فیروزه

 
 

فردا، فردا

درک والکوتفردا، فردا
شهرهایی را به یاد می‌آورم که هرگز ندیده‌ام.
و نیز با رگه‌های نقره، لنینگراد با مناره‌های شکلات‌پیچ.
پاریس. امپرسیونیست‌ها به زودی آفتاب را از سایه بیرون می‌کشند.
آه!
و راه‌های چون مارهای از چنبره رهای حیدرآباد.
دل‌بستن فقط به یک افق، تنگ‌نظری است؛
راه بصیرت را می‌بندد، تجربه را بند می‌نهد.
روح اراده می‌کند، ذهن- اما- آلوده است.
تن، زیر کتان‌های نم‌زده، خود را ضایع می‌کند.
«جهان‌بینی» را با روزنامه‌ها وسیع‌تر می‌سازد.
یک – چهار از جهان، بیرون در است، اما چه اسفناک است
ایستادن کنار چمدان‌هایت، بر پله‌ای سرد
آن‌گاه که سپیده دمان دیوارهای آجری را به رنگ سرخگل‌ها می‌آراید
و پیش از پشیمانی، تاکسی‌ات می‌رسد و بوق می‌زند،
و مانند یک نعش‌کش، آهسته می‌ایستد – – و تو سوار می‌شوی.

❋ ❋ ❋

Derek Walcott

درک والکوت در ۱۹۳۰ در سنت لوسیا، جزیره‌ای که تا ۱۹۷۹ به امپراطوری بریتانیا تعلق داشت، به دنیا آمد. او که جایزه‌ی نوبل ادبی را در ۱۹۹۲ دریافت کرده است، یکی از چهره‌های شاخص «ادبیات پسااستعماری» است. نقاشی و نمایش نامه‌نویسی از دیگر فعالیت‌های هنری اوست. والکوت اولین شعرش را در چهارده سالگی منتشر کرده و آخرین کتاب شعرش، «شعرهای منتخب: به انتخاب دیوید بائو» پارسال (۲۰۰۷) در نیویورک به چاپ رسیده است. مهم‌ترین کتاب شعر او، «اومروس» است که ادیسه‌ی هومر را به اکنون و به زادگاه خودش یعنی ترینیداد می‌کشاند.

عبارت «جهان‌بینی» در متن شعر، واژه‌ی آلمانی « Weltanschauung» است که دلالت بر فلسفه‌ای شخصی دارد. زیگموند فروید «ولتانشائونگ» را ساختاری انتلکتوال می‌داند که راه حلی یگانه را برای همه‌ی مشکلات وجودی ما در طرحی جامع ارائه می‌دهد.


 

زیادی رِند

حمید رضا شکارسریدر یک متن زبانی، دلالت ثابت لفظ بر معنا کار انتقال پیام به مخاطب را انجام می‌دهد. دلالت باعث می‌شود که متن دارای معنایی یکه باشد. امّا در متن ادبی پیام از طریق دلالت بی‌ثبات نشانه بر معنا منتقل می‌گردد. انگیختگی و عدم ثبات نشانه ادبی باعث سیلان معنا در متن ادبی می‌شود.

درد عشقی کشیده‌ام که مپرس
زهر هجری چشیده‌ام که مپرس

بیت بالا یک متن زبانی است. چرا که کلمات بر معناهای قراردادی و آشنای خود دلالت دارند و نه بیشتر.

امّا ناگهان متوجه نظم عروضی بیت می‌شویم. نوعی قاعده‌افزایی آشکار که تنها در متنی ادبی قابل ردیابی است. بعد یادمان می‌آید که این بیت از «حافظ» همان «شاعر» بزرگ ایرانی قرن هشتم هجری است. آری ما دیوان او را در دست گرفته‌ایم و غزلی از غزلهای او را شروع کرده‌ایم.

حالا ناگهان خود را در موقعیت خوانش شعری می‌یابیم و چون شعر حاوی نشانه‌های ادبی انگیخته و ناپایدار باید باشد (!) شروع به رمز گشایی نظام نشانه‌شناختی متن می‌کنیم و عشق و هجر سوزان بیت را تأویل می‌کنیم: «عشقی الهی و فراق حضرت حق»

پس تکلیف دلبر برگزیده بیت بعد و خاک درِ او هم مشخص است:

گشته‌ام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیده‌ام که مپرس
آنچنان در هوای خاک درش
می‌رود آب دیده‌ام که مپرس

ما مغلوب اقتدار حافظ و دیوان غزلیات او شده‌ایم. همان‌طور که مرعوب «اخوان» می‌شویم و «هوای بس ناجوانمردانه سرد» او را به حکم اقتدارِ او و مجموعه شعر «زمستانِ» او تأویل می‌کنیم و معنا را تکثیر می‌کنیم.

سپس شرح مناجات شبانه شاعر نامدار ما با خداوند شنیدنی است:

من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیده‌ام که مپرس
سوی من لب چه می‌گزی که مگوی
لب لعلی گزیده‌ام که مپرس

در متن زبانی ساخت‌های دستوری تشکل پیام را بر عهده دارند و بس. در این متن حتی اگر روابط و شگردهای ادبی هم به کار رفته باشد، انتقال پیام به این روابط وابسته نیست و حذف یا تغییر این شگردها به پیام رسانی متن آسیبی نمی‌رساند.

درست همانند تشبیهات و مبالغه‌ها و تشخیص‌ها و دیگر صنایع ادبی که دائماً در گفتار روزمره‌مان به کار می‌بریم و قصد ایجاد متن ادبی هم نداریم.

بی تو در کلبه گدایی خویش
رنج‌هایی کشیده‌ام که مپرس

در این بیت نیز همچون بیت‌های قبل نقش ساختارهای دستوری و عدم دخالت ساخت‌های ادبی در انتقال پیام کاملاً آشکار است. تنها ته رنگی از مبالغه‌ای مستعمل در بیت دوّم به چشم می‌آید که حذف آن اختلالی در انتقال پیام بیت ایجاد نمی‌نماید.

فراتر از بیان پرطنز و کنایه این نوشتار تاکنون، این غزل حضرت «حافظ» را تا این‌جا مگر در سایه نوع خوانش، آن هم تحت اقتدار نام صاحب اثر و در موقعیت خاص تماس با اثر (دیوان غزلیات) نمی‌توان شعر دانست و تنها با توجه به وزن عروضی و نظام مقفای آن که در هر صورت نوعی قاعده‌افزایی محسوب می‌شود، می‌توان این اثر را تا به این‌جا نثری منظوم به حساب آورد. حال آن‌که شعر حاصل هنجارگریزی در درونه زبان و ایجاد مصادیقی است که هرگز قابل انطباقِ نظیر به نظیر با جهان خارج نیست. مصادیقی که در این غزل ساده عاشقانه هرگز آفریده نشده‌اند. اگر هرگز نمی‌توانیم «ملائک را در حال زدنِ درِ میخانه» ببینیم، اگر هرگز هنگامِ «سحر، علم زدن خسرو خاور بر کوهساران» را نخواهیم دید و اگر هرگز نمی‌توانیم «به سیلِ اشکِ شبانه ره خواب زنیم»، امّا به راحتی می‌توانیم مضامین غزل مورد بحث را زنده و حاضر، عیناً در جهان ببینیم و تجربه کنیم.

و اگر نبود مقطع این غزل، کوچک‌ترین دفاعی از این متن به عنوان شعر، نمی‌شد داشت:

همچو حافظ غریب در ره عشق
به مقامی رسیده‌ام که مپرس

حالا «حافظ» خود را در یک ابژه فرض کرده است (اگر مزاحمت همیشگی این «تخلص» شاعرانه بگذارد!) و همین فرض، اجرایی شاعرانه است. به علاوه غربت او و مقام او در ره این عشق، کمتر قابل انطباق با عشق جسمانی است. در نتیجه بیت آخر ناگهان شناسنامه جدیدی برای حافظ و عشق او صادر می‌کند و فضا را به عرصه‌ای برای تأویل و تکثر معنا تبدیل می‌نماید. اگرچه توان این بیت برای مصادره کلیت غزل کافی به نظر نمی‌رسد. ظاهراً «حافظ» در ابیات قبلی زیادی «رِند» بوده است!

پانویس‌هایی شاید مهم‌تر از متن
می‌فرمایید چرا بین صدها غزل «حافظ» گیر داده‌ام به این غزل؟ چون از قدیم دوستش داشته‌ام و در خلوت و جلوت زمزمه‌اش کرده‌ام. و دیگر این‌که کمی «رندی» از خواجه آموخته‌ام!

می‌فرمایید با معیارهایی امروزین، آن هم در هیأت دانش نسبتاً نوین نشانه‌شناسی و زبان‌شناسی به سراغ «حافظ» قرن هشتمی رفتن درست نیست؟ خیر! خود ایشان در بسیاری از غزل‌هایشان ثابت کرده‌اند که این معاییر را نخوانده‌اند اما خوب بلدند. نمونه‌هایش را که ذکر کردم!

