فیروزه

 
 

مگر می‌شود با حافظ نبود؟

(۱)
… نمی‌دانم چرا هنوز به این باور نرسیده‌اند که شعر نیمایی بن‌بستی ندارد و بن‌بست برای جماعتی است که با عروض نیمایی مشکل دارند؛ و شعر «رفرم یافته»ی نیما خود دلیل ماندگاری اوست. و گروهی از شاعران دهه سی چهل هر چه تلاش کردند نتوانستند آنی شوند که «نیما» شد و خیلی زود دفتر شعرشان را بسته دیدند زیرا با «تجربه‌های شتاب‌زده» خواستند تحولی ایجاد کنند، یا «مدرن»ها را بیافرینند که در نهایت نه کشفی در خورجین بود و نه شهودی که پایدارشان کند و به قول امروزی‌ها گرفتار «موج»‌بازی‌ها می‌شدند که جز تفنن و شوق جوانی چیزی نبود. مگر می‌شود با «حافظ» نبود، «مولوی» را نخواند، «سعدی» را جستجو نکرد و پا به پای «باباطاهر» ترانه خوان شور و شعور نشد – و داعیه‌ای بر سر که ما از حافظ جلوتریم‌– در صورتی که از دُرُست خواندن غزلی از حافظ عاجز و لاغیر‌!

(۲)
نمی‌دانم! مدعیان شعر امروز بدون پشتوانه‌ی ادبی تا کدامین دوره می‌توانند با فرامدرن متعادل، فرامدرن رادیکال، پست مدرن و آوانگارد نفس بکشند؛ ولی همین را می‌دانم که باید در شعر به حس و درکی رسید تا با جوهر شناخت منافات نداشته باشد. و می‌طلبد در شعر به دنبال فلسفه و اندیشه‌ی *** باشیم. و این بیت «کلیم کاشانی» چه چیزی کم دارد که بگوییم خالی از نوعی کشف و شهود است:
نباشد نیک باطن در پی آرایش ظاهر
به نقاش احتیاجی نیست دیوار گلستان را

یا بیتی از «وحید قزوینی»:
ز یاران کینه هرگز در دلِ یاران نمی‌ماند
به روی آب جای قطره‌ی باران نمی‌ماند

و در شعر معاصر نیز پا به پای «گاهی دلم برای خودم تنگ می‌شود» از «محمد علی بهمنی» سرشار از لحظه-هایی است که در قالب غزل، رویکردی مدرن و پیوندی فلسفی و شهودی دارد که با احترام به «حافظ» لحظه‌ای تنهایش نمی‌گذارد.

(۳)

شاعران امروز به خصوص آنانی که رویکرد متافیزیکی، رویکرد مکانیکی و خلاق و پیشرو را نشانه‌ی کشفی تازه، خلاقیتی امروزی و‌… می‌دانند و بحرانی که ناشی از عدم اتفاق نظرشان است؛ اشعار شاعران پیرو سبک هندی را بیشتر به دیده‌ی تعمق بگذارند که خلاقیت پشت خلاقیت، انسان را به حیرت می‌برد که آیا در عصری که از تکنولوژی خبری نبود چگونه شاعرانی چنین، خالق تحولی تازه در زبان، نگاه و فرم بودند و این ابیات دلیلی روشن:

مباش منکر اسرار سینه چاکی ما
به کارگاه سحر آفتاب می‌بافند
«بیدل دهلوی»

عاشقانه یک دو قدم رفتن و برگشتن را
در ره کوی تو خمیازه پا می‌گویند
«سلیم تهرانی»

از جنبش عهد است گران‌خوابی اطفال
از گردش افلاک به خواب است دل ما
«صائب تبریزی»

کی توانم شعله‌ی عشق تو را در دل نهفت
شمع روشن در میان شیشه پیدا می‌شود.
«ظهیر فاریابی»

(۴)
این نکته را همیشه پیش رو داشته باشیم که:
«هر ملتی به دو نوع ادبیات نیازمند است، یکی ادبیاتی که او را با گذشته پیوند می‌زند؛ و دیگری ادبیاتی که تصویرگر زندگی معاصر اوست» پس زمانی راه نوگرایی معقول خواهد بود که با ادبیات گذشته پیوند تنگاتنگ داشته باشد و شعری ماندگار خواهد بود که در چنین حال و هوایی تنفس کند.