فیروزه

 
 

افکار سیاه دودکش‌ها

۱-
دودکش‌ها
افکار سیاهی دارند
نفس تفنگ‌ها
از جای گرم برمی‌خیزد

۲-
ما با آینه‌ها دوئل می‌کنیم
با هفت‌تیرهای خالی
آینه‌ها با ما دوئل می‌کنند
با هفت‌تیرهای پر

۳-
ما جلوی سینما
سیگار می‌فروشیم
آنها فکر می‌کنند
فقط باید
فندک‌شان را از جیب در آورند
مثل آرتیست‌ها

۴-
آن‌ها هنوز فکر می‌کنند
باید زودتر هفت‌تیر می‌کشیدند
آن‌ها هنوز فکر می‌کنند مرده‌اند

۵-
بارش را
برشانه‌های تریلی
گذاشته است
جنگلی
که بر صندلی چوبی
آرمیده است
خواب فرش‌ها تعبیر نمی‌شود
از سمت دیگری جارو کن


 

رنج مردگان

Temps de citerne creuse de pluie qui tombe
Goutte à goutte
Voile plissé à la surface de l»eau
Le temps s»incurve lentement tout au creux de la terre
Les morts gémissent de leurs chairs amoureuses

هوای گودال، بارانِ باریده را عمیق می‌کند
قطره قطره
پرده‌ی چین‌خورده بر سطح آب
هوا، آرام آرام، تمامِ خود را در گودیِ زمین تا می‌کند
مردگان از بدن‌های عاشق‌شان رنج می‌کشند

* Benoît Conort


 

فریتیوف شوان

شوانفریتیوف شوان (Frithjof Schuon) یکی از مهم‌ترین خردورزان و شخصیت‌های معنوی و همچنین برجسته‌ترین پیام‌آور آموزه‌های سنّتی در قرن بیستم است. به حق، اندیشه‌های او را می‌توان متمم و مکمل روش رنه گنون و آناندا کومارا سوامی دانست.

شوان در هشتم ژوئن سال ۱۹۰۷ میلادی در شهر بازل سوییس در خانواده‌ای با اصلیت آلمانی، دیده به جهان گشود. در نوجوانی، هنگامی که دوران تحصیلات ابتدایی خود را می‌گذارند، پدرش از دنیا رفت و به همراه مادرش به مولهاوس فرانسه رفت و به تابعیت آن‌جا درآمد. در جوانی به مطالعه‌ی آثاری چون هزار و یک شب‌، اوپانیشادها و بهاگاوادگیتا پرداخت، فلسفه یونانی و فلسفه جدید را خواند و با رنه گنون آشنا شد. شوان پس از یک سال و نیم خدمت سربازی در ارتش فرانسه به پاریس بازگشت و در پی آشنایی با صور سنّتی هنر اسلامی، یادگیری زبان عربی را آغاز نمود.

در سال ۱۹۳۲ برای پی‌گیری این آموزش‌ها به الجزایر رفت و دست ارادت به شیخ احمد العلاوی، شیخ طریقت شاذلیه داد و از طریق تصوف مشرف به آیین اسلام شد، و «عیسی نورالدین احمد» نام گرفت. در سال ۱۹۳۵ علاوه بر الجزایر از مراکش هم بازدید نمود و در سال ۱۹۳۸ در مصر با گنون — که سال‌ها بود با وی مکاتبه داشت — ملاقات کرد. درسال ۱۹۳۹ عازم هند شد، امّا هنوز به مقصد نرسیده، جنگ جهانی دوم شعله برافروخت و برای خدمت در ارتش، به فرانسه بازگشت. در جنگ اسیر آلمانی‌ها شد، اما به محض آگاهی از قصد آلمانی‌ها نسبت به عضویت افراد آلمانی‌الاصل در ارتش آلمان، از زندان گریخت و به سوییس رفته، به تابعیت آن‌جا درآمد.

چهل و دو ساله بود که با زنی آلمانی – سوییسی که با فرهنگ فرانسوی رشد یافته بود، ازدواج کرد. همسرش ضمن علاقه به مطالعه ادیان و متافیزیک، نقاشی صاحب ذوق نیز بود. شوان در این ایّام، تألیفات مهمی ارائه داد از جمله وحدت متعالی ادیان که در زمره‌ی معروف‌ترین آثار شوان است. در سال ۱۹۵۹ و نیز ۱۹۶۳ همراه همسرش به آمریکا رفت تا از قبایل سرخ‌پوستان دیدار کند. در یکی از همین سفرها، او و همسرش به عضویت قبیله سو درآمدند و مدت‌ها در میا‌ن آنان زندگی کردند.

شیخ عیسی نورالدین احمد در پنجم ماه می سال ۱۹۹۸ میلادی یعنی هنگامی که نود و یک ساله بود، در بلومینگتون در ایالت ایندیانای آمریکا، در پی یک بیماری طولانی، و در حالی که به ذکر صبحگاهی مشغول بود، زندگی خاکی را وداع گفت. (۱)

او علاوه بر زبان آلمانی که زبان مادری اوست با زبان‌های فرانسه، انگلیسی، عربی و سانسکریت آشنایی کامل داشت و آثار خود را به سه زبان آلمانی، فرانسه و انگلیسی نگاشته است؛ در آثار وی متافیزیک، ادیان و سنن، هنر و زیبایی‌شناسی و نمادپردازی آن چنان در هم تنیده شده، که به سختی بتوان موضوعی خاص را به یکی از کتاب‌هایش نسبت داد.

شوان، خود نقاشی چیره‌دست و شاعری خوش‌قریحه بود؛ تابلوهای نقاشی‌اش عموماً صحنه‌هایی از زندگی سرخ‌پوستان است — آمیخته به ظرایف نمادپردازی و لطایف هنری. امّا در زمینه‌ی زیبایی‌شناسی راستین و فلسفه سنّتی هنر نیز، با وجود این که کتاب مستقلی ندارد، نظریات منسجم و یک‌دستی ارائه کرده است.

از نظر شوان، هنر ناسوتی متمایز از هنر سنّتی است؛ هنر ناسوتی می‌تواند هنر دینی را هم شامل شود، حال آن که در دل هنر سنّتی، هنر قدسی جای دارد. هنر دینی نه هنری سنّتی است، نه دارای زبان رمزی می‌باشد و نه منشأ الهامش فوق فردی است. مثال این هنر، اکثر آثار هنری پس از قرون وسطا است.

در باب رابطه میان هنر سنّتی و قدسی، باید گفت که هر هنر قدسی‌ای، سنّتی است، در حالی که، هر هنر سنّتی، لزوماً قدسی نیست. هنر قدسی به طور مستقیم به آداب و آیین‌های سنّت مورد بحث اهتمام دارد و دیگر انواع هنر سنّتی، هر چند مستقیماً متوجه اجزا و عوامل آیینی و مذهبی آن سنّت نیستند ولی مبادی آن را به زبان رمزی و با کمک راه و روش‌هایی که خودِ آن سنّت در اختیار می‌نهد، منعکس می‌سازند. (۲)

در جوامع سنّتی، آثار هنری همواره توسط اهالی اقلیم دل و جان خلق می‌شود و فراگیری فنون هنری همراه با تهذیب نفس و اجرای آن همراه با تأمل و مراقبه است؛ در بازگشت به مبدأ اعلا و در جهت فهم جنبه باطنی یک سنّت نیز، نقش هنر بسیار اساسی است.

از دیدگاه شوان (و البته همه نویسندگان جاویدان خرد)، هنر نباید بدون کارکرد باشد و گرنه به امر تجمّلی صرف تنزل یافته و از این لحاظ در نگرش سنّتی دارای قدر و منزلتی نیست. چنان که از نوشته‌های شوان برمی‌آید، وی پیش از هر چیز به کارکرد ازوتریک و طریقتی هنر نظر دارد تا کارکرد بیرونی آن در زندگانی سنّتی؛ بنابر همین دلیل، کراراً از عبارت «هنر قدسی» (Sacred Art) استفاده کرده و آن را بسی بیشتر از «هنر سنّتی» (Traditional Art) به کار می‌برد.

وی می‌نویسد: «هنر قدسی، صورت چیزی است که ورای صورت است، تصویر موجود غیر مخلوق و زبانِ صَمْت است.» (۳) البته چنین بیانی از بیان ناشدنی، شدنی نیست جز در دل سنّتی زنده که عروج هنرمند به عالم خیال یا نزول صور هنری در دل و جان هنرمند را ممکن می‌سازد؛ اگر نه، «همین که ابتکار هنری از سنّت که به امر قدسی پیوندش می‌دهد، جدا بیافتد، این ضمانت عقل در هم می‌شکند و سفاهت در همه جا چهره می‌نماید.» (۴)

شوان اضافه می‌کند، این جا است که هنگام ظهور زیبایی‌شناسی و فلسفه هنر فرا می‌رسد، یعنی آخرین راه نجات. از این رو، در دوره انحطاط هنری یونان، فیلسوفان از هنر سخن می‌گویند، لیکن در سراسر قرون وسطای مسیحی، کتابی مستقل از جانب فیلسوفان، راجع به هنر یافت نمی‌شود، و تنها اشاراتی چند، نشان از فلسفه هنر مسیحی دارد.

به همین شکل، در ایران پیش از اسلام، جهان اسلام، هند و چین با وجود کمالی مثال‌زدنی در عرصه‌های هنری، جز اشارات و عبارات جسته و گریخته کوتاه، فیلسوفان سخنی از هنر نگفته‌اند.

هنگامی که در نقاشی سنّتی چینی (که اگر درست اجرا نشود، احتمال فراوان در دام طبیعت‌گرایی غوطه‌ور می‌گردد) وقوع انحطاط پیش‌بینی می‌شود، شیه هو قوانین نقاشی را وضع کرده و هشدار می‌دهد که «نقاشان کهن صورت مثالی اشیا را به تصویر می‌کشیدند و نه صرفِ ظاهر را»؛ و می‌افزاید: چنانچه در یک نقاشی «جریان روح (چی) را نیافتی، مشاهده بیشتر آن درنگ‌ورزی لازم نیست».

در جمله‌های اخیر، تأکید بر خطر طبیعت‌گرایی عمدی بود، چرا که هر کجا زوالی در هنر می‌بینیم با طبیعت‌گرایی آغاز شده و چون این هنر در ناتوانی از انجام آن‌چه به عهده گرفته، عزلت‌نشین شد، (۵) متعلَّق آثار هنری است البته مادون طبیعت.

