فیروزه

 
 

پیامبران کوچه‌ٔ پشتی یا چرا حسن عباسی را دوست دارم؟

جایی در سال‌های پیش، به دوستی می‌گفتم که اگر قرار بود دوباره پیامبری زاده شود این بار در هند و با معجزه‌ای به نام سینما یا تلویزیون (چیزی با ذات تصویر) مبعوث خواهد شد. شاید آن زمان و قطعا این زمان به این می‌اندیشیدم که رسانه‌هایی چون تلویزیون و سینما با آن زوایای تاثیرگذار‌شان و آن سرشت تاویل‌گونه و همه‌فهم‌شان تنها چیزهایی هستند که می‌توانند ضمن دلربایی از بشر او را وادار به تامل کنند. به هر حال هنوز بر حرف پیشین خود هستم و گمان می‌کنم کاری که تلویزیون می‌کند، بس شگرف و بزرگ است؛ چرا که اگر مثلا نوح نبی نهصد سال تلاش می‌کند ولی کمتر از انگشتان دست به او می‌گروند ـ حتی فرزندش هم به سوی او نمی‌آید ـ اگر ۱۲۴۰۰۰ پیامبر می‌آیند ولی در نهایت ختم نبوت با «محمد بن عبدالله» میسور می‌شود ـ که تازه پس از ۲۳ سال تلاش، وقتی رحلت می‌کند دوباره همه چیز برهم می‌ریزد و سنت‌های قبیله‌ای مسنوخ احیا می‌شوند و به تعبیر منِ نویسنده، اگر نبود طاق‌شدن حوصلۀ خدا که دیگر می‌خواست توحید و دینش را بر بندگانش تحمیل کند، این پیامبر هم این ظرفیت را داشت که ختم انبیا نباشد‌ ـ شاید به دلیل آن است که چنین رسآن‌های نداشتند تا بشر را در برابر حقیقت تنها رها کنند تا او رسواتر از همیشه در پیشگاه جهالتش برای پذیرش حقیقت این پا و آن پا نکند.

این درآمد را داشته باشید تا بگویم این روزها اگر در کوی و برزن و کنار خیابان از روبه‌روی مغازه‌های فروش محصولات صوتی و تصویری مجاز و غیرمجاز عبور کرده باشید، زیاد شده‌اند «پیامبران الکترونیکی» یا آنان که می‌خوانمشان «پیامبران خیابانی». گرچه معجزات این پیامبران هر یک با دیگری متفاوت است ـ «دکتر خدادادی» در کار بهینه‌سازی تغذیۀ خلق‌الله است و آن یکی که «دانشمند» می‌خوانندش در کار تلقین دین در زرورق شوخی و خنده و… ـ در یک چیز مشترک هستند و آن تلاش برای برهم‌زدن کرختی موجود و رهنمایی بشر به مسیری است که درست می‌دانندش. میان این همه پیامبر، آنکه «جرجیس» من است و البته برای برخی «سلیمان» نبی است، «دکتر حسن عباسی» است.

«حسن عباسی را دوست دارم»..این گزاره جملهٔ اول این نوشتار است تا اگر کسی قصد معارضه با من را دارد از همین ابتدا نوشته را رها کند ولی اگر تاب آورد و تا انتها آمد شاید یکی بر پیروان مجازی او که البته ناقدانه به وی می‌نگرد و نمی‌خواهد حواری او شود، اضافه شد..به بهانۀ پخش برنامۀ «دیروز، امروز، فردا» و حضور وی در برنامۀ «وحید یامین‌پور» بدک ندیدم بنویسم از هفت دلیلی که باعث می‌شود او را دوست داشته باشم:

۱.پس از حجج‌اسلام مرحومان «کافی» و «فلسفی»، همچنین مرحوم «دکتر علی شریعتی» و «فخرالدین حجازی» و استاد شهید «مرتضی مطهری»، بودند بسیاری که می‌پنداشتند نسل و رسم پیامبران شفاهی سپری شده است. خلفای منبرنشین کلام و خطابه..کسانی که در سخنا‌نشان، دغدغه‌های‌شان و نوشتارهای اندکشان چیزی موج می‌زد که نسلی را زنده کردند و هر یک به سهم خود در پرورش انقلابیون ۱۳۵۷ و رزمندگان دهۀ ۶۰ نقشی داشتند. از آن زمان تا کنون چند دهه می‌گذرد و ما هنوز در سودا یا حسرت ظهور یکی از این پیامبران شفاهی بودیم. گرچه در بسیاری وجوه، دکتر عباسی نمی‌تواند معارضی برای آن‌ها باشد ـ و شاید حتی چنین نیتی هم نداشته باشد ـ ولی در احیای نسل این‌گونه پیامبران ـ کسانی که دغدغه‌هایشان را بی‌کم و کاست بر منابر فریاد بزنند و باکی نداشته باشند از رویت شدن و واکنش مخاطب پایین‌دست ـ هزاران منفعت است.

