالارانه. از فیلم‌هایی که زنان را در حد یک شیطان با دو شاخ و یک دم پیکان مانند نشان می‌دهد تا زنانی که قربانی شرارت مردان شده‌اند. از فیلم‌هایی که شخصیت یک زن را آن‌قدر بزرگ می‌کند که بازیگر نقش آن را القاب بزرگی همچون مادر روم می‌دهند. (این لقب به آنا مانیانی به خاطر بازی درخشانش در فیلم رم شهر بی‌دفاع داده شد.) تا فیلم‌هایی که زنان را موجوداتی ضعیف نشان می‌دهند که بدون هیچ دخالتی در کار جنگ فقط تاوان جنگ طلبی‌های مردان‌شان را می‌دهند. مانند فیلم دو خواهر ساخته مارگارتا فون تره تو. و چه بسیار می‌توان نام برد از فیلم‌هایی که زنان به عنوان همسری که تا آخرین لحظه پشتیبان شوهرش است نشان می‌دهند و یا مادرانی که در غم از دست دادن فرزندان‌شان از خود ضعف نشان نمی‌دهند و همچنان در پشت جبهه فعال هستند.

اساساً این‌گونه پرداخت‌های متفاوت را می‌توانیم در سطح گسترده‌ی آن بعد از جنگ جهانی دوم شاهد باشیم و اوج آن را می‌توانیم در فیلم‌های جنجالی دهه هفتاد امریکا قلمداد کنیم. این‌گونه باز شناسی‌های سینمایی که قطعاً منحصر در زنان هم نمی‌شد ناشی از شوک بزرگ جنگ جهانی بود که تقریباً تمام امیدها را برای داشتن دنیایی بهتر به یاس بدل کرده بود. نمونه بارز این‌گونه بازشناسی‌ها را می‌توان در فیلم‌های روبرتو روسلینی دید که به عنوان کارگردان پیشگام در مکتب نئورئالیسم فیلم‌هایی در زمینه‌ی بازشناسی زنان پس از جنگ ارائه می‌دهد. (هر چند که در تمام فیلم‌های روسلینی این درون‌مایه به چشم می‌خورد اما شاخص‌ترین نمونه این‌گونه نگاه را معمولاً به فیلم‌های او با بازی اینگرید برگمن ارجاع می‌دهند.) و یا فیلم شهر زنان ساخته فدریکو فلینی.

در این مقاله ما به بررسی دو فیلمی می‌پردازیم که دو زن را در مسیر تلاش‌شان برای ورود به معرکه جنگ نشان می‌دهد. آن‌ها هر کدام برای هدفی که برای‌شان بسیار ارزش‌مند است تلاش خستگی‌ناپذیری را شروع می‌کنند و در مقابل تمام کسانی که آن‌ها را جدی نمی‌گیرند و یا آن‌هایی که این مقوله را یک ناهنجاری می‌دانند می‌ایستند. در یک طرف ژاندارک بازسازی یک افسانه قدیمی فرانسوی که داستان یک زن اسطوره‌ای را بیان می‌کند که نجات‌بخش مردم از جنگ در سیاهی‌های قرون وسطی است و از طرف دیگر سرباز جین، یک داستان پرداخت‌شده در سینما که حکایت یک زن بازمانده از راه‌یابی به معرکه جنگ در دنیای مدرن است. یکی از آن‌ها باید مقام قدسی خود را و حتی باکره بودنش را به دیگران ثابت کند تا به او اجازه دهند مطابق عقیده‌اش عمل کند و یکی برای اثبات خودش باید با مردان بجنگد و در دعواهای‌شان از خود ترس نشان ندهد.

با تمام اختلافات بنیادی که این دو روایت در توفیق و عدم توفیق راه‌یابی به جنگ دارند در یک چیز مشترک هستند؛ این‌که افکار عمومی جامعه و یا طبقه‌ی حاکم (به دلیل نگاه جامعه‌شناختی به این مقوله مذهب را نیز جزو طبقه حاکم به حساب آورده‌ایم هر چند که در مورد جامعه خودمان مصداق نداشته باشد و اصلاً چنین تعریفاتی در فرهنگ ما بی‌معنی بنماید.) و یا جامعه مرد سالار (تعبیرات درباره طبقه تصمیم‌گیرنده، هنجارها و ناهنجارها مختلف است) به زنان اجازه ورود به معرکه جنگ را نمی‌دهد و آنان به هر حال قربانی بعضی از تدابیر و تصمیم‌گیری‌هایی می‌شوند که در این زمینه صورت گرفته است. چه در شکل اسطوره‌ای آن که ژاندارک پس از این‌که شرایط در فرانسه کمی سامان گرفت مورد سوء‌ظن قرار گرفت و با توطئه‌ای او را به انگلیسی‌ها تسلیم کردند و چه در شکل مدرن آن که با یک تهمت ناروا سرباز جین را از انجام کارش بازداشتند. این تلاش مشترک برای اثبات خویشتن به دیگران یک‌بار با انگیزه‌ای کاملاً ماورائی و خدایی صورت می‌گیرد و شخص می‌خواهد راستی کلامی را اثبات کند که از طرف قدیسان دریافت کرده است و در طرف دیگر شخصیت قهرمان با انگیزه‌ای زن‌سالارانه در سدد اثبات زنان است حتی در میدان کار و زار. اما برخوردی که با این دو می‌شود کاملاً یکسان است. زنان نمی‌توانند کارهای مردان را انجام دهند و جنگ یک کار مردانه است.

اگر بپذیریم که نیاز و شرایط اضطراری هیچ‌گونه تشریفاتی را بر نمی‌تابد، به راحتی می‌توانیم جواب این سوال را که چرا ژاندارک موفق به شرکت در جنگ شد و آن دیگری نشد را بدهیم. ژاندارک نه به خاطر این‌که یک زن مذهبی و مقدس بود و نه به خاطر این‌که پادشاه فرانسه انسان خوش‌قلب و با احساسی بود، بلکه فقط به این دلیل که پادشاه در آن وضعیت به کوچک‌ترین کمک از طرف هر کسی احتیاج داشت و در اولین فرصت بعد از پادشاهی از شر تهدید احتمالی تاج و تختش خلاص شد و ژاندارک را به انگلیسی‌ها فروخت.