می‌فرمایید به فرض قبول گفته‌های آمده، فقط همین یک غزل در دیوان خواجه این‌طوری است؟ باز هم خیر! به نسبت بزرگی «حافظ » این‌طور در غزل‌ها در دیوان او کم نیست. اگر این نوشتار به مخاطبان جرأت بدهد که شجاعانه پته این غزل‌ها را روی آب بریزند، صاحب این قلم به هدف خود رسیده است.


 

تلاش برای راضی‌کردن همه

مرتضی کاردر امسال دومین دوره جشنواره‌ی شعر فجر برگزار شد. جشنواره یازدهم بهمن با برگزاری مراسمی در مشهد آغاز به کار کرد و پس از برگزاری جشنواره در استان‌های مختلف مراسم پایانی آن دوم اسفند در تالار وحدت برگزار شد و این شاعران به ترتیب در بخش‌های مختلف به عنوان شاعران برگزیده انتخاب شدند و سرو زرین و چهارده سکه بهار آزادی دریافت کردند: احمدرضا احمدی، یدا… مفتون امینی، م.مؤید، محمدباقر کلاهی اهری در بخش آزاد، ناصر کشاورز، شکوه قاسم‌نیا، بیوک ملکی در بخش کودک و نوجوان، مجتبی مهدوی سعیدی، علیرضا قزوه، حسین اسرافیلی، محمدرضا عبدالملکیان در بخش پایداری و انتفاضه، منوچهر احترامی، ناصر فیض، عبدالجبار کاکایی در بخش اجتماعی، محمدعلی مجاهدی، علی موسوی گرمارودی، قادر طهماسبی، محمدجواد غفورزاده (شفق) در بخش آیینی، یوسف‌علی میرشکاک، زکریا اخلاقی، فاطمه راکعی، احمدعزیزی در بخش امام (ره) و انقلاب برگزیده شدند. علاوه بر این گروس عبدالملکیان و سعید شاد، منیژه هاشمی، امید مهدی‌نژاد، مهدی فرجی و میلاد عرفان‌پور، آرش پورعلی‌زاد و مرتضی حیدری آل کثیر، محمدحسین ابراهیمی به ترتیب برگزیدگان جشنواره در گرایش‌های مختلف در بخش شعر جوان بودند.

این نوشته با نگاهی انتقادی به جشنواره دوم و بخش‌های مختلف آن پرداخته است.

مشکله هویت
اصلی‌ترین مشکل جشنواره فجر بی‌تردید مسأله هویت آن است. معلوم نیست جشنواره شعر فجر می‌خواهد یک جشنواره یا کنگره ادبی به معنای مرسوم آن – مثل بسیاری از کنگره‌هایی که همه ساله در کشور برگزار می‌شود – باشد، یا یک جایزه ادبی مثل جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی و جایزه‌های دیگری که به بهترین کتاب‌های منتشر شده در هر سال جایزه می‌دهند یا مراسم تجلیل از بزرگان و چهره‌های ماندگار شعر و جایزه تقدیر از یک عمر فعالیت ادبی. همه این‌ها هست یا می‌تواند باشد و هیچ‌کدام این‌ها نیست. شتر گاو پلنگی است که شکل‌گیری هویت آن احتمالا سال‌ها طول می‌کشد.

از یک سو فراخوان داده می‌شود که همه شاعران می‌توانند کارهای تازه و آماده انتشار خود را بفرستند از سوی دیگر بیشتر برگزیدگان بر اساس کارنامه شاعری‌شان انتخاب می‌شوند، به ویژه برگزیدگان بخش‌های موضوعی که بعضی از آن‌ها سال‌هاست در این موضوعات شعری نگفته‌اند و بر اساس کتاب یا که شعری که مثلا بیست سال قبل منتشر کرده‌اند انتخاب شده‌اند.

به هر حال اگر قرار بر فراخوان است و رقابت بر اساس بهترین آثار شاعران در یک سال گذشته پس جایزه دادن به شاعری به خاطر شعری که در سال فلان در موضوع بهمان منتشر کرده چه معنی می‌دهد و اگر قرار بر تجلیل از شاعران پیشکسوت بر اساس کارنامه‌شان است پس اصلا چرا فراخوان داده می‌شود؟ جشنواره باید اساسا تکلیف خودش را با این مسأله معلوم کند که آیا قرار است به تک اثر جایزه دهد یا به کتاب شعر چرا که عملا تا کنون جایزه‌های جشنواره بر اساس کتاب و کارنامه شاعر داده شده است و با توجه به اینکه در دو سه سال اخیر جایزه کتاب سال شعر برگزیده‌ای نداشته است این شائبه تقویت می‌شود که شاید جشنواره جایگزینی برای جایزه کتاب سال شعر باشد.

غلبه حاشیه بر متن
با یک نگاه خوشبینانه می‌توان گفت که وجود بخش موضوعی در یک جشنواره نه‌تنها ایرادی ندارد بلکه اتفاقا خیلی خوب هم هست! اهدای جایزه به آثاری با موضوعات خاص، به نوعی بیانگر سیاست برگزار کنندگان جشنواره در حمایت از آثار تولید شده بر اساس موضوعات مورد نظرشان است مثلا چیزی شبیه سیاستی که در سال‌های اخیر درمورد سینمای معناگرا! در جشنواره فیلم فجر وجود دارد. اما مشکل این‌جاست که بخش‌های موضوعی جشنواره شعر فجر و تعداد افراد برگزیده شده در آن آن‌قدر زیادند که عملا بخش اصلی (بخش آزاد) تحت الشعاع آن قرار گرفته است. مثلا در جشنواره امسال بخش آزاد چهار برگزیده داشته است و مجموع برگزیدگان بخش‌های موضوعی بیش از پانزده نفر بودند یعنی در هر بخش موضوعی هم تقریبا چهار نفر برگزیده شده‌اند. این همه برگزیده اعتبار جایزه اصلی را کم می‌کند و عملا هم معلوم نیست که بالاخره جایزه اصلی جشنواره جایزه بخش آزاد آن است یا جایزه‌های بخش موضوعی نیز به همان اندازه معتبرند.

علاوه بر این به نظر می‌رسد انتخاب بعضی از این شاعران در بخش‌های موضوعی به نوعی تلاش برای راضی کردن همه باشد، چرا که بعضی از آن‌ها نه تنها سال‌هاست که این موضوعات در شعرشان هیچ جایگاهی ندارد بلکه حتی یکی دو نفر از این شاعران در سال‌های گذشته رسما از این سروده‌ها اعلام برائت کرده‌اند که این امر قطعا برای مسؤولان فعلی ارشاد مهم و قابل توجه است.

اگر قرار است جشنواره شعر فجر هر سال برگزار شود هر کدام از این بخش‌ها می‌تواند در یکی از دوره-ها به عنوان بخش ویژه وجود داشته باشد.

شاعران همسایه
در روزهای آغازین تشکیل دبیرخانه جشنواره دوم، دبیر علمی جشنواره در گفتگو با یکی از خبرگزاری‌ها در نقد دوره اول نکاتی گفته بود. از جمله اینکه » با دعوت از سه‌چهار شاعر از کشورهایی مانند افغانستان و تاجیکستان و برخی کشورهای عربی جشنواره بین‌المللی نمی‌شود… باید شاعران متعددی از کشورهای مختلف به ایران بیایند تا هم بتوان با جریان شعری جدید جهان آشنا شد و هم تجربه‌های شعری نویی را به دست آورد و حضور آن‌ها در ایران واقعاً مغتنم باشد».

انجام این مصاحبه – که واکنش تند علیرضا قزوه (دبیر دوره نخست جشنواره) را در پی داشت – امید اندکی را برانگیخت که شاید امسال اوضاع جشنواره قدری فرق کند… اما نهایت تلاش برگزار کنندگان برای بین‌المللی کردن جشنواره امسال باز هم از دعوت چند شاعر از کشورهای همسایه و سخنرانی و شعرخوانی دو شاعر پاکستانی و تاجیکستانی در اختتامیه فراتر نرفت.

جالب‌تر این‌که دبیر محترم علمی جشنواره چند روز پس از آن مصاحبه تا به امروز (با حفظ سمت و تعیین جانشین) درگیر فعالیت‌های انتخاباتی خود در یکی از شهرستان‌ها شده است.

برگزار کنندگان جشنواره باید متوجه این نکته بدیهی باشند که نمی‌توان با دعوت از چند شاعر فارسی‌زبان از شبه قاره و آسیای میانه – یا در بهترین حالت چند شاعر از اروپا و آمریکا – در مراسم افتتاحیه یا اختتامیه جشنواره را بین‌المللی کرد. بلکه جشنواره بین‌المللی جشنواره‌ای است که بخش بین‌الملل داشته باشد و در آن بخش شاعران کشورهای مختلف با یکدیگر به رقابت! بپردازند و برگزیدگان آن جداگانه انتخاب شوند و… مسأله‌ای که تفهیم آن به برگزار کنندگان دیگر جشنواره‌های فجر سال‌ها زمان برد و معلوم نیست چند سال طول می‌کشد تا برگزار کنندگان جشنواره شعر فجر متوجه این نکته شوند.