شوان در مقاله‌ای با نام «درباره صورت‌ها در هنر» چند مورد از عام‌ترین و متداول‌ترین اصول هنر سنّتی را ارائه کرده که فهرست‌وار در ادامه به آن‌ها اشاره می‌کنیم: (۶)

– اثر ایجاد شده با کاربردی که برایش در نظر گرفته شده، باید منطبق باشد و آن انطباق را باید به بیان آورد.

– نباید هیچ تعارضی میان اصلی و فرعی باشد، بلکه این تمایز در انسجام سلسله‌مراتبی باید حلّ شده باشد.

– به کارگیری موّاد اولیه بایستی با سرشت آن مواد منطبق باشد.

– شی نباید این توهم را ایجاد کند که چیزی است غیر از همانی که هست.

در نظر نخست، موارد بالا شاید نامفهوم و پیچیده به نظر رسند، امّا در واقع، از دیدگاه مدرن است که چنین مواردی، اموری بس دور از ذهن می‌نماید، چرا که چنین مواردی از فرط سادگی، در نظریه «نوآوری به هر قیمتی» که ذکر هر دم و هرگاه متجددان است، نادیده انگاشته می‌شود.

برای هنر مدرن «در مورد مجسمه‌سازی تخطّی از لختی موّاد اولیه… و در مورد نقاشی تخطّی از سطح صاف، صورت گرفته است.» در مورد نخست «با مادّه لخت چنان برخورد شده که گویی این مادّه از حیات بهره‌ای یافته است، حال آن که مادّه، اساساً امری ایستا است و به دلیل همین واقعیت، فقط تصویر و تمثیلات، یا از اجسام بی‌حرکت و یا از مراحل اساسی یا شماتیک حرکت را می‌پذیرد، ولی تصویر حرکات خودسرانه، عارضی یا به عبارتی، پاره‌پاره، از طریق آن امکان‌پذیر نیست. اما در مورد نقاشی، با سطح صاف چنان رفتار می‌شود که گویی دارای سه بعد است»، و این امر از طریق عمق‌نمایی کاذب و سایه‌زنی‌ها صورت می‌پذیرد. (۷) بحث بر سر پیمودن طریق هنجار در هنر است که «نشانگر کاربردهای قوانین کیهانی و الهی است.»

خلاصه آن که، برای شوان خلق اثر هنری برآوردن آسمان به شمار می‌رود و در زمین‌، وسیله‌ای است جهت متوجه نمودن خاطر مردمان از زمین به سوی آسمان. این امر در آثار شوان به زبان‌های گوناگونی طرح گشته، حتّی جایی که از جوهر و عرض بحث می‌کند، سخن یادشده را چنین بیان می‌دارد: «کار اصلی هنر قدسی گذشته از حیثیت تعلّمی تنها، این است که جوهر را که هم یگانه است و هم بی‌منتها به عالم عَرَض درآورد و آگاهی عَرَضی را به جوهر باز برد. به عبارت دیگر، هنر قدسی وجود را در عالم تکوین و عمل و صیرورت در می‌آورد و یا این که غیرمتناهی را به نحوی به عالم متناهی و یا ذات را به عالم صورت می‌رساند؛ و بدین طریق پیوستگی بین آن دو را القا می‌کند.» (۸)

از نخستین کتاب‌های شوان به زبان فرانسه و نیز مهم‌ترین و معروف‌ترین آن‌ها، وحدت متعالی ادیان است؛ چرا که این کتاب شاهراه تمام اندیشه‌های اوست، تا آن جا که حتّی فصلی از این کتاب با عنوان «درباره‌ی صورت‌ها در هنر» بحثی است پیرامون حکمت و فلسفه‌ی هنر سنّتی و قدسی. از دیدگاه شوان، وحدتی متعالی و در عین حال درونی میان ادیان وجود دارد و البته این بیان به این معنا نیست که صور متمایز ادیان را به کناری نهیم و غافل از آن به مزج ادیان بپردازیم.

شاید عجیب بنماید ولی هیچ نحله فکری، به اندازه پیروان جاویدان خرد درباره‌ی اختلاف ادیان سخن نگفته‌اند و در عین حال اندیشه‌ای را نخواهیم یافت که در حدّ حکمت خالده در باب وحدت ادیان به گفتگو پرداخته باشد. در واقع، شوان «به کر‌ّات‌، در خصوص این مسایل مطلب نوشته که چگونه هر دینی، دین است‌، این که چرا زیستن کامل طبق هر دینی به معنای زیستن طبق دین به ماهودین‌، و بنابراین به یک معنا طبق همه ادیان است؛ این که چگونه هر دنیای دینی، برای کسانی که در آن زندگی می‌کنند مطلق است و با این اوصاف، فقط حقیقت مطلق — که فراتر از همه مظاهر و تجلیات جزیی است — به معنای دقیق کلمه مطلق است‌، این که چگونه خورشید هر جهان دینی برای آن جهان خورشید است در حالی که در واقع [تنها] ستاره‌ای در آن سپهر معنوی است که بی‌کرانگی الهی را به شکل رمزی و نمادین متجلی می‌سازد». (۹)

کسانی که از جاودانه خرد سخن گفته‌اند، نسبت به فلسفه‌های سنّتی اعم از ایرانی – اسلامی، یونانی و چینی احترامی خاص قایل بودند، لیکن اهتمام اصلی آن‌ها در تشریح متافیزیک جهانی، بیشتر متوجه فلسفه‌های هندی به ویژه ودانتا بوده، و شوان نیز مستثنا از این مطلب نیست. بدایت، جوهر و نهایت این متافیزیک، شناخت مبدأ کلی است.

در معنای خاصّی از جوهر، حضرت احدیّت جوهر است و ماسوای آن، اعراض آن هستند. البته جوهر بیشتر به بی‌نهایتی روی دارد و ذات به مطلقیّت. «میان جوهر و اعراض مجال تصوّر نوعی پیوستگی هست (همه اشیا آتماست)، حال آن که در بین ذات و صورت‌ها چنین مجالی در کار نیست». (۱۰)

خداوند از آن جهت که مطلق است از دید ما که در جهان امکان به سر می‌بریم، دورترین دوری است، و درست به همین دلیل، یعنی دورترین دوری بودن او و نیز به دلیل غیرمتناهی بودنش، نزدیک‌ترین نیز هست. قرآن، الله را منزه از هر توصیفی می‌داند (۱۸۰/۳۷) و این مساله را که چیزی مانند او باشد، نفی می‌کند (۱۱/۴۲) و نیز او را از رگ گردن به آدمی نزدیک‌تر توصیف می‌کند (۱۶/۵۰) یا درختچه موسی(ع) را چنین خطاب می‌کند که من الله‌ام و این که به هر سوی روی کنیم آن وجه‌الله است (۲/۱۱۵).

در بهاگاوادگیتا، برهما درون و نیز برون تمام موجودات است، بسیار دور است و در عین حال به همه نزدیک هم می‌باشد (۱۳/۱۶). در دائود جینگ چنین آمده: «… دائو را بزرگ (دا) خوانم، بزرگ را گستردن (شی) خوانم، گستردن را به [مکان] دور رفتن (یوآن) خوانم، به [مکان] دور رفتن را باز آمدن (فان) خوانم، آسمان (تیان) بزرگ است، زمین (دی) بزرگ است، شهریارِ موبد (وانگ) نیز بزرگ است. در هست و نیست (یو ژونگ) چهار بزرگی است، و یکی از آن‌ها وانگ است. انسان (رن) نمونه‌ای است از زمین، زمین نمونه‌ای است از آسمان، آسمان نمونه‌ای است از دائو، [و] دائو را نمونه، قائم به خود (ذی ران) است» (فصل ۲۵). ذکر کامل موضوعات مورد اهتمام متافیزیک سنّتی — چنان که شوان یکی از سخنگویان آن است — نیازمند مجال دیگری است. (۱۱)

آثار فریتیوف شوان:

– ابعاد اسلام (۱۹۳۵)

– De Quelques aspects de l»Islam

– Dimensions of Islam

– وحدت متعالی ادیان (۱۹۴۸)

– De l»Unité transcendante des religions

– The Transcendent Unity of Religions

– چشم دل (۱۹۵۰)

– L»Oeil du cœur

– The Eye of the Heart

– چشم‌اندازهای روحانی و واقعیات انسانی (۱۹۵۳)

– Perspectives spirituelles et faits humains

– Spiritual Perspectives and Human Facts

– راه‌های عرفان (۱۹۵۷)

– Sentiers de gnose

– Ways of the Gnosis

– کاست‌ها و نژادها (۱۹۵۷)

– Castes et races

– Casts and Races

– مقامات حکمت (۱۹۵۸)

– Les Stations de la sagesse

– Stations of Wisdom

– نگاره‌های جان (۱۹۶۱)

– Images de l»Esprit

– Images of the spirit

– فهم اسلام (۱۹۶۱)

– Comprendre l»Islam

– Understanding Islam

– پرتوی بر جهان‌های کهن (۱۹۶۸)

– Regards sur les mondes anciens

– Light on the Ancient Worlds

– منطق و تعالی (۱۹۷۰)

– Logique et transcendance

– Logic and Transcendence

– صدف و گوهر در ادیان (۱۹۷۵)

– Forme et substance dans les religions

– Form and Substance in the Religions

– طریقت به مانند اصل و راه (۱۹۷۸)

– L»Ésotérisme comme principe et comme voie

– Esoterism as Principle and as Way

– تصوف: حجاب و محجوب (۱۹۸۰)

– Le Soufisme, voile et quintessence

– Sufism: Veil and Quintessence

– آیین مسیح / اسلام: جستارهایی در باب وحدت‌گرایی طریقتی (۱۹۸۱)

– Christianisme/Islam: visions d»oecuménisme ésotérique

– Christianity / Islam: Essays on Esoteric Ecumenism

– از ایزدان تا مردمان (۱۹۸۱)

– Du Divin à l»humain

– From the Divine to the Human

– در تعقیب دین جاویدان (۱۹۸۲)

– Sur les traces de la Religion pérenne

– On the Traces of Perennial Religion

– رویکردهایی به نمود دینی (۱۹۸۴)

– Approches du phénomène religieux

– Approaches to the Religious Phenomenon

– بازیافتن انتگرال متافیزیکی (۱۹۸۵)

– Résumé de métaphysique intégrale

– Resume of Metaphysical Integral

– داشتنِ کانون(۱۹۸۸)

– Avoir un centre

– To Have a Center

– ریشه‌های وضعیت انسانی (۱۹۹۰)

– Racines de la condition humaine

– Roots of the Human Condition

– جواهر سلوک (۱۹۹۱)

– Les Perles du pèlerin

– The Pearls of the Pilgrim

– نگاره‌های جمال ازلی و عرفانی‌، نقاشی‌های فریتیوف شوان (۱۹۹۲)

– Images of Primordial and Mystic Beauty , Paintings by Frithjof Schuon

– بازی نقاب‌ها (۱۹۹۲)

– Le Jeu des Masques

– The Play of Masks

– تطوّر انسان (۱۹۹۵)

– La Transfiguration de l»Homme

– The Transfiguration of the Man

– گنجینه‌های آیین بودا (۱۹۹۷)

– Trésors du Bouddhisme

– Treasures of the Buddhism

– خورشید بال‌دار: هنر و فلسفه میان سرخپوستان

– Le Soleil de Plumes, Art et Philosophie des Indiens des plaines

– The Feathered Sun: Plains Indians in Art and Philosophy 

پی‌نوشت:

۱. در مورد زندگی شوان به زبان فارسی، رک. مقدمه فارسی مینو حجّت در کتاب گوهر و صدف عرفان اسلامی، ص ۵۱-۵۸ و نیز نک. *فروزان راسخی، زندگی‌نامه فریتیوف شوان، نقد و نظر، سال چهارم، شماره سوم و چهارم، تابستان و پاییز ۱۳۷۷.