❋ ❋ ❋

نگاهی به دو فیلم ژاندارک و سرباز جین

ژاندارک
فرانسه سال ۱۳۱۲. دختری به نام ژان در دورانی بسیار دشوار در روستای لورن فرانسه به دنیا می‌آید. جنگ صد ساله بین فرانسه و انگلستان آغاز شده بود. سربازها و شوالیه‌های انگلیسی در فرانسه جولان می‌دادند. ژان رفته‌رفته به دختری بسیار مذهبی تبدیل می‌شود و روزانه چند بار اعتراف می‌کند. دست آخر دچار مکاشفه‌ای می‌شود و کاترین مقدس را می‌بیند و این تصور برای او به وجود می‌آید که او همان دوشیزه اورلئان است که قرار است فرانسه را نجات بدهد. او به ملاقات شارل، نایب تاج و تخت می‌رود. او نتوانسته از فرانسه خوب دفاع کند و نمی‌تواند تاج‌گذاری کند و در وضعیت بد نظامی قرار دارد. به همین دلیل از پیشنهاد کمک ژان استقبال می‌کند و به او فرصت می‌دهد تا ماموریت الهی‌اش را انجام دهد. پس از آزادی پیروزمندانه اورلئان و رنس، شارل طبق سنت رایج می‌تواند در کلیسای جامع رنس تاج شاهی بر سر نهد و به این ترتیب دیگر نیازی به ژان ندارد بلکه او را تهدیدی بر علیه تاج و تخت خود می‌بیند. بورگاندی‌ها برای ژان دامی می‌چینند و او را اسیر می‌کنند و به زندان می‌اندازند. در دادگاهی بر اساس قوانین انگلستان ژاندارک را به جادوگری و الحاد متهم می‌کنند و در سن ۱۹ سالگی او را به آتش می‌کشند.
راهنمای فیلم (جلد اول)

تا به حال نسخه‌های متعددی از این داستان ساخته شده از جمله: ژاندارک (کارل تئودور درایر. ۱۹۲۸.صامت) ژاندارک در آتش (روبرتو روسلینی. ۱۹۵۴) ژاندارک (ویکتور فلمینگ. ۱۹۴۸) ژاندارک (کریستیان درگه.۱۹۹۹) سرگذشت ژاندارک (لوک بسون.۱۹۹۹).

سرباز جین (ریدلی اسکات. ۱۹۹۷)
سناتور امریکایی لیلین د هیون تشکلی را رهبری می‌کند که هدفش مجاب‌کردن ارتش برای استفاده از زنان در واحدهای ویژه جنگی است. او به این منظور ستوان جوردن اونیل افسر سرویس اطلاعاتی نیروی دریایی را انتخاب و معرفی می‌کند. اونیل در واحد آموزش سیلم تمرینات طاقت‌فرسایی را انجام می‌دهد و رفتار خشن هم‌قطاران و مربیان و در راس آن‌ها فرمانده اورگیل را تحمل می‌کند تا در نخستین مانور عملیاتی حاضر شود. در تمام مدت دوره مجبور است با شرایطی زندگی کند که تحمل آن برای مردان هم سخت و غیر قابل تحمل است و در آخر می‌تواند این مهم را به انجام برساند.
راهنمای فیلم (جلد چهارم)


 

تنها یک بار این فیلم را نمی‌بینیم

اولین چیزی که در مواجهه با فیلم «تنها دو بار زندگی می‌کنیم» بدیع و حتی عجیب به نظر می‌رسد، غیرمتعارف بودن آن است. غیرمتعارف نه از آن‌رو که مثلا ما را به غواصی در تاریخ و اسطوره‌هامان ببرد یا وجود ماوراء و عالم معنا را به اذهان‌مان حٌقنه کند و یا به قیمت عبور از یک‌سری خط‌قرمزها، از ما لبخند رضایت بگیرد؛ بلکه آن‌چه در تک‌تک عناصر فیلم – از فرمِ روایت و شخصیت‌پردازیِ ظریف و دیالوگ‌نویسیِ سهل و ممتنع بگیرید تا بازی‌های بدونِ اغراق و فیلم‌برداری‌ِ نزدیک به سیاه و سفید و تدوینِ گریزان از قواعد کلاسیک و دست و پاگیر تدوین- ساری و جاری به نظر می‌رسد، هوشمندی فیلم‌ساز در دوری آگاهانه از کلیشه‌های آشنا برای مخاطب و خلق فضایی نو و مناسب با خط اصلی قصه‌ی فیلم است. البته از یک کارگردان فیلم اولی غیر از این هم انتظاری نمی‌رود.

سیامک مُرده‌ای است که پس از مرگ این امکان را یافته که در میان شهر و آدم‌ها پرسه بزند! او تصمیم می‌گیرد پیش از آن که در سال‌روز تولدش، دستش کاملا از دنیا کوتاه شود، کارهایی که می‌خواسته و نتوانسته انجام دهد را حداقل برای یک بار تجربه کند. اما در این میان، آشنایی‌اش با دختری به نام شهرزاد، سرنوشت دیگری را برایش رقم می‌زند. این خلاصه‌ی قصه‌ی فیلمی است که به اعتقاد بسیاری صاحب‌نظران، اگر نه بهترین فیلم جشنواره‌ی بیست‌وششم فجر، که پدیده‌ی بخش نگاه اول و شاید همه‌ی جشنواره باشد. فیلمی که علی‌رغم فضای کبود و قصه‌ی تلخش، سرشار از امید و سرزندگی است. به یاد آورید سکانس ملاقات شهرزاد را با سیامک، وقتی که سیامک بر سر قرار حاضر نشده است و حالا شهرزاد با او کلنجار می‌رود و ملامتش می‌کند که چرا مرگ را پذیرفته است. یا سکانسی که در آن سیامک همه‌ی پولش را در ازای یک کمانچه به گدایی می‌دهد تا در خلوتش از یکی از حسرت‌هایش که نواختن موسیقی است، عقده‌گشایی کند. یا سکانس‌های قدم زدن سیامک در میان برف که لابه‌لای فصل‌های فیلم به منزله‌ی گشتار عمل می‌کنند. یا پلان انتهایی فیلم؛ که سیامک در پس‌زمینه‌ی سفیدبرفی فیلم محو می‌شود.