۲. شاید نپذیرید ولی معتقدم در عصری زیست می‌کنیم که آن را می‌توان عصر دلزدگی، دلمردگی، بی‌تفاوتی و شاید بی‌غیرتی خواند. این‌که انسان به سرنوشت انسان دیگر بی‌تفاوت می‌شود، اینکه کسی حوصلۀ درگیرشدن برای عقایدش را ندارد، اینکه دیگر کسی تاب شنیدن نصیحت ندارد، اینکه انواع کوچک‌سالاری ـ کودک‌سالاری، شاگردسالاری، زن‌سالاری، سرمایه‌سالاری ـ جانشین بزرگ‌سالاری و بزرگ‌زادگان شده است، این‌که هم برای راحتی خیال خود و درگیر نشدن در فرایند اثبات حق و حقیقت، حق را مانند زنی هرجایی و لکاته قسمت همه می‌کنند و به نسبیت‌گرایی و نسبی‌اندیشی پناه می‌برند، اینکه تفکرات و تأملات پوچ‌انگارانه و ابسورد قدر می‌یابند و تمامیت‌خواهی و حق‌گویی و یگانه‌دیدن راه حق می‌شود تلقی بنیادگرایانۀ فاشیستی شایستۀ سرزنش، اینکه آرمان‌گرایی می‌شود فحش و واقع‌بینیِ دریوزانه می‌شود حُسن، اینکه همه همدیگر را از انقلابی‌گری پرهیز می‌دهند و اگر قرار است کاری بی‌سروسامان و بی‌سرانجام را لقبی دهیم می‌گوییم «کار هیئتی» و «بسیجی‌وار»، اینکه هر چه مخالف دین باشد و روح دینی، می‌شود روشنفکری و هر چه روحی از سنت و تدین داشته باشد می‌شود اُمّلیسم و اُریانتالیسم مرتجعانه و توهم توطئه…همگی بهترین دلایل هستند که ما ـ دست‌کم نسل فعلی ایران شاید ـ در حال پوست‌اندازی سختی هستیم که معلوم نیست عاقبتش چه می‌شود..یک‌جور زایمان طبیعی سخت که شاید به رستم‌زایی (سزارین) ختم شود و در این حال چه اندازه نیازمان است به ماماهایی باتجربه و خوش‌برخورد. به هر حال در چنین فضایی همین که کسی یا کسانی پیدا شوند که از سرِ درد، با استدلال ـ گرچه شاید من و تو و ما آن استدلال‌ها را نپذیریم ـ وقت بگذارند و دربه‌درِ این دانشگاه و آن دانشگاه ـ تازه برایش مهم نباشد دانشگاهش پیام نور است، آزاد است، دولتی است، مال کلان‌شهر تهران است یا علی‌آباد کتول، دانشجویانش حزب‌اللهی هستند یا انتلکتوئل نئومارکسیست اگزیستانسالیست به چپ بزن راست‌رفتار!!! ـ اینکه وقت بگذارد برای تفهیم حرفش و از همۀ وجود، همه سکنات و رفتار فیزیکی و همۀ میمیک صورت و بدن هزینه کند برای درکاندن (بخوانید فهماندن) حرفش به ملتِ پیش‌رو و نهراسد از اینکه بی‌پرداخت حق رونوشت (ما بخوانید کپی رایت) تصویر و سخنش بر کوی و برزن جار زده شود و هر جا می‌روی تکثیر شده باشی بی‌آنکه پولی بابت این همه سخنوری به تو بدهند، در حالی که من و توی درس دین خوانده اگر پاکتمان چرب نباشد گاهی و فقط گاهی دلخور می‌شویم، برایمان مستمع منبر مهم است و تعداد مخاطب و جای سخنرانی و ایام آن و خانۀ روحانی و امکاناتش و… ـ آن وقت می‌فهمی چرا این پیامبر خیابانی، این «دکتر حسن عباسی» شایستۀ تعریف و تمجید و یک دعای «عاقبت به خیر بشی جوون» است… واکر پرسی (Walker Percy) رمان‌نویس و پزشک بدعُنُق کاتولیک ادعا کرد که «سخنرانی عمومی،‌ بزرگ‌ترین ترس انسان است؛ چون همهٔ ما از این در وحشتیم که دیگران بفهمند چه شیادانی هستیم». این طور نیست آقایان؟

