فیروزه

 
 

در سکوت روزهای روبرو

در سکوت روزهای روبرو که می‌روی رفیق من!

یک ترانه با خودت ببر

یک سلام

یک مداد زرد

«علیرضا نسیمی» بدون هیچ هیابانگی در سن ۳۳ سالگی در لبخند تلخ زمین آرام گرفت. سی و سه سالگی. سال‌هاست که با این عدد، دست به گریبانم. سال‌هاست که احساس می‌کنم این عدد با مرگ پیوندی غریب دارد و سال‌هاست سی و سه سالگی را غریب می‌بینم. سنی که مسیح، عین القضات همدانی، و فروغ را در خود فرو برد و این بار قرعه کار به نام شاعری افتاد که مظلوم بود و شاعر.

«علیرضا نسیمی» را چهار سالی است که می‌شناسم یا بهتر است بگویم می‌شناختم. روزهای آخر اردی‌بهشت ماه ۱۳۸۲ بود که برای شرکت در نخستین و واپسین جشنواره شعر جوان جنوب کشور راهی فارس شدم. چند ماهی بود که در فضای غزل‌های آن سال، مورد اتهام شدید دوست‌داران غزل سنتی قرار گرفته بودم و نام خود را به عنوان یکی از متهمین اصلی جریانی موسوم به «غزل متفاوت» ثابت‌شده می‌دیدم. محل اسکان هتل اطلس، درست چند متر پایین‌تر از حافظیه بود. با خستگی تمام وارد هتل شدیم و همه روی کاناپه‌های سالن ملاقات هتل رها شدیم که ناگهان چشمم به صفحه‌ی باز روزنامه‌ای که روی میز بود افتاد که: «غزل متفاوت سنتی نیست.». یکه خوردم و روزنامه را برداشتم. صفحه‌ی شعر روزنامه سبحان بود که آن روزها توسط «هاشم کرونی» و «طیبه نیکو» در می‌آمد. این مطلب هم مصاحبه‌ای بود با «علیرضا نسیمی». خیلی سریع به اتاقم رفتم و در فضایی آرام تمام مصاحبه را خواندم و در تمام طول خواندن دهانم از شگفتی باز بود که این سخنان چقدر به گوشم آشنا هستند. از همه مهم‌تر استدلال‌های نسیمی بود برای اثبات الزام یا بهتر بگویم رد انکار الزام جریان غزل متفاوت.

خلاصه کنم. خیلی نگذشت که فهمیدم «علیرضا نسیمی» شاعر بسیار تیزهوشی است که با کاریزمایی قدرتمند در استان فارس به غزل‌هایی که همزادند با تفکر شبه انتزاعی پسا مدرن، مشهور است. البته او در بحبوحه جریان‌های دهه هفتاد و هشتاد، سپید هم می‌گفت. سپیدهای خوبی هم می‌گفت اما من همیشه او را با غزل‌هایش شناختم. از بخت خوب یا بد همان سال مصادف بود با گرمی بازار وبلاگ‌ها و اتفاقا «غزل متفاوت» که از همان ابتدا تقریبا مترادف بود با «غزل پست مدرن» بسیار در دید منتقدان قرار گرفت. از همان روزهای آغاز این بازی، بارها به دوستان «علیرضا نسیمی» را بیشتر معرفی کردم و مدام «متنی برای بینایی سنجی مخاطب» را بین پایتخت نشینان تقسیم می‌کردم و خیلی زود علیرضا نسیمی شاعر کم‌حرف و گوشه‌گیر شیرازی در میان اهالی شعر کشور معروف شد و به عنوان یکی از سه قطب اصلی جریان غزل متفاوت مورد توجه قرار گرفت.

این متن و اندوه فراوان نگارنده نمی‌تواند موضع خوبی باشد برای بررسی تلاش‌های ادبی زنده یاد «علیرضا نسیمی» اما به اختصار به چند نکته درباره غزل‌های او اشاره می‌کنم:

او از شاعرانی بود که به واسطه رابطه عمیق و غیر قابل انکار با ادبیات گذشته و به‌ویژه غزل بیدل و مطالعه آگاهانه متون فلسفی- ادبی معاصران چشم سبز توانسته بود پیوندی صمیمی میان این دو برادر ناتنی پساخردگرایی ایجاد کند. او آشنایی عمیقی با بار واژه‌ها، ضرباهنگ موسیقایی و حتی عروض فارسی و عربی داشت و از همه این دانسته‌ها به نیکویی در غزل استفاده می‌کرد. همین مسائل سبب شده بود که در آوانگاردترین حرکت‌هایش نیز شعرش شنیده شود.

به طور مثال توجه به این غزل می‌تواند برای کل بحث کار گشا باشد:

نقطه‌چین‌های این متن را با هر گزینه‌ای که مایلید پر کنید:

الف:چیست

ب:مرد

پ:حرف

ت:کشک

خشک می‌شوی همین سخاوت بهار…..

غصه می‌خوری که چی؟ خیال برگ و بار …..

در شلوغ سایه‌های وحشیانه ناامید

جان بکن بگو. سکوت کن بگو. هوار…..

مرزها برای رد شدن کشیده می‌شوند

سنگ….. میله….. سیم خاردار…..

آن که ایستاده و فقط نگاه می‌کند

هیچ وقت فکر کرده است انتظار…..

برگ‌های زرد را همیشه باد می‌برد

زردها چه خوب واقفند اعتبار …..

می‌دوی نمی‌رسی. نمی‌رسی قبول کن

غیر ترس سهم صید خسته از شکار…..

*

لحظه لحظه اوج یک پرنده را نگاه کن

تا بفهمی آن‌چه می‌کشم در این مزار …..

در این غزل که شاید از نظر زبانی در نقاطی به غزل نئوکلاسیک نزدیک بشود، برخورد کش‌دار و تا حدی نیز تمسخر آمیز با هرمنوتیک، شعر را از نظر جهان‌بینی به شبه فلسفه پسا مدرن بسیار نزدیک کرده است. ضمنا در این شعر هم مانند اکثر کارهای «علیرضا نسیمی» شعر دست‌خوش هنجارهای خود ساخته نمی‌شود و به طور مثال برخورد غزل با نقطه‌چین‌های انتهای مصرع‌های زوج با دو نقطه چین میان مصرعی کاملا متفاوت است. دیگر این که حتی با تقکر کلاسیک، در هر مصرع یکی از گزینه‌ها پاسخگوی کلیت بیت می‌شود.

از دیگر تلاش‌های منحصر به فرد نسیمی در غزل متفاوت توجه ویژه‌ی وی به شکل دیداری شعر بود که در میان اهالی این نوع غزل و به این شدت بی‌مانند است. او به گونه‌ای که یادآور شعرهای «آپولینر» بود همواره به شکل نوشتاری غزل خود توجه ویژه‌ای داشت و در این کتاب- متنی برای بینایی‌سنجی مخاطب- دو سه باری از شکل نوشتاری که یادآور تابلو سنجش بینایی بود استفاده کرد.

او در این بین معمولا از تلاش‌های پسا ساختاری گسست‌های اپیزودی در میان شعرهای روان خود هم نتیجه می‌گیرد که نمونه آن شعر معروف وی است که با عنوان «تابلو سفر دایره و پیدایش» که دور آن نوشته شده «خوانشی دورانی و متقارن می‌یابد این متن/ چیزی شبیه رقص سرخ پوستی دور آتش» در کتاب به چاپ رسیده است:

آفتابگاه رنگ/ سیب ناتمام/ یک مداد زرد

ماه مرگ صفحه‌ی سیاه پشت بام/ یک مداد زرد

بعد لکه‌های سبز – بچه‌های روزهای مثل آب –

گاه ناگهان درک دست هر کدام یک مداد زرد

بعد رسم محو سایه‌ها وجاده‌ها من … هراس… باد

بغض‌های یخ‌زده… برگ… قتل عام… یک مداد زرد

بعد باز جاده‌ها و جاده‌ها مسافران راه راه

روی روحشان کشیده خط انهدام یک مداد زرد

یا نه ! رنگ هر چه خوب هر که خوب رنگ هر کجای خوب

نه؟ به رنگ مرگ‌های یک پلنگ رام یک مداد زرد

سنگ‌ها! کلاغ‌ها! تیرهای برق! ما نمی‌رسیم

بس که جاده می‌کشد برای ما مدام یک مداد زرد

*

در سکوت روزهای روبرو که می‌روی رفیق من!

یک ترانه با خودت ببر یک سلام یک مداد زرد

و اما اشاره‌ای کوتاه به یکی از تلاش‌های «علی‌رضا نسیمی» که جای بحث بسیار دارد و صد افسوس که دیگر او در میان ما نیست تا از این بدعت پنهانش دفاع کند.

او معتقد بود که با توجه به ساختار عروضی فارسی، مکث می‌تواند به جای یک هجای کوتاه استفاده شود و خود نیز همواره از آن استفاده می‌کرد و شاهد او هم این بود که این سکته‌مانند به گوش هیچ کس نمی‌آید.