در مورد شخصیت‌ها و شخصیت‌پردازی در «تنها دو بار زندگی می‌کنیم» هم، به نکات قابل اعتنایی می‌رسیم. بی‌اعتنایی سیامک به وضعیت پیرامونش ما را به یاد قهرمان فیلم «نفس‌عمیق» – اثر تحسین‌شده‌ی پرویز شهبازی – می‌اندازد. آن‌جا قهرمان «نفسِ‌عمیق» با حالتی بین بُهت و بی‌تفاوتی به سارق موتورسوارِ موبایلش نگاه می‌کند و این‌جا سیامک، بی‌اعتنا به مینی‌بوس و دعوای مسافران، از بقیه جدا می‌شود تا بمیرد! نقطه‌ی عطف در طراحی شخصیت سیامک آن‌جاست که درمی‌یابیم او سال‌ها پیش، عشقی ناکام در دانشکده‌ی پزشکی پشت سر گذاشته و شاید اگر در آن زمان می‌توانست به مرادش برسد، همه‌ی این سال‌ها را به این یک‌نواختی پشت‌فرمان مینی‌بوس سپری نمی‌کرد تا امروز مجبور باشد برای عقده‌گشایی از همه‌ی حسرت‌های فروخورده‌اش، این‌گونه به رفتارهای آنارشیستی روی بیاورد. این چالش شخصیتی وقتی بیشتر نمود پیدا می‌کند که بیرون آمدن سیامک از پیله‌ی تنهاییش را به تدریج در مواجهه با شهرزاد می‌بینیم. گویی زمان در همه‌ی این سال‌ها برای سیامک متوقف بوده و او فقط زنده بوده و حالا پس از مرگش در این یکی دو هفته دارد زندگی می‌کند! این چرخش از پذیرش مرگ به علاقه برای زندگی دوباره، در لحظاتی ما را به یاد فیلمِ «ملاقات با مرگ» آکی کوریسماکی می‌اندازد. در مورد شخصیت شهرزاد نیز اشاره به این نکته کافی است که شیطنت و شفافیت و معصومیت و طراوت او آن‌قدر بی غَل و غَش به تصویر کشیده می‌شود که علاوه بر سیامک، ما هم داستان جزیره و گوی‌های او را باور می‌کنیم.

«تنها دو بار زندگی می‌کنیم» در مقایسه با دیگر آثار جشنواره، از جهت ارائه‌ی فرم‌های بدیع روایی و بصری هم حرف‌های زیادی برای گفتن دارد. از روایت غیرخطی و شکست زمان گرفته تا جامپ‌کات‌های به‌جا و مینی‌مالیستی تصویر. البته در یک نگاه بدبینانه می‌توان روایت غیرخطی و بازنمایی نقاط اصلی پیش‌برنده‌ی داستان را به خاطر ترس فیلم‌ساز از دیده و فهمیده نشدن ایده‌های خلاقانه‌ی تم اصلی قصه دانست. در مورد این فیلم می‌توان باز هم حرف زد. بی‌انصافی است که کسی فیلم را ببیند و از تصویربرداری بایرام فضلی و موسیقی حسین علی‌زاده یاد نکند. حرف‌های بیشتر را می‌گذاریم برای وقتی که فیلم به اکران عمومی درآید. که البته اگر درآید. چون این فیلم را بیشتر از یک بار باید دید و در موردش مداقه به خرج داد. فقط امیدواریم بهنام بهزادی از برخورد سرد داوری‌های جشنواره دلسرد نشود و هم‌چنان خلاقانه به خلق اثرهای آینده‌اش فکر کند.

بهزادی در نشست مطبوعاتی فیلم‌شان گفت برای این فیلم دو سال وقت گذاشته است. آرزو می‌کنیم بستر مناسبی فراهم آید تا استعدادهای بیشتری در سینمای جوان ما شکوفا شوند.


 

به خاطر بسپار…

نوشتن عملی است مرتبط با حافظه؛ به همان اندازه که چیزهای دیگر چنین ارتباطی دارند. ضرورتی نیست به ذخیره تمامی زندگی و تاریخ‌مان بپردازیم بلکه تلاش برای به خاطر سپردن کلمات معناداری که از حس ما نسبت به دنیای پیرامون‌مان به وجود آمده، اهمیت دارد. حسی که پس از باران داشتی چگونه بود؟ روش غیر معمولی آن زن برای بیان احساسات خویش چگونه بود؟ چه چیزی سفر امروز تو به کار یا مدرسه را با تمام سفرهایی که پیش از این داشته‌ای متفاوت کرد؟

تمرین ۱

رفتن برای قدم زدن

مشارکت‌کنندگان: گروهی، فردی (۱۰ تا ۳۰ دقیقه)

۱. برای قدم‌زدن به بیرون بروید. در اطراف ساختمان، پارک یا هر جای دیگر قدمی بزنید. اگر در مدرسه‌اید، چرخی در اطراف زمین بازی مدرسه بزنید. به چیزهایی که می‌بینید یا می‌شنوید توجه کنید. به حرکت بدن در فضا، مسیری که از آن تنفس می‌کنید، زمینی که پا روی آن می‌گذارید و به هوایی که اطراف‌تان را احاطه کرده آگاه و هوشیار باشید. چه چیزهایی می‌بینید، می‌شنوید و یا احساس می‌کنید؟ کلمات را با ذهن‌تان بشنوید. به عبارت‌ها اجازه دهید به خود شکل دهند. ریتم راه‌رفتن‌تان را با ریتم کلمات درون ذهن‌تان تنظیم کنید. اگر گفتن کلمات را شروع کردید، بگذارید این اتفاق ادامه پیدا کند.

۲. از پیاده‌روی خود باز گردید

۳. بنویسید:

– ده چیزی که مشاهده کردید.

– پنج صدایی که شنیدید.

– سه حسی که تجربه کردید.

– و یک سوالی که بر انگیخته شده؛ از شنیده‌ها، دیده‌ها و حس‌های‌تان باشد.

تمرین ۲

دراز کشیدن بر روی زمین

مشارکت کنندگان: گروهی، فردی (۵ تا ۱۰ دقیقه)

۱. در یک حالت راحت روی زمین دراز بکشید و چشمان خود را ببندید. به صدایی که از خارج اتاق یا ساختمان شنیده می‌شود گوش کنید. بعد از یک دقیقه یا بیشتر به صداهایی که در داخل اتاق است گوش دهید. و در آخر به صداهای داخل بدن‌تان گوش کنید. به حس گوش‌کردن خود اجازه دهید بین مسافت‌هایی که طی کرده‌اید‌، رفت و آمد کند و صداهای به خصوص را تشخیص دهد.

۲. بنویسید:

– مدل و کیفیت صداهایی که شنیدید.

– یک سوال درباره هر چیزی که شنیدید یا حس کردید.

تمرین ۳

به زندگی‌تان فکر کنید

قسمت اول

مشارکت‌کنندگان: گروهی، فردی (۵-۱۰ دقیقه)

۱. در اطراف اتاق راه بروید (یا اگر در محیط کوچکی هستید، جایی راحت بنشینید). به خودتان اجازه دهید احساس راحتی و آزادی کنید. به زندگی خود فکر کنید؛ به تمامی آن؛ مثل این‌که رودخانه‌ای شما را به عقب می‌برد. اجازه دهید خاطرات‌تان به عقب باز گردد. اتفاق، لحظه و یا تصویر دلچسب خود را پیدا کنید و آن را کاوش کنید. سپس سریع آن را یادداشت کنید، یک کلمه، چند کلمه و یا یک جمله.