۳. حکایت بند دوم اگر حکایت مخاطب ایرانی بود، حکایت خطیب ایرانی، منظورم آن‌که «روشنفکر ایرانی» می‌خوانندش هم تعریفی نیست. در همۀ سی سال گذشته آن نسل مدعیِ فربه و فسیل‌شدۀ روشنفکری ایرانی در همۀ ابعادش به گمان شما چه اندازه مانند اسلافش حاضر بوده از برج عاج پایین بیاید و در کوی و برزن خود را چنین تکثیر کند و در معرض نقد دیگران قرار دهد. نه آنکه ختم شود به یکی دو پیشنهاد آبکی در انتهای صفحات روزنامه‌های روشنفکرپسندی مانند «شرق» و «اعتماد ملی» و «شهروند امروز» و «ایران‌دخت» و…چند درصدشان حاضر هستند بی‌آنکه دنبال مرید و مرادبازی باشند و خود را در حصار تنگ خانه‌های آن‌چنانی و حَلَقات محصور و خودی‌ـ‌غیرخودی‌شده پنهان کنند، بی‌واسطه با مخاطب جوانِ پرخاشگرِ چون‌و‌چرا‌کنی که ادب رفتار با بزرگان نمی‌داند ولی تا حدودی هنر و ادب احترام به حقیقت و طرد جهالت‌سازمان‌یافته و در لفافۀ حق پیچیده‌شده را می‌داند، ارتباط برقرار کند. چند روشنفکر ایرانی حاضر است به جای آنکه خود را در شمارگان کم‌رمقِ دو تا سه هزارتایی کتاب‌هایش محدود کند، به شمارگان بی‌شمار تصویر و صوت بپیوندد و اجازه دهد مخاطب جوان ایرانی او را بی‌واسطه و نه از پشت انبوه کلمات قابل تفسیر و تحریف، بر روی گیرنده‌ها ببیند و به قضاوت بنشیند؟

۴. اینکه به آنچه می‌گویی معتقد باشی، حتی اگر نسبت تو با آنچه می‌گویی نسبت «هیتلر» باشد با «نبرد من»، «لنین» و «استالین» باشد با مارکسیسم روسی، «دوچه» باشد با فاشیسم پیراهن‌سیاه‌ها، مهم است. اینکه برای بیان آنچه حق می‌دانی به صحنه بیایی و با حرارت تمام و با تمام وجود بی‌آنکه تپق بزنی، جملات را پس‌وپیش کنی با خونسردی تمام، گویی تو تجلی حقی و دیگران تمام جهل، بگویی و بگویی و بگویی…برای من و توی بیننده و خواننده و شنونده که مدت‌ها است سخنی بلیغ نشنیده‌ایم و آنان که بزرگشان می‌پنداریم در ادبیات و سینما و هنر و…وقتی لب از لب باز می‌کنند آدم می‌پندارد به زبانی دیگر سخن می‌گویند و درمی‌مانی چرا نمی‌توانند دو تا جملۀ سلیس فارسی بگویند و چرا ناتوان از تفهیم مخاطب هستند و چرا این قدر شل و وارفته نطق می‌کنند و کو آن حرارتی که باید نقاب‌افکن از حقیقت باشد، کو آن حرارتی که باید در آن جهل ذوب شود، کو آن شور و فطوری که باید در میانۀ آن جشن برپایی عدل و حقیقت را گرفت..همه سرد…همه قانع به تک‌جملاتی دلنشین و خوش‌خوان..و البته همه دست به قلم برای نوشتن جملاتی ماندگار که شاید بشود ضرب‌المثل مریدان و…همین که «حسن عباسی» دربارۀ «ویکتوریا» و رفقای جک در Lost با همان حرارتی حرف می‌زند که دربارۀ آتش‌بس ۱۳۶۷، همین که وقتی از فساد مخفی ویکتوریا می‌گوید، درجۀ حرارت سخنش هم‌دما است با زمانی که از خیانت فلانی و بهمانی در حق انقلاب می‌گوید، دوست‌داشتنی‌اش می‌کند؛چون حساب گشادی و تنگی رگ‌های قلبش را نمی‌کند، حساب فشار خونش را نمی‌کند، او حساب مخاطبی را می‌کند که آمده علاوه بر سهیم‌شدن با او در کشف حقیقت، از شنیدن سخنان هم لذت ببرد.

