فیروزه

 
 

خطبه‌خوان پنجم

در خون نشاند اشکِ یتیمانش
خورشیدِ سرنهاده به زانو را
خیمه به خیمه، داغ، سرایت کرد
آتش زدند معجر و گیسو را

بر خاک،اشکِ شعله‌وری افتاد
مَشکی کنارِ بال و پری افتاد
نیزه قیام کرد و سَری افتاد
برهم زدند طاقِ دو ابرو را

ویران شده‌ست کوفه که برپا کرد
آیینِ خیزران زدنِ لب را
آباد شد خرابه که بر سَر زد
تکرار  تازیانه و بازو را

میخواست «طرحِ تازه دراندازد»…
با ذوالفقارِ حیدری‌اش، زینب
با دومین خطابه، بخواباند
گرد و غبارهای هیاهو را

پیدا در او، جمال خداوندش
جاری شد اشک از تبِ لبخندش
وقتی برای شکرِ مصیبت‌ها
بالا گرفت دستِ دعاگو را

او خطبه خواند و آینه شاعر شد
تا نوبتِ محمدِ باقر شد
نِی‌نامه‌اش شکفت و طراوت داد
راه حسین و قافله‌ی او را

گرچه که عالم‌العلما باشی
ایّوبِ ورطه‌های بلا باشی
سخت است که بمانی و در چشمت
پرپر کنند هرچه پرستو را

ای مردِ پنج ساله بگو از عشق
ای پنجمین سلاله بگو از عشق
تفسیرِ کربلاست به لب‌هایت
ای خطبه‌خوانِ پنجمِ عاشورا

عارفه دهقانی
تهران