۲. در باب این تمایزات رک. سید حسین نصر، «هنر و زیبایی از دیدگاه شوان» در هنر و معنویت، ترجمه و تدوین انشاءالله رحمتی، مجموعه مقالاتی است که شامل مباحث نظری پیروان جاویدان خرد پیرامون هنر است و ترجمه فارسی پنج مقاله شوان را در خود جای داده است. علاوه بر منبع بالا نک. سید حسین نصر، معرفت و معنویت، ترجمه انشاءالله رحمتی، نشر سهروردی، فصل هشتم، «هنر سنّتی: سرچشمه معرفت و رحمت».

۳. شوان، «اصول و معیارهای هنر» در کتاب هنر و معنویت، ص ۱۱۰.

۴. همان.

۵. نک. شوان، «حقوق و تکالیف هنر» در کتاب، هنر و معنویت، ص۱۵.

۶. شوان، «درباره صورت‌ها در هنر» در کتاب هنر و معنویت، ص ۵۱ و ۵۲

۷. همان، ص ۵۲ و ۵۳

۸. شوان، «دلیل مبتنی بر تصور جوهر» در کتاب عقل و عقلِ عقل، ترجمه بابک عالیخانی، ص ۱۰۰.

۹. *سید حسین نصر، مروری بر اندیشه‌های دین‌پژوهی شوان، ترجمه شهاب‌الدین عبّاسی، ماهنامه اخبار ادیان ، شماره ۱، سال ۱۳۸۲.

۱۰. شوان، عقل و عقلِ عقل، ترجمه بابک عالیخانی، نشر هرمس، چاپ اوّل:۱۳۸۴، مقاله پنجم، دلیل مبتنی بر تصور جوهر، ص ۹۲؛ که این کتاب شامل هفت مقاله شوان جهت پی‌گیری بیان متافیزیک در بیان شوان به زبان فارسی، مناسب‌ترین اثری می‌باشد که تاکنون به چاپ رسیده است. نیر نک. خرد جاویدان، به کوشش شهرام یوسفی فر، انتشارات دانشگاه تهران؛ و نک. جام نو و می کهن، به کوشش مصطفی دهقان، موسسه تحقیقات و علوم انسانی، چاپ نخست، ۱۳۸۴.

۱۱. علاوه بر منابع مذکور در پاورقی قبلی، جهت بحث جامعی پیرامون چارچوب متافیزیک سنّتی رک. معرفت و معنویت، فصل چهارم، «علم قدسی».

* مقالاتی که که با نشانه * آمده‌اند در سایت www.JavidanKherad.ir قابل دسترسی هستند.


 

زیبایی و هنر

مقدمه
نوشتار حاضر بر آن است تا با نگاهی هستی‌شناسانه، بر زیبایی در هنر به معنای نسخه‌برداری (بازنمایی یا محاکات) تأملی داشته باشد؛ لذا پس از تبیین دو نگاه معرفت و هستی‌شناسانه به زیبایی، به بیان نظریه نسخه‌برداری در هنر پرداخته و در نهایت، تعریف و زیبایی آن را به چالش می‌کشد.

زیبایی از دو منظر معرفت و هستی‌شناسی
گاه فارغ از این‌که آیا معرفت به زیبایی، امکان دارد یا خیر، اگر معرفت به آن ممکن است، از چه راهی و با چه ابزاری این امر تحقق می‌یابد؟ نفس ماهیت و حقیقت زیبایی مورد مطالعه قرار می‌گیرد و تمام همّ و غم، صرف وصول به حقیقت زیبایی و کشف آن می‌گردد که در این صورت موضوع معرفت، خود هستی و حقیقت زیبایی است؛ اما گاهی مطالعه زیبایی و دریافت آن، با توجه به تأثیری که زیبایی در ما می‌گذارد، و چیستی و ماهیت این تأثیر، صورت می‌پذیرد؛ که در این صورت ما به حقیقت زیبایی دست نخواهیم یافت، زیرا موضوع مورد بحث، دریافت زیباشناسانه‌ی ما — که نوعی معرفت است — خواهد بود. در حقیقت، معرفت من مورد مطالعه قرار گرفته که این امری قائم به من است. در این صورت مراد از زیبایی‌شناسی، شناخت حقیقت زیبایی (که اساساً غیر از درک‌کننده‌ی زیبایی است) نیست. پس در رویکرد معرفت‌شناسانه به زیبایی، متعلقِ معرفت درک زیبا‌شناسانه و در رویکرد هستی‌شناسانه، حقیقت زیبایی متعلقِ معرفت خواهد بود.

نظریه نسخه‌برداری (بازنمایی یا محاکات) در هنر
از نظریه‌های مطرح در تبیین ماهیت هنر، نسخه‌برداری است که قدمت تاریخی آن به یونان باستان و فرم‌های ایده‌آل (ideal forms) افلاطون می‌رسد. این فرم‌ها (که به مُثل افلاطونی معروف هستند) حقیقت موجودات عالم طبیعت‌اند و موجودات عالم طبیعت جز سایه و نسخ‌های از آن مُثل نیستند.

برخی اندیشمندان با استفاده از سخن افلاطون در تبیین ساختن (۱. مثال یا فرم ایدهآل را خدا می‌سازد؛ ۲. تخت‌خوابی که نجار می‌سازد؛ از روی فرم ایده‌آل نسخه‌برداری می‌شود ۳. تصویر تخت‌خواب از روی ساخته نجار، به دست نقاش ترسیم می‌شود) ماهیت هنر را نسخه‌برداری دانسته‌اند که در این صورت، نقاش از صور موجودات طبیعی و یا از صور اشیایی که به دست امثال نجار و آهنگر ساخته شده نسخه‌برداری می‌کند که هر دو، نسخه‌هایی از صور مثالی در عالم مُثل هستند. در پی ارزش نازلی که این تعریف — به سبب وساطت یا ساخته نجار در نسخه‌برداری هنرمند از امر عینی (فرم‌های ایده‌آل) — برای هنر قایل می‌شود و اثر هنری را نسخه‌ی نسخه‌ی امر عینی می‌داند و نه نسخه امر عینی، کوشش شده تا با تقریر دیگری از سخن افلاطون، هنر ارزشمندتر گردد.

در این تقریر، هنرمند به جای آن‌که از اشیای موجود در جهان محسوس نسخه بردارد از جهان صور مثالی نسخه برمی‌دارد. در این نگاه لزوماً این معنا وجود ندارد که ایده تخت‌خواب در ذهن هنرمند از آن مثال افلاطونی وجود دارد بلکه هنرمند صورت ایده‌آل را با چشم دل نگریسته و آن را به تصویر می‌کشد که به این ترتیب ارزش نقاشی هم‌سنگ تخت‌خواب نجار و موجودات جهان محسوس خواهد بود.

زیبایی و هنر (نسخه‌برداری)
آن‌چه در گفتار فیلسوفان و سخنوران در این عرصه یافت می‌شود ما را بدین معنا رهنمون می‌سازد که زیبایی‌شناسی آثار هنری، صرفاً جنب‌های معرفت‌شناسانه دارد. با کمی تأمل در هنر و تعریف آن در می‌یابیم که ملاک زیبایی آن (با صرف نظر از نقد و ایراد‌هایی که به تعریف هنر وارد است و بحث در آن مجالی دیگر را می‌طلبد) توهم یا ایجاد پندار (دیدن امر عینی) و رعایت قرارداد‌ها است و در نهایت فهم یک اثر هنری، مستلزم شناخت قراردادها و همانندی است. این سخن «کلمه زیبا و مشتقات و مترادفات آن، نه‌تنها در مورد طبیعت و آثار هنری بلکه برای ابراز درک و لذت زیبا‌شناسانه از چیزهای ساخته انسان هم که منظور اولیه از ساخت‌شان پدید آوردن یک اثر هنری نیست به کار می‌رود» پلی است برای برقراری ارتباط بین هنر و زیبایی. این جاست که توجیه و کشف ماهیت زیبایی به واسطه فحص در ماهیت و داوری زیبا‌شناسانه صورت می‌گیرد. چنان‌چه از این منظر مشاهده می‌شود زیبایی از مقوله درک است و مخاطب اثر هنری (با درک زیبا‌شناسانه خود و لذت بردن از آن) آن را می‌یابد. این نتیجه رنسانس و فعالیت‌هایی است که در قبال پاسخ به شکگرایی (ممکن نبودن معرفت به واقع) صورت گرفته و باعث شده تمرکز مباحث فلسفی غرب عمدتاً بر معرفت‌شناسی باشد؛ اما فیلسوفان مسلمان به علت مطرح نبودن جریان شکاکیت (غرب) در بین ایشان، محور فعالیت خود را بر هستی‌شناسی متمرکز نموده و در ضمن آن به برخی مباحث معرفت‌شناسی – که ضروری و لازم بوده – پرداخته‌اند. حال اگر با هنر و زیبایی به صورت هستی‌شناسانه روبه‌رو شویم، آیا می‌توانیم هنر را نسخه‌برداری بدانیم؟ آیا توجیه و تبیین زیبایی آثار هنری وابسته به درک هماهنگی بین اصل و نسخه و رعایت قراردادها است؟

ارزش تعریف به آن است که خود معرّف (تعریف‌شونده) را نشان دهد نه این که پای امر دیگری به میان آورد. وقتی هنر به عنوان نسخه‌برداری بیان می‌گردد، این پرسش مطرح می‌شود که اصلاً نسخه‌برداری یعنی چه؟ البته تبیین‌های خوبی راجع به نسخه‌برداری صورت گرفته و شاید اصلاً نیازی به تعریف آن نباشد اما آیا می‌توان این را تعریف حقیقی هنر دانست؟ مسلماً خیر، چرا که ماهیت نسخه‌برداری یا بازنمایی به طور کامل متمایز از هنر است.