۵. این‌که آنقدر برای‌ات مهم باشد تا برای اثبات حرف‌های‌ات بروی کل زیرنویس‌های سریال‌ها را کتاب کنی آن هم با صحافی گالینگور و آن جملۀ طلایی را بگویی که «سرانۀ مطالعۀ جوان ایرانی بسیار بالاست..این هم چند جلد زیرنویسی که در این همه سال جوان ما خوانده» یعنی دغدغه داری..یعنی بی‌تفاوت نشده‌ای..یعنی هنوز به رسالت روشنفکری ـ که دیدن پیچش مو از ورای خشت است ـ واقفی…حالا گیرم در این تقسیم‌بندی‌های مجازی امروزه تو دقیقا در جبهۀ فاشیست‌ها جا گرفته باشی؛ مهم نیست. حالا مگر آن‌ها که خدای عقل هستند و تسامح و رواداری در برابر هم چه می‌کنند؟…

۶. باید «حسن عباسی» را دوست داشت؛ چون فقط ماشین دریافت نیست و پرداخت‌کنندۀ خوبی هم هست. با خودش در روزی ازلی قرار نگذاشته که همۀ عمرش فقط بخواند تا شاید، شاید روزی به کار خلق آمد و چیزکی تازه نوشت که اگر از فیلتر این و آن رد شد و فلان ناشر آن را چاپید و نسل سرگشته و تصویرزده آن را حوصله کرد و خواند، بخشی از حقیقت رونمایی شود. او اگر ده جلد کتاب می‌خواند، باید تا آخر سال به اندازۀ بیست جلد کتاب حرف بزند؛ این را حضور و تلاش‌های‌اش می‌گویند.. شاید ده جلد از سخنانش و اندکی بیشتر به گمان من و تو یاوه درآید ولی همان چند جلد باقی‌مانده برای واکسینه‌کردن نسلی در آستانۀ فروپاشی کافی است. برای حساس کردن شاخک شنونده به دریافت حقیقت کافی است. پس خیلی بهتر است از آنان که همه‌اش در حال طی کردن «فرصت‌های مطالعاتی» هستند و معلوم نیست کِی قرار است برای نسلی که دارد وقت برایش زود می‌گذرد، حرف بزنند.

۷. «حسن عباسی» را دوست دارم؛ چون نمی‌آید برای شخصیت خودش و حیطۀ کاری خودش به عنوان یک فعال اجتماعی حد و مرز و محدودیت‌های تعریف‌شده و نشده ترسیم کند؛ اینکه بگوید دیدن ۳۰۰۰ قسمت از سریال‌ها به چه کار دنیا و آخرتم می‌آید. اینکه نگوید به خودش «ای حسن آقا! دنیا دارد دربارۀ نانوتکنولوژی تحقیق می‌کند، بعد من بروم ویکتوریا ببینم»…مثل خیلی از من و توی درس دین‌خوانده نمی‌آید برای خود خط‌کشی کند که شهریۀ امام زمان فقط برای خریدن «تحف‌العقول» و ترجمه‌های «مسلم قلی‌پور» است و نمی‌شود با آن سریال خرید و دید و تحلیل کرد…مثل من و توی طلبه نیست که گمان کند همان بِه که برای مردم از عاشورا و مظلومیت حسین بگوییم، ما را چه به «سالوادور» و «جک» و «ساویر»…مثل من و تو نیست که بترسد دیگران بفهمند سریال می‌بینیم یا با سینما ماجوریم تا نکند مردمان اطرافمان ژولیوس‌وار به من و تو بگویند «حاجی! تو هم».. یا شاید شهریه‌مان بپرد. همین که به عنوان دکتر مملکت، مسئول مرکز دکترینال نمی‌دونم چی چی، فرض می‌گیرد در برابر این پدیدۀ جدید اجتماعی ـ خرید و فروش و دیدن آیینی‌شدۀ سریال‌ها ـ موضع‌گیری کند و درباره‌اش سخنرانی و حنجره بدراند، ارزش دارد او را تکریم کنیم؛ اینکه برایت مهم نباشد در میانۀ این جنگ اعلام‌نشدۀ نرم و سخت، سرباز باشی یا سردار، مهم این است که بجنگی و هنر جنگیدن بلد باشی… نه، آقایان حجره‌نشین؟