سرگردانی
جشنواره در فاصله افتتاحیه و اختتامیه به شکل جداگانه در همه استان‌ها نیز برگزار شد و شاعرانی در گرایش‌های مختلف در سطح هر استان انتخاب شدند. بلاتکلیفی و سرگردانی توأمان شرکت‌کنندگان و برگزار کنندگان در نحوه برگزاری و شرکت در بخش استانی جشنواره از مصادیق بارز همان تعریف نداشتن و مشکله هویت جشنواره بود که در استان‌ها نمود بیشتری داشت. از یک سو بعضی از شاعران آثار خود را به دبیرخانه مرکزی در تهران فرستادند و در همان مراحل ابتدایی از گردونه رقابت حذف شدند و از سوی دیگر شاعرانی به مراتب ضعیف‌تر در همان استان‌ها به عنوان شاعر برگزیده انتخاب شدند. علاوه بر این‌که نحوه برگزاری جشنواره در هر استان با استان دیگر – بسته به سلیقه و سطح علمی فردی که به عنوان دبیر انتخاب شده بود- فرق می‌کرد. در بعضی استان‌ها انتخاب دبیر جشنواره استانی با مدیر کل ارشاد استان بود و در بعضی استان‌های دیگر دبیر جشنواره از سوی دبیرخانه مرکزی انتخاب شد. در بعضی استان‌ها جشنواره به شکل رقابتی برگزار شد و در بعضی استان‌های دیگر برگزیدگان بدون رقابت انتخاب شدند. در بعضی استان‌ها به حق چهره‌های شایسته‌ای به عنوان بهترین شاعر استان انتخاب شدند و در بعضی استان‌های دیگر شاعرانی معمولی جایزه شاعر برگزیده استان را به دست آوردند….

دایره بسته داوران
در جشنواره امسال برخلاف سال گذشته اسامی هیئت داوران اعلام نشد، اما با توجه به ترکیب برگزیدگان تا حدی می‌توان داوران آن را حدس زد چرا که این داوران سال‌هاست که در مسابقات و جشنواره‌های مختلف شعر به داوری مشغولند. برای همین انتخاب بعضی شاعران – به ویژه در بخش شعر جوان- اصلا دور از انتظار نبود. شاعران بسیاری هستند که چون عضو حلقه‌ها و کارگاه‌های شعری پایتخت یا اهل لابی و رایزنی با داوران نیستند معمولا به ندرت در جشنواره‌ای برگزیده می‌شوند اما در سوی دیگر هستند شاعران کنگره‌ای که معمولا اکثر جایزه‌های کنگره‌های مهم و معتبر را از آن خود می-کنند.

تلاش برای استفاده از داوران مختلف با سلیقه‌های متفاوت امر چندان دشواری نیست. هستند شاعران و منتقدان و اساتید ادبیاتی که به راحتی داوری جشنواره‌ای این‌چنینی را می‌پذیرند اگر و فقط اگر آرایشان محفوظ باشد و حرمت‌شان نگه داشته شود. برگزار کنندگان جشنواره اگر به فکر اعتبار آن هستند باید خود را از افتادن در دام دایره بسته شاعران و داوران کنگره‌ای برهانند و گرنه به راحتی می-توان ترکیب برگزیدگانش را تا چند دوره بعد حدس زد و از همین حالا فهرست اولیه آن را اعلام کرد.

انتخاب‌های درست
اما از حق نباید گذشت که بعضی از انتخاب‌ها، انتخاب‌های درست و به‌حقی بود. انتخاب‌هایی که بی-تردید نقطه مثبت جشنواره است و سبب صرف نظر کردن از بسیاری از انتقادات می‌شود. انتخاب شاعرانی مثل مفتون امینی، احمدرضا احمدی، علی موسوی گرمارودی، م.مؤید، محمد باقر کلاهی اهری، یا انتخاب‌های شعر آیینی که در آن چهار تن از بهترین شاعران آیینی با گرایش‌های مختلف برگزیده شدند. یا انتخاب شاعران جوانی مثل مهدی فرجی…

تکرار مکررات
جشنواره شعر فجر اگر می‌خواهد به حیات خود ادامه دهد باید تجدید نظری اساسی در ماهیت خود بکند:
– بخش آزاد باید بخش اصلی جشنواره باشد.
– اگر قرار است تقسیم‌بندی صورت گیرد آن تقسیم‌بندی باید بر اساس قالب باشد. مثلا قالب‌های کلاسیک و قالب‌های نو
– جشنواره باید به شکل رقابتی برگزار شود.
– باید همه سلیقه‌ها و گروه‌های شعری به شرکت در آن ترغیب شوند.
– بخش‌های موضوعی آن باید حذف شود و در هر دوره نهایتا یک بخش موضوعی آن هم به عنوان بخش جنبی در آن باشد.
– در هر دوره هم نهایتا از یکی دو شاعر پیشکسوت به خاطر یک عمر فعالیت ادبی تقدیر شود.


 

بودن یا نبودن، درد تکراری‌ست

کسی نباید از این شعر انتقاد کند
مگر به خون دل شاعر استناد کند

خدا ندید که شب، بابِ طبعِ شعر من است
که رفت شعله‌ی خورشید را زیاد کند

مگر برای نوشتن از آن‌چه می‌خواهم
مدارِ نوری منظومه را مداد کند،

که تند می‌دود این شب که حرف بسیار است
قلم چگونه به صبح تو اعتماد کند؟

نفس نفس، سرِ مریم به باد خواهد رفت
یکی بیاید و این باد را مباد کند

❋ ❋ ❋
هرگز نمی‌شد نبینم، دردی که پنهان تو را کشت
بودن برای نبودن، این زخم زد آن تو را کشت

تو مثل یک دانه‌ی برف، در خود فرو رفته بودی
آری زمستان تو را زاد، آری زمستان تو را کشت

گل‌زخم‌های گلویت، پرپر شد از آرزویت
در سینه‌ی آسمانت، آن قلب سوزان تو را کشت

اما نشد بعدِ عمری، هرگز به دنیا بیایی
آنقدر مردی که انگار، اصلن همین جان تو را کشت

❋ ❋ ❋
زمستان برف می‌پوشد لباسش سردِ تکراری‌ست
اگر هم مژده‌ی فصل بهار آورده تکراری‌ست

هم‌آغوشند و می‌زایند و می‌میرند و می‌زایند
که این بستر پر از تکرار زن یا مرد تکراری‌ست

جنین! پیش از به دنیا آمدن بهتر که برگردی
نیا! سرگیجه می‌گیری؛ زمین، پاگرد تکراری‌ست

مبادا لحظه‌ای سیری کنی آفاق و انفس را
که کفرت در می‌آید چون خدا هم فرد تکراری‌ست

سلام ای شاعر خندان، منم! هر لحظه می‌گریم
سوالی نیست بودن یا نبودن درد تکراری‌ست


 

تازه کن کفر مرا

سید عبدالحمید ضیایی

تازه کن کفر مرا
زلف افشاندی؛ که از نو فتنه‌انگیزی کنی
در نشابورِ دلم، یغمای چنگیزی کنی

بلخ تا قونیه، در اندوهِ مولانا… و تو
تازه می‌خواهی که یاد شمس تبریزی کنی؟

مثل اشک افتاده‌ایم از چشمِ اهل روزگار
یادی از ما کاش – جای این که بگریزی – کنی

ای دلت بازار شام عشق‌های دیگران
چند و چند از گوشه‌گیران، دیده‌پرهیزی کنی؟

تازه کن کفر مرا، تا کی به زرق و برق زهد
آهن زنگاری‌ام را، رنگ‌آمیزی کنی؟

می‌رسد آتش نگاهی، جرعه‌نوش بادها
ای گِل عاشق! مبادا آبروریزی کنی! …

این چندمین برف است؟
چه رقص گریه آوازی‌ست، امشب باد و باران را!
بخوان یک گوشه، شور شرح گیسوی پریشان را

چرا بلقیس عاشق! کولی اندوهگین شب!
نمی‌رقصی نمی‌خوانی غزل‌های سلیمان را؟

به گیسویت قسم! ایمان اگر ایمان من باشد
بیامرزد خدا، هفتاد پشت بت‌پرستان را!