بیش‌ترین استعمال این بدعت در غزل زیر به چشم می‌آید:

قدم‌های متقارن در رفتار زمین

اودیپ در پازل دهکده‌ی جهانی

بند یک: لخت‌ها درخت‌ها بند رخت‌ها لباس‌ها

چرک‌مرده‌ها تا نخورده‌ها خوب‌ها سرشناس‌ها

دو: اتاق‌های بسته… تاق‌های بسته… های بسته… بسته… بس

یا همین که نه. همین که چی؟ همین سوال‌ها و انعکاس‌ها

سه: س س ستاره‌وار با سکوت‌ها شدن شدن شبیه شب

شکل نعش‌وار شعر گفته‌ام نگفته‌ام که این هراس‌ها

بعد (چار فکر می‌کنم) وفور ضلع/ سطح/ حجم/ بعد

حق آب و حرف حق زل زدن به اشک‌ها به التماس‌ها

سوت می‌زنند و لول می‌خورند. لول می‌خورند و سوت سوت

زیر خط حرف. زیر خط درک. خط ترک آس و پاس‌ها

بند چند؟ چند بند چند؟ چند بند چند. چند؟ ساده! من!

من که فکر می‌کند هنوز… نه! نه با وجود اسکناس‌ها

(چند وقت پیش خواب دیده‌ام که هفت خط گرم و منحنی

ابر می‌شوند و باد/ قطع می‌خورند آخرین تماس‌ها)

#

ایستاد. رو به آن‌چه بعد. راه رفت. فکر کرد. راه رفت

دیر شد نه گشت. هشت درگذشت. دشت ماند و خواب داس‌ها

خداحافظ دوست من! امیدوارم تا همیشه در ذهن ادبیات نخبه‌کش و فراموش‌کار باقی بمانی.

هر کجا هستی دست خدا به همراهت.

من به یاد تو خواهم ماند. تو چه‌طور؟

تهران

سرمای یخبندان سه‌شنبه ۱۸ دی ماه ۱۳۸۶


 

باران گرفته بود…

قربان ولیئی

۱
باران گرفته بود و زمین جام می‌گرفت
در خاک، ریشه‌های من آرام می‌گرفت

باران گرفته بود که از آسمان، درخت
پیغمبرانه نوبر پیغام می‌گرفت

باران گرفته بود که از رودخانه‌ها
رفتار بی‌خودانه زمین وام می‌گرفت

باران گرفته بود که بی‌رنگی حیات
بادام و سیب و آدم و گل نام می‌گرفت

باران گرفته بود که از خاک شاعری
روییده بود و شیره الهام می‌گرفت

۲
دانه بپاش مرغ روانم گرسنه است
چشمی اشاره‌ای هیجانم گرسنه است

مبهوت مانده‌ام کلماتی به من ببخش
خود را صدا بزن که زبانم گرسنه است

در خالی حریم عدم گام می‌زنم
چیزی بیافرین که جهانم گرسنه است

سیر است از وضوح یقین چشم‌های من
کو سایه روشنی که گمانم گرسنه است

۳
خاموشم و به شیوه شیدایی درخت
در من ظهور دانه دانایی درخت

در گوشه‌ای نشسته‌ام و راه می‌روم
آیینه‌ای برابر پویایی درخت

هوهوی بادها و هیاهوی بودها
سیر و سلوک ساکت بودایی درخت

بیهوده حرف می‌زنم و هرز می‌روم
تنها سکوت مشرب شیوایی درخت


 

از دفتر خاطرات یک شاعر کنگره‌ای

با صدای زنگ موبایل از خواب بیدار شدم. علی‌رضا بود. بعد از سلام و احوال‌پرسی گفت فراخوان کنگره‌ی «غدیر ولایت در آیینه‌ی وحی» اعلام شده. تا هفته دیگر وقت هست. ضمناَ گفت قرار شده با بچه‌های اصفهان به داوری کنگره‌ی «آفتاب نورانی آسمان عنایت» اعتراض کنیم؛ چون رفیق‌بازی کرده‌ان و فقط بچه‌های مشهد رو دعوت کرده‌ان. توی خانه کسی نبود. خودم ناهارم را گرم کردم و خوردم. سریع رفتم تا دفتر پست نبسته شعرهای کنگره‌ی درخت‌کاری را برای‌شان بفرستم. اما پنج‌شنبه بود و دفتر پست زود بسته بود. زنگ زدم به خانم فیروزه‌پرست که امسال دبیر کنگره‌ی درختکاری شده. قرار شد شنبه با پست پیشتاز شعرها رو بفرستم. گفت تا حالا شعر به درد بخوری نیومده و می‌تونم روی برگزیده شدنم حساب کنم. البته گفت جایزه‌ش دوتا سکه بیشتر نیست، اما دغدغه‌ی من که مادی نیست و همه‌ش به اعتلای ادبیات فکر می‌کنم. برای همین خدا رو شکر کردم. برگشتم خانه. مجید زنگ زد. گفت برم پیشش. لباس پوشیدم و سوار تاکسی شدم و رفتم دفترش. با یکی از بچه‌های جلسه نشسته بودن و داشتند یک غزل برای کنگره‌ی «آسمانی‌های شهر غریب» می‌گفتن. اگر درست یادم مونده باشه مطلعش این‌طوری بود:

پوتین و چفیه در نفس خیس ساک بود
تنها نشان تو گل و عطر و پلاک بود

کمک کردم تا شعرش رو تکمیل کنه. البته قافیه دفاع مقدسی خوبی انتخاب کرده بود. قرار شد فردا هم بروم پیشش تا غزل آیینی‌ای رو که دیشب شروع کرده بودم با هم تموم کنیم. خواستیم بریم قهوه‌خونه که یادمون افتاد نیروی انتظامی قهوه‌خونه‌ها رو بسته. قرار شد همین روزا یه شعر طنز درباره این جریانات بگیم. خوب نیست یه شاعر شعر طنز اجتماعی نداشته باشه. شب می‌خواستم کانکت بشم که از خبرگزاری «آینده‌ی فرارو» تماس گرفتن تا برای فردا قرار مصاحبه‌ی تلفنی بذارن. سؤالاشون درباره تأثیر سال انسجام اسلامی در ترویج فرهنگ مهدویت و ادبیات آیینی بود. گفتم فردا صبح ساعت دوازده زنگ بزنن. هفته پیش هم در همین مورد با خبرگزاری «طلوع ابدی» یه مصاحبه کرده بودم. همون جواب‌ها رو آماده کردم برای فردا. هر کار کردم نتونستم به شبکه وصل بشم. امشب نمی‌تونم کامنت‌هام رو جواب بدم. خیلی بد شد. خوابیدم.

امروز صبح زود پاشدم. تقریباً ساعت ده بیدارِ بیدار بودم. چند وقته مثل همه‌ی شاعرای بزرگ جمعه‌ها دلم می‌گیره. داشتم صبحانه می‌خوردم که فرشاد زنگ زد. گفت می‌خواهیم بعد از ظهر با بچه‌ها بریم کوه. باهاشون برای ساعت چهار قرار گذاشتم. خبرگزاری «آینده‌ی فرارو» زنگ زد و مصاحبه‌ش رو انجام داد. بعد از ناهار وصل شدم به اینترنت. از پریشب تا حالا دوازده تا کامنت داشتم. به کامنت‌ها جواب دادم. یکی به اسم آتنا نوشته بود وبلاگ خوبی داری به من هم سر بزن. بهش سر زدم. جالب بود. یه خرده هم با بچه‌های هفت‌سین بلاگ چت کردم. سرچ کردم دیدم تا ماه بعد چهار تا کنگره‌ی شعر برگزار می‌شه که فراخوان دوتاش اینترنتی‌یه. یکیش کنگره‌ی «سردار تنها» بود که همون‌جا یه شعر واسه‌شون فرستادم. یه غزل داشتم که ردیفش امام حسین بود. چون وزنش می‌خورد، به جای همه حسین‌ها حسن گذاشتم و فرستادم. به هر حال ائمه همه‌شون نور واحد هستند و از این لحاظ اشکالی نداره. یکی دیگه‌ش هم کنگره‌ی «خون و انفجار باروت» بود که درباره‌ی مقاومت فلسطین بود. یکی از شعرهای سپیدی که پارسال برای لبنان گفته بودم رو هم برای اون‌ها فرستادم. همون که اولش این‌طوری شروع می‌شه که:

کودکان باروت
با کدامین خواب نقره‌ای
در ویرانه‌های قانا
سر بر بالش رؤیا گذاشته‌اند
که از فراز لوله‌های مسلسل
هیچ پرنده‌ای
آواز صلح نمی‌خواند

البته به جای قانا گذاشتم جنین که ارتباطش بهتر باشه. فکر می‌کنم این شعر از اون دوازده‌تای دیگه بهتر شده. چون ایماژهای خوب‌تری داره. بعد از ظهر رفتم سر قرار. یکی از بچه‌ها قلیون هم آورده بود. دو سه ساعتی بالا بودیم و دم غروب اومدیم پایین. شب شام هویج پلو داشتیم که خوردم و خوابیدم. فردا هم باید زود از خواب پا شم که از پرواز جا نمونم.