باید تعریف چنان باشد که جامع افراد و مانع اغیار باشد و حقیقتاً خود هنر تعریف گردد یعنی اگر جنس و فصل (به اصطلاح منطقیون) یا ذاتیاتی برای آن وجود دارد، آن‌ها بیان گردند و یا اگر چنین نیست از ویژگی‌ها و عوارض ظاهری آن برای معرفی استفاده گردد نه این که از ماهیتی دیگر همچون نسخه‌برداری یا بازنمایی کمک گرفته شود. بر فرض پذیرفتن تعریف هنر به نسخه‌برداری، مراد از زیبایی اثر هنری در جمله «این تابلوی نقاشی زیباست» چیست؟ آیا این سخن «زیبا و مشتقات آن برای ابراز درک و لذت زیبا‌شناسانه از اشیای طبیعی آثار هنری و غیره است. زیبایی اثر هنری وابسته به درک هماهنگی بین اصل و نسخه و رعایت قرارداد‌ها است» صحیح است یا خیر؟ شاید با نگاهی سطحی بگوییم بله، اما اگر کمی دقت کنیم این سخن را صرفاً بیان حالت درونی خود در مقابل این اثر هنری می‌یابیم نه بیان زیبایی آن اثر.

استفاده از حالت درونی و ادراک ما در تبیین زیبایی آثار هنری، به میان کشیدن واسطه‌ای است که اساساً ماهیتی متمایز با زیبایی دارد و عبارت از درک است. زیبایی اثر هنری باید به گونه‌ای تبیین گردد که زیبایی، نمود و نمایی خاص و ناشی از اثر باشد چه مورد درک مخاطبی واقع گردد و چه نگردد. مثل بوی خوش گل‌ها که چه کسی آن را ببوید و چه کسی آن را نبوید گل بوی خوش را دارد و کسی که آن را می‌بوید از بوی آن لذت می‌برد. زیبایی نیز به همین گونه، نما و صورتی از اثر است.

نگاه معرفت‌شناسانه به هنر و زیبایی، عاجز از تعریف و تبیین ماهیت این دو است و چاره‌ای جز هستی‌شناسی برای حل این معما نیست.


 

چهارشنبه، ۲۹ اسفند ۱۳۸۶

چهارشنبه، ۲۹ اسفند ۱۳۸۶ هجری خورشیدی
۱۹ مارس ۲۰۰۸ میلادی
۱۱ ربیع الاول ۱۴۲۹ هجری قمری

دو درگذشت و یک تولد در تاریخ فرهنگی-هنری امروز قابل ره‌گیری است.

۷۳ سال پیش در چنین روزی سید اشرف الدین حسینی، شاعر، طنزپرداز و روزنامه‌نگار، درگذشت. انتشار روزنامه آزادی‌خواه «نسیم شمال» از فعالیت‌های اوست.

۱۸۵ سال پیش در چنین روزی از سال میلادی الکساندر آستروفسکی، نمایش‌نامه‌نویس روس متولد شد. استروفسکی از بزرگ‌ترین نمایش‌نامه‌نویسان دوره واقع‌گرایی روسیه است. «طوفان» و «دختر برفی» از آثار اوست.

و ۱۹ سال پیش از میلاد مسیح (ع) در چنین روزی پابلیوس ویرژیلیوس مارو، معروف به ویرژیل درگذشت.

❋ ❋ ❋

ویرژیل

پابلیوس ویرژیلیوس مارو، معروف به ویرژیل، از بزرگ‌ترین شاعران جهان، در پانزدهم اکتبر سال هفتاد قبل از میلاد در روستای «اند» متولد شد. سال‌های کودکی و نوجوانی ویرژیل مصادف بود با یکی از متشنج‌ترین دوره‌های تاریخ روم باستان. کینه شدید ویرژیل نسبت به نفاق و ناسازگاری میان ملت و نیز عشق به برقراری صلح و نظام حکومتی استوار، که از آثار او پیداست، متاثر از تجربیات تلخ او در این دوران است.

ویرژیل پس از تصنیف منظومه «شبانی» در سال ۳۷ قبل از میلاد، سرودن «انه اید» را آغاز کرد؛ کتابی حماسی که برای او شهرتی کم‌نظیر و ابدی پدید آورد.

«انه اید» حماسه ملی مردم روم باستان و بزرگ‌ترین منظومه عهد باستان است. این حماسه در دوازده بند سروده شده است و چنان موزون و ژرف است که پرشکوه‌ترین شعری خوانده می‌شود که تاکنون بر زبان انسان جاری شده است.

ویرژیل در نوزدهم مارس سال نوزدهم قبل از میلاد درگذشت.

* Virgil


 

انگیزه آزادی محرومان به روایت ادبیات معاصر

فتح الله بی نیازمعمولاً از این و آن می‌شنوید که «آدم‌های ندار به آن‌چه دارند راضی‌اند، خدا را شکر می‌گویند و در قید و بند چیز موهومی به نام آزادی نیستند.» این حرف توهین و استخفافی بیش نیست و در خور انسانی نیست که با ابتدایی‌ترین مفاهیم جامعه‌شناسی و روان‌شناسی آشنایی دارد. حرف کسانی است که می‌خواهند انفعال خود را در مقابل همنوعان دردکشیده خود توجیه کنند. اتفاقاً مردمان محروم هم به آزادی می‌اندیشند، اما نه به‌شکل روشن‌فکر و یا فرد متنعم. تمنای محرومان به آزادی نه از زبان خودشان که از زبان حافظ، مسعود سعد سلمان، نسیم شمال و… هدایت، احمد محمود و جلال آل‌احمد به گوش ما می‌رسد. درباره مردمان فقیر، جنایت و مکافات داستایفسکی، بیشترِ نود داستان کوتاه فاکنر، خصوصاً داستان‌هایی چون واش، یا داستان‌های «زندگی من» و «موژیک‌ها» اثر چخوف چه می‌توان گفت؟

مثال‌هایی که سر به فلک می‌زنند، حالا نوبت را به نویسندگانی چون نادین گردیمر و ایزابل آلنده، ماریو بارگاس یوسا، و آریل دورفمان می‌دهند که آن‌چه را دیگران در لایه فوقانی آثارشان می‌آوردند، به‌طرزی استادانه در لایه دوم و سوم روایت‌های‌شان می‌آورند؛ ضمن این‌که خود را از تنگنای چهارچوب‌های تاریخی خلاص می‌کنند و خودشان نویسنده تاریخ می‌شوند.

باری، اگر مردم موقع برخورد به همسایه یا خویشاوند بپرسند: «تازگی‌ها کجا سیل یا زلزله آمده؟ یا این روزها چند نفر خودکشی کرده‌اند؟ یا این هفته خلافکارها چند خانواده را قتل‌عام کردند؟» سؤال‌های‌شان نشان‌دهنده‌ی این واقعیت است که از نظر اجتماعی از زمین و آسمان بدبختی می‌بارد. از نظر فلسفی چنین پرسش‌هایی نشان‌دهنده‌ی گرایش مردم به نیهیلیسم یا دقیق‌تر بگوییم ترکیب خاصی از نیست‌انگاری و پوچ‌گرایی (نوع عملی و نه فلسفی) است. شایعه نیهیلیستی در یک جامعه نه‌تنها از عمق فاجعه‌های روزمره که از نومیدی و افسردگی مردم حکایت می‌کند. طبعاً نویسندگان و شاعران از این امر خطیر نمی‌گذرند. آثار نویسندگان یونان باستان و تا حدی روم، نیز اشعار جان‌سوز مسعود سعد سلمان، خاقانی و عارف بزرگ‌مان عطار و ده‌ها شاعر دیگر بیانگر این ادعاست. در آلمان، کریستیان فریدریش هبل (۱۸۱۳-۱۸۶۳) در سال ۱۸۴۰ نمایش‌نامه‌ای نوشت به نام یودیت (Judith) که موضوع آن را از تورات گرفته بود. در این نمایش‌نامه مردم یادشان رفته بود سلام و علیک کنند و به جای آن می‌پرسیدند: «خبر تازه‌ای از ستمگری هولوفرنس نداری؟»

هولوفرنس سرداری آشوری بود که شهر را اشغال کرده بود. در این نمایش‌نامه، زن‌ها بی‌کار نمی‌نشینند و بالاخره یکی‌شان به اسم «یودیت» به‌نوعی خود را به هولوفرنس نزدیک می‌کند و او را می‌کشد.

داستان ناپدیدشدگان نیز که در هشت فصل و دوازده بخش نوشته شده است و ده بخش آن از منظر دانای کل و بخش‌های چهار و هشت از زبان یکی از شخصیت‌های داستان روایت می‌شود، درباره پایمردی زن‌هاست؛ روایتی از اتحاد و مبارزه مردم در مقابل دیکتاتوری و ظلم – مردمی که از نظر طرفداران حکومت «شمار انگشت‌شمار مخالفان نظام» و «تروریست» خوانده می‌شوند. در این داستان، جنبش مردمی به‌وسیله زنانی صورت می‌گیرد که شوهران، پدران و پسران‌شان به‌دست نیروهای دولت دستگیر و زندانی شده‌اند و هیچ خبری از آن‌ها نیست. در مقابل این مردم، یک هنگ ارتش قرار دارد؛ مرکب از ستوانی خشک، مقرراتی و خشن، عده‌ای سرباز و گماشته‌ای که از اهالی روستاست، ولی در خدمت ارباب بود و از نظر مردم خائن محسوب می‌شود. فرماندهی هنگ، به‌ عهده سروانی است که تازه از پایتخت اعزام شده است. مأموریت او در راستای هدف دولت، آشتی ملی یعنی جلب حمایت و همدردی مردم است که آغاز یک دوره بازسازی اقتصادی و اجتماعی، از بین بردن تشنج و درگیری است؛ که البته او در این امر موفق نمی‌شود.

