هی میخ
پلکهایم:
سطر آغاز یک دفتر چرک
باز کردن ندارد.
خوابهایم: سقوط است
این دهان دره
پرواز کردن ندارد.
همچنان بین بیداری و خواب
قصه میبافم اینجا
داستان ضعیفی که آغاز کردن ندارد.
میخ هی میخ هی میخ هی میخ!
بگذر از من
قاب خالی برانداز کردن ندارد!
الفاظ
سکوت بین دو چشم
سکوت بین دو لب.
حریف اینهمه باران نبودهام هرگز
حریف اینهمه بوسه
حریف اینهمه لفظ.
نه چتر فایده دارد
نه سطرهای اضافی.
جز آنکه لب بسپارم به بوسه و باران
جز آنکه خیس شوم.
اعصاب کوچه
غریب میبارم
شبیه پنجرهای در غروب آدینه.
درون قاب
صدای باد به اعصاب کوچه میپیچد
در آن نگاه شکرخند
چه زهر تعبیه کردی؟
که در دقایق بدرود
هوا گزندهتر از تیکتاک ساعتهاست.
– پُر از عبارت خیس –
بلند میشوم از خوابهای ناهموار
کتاب پنجره را روی میز میبندم.
بوسه ماهی
بوی دریا میدهد جیبم
چند ماهی ..؟
– آخ!
جیب من سوراخ در سوراخ.
..
باز میگردم:
ماهیان نیمهجانم را
میدوم دنبال حوضی، برکهای، چیزی.
..
بر گلوی تو
حس ماهیهای دریا دیده را دارم.
آهسته خوانی
تا کی
در شعرهای من
بهدنبال خودت هستی؟
یکبار هم
در شعرهای من
به دنبال خود من باش.
لطفاً مرا آهسته خوانی کن!
Coffee
روی این صندلیهای تاریک
یک نگاه تو کافی است
یک نگاه تو
– حتی اگر نیم جرعه –
خستگیهای یک عصر دلمردگی را
تلافی است.