و البته برای من «حسن عباسی» دوست‌داشتنی‌تر خواهد بود اگر:
رسانه راه و رسم بازی‌گرفتن از او را بداند و او را خرج دعواهای سیاسی‌اش نکند که در سیاست مردم کور و کَرند و سریع او را در دستۀ خوب‌ها و بدها نشانده و شاید وقتی به او و حرارتش و تعهدش برای پرده‌افکنی از فجایع فرهنگی نیاز است، دیگر مخاطبِ سرراست بی‌پیش‌زمینۀ ذهنی بی‌طرفی نیابیم که حرف‌های او را ورای ترور شخصیت‌های مرسوم در سیاست، درک کند.

برای من «حسن عباسی» دوست‌داشتنی‌تر خواهد شد اگر:
شاخه و برگ اضافه ندهد به حرف‌هایش و مانند بیماران اضطرابی و وسواسی از این شاخه به آن شاخه نپرد و کمی با آرامش تیر را بچلاند سمت هدف…

افزونۀ ۱: دوستان رسانه‌ای دارند کم‌کم راه ورسم رسانه‌داری را یاد می‌گیرند.خدا به « BBCفارسی» و «الجزیره» و «فارسی۱» خیر دهد که دست‌کم زورشان به «بساز‌ـ‌بندازهای» رسانه‌ای رسید و آن‌ها را مجبور کرد کمی به فکر پربارکردن وقت رسانه باشند. همین که تلویزیون در تابستان و پیش از ماه رمضان، این همه سریال رونمایی‌کرده سمت شبکه‌ها و آن همه سریال پخش‌نشده توی راه دارد و تازه دارد مقدمات افتتاح «شبکۀ ورزش» را می‌چیند، خودش بسیار خبر خوبی است. به همین سادگی می‌شود از «فارسی۱» گذشت، بی‌آنکه دامنی تَر شود.

افزونۀ ۲: فقط مانده‌ام چه کسی در رسانه همه‌کاره است که با طنز مشکل خونی و مادرزاد دارد. به نام و نشان سریال‌های در حال پخش این شب‌ها….«تاوان» با آن تِم خیانت و انتقام و کلاه‌برداری، «فاصله‌هان که عنوان سریال گویای مضمون آن هست و «زیر هشت» ـ وای که این عناوین سریال‌ها چقدر کار را راحت می‌کنند…(زیر هشت یعنی زندان، بدبختی، نکبت، تازه اگر کارگردانش «سیروس مقدم» باشد با سابقۀ ساخت سریال‌هایی چون «رستگاران» و خلق فضاهایی پردود و وهم و تیره و سرد، دیگر تکلیفت مشخص است)…دقت کنید؟ اصلاً کو آن فانتزی «خانه سبز» و «همسران»؟، کو آن طنز «مهران مدیری» و «مهدی مظلومی»؟، کو آن سرخوشی جاودانۀ «مسعود رسام» در «مروارید سرخ»؟، کو آن تکه‌پرانی‌های «محمدرضا هنرمندِ کاکتوس»؟، کو آن شلنگ‌تخته‌اندازی‌های «رامبد جوان»..آقایان مردم به خنده هم محتاج‌اند ها!..«روبرت مُرداک» تو یک کاری کن!