داستان، ظاهراً «بی‌زمان» است، اما مکان وقوع آن روستایی کوهستانی و دورافتاده به‌نام «لانگا» در کشور یونان است که تحت اشغال آلمان‌ها است. کوه‌های این روستا محل تجمع مبارزان و مخالفان دولت است که به‌وسیله ارتش سرکوب شده‌اند. روستا، دارای رودخانه‌ای است که هر از گاهی جسدی را با خود به ساحل می‌آورد. از نظر دکتر دهکده، علت مرگ این اجساد ضربه‌های شدید، سوختگی، شکستگی، استخوان و داخل شدن آب در شش‌ها همراه با تحمل گرسنگیِ زیاد است. به‌عبارتی آن‌ها پیش از مردن، شکنجه شده، سپس در آب انداخته شده‌اند. صورت‌های آن‌ها چنان کوفته شده که به هیچ‌وجه قابل شناسایی نیستند. اما نظامیان، خصوصاً ستوان، اصرار دارند که علت مرگ را ضربه‌های ناشی از حرکت جسد در رودخانه بیان کنند. حتی ادعا می‌کنند که این افراد شورشیانی بوده‌اند که به‌دست رفقای خودشان و به‌خاطر اختلاف عقیده به رودخانه پرتاب شده‌اند؛ در عین حال نظامیان، خصوصاً ستوان مدام بر «فعالیت‌های جنایت‌کارانه‌ی شوهرها» تأکید می‌کنند. پیش از آمدن سروان، جسدی در کنار رودخانه پیدا می‌شود و ارتش جسد را در جایی نامعلوم دفن می‌کند. پس از آن پیرزنی به‌نام «سوفیا آنخِلوس» ادعا می‌کند که جسد از آنِ پدرش بوده است. به ملاقات سروان می‌رود و از او می‌خواهد که نبش قبر کنند و جسد پدرش را به او بدهند تا بتواند خودش با تشییع جنازه شایسته‌ای او را دفن کند. ولی ستوان ادعا می‌کند که پدر، شوهر و پسران سوفیا سیاسی بوده‌اند و مدتی است که ناپدید شده‌اند و سوفیا به‌منظور تبدیل کردن خانواده‌اش به «افراد شهید»، می‌خواهد تشییع جنازه راه بیندازد و حکومت را مقصر جلوه دهد. از این رو از سروان می‌خواهد که خواسته او را نپذیرد. در نتیجه سروان از انجام خواسته پیرزن سرباز می‌زند و می‌گوید چه‌بسا که پدرش زنده باشد و به‌زودی به خانه بازگردد. در همین هنگام جسد دیگری پیدا می‌شود و سوفیا بدون این که جسد را ببیند، ادعا می‌کند جسد از آنِ شوهرش است و درخواست تحویل و تدفین آن را می‌کند. او به‌منظور تحقق خواسته‌اش با تمامی زن‌های خانواده‌اش و تنها مرد خانواده یعنی نوه‌اش، شبانه‌روز کنار جسد می‌نشیند. سروان چون جسد را قابل شناسایی نمی‌داند، از تحویل آن خودداری می‌کند. او به‌منظور جلب همکاری کشیش دهکده و آرام کردن اوضاع، نزد او می‌رود و از او می‌خواهد «چون هویت جسد معلوم نیست از شرکت در مراسم تدفین امتناع کند.» کشیش با آن‌که به مشخص نبودن هویت جسد اذعان دارد، ولی قبول نمی‌کند؛ و با این ادعا که مردان این خانواده‌ها ناپدید شده‌اند و هیچ خبری از آن‌ها نیست، عمل سوفیا را توجیه، از او حمایت می‌کند و از سروان می‌خواهد برای ایجاد آرامش در دهکده، زندانیان سیاسی را آزاد کند و مرده‌ها را به خانواده‌های‌شان باز گرداند. در نهایت سروان، او را از دستگیری «آلکسیس» نوه‌ی پانزده ساله سوفیا مطلع می‌کند و آزادی‌اش را مشروط به همکاری کشیش مبنی بر دفن شبانه و کاملاً خصوصی جسد اول (ظاهراً پدر سوفیا) و پراکنده شدن زن‌ها از اطراف رودخانه می‌کند. سروان برای آن‌که سوفیا از تدفین جسد دوم چشم‌پوشی کند، به‌پیشنهاد ستوان و گماشته، با زن دیگری که مورد اعتماد و اعتنای اهالی دهکده نیست، تبانی می‌کند و از او می‌خواهد ادعا کند جسد از آنِ شوهر اوست. خبر به‌گوش پیرزن و مردم ده می‌رسد و به‌پیشنهاد آلکسیس هر سی و هفت خانواده دهکده ادعا می‌کنند که جسد متعلق به یکی از بستگان آن‌ها می‌باشد و به‌منظور تحویل گرفتن جسد دادخواست‌هایی تنظیم و به ارتش عرضه می‌کنند. سروان این کار را یک توطئه می‌داند. برای رسیدگی به مسأله یک قاضی از پایتخت می‌آید و از درخواست‌کنندگان بازپرسی می‌کند که البته راه به جایی نمی‌برد. سروان عملاً دنباله‌رو ستوان است و از او خط می‌گیرد. یکی از بهترین شخصیت‌پردازی‌ها، هم در معنا و هم در ساختار، در مورد ستوان به‌کار گرفته شده است. او فاشیستی تمام‌عیار و توطئه‌گری بی‌رحم است که فقط در اندیشه به هدف رساندن مقاصد خود است. روش‌های او شبیه افراد امنیتی «چکا» و «ان.ک. و.د» استالین است که فقط دنبال سرنخی برای هدف «دوگانه‌شان» یعنی اثبات حقانیت خود و نابودی همنوعان‌شان بودند. از سوی دیگر، خبر در پایتخت ابتدا به‌عنوان موضوعی کمدی و بعد به‌صورت یک شایعه عنوان می‌شود. دولت برای این که از سوءاستفاده احزاب و نشریه‌های مخالف جلوگیری کند؛ زن خبرنگاری را برای مصاحبه با زنان دهکده به آن‌جا می‌فرستد. سروان در برخورد با خبرنگار علت رفتار زن‌ها را عقب‌ماندگی ذهنی و عاطفی، حاشیه‌نشینی، دور بودن از تمدن، وحشیگری و درنهایت جنونی گروهی بیان می‌کند و می‌گوید آن‌ها با این کارشان نقش خود را به‌عنوان مادر، همسر و خواهر در خانواده به لجن کشانده‌اند و وارد عرصه سیاست شده‌اند، که هیچ ربطی به آن‌ها ندارد. سروان جلسه مصاحبه را تبدیل به‌یک نمایش می‌کند. او از قبل ترتیب آزادی مشروط یکی از پسران سوفیا و اعزام او را از پایتخت به روستا می‌دهد و وی را به جلسه مصاحبه می‌آورد. به این ترتیب مصاحبه با یک‌یک زن‌ها منتفی می‌شود و سروان فقط از سوفیا می‌خواهد که بنشیند تا خبرنگار با او مصاحبه کند، اما سوفیا پیشنهادش را رد می‌کند و به‌منظور مطلع کردن عروسش از آمدن شوهرش، به‌خانه می‌رود و شب با وجود آن که پسرش به خانه برگشته، دوباره به کنار رودخانه می‌رود و در انتظار جسد دیگری می‌نشیند. ناباوری مردم از یک سو و مضکه‌بازی‌هایی که توان اجرایی‌اش را از قدرت می‌گیرد، خیلی ساده در عین حال مؤثر در پدید آمدن چنین انتظاری به‌تصویر کشیده می‌شود. تمهیدات داستانی در حداقل باقی می‌مانند و بازی با زبان در حد صفر است، آن‌چه به فرایند داستان تداوم منطقی می‌بخشد و به‌اصطلاح تعلیق و کشش بریا خواننده به‌وجود می‌آورد، خود «قصه» است و روایتی از دل آن و روابط شخصیت‌هایش نوشته می‌شود. نکته‌ای که غیابش در این رمان غیرقابل‌انکار است و در واقع یکی از نکات ضعف آن محسوب می‌شود، درون‌کاوی مردم تحت ستم و تصویر روان‌شناختی آن‌ها است. خیلی ساده بگویم: در جامعه‌ای که ستم به شکل نیرویی بی‌احساس و غیرمنطقی روند عادی زندگی را به‌هم می‌ریزد، مردم در همان حال که ممکن است در عالی‌ترین سطح دست به مبارزه بزنند، دست‌خوش بدترین و تباه‌کننده‌ترین عوامل هم می‌شوند و از یأس، خودکشی، مهاجرت، احساس تنهایی، دعوا و مشاجره روی مسائل خیلی معمولی، خودتخریبی با اعتیاد، و میگساری، نیست‌انگاری و تمایل به ویرانی مصون نمی‌نمانند. نگاهی عینی به زندگی روستائیان، شهروندان، قوم‌ها و ملت‌هایی که هم‌زمان با مبارزه با نیروهای جّبار داخلی و خارجی دچار انحطاط (دست‌کم به صورت موقت) شده‌اند، افاده‌ای است در اثبات مدعایی که بهتر است با ذکر مثال از اعتبارش نکاهیم.

بنابراین، ضمن تأکید بر ارزش این رمان، نمی‌توان کم‌کاری نویسنده را در این مقوله نادیده گرفت.