طرح از سید محسن امامیان

قطعاً ادامه دارد…

قسمت دوم


 

بالا افتادن

باتو بهار/ دیوانه‌ای است/ که از درخت بالا می‌رود/ و می‌رود/ تا باد/ با باد/ من از درخت بالا می‌افتم
یدالله رؤیایی*

«یدالله رؤیایی» با بهره گیری از مضمون یا تصویر زبانی «بالا افتادن» – که حاصل یک بازی زبانی است – شعر دیگری هم نوشته است:

همسایه تو طناب!/ جریانی باریک است/ و در این باریکی / کسی به چاه تو می‌افتد/ کسی به چاه تو بالا می-افتد

در شعر دیگر، طناب و همسایه‌اش، جریان باریک با همدستی چاهی در بالا روی هم رفته تصویری از دار آفریده‌اند. گذشته از همکاری و همجوشی فوق‌العاده کلمات در این شعر که شبکه‌ای از ارتباط ایجاد کرده‌اند، فقدان همیشگی حس و عاطفه در کار رؤیایی سردی خاصی به کار بخشیده است. البته این بار حضور «دار» این سرما را می‌خواهد تا به اجرا درآید. از سوی دیگر وجود چاه در بالای سر محکوم، که قاعدتا در آن باید «افتاد» ، مضمون یا تصویر زبانی «بالا افتادن» را به خوبی جا می‌اندازد.

اما در شعر «با تو بهار…»

– این شعر از روابط فراواقعی کلمات در فضایی موسیقایی ( تمام سطرهای این شعر به جز «می‌رود» سطر سوم را می‌توان در بحر عروضی متقارن خواند) به وجود آمده است نه از نفوذ در ماهیت عناصر و اشیاء.

اگر در شعر دار سردی به اجرای زبانی اثر کمک می‌کرد، در این شعر تغزلی که حس و عاطفه گرم می‌تواند به تأثیر موفق شعر کمک کند، فقدان حس و عاطفه و بسنده کردن به تکنیک‌های فرمیک ، شعر را به شدت متصنع و متکلف از آب درآورده است.

– اگر در شعر «دار» حضور چاه در بالای سر محکوم، فعل مرکب شگفت‌انگیز و موفق «بالا افتادن» را جا می‌اندازرد، در این شعر، بالا افتادن از درخت، صرفا یک تکنیک ساده برای ایجاد تقابل با بالا رفتن بهار از درخت به حساب می‌آید و بس.

– دیوانه در این شعر بسیار غریب و بی‌کاربرد افتاده است و این از واضع شعر حجم – که توجه به ظرفیتهای گوناگون کلمه در آن یک اصل اساسی است – بعید به نظر می‌رسد. انتخاب این صنعت برای بهار رمانتیک اما بدون حس و عاطفه بعضا مبتذل رمانتیکهای وطنی است.

«ویتگنشتاین» بسایری از تجارب انسانی را بین‌الاذهانی و از جنس تجارب زبانی می‌داند. فضای سرد اشعار «رؤیایی» شاید به دلیل برخورداری از همین نوع تجارب باشد. شعری تکنیکی و کارگاهی اما فاقد تأثیر و تپش.

* لبریخته‌ها / انتشارات نوید شیراز / ۱۳۷۱


 

مگر می‌شود با حافظ نبود؟

(۱)
… نمی‌دانم چرا هنوز به این باور نرسیده‌اند که شعر نیمایی بن‌بستی ندارد و بن‌بست برای جماعتی است که با عروض نیمایی مشکل دارند؛ و شعر «رفرم یافته»ی نیما خود دلیل ماندگاری اوست. و گروهی از شاعران دهه سی چهل هر چه تلاش کردند نتوانستند آنی شوند که «نیما» شد و خیلی زود دفتر شعرشان را بسته دیدند زیرا با «تجربه‌های شتاب‌زده» خواستند تحولی ایجاد کنند، یا «مدرن»ها را بیافرینند که در نهایت نه کشفی در خورجین بود و نه شهودی که پایدارشان کند و به قول امروزی‌ها گرفتار «موج»‌بازی‌ها می‌شدند که جز تفنن و شوق جوانی چیزی نبود. مگر می‌شود با «حافظ» نبود، «مولوی» را نخواند، «سعدی» را جستجو نکرد و پا به پای «باباطاهر» ترانه خوان شور و شعور نشد – و داعیه‌ای بر سر که ما از حافظ جلوتریم‌– در صورتی که از دُرُست خواندن غزلی از حافظ عاجز و لاغیر‌!

(۲)
نمی‌دانم! مدعیان شعر امروز بدون پشتوانه‌ی ادبی تا کدامین دوره می‌توانند با فرامدرن متعادل، فرامدرن رادیکال، پست مدرن و آوانگارد نفس بکشند؛ ولی همین را می‌دانم که باید در شعر به حس و درکی رسید تا با جوهر شناخت منافات نداشته باشد. و می‌طلبد در شعر به دنبال فلسفه و اندیشه‌ی *** باشیم. و این بیت «کلیم کاشانی» چه چیزی کم دارد که بگوییم خالی از نوعی کشف و شهود است:
نباشد نیک باطن در پی آرایش ظاهر
به نقاش احتیاجی نیست دیوار گلستان را

یا بیتی از «وحید قزوینی»:
ز یاران کینه هرگز در دلِ یاران نمی‌ماند
به روی آب جای قطره‌ی باران نمی‌ماند

و در شعر معاصر نیز پا به پای «گاهی دلم برای خودم تنگ می‌شود» از «محمد علی بهمنی» سرشار از لحظه-هایی است که در قالب غزل، رویکردی مدرن و پیوندی فلسفی و شهودی دارد که با احترام به «حافظ» لحظه‌ای تنهایش نمی‌گذارد.

(۳)

شاعران امروز به خصوص آنانی که رویکرد متافیزیکی، رویکرد مکانیکی و خلاق و پیشرو را نشانه‌ی کشفی تازه، خلاقیتی امروزی و‌… می‌دانند و بحرانی که ناشی از عدم اتفاق نظرشان است؛ اشعار شاعران پیرو سبک هندی را بیشتر به دیده‌ی تعمق بگذارند که خلاقیت پشت خلاقیت، انسان را به حیرت می‌برد که آیا در عصری که از تکنولوژی خبری نبود چگونه شاعرانی چنین، خالق تحولی تازه در زبان، نگاه و فرم بودند و این ابیات دلیلی روشن:

مباش منکر اسرار سینه چاکی ما
به کارگاه سحر آفتاب می‌بافند
«بیدل دهلوی»

عاشقانه یک دو قدم رفتن و برگشتن را
در ره کوی تو خمیازه پا می‌گویند
«سلیم تهرانی»

از جنبش عهد است گران‌خوابی اطفال
از گردش افلاک به خواب است دل ما
«صائب تبریزی»

کی توانم شعله‌ی عشق تو را در دل نهفت
شمع روشن در میان شیشه پیدا می‌شود.
«ظهیر فاریابی»

(۴)
این نکته را همیشه پیش رو داشته باشیم که:
«هر ملتی به دو نوع ادبیات نیازمند است، یکی ادبیاتی که او را با گذشته پیوند می‌زند؛ و دیگری ادبیاتی که تصویرگر زندگی معاصر اوست» پس زمانی راه نوگرایی معقول خواهد بود که با ادبیات گذشته پیوند تنگاتنگ داشته باشد و شعری ماندگار خواهد بود که در چنین حال و هوایی تنفس کند.


 

فصل‌هایی که بعد از من نیز می‌آیند

طرح روی جلد(۱)

اگر بگوییم عشق و زندگی دو فرض جدانشدنی و به تعبیری دو همزاد در شعرند، می‌طلبد نگاهی تازه و صمیمی به اشیای جهان داشته باشیم تا زبان شاعرانه یعنی فرم و ساختار شعر قوی‌تر خود را نشان دهد؛ و شاعرِ «فواره‌ای به ارتفاع سالیانی که زیستم» به یکی از نمایان‌ترین ویژگی‌های زبان شعر یعنی ترکیب‌سازی اهمیت می‌دهد، می‌تواند به:

« ایوان برود/ چراغ‌های رابطه را بیابد/ و عاشق پرواز شود»

(۲)

«محسن بافکر لیالستانی» که مجموعه‌ی شعر وی را پیش رو داریم از جمله شاعران سبز‌اندیشی است که هیاهو را نمی‌پسندد و با فروتنی‌اش در ادب معاصر ما حضوری سبز و توانا دارد.

عشق و زندگی در شعرهای «بافکر» حضوری ملموس، شاعرانه و امیدوار دارد و می‌داند رؤیا روزی به واقعیت می‌رسد؛ به شرط آن‌که مؤمنانه نگاه کنیم:

و می‌توانستی/ هرچه را که می‌خواهی بیابی/ و من در اندیشه‌ام که چگونه/ از روی آب و آتش پل ببندم/ تا تو به واقعیت رؤیاهایت/ دست یابی.

شعر آب و آتش – صفحه‌ی ۱۲

(۳)

از نگاهی – سطح شعر – ما بین لذت و تفنن سرگردان است. و شاعرانی از این دست نیز در همین سرگردانی باقی می‌مانند. و به قولی روح متشاعری برازنده‌ی حالشان، که «بافکر» با مجموعه‌ی شعرش بعد از «در متن پرتحرک تاریخ(۱)» سعی کرده است این چنین نباشد، و نشان دهد هر شعری برای ماندگاری‌اش نیاز به فلسفه دارد:

سرشته از گلم، بر شده از آفتاب، دمی زاییده شدم/ در بازدمی جهان را زنده می‌کنم/ هر روز رانده می‌شوم با پایی‌…

شعر سحرگاهان – صفحه‌ی ۲۱

یا:

چیزهایی که بعد از مرگم می‌ماند/ و زندگی‌ام را ادامه می‌دهند/ در غیاب ابدی من‌…

شعرِ «شعرها» – صفحه‌ی ۵۸

(۴)

شاعر این مجموعه در تلاش است تا ترکیب‌های شاعرانه را نگاهی تازه و نو بخشد و در پاره‌ای نیز موفق؛ ترکیباتی چون:

-جستن نان‌پاره کودکانم

-شیروانی آشفته

-مانداب ارتزاق کلاغی

-برگ‌های پریشان کوچه

-مزمزه رؤیایی

-مهربانی‌های مشکوک

(۵)

شعر و تصویر اگر زندگی را با تخیل صمیمانه و آگاهانه پیوند زند بی‌گمان می‌تواند ریشه تاریخی پیدا کند و حافظ را برای همه‌ی اعصار سر زبان داشته باشد، و مولوی را نمایش جذابی از توانایی، و سعدی را نکته‌سنجی بی‌بدیل، و فردوسی را شاعر روایی اندیشمند بر گنبد یادها و یادگارهای ادبیات، بی چون و چرا پایدار نگه دارد، و «شهید بلخی» شاعر عصر سامانی، خرد‌اندیشی که در این باب خوش سرود:

اگر غم را چو آتش دود بودی

جهان تاریک بودی جاودانه

سراسر گرد گیتی گر بگردی

خردمندی نیابی شادمانه

و «بافکر» در شعرهای سپیدش همین اندیشه را دنبال می‌کند که شعر و تصویر را با لحظه‌های صمیمی و ماندگار در هم آمیزد:

سهم من، روزهای گذشته/ با لحظه‌های خوب و بدش/ آینده مال تو/ افتادن و شکستن و پیری برای من/ برخاستن، جوانی و شادی از آن تو…

شعر تقسیم – صفحه‌ی ۱۴

یا:

قلبم را دو نیم می‌کنم/ نیمی را با عشق/ و نیمی دیگر را با رنج‌هایم می‌آکنم

شعر سحرگاهان – صفحه‌ی ۲۱

و بالاخره:

و چنین است که انسان/ مانند یک گوزن پریشان/ در بیابانی هولناک/ از چار سوی/ محصور دام و دانه مرگ است‌…‌

شعر شاید که هیچ‌گاه – صفحه‌ی ۶۱

پاورقی‌

۱- در متن پرتحرک تاریخ/ مجموعه شعر/ محسن بافکر لیالستانی/ انتشارات تندر/ سال ۱۳۸.


 

مگر بید آشفته را

۱
ندیده بگیرید.
به سحرگاهان
شبنمی

۲
باد هر چه را
مگر
بید آشفته را

۳
صداش تا کهکشان
قورباغه‌ای
کناربرکه‌ای

۴
بیداد می‌کند
سکوت
در اتاق کناری

۵
چه فرصتی
چه سکوتی
صدای برف – ریز

۶
غروب
بر شیب تپه‌ها
اندهان شامگاه

۷
بهار
در غیاب ما
خودروترین شقایق دنیا

۸
چگونه چشم بسته
بر روشنای خویش
ماه خفته‌ی پاییز

۹
کنار جویبار خرد
سنجاقکم!
کجای جهانی؟


 

و ناگهان –برای ما که نه، ولی برای عده‌ای– چقدر خوب می‌شود!

درگذشت قیصر امین‌پور فرصتی شد برای خیلی‌ها – و از جمله خود ما حتی! – که خودشان را به قیصر و قیصر را به خودشان منتسب کنند. در این ایام دوست و دشمن و دور و نزدیک از قیصر گفتند. و ما فهمیدیم که همه با قیصر دوست بوده‌اند و همه قبولش داشته‌اند و هیچ‌کس تا به حال آزارش نداده بوده است و هیچ‌کس تا به حال از نامش استفاده و سوءاستفاده نکرده بوده است و از این قبیل. و چه بسا خودش هم اگر بود‌، با همان بزرگمنشی همیشگی چیزی در این باب نمی‌گفت و کریمانه می‌گذشت. یا چه بسا به نثر شیرینش چیزکی می‌نگاشت، آن سان که در «توفان در پرانتز» نگاشته بود. اما هرچه بود یقین دارم که بر این بساط تازه گسترده می‌خندید. و امید فراوان داریم این متن را نیز، از آن اوج که در آن سکنا دارد ببیند و باز لبخندی بزند.

۱
و ناگهان چقدر زود دیر شد. سه شنبه هشتم آبان ماه شاعر انقلابی، آزاده، روشنفکر، متعهد، اصلاح‌طلب و پرآوازه ایران شعر مرگ را سرود و خیل عاشقانش را داغدار نمود. در این روز بیمارستان دی پیکر بی‌جان شاعری را در آغوش گرفته بود که مردم و مسئولین به طور همزمان با او و شعرهای زلالش هم‌صدا بودند. نسیم خبر این داغ را مخابره کرد و پیامک‌ها اندوه جاری در حجم زمان را از پنجره تلفن‌های همراه به مشترکین عزیز ابلاغ نمودند.

مردم، مسئولین، شاعران و اصحاب رسانه به محض شنیدن خبر اقدامات اولیه را آغاز کردند. عده‌ای از مسئولین به سرعت تحقیق و تفحص درباره آن شاعر فقید را از مشاوران جوان خود خواستار شدند. از آن‌جا که صدور پیام تسلیت در این موارد از اهم امور محسوب می‌شود، مقرر شد مشاوران جوان در اسرع وقت وضعیت نیمه‌های پنهان شاعر مورد اشاره را مشخص کرده، مبادی و مبانی پیام محتمل الصدور را تعیین نمایند. این عمل تا پایان روز طول کشید؛ و در نهایت پیام رهبر معظم انقلاب بر «خودی بودنِ» شاعر فقید صحه گذاشت و مشاوران جوان نفسی به راحتی کشیدند.

از سوی دیگر جمعی از مسئولین سابق، با شنیدن این خبر از خود بی‌خود شده و ناگهان کاندیداتوری خود را برای انتخابات مجلس دهم اعلام کردند. این دسته از مسئولین ضمن مراجعه به فروشگاه‌های ایکات و هاکوپیان، چند دست پیراهن، کت و شلوار و کراوات مشکی تهیه دیده، در بازگشت نیز چند عینک آفتابی ری‌بن ابتیاع نمودند تا بتوانند عمق فاجعه را قشنگ نمایان سازند.

از سوی دیگر مراکز، سازمان‌ها و نهادهای فرهنگی، ادبی، هنری، سیاسی و غیره نیز با طراحی و تهیه حجله، تراکت، پوستر، بیلبورد و بیانیه، و نیز تورق فوری کتب منتشر شده آن یار سفر کرده به دنبال ابیاتی در راستای سفر و شمع و پروانه و پرواز و غیره، به استقبال فردا رفتند؛ که در این میان نقش حوزه هنری با نصب حجله در جلوی درب اصلی، سازمان فرهنگی- هنری شهرداری با طراحی انواع بیلبوردهای جالب، و خانه شاعران با کرایه سه دستگاه اتوبوس برای جابجایی هزاران عزادار، برجسته می‌نمود.

ناشران مربوطه نیز با رجوع به انبار و پیدا کردن فیلم و زینک کتاب‌های قبلاً چاپ شده آن شاعر از دست رفته، به طرزی ناگهانی از ورشکستگی حتمی نجات یافتند.

۲
مراسم مربوطه

در روزهای بعد ایران شاهد برگزاری مراسم متعددی در سوگ قیصر امین‌پور بود. خانه شاعران و هنرمندان، خانه مشارکت ایران اسلامی، جنبش تحکیم موقعیت، بسیج محترم دانشجویی، حزب افتخار ملی، دانشکده‌های ادبیات چندین دانشگاه، و البته جبهه کاملاً فرهنگی انقلاب اسلامی، با برگزاری مراسمات‌های باشکوه یاد و خاطره‌ی آن شاعر از دست رفته را گرامی داشتند. در خانه شاعران، شاعران جوان و پیرجوان گرد هم آمده و سروده‌های‌شان را در رثای قیصر امین‌پور برای همدیگر قرائت کردند. در خانه هنرمندان نیز جمعی از فرهیختگانِ اساسی ضمن شعرخوانی و خاطره‌پردازی یاد و خاطره این شاعر روشنفکر و آزاداندیش را گرامی داشتند. در خانه مشارکت نیز با دعوت از چهره‌های فعال سیاسی، از قیصر امین پور، این شاعر اصلاح‌طلب و این فعال سیاسی تقدیر به عمل آمد. جبهه کاملاً فرهنگی انقلاب اسلامی با پخش نوار قرآن و توزیع خرما بین خودشان عروج شاعر خونین بال را به تعزیت نشستند و صداوسیمای جمهوری اسلامی نیز پس از تأخیری چند ساعته که ناشی از ابهام در تعیین درجه خودیّت شاعر از دست رفته بود، با طراحی استودیویی شامل شمع، کبوتر، گل و پروانه و با دعوت از شاعران در دسترس، به تبیین موارد دلخواه پرداختند.

۳
بیانیه‌های مربوطه

بسیاری از مراکز و نهادهای مربوطه و نامربوط، بیانیه‌هایی را در سوگ قیصر امین‌پور منتشر کردند. این بیانیه‌ها که سرشار از عشق به ادبیات ایران‌زمین بود، در رسانه‌های کثیر و قلیل‌الانتشار منتشر شد. برخی از این بیانیه‌ها را با هم می‌خوانیم:

۱
بیانیه کانون روشنفکران جوان در سوگ قیصر امین‌پور

متبرک باد نام تو
خبر تلخ بود و واقعه سخت و نامنتظر. و همیشه پیش از آن‌که کسی فکرش را بکند اتفاق می‌افتد. و این بار این قیصر امین‌پور بود که جامعه روشنفکر ایران را در سوگ خود نشاند. و به راستی چگونه است که در این جامعه استبدادزده که هنوز تلاش می‌کند خود را از زیر سایه سیاه دیکتاتوری نجات دهد شاعران آزاده جوانمرگ می‌شوند؟ فروغ فرخزاد، سهراب سپهری، خسرو گلسرخی، فردریکو گارسیا لورکا و… اینک قیصر امین‌پور، این شاعر روشن‌فکر و روشن‌اندیش و این آزادمرد که سر پیش هیچ اهل قدرتی خم نکرد و شعرش را به پای دولتمردان نریخت؛ و همان‌گونه که شاملوی کبیر فرموده است شیر آهن کوه مردا که تو بودی. ما به عنوان نماینده روشنفکران ایران از دست رفتن آن شاعر از دست رفته را به تمامی شاعران روشنفکر و بعضی از دوستان او و نیز مردم آزاداندیش ایران تسلیت گفته، در رثایش یک دقیقه سکوت اختیار می‌نماییم. باشد که بقای عمر دیگر شاعران روشنفکر باشد.

۲
بیانیه انجمن محترم قلم ایران سراپا اسلامی

[در این راستا چیزی مشاهده نشد.]

۳
بیانیه کانون ادبی سوزنی در رثای آن شاعر از دست رفته

همی گفتم که خاقانی دریغا گوی من گردد
دریغا من شدم آخر دریغاگوی خاقانی

بار دیگر دست کین آزمای اجل از آستین روزگار غدار به در آمد و یکی از اصحاب شعر را بدرود زندگانی فرازنای یاد آمد. ستاره‌ای فروغنده از آسمان ادب ایران زمین افول کرد و شب را سیاهپوش آسمان ابرآلود نمود. استاد دکتر قیصر امین‌پور که عمری را در کار پاسداشت زبان و ادب پارسی گذرانده بود رخت مرگ بر تن آورد و خانه خاک را اختیار کرد. ما شاعران کانون ادبی سوزنی ضمن گرامیداشت یاد اوی، این واقعه تلخ را به فردافرد ادب دوستان و هنرپروران ایرونی تسلیت می‌گوییم. ضمناً جلسات شعر این کانون هر چهارشنبه از ساعت پنج تا هشت به صرف چای و سیگار و غیره، در منزل سرهنگ فرمانفرما ادب دوست و فرهیخته گرامی برگزار می‌گردد. شرکت شما ادب دوستان گرامی موجب فرخندگی شعر ایران‌زمین است. ضمناً از کلیه یاران انجمن خواستاریم از پارک کردن اتومبیل خود در پیشاپیش درب خانه‌های همسایه جداً خودداری کنند. در غیر این صورت پنچر خواهد شد.

۴
بیانیه کانون نویسندگان ایران عزیز

[در این راستا هم خبری نبود.]

۵
بیانیه جنبش تحکیم موقعیت در سوگ قیصر امین‌پور

یار دبستانی!
شاعر نخواهد مرد
چونان که آزادی.

هر فرهیخته‌ای که می‌میرد تکه‌ای از بنای آزادی و مردمسالاری فرو می‌ریزد؛ اما این بنا همواره برجا و استوار خواهد ماند؛ چرا که نیروهای تازه نفس از راه می‌رسند. درگذشت قیصر امین پور این شاعر آزاده و اصلاح‌طلب که از دوستان و دوستداران نیروهای جبهه دموکراسی‌خواهی بود، ادبیات اصلاح‌طلبی را در بهتی عمیق و سکوتی حزن‌آلود فرو برد. قیصر عزیز در حالی به دو یار دبستانی دیگرش پیوست که چند ماه بیشتر به انتخابات مجلس شورا نمانده است. این در حالی‌ست که تمامیت‌خواهان در شورای نگهبان درصددند بار دیگر با قلع و قمع نامزدهای اصلاح‌طلب، حاکمیت خود و هم‌فکران‌شان را بر این سرزمین نهادینه نمایند. قیصر عزیز شاعری آزاداندیش و توانا بود که مفاهیم انسانی را به زیبایی در شعر خود منعکس می‌کرد. او هیچ‌گاه محافظه‌کاری پیشه نکرد و به هیچ محافظه‌کاری روی خوش نشان نداد. بلکه همواره با مشی اصلاح‌طلبانه به یاری اصلاح‌طلبان آمد. ما ضمن تسلیت درگذشت او، از شاعران و ادب دوستان آزاداندیش می‌خواهیم برای زنده ماندن نام و یاد قیصر عزیز در انتخابات به ما که هم‌فکران اوییم رأی دهند.

۶
بیانیه دفتر عدالتخواه دانشجویی در سوگ قیصر امین پور

غالباً قومی که از جان زرپرستی می‌کنند
زمره بیچارگان را سرپرستی می‌کنند
زرپرست سرپرست و سرپرست زرپرست
لنگی این قافله تا بامداد محشر است

در گذشت قیصر امین‌پور شاعر انقلابی و عدالتخواه، جامعه ادبی و هنری ایران اسلامی را در سوگ نشاند. شاعری که در تمام عمر هنری‌اش در تمنای عدالت و تحقق آرمان‌های انقلاب بود و هیچ‌گاه در برابر توطئه‌های تجدیدنظر طلبان که قصد مصادره او را داشتند کلمه‌ای دال بر تأیید بر زبان نیاورد. قیصر امین‌پور مصداق بارز عدالتخواهی در شعر معاصر بود. او در منش و رفتار فردی و اجتماعی نیز عدالتخواه بود؛ چنان‌که در دوران به اصطلاح توسعه که آغاز انحراف از آرمان عدالت بود، با جریان غالب همراهی نکرد. این شاعر آرمانخواه همواره به آرمان‌های بلند عدالت عشق می‌ورزید و هیچ‌گاه این آرمان را فراموش نکرد. این در حالی‌ست که بسیاری از مسئولان و مدیران نظام با وادادگی در برابر سرمایه‌سالاران به تجدید نظر در این آرمان‌ها روی آورده‌اند. اعضای دفتر عدالتخواه ضمن محکوم کردن درگذشت این شاعر برجسته، اعلام می‌دارد: در اعتراض به این ضایعه، صبح روز پنجشنبه همین هفته در مقابل ساختمان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تحصن خود را آغاز خواهند نمود.

۷
بیانیه دفتر سازمان نهاد تبلیغات در رثای شاعر انقلاب

بیا به خانه آلاله‌ها سری بزنیم
ز عشق با دل مردم حرف بهتری بزنیم
اگرچه نیت خوبی بود زندگی کردن، اما
خوشا که این بار دست به تصمیم بهتری بزنیم

قیصر امین‌پور شاعر پیروزی انقلاب اسلامی با درگذشت خود تمام هنردوستان را سیاهپوش کرد. این شاعر انقلابی که به تعبیر مقام معظم رهبری آرزوهایی را در خاک کرد، از نخستین شاعرانی بود که انقلاب و امام را ستود و ارزش‌های اسلامی را در قالب هنر که از زیباترین قالب‌ها می‌باشد تبیین کرد. به طوری که به جرأت می‌توان گفت قیصر امین‌پور، صادق آهنگران و سهراب سپهری سه قله رفیع ادبیات ارزشی انقلاب بوده و به فضل خدا هستند. دفتر سازمان نهاد تبلیغات ضمن بزرگداشت یاد آن شاعر از دست رفته مجلس ختمی را با حضور مسئولان نظام برگزار خواهد کرد که تاریخ آن متعاقباً به اطلاع خواهد رسید.

۸
بیانیه خانه استادان و شاعران و هنرمندان و مجریان مستقل صداوسیما

به نام چاشنی بخش زبان‌ها
حلاوت بخش معنی در بیان‌ها

سوگ قیصر امین‌پور این شاعر دیندار و آزاده، ما دوستان و یاران برجسته او را داغان کرد. ما به عنوان تنها دوستان او که در سفر و حضر با او بودیم، به همراه مسجدجامعی عزیز اظهار می‌داریم که او به هیچ جناح و جریانی وابسته نبود و هیچ‌گاه ایمان او برای او نان و نان او برای او ایمان نیاورد. او یک معلم دانش‌پژوه صالح و مصلح و اصلاح‌طلب بود که هیچ‌گاه با بنیان گذاشتن کنگره به نام دفاع مقدس، به دنبال سکه نبود؛ و مثل بعضی‌ها نان کنگره‌ها و بزرگداشت‌ها را نخورد. او جز از طریق شعرش برای ارتباط با مردم بهره نگرفت و برای همین عمیقاَ به آقای خاتمی ارادت داشت. ما اوضاع فعلی را قبول نداریم و همین نشان می‌دهد که قیصر هم حتماً قبول نداشت. هر کس جز این بگوید از ما نیست. یادش گرامی باد.

تنها تو می‌مانی
ما می‌رویم از یاد

۴
گفتگوی کوتاه با یکی از یاران نزدیک قیصر امین‌پور

– استاد از این‌که وقت خود را در اختیار ما قرار دادید از شما کمال تشکر را داریم.

خواهش می‌کنم. موضوع مرگ قیصر آن‌قدر مهم است که وقت من و امثال من در برابر آن هیچ اهمیتی ندارد. برای همین هر مطلب یا مراسم یا گفتگویی که درباره قیصر عزیز باشد من وظیفه می‌دانم شرکت کنم. به خاطر احساس وظیفه و این‌ها.

– برای شروع می‌خواستم بپرسم ارتباط شما با مرحوم امین‌پور چگونه بوده است.

خیلی خوب. خیلی خوب. من از دوستان نزدیک او بودم و همیشه با هم بودیم. به جز مواقعی که او در خانه بود یا در دانشگاه مشغول تدریس بود، ما همیشه با هم بودیم. همه احوالات‌مان مشترک بود. حتی چندین بار به پشت من زد و گفت که بعد از من باید تو راهم را ادامه بدهی (گریه می‌کند). ما خیلی با هم صمیمی بودیم و برای همین من الان خیلی ناراحتم و کنترلم دست خودم نیست.

– به جز احوالات شخصی آیا به لحاظ فکری هم هم افق بودید؟

بله. ما همیشه در یک افق بودیم. ببینید ما یک نسلی بودیم که در انقلاب و با انقلاب رشد کردیم. من و قیصر بودیم و چند نفر دیگر که بعداً اضافه شدند. حالا یک سری افراط‌هایی در آن زمان صورت گرفت که البته ما نبودیم. من چند جای دیگر هم این‌ها را گفته‌ام. یک سری دیگر بودند که نمی‌خواهم اسمی از آن‌ها ببرم. منظورم کسانی است که فحاشی می‌کردند و به مفاخر ملی و هنری ما انتقاد می‌کردند. ما همیشه می‌گفتیم این کارها را نکنید، اما آن‌ها گوش نمی‌کردند. برای همین یک شکاف بین شاعران و هنرمندان دو نسل اتفاق افتاد. بعد من و قیصر سعی کردیم این شکاف را برطرف کنیم. البته بیشتر من بودم، یعنی قیصر خیلی آرامش داشت و چه همان موقع و چه بعد از آن کار خاصی انجام نداد. اما من که می‌دیدم این اتفاقات افتاده، سراغ مفاخر می‌رفتم و سعی می‌کردم جبران کنم. به هر حال منظورم این است که بله ما خیلی با هم هم افق بودیم. عکس‌هایش هم موجود است.

– می‌دانید که بعضیها تلاش کردند قیصر را مصادره کنند…

غلط کرده‌اند. من این‌جا اعلام می‌کنم هرکس هر حرفی می‌خواهد بزند. قیصر به هیچ گروهی وابستگی نداشت. درست مثل خود من. ما هرجا هستیم مستقل هستیم. این‌جا هستیم، مستقل هستیم، آن‌جا هستیم، مستقل هستیم، جای دیگر هستیم، مستقل هستیم، حتی یک‌بار یک جای دیگری بودیم، آن‌جا هم مستقل بودیم. ممکن است جاهای مختلفی باشیم اما همیشه مستقل هستیم. قیصر هم همین‌طور بود. البته او به جز دانشگاه و خانه شاعران و فرهنگستان جای دیگری نبود، اما این‌جاها هم که بود مستقل بود. به هر حال چه ما و چه قیصر مستقل هستیم و وابستگی نداریم.

– نظر قیصر درباره وضعیت فرهنگی فعلی کشور چه بود؟

قیصر با این‌که یکی از نشانه‌های اعتدال در فرهنگ ما و یک نفر صالح و مصلح و اصلاح‌طلب بود، در این روزها دلش خون بود. من خودم که از یاران نزدیک او هستم الان دو سال و نیم است در بهارستان حتی ترمز نکرده‌ام. من از خودم ماشین دارم و تاریخ بر این امر گواه است. من ترمز نکرده‌ام و قیصر حتی ماشین هم نداشت که از آن کوچه رد بشود. اگر هم با تاکسی یا آژانس از آنجا رد می‌شد، مطمئن باشید من که دوست نزدیک او بودم متوجه می‌شدم. حالا دیگر خودتان ببینید وضعیت از چه قرار است.

– یعنی به نظر شما الان وضعیت فرهنگی کشور این‌قدر بد است؟

پس چی؟ گفتم که دل همه ما خون است. ببینید ما یک رسمی داریم توی دروازه غار که مرام داریم. یعنی وقتی مسجدجامعی قربونش برم رفت ما هم چی؟ می‌ریم. یادش به خیر! دو سه سال پیش که بود، مسجدجامعی بود، ما بودیم، رفقا بودند… عشق، صفا، رفاقت… اما حالا چی؟ برو ببین چطوری شده… حالا الان وقتش نیست. بعداً بیاید همه‌ش رو واسه‌تون تعریف می‌کنم.

۵
گفتگوی کوتاه با یکی از مسئولین فرهنگی

– سلام علیکم

سلام علیکم و رحمهٔ الله و برکاته.

– مستحضرید که قیصر امین پور درگذشت…

بله. دقایقی پیش یکی از دوستان پیامک دادند و به اطلاع رساندند. خیلی باعث تأسف است. من خیلی اندوهگین شدم. الان هم قرار است جلسه‌ای داشته باشیم با مشاوران که راجع به این موضوع هم صحبت خواهیم کرد.

– می‌خواستم بپرسم شما به عنوان یکی از مسئولین فرهنگی نقش قیصر امین پور را در ادبیات معاصر چگونه ارزیابی می کنید؟

به نظر من ایشان یکی از برجسته‌ترین افراد در این زمینه بودند. فعالیت‌های ایشان در راستای ادبیات معاصر بسیار گسترده و عمیق بود. و ایشان نقش گسترده‌ای را در زمینه ادبیات ایفا می‌کردند. به طوری که شاید در این چند سال اخیر نتوانیم نمونه دیگری مثل ایشان پیدا کنیم. ایشان با عشق و علاقه مثال‌زدنی به قصد خدمت به ادبیات معاصر فعالیت می‌کردند و به مطامع دنیوی بی‌اعتنا بودند.

– به نظر شما تأثیر فقدان ایشان بر شعر معاصر تا چه اندازه است؟

بسیار زیاد. ایشان از کسانی بودند که در شعر معاصر بسیار مؤثر بودند. شعر ایشان سرشار از مفاهیم بلند معنوی بود. اشعار زیبای ایشان همواره زینت‌بخش محافل و مجامع شعر معاصر بوده است و جایی نبوده است که یادی از شعر ایشان نباشد. شعر معاصر با درگذشت ایشان قطعاً ضربه سنگینی خورد.

– نظر شما درباره شخصیت آکادمیک قیصر امین پور چیست؟

به نظر من ایشان شخصیت آکادمیک والایی داشت. ایشان در آکادمی هم در جهت حفظ و اشاعه ادبیات و شعر معاصر تلاش می‌کرد. ایشان در سال‌هایی که در آکادمی فعالیت می‌کردند توانستند گام‌های خوب و مثبتی در جهت اعتلای ادبیات و شعر معاصر بردارند. اساساً پیوند شخصیت آکادمیک ایشان با شعر و ادبیات معاصر از نقاط قوت ایشان به حساب می‌آمد. به نظر من شخصیت آکادمیک ایشان هم به اندازه شخصیت ادبی‌شان مثبت و مؤثر بوده است.

– همان طور که می‌دانید ایشان در سالیان اخیر در فرهنگستان زبان فارسی هم حضور داشته‌اند. به نظر شما فعالیت‌های ایشان به عنوان یک شاعر و استاد ادبیات در فرهنگستان تا چه اندازه در حفظ زبان فارسی از گزند زبان‌ها و فرهنگ‌های بیگانه موفق بوده است؟

فعالیت‌های ایشان در فرهنگستان تا آنجا که بنده اطلاع دارم در این زمینه بسیار مؤثر بوده است. ایشان توانسته بودند با استفاده از شخصیت ادبی و شخصیت آکادمیک خود زبان فارسی را به خوبی از گزند زبان‌ها و فرهنگ‌های بیگانه حفظ کنند. همان طور که می‌دانی هم اکنون دشمن با استفاده از تهاجم فرهنگی به هویت و ملیت و زبان ما هجوم آورده است. و می‌دانید که اگر دارای شخصیت آکادمیک به همراه شخصیت ادبی و شعری نباشد نخواهد توانست به زبان فارسی که سند هویت و افتخار ملی ماست خدمت کند. اما ایشان و همکاران‌شان توانستند در برابر این هجمه فرهنگی ایستادگی کرده و زبان فارسی را از گزند نابودی محافظت کنند.

– می‌دانید که قیصر امین پور هم در شعر کلاسیک و هم در شعر نو و هم در شعر نوجوان آثار قابل توجهی از خود برجا گذاشته است، به نظر شما او در کدام یک از این شاخه‌ها موفق‌تر بوده است؟

به نظر من ایشان در همه رشته‌ها موفق بودند. ایشان چه در شعر گذشته و چه در شعر نو و نیز شعر نوجوان آثار برجسته‌ای دارند که همگی در تاریخ ادبیات ایران می‌درخشد.

– به عنوان سؤال آخر کدام یک از اشعار قیصر امین‌پور در ذهن شما ماندگار شده است؟

به نظر من… من الان باید از شما عذرخواهی کنم. چون دوستان تشریف آورده‌اند و باید جلسه را شروع کنیم. مؤید باشید.


 

گفتگوی شیخ و شاعر در بستر سوزش شمع و پروانه

بیت ششم و هفتم:
گفتش ز قمار آخر برگوی به ما اینک
از حال خود و شمع و از آتش و پروانه
گفتم که مکن نفی‌ام در جلوه او دیدم
اسرار اناالحق و دار و سر و پیمانه

و این‌جا هم اوج تعلیق شعر است. عقل که تا بیت پیشین از در انکار وارد می‌شد ناگهان طی تحولی انفسی دگرگون شده و از در نیاز وارد می‌شود و از شاعر می‌خواهد تا قدری از حال خود و حال آتش و حال پروانه را به او برگوید. خضوع عقل شرطی اصیل در سلوک است. تا آن‌گاه که عقلی خاضع نشود مدام در راه سلوک سنگ‌اندازی کرده و سالک را معذب می‌سازد، اما اگر عقل سرافکنده شده ابراز ندامت نماید نه تنها مانع راه نخواهد بود، بلکه با طرق فلسفی راه سلوک را مستند و مستدل خواهد کرد. در این‌جا نیز عقل شاعر از پارسنگ‌هایی که بر می‌داشته و در راه سلوک او پرتاب می‌کرده ابراز ندامت می‌کند. البته شاعر این ندامت را بیان نکرده اما این معنا در شعر مستتر است. که اگر نبود چگونه عقل به وجود اسرار وقوف می‌یافت و درباره آن‌ها از شاعر سؤال می‌نمود. اما شاعر نیز که این خضوع را می‌بیند عقل را دوستانه در آغوش کشیده پاسخ سؤالش را می‌دهد. و در ضمن پاسخ از او می‌خواهد که دیگر او را نفی نکند و سپس پرده از اسرار برمی‌دارد. این اسرار نیست مگر همان اسراری که سرِ منصور را بر باد داده بود، یعنی سرّ انالحق. و شاعر برای آن‌که سرش را بر باد ندهد تنها به این سِر اشاره‌ای می‌کند و در می‌گذرد. اما دو نکته که در این مناظره برجستگی خود را به نمایش می‌گذارد یکی حضور ناگهانی پروانه در بیت اول است و دیگری ارتباط پیمانه با دار و اسرار اناالحق. این رمزی است که نمی‌توان به آن اشاره ای نکرد. پروانه نماد عاشق پریشان است. شاعر می‌خواهد بگوید تا در قمار عشق به آب و آتش (در این‌جا فقط آتش) نزنی نخواهی توانست از حال سالک آگاه شوی. پیمانه نیز ظرف وقت شاعر است. شاعری که وقت ندارد و مدام سرش به کارهای دنیوی گرم است نمی‌تواند در سلوک موفق شود. و منصور از آن جهت که وقت آزاد داشت توانست سرش را بر باد دهد. منصور از ظرف وقت خود استفاده کرد و توانست سرش را بر باد دهد و این اولین بار است که در تاریخ ادب فارسی شاعری به ارتباط وقت و اوقات فراغت با منصور اشاره کرده و این قطعاً در داوری نهایی امتیاز ویژه‌ای را برای شاعر به ارمغان خواهد آورد.

و با پرده‌برداری از این اسرار است که خواب شاعر به پایان می‌رسد:

بیت هشتم و بیت نهم:
از خواب چو جستم من اشک رخ خود دیدم
هر یک به زبان خود گفتند صمیمانه
یاران چه غریبانه رفتند از این خانه
هم سوخته شمع ما هم سوخته پروانه

عرفان ناب اگر با اقتضائات زمان همراه نشود و خود را در طریق سیر الی الحق به روز ننماید جوی نمی‌ارزد. عرفان آن است که علاوه بر این‌که روی نیاز بر آستان معشوق می‌مالی تفنگ و آر پی جی به دست بگیری و در راه معشوق جان خود را بنهی، علاوه بر آن‌که کنگره، کنگره استانی مرتبط با دفاع مقدس باشد. این‌جاست که اهمیت اجتماعی بودن عرفان و ارتباط عرفان و جهاد آشکار می‌گردد. چرا که اگر این کنگره فی المثل کنگره‌ای عرفانی بود شاعر عارف هیچ گاه به نسبت عرفان و جهاد نمی‌اندیشید و همان‌گونه که در ابتدای مقال آمد، این کنگره‌ها هستند که نقشی وافر در پیوندهای معنوی ایفا می‌نمایند که از دست‌اندر کاران آن کمال تشکر را داریم.

شاعر در این بیت یاران خود یا یاران شاعری دیگر را یاد می‌کند که غریبانه رفته و شمع و پروانه را سوزانده‌اند. شمع و پروانه نماد عاشق و معشوق‌اند. شاعر می‌گوید رفتن یاران اساساً بساط عشق و عاشقی را برهم زده و سوزانده است. و این حکایت را در حقیقت نه خود شاعر، که «اشک رخ شاعر» روایت می‌کند. با بیانی «صمیمانه» و البته هر یکی از اشک‌ها با زبانی مختص به خود. و این حاکی از تساهل و تسامح دینی و تلورانس اسلامی است. این که هر اشکی به زبان خود بیت یاران چه غریبانه را می‌گوید نشانه غور شاعر در مبانی پلورالیستیک عرفان ناب است. و داور محترم را به این بیت حافظ رهنمون می‌سازد که:

یکی ست ترکی و تازی در این معامله حافظ
حدیث عشق بیان کن به هر زبان که تو دانی

(بر اساس نسخه پلورالیستیک مصحح حکیم شاملوی بزرگ، خیلی بزرگ؛ و گرنه در نسخه تمامیت‌خواهانه قزوینی – غنی آمده است:
حدیث عشق بیان کن «بدان زبان» که تو دانی)

و این پایانی‌ست درخشان بر این سلوک شگفت عرفانی که در این شعر به تمامیت اتفاق می‌افتد. گذر از وادی خواب دسته جمعی (طلب) و رسیدن به سوزش شمع و پروانه (فنا) همه و همه در این غزل شکوهند روایت شده و پوز ارجمندانی چون مولانا و عطار را می‌زند.

مؤخره ۱:
پس از اتمام داوری، داور محترم متوجه می‌شود که در شرح بیت به بیت این شعر شکوهند یک بیت را از قلم انداخته است. اما با توجه به این که این شعر درست همچون غزلیات حافظ از پیرنگ و محور عمودی برخوردار نیست، بلکه رنگینی طاووس‌وار حافظانه دارد، هراسی به دل راه نمی‌دهد و آن بیت را برای تبرک و تیمن به شارح محترم رسانده و وی نیز آن را در انتهای شرح خود مورد یادکرد قرار می‌دهد. باشد که پایانی نیکو باشد بر این شرح عرفانی.

بیت جامانده:
آوخ که ندانستم بیهوده تبه کردم
شیرین لحظاتم را با عاقل و فرزانه

مؤخره ۲:
از آن‌جا که شارح محترم فراموش می‌کند که نسخه شعر را به داور گرامی بازگرداند، شعر بر اثر این اشتباه لپی از گردونه رقابت باز می‌ماند و شاعر عارف، از سکه‌ای حتمی محروم می‌ماند. باشد که از این پس داوران و شارحان با دقت در انجام وظایف محوله و تجمیع حواس در هنگام فعالیت‌های مربوطه، موجبات عدم تکرار اشتباهاتی از این‌گونه، و در نتیجه اعتلای بیشتر کنگرات ادبی را فراهم آورند.


 

گفتگوی شیخ و شاعر در بستر سوزش شمع و پروانه

همان‌طور که بر همگان واضح و مبرهن است برگزاری کنگره‌های ادبی مهم‌ترین عامل در ترویج زبان فارسی و پیوندهای معنوی و تقویت شعر شکوهمند ایران‌زمین و نیز زننده محکم‌ترین مشت به دهان یاوه‌گویان غیرفارسی‌زبان است. اهمیت دادن به کنگره‌ها و اشعاری که برای شرکت در آن‌ها از طریق پست یا اینترنت و اخیراً پیامک کوتاه! ارسال می‌شود به غنای بیشتر شعر معاصر کمک می‌کند. لذا در این مقام به بررسی و اهمیت دادن به شعری که توسط یک شاعر کاملاً معاصر به طوری کاملاً جدی برای یکی از کنگره‌های شعر فرستاده شده مشغول می‌شویم:

نام شعر: جامه تقوا
شاعر: […]
متن شعر

بیت اول:
دوشینه به خواب اندر دیدیم به میخانه
شیخی شده پابرجا در کسوت پیرانه

شعر با زبانی سخته و لحنی آرکائیک به شدت خودش را می‌آغازد. به طوری که غزلیات پیربلخ ثم الروم مولانا را فرایاد داور محترم می‌آورد. شاعر برای آغازیدن شعر فضای خواب و رؤیا را بر می‌گزیند. منتها نه رؤیایی ساده و معمولی و شخصی، بلکه رؤیایی گروهی. اقتضای هرمنوتیک این است که بپنداریم شاعر به همراه جمعی از دوستان در جایی «به خواب اندر» بوده و همگی بالاتفاق و در آن واحد شیخی را می‌بینند که در کسوت پیرانه اندر میخانه پابرجا شده است. و پرواضح است دیدن رؤیاهای گروهی علاوه بر تحکیم مبانی وحدت ملی باعث پاس‌داشت زبان پارسی نیز می‌گردد. لازم به ذکر است بر اساس آن‌چه در رساله «شرح الاشعار العرفانیه فی کنگره الاستانیه» آمده پابرجایی شیخ نیز دال بر یقین زایل‌نشدنی وی در طریق سلوک می‌باشد.

بیت دیّم:
من جامه تقوا را بگرفته بدم، اما
وآن شیخ بدادم می با دست کریمانه

شاعر در بیت اخیر، خود را از گروه یادشده متمایز می‌کند. بدین‌ترتیب که او – احتمالاً پیش از خواب – به یک بوتیک رفته و یک دست جامه تقوا ابتیاع کرده و باز می‌گردد. گویا دیگر افراد آن زمره از بنیه مالی مناسبی برخوردار نبوده‌اند، اما در هر حال شاعر پس از ابتیاع جامه تقوا باز می‌گردد و به همراه جمع یادشده به خواب اندر می‌شود. اما شیخ که «دست کریمانه» ای دارد در عین این‌که شاعر را جامه تقوا به دست مشاهده می‌کند با «بدادن می» به او، او را به مرتبه جمع ظاهر و باطن رهنمون می‌شود. («بدادن می» توسط شیخ بنا بر آموزه‌های رساله یاد شده، خود نشان از آن است که او به مقام جمع الجمعی رسیده، و این تحولی بی‌سابقه در تاریخ شعر عرفانی فارسی است، چرا که تا پیش از این شیوخ عموماً نه‌تنها می به دست کسی نمی‌بداده‌اند، بکه با سواقی و مطارب که به این کار می‌پرداخته‌اند به شدت دشمنی کرده و به توسط محتسبین آن‌ها را از پا در می‌آورده‌اند.)

حال شاعر با جمع شریعت و طریقت آماده است تا گام در وادی‌های بعدی گذاشته از خویشتن خویش بالکل خلاص گردد. اما شیطان تلاش می‌کند او را از طی این طریق بازدارد:

بیت سیّم:
گفتم که مرا کاری با می نبود باری
تسخر زد و گفت آری می نوش دلیرانه

شاعر در اثر تسویلات شیطانی از می کناره می‌گیرد اما شیخ که در مقام ابرمرد و عارف کامل در کسوت پیرانه پابرجا و ثابت عهد است او را به طریق نجات تحریض می‌نماید. نکته برجسته‌ای که در روان‌شناسی شیخ جلب توجه می‌نماید آن است که شیخ با شاعر از در مجادله وارد نمی‌شود. یعنی بعد از تسخر زدن نمی‌گوید «نه، می نوش دلیرانه»؛ بلکه می‌فرماید «آری، می نوش دلیرانه». شاید پنداشته شود شاعر آری را تنها به خاطر ایجاد سجع در کلام آورده است، اما همان‌طور که گفتیم این‌گونه نیست و شیخ به خاطر بهره‌مندی از آموزه‌های روان‌شناسی و تئوری موفقیت و برای تأثیرگذاری بر شاعر کلام را با «آری» می‌آغازد چرا که اگر نبود این لحن دوستانه ممکن بود شاعر بر اثر کید شیطان در برابر شیخ موضع تدافعی اتخاذ کند و علاوه بر شکستن حرمت شیخ و دادن فحش به او، ابواب هدایت را یکسره بر روی خود فروبندد.

حال در این میان که شیخ از یکسو و شیطان از دیگر سو به کشاکش بر سر شاعر مشغولند عقل مآل اندیش چونان خرمگس معرکه از گوشه‌ای سر بر می‌آورد:

بیت چهارم:
ناگاه ندا آمد از عقل مآل اندیش
پندم بشنو جانا برگرد به کاشانه

در رساله یاد شده یعنی همان شرح الاشعار العرفانیه فی فلان آمده است که عقل عقال است و سد راه سلوک معنوی. لذا برحسب طبیعت ذاتی خود از او ندای بازگشت به طبیعت نفسانیه به گوش می‌رسد. این بیت اوج تعیق شعر است. تو گویی جمله عالم دست به دست داده‌اند تا شاعر طریق سلوک را در پیش نگیرد. اما ببینید در بیت بعد چگونه شاعر بر هرچه که هست و حتی چیزهایی که نیست هفت هشت ده تا تکبیر می‌زند و نه‌تنها دل و دین، که حتی جان خود را «می‌نهد»:

بیت پنجم:
جان و دل و دینم را بنهاده و برگفتم
این است قمار آخر افسون تو افسانه

و در این جاست که داور محترم به نحو شگفتی رنگ و بوی اشعار ملای روم را در تار و پود شعر مشاهده می‌کند. تو گویی این روح مولوی است که به سخن در آمده و از زبان شاعر به عقل مآل‌اندیش می‌گوید: «افسون تو افسانه». و به راستی اگر در مکتب عرفان ناب اسلامی پرورش نیافته باشی چه سان می‌توانی با عقل چنین خطابی کنی؟ در ادامه شاعر می‌گوید «قمار این است»، یعنی همان «نهادن» جان، نه این‌که گرد میزی بنشینی و ورق‌پاره‌هایی را در دست بگیری و حکم کنی. بلکه باید دل و دین و جان را «بنهی». و اینک مخاطبه‌ای بس باشکوه میان شاعر و عقل مآل‌اندیش در می‌گیرد:

بیت ششم و بیت هفتم:
گفتش ز قمار آخر برگوی به ما اینک
از حال خود و شمع و از آتش و پروانه
گفتم که مکن نفی ام در جلوه او دیدم
اسرار اناالحق و دار و سر و پیمانه

ادامه دارد.