مرا از این طلسم کهنه، می‌دانم، گریزی نیست
فریبی تازه کو این زخمی سر در گریبان را؟

بگو این چندمین برف است بین بوسه‌های ما؟
مرا آتش بزن، بشکن سکوت این زمستان را

نه ذوق گریه‌ای مانده‌ست و نه شوق تماشایی
کجا پنهان کنم این آتش پیچیده دامان را؟ …

این روزها…
این روزها به خاطره‌ای دور، دل‌خوشم
مانند ابرهای بهاری مُشوَش‌ام

در دوردستِ بُهت و مبادای روحِ خود
مرغی شبیه وهمِ نگاهِ تو می‌کشم

وقتی دوتارِ گیسوی تو گریه می‌شود
بر شانه‌ات… ، ترانه‌ی تاریکِ خواهشم

وقتی جهان ز حیله‌ی سودابه‌ها پر است
بیرون نخواهد آمد از آتش، سیاوشم

**

رویای خیسِ موجِ فرومُرده‌ام که باز
یادِ تو می‌کشاند هرشب به آتشم


 

مقتل گل سرخ

۱
زیبایی تو
کجا نیست
چشمی که نمی‌بیندت
دیده نیست
و نیست
و مباد

۲
غبار قرون می‌نشیند
بر صداها و حنجره‌ها
بر نام‌ها و نشان‌ها…
اما چشمان رخشان تو
خورشید خداست
که هم‌چنان می‌ماند سبز…
که هم‌چنان می‌خواند سرخ…
و همچنان می‌رویاند
چشم و
شگفتی و
خورشید

۳
می‌آیی
– از لابه‌لای زخم‌های درهم تنیده-
روحت را برمی‌داری
بال می‌زنی
-بالابال-
و غریب
می‌خندی
و می‌نشیند
شعله در چشم

۴
چنین که آینه به چشمانم می‌خواند
فردا
فرو می‌روند
یاران
در باران
باران تشنگی
باران اشک
باران خون…
چنین که آینه می‌خواند
طوفانی سرخ در می‌گیرد
بر پیکر یکایک ما
باغی از نیزه و ناوک می‌نشاند…
گاهی ترانه نازنینی با تیر دوخته می‌شود به گلو
گاهی دستی به آسمان می‌رود خورشید بچیند
گاهی سری در جنگل پاهای اسبان
پی تن انسان‌هاست
چنین که آینه می‌خواند
فردا در باران بهار تماشاست
چشمان من به آینه می‌گویند
می‌مانیم
در آن باران ناگهان
هوهو
می‌خوانیم

۵
حروف سرسپرده معناست
تو تنها دلداده معنا باش
نامش را به هر حرف و هجا که می‌آید بنویس
هراسی ندارم
دستان حروف غریبه
به زیبایی نام نگار من هرگز نمی‌رسد

۶
حریق اشک
در آه خیمه‌های پریشان
شور تنهایی
تلخی عطش
شکمبارگی شمشیرها
و سیرابی نیزه‌ها
فرشتگان
در تناقض شادی و اندوه
به انتظارند


 

باد داغدیده

آن باد داغدیده دوباره وزان شده است
این خاک زخم‌خورده، پریشان از آن شده است
آتش به عمر معرکه‌گیران ماتمت!
انگار باز مرثیه‌ی آب، نان شده است
نامت چه کرده – مولا! – با بغض واژه‌ها؟
کاین‌گونه خون ز دیده‌ی شعرم روان شده است…
مبدا: مدینه
مقصد: کوفه
مگر دلی
نامه نوشته، با دل تو همزبان شده است؟
از: کوفیان
به: پور رسول خدا؛ حسین
– مولا بیا!
نه! کوفه مگر مهربان شده است؟!
مولا میا! به غربت آیینه‌ها قسم!
آه از غمی که شادی آهنگران شده است!
حرکت… ادامه… کرب و بلا… چند آه بعد
احساس می‌کنی که زمین، آسمان شده است
ای نقطه! حرف! واژه! قلم! دل! … وضو بگیر!
روز دهم…
– غریب اماما! اذان شده است
قد قامتت بلند که: اینک نماز ظهر!
جمعی نگاهدار تو ای راز سر به مهر!

❋ ❋ ❋

آنک قیام خون خدا میر ماست این
– الله اکبر!
آری، تکبیر ماست این
چشمان او تلاوت آیات مکی‌اند
– الحمدُ…
شکر! – کرب و بلا! – میر ماست این
اکبر… رکوع… هان! به کماندارها بگو؛
ای داغ بر جبین شما! تیر ماست این
بوی قیام می‌دهد این سجده، گوش کن…
– سبحان ربّی…
اشک نه! شمشیر ماست این
برخیز اگرچه تشنه…
– بحولِ…
خدای من!
دریا شده فرات؟ …
نه! تصویر ماست این
عباس را ببین چه قنوتی گرفته است…!
شمشیرشان کجاست؟ علمگیر ماست این
تیر سه شعبه نیست که از خیمه می‌رسد
شور دعای کودک بی‌شیر ماست این
ای نعل‌های نو! همه تن در تشهّدیم
سر…
– السلامُ…
نیزه! …
تقدیر ماست این
بعد از نماز ظهر تو، «تعقیب» دیدنی است
هنگام عصر، بوی خوش سیب دیدنی است

❋ ❋ ❋

روشن‌ترین دمی که خدا آفرید بود
روزی که شب دوباره شبیهش ندید بود
لب تشنه بود قبله؛ عدو، دائم الوضو
جز این از آن شقاوت کوفی بعید بود…
بعد از نماز ظهر وَ پیش از امام عصر
جانی که میهمان خدا شد «سعید» بود (۱)
جسمی پر از نشانه‌ی ایمان و کفر داشت
رویش اگرچه سرخ، در آن دم سپید بود
بر دل – دلیر – آن که از این دست، پا گذاشت
بر تن – فروتن – آن که چنین خط کشید بود
«عمْرو بن قرظه» نیز در آشوب اشقیا (۲)
با عشق ایستاد… که او هم سعید بود
سر تا به پا سپر… پسر نور در نماز…
آن رکعتین کوته، رازی رشید بود
دلدار در تشهد و دل در شهادتین…
این واپسین ترنّم چندین شهید بود
راوی به کوری همه‌ی تیرها نوشت:
چشم امام، بدرقه‌شان کرد تا بهشت

۱- سعید بن عبدالله حنفی (شهید نماز ظهر عاشورا)
۲- عمرو بن قرظه انصاری (شهید نماز ظهر عاشورا)


 

کاری مفیدتر از گفتن شعر

سهیل نجم پرونده جنگ

به جای مقدمه:
من بالم را می‌خواستم و سایه‌ام را.
نقشه‌ی روح گمشده‌ام را.
من زندگی ِ بر باد رفته‌ام را می‌خواستم
ترانه خواندن را
چشم در چشم ستارگان.
آرزوهایم را رویان و شکوفان می‌خواستم
و زبان را آزاد.
چنین بود خواسته‌ی من
فردایی چون صبحی درخشان
و آسمانی آبی.
از منظومه‌ی هم‌نوای نی، سروده‌ی سهیل نجم

س: به عنوان شاعر تعبیر شما از کلمه‌ی وطن چیست؟

ج: وقتی من بچه بودم آن‌ها در دبستان به ما می‌آموختند کلمه‌ی وطن بسیار مقدس است و همه چیزِ ماست؛ حتی مهم‌تر از والدین ما؛ و مهر به آن باید چون خون در رگان ما جاری باشد. هر پنج‌شنبه صبح شاگردان موظف بودند پرچم عراق را به حالت افراشته نگاه دارند و سرود ملی را با صدایی محکم و رسا بخوانند. در آن زمان من عاشق کلمه‌ی وطن بودم اما در جوانی وقتی ما را به اجبار به سربازی بردند و در کوران جنگ بین ایران و عراق فضای دیگری از وطن کشف کردم، دانستم کلمه‌ای‌ست واهی و جعلی. به خصوص وقتی کشته شدن دوستان بی‌گناهم را به چشم دیدم. حالا دیگر از این کلمه که سیاست‌مداران و ژنرال‌های مغرور از آن بسیار سوء استفاده می‌کنند متنفرم و با این که مقیم عراق هستم و نمی‌توانم جای دیگری زندگی کنم آرزو دارم این خاک را ترک کنم زیرا دیگر به جغرافیا اعتقاد ندارم. می‌خواهم بگویم خود را در اعماق قلبم انسانی می‌بینم متعلق به دنیا؛ نه یک منطقه‌ی خاص جغرافیایی.