افزونۀ ۳: بازگشت ارباب سرگرمی‌سازها، «سیروس مقدم» با زیر هشت، که در موسیقی و قاب‌بندی و رنگ و لعاب و خیلی چیزهای دیگر استادی شده است، خبری نیست که بشود راحت از آن گذشت. می‌خواستم دربارۀ اتفاق جمعه‌‌شب بنویسم و اینکه چگونه در «هیاهوی حجاب و عفاف» سیروس مقدم کار خود را به دقت و تاریخی و رسانه‌های انجام داد؛ دیدم دیگری همان نوشته و بهتر دیدم همان که دیگران نوشته‌اند، «سیروس مقدم و زیبایی‌شناسی چادر»، را در اینجا بخوانید.

پیشنهاد هفته: این شمارۀ نشریۀ وزین «حرفه: هنرمند» را از دست ندهید. به ویژه سرمقاله‌اش نوشتۀ «ایمان افسریان» و ترجمۀ «محمدرضا یگانه‌دوست» از «الیور لیمن» با نام «۱۱ اشتباه رایج دربارۀ هنر اسلامی» را…در این آشفته‌بازار متون خواندنی و فهمیدنی، این ویژه‌نامه غنیمتی است.



comment feed ۱۹ پاسخ به ”پیامبران کوچه‌ٔ پشتی یا چرا حسن عباسی را دوست دارم؟“

  1. ناشناس

    این قدر پرت و پلا نوشتی که …. ؟؟؟؟!!!!!!@@@@@######%%%%%^^^^&&&&&*****
    هبوط جنابعالی از اوج! فرزاد حسنی و سیروس مقدم به حسن عباسی در این مدت کم غبطه برانگیز است یک تکان دیگر به خودت بدی به خودت می رسی که مرحله آخر و به قول علما اعلی المراتب در قوس نزول است. ؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!××××××××@@@@@@@#######$$$$$$$%%%%%%%%^^^^^^^^^&&&&&&&&&&&&&&*******
    نه نمیشه کاریش باید دوباره ویندوز نصب کنی

  2. علی

    به کجا چنین شتابان حمید؟
    لفاظی و چیدن چهار جمله و مثال احساسات‌برانگیز که کسی را متقاعد نمی‌کند پرت‌و‌پلاها و خودنمایی‌های «حسن عباسی» را با امثال فضل کافی و حجازی و شریعتی و مطهری هم‌ردیف بداند. من هم همیشه از صحبت‌های این آقای به اصطلاح «دکتر» لذت برده‌ام اما لذتی همانند پاپ کورن خوردن به شلنگ‌تخته‌اندازی‌های اکبر عبدی اخراجی‌ها خندیدن.
    حسن عباسی همان سوفیستی است که اگر امروز سقراطی زنده بود بی‌دانشی و ورزیدگی صرفش را در لفاظی به همگان می‌نمایاند.
    وای به حال آن‌که می‌خواهد با آویختن به چنین سیاه‌کاری تفاوت‌نمایی‌اش را جار بزند.

  3. حسین

    مطلب خوبی بود دکتر حسن عباسی مردی همیشه بیدار در عرصه ی غرب باوری و غرب پروی در دانشگاه های کشور است.
    خدا حفظش کند
    امثال ایشان می توانند این کشور را از دست غرب باورهایی که مصادیق کوچک و بزرگش یکی پس از دیگری همین الان در ذهنم مرور می کنم نجات دهد.
    الحمدالله بعد از سالها پای ایشان به صدا و سیما باز شد و این بهترین موقعیت است که برنامه های متنوعی صدا وسیما با حضور این عزیز و متفکر داشته باشد.
    و البته مقایسه ایشان با «آقای شریعتی» را نمی پسندم اون هم در این سایتی که طلاب حضور دارند بیاییم و دشمن فکری و {…} خود را با عزیزی مثل دکتر عباسی که از هم اندیشان حوزه است مقایسه کنیم !!!
    دکتر عباسی کجا فلانی کجا!!! {نامش هم بر زبان آوردن درست نیست}

  4. حسین

    ببخشید این جمله را اصلاح می شود:
    ((مردی همیشه بیدار در عرصه ی مبارزه با غرب باوری و غرب پروری در دانشگاه های کشور است.))

    «مبارزه» از قلم اقتاده بود!!

  5. مسیح

    آقای دکتر قادری عزیز خوشحالم که تو داری ذهنیات و درونیات […] را رو می کنی. خدا محمدرضا اسدی را بیامرزد اگه بود می دونست چه جوری جوابت رو بده.

  6. ضد کلیشه

    «حسن عباسی را دوست دارم»..این گزاره جملهٔ اول این نوشتار است تا اگر کسی قصد معارضه با من را دارد از همین ابتدا نوشته را رها کند ولی اگر تاب آورد و تا انتها آمد شاید یکی بر پیروان مجازی او که البته ناقدانه به وی می‌نگرد و نمی‌خواهد حواری او شود، اضافه شد..»
    یعنی واقعا اینا که اومدن اینجا چاروداری به جای کامنت نوشتن این تیکه رو نخوندن…گمونم مرض مزمن روشنفکرنمایی با همین مطلب داداشمون رو شد…اخه اخوان طرف همون اولش داره میگه بیاین نقادانه و نه کین‌توزانه به حسن عباسی نگاه کنیم..داره داد میزنه حسن عباسی چون نسبت به تحولات اطرافش بدبینه و حساس (مثل شریعتی و جلال آل احمد و مطهری و…) شایسته تامله..نه مثل خیلی‌ها بگن بابا بگذارید ملت حالشو ببره…بعد ورمیدارن بعضی چه خزعبلاتی ردیف می کنن اینجا..من که اصلا با حسن عباسی حال نمی کنم ولی دست کم حرفاش رو درباره سریال‌ها قبول دام…واقعا کدوم یک از ما حاضر بود وقتش رو بذاره این همه مدت روی سریالها کار کنه..ته تهش فیروزه ورمی‌داشت یک ویژه‌نامه گلواژه مثل همشهری جوان در‌میاورد درباره سریال ها و فاتحه…ولی حسن عباسی…آره آقایان ناشناس و مسیح و علی..گمونم باید خودتون رو به یک طبیبی نشون بدین…بدجور ویروس روشنفکرنمایی تو وجودتون لونه کرده..از ایدز بدتره…
    علیکم بالمتون لا بالحواشی علما…

  7. ضد کلیشه

    «گرچه در بسیاری وجوه، دکتر عباسی نمی‌تواند معارضی برای آن‌ها (کافی، مطهری، شریعتی و…) باشد ـ و شاید حتی چنین نیتی هم نداشته باشد ـ ولی در احیای نسل این‌گونه پیامبران ـ کسانی که دغدغه‌هایشان را بی‌کم و کاست بر منابر فریاد بزنند و باکی نداشته باشند از رویت شدن و واکنش مخاطب پایین‌دست ـ هزاران منفعت است.»
    می‌بینید دوستان عجول روشنفکرنما…طرف ورداشته او را در بسیاری وجوه کمتر از ان بزرگواران خوانده اما شما با حرارت و بر اساس عناد شخصی و عمدتا سیاسی با حسن عباسی حتی روی مطلب هم دقیق نشده‌اید و نوشته‌اید این پرت و پلاها چیست..چه تفاوتی در مشی فاشیستی شما با اصحاب کیهان‌نشین هست..والله هیچ!…همه‌تان سروش هایی هستید که به یک محمود دولت‌آبادی محتاجید و یک خرداد شلوغ تا مراتب کینه و بی‌سوادی و بی ادبیتان رو شود…اضربوها علی الجدار…

  8. مسیح

    بیش از آنکه منتقدان شما گرفتار روشنفکری باشند خود شما اسیر بیماری مهلک خودشیفتگی هستید. خود را مرکز عالم پنداشتن و دیگران را ندیدن و نفهمیدن؛ و انتقادهای دیگران را چارواداری خواندن و چارواداری های خود را نظریه های فلسفی پنداشتن از مسائل و معضلاتی است که سالهاست آنها که به خطا تکیه بر جای بزرگان زده اند به آن دچارند. بله آقای قادری شما پیرو خلف و شایسته ای برای حسن رحیم پور ازغدی و حسن عباسی و آن یکی که فکر می کند جهان بر مدار او می چرخد هستید. درود بر شما.

  9. مسیح

    بعد هم ضمنا این آقای عباسی بیمار جنسیه؛ مخملباف طفل کوچک مکتب ایشونه. مباحث پریشب ایشون این نکته رو اثبات می کنه. باور کن بیمار جنسی و روانیه

  10. حسین

    «مسیح»
    ((بعد هم ضمنا این آقای عباسی بیمار {…}؛ {…} طفل کوچک مکتب ایشونه. مباحث پریشب ایشون این نکته رو اثبات می کنه. باور کن بیمار {…} …))
    نمونه ایی از منطق بعضی ها !!!!

    می توان نمونه ی بارز روشنفکر را افرادی مانند:دکتر عباسی و جناب آقای رحیم پور ازغدی عنوان کرد که معنای واقعی یک روشنفکر را میشه در بیان آنها پیدا کرد. نه آن معنای وارداتی که در پایین سید شهیدان اهل قلم به آن اشاره دارد.
    شهید آوینی در تعریف خود از روشنفکرنما می فرمایند: ((روشنفکر مخالف سنت ها و دین،و متکی بر بینش فردی خویش از جهان می باشد و احکام عملی و زندگی خویش را از علوم تجربی کسب می کند. جامعه روشنفکر اصولا غربگراست و با تفکر غربزده می اندیشد و حتی اگر روی به دینداری بیاورد به شدت در معرض التقاط قرار دارد.او به مفهوم ولایت اعتقادی ندارد چرا که به دموکراسی غربی روی آورده است.))
    البته یک چیز هم باید بگم که از طریقه ی نوشتن خود نویسنده کاملا مشهوده که زیاد اعتقادی به بیانات جناب دکتر عباسی ندارند.
    در جای جای این نوشته از عبارت هایی مثل بیمار استفاده شده که البته زیاد مطمئن نیستم که خود نویسنده از آن استفاده کرده باشه ممکنه در متن حال حاضر دست برده شده باشه.

  11. قادری

    قصد پاسخگوییمان نبود ولی گمانم برای یک بار هم که شده بدک نیست در میانه هل من مبارز رفقا چیزکی بگوییم:
    ۱. توصیه کلی به دوستان اینکه مطلب را چند بار بخوانند..نه اینکه قرآن است…بلکه برای قوت استدلال هایتان می گویم…دست کم از واکنش شتاب زده بازمی مانید و آبرویتان محفوظ……مطلب از مطلق و مقید و عام و خاص مشحون است…نمونه ای که خانم یا آقای ضدکلیشه از برخی فرازهای متن ذکر کردند موید سخن بنده است…
    ۲. چند توصیه و پاسخ موردی برای
    الف) ناشناس عزیز..بارها به سردبیر فیروزه گفتم تا از قلم روان!!!! شما در این جایگاه بهره ببرند تا مراتب فض!!! شما بر همگان آشکار شود ولی چه سود که همه مثل من خوش بین نیستند سردبیر فیروزه کلا ادم واقع بینی است
    ب) جناب علی آقای گل…کافی است حقیقت را بگویی (یا دست کم آنچه که گمان می بری حقیقت است)…متفاوت خواهی شد…در ضمن اگر این دکتر عباسی در انتخابات پیش از موسوی یا شیخ دوست داشتنی من حمایت کرده بود رویه برخورد با وی تغییر نمی کرد؟…مثل فرهاد جعفری که تا قبل خرداد ۸۸ نویسنده کافه پیانو بود و الان برای خیلی ها شده فحش..
    ج) برادر حسین..حاجی…به شما توصیه می کنم امت و امامت دکتر شریعتی را بخوانی..و کتاب رسول جعفریان را (جریان شناسی گروه های سیاسی و..) که در پاورقی اش پر است از مویدات رهبری درباره دکتر شریعتی…عاقبت تندروی های امثال مصطفی تاج زاده ها، امیرفرشاد ابراهیمی ها، محسن مخملباف ها، اکبر گنجی ها…محمدنوری زادها جلوی چشمانتان است..ته تهش می شود کندروی..یادت نیست ولی یاد دارم روزگاری که حشمت طبرزدی می نوشت امام خامنه ای ولی الان چه می کند؟….تعادل اخوی…تعادل
    د) اقای مسیح..اول که محمدرضا اگر قدرت استدلال و ماندن و جنگیدن داشت به این زودی مهمان خانه ابدی نمی شد..کار خدا بی حکمت نیست.اصولا از قدرت استدلال او همان خنده های بلندش یادم مانده که یعنی حوصله بحث ندارم بزن توی خط موسیقی و سینما……بگذار همان جا با حوریان نرد عشق ببازد…بیمار جنسی خواندن دکتر عباسی ته کیهان بازی مزمن رسوخ کرده در تمام وجود همه ماست برادر..رحیم پور ازغدی چه کