باران
در آغوشت کشیدم مثل خاک مرده باران را
تحمل کن کمی، اندوه آغوش بیابان را
سرناسازگاری دارم اما پافشاری کن
بیابان سخت عادت میکند آداب مهمان را
چه تقدیری که پایان بیابانها بیابانهاست
در آغوشم بخوان این بیتهای رو به پایان را
سکوت ابرها را گرگ باران دیده میفهمد
تو نمنم ناامیدی مستی دریای بیجان را
و فردا در کنار رازهایم خاک خواهی شد
بیابانها
بیابانها
نمیفهمند باران را
سفر
درون یک چمدان حجم کوچک سفرم
و چشم پنجرهها درغبار پشت سرم
مرا صدایی از اعماق جاده میخواند
و راه سطر مهآلوده ایست در نظرم
صدا غریبه و مبهوت، من که سطر به سطر
پر است از هیجان سفر هوای سرم
سفر به متن غزل حس گنگ محو شدن
میان ثانیهها در سکوت غوطهورم