۲. راه‌رفتن را دوباره شروع کنید (یا به جایی که نشسته بودید برگردید) به رودخانه اجازه دهید دوباره جاری شود. خاطره‌ای که یادداشت کرده‌اید را فراموش کنید. به ده سال گذشته فکر کنید. مثل این که یک نوار ویدیو است. یک چیز جذاب پیدا کنید، چیزی که مهم یا پرمعنی باشد و آن صحنه را یک بار دیگر مرور کنید. آن را در چند کلمه یا چند خط خلاصه کنید و سپس بنویسید.

۳. به زندگی امسال‌تان فکر کنید و همین فرایند را تکرار کنید.

۴. به زندگی خود در هفته گذشته فکر کنید و همین فرایند را تکرار کنید.

۵. به تمام چیزهایی که نوشته‌اید نگاهی بیندازید و سه چهار کلمه یا عبارت پرسشی از دل آن بیرون بکشید. سپس آن‌ها را یادداشت کنید.

قسمت دوم

– به زندگی‌تان فکر کنید

– مشارکت‌کنندگان: گروهی (۱۰-۲۰ دقیقه)

۱. ابتدا قسمت اول تمرین ۳ را کامل کنید.

۲. مجددا اطراف اتاق قدم بزنید. متوجه افراد دیگری که در محوطه حضور دارند باشید، اما کار خودتان را انجام دهید.

۳. به اولین خاطره‌ای که یادداشت کرده‌اید نگاه کنید. چشمان‌تان را ببندید و خاطره را برای خود تکرار کنید. در اتاق قدم بزنید. خاطره خود را برای صندلی بگویید، برای دیوار، پنجره، یا هر شیء دیگری که در اتاق وجود دارد.

۴. شریکی برای خود بیابید. به خاطره‌ی او گوش کنید. آن خاطره را تکرار کنید و به ذهن بسپارید. خاطره خود را به شریک‌تان بگویید و او نیز خاطره شما را تکرار کند و به یاد بسپرد.

۵. خاطره‌های‌تان را عوض کنید. خاطره خود را فراموش کنید؛ شما آن را دور انداخته‌اید. دوباره اطراف اتاق قدم بزنید، با خاطره شریک‌تان. آن خاطره اکنون برای شما است.

۶. همه وسط اتاق جمع شوند؛ تا آن‌جا که ممکن است نزدیک به هم، تا جایی که برخوردی صورت نگیرد. اکنون هر کس خاطره شخص دیگری را دارد. چشمان‌تان را ببندید. به گروه‌تان هر چه قدر از خاطره را که به یاد دارید بگویید. عجله نکنید و صحبت‌تان را با صحبت‌های دیگر مخلوط نکنید. تمرکزتان بر تمام آن چیزی باشد که گفته شده است. اکنون تمام گروه، همه خاطرات را می‌شنوند. لازم نیست تمامی آن‌ها را در ذهن نگه دارید. فقط یک قطعه، یک تصویر که در ذهن‌تان باقی مانده است کافی است.

۷. بر روی کار خودتان متمرکز شوید. هر چه از کلمات، تصاویر، عبارت‌ها و تکه‌های اطلاعاتی که گفته شد و در ذهن‌تان مانده است را روی کاغذ بنویسید. از تمام یادداشت‌هایی که ثبت کرده‌اید استفاده کنید و متنی بنویسید که با «به یاد می‌آورم…» شروع می‌شود و شامل هر آن چه شما یادداشت کرده‌اید می‌شود، دوباره آن‌ها را مرتب کنید و کلمات دیگری که برای کامل‌کردن خاطره‌تان به آن‌ها نیاز دارید به اثرتان اضافه کنید.

۸. کاری که به تنهایی انجام داده‌اید به گروه عرضه کنید. چه شباهت‌ها و تفاوت‌هایی از دیدگاه‌های دیگران گرفته شده؟ چه تصاویری بیشتر برجسته شده است؟

پی آمد

این تمرین‌های ابتدایی ما را آماده می‌کند تا خاطرات‌مان را یادآوری و حتی کشف کنیم و آن‌ها را با نوشتن ثبت کنیم. ما در مقام یک نویسنده، مخاطب دسته‌ای از این نوع سوال‌ها قرار می‌گیریم: خاطره چیست؟ چگونه آن‌ها را به یاد می‌آوریم؟ چه چیزهایی را به یاد می‌آوریم و چرا؟ خاطره خوب چیست، خاطره بد چیست؟ خاطره راست کدام است و خاطره دروغ کدام؟ من چه منظوری دارم وقتی می‌گویم «ما چه چیزهایی به یاد می‌آوریم، و چگونه؟

منبع: کتاب Play writing


 

قهرمان هزار چهره

مبنای نظری کتاب ساختار اسطوره‌ای در فیلم‌نامه، کتاب قهرمان هزار چهره نوشته‌ی اسطوره‌شناس معروف جوزف کمبل است. نویسنده‌ی کتاب ساختار اسطوره در فیلم‌نامه آقای کریستوفر وگلر در ابتدا تحلیل‌گر داستان در استودیوهای فیلم‌سازی هالیوود بود و در زمانی که در مدرسه‌ی سینمایی بو.اس.سی مشغول به تدریس بوده با آثار جوزف کمبل (قهرمان هزار چهره) آشنا می‌شود و در پی همین آشنایی‌اش با اندیشه-های کمبل به تجربه‌ای متحول کننده دست می‌یابد. وگلر تجربیاتش را در جزوه‌ای به نام «راهنمای به کارگیری قهرمان هزار چهره» جمع‌آوری می‌کند و آن را به دوستان همکار خودش و چند نفر از مدیران شرکت والت دیزنی نشان می‌دهد. پس از تدریس جزوه‌ی راهنما در کلاس تحلیل داستان دانشگاه یو.اس.ال از واحد فیلم‌نامه‌نویسی استودیوهای مختلف هالیوود خواهان نسخه‌ای از جزوه راهنما شدند. پس از این وگلر به نوشتن کتاب ساختار اسطوره در فیلم‌نامه پرداخت.

هدف وگلر از این کتاب شناخت عناصر داستان اسطوره‌ای است. خواندن این کتاب به سوالاتی از این قبیل جواب می‌دهد:

خواستگاه داستان ها کجاست؟ مفهوم آن‌ها چیست؟ چرا به آن‌ها نیازمندیم؟

مهم‌ترین سوالی که در این کتاب به آن پاسخ داده می‌شود این سوال است که داستان‌نویسان داستان را چگونه تنظیم می‌کنند که مفهومی در بر داشته باشد؟ رمز این تجارت کهن چیست؟ قواعد و اصول تنظیم داستان خوب کدام است؟

وگلر با این اندیشه که تمام داستان‌ها حاوی عناصر ساختاری مشترک‌اند که سر و کله‌ی آن‌ها به نحوی جهان‌شمول در اسطوره‌ها، قصه‌ی پریان، رویاها و فیلم‌ها پیدا می‌شود، کتابش را آغاز می‌کند. به اعتقاد او در همه‌ی داستان‌های ماجراجویانه و اسطوره‌ها یک سری عناصر مشترک وجود دارد که طراحی داستان را هدایت می‌کنند. وگلر در این کتاب این عناصر را به ما می‌شناساند.