به هر حال، «سرگئی» فرزند آزادشده سوفیا کاری به سیاست ندارد و اشتباهاً دستگیر و زندانی شده است. از این رو سوفیا احساس می‌کند که پسرش اقرار کرده یا نوشته‌ای را امضا کرده است. او به‌خاطر این که سبب شادمانی سروان نشود، نه‌تنها با دیدن سرگئی ابراز احساساتی از خود نشان نمی‌دهد، بلکه مانند سایر زنان شرکت‌کننده در مصاحبه، که سراغ مردان‌شان را از سرگئی می‌گیرند، نشانی از شوهر و پسر دیگرش نمی‌جوید. ادامه تحصن زن‌ها به رهبری سوفیا در کنار رودخانه، سبب اعتراض مقامات دولتی و «فیلیپ کاستوریا» ارباب دهکده می‌شود و با فرستادن پیغام توسط گماشته، سروان را تهدید می‌کند و او را تحت فشار قرار می‌دهد. ارباب پیغام می‌دهد پیش از آنکه سرهنگ آلمانی که یک خارجی است برای سر و سامان دادن اوضاع بیاید، سروان غائله را ختم کند؛ در غیراین‌صورت خودش اقدام خواهد کرد؛ وحدتی که استثمارگران و ستمگران به‌شکل ناگفته و نامکتوب با هم دارند و نویسنده با دلالت‌های ضمنی به ما نشان می‌دهد. ارباب و ستوان تنها راه چاره را برخورد مسلحانه می‌دانند، اما سروان جنگ واقعی را نبرد با زن‌ها، دختران جوان و پسربچه‌ها نمی‌داند و سعی می‌کند از طریق مذاکره و تهدید سوفیا اوضاع را آرام کند. به همین دلیل دوباره آلکسیس را دستگیر می‌کند و به سوفیا می‌گوید اگر زنان ده را به خانه‌های‌شان بازگرداند، فردا نوه‌اش را آزاد می‌کند، وگرنه او را به پایتخت خواهد فرستاد. نویسنده به وحدت مردم کیفیت استعلایی می‌بخشد و در ادامه سوفیا می‌گوید نمی‌تواند تصمیم آن‌ها را تغییر دهد. او با برانگیختن احساسات خانوادگی سروان، خواهان چند ساعت ملاقات خصوصی با نوه‌اش می‌شود. سوفیا از نوه‌اش که ظاهراً در مورد کارهای مادربزرگش مردد است، می‌خواهد تا آن‌جا که می‌تواند کم حرف بزند و به او می‌فهماند مقابله با ارتش به‌خاطر دستگیری مردها و خواستن مرده‌های‌شان درواقع قدرت آن‌ها را نمایان می‌کند و کار درستی بوده است. همچنین به او اطمینان می‌دهد که زنده باز خواهد گشت و رفتنش به پایتخت موقعیتی پیش می‌آورد که بتواند سراغ پدر و پدربزرگش را بگیرد. تقابل‌ها در عرصه شخصیت، رخداد، گفتگوها دینامیسم خوبی به داستان بخشیده است…. به هر حال سرانجام سوفیا به سروان می‌گوید اگر می‌خواهد زن‌ها را کنار رودخانه نبیند، بهتر است مرده‌های‌شان را به آن‌ها باز گردانند و آدم‌کش‌ها را مجازات کنند. سروان از شنیدن این حرف بسیار خشمگین می‌شود. صبح روز بعد آلکسیس با یک کامیون به پایتخت فرستاده می‌شود و ستوان همراه با سربازان مسلح به‌سوی زنان کنار رودخانه می‌رود. آن‌ها درحالی‌که با جسد سومی که تازه از رودخانه پیدا شده، مواجه می‌شوند به زن‌ها حمله می‌کنند.

آریل دورفمانچیزی که به این اثر اعتبار می‌بخشد، ناتوانی و ضعف تاریخی «منطق و احساس بشری» در مقابله با چیزی است که آن هم بشری است ولی مطلقاً به جبهه «شر» تعلق دارد: «قدرت و خشونت ناشی از آن.» دورفمان این موضوع فارغِ از زمان و مکان را بدون حاشیه‌روی‌های معمول و با اجتناب از «حادثه‌سازی» کاذب که این روزها تحت تأثیر سینما در ادبیات داستانی باب شده است و متأسفانه نویسندگان بااستعدادِ جوان ما، بدون ارزیابی‌های زیباشناختی رویکردی افراطی به آن نشان می‌دهند، خیلی راحت و زنده در قالبِ رابطه فردیت‌های نظامی و روستایی تصویر می‌کند. لازم نیست حکومت حتماً فاشیستی باشد تا نویسنده‌ای مثل اینیاتسیو سیلونه «تحمل‌ناپذیری ضعیف‌ترین صدا را از جانب نگهبانان قدرت» بازنمایی کند. نکته ظریف – پنهان یا آشکار- در مناسبات عینی سرکوب‌کننده و سرکوب‌شونده این است که امثال ستوان و سروان، اساساً مکانیکی عمل می‌کنند و از مصداق واژه معروف «مهره» فراتر نمی‌روند. آن‌ها قرار نیست با هیچ استدلال و احساسی متقاعد شوند، باید حتی در برابر «دست‌های خالی» از آن‌چه که هست، پاسداری کنند. بنابراین فریادشان قطع نمی‌شود: «وقتش رسیده که نظم را برقرار کنیم.»

دورفمان در نشان دادن این «قطعیت تاریخی» یعنی نیاز جباریت به قهر و قربانی، تردیدی به خود راه نمی‌دهد و با شجاعت هنرمندانه‌ای – به‌دور از سیاسی‌نویسی- نسبیت‌انگاری رابطه «نوع‌دوستی و اقتدار» را رد می‌کند. ترجمه احمد گلشیری طبق معمول استادانه و تحسین‌انگیز است.


 

انسانی‌ترین ضد جنگ

پرونده جنگ«توهم بزرگ فیلمی است درباره‌ی جنگ، ولی بدون تبه‌کار یا قهرمان؛ تبه‌کار در حقیقت همان جنگ است.»
ژان رنوار

توهم بزرگ، اولین و شاید نمونه‌ای‌ترین فیلم ضدجنگ تاریخ سینماست. این فیلم درست در آستانه‌ی جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۳۷ ساخته شد. فیلمی راجع به دوستی و برادری در سخت‌ترین شرایط. از این جهت باید گفت انسانی‌ترین فیلم ضد جنگی است که ساخته شده است؛ چرا که جانب‌داری از هر شخصیت در مقابل دیگری تقریباً غیرممکن است. شخصیت‌ها به گونه‌ای پرداخت شده‌اند که در جایگاه خود همدلی برانگیزند.

داستان فیلم در سال ۱۹۱۶ و در زمان جنگ جهانی اول اتفاق می‌افتد. هواپیمای جنگی فرانسوی در یک مأموریت تجسسی در خاک دشمن، مورد اصابت نیروی هوایی آلمان قرار گرفته و دو سرنشین آن – مارشال و دوبولدیو- که یکی اشراف‌زاده و دیگری مکانیک بوده‌اند، به اسارت آلمان‌ها در می‌آیند. در اردوگاه، آنان با اسرای دیگری از طبقات مختلف هم‌سلول می‌شوند. این هم‌زیستی در ابتدا برای‌شان ناخوشایند است ولی در ادامه رفاقتی را سبب می‌شود که برای فرار گرد هم می‌آیند…

این‌که چند نفر و چگونه موفق به فرار می‌شوند دیدنی است، ولی تم اصلی فیلم همین میل به وحدت و دوستی در نهاد آدمی است که سبب می‌شود در هر شرایط و از هر ملّیت و نژاد، حتی برای آزادی دیگری – که تا دیروز او را در شأن خود نمی‌دانستی- حتی جانت را فدا کنی، و یا در عین این که چاره‌ای جز انجام وظیفه و کشتن اسیر فراری نداری، ولی فداکاریش را ارج بنهی وبه او ادای احترام کنی.

البته ماندگاری هر اثر هنری را گذشت زمان تعیین می‌کند، اما اتفاقاتی که در زمان اکران این فیلم افتاد و نیز وقوع جنگ دوم جهانی درست ۲ سال پس از ساخت فیلم، ازجهت دیگری این اثر را ماندگار کرده است. از اکران فیلم در کشورهای بسیاری نظیر آلمان (به دستور گوبلز وزیر تبلیغات هیتلر)، ایتالیا (به دستور موسولینی گرچه خودش فیلم را تحسین کرده بود)، بلژیک (به دستور پل هنری اسپاک وزیر خارجه برادر چارلز اسپاک فیلم‌نامه نویس فیلم) و ژاپن و… جلوگیری به عمل آمد. آلمان‌ها آن را دشمن شماره یک سینمایی نامیدند و در طول جنگ بیش از ۲۰۰ کپی فیلم را از بین بردند. حوادث و اتفاقات زیاد است و در این مجال نمی‌گنجد.

اهمیت و تأثیرگذاری رنوار و فیلم‌هایش در تاریخ سینما بر کسی پوشیده نیست، تا آن‌جا که بیشترین تأثیر و نفوذ بر موج نو فرانسه را از آن او دانسته‌اند. رنوار یک رهبر تمام و کمال بود که نظارت و اعتقادش بر انجام کار را به همه عوامل منتقل می‌کرد. معروف است که رنوار هنگام شروع هر کاری، کلاهش را به احترام کار همه عوامل از سر بر می‌داشت و این‌گونه باور به موفقیت را به همه تزریق می‌کرد. ستایش از آثار او هم در میان سینماگران و منتقدان در شمار نمی‌آید. اورسن ولز می‌گوید: «اگر قرار باشد من فقط یک فیلم را نجات دهم، آن توهم بزرگ است.»

اما ایده این فیلم ماندگار را رنوار از کجا شکار کرده است؟ رنوار در جنگ جهانی اول، خلبان تجسسی ارتش فرانسه بود، – که خودش همین عکس‌برداری‌های هوایی را عامل اساسی در گرایش به سینما می‌داند- وی یک‌بار درحالی که مورد اصابت گلوله پدافند آلمانی‌ها قرار گرفته بود، به صورت معجزه‌آسایی توسط یک خلبان جنگنده فرانسوی، نجات یافت. سال‌ها بعد رنوار در حین فیلم‌برداری فیلم – تونی- که نزدیک یک پادگان هوایی ارتش بود، مجبور به ملاقات با فرمانده پادگان می‌شود تا از سر و صدای هوایی اندکی بکاهد. در آن‌جا با ناجی خود که حالا ژنرال ارتش شده، روبه‌رو می‌شود و خاطرات زنده می‌شود. آن‌ها شب‌ها را با هم می‌گذرانند و رنوار پای خاطرات عجیب ژنرال پین سارد می‌نشیند. پین سارد داستان هفت بار اسارت خود را می‌گوید، که هر بار فرار کرده است. و این جرقه ایده‌ی توهم بزرگ بود. البته از زمان این ملاقات‌های شبانه در سال ۱۹۳۴ تا ۱۹۳۷ که فیلم ساخته شود، چندین فیلم‌نامه نوشته شد. یک سال بعد رنوار از چارلز اسپاکِ بلژیکی دعوت کرد تا در نوشتن فیلم‌نامه او را همراهی کند. فیلم‌نامه‌ی آن‌ها نظر هیچ کمپانی‌ای را جلب نکرد؛ چرا که در داستان هیچ شخصیت زنی نبود. (شاید بر اثر همین فشارها شخصیت زن آلمانی – السا- به داستان اضافه شد) سرانجام در سال ۱۹۳۷ با حمایت ژان گابن که در آن زمان در اوج شهرت بود، کمپانی تازه کارR.A.C سرمایه تولید فیلم را تهیه کرد تا ژان گابن هم در نقش مارشال بازی کند. نام فیلم از مقاله معروفِ نورمن آنجل- اقتصاددان انگلیسی- اقتباس شده است که در سال ۱۹۰۹ منتشر شد. وی در این مقاله جنگ را بیهوده و دلیل آن را صلاح اقتصادی مشترک کشورها می‌داند؛ که در این صورت جنگ، نه بازنده دارد و نه برنده.

گرچه توهم بزرگ نامش را به عنوان اولین ضد جنگ تاریخ سینما ثبت نمود، اما روزگار، شوخی تلخی با او کرد تا بهای ماندگاری‌اش را این‌گونه بپردازد. بخوانید جواب کوتاه رنوار را در پاسخ به سؤالی در مورد جنگ و صلح:

«من توهم بزرگ را ساختم. در آن سعی کردم تمام علایق و احساسات عمیقم را درباره سبب صلح بیان کنم. این فیلم بسیار موفق بود اما سه سال بعد، جنگ دوم آغاز شد. این تنها جوابی است که می‌توانم برای سؤال شما بیابم.»

منبع : آزادی و عشق در سینما- بهمن مقصودلو – انتشارات معین-۱۳۸۲


 

زنان و جنگ به روایت سینما

پرونده جنگ«جنگ همیشه فعالیتی مردانه بوده است. مردان در همه‌جا نیروهای رزمنده‌ی ارتش‌ها را تشکیل داده‌اند و فرمانده و ژنرال بوده‌اند. ارزش‌های جنگجویانه، که بر ماجراجویی، تهور و روح یگانگی جمعی (احساس یگانگی با افرادی غیر از خانواده در تعقیب هدف‌های مشترک) تاکید می‌ورزند همواره بیشتر به مردان مربوط بوده است تا به زنان.»
کتاب جامعه شناسی- آنتونی گیدنز

اگر چنین پیش فرضی را در مورد جنگ بپذیریم نقش زنان را در پشت جبهه‌ها تعریف کرده‌ایم. چه در شکل اسطوره‌ای آن که اصولاً جنگ‌ها با فتنه‌انگیزی زنان و یا به خاطر آن‌ها به‌پا می‌شود و یا در شکل اخلاق نوین آن (در مقابل اخلاق ویکتوریایی حاکم بر جوامع غربی تا قبل از وقوع جنگ جهانی اول) که به هر حال به عنوان یک انسان مستقل در جامعه شناخته شده است ولی باز هم به خاطر مناسبات مردسالارانه اجتماع به نبردهای اصلی وارد نشد. صد البته که صحبت ما در این موارد کلی‌گویی است و از باب غلبه چنین گفته می‌شود و کلیت ندارد. در طول تاریخ زنان بسیاری بودند که خود را وارد معرکه جنگ کردند و حتی عنان ستیزه‌جویی را به دست داشتند. از ملکه الیزابت انگلستان گرفته که در هنگام شروع جنگ تریاک با چینیان نامه‌اش را این گونه آغاز کرد: به نام مقدس منافع انگلستان که همان پول است…» تا زنان روسی که در جنگ کروس با تانک‌های تی ۳۶ جلوی پیشروی یگان‌های اس‌اس پانزر و تانک‌های تایگر آلمانی را گرفتند. اما این موارد جلوی غلبه حکومت مردان را بر ساز و کار جنگ نمی‌گیرد.

پرداخت‌های سینمایی این مقوله نیز به اندازه شکل‌های مختلف این رابطه متفاوت است. از نگاه‌های اسطوره‌ای برگرفته از کهن الگوها تا نگاه‌های فمینیستی و زن‌سالارانه. از فیلم‌هایی که زنان را در حد یک شیطان با دو شاخ و یک دم پیکان مانند نشان می‌دهد تا زنانی که قربانی شرارت مردان شده‌اند. از فیلم‌هایی که شخصیت یک زن را آن‌قدر بزرگ می‌کند که بازیگر نقش آن را القاب بزرگی همچون مادر روم می‌دهند. (این لقب به آنا مانیانی به خاطر بازی درخشانش در فیلم رم شهر بی‌دفاع داده شد.) تا فیلم‌هایی که زنان را موجوداتی ضعیف نشان می‌دهند که بدون هیچ دخالتی در کار جنگ فقط تاوان جنگ طلبی‌های مردان‌شان را می‌دهند. مانند فیلم دو خواهر ساخته مارگارتا فون تره تو. و چه بسیار می‌توان نام برد از فیلم‌هایی که زنان به عنوان همسری که تا آخرین لحظه پشتیبان شوهرش است نشان می‌دهند و یا مادرانی که در غم از دست دادن فرزندان‌شان از خود ضعف نشان نمی‌دهند و همچنان در پشت جبهه فعال هستند.

اساساً این‌گونه پرداخت‌های متفاوت را می‌توانیم در سطح گسترده‌ی آن بعد از جنگ جهانی دوم شاهد باشیم و اوج آن را می‌توانیم در فیلم‌های جنجالی دهه هفتاد امریکا قلمداد کنیم. این‌گونه باز شناسی‌های سینمایی که قطعاً منحصر در زنان هم نمی‌شد ناشی از شوک بزرگ جنگ جهانی بود که تقریباً تمام امیدها را برای داشتن دنیایی بهتر به یاس بدل کرده بود. نمونه بارز این‌گونه بازشناسی‌ها را می‌توان در فیلم‌های روبرتو روسلینی دید که به عنوان کارگردان پیشگام در مکتب نئورئالیسم فیلم‌هایی در زمینه‌ی بازشناسی زنان پس از جنگ ارائه می‌دهد. (هر چند که در تمام فیلم‌های روسلینی این درون‌مایه به چشم می‌خورد اما شاخص‌ترین نمونه این‌گونه نگاه را معمولاً به فیلم‌های او با بازی اینگرید برگمن ارجاع می‌دهند.) و یا فیلم شهر زنان ساخته فدریکو فلینی.

در این مقاله ما به بررسی دو فیلمی می‌پردازیم که دو زن را در مسیر تلاش‌شان برای ورود به معرکه جنگ نشان می‌دهد. آن‌ها هر کدام برای هدفی که برای‌شان بسیار ارزش‌مند است تلاش خستگی‌ناپذیری را شروع می‌کنند و در مقابل تمام کسانی که آن‌ها را جدی نمی‌گیرند و یا آن‌هایی که این مقوله را یک ناهنجاری می‌دانند می‌ایستند. در یک طرف ژاندارک بازسازی یک افسانه قدیمی فرانسوی که داستان یک زن اسطوره‌ای را بیان می‌کند که نجات‌بخش مردم از جنگ در سیاهی‌های قرون وسطی است و از طرف دیگر سرباز جین، یک داستان پرداخت‌شده در سینما که حکایت یک زن بازمانده از راه‌یابی به معرکه جنگ در دنیای مدرن است. یکی از آن‌ها باید مقام قدسی خود را و حتی باکره بودنش را به دیگران ثابت کند تا به او اجازه دهند مطابق عقیده‌اش عمل کند و یکی برای اثبات خودش باید با مردان بجنگد و در دعواهای‌شان از خود ترس نشان ندهد.

با تمام اختلافات بنیادی که این دو روایت در توفیق و عدم توفیق راه‌یابی به جنگ دارند در یک چیز مشترک هستند؛ این‌که افکار عمومی جامعه و یا طبقه‌ی حاکم (به دلیل نگاه جامعه‌شناختی به این مقوله مذهب را نیز جزو طبقه حاکم به حساب آورده‌ایم هر چند که در مورد جامعه خودمان مصداق نداشته باشد و اصلاً چنین تعریفاتی در فرهنگ ما بی‌معنی بنماید.) و یا جامعه مرد سالار (تعبیرات درباره طبقه تصمیم‌گیرنده، هنجارها و ناهنجارها مختلف است) به زنان اجازه ورود به معرکه جنگ را نمی‌دهد و آنان به هر حال قربانی بعضی از تدابیر و تصمیم‌گیری‌هایی می‌شوند که در این زمینه صورت گرفته است. چه در شکل اسطوره‌ای آن که ژاندارک پس از این‌که شرایط در فرانسه کمی سامان گرفت مورد سوء‌ظن قرار گرفت و با توطئه‌ای او را به انگلیسی‌ها تسلیم کردند و چه در شکل مدرن آن که با یک تهمت ناروا سرباز جین را از انجام کارش بازداشتند. این تلاش مشترک برای اثبات خویشتن به دیگران یک‌بار با انگیزه‌ای کاملاً ماورائی و خدایی صورت می‌گیرد و شخص می‌خواهد راستی کلامی را اثبات کند که از طرف قدیسان دریافت کرده است و در طرف دیگر شخصیت قهرمان با انگیزه‌ای زن‌سالارانه در سدد اثبات زنان است حتی در میدان کار و زار. اما برخوردی که با این دو می‌شود کاملاً یکسان است. زنان نمی‌توانند کارهای مردان را انجام دهند و جنگ یک کار مردانه است.

اگر بپذیریم که نیاز و شرایط اضطراری هیچ‌گونه تشریفاتی را بر نمی‌تابد، به راحتی می‌توانیم جواب این سوال را که چرا ژاندارک موفق به شرکت در جنگ شد و آن دیگری نشد را بدهیم. ژاندارک نه به خاطر این‌که یک زن مذهبی و مقدس بود و نه به خاطر این‌که پادشاه فرانسه انسان خوش‌قلب و با احساسی بود، بلکه فقط به این دلیل که پادشاه در آن وضعیت به کوچک‌ترین کمک از طرف هر کسی احتیاج داشت و در اولین فرصت بعد از پادشاهی از شر تهدید احتمالی تاج و تختش خلاص شد و ژاندارک را به انگلیسی‌ها فروخت.