س: چه تفاوتی میان سهیل نجم شاعر قبل و بعد از حمله‌ی آمریکا می‌بینید؟ آیا می‌شود ادبیات عراق را به قبل و بعد از این حمله‌ی تاریخی تقسیم کرد؟

ج: من و شاعران دیگر در زمان صدام سخت تلاش می‌کردیم آزادی را از دست یکی از بدترین و قوی‌ترین دیکتاتورهای تاریخ به چنگ آوریم اما وقتی آن را به دست آوردیم، آمریکا و بعضی کشورهای همسایه آن را در نطفه خفه کردند. ادبیات در رژیم صدام فاقد آزادی بیان بود. نویسنده‌ی عراقی اگر جرات می‌کرد از سیاست ظالمانه‌ی صدام حرفی بزند باید بسیار نمادین سخن می‌گفت. ما ناگزیر بودیم از نماد‌های تاریخی یا اساطیر برای پنهان کردن معنای حرف‌مان استفاده کنیم. بسیاری از دوستان ما به خاطر انتقاد علنی از صدام یا به خاطر نوشته‌های خود به زندان افتادند. هرگز فراموش نمی‌کنم یکی از دوستانم را به نام حکیم حسین که قصه‌های کوتاه می‌نوشت؛ اعدامش کردند زیرا حاضر به جنگ علیه ایران نشده بود. گفتن ندارد که بسیاری از عراقی‌ها به خصوص روشنفکران و اهل قلم بسیار از سقوط صدام خوشحال شدند زیرا سرانجام پس از نزدیک سه دهه می‌توانستند آزادانه بنویسند اما هیهات! حمله‌ی آمریکا باعث شد عراق یکی از ناامن‌ترین کشورهای جهان برای اهل قلم باشد. تا به حال بیش از ۸۰ نویسنده به قتل رسیده‌اند و صد‌ها تن از آن‌ها فرار به کشور‌های دور و نزدیک را به اقامت در وطن‌شان ترجیح داده‌اند. به اسم دفاع از دموکراسی، آمریکائیان آشکارا در پی منافع خود هستند و عرصه را برای کشورهایی که به فکر گرفتن ماهی از آب گل‌آلود و انتقام گرفتن‌اند باز گذاشته‌اند‌. در واقع هر کسی به فکر منافع خودش است بی این که کمترین حقوق انسانی مردم عراق را در نظر بگیرند. من جدا نیروهای آمریکایی و انگلیسی ر‌ا به خاطر اهداف غیرانسانی‌شان و نیروهای داخلی را به خاطر حرص و آز و منفعت‌طلبی بی حد و مرزشان متهم می‌کنم. نیز این سیاستمداران خودخواه و بی‌فرهنگی که برای رسیدن به قدرت حاضر به نابودی بهترین هموطنان خود در رده‌های مختلف می‌شوند، مثل دانشمندان‌، خبرنگاران‌، هنرمندان و شاعران. عوامل خائن داخلی و خارجی دست به دست هم داده‌اند تا کمترین امیدی برای بر پایی آزادی و استقلال در دل مردم نماند و ملتی که پایه‌گذار تمدنی با شکوه بوده روز به روز از کوچک‌ترین جلوه‌های تمدن دور بماند.

س : نظر شما در‌باره‌ی عراقی‌هایی که کشورشان را ترک می‌کنند چیست؟ می‌دانید که بعد از انقلاب سرخ بسیاری از هنرمندان و مردم، شوروی را برای تبعیدی خود خواسته ترک کردند و آنا آخماتوا در شعری نظر خود را درباره‌ی آن‌ها چنین نوشت:

جداست راه من از راه آنان
که رها کردند وطن خود را
میان چنگ و دندان گرگ‌ها
تا تکه تکه‌اش کنند.
وعده‌های آن‌ها مرا نمی‌فریبد
ترانه‌هایم را به آن‌ها نخواهم بخشید.

ج: حالا شما انگشت بر زخم می‌گذارید. وضع مردم عراق بسیار متفاوت است از وضع مردم شوروی بعد از انقلاب و بسیار پیچیده‌تر از آن. من فکر می‌کنم همه‌ی عراقی‌ها وطن‌شان را دوست می‌دارند اما افسوس که برای حدود چهار دهه به خصوص قشر محروم هیچ چیز به دست نیاورده است جز درد و رنج و گورستان‌های دست جمعی. شاید هیچ کس نداند صدام و حکم‌رانان بعثی تار و پود فرهنگی جامعه‌ی عراق را شکافتند و بسیاری از مبانی اخلاقی آن را تضعیف یا نابود کردند. مثلا شما می‌دانید خانواده‌های مسلمان تا چه حد نسبت به افراد خانواده و فامیل و همسایه احساس تعصب دارند. رژیم بعثی موفق شد همسایه را جاسوس همسایه کند و گاه اعضای خانواده را. بعضی از این هم فراتر رفتند. پدری یکی از فرزندانش را به ضرب گلوله از پای در آورد زیرا حاضر به رفتن به جبهه و جنگ با ایران نشده بود. عراقی‌ها دوران وحشتناکی را سپری کرده و می‌کنند که به خاطر سیاست‌های غلط حکمرانان عراقی است. مردم نصیبی جز مرگ و محرومیت ندارند. شما خانواده‌ای در عراق نمی‌یابید که عزادار نباشند‌. کم نداشته‌ایم خانواده‌هایی که دسته‌جمعی به قتل رسیده‌اند زیرا به دیکتاتور «نه» گفته‌اند. دکتر راجی التکریتی که متهم به جاسوسی بود به دستور صدام توسط سگش تکه‌تکه شد. چه کسی کجای جهان زجر و عذابی را که ما متحمل شده‌ایم تجربه کرده است؟ شاعر عراقی سعدی یوسف، عراق را کشوری می‌داند میان دو شمشیر و نه دو رودخانه. بعد از سقوط رژیم صدام تروریست‌ها، بعثی‌ها و افراطیون مذهبی به خود اجازه‌ی وحشیانه‌ترین جنایات بشری را دادند‌. خلاصه می‌کنم؛ من نمی‌توانم کسانی را که عراقِ امروز را ترک می‌کنند ملامت کنم. اگر چه دلم می‌خواهد بتوانم بمانم و همراه بقیه با گرگ‌ها (به قول آنا آخماتوا) بجنگم. گرگ‌هایی که برای تکه‌تکه کردن صدام و رژیم او آمدند اما همه چیز را تکه‌تکه کردند. آمریکایی‌ها باید صدماتی را که به ما زده‌اند جبران کنند و حداقل امنیت را به کشور ما برگردانند.

س: » اگر کسی فیلسوفانه شما را دلداری دهد که رنج و درد تو نقطه‌ای بسیار ناچیز از کل این جهان است؛ و یا نقطه‌ای گم و کمرنگ در حجم زمان و مکان؛ آن را جدی

نگیر تا خود به خود درست شود؛ آن گاه جواب شما چه خواهد بود؟

ج: بله این حرف شاید در مورد افراد عادی درست باشد اما در مورد شاعر صدق نمی‌کند. شاعر واقعی از دار و دسته‌ی پرومته است. هر اندازه کوچک باشم، هنوز بر این باورم شاعران و کلا متفکران، پیام‌آوران زمانه‌ی خویش‌اند. شاعر باید پیامی داشته باشد وگرنه دیوانه‌ای است که با کلمات بازی می‌کند. شاعر با پنهان‌ترین لایه‌های روح بشر سر و کار دارد و از همین جا اهمیت نقشی که او در این دایره ایفا می‌کند آشکار می‌شود. شاعر به خصوص در مشرق زمین خود را مسؤل همه‌ی دنیا می‌بیند و درد و رنج بشری را سرشت و سرنوشت خود می‌داند. ظلماتی که مردم در آن دل‌شکسته می‌زیند، چراغی است که راه او را روشن می‌کند. شاعر در واقع طبیب روح است. او قدرت پیشگویی دارد و توانایی دست نهادن بر زخم‌های مردم. این پیشه‌ی همیشگی اوست. عمیق‌تر و روشن‌تر از هر فیلسوف و متفکر دیگری، او می‌تواند به درون همه‌ی ما نقب بزند و رازها را فاش گوید. به علاوه از نظر شاعر هیچ چیز کوچک و بی‌اهمیت نیست. او هیچ چیز را از نظر دور نمی‌دارد و میان او و دنیای پیرامونش از جاندار و جامد ارتباطی زنده و متقابل بر قرار است. از نظر من شاعر به عنوان یک وجودِ صرف و نقشی بر آب نیست. او به عنوان قدرتی روحی و خلاق باقی می‌ماند و مرگش غنایی دیگر به نمادهای بشری می‌افزاید. نسل‌های بعدی از او می‌آموزند همان‌طور که ما از نخستین شاعر تاریخ، شاعره ی سومری Enheduannaبسیار آموخته‌ایم.

س: دلمور شوارتز شاعر آمریکایی در شعری می‌گوید:

چه کرده‌ای با زندگی‌ات
سهم ِ نخستین و واپسین تو از زمان‌؛
و چه کرده‌ای با موهبت عظیم ِ «آگاهی‌؟»

ج: راستش احساس می‌کنم ساده‌لوحانه بر باد داده‌ام مرواریدهای گران‌بهای سال‌های عمرم را. شاید برای این که شاعران رؤیابافانی بزرگ‌اند؛ ایده‌آلیست‌هایی که فطرتا دنبال آرزوهای محال‌اند. و شاید هم به خاطر این‌که زندگی من در کشوری که تابو‌ها بر آن حکم می‌راندند محکوم به هرز رفتن بود. ته دلم زندگی را نوعی آزمایش سخت می‌دانم. هر چیزی مرا بیمناک و متحیر می‌کند. زشت همچون زیبا مرا برمی‌انگیزد. شگفتی گل رز، شگفتی کودکی، ظرافت زنانه‌ی برگ، همه و همه هوش از سرم می‌ربایند. اما وقتی درباره‌ی جنگ، قحطی،خشونت، فقر ، نفرت، خودخواهی، حرص و این‌گونه مسائل می‌نویسم و مرا شاعر می‌خوانند هراسان می‌شوم زیرا این عنوان را این روزها به آسانی به افراد می‌بخشند؛ از همین روست که تنهایی، تنها همراه من است؛ حتی وقتی در جمع عزیزترین کسانم هستم. گاه آگاهی بس رنج‌آور است.

س: هیچ متوجه شده‌اید این روزها فمینیست‌های آمریکایی و اروپایی عجیب احساس مسؤلیت می‌کنند درباره‌ی زن‌های شرقی؛ به خصوص همسران مردان مسلمان؟ در اعلامیه‌هاشان از ظلم و ستمی که مردان ایرانی، افغانی و عراقی به زنان و دختران‌شان روا می‌دارند زیاد حرف می‌زنند. لابد به یاد دارید چه بلوایی سر ماجرای نادیا انجومن شاعر افعانی به پا کردند و چگونه در نشریات کاغذی و الکترونیکی خود کشته شدن او را به دست شوهرش(اتهامی که هنوز ثابت نشده) نمادی از شقاوت و جهالت یک شوهر مسلمان دانستند. آیا شما هیچ ارتباطی بین این کاسه‌های داغ‌تر از آش و ماجراهای سیاسی می‌بینید؟ من شخصا دلسوزی‌های آن‌ها را بسیار توهین‌آمیز و توطئه‌آمیز می‌یابم. گویی حتی شاعران و نویسندگان و روشنفکران غربی هم دانسته یا ندانسته با مطرح کردن چنین مسایلی قصد موجه جلوه دادن حملات نظامی امریکا و انگلیس به کشورهای خاور میانه برای آزادسازی زنان مسلمان دارند. شما چه فکر می‌کنید؟

ج : ادوارد سعید، متفکر فلسطینی، این مسئله را در کتاب‌هایش بسیار عمیق شکافته است. واقعیت این است که بسیاری از گزارشگران غربی که درباره‌ی شرق مطلب می‌نویسند بیشتر تخیلات حود را مطرح می‌کنند تا واقعیات زندگی را‌. و تخیلات آن‌ها چیست جز تمایلات تاریخی آن‌ها برای چشم بستن به روی شواهد عیر قابل انکار و خودداری از مطالعه و بحث و تبادل نظر؟ بگذارید راجع به عراق صحبت کنیم زیرا اطلاعات من در این زمینه واقعی‌تر است. ما این‌جا در عراق تجربه‌ای داریم بر مبنای لیبرالیسم غربی. به نظر من ساقط کردن دیکتاتوری صدام حسین با حمله‌ی نظامی آمریکا به کشور ما یک خطای عمدی بود. البته که باید صدام حسین برکنار می‌شد و به مجازات می‌رسید اما این کار باید به دست خود عراقی‌ها صورت می‌گرفت. خطای بدترِ آمریکا بلایی بود که بعد از سقوط صدام بر سر مردم عراق آورد. آن‌ها مسؤل این همه قتل و غارت و چپاول هستند. آن‌ها مسئول وقوع جنگ‌های داخلی و انفجارهای روزافزون و کشته شدن هزارها عراقی بی‌گناه هستند. آن‌ها مرزها را به سوی تروریست‌های القاعده باز کرده‌اند تا با کمک بعضی از کشورهای همسایه که هر یک بی‌اعتنا به سرنوشت عراق به فکر مصالح خود هستند، حمام خون در کشور ما به راه اندازند. واقعا خنده‌دار است که انتقام از دیکتاتوری صدام باید به بهای ویرانی کامل یک کشور صورت بگیرد. اگر متجاوزین غربی شناخت درستی از طبیعت و فرهنگ عراقی‌ها و شرقی‌ها داشتند و از پیچیدگی‌های قومی ِ این ملت‌ها آگاه بودند، هرگز چنین بلایی سر ِ خود و عراق به عنوان کشوری با سابقه‌ی تمدنی درخشان نمی‌آوردند. عراقی‌ها چه نصیبی داشتند از این دموکراسی غربی؟! عدم شناخت واقعی غرب باعث شد مرتکب جنایاتی شوند که با غارت ِ برنامه ریزی شده از موزه‌ی عراق آغاز و به تسلط یافتن نیروهای ارتجاعی القاعده به این کشور منتهی شد؛ به بهای از بین رفتن یکپارچگی کامل سرزمین عراق. روشنفکران غرب باید باطن فرهنگ شرق را ببینند و این حقیقت مسلم را دریابند که دنیای جدید بی حضور مستقل و آزاد ِ تک تک کشورهای جهان امکان‌پذیر نیست. آن‌ها نباید دچار پیش‌داوری شوند. روشنفکران غربی باید به کنه اندیشه‌های ما درباره ی روابط انسانی راه یابند و اجازه دهند به جای بمبهای پیشرفته، آراء و عقاید انسانی تبادل یابند.

من به رغم خواندن گزارشات بسیار از بدرفتاری با زنان و کودکان در شرق شک ندارم هیچ ارتباطی بین اسلام واقعی و سوء رفتار با زنان و کودکان وجود ندارد. افراطیون در همه جای دنیا به خصوص در میان مسیحیان جهان پیدا می‌شوند . واقعا احمقانه است اگر آن قدر خام باشیم که بپذیریم در شرق همه‌ی مردان با زنان بد تا می‌کنند. مشکل اساسی این جاست که برخی از فمینیست‌های غربی خیال می‌کنند تفاوت فرهنگ شرقی با فرهنگ آن‌ها این اجازه را به آن‌ها می‌دهد که خود را پیشرفته و باقی را عقب مانده فرض کنند و در صدد اصلاح آن‌ها برآیند‌. به یاد داشته باشیم که آزادی واقعی در حفظ حرمت فرهنگ‌های گوناگون و درک آداب و رسوم شرعی و عرفی آن‌هاست. اما هر جای دنیا‌، مشکل و معضلی غیر انسانی وجود داشته باشد بر همه‌ی دنیا رواست که با حمایت از مظلوم در رفع آن کوشا باشند مثل تبعیض نژادی در امریکا که هنوز کم و بیش وجود دارد و یا بسیاری از نارسائی‌های دیگر.

س: اگر تجربه‌ی جنگ را پشت سر نداشتید به عنوان شاعر چه چیزی را از دست می‌دادید؟ و آیا به نظر شما نویسنده باید به عنوان شاهد حضور داشته باشد یا به عنوان ناظر؟

ج: تاریخ ادبیات آثار با ارزشی را در زمینه‌ی زندگی مردم در زمانه‌ی جنگ دارد. شاید به خاطر آن که جنگ واقعیت بشر را عمیق‌تر به معرض نمایش می‌گذارد و در آن بد و خوب را با وضوح بهتری می‌شود دید. تد هیوز شاعر بزرگ انگلیسی که اشعارش به تشریح فطرت بشری در زن و مرد اختصاص دارد کارهایش در واقع تجلی‌گاه ماهیت جنگ است. در مورد شعرهای من تجربه‌ی جنگ موضوع اصلی آن‌ها واقع نشد. در واقع آن چه مرا به عنوان شاعر مجذوب خود می‌کند موضوعات کلی همچون هستی و نیستی و تولد و مرگ است. دغدغه‌ی من بیشتر فلسفه‌ی زندگی است‌. البته منکر تاثیر غیر مستقیم تجربه‌های قابل اعتنای جنگ نیستم اما ذهن و روح من نمی‌تواند تنها معطوف آن باشد‌. کل هستی از چیزهای جزئی و پنهان تا مسائل مهم و آشکار می‌تواند دست‌مایه شعر باشد.

س: تعبیر شما از این گفته‌یWendy Vardman شاعر آمریکایی چیست؟

«من هنوز احساس می‌کنم باید کاری مفیدتر از شعر گفتن در زندگی انجام دهم.»

