۱
کسی در شط شب تا صبح پارو میزند اینجا
و باد این صوفی آشفته هوهو میزند اینجا
پریشان نغمهای در پردهٔ این باد پیچیده است
زنی چنگی مگر بر تار گیسو میزند اینجا
به دنبال نشانی از تو و لبخندهای تو
کسی در خاطراتم سر به هر سو میزند اینجا
پریشانتر ز گیسوی تو و بخت خودم باشم
اگر گیسوی تو با بخت من مو میزند اینجا
در این شبهای دلتنگی، ز صدها فرسخ سنگی
فراهم میشود اندوه و اردو میزند اینجا
شبیه موج گندمزار، این دل در تپشهایش
نمییابد کناری هرچه پهلو میزند اینجا
نگاهی منتظر، هر شب، کنار پنجره، خاموش
چراغی همچنان در باد سوسو میزند اینجا…
۲
تنت رؤیای بیتابی است در کابوسهای من
گوارا چشمهای در واحهٔ افسوسهای من
تو میخندی و از آن سوی دریاها و رؤیاها
نسیمی میوزد بر خلوت فانوسهای من
دو ققنوساند دستانم، و دستان تو خورشیدی
که آتش میزند در خرمن ققنوسهای من
تو آن رازی که مجنون دید در لیلا و مجنون شد
نمیگنجی مگر در قاب نامحسوسهای من
یقین از برکت «یا عشق» و «یا محبوب» و «یا معشوق»
اجابت میشود «یا حق» و «یا قدوس»های من
پُرم از ُسکر شببوهای گلگونی که میرویند
به صبح پیکرت همواره بعد از…
۱۱ آذر ۱۳۸۹ | ۱۷:۴۴
شبیه موج گندمزار، این دل در تپشهایش
نمییابد کناری هرچه پهلو میزند اینجا