❋ ❋ ❋

نگاهی به دو فیلم ژاندارک و سرباز جین

ژاندارک
فرانسه سال ۱۳۱۲. دختری به نام ژان در دورانی بسیار دشوار در روستای لورن فرانسه به دنیا می‌آید. جنگ صد ساله بین فرانسه و انگلستان آغاز شده بود. سربازها و شوالیه‌های انگلیسی در فرانسه جولان می‌دادند. ژان رفته‌رفته به دختری بسیار مذهبی تبدیل می‌شود و روزانه چند بار اعتراف می‌کند. دست آخر دچار مکاشفه‌ای می‌شود و کاترین مقدس را می‌بیند و این تصور برای او به وجود می‌آید که او همان دوشیزه اورلئان است که قرار است فرانسه را نجات بدهد. او به ملاقات شارل، نایب تاج و تخت می‌رود. او نتوانسته از فرانسه خوب دفاع کند و نمی‌تواند تاج‌گذاری کند و در وضعیت بد نظامی قرار دارد. به همین دلیل از پیشنهاد کمک ژان استقبال می‌کند و به او فرصت می‌دهد تا ماموریت الهی‌اش را انجام دهد. پس از آزادی پیروزمندانه اورلئان و رنس، شارل طبق سنت رایج می‌تواند در کلیسای جامع رنس تاج شاهی بر سر نهد و به این ترتیب دیگر نیازی به ژان ندارد بلکه او را تهدیدی بر علیه تاج و تخت خود می‌بیند. بورگاندی‌ها برای ژان دامی می‌چینند و او را اسیر می‌کنند و به زندان می‌اندازند. در دادگاهی بر اساس قوانین انگلستان ژاندارک را به جادوگری و الحاد متهم می‌کنند و در سن ۱۹ سالگی او را به آتش می‌کشند.
راهنمای فیلم (جلد اول)

تا به حال نسخه‌های متعددی از این داستان ساخته شده از جمله: ژاندارک (کارل تئودور درایر. ۱۹۲۸.صامت) ژاندارک در آتش (روبرتو روسلینی. ۱۹۵۴) ژاندارک (ویکتور فلمینگ. ۱۹۴۸) ژاندارک (کریستیان درگه.۱۹۹۹) سرگذشت ژاندارک (لوک بسون.۱۹۹۹).

سرباز جین (ریدلی اسکات. ۱۹۹۷)
سناتور امریکایی لیلین د هیون تشکلی را رهبری می‌کند که هدفش مجاب‌کردن ارتش برای استفاده از زنان در واحدهای ویژه جنگی است. او به این منظور ستوان جوردن اونیل افسر سرویس اطلاعاتی نیروی دریایی را انتخاب و معرفی می‌کند. اونیل در واحد آموزش سیلم تمرینات طاقت‌فرسایی را انجام می‌دهد و رفتار خشن هم‌قطاران و مربیان و در راس آن‌ها فرمانده اورگیل را تحمل می‌کند تا در نخستین مانور عملیاتی حاضر شود. در تمام مدت دوره مجبور است با شرایطی زندگی کند که تحمل آن برای مردان هم سخت و غیر قابل تحمل است و در آخر می‌تواند این مهم را به انجام برساند.
راهنمای فیلم (جلد چهارم)


 

سه‌شنبه، ۲۸ اسفند ۱۳۸۶

سه‌شنبه، ۲۸ اسفند ۱۳۸۶ هجری خورشیدی
۱۸ مارس ۲۰۰۸ میلادی
۱۰ ربیع الاول ۱۴۲۹ هجری قمری

چهار تولد در تاریخ فرهنگی- هنری امروز قابل ره‌گیری است.

۱۶۶ سال پیش در چنین روزی از سال میلادی استفان مالارمه، شاعر فرانسوی، در پاریس متولد شد. مالارمه بنیان‌گذار سبک سمبولیسم در ادبیات است.

۲۱۷ سال پیش در چنین روزی از سال میلادی آنجل دساودرا، شاعر، نمایش‌نامه‌نویس و سیاست‌مدار اسپانیایی متولد شد. «دون آلورو» و «تسکین خاطر یک زندانی» از آثار اوست.

۲۶۱ سال پیش در چنین روزی از سال میلادی گوتفرید بورگر، شاعر آلمانی متولد شد. «شکارچی وحشی» از آثار اوست.

و ۸۵ سال پیش در چنین روزی عبدالحسین زرین‌کوب، ادیب و پژوهشگر معاصر ایرانی، متولد شد.

❋ ❋ ❋

عبدالحسین زرین‌کوب

عبدالحسین زرین‌کوب، نویسنده، ادیب و پژوهشگر برجسته‌ی معاصر، در سال ۱۳۰۱ در بروجرد متولد شد. در سال ۱۳۲۷ با رتبه اول موفق به دریافت لیسانس و سپس فوق لیسانس و دکترا گردید.

استاد زرین‌کوب سالیان متمادی در دانشگاه تهران تدریس کرد و مدتی مدیریت گروه ادبیات این دانشگاه را بر عهده داشت.

مطالعه‌ی تاریخ و نقد ادبی، زمینه اصلی پژوهش‌های استاد زرین‌کوب است. او در زبان فارسی و ادبیات عرب تبحر داشت و با زبان انگلیسی و فرانسه به خوبی آشنا بود.

ایجاد پیوند بین تاریخ و ادبیات و فلسفه از جمله دستاوردهای تلاش سالیان استاد زرین‌کوب است.

«فلسفه شعر»، «نقد ادبی»، «شعر بی‌دروغ» و «از کوچه رندان» از آثار برجسته‌ی اوست.

عبدالحسین زرین‌کوب در ۲۴ شهریور ۱۳۷۸ در ۷۷ سالگی درگذشت.


 

قهرمان هزار چهره

مبنای نظری کتاب ساختار اسطوره‌ای در فیلم‌نامه، کتاب قهرمان هزار چهره نوشته‌ی اسطوره‌شناس معروف جوزف کمبل است. نویسنده‌ی کتاب ساختار اسطوره در فیلم‌نامه آقای کریستوفر وگلر در ابتدا تحلیل‌گر داستان در استودیوهای فیلم‌سازی هالیوود بود و در زمانی که در مدرسه‌ی سینمایی بو.اس.سی مشغول به تدریس بوده با آثار جوزف کمبل (قهرمان هزار چهره) آشنا می‌شود و در پی همین آشنایی‌اش با اندیشه-های کمبل به تجربه‌ای متحول کننده دست می‌یابد. وگلر تجربیاتش را در جزوه‌ای به نام «راهنمای به کارگیری قهرمان هزار چهره» جمع‌آوری می‌کند و آن را به دوستان همکار خودش و چند نفر از مدیران شرکت والت دیزنی نشان می‌دهد. پس از تدریس جزوه‌ی راهنما در کلاس تحلیل داستان دانشگاه یو.اس.ال از واحد فیلم‌نامه‌نویسی استودیوهای مختلف هالیوود خواهان نسخه‌ای از جزوه راهنما شدند. پس از این وگلر به نوشتن کتاب ساختار اسطوره در فیلم‌نامه پرداخت.

هدف وگلر از این کتاب شناخت عناصر داستان اسطوره‌ای است. خواندن این کتاب به سوالاتی از این قبیل جواب می‌دهد:

خواستگاه داستان ها کجاست؟ مفهوم آن‌ها چیست؟ چرا به آن‌ها نیازمندیم؟

مهم‌ترین سوالی که در این کتاب به آن پاسخ داده می‌شود این سوال است که داستان‌نویسان داستان را چگونه تنظیم می‌کنند که مفهومی در بر داشته باشد؟ رمز این تجارت کهن چیست؟ قواعد و اصول تنظیم داستان خوب کدام است؟

وگلر با این اندیشه که تمام داستان‌ها حاوی عناصر ساختاری مشترک‌اند که سر و کله‌ی آن‌ها به نحوی جهان‌شمول در اسطوره‌ها، قصه‌ی پریان، رویاها و فیلم‌ها پیدا می‌شود، کتابش را آغاز می‌کند. به اعتقاد او در همه‌ی داستان‌های ماجراجویانه و اسطوره‌ها یک سری عناصر مشترک وجود دارد که طراحی داستان را هدایت می‌کنند. وگلر در این کتاب این عناصر را به ما می‌شناساند.

در این کتاب ابتدا مقدمه‌ای طرح می‌شود و بعد از آن ۴ دفتر در پی می‌آید.

نویسنده در مقدمه طرحی کلی از کتاب خود را ارائه می‌دهد و انگیزه و عاملی که باعث نوشته شدن این کتاب شده را ذکر می‌کند.

دفتر اول خود ۲ فصل دارد، در فصل اول جزوه‌ی اولیه‌ی کتاب آمده است و در فصل دوم مروری سریع بر جغرافیای سفر قهرمان دارد. در دفتر دوم مراحل سفر قهرمان داستان که دوازده مرحله‌اند ذکر می‌شود و در انتهای دفتر دوم برای تحقیق و تفحص بیش‌تر درباره‌ی سفر قهرمان برای خواننده سؤال‌هایی مطرح می‌شود‌.

در مؤخره که دفتر سوم است سفر نویسنده و در دفتر چهارم هم پیوست‌ها و یادداشت‌ها آمده است.

در کتاب «ساختار اسطوره‌ای در فیلم‌نامه» خواننده با دو سفر همراه می‌شود؛ یکی سفر قهرمان داستان و دیگری سفر نویسنده‌ی داستان است. به اعتقاد وگلر، کمبل به الگوهای رضایت‌بخش و جهان‌شمولی دست یافته بود که باعث می‌شدند تماشاگران به خاطر آن عناصر مدام به تماشای فیلم‌هایی با مضمون تکراری و نزدیک به هم مثل جنگ ستارگان و برخورد نزدیک از نوع سوم بروند.

وگلر می‌گوید: سفر قهرمان داستان می‌تواند تکنیک داستانی مفید و هیجان‌انگیزی باشد تا فیلم‌سازان و مدیران برخی فیلم‌نامه‌ها را از چرخه‌ی تولید خارج کنند. و به این شکل هزینه‌ی داستان‌پردازی برای سینما کاهش یابد.

این کتاب روشی ارائه می‌دهد تا داستان و اسطوره و روان‌شناسی در هم تنیده شوند.

یکی از ایرادهایی که به این نوشتار وارد است، این است که می‌بایست جزوه‌ی راهنما، قبل از فصل طراحی سفر قهرمان قرار می‌گرفت؛ چرا که فلسفه‌ی نوشته شدن این کتاب شرح جزوه‌ی راهنما بوده که به طور موجز به طراحی سفر قهرمان و مراحل سفر قهرمان پرداخته؛ اما در این کتاب، نویسنده، جزوه‌ی راهنما را تحت بخش اول کتاب که همان طراحی سفر باشد آورده است.