در این کتاب ابتدا مقدمه‌ای طرح می‌شود و بعد از آن ۴ دفتر در پی می‌آید.

نویسنده در مقدمه طرحی کلی از کتاب خود را ارائه می‌دهد و انگیزه و عاملی که باعث نوشته شدن این کتاب شده را ذکر می‌کند.

دفتر اول خود ۲ فصل دارد، در فصل اول جزوه‌ی اولیه‌ی کتاب آمده است و در فصل دوم مروری سریع بر جغرافیای سفر قهرمان دارد. در دفتر دوم مراحل سفر قهرمان داستان که دوازده مرحله‌اند ذکر می‌شود و در انتهای دفتر دوم برای تحقیق و تفحص بیش‌تر درباره‌ی سفر قهرمان برای خواننده سؤال‌هایی مطرح می‌شود‌.

در مؤخره که دفتر سوم است سفر نویسنده و در دفتر چهارم هم پیوست‌ها و یادداشت‌ها آمده است.

در کتاب «ساختار اسطوره‌ای در فیلم‌نامه» خواننده با دو سفر همراه می‌شود؛ یکی سفر قهرمان داستان و دیگری سفر نویسنده‌ی داستان است. به اعتقاد وگلر، کمبل به الگوهای رضایت‌بخش و جهان‌شمولی دست یافته بود که باعث می‌شدند تماشاگران به خاطر آن عناصر مدام به تماشای فیلم‌هایی با مضمون تکراری و نزدیک به هم مثل جنگ ستارگان و برخورد نزدیک از نوع سوم بروند.

وگلر می‌گوید: سفر قهرمان داستان می‌تواند تکنیک داستانی مفید و هیجان‌انگیزی باشد تا فیلم‌سازان و مدیران برخی فیلم‌نامه‌ها را از چرخه‌ی تولید خارج کنند. و به این شکل هزینه‌ی داستان‌پردازی برای سینما کاهش یابد.

این کتاب روشی ارائه می‌دهد تا داستان و اسطوره و روان‌شناسی در هم تنیده شوند.

یکی از ایرادهایی که به این نوشتار وارد است، این است که می‌بایست جزوه‌ی راهنما، قبل از فصل طراحی سفر قهرمان قرار می‌گرفت؛ چرا که فلسفه‌ی نوشته شدن این کتاب شرح جزوه‌ی راهنما بوده که به طور موجز به طراحی سفر قهرمان و مراحل سفر قهرمان پرداخته؛ اما در این کتاب، نویسنده، جزوه‌ی راهنما را تحت بخش اول کتاب که همان طراحی سفر باشد آورده است.


 

بازگشت به سال صفر

پرونده جنگآلمان سال صفر آخرین پرده اعتراف است: پذیرش تمام و کمال درام است که بعدتر اتفاق می‌افتد، وقتی همه‌چیز تغییر کرده، وقتی سیاست پاک کردن خطاهای گذشته آغاز شده است.
استفانو رونکورونی (۱)

آ‌ن‌چه لازم بود، نوع جدیدی از داستان بود که ظرفیت نکات مستتر و به هم ریخته را داشته باشد. گویی سینما باید دوباره از صفر آغاز می‌شد…
ژیل دلوز (۲)

به نظر می‌رسد با پایان جنگ در عراق و وضعیتی که مردم این کشور پس از جنگ تجربه می‌کنند، زمان مناسبی برای تماشای آلمان سال صفر روبرتو روسلینی فرا رسیده باشد. با تمرکز بر تجربه‌های یک پسر جوان آلمانی که در خیابان‌های برلین پس از ورود متفقین پرسه می‌زند، این فیلم ما را در اطراف شهری همراهی می‌کند که با بمب‌ها و موشک‌ها حفاری شده، شهری که تقریبا تمام آن از پاره سنگ و ویرانه تشکیل شده است. هنگام دیدن آلمان سال صفر در حالی که تصاویر بغداد به شکل بی‌رحمانه وارد اتاقم می‌شود، نمی‌توانم این احساس اضطراب‌آور را کنار بزنم که در ویرانه‌های یک شهر، ارواح ویرانه‌های شهر دیگر را می‌بینم.

با دیدن آن‌چه رسانه‌ها پس از اشغال بغداد به نمایش گذاشتند، بیش از پیش برایم مشخص شد که پاسخ سریع روسلینی به وقایع معاصر خود، به قاعده تجاری پوشش رسانه‌ای جریان اصلی امروز تبدیل شده است. خود روسلینی فیلمسازی را با کار برای حکومت فاشیست ایتالیا در اوایل جنگ جهانی دوم آغاز کرد. به هر حال، آلمان سال صفر یک مستند درباره جنگ نیست. همچنین ما به هیچ وجه نمی‌توانیم مطمئن باشیم آن‌چه بر روی شبکه‌های تلویزیونی در زمان جنگ به نمایش درآمد، کمتر از یک فیلم داستانی باشد.

بحث درباره جایگاه واقعیت در آنچه دوربین این نئورئالیست ثبت کرده است، محور مجادله درباره سینمای روسلینی است. آندره بازن، منتقد فرانسوی که از سینمای روسلینی دفاع می‌کند، از نئورئالیسم چنین تعریفی ارائه می‌دهد: «آن‌چه نئورئالیستی است، کارگردانی روسلینی است؛ آنچه از وقایع ارائه می‌کند، نمایشی که همزمان مستتر و ترکیبی است». (۳) بر اساس برداشت بازن از نئورئالیسم، این اصطلاح نمی‌تواند به عنوان یک اسم به کار رود: «نئورئالیسم به این معنا وجود ندارد. تنها کارگردانان نئورئالیست وجود دارند». به گفته او نئورئالیسم به یک گرایش تبدیل می‌شود، «یک ایده‌آل که می‌تواند به درجه‌ای بالاتر یا پست‌تر نزدیک شود»، یک رده زیبایی‌شناسی مشخص. (۴)

از نگاه بازن، سینمای روسلینی تنها رئالیسم اجتماعی در زمینه بعد از جنگ را به ما ارائه نمی‌دهد (آن گونه که منتقدان ایتالیایی می‌گفتند)، بلکه سبک جدیدی را عرضه می‌کند که فضاهای معین و قراردادهای رئالیسم سینمایی سنتی را کنار می‌زند و می‌شکند. روسلینی خود را هنگام ساخت آلمان سال صفر این‌گونه توضیح می‌دهد: «در تلاش برای درک واقعیت‌هایی که مرا به شکل شخصی درگیر کرده و در خود غوطه‌ور کرده بود». برای روسلینی، این فیلم بیش از آن که کاوش واقعیتهای تاریخی باشد، جست‌وجوی حالت‌ها و انواع رفتارهایی است که توسط یک وضعیت و موقعیت تاریخی تعیین شده‌اند». (۵) در تضاد با این شکل نگاه، می‌توانیم بگوییم که نوعی ساختار «سینمای اکشن» خود را بر شیوه پوشش رسانه‌ای جریان اصلی امروز و شکل تدوین شده آن تحمیل می‌کند. دلوز به ما می‌گوید: «ما نموداری داریم تا وقتی اوضاع ناگوار شد، فاصله بگیریم و وقتی هولناک شد، عقب‌نشینی کنیم.» (۶) روسلینی، به هر حال چنین مصونیتی را به ما نمی‌بخشد و به درون آن‌چه برایش ضروری و دردناک است، نقب می‌زند و تلاش می‌کند با آن مواجه شود. از نظر دلوز، این تجربه غوطه‌وری در آنچه ضروری و دردناک است، موتور حسی نمودار «سینمای اکشن» را می‌فشرد و در هم می‌شکند و هم شخصیت و هم تماشاگر را آشفته کند. (۷) در پایان آلمان سال صفر، ادموند بالای یک ساختمان متروک می‌ایستد و سرتاسر خیابان‌های برلین را نظاره می‌کند؛ یک تماشاگر مضمحل شده و از پای درآمده بر فراز شهر.

فیلم روسلینی قطعات نمودار سنتی کنش- واکنش «سینمای اکشن» را باز می‌کند تا این سوال را مطرح کند که برای بدن‌ها و نهادهای انسانی جه اتفاقی رخ می‌دهد، وقتی انگاره‌های زندگی و رفتار -مانند توده‌های ویرانی- کاملا در اثر فشار جنگ خرد شده‌اند. ادموند، کودک آلمان سال صفر از میان برخوردهایش با شهر برلین می‌لغزد و به شخصیت‌هایی واکنش نشان می‌دهد که ناگهان ظاهر می‌شوند و به او مانند یک گلوله سرگردان ضربه می‌زنند و او را به مسیرهای جدید و اتفاقی می‌فرستند. (۸)

او جابه‌جا می‌شود، می‌دود و بیهوده جان می‌گیرد. موقعیتی که در آن قرار دارد، در همه جهات از گنجایش او فراتر است و وادارش می‌کند چیزهایی را ببیند و بشنود که دیگر ارتباطی با قواعد واکنش و کنش ندارد. (۹)

روسلینی درباره شیوه‌اش برای تدوین این نزدیک شدن به خرد شدگی پس از جنگ می‌گوید: «باید به همان اندازه که نگران می‌بودم آیا حرکت‌مان در ویرانه‌ها کامل می‌شود، به تناسب آن به نمای بعدی هم فکر می‌کردم. وقتی آن‌چه را اهمیت داشت نشان می‌دادم، کات می‌کردم. کافی بود». (۱۰) دلوز اشاره می‌کند که این شکستگی تداوم در فیلم با برلین ویران شده از جنگ برابری می‌کند و با آن تناسب دارد: «این دقیقا ضعف اتصالات موتور محرک است که قدرت آزاد کردن نیروی عظیم از هم پاشیدگی را دارد». (۱۱)

این تجربه واضح از هم پاشیدگی و شکستگی که در سرتاسر آلمان سال صفر جریان دارد، شاید توضیح دهد که چرا فیلم در ابتدا از سوی منتقدان تحویل گرفته نشد. همان‌طور که خود او در مصاحبه‌ای که در سال ۱۹۵۴ در «کایه دو سینما» منتشر شد، می‌گوید: «فکر نمی‌کنم بدتر از قضاوتی که درباره آلمان سال صفر شد، چیزی گفته شده باشد». (۱۲) در رویارویی با انتقادها بود که او به ما اهمیت تجربه‌گرایی را یادآوری کرد: «تجربه‌گرایی -که باید برای هنر جدیدی مانند سینما باارزش‌ترین چیز باشد- توسط منتقدان و آن‌ها که فیلم می‌سازند در نطفه خفه شده است… در جهانی که تشخیص جهت‌های اولیه برای هرکسی مدام سخت‌تر می‌شود، این حمله ادامه دار و دیوانه‌وار به نوگرایی- این فرایند تباهی که لبه‌های تیزش تجربه‌گرایی را می‌خراشد، تباه می‌کند و لجن‌مال می‌کند- آغاز شده تا جوهر اصلی، زبان و در نهایت همه چیز را محدود کند». (۱۳)

از خلال تجربه‌گرایی در فرم سینمایی، روسلینی تجربه‌های جسمی و احساسی فرایند بهبود صدمات جنگ را به تماشاگر منتقل می‌کند. به راستی، درحالی که گزارش‌های جریان اصلی رسانه‌ای همه نوع طفره روی مبتذل را اداره می‌کنند، تجربه‌گرایی سینمایی روسلینی به ما به عنوان تماشاگران این قدرت را می‌دهد که ظرفیت خود برای غمخواری را گسترش دهیم. و ما به این غمخواری اکنون احتیاج داریم، شاید بیش از هر زمان دیگری.

پی‌نوشت:

(۱) استفانو رونکورونی؛ مقدمه کتاب تریلوژی جنگ

(۲) ژیل دلوز؛ کتاب سینما ۱: تصویر متحرک

(۳) آندره بازن؛ در دفاع از روسلینی، نامه‌ای به گیدو آریستارکو، سردبیر مجله سینما نوو

(۴) بازن

(۵) روبرتو روسلینی؛ مقدمه کتاب تریلوژی جنگ

(۶) ژیل دلوز؛ کتاب سینما ۲: تصویر زمان

(۷) همان

(۸) بازن

(۹) دلوز؛ سینما ۲

(۱۰)مصاحبه فریدون هویدا و ژاک ریوت با روسلینی در شماره ۹۴ مجله «کایه دو سینما»، آوریل ۱۹۵۹

(۱۱)دلوز؛ سینما ۲

(۱۲)مصاحبه اریک رومر و فرانسوا تروفو با روسلینی در شماره ۳۷ «کایه دو سینما»، جولای ۱۹۵۴

(۱۳)روسلینی؛ کتاب تریلوژی جنگ

منبع: Sense of Cinema


 

فیلمی در ستایش انسانیت به شیوه آمریکایی

پرونده جنگ

Saving Private Ryan
کارگردان: استیون اسپیلبرگ
نویسنده: روبرت رودات
تهیه‌کننده: دریم ورکس
موسیقی: جان ویلیامز
بازیگران: تام هنکس، جرمی دیویس، تام سایزمور، آدام گلدبرگ، ادوارد برنز، جیووانی ریبیزی، مت دیمون‌.
مدت فیلم: ۱۶۹دقیقه. رنگی.
محصول سال ۱۹۹۸ آمریکا

«‌هر نفر را که می‌کشم احساس می‌کنم یک قدم از خانه‌ام دورتر می‌شوم.»

در واقع صحبت سر آن است که اگر دشمن از ما می‌کشد و ما از دشمن می‌کشیم. پس فرق ما با دشمنان‌مان چیست؟ این نکته‌ای است که فیلم‌های هالیوودی معمولاً در تقسیم‌بندی‌های‌شان ارائه می‌دهند.

«‌وقتی هالیوود درگیر جنگ‌ها می‌شود، فیلم‌ها باید تاوان سنگینی بپردازند. حقیقت این است که در هالیوود فقط آدم‌های خوب برنده هستند و هنگامی که با فیلم‌های تولیدی آن سر و کار داشته باشیم، قطعاً «آدم‌های خوب» آمریکایی خواهند بود. وقایع تاریخی هرگز نمی‌توانند سدّ راه فیلم‌های پر‌فروش هالیوود قرار گیرند. برای مثال فیلم «نجات سرباز رایان» را در نظر گیرید. در این فیلم گویا فراموش شده است که هفتاد و دو هزار سرباز انگلیسی و کانادایی نیز در جنگ شرکت داشته‌اند. هالیوود از ما می‌خواهد باور کنیم که این نیروهای آمریکایی بودند که با رمزگشایی یک دستگاه ارسال پیام‌های رمز غنیمت گرفته شده از یک زیردریایی آلمانی، توانستند مسیر جنگ را هدایت کنند و اصلاً مهم نیست که نیروهای انگلیسی شش ماه قبل درگیر جنگ شده بودند.»
برایان کورتیس

اما هر قدر هم با موضع به شدت آمریکایی فیلم مخالف باشیم و ادعای امریکا را درباره‌ی پایان‌دهنده‌ی جنگ و محافظ آزادی بودن آن‌ها قبول نداشته باشیم باز هم می‌توانیم از این فیلم به عنوان یک فیلم خوش‌ساخت که اشاره‌ای به پیشینه‌ی دردناک ملت ما نیز دارد لذت ببریم.

داستان فیلم در‌باره‌ی یک عملیات نظامی است؛ یک عملیات نظامی برای هدفی که در دنیای نظامی‌گری مفهومی ندارد. نجات یک سرباز در میان سربازانی که در آن جنگ بزرگ روزانه کشته می‌شدند. در میان خانواده‌هایی که همه‌ی افراد آن با انفجار یک بمب نیست می‌شدند. اما این عملیات با نام انسانیت و برای ادای احترام به احساسات پاک انجام می‌گیرد.

در جنگ جهانی دوم، ۳ پسر یک خانواده ظرف مدت یک هفته کشته می‌شوند: ۲ برادر در هجوم متحدین به Normandy و یکی از آن‌ها در جنگ با ژاپنی‌ها در New Guine. پس از این‌که ژنرال استاف متوجه می‌شود چهارمین برادر در فرانسه و در پشت خطوط دشمن گم شده، یک گروه نجات را برای پیدا کردن او و بازگرداندنش به خانه تشکیل می‌دهد. کاپیتان جان اچ میلر که فردی آزموده و با تجربه است، رهبری این گروه را به عهده دارد.

از همان ابتدای حرکت این گروه، سوالات و پرسش‌ها درباره‌ی این عملیات شروع می‌شود و با کشته شدن یکی از افراد گروه در یکی از درگیری‌ها، به اوج خود می‌رسد. در سکانس درگیری گروه با یک سنگر کمین آلمانی، تاکید فیلم بر تفاوت میان نیروهای آمریکایی و آلمانی به اوج خود می‌رسد. زمانی که یکی از سربازان آلمانی اسیر می‌شود و اعضای گروه نجات که به شدت عصبانی و سر‌خورده هستند می‌خواهند تلافی خون دوست‌شان را در بیاورند ولی مترجم زبان آلمانی که آدم ترسو و ساده‌لوحی است با این جریان مخالفت می‌کند. کاپتان میلر دخالت می‌کند و جلوی کشته شدن سرباز آلمانی را می‌گیرد و او را رها می‌کند. میلر برای اعضای گروه تعریف می‌کند که یک معلم بوده است و می‌خواهد دوباره به خانه‌اش برگردد و علاقه‌ای به آدم‌کشی ندارد. در سکانس آخر و زمانی که ما آن سرباز آلمانی را دوباره در صفوف آلمانی‌ها می‌بینیم جمله اصلی فیلم در ذهن ما کامل می شود. دشمنان ما فقط به دنبال آدم‌کشی هستند و این بزرگ‌ترین فرق ما با آن‌ها است. سربازان آمریکایی برای این‌که وظیفه‌شان را به بهترین وجه به اتمام برسانند و این جنگ را به خاتمه برسانند تلاش می‌کنند تا هر چه زودتر به خانه برگردند و دشمنان آن‌ها با هر کلک و حیله‌ای که شده، حتی در صورت لزوم بد‌گویی به ارزش‌های خود سعی می‌کنند که جان‌شان را نجات بدهند و باز هم به آتش‌افروزی ادامه دهند.

صحنه‌های جنگی این فیلم که پرداختی مستند‌گونه دارد، بسیار تاثیر‌گذار ساخته شده‌. اسپیلبرگ کارگردان این اثر، تاثیر‌پذیری خود را از عکس‌های عکاس ایتالیایی (‌کاپا) اعتراف دارد. به هر حال کارگردانی این فیلم از بهترین کارگردانی‌های تاریخ سینمای جنگ بوده است. هر چند دامن‌زدن افراطی فیلم به تفکر امریکایی و محدود کردن استعدادها به نظام استودیویی و تابع گیشه‌ی هالیوود، ضربه جبران‌ناپذیری به فیلم وارد کرده است و شاید این شاهدی بر حرف منتقدانی باشد که استیون اسپیلبرگ را یکی از بزرگ‌ترین قربانیان نظام هالیوودی می‌دانند.


 

دنیا آتش می‌گیرد!

سینما را اگر آزاد می‌گذاشتند، چشم آزادی می‌شد… سازش‌کاری، چشم سینما را به زنجیر کرده است. روزی که چشم سینما بیدار شود، دنیا آتش می‌گیرد.
لوئیس بونوئل

پرونده جنگشاید وقتی بونوئل این سخنان رابه زبان می‌آورد، به ذهنش هم خطور نمی‌کرد سینما کورتر از آنی شود که او می‌گفت. امروزه فیلم ضد جنگ، ادا و اطواری بیش نیست. کمپانی‌های فیلم‌سازی برای به خطر نیفتادن منافع‌شان به فیلم‌هایی روی می‌آورند که تنها موضع انسانی و صلح‌طلبانه را تکرار کنند. از سینماگران مستقل هم خبری نیست. فکر می‌کنید اگر در دنیای امروز جنگ جهانی دیگری اتفاق بیفتد آیا هیچ کشور یا حکومتی، فیلمی ضدخود خواهد یافت تا از سطح کشورهای تحت اشغالش جمع‌آوری کند؟

اولین فیلم ضد جنگ توهم بزرگ ژان رنوار بود که درسال ۱۹۳۷- یعنی ۲سال پیش از شروع جنگ جهانی دوم-ساخته شد. گوبلز وزیر تبلیغات هیتلر آن را دشمن شماره یک سینمایی خواند و از نمایش آن در آلمان جلوگیری کرد. داستان به همین‌جا ختم نشد و در طول جنگ نه‌تنها دویست کپی از این فیلم، بلکه با اشغال هر شهر و کشور از اولین اقدامات آلمان نازی جمع‌آوری فیلم‌های ضد نازیسم بود. گرچه این اقدام ناخواسته منجر به در امان ماندن آثار ماندگار بسیاری، از نابودی شد ولی این حرکت نشان از استقلال و تفکر فیلم‌ساز، نفوذ و تأثیر سینما بر توده‌ی مردم و احساس وظیفه سینما داشت.

علی‌رغم گفته‌ها، ژانر جنگ ژانر کوچکی نیست. اما زمانی که بخواهیم نسبتی میان تأثیرات ویرانگر جنگ‌ها و شفافیت فیلم‌ها برقرار کنیم، نتیجه چندان راضی‌کننده نیست. تنها زمانی موج فیلم‌های ضد جنگ فزونی گرفت، که شکست آمریکا در جنگ ویتنام را همه جهانیان دریافته بودند. و این باز بر این نکته صحه می‌گزارد که تنها وقتی شکست می‌خوری، تردید می‌کنی. با این‌حال این بدان معنا نبود که نشان‌دادن بیهودگی و وحشت‌های جنگ، چنان باشد که حقانیت کشوری مورد چون و چرا قرار گیرد. عدم شفافیت حتی در کشورهایی که تحت استعمار و یا تازه استقلال‌یافته بودند، بیشتر دیده می‌شود. گرچه سینمایی هم نداشتند تا در برابر هالیوود عرض اندام کنند ولی در هر صورت همان اندک محصولات نشان‌دهنده‌ی موضع منفعل آن‌ها است.

هنوز ژانر جنگ برای مخاطب یادآور فیلم‌هایی است که در آن کلیشه‌سازی، قهرمان‌پروری و میهن‌پرستی دو آتشه موج می‌زند؛ گویی قواعد ژانر جنگ این‌گونه رقم خورده است. البته منظور، موضع‌گیری و دادن بیانیه‌ی سیاسی نیست. حتی تمییز حق و باطل هم به عهده سینما نیست. بلکه سینما باید در بازنمایی واقعیت چنان صادق باشد که حقیقت حاصل شود. و اگر سینما نسبیت باور است، چرا آن را در حق ظالم اعمال نمی‌کند. تنها آینه‌گی برای رنج قربانیان کافی نیست. سینما با همین بضاعت هم نقشی بی‌بدیل – والبته نامحسوس- در معادلات جهانی دارد، ولی هنوز چشم بیدار ندارد. کسی چه می‌داند شاید جنگ جهانی سوم را – خدای ناکرده- سینما راه بیندازد.


 

ده فرمان

رابرت مک کیرابرت مک کی، یکی از مشهورترین مدرسان فیلم‌نامه‌نویسی است که کتاب «داستان» او به فارسی ترجمه شده است. سمینارهای ساختار داستان رابرت مک کی، دوره‌های آموزشی فشرده سه روزه‌ای است که تمرکز آن بر روی فیلم‌نامه‌نویسی است. بیشتر مطالب این دوره‌های آموزشی برای نویسنده‌های فیلم‌نامه بسیار کاربردی است. بیشتر این سمینارها در آمریکا برگزار می‌شود اما گاهی نیز اتفاق می‌افتد که در خارج از مرزهای آمریکا دوره‌ای را اجرا کند.

۱. تو نباید بحران‌ها و نقاط اوج داستان را فراتر از نیروی قهرمان داستانت قرار دهی. قانون مخالفت با معجزه‌های ناگهانی. غافل‌گیری ممنوع!

۲. زندگی را برای قهرمان داستانت آسان نگیر. هیچ پیشرفت و حرکتی در داستان وجود ندارد مگر از طریق کشمکش؛ و نه‌تنها کشمکش و درگیری فیزیکی.

۳. تو هرگز نباید کلمه به کلمه اهدافت را توضیح دهی. آن‌ها را نمایشی کن. توضیحاتت را در شلیک‌های نمایشی‌ات قرار ده؛ و از این شلیک در آخر صحنه استفاده کن تا به کشمکش بیفزاید.

۴. هرگز از دروغ‌های عجیب و غریب و غافل‌گیری‌های سطحی استفاده نکن. نکته‌های مهمی که قهرمان می‌داند از ما مخفی نکن. ما را همیشه در یک قدمی او نگه دار تا بدانیم او چه می‌داند.

۵. باید با مخاطبت ارتباط برقرار کنی. یک قانون غیر قابل فسخ. البته نه به این معنی که همه خوانندگان از شخصیت تو سر در بیاورند. این نکته بسیار مهم است.

۶. باید دنیای خودت را بشناسی همان‌طور که خدا دنیای خودش را می‌شناسد. قانون تحقیق حرفه‌ای.

۷. هرگز زمانی که به اندازه کافی پیچیدگی وجود دارد، پیچیدگی بیهوده ایجاد نکن. تنها در یک سطح پیچیدگی اضافه نکن. در هر سه سطح درون‌فردی، بین فردی و فرا فردی این پیچیدگی را ایجاد کن.

۸. آخرین نقطه را جست و جو کن، نیروی منفی پشت سر نیروی منفی، و شخصیت را دور از موفقیت قرار ده و عمیق‌ترین کشمکش‌های قابل تصور در داستانی که تحت سیطره شما ممکن است را بر سرش فرو ریز.

۹. تنها، نوشتن کافی نیست. برای هر متن، یک زیر متن نیز قرار بده.

۱۰. تو باید بازنویسی کنی.