ج:من با او موافقم. متفکر ایتالیایی آنتونیو گرامشی، نقش مهمی برای هنرمند در جامعه قائل است. هنرمندی که هنرش را به قیمت طرد خانواده یا بی‌اعتنایی به مسائل سیاسی و اجتماعی کشورش یا جهان می‌خواهد از نظر من قابل احترام نیست. حتی آن که هنر را فقط به خاطر هنر می‌خواهد باید دغدغه‌ی دنیایی محروم از زیبایی ِ ایده‌آل هنر را داشته باشد. یعنی از یاد نبرد که غایت هنر رسیدن به زیبایی، خوبی، عطوفت و همدلی و همبستگی است. نازک طبعی ِ هنرمند نمی‌تواند دلیل سست عنصری او باشد‌. البته این توقع که هنرمند قیم جامعه باشد بی‌مورد است اما حداقل از او انتظار همدردی و همدلی و همراهی می‌رود و نه فقط هم‌زبانی.

س: آیا می‌توانید به طور خلاصه از مشخصات شعر امروز عراق بگوئید؟

ج: در قرآن آیه‌ای هست که می‌گوید چه بسا آن‌چه شر می‌پندارید برای شما خیر باشد. گل‌های سرخ عراق (اشعارش) امروزه در همه جای دنیا شکوفه داده‌اند. حقایق تاریخی ثابت کرده اند که عراقی‌ها در همه‌ی هنرها به خصوص شعر و شاعری استعداد کم‌نظیری دارند. در آغاز نیمه‌ی دوم قرن بیستم چهار شاعر عراقی آسیاب‌، نازک الملائکه، البیاتی، و بلند الحیدری پرچم مدرنیسم را در عراق و همه‌ی کشورهای عرب برافراشتند. امروز به علت مهاجرت‌های ناگزیر عراقی‌ها، فرهنگ آن‌ها با فرهنگ کشور‌های دیگر در آمیخته و غنای تازه‌ای یافته است. ما شاهد چاپ و انتشار کتاب‌های شعر دو زبانه‌ی عربی – سوئدی‌، عربی – انگلیسی‌، عربی – دانمارکی و غیره در کشورهای آمریکایی و انگلیسی هستیم. در ۵۰ سال اخیر، شعر عراق هم در فرم و هم در محتوا تغییرات بسیاری پذیرفته است. شعر کلاسیک به شعر آزاد و سپس به شعر آزاد و سپس به شعر نثرگونه متحول شده است. اکثر شاعران امروز عراقی چه در داخل و چه در خارج عراق، شعر را به شیوه‌ی آزاد می‌نویسند یا به شیوه‌ی نثر و دیگر به ندرت می‌توان شعری با بافت سنتی یافت. در حال حاضر سه نوع گرایش رواج دارد : ۱- شعری که برای تحریک عواطف و احساسات است و لفاظی و موسیقی الفاظ تار و پود آن را تشکیل می‌دهد ۲- شعرهای تمثیلی و انتزاعی و پیچیده در ابهام و ایهام ۳- شعرهای ساده و گاه آسان

گاه هر سه نوع شعر را در کار یک شاعر می‌بینیم. می‌توانم بگویم خودبینی و خودبزرگ‌بینی و ابهام و ایهام از معایب شعر امروز عراق‌اند و حسن بزرگ شعر عراق نه تنها امروز که در محاصره‌ی بلایا و مصایب هستیم بلکه از قدیم الایام در بیان دردها و رنج‌های عمیق و اصیل بشری بوده است.

س: ممکن است لطفا یک روز از زندگی خود را به عنوان شاعری که در بغداد زندگی می‌کند شرح دهید؟

ج: سه یا چهار روز در هفته به مرکز شهر می‌روم؛ با آگاهی بر این که هر لحظه امکان مردنم هست. مسافت کمی است از خانه‌ی من در جنوب بغداد تا دفتر کارم در وزارت

ارشاد در خیابان حیفا.

من سردبیر نشریه‌ی گیلگمش هستم که به معرفی فرهنگ عراق به انگلیسی می‌پردازد. من فقط چهار سال است این‌جا کار می‌کنم. قبلا در زمان صدام از آن‌جا که به عنوان فردی مخالف رژیم شناخته شده بودم نمی‌توانستم در ادارات دولتی کار کنم. به طور معمول حدود نیم ساعت از خانه‌ی من تا محل کارم فاصله است اما این روزها که به خاطر عملیات وحشتناک تروریستی، هر آن ممکن است با انغجاری در سر راهم رو به رو شوم، مجبورم حدود دو ساعت یا بیشتر وقت صرف کنم. گاهی هم برگشتن را به اتلاف وقت در ترافیک ترجیح می‌دهم. زیستن در بغداد امروز بسیار طاقت‌فرساست زیرا برای شما و خانواده هیچ محلی برای تفریح وجود ندارد. نه سینمایی و نه تئاتری. انگار نه انگار که قرن بیست و یکم است. از همه بدتر بمباران نقاط حساس باعث شده تا مشکل اساسی در توزیع برق داشته باشیم. فقط یک یا دو ساعت برق در روز، آرامش و تمرکز شما را برای هر کاری سلب می‌کند.

راستش من خودم را قهرمان نمی‌دانم و گاه به دوستانی که مهاجرت کرده‌اند غبطه می‌خورم. خوش به حال‌شان به کشورهایی رفته‌اند که سر هر پیچ امکان انفجار یک ماشین پر از بمب وجود ندارد. با خود می‌گویم این سرنوشت من بوده و من نباید با آن بجنگم. با این همه به رغم یاس و اندوه عمیقم قلبا معتقدم که باید این‌جا بمانم و نگذارم کشورم به دست کسانی اداره شود که دلسوز آن نیستند.

س: بگذارید آخرین سؤالم را با عشق تمام کنم. به رغم زیستن در جهانی که بسیاری از کودکان در خاورمیانه حتی پیش از تولد و در بطن مادران خود همچون فرزند خود من محکوم به شنیدن صدای بمب‌ها هستند و به رغم همه‌ی خشونت‌ها و جنگ‌ها و شرایط غیرانسانی به من بگوئید کدام خراش در قلب شما عمیق‌تر است: عشق یا جنگ؟ و این دو موضوع چگونه در ادبیات عراق انعکاس یافته است؟

ج: عشق تا زمانی که انسان زنده است می‌ماند اما جنگ نه! آلبر کامو نویسنده‌ی فرانسوی، طاعون و جنگ را یکی می‌دانست و اظهار می‌داشت هیچ یک ریشه‌کن نخواهد شد. او می‌گفت شما ممکن است خیال کنید طاعون (جنگ) ریشه‌کن شده و از میان رفته است اما یک روز شاهد بازگشت آن خواهید شد. این همان احساسی است که من و دوستانم طی جنگ طولانی ایران و عراق داشتیم. ما آن را با جنگ تروا مقایسه می‌کردیم که ده سال طول کشید اما به هر حال آن جنگ به پایان رسید و مردم دو کشور هرگز مصایب آن را از یاد نخواهند برد. من شخصا هرگز چهره‌ی هم‌رزمانم را از یاد نمی‌برم. آن‌ها بسیار مهربان و امیدوار بودند. گروهان ما این سعادت را داشت که هرگز یک گلوله به آن سوی دیگر شلیک نکند. من فکر می‌کنم خراش‌های عمیق عشق و جنگ دست در دست یکدیگر ماندگار خواهند بود. به عبادت دیگر فاشیسم، قاتل بسیاری از عشق‌های واقعی بود؛ عشق بین مرد و زن، عشق بین پدر و پسر و غیره. شما از نیروهای امنیتی صدام و بلایی که آن‌ها بر سر دختران و زنان ِ خانواده‌هایی که متهم به مخالفت به آن‌ها بودند خبر ندارید. آن‌ها از سگ‌های هار درنده‌تر بودند. در حقیقت ما نه یک جنگ که جنگ‌های بسیاری را متحمل شده‌ایم. عراقی‌ها بیش از سه دهه و نیم را در شرایط جنگی سپری کرده‌اند. مردم، هم در مرزها می‌جنگیدند و هم در داخل روستاها و شهرها با رژیم فاشیسم. جای تاسف است که تا امروز تنها چند کار ادبی ناچیز در مورد این مسائل نوشته شده. ای کاش من رمان‌نویس بودم و می‌توانستم درباره‌ی این وقایع سورئالیستی و باور نکردنی بنویسم.

در شعر بله! شما می‌توانید مقادیر زیادی شعر خوب در این رابطه بیابید اما کافی نیست. شعر، قادر به بیان فجایعی که دستان کثیف بعثی‌ها آفریدند نیست. گاهی مردم برای بیان عمق فاجعه به ساختن جوک رو می‌آورند. مثلا می‌گویند صدام یک بار ساعت را پرسید و عزت ابراهیم معاون او در جواب گفت: «هر ساعتی که شما دوست داشته باشید». و به این طریق سعی می‌کنند جنون خود بزرگ بینی صدام را نشان دهند. نمونه‌های بسیاری از این جنون صدام وجود داشته است. یکی از آن‌ها این بود که او وزیر دادگستری را وادار کرد دو روز تمام از صندلی‌اش تکان نخورد زیرا به خود اجازه داده بود ضمن سخنرانی صدام به ساعتش نگاه کند. شعر به خاطر طبیعت انتزاعی و فشرده‌ی خود قادر به بیان بسیاری از این اعمال ننگین نیست. رمان و حماسه‌ی امروزی و شاید آثار دراماتیک تصویری قابلیت بهتری برای نشان دادن مصایب قرن حاضر داشته باشند. در مواقع بسیار تجربه‌ی جنگ بر تجربه‌ی عشق چیره شد و گاه آن را کشت. این کشمکش باقی خواهد ماند و ادبیات و هنر عراقی را تغذیه خواهد کرد.


هفت انگاره برای به تصویر کشیدن آقای رئیس‌جمهور؛ شعری از سهیل نجم


 

از دفتر خاطرات یک شاعر کنگره‌ای

غروب بود که رسیدیم هتل. مسئولان کنگره برنامه بازدید از آثار تاریخی شهرستان گذاشته بودند. شام را خوردیم که برگ بود با نوشابه و ماست موسیر. بعد از شام سوار یک مینی‌بوس شدیم. اون‌جا بود که بچه‌های شیراز رو دیدیم. داشتیم سلام و احوال‌پرسی می‌کردیم که دیدیم سر و صدای رودابه از عقب مینی‌بوس بلند شد. با یکی از بچه‌های شاعر اون‌جا حرفش شده بود و همین‌طور فحش و فضیحت بود که بارش می‌کرد. رفتم عقب و پرسیدم چی شده بود. گفت پسره ایکبیری بلند شده اومده به من می‌گه من یه غزل تقدیم کردم به تو. فکر کرده من هم از این دختر شهرستانی‌هام که همین‌طوری خر بشم. متأسفانه برخی از این شاعرهای شهرستان این‌طوری‌اند. تا یکی رو می‌بینن می‌خوان خودمونی بشن. یه خورده باهاش حرف زدم تا آروم شد. بعد هم غزلی رو که قبلاً سر اون قضایا براش گفته بودم براش خوندم. خیلی خوشش اومد. قرار شد برگشتیم با هم قرار بذاریم بریم جلسه شعر فرهنگ‌سرا. خلاصه به خیر گذشت. بعد از نیم ساعتی رسیدیم به محل آثار باستانی. البته با بقیه نرفتیم داخل. با رضا و جواد و دو سه نفر دیگه رفتیم مغازه‌های اطراف رو نگاه کردیم. نیم ساعت بعد هم برگشتیم و با بقیه رفتیم هتل. امیر گفت اسم برنده‌ها رو از آقای مصطفوی گرفته، اما هر کار کردم نگفت کیا هستن. شاید هم مثل همیشه خالی می‌بست. به هر حال فردا صبح و بعد از ظهر اختتامیه است. شب یکی از بچه‌های اون‌جا قلیون آورد و توی اتاق کشیدیم. می‌خواستم بگم رودابه و سارا هم بیان منتها چند نفر غریبه بودن و جالب نبود. زود خوابیدم.

امروز زود از خواب پا شدم که به صبحانه برسم. نمی‌دونم چرا زنگ آلارم موبایلم صداش کم شده. دیگه باید عوضش کنم. صبحانه چای شیرین بود با نیمرو که البته نصفش نپخته بود. ساعت ده بود که مینی‌بوس آمد که ببردمان برای سالن کنگره. تقریباً یازده بود که رسیدیم. نمی‌دانم چرا شاعرها این‌قدر نامنظم‌اند. باید فکری کرد. توی سالن نشستیم و بچه‌ها رو یکی‌یکی صدا می‌زدند که شعرهاشون رو بخونن. چند نفر از پیرمردها و چند نفر از جوون‌ها شعر خوندند. یه نفر از این پست‌مدرن‌ها هم بود. یه غزل هشتاد بیتی خواند که ردیفش «برای» بود. کلی اسباب خنده شد. اسم من رو هم صدا زدند که رفتم و شعر آسمان سرخ رو خوندم. ساعت یک بود که برگشتیم برای ناهار. ناهار امروز جوجه بود با دوغ بدون گاز. بعد از ناهار هم چرتکی زدیم و دوباره ساعت چهار راه افتادیم که برسیم به مراسم اختتامیه. نمی‌دونم چرا همین که به اختتامیه نزدیک می‌شیم ریتم نوشتن من هم تند می‌شه. فکر کنم هیجان اعلام نتایج به طور ناخودآگاه روی من تأثیر می‌ذاره. سالن خیلی شلوغ شده بود. اول مراسم چندتا مسئول و اینا سخنرانی کردند. بعد هم استاد جانفزا و استاد روانروح و استاد مهرافزا شعر خوندن و بعد هم موسیقی و برنامه‌های دیگه که ما بلند شدیم و رفتیم بیرون تا یه سیگار بکشیم. وقتی برگشتیم توی راهرو از شبکه استانی داشتند مصاحبه می‌گرفتند. یکی از بچه‌ها من رو معرفی کرد و گفت ایشون شاعر برجسته کشوری هستند. اون‌ها هم چندتا سؤال از من پرسیدند و من هم درباره‌ی تعالی ادبیات و نقش انسجام اسلامی در شعر براشون صحبت کردم. صدای مجری برنامه از توی سالن آمد که می‌خواست برگزیده‌ها رو معرفی کند. مصاحبه رو ول کردم و سریع رفتم توی سالن. اسم‌ها رو یکی‌یکی خوند و خوند و خوند تا این‌که به اسم من رسید. رفتم بالا. یه لوح تقدیر بود و یه جعبه سکه. پایین که اومدم توش رو نگاه کردم. دوتا تمام بود. به هر حال باید شاکر باشیم. دیگه بقیه‌ش یادم نمونده. خوابم میومد. خوابیدم.

تا کنگره بعدی ادامه ندارد.


 

هفت انگاره برای به تصویر کشیدن آقای رئیس‌جمهور

سهیل نجم پرونده جنگ۱
تنهاست در تالار،
با جام سرخ در دست،
کلاه پَر بر سر.
آن سوی پنجره، لاشه‌های متلاشی‌شده،
درختان بر زمین افتاده
و سگانی هار
سرگردان در اطراف.

۲
خم می‌شود
بر فضای تهی،
مژگانش چسبیده به عینک،
دهان بی‌دندانش در کار نشخوار کلماتی نامفهوم
در باره‌ی افتخارات از دست رفته.
و در دوردست، گارد سلطنتی
نشسته گرداگرد میزی
پارس‌کنان به یکدیگر.

۳
بر آماسیده
همچون سیبی گندیده
از سوراخ‌هایش بیرون می‌جهند
مارهای سیاه و رازهای پوک.

۴
چرت‌زنان
در خیال سرزمینی می‌آفریند
غرقه در سکوتی سر سپرده
شنوای نطق‌های هوش‌ربای او.

۵
سرشار از کِبر بر آستان جهان می‌ایستد
آماده‌ی به صدا در آوردن ناقوسِ واپسین
برای بازگشت به ابتدای خلقت
بازی‌کنان با دو گوی آتشین
گویی هردو یکی شعله بیش نبود:
خدا و جنگ.

۶
دیگر هیچ‌کس در شهر
فیضی نخواهد برد از جادوی دست‌های او
هنگامِ در آمیختن ِ رنگ‌های شعله‌ور.
مردمِ شهر را رئیس‌جمهوری نیست
تا هورا کشند
برای روایت‌های افسانه‌ای ِ او
از کشتن غول و
دریاهای طوفانزای خشم او.

۷
می‌جود ناخن‌هایش را
با لثه‌های خون‌آلود،
این‌گونه نوحه می‌کند رئیس‌جمهور بر سقوط تندیس‌اش.

❋ ❋ ❋

سهیل نجم
سردبیر نشریه‌ی گیل گمش (نشریه‌ی فرهنگی عراق به زبان انگلیسی)
دبیر بخش سیاسی روزنامه‌ی الجریده
عضو انجمن عراقی دفاع از حقوق خبرنگاران عراقی.
متولد ۱۹۵۶در بغداد
لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی از دانشگاه بصره در سال ۱۹۷۸
فوق لیسانس ادبیات انگلیسی از دانشگاه سنادر سال ۲۰۰۲

آثار او:
دو کتاب شعر که در سال‌های ۱۹۹۴ و ۲۰۰۲ در بیروت و دمشق منتشر شده‌اند.
و بیش از سیزده جلد کتاب که شامل ترجمه‌های او از آثار ادبیات جهان‌اند. وی جهان عرب را با شاعرانی از کشورهای انگلستان و آمریکا و سایر کشورهای جهان آشنا کرده است. نیز از رمان‌نویسان برجسته‌ی معاصر همچون نیکوس کازانتراکیس و خوزه ساراماگو کتاب‌هایی را ترجمه کرده است. یکی از تازه‌ترین کتاب‌های او «از مدرنیسم تا پست‌مدرنیسم» است.


گفت‌وگوی اختصاصی فیروزه با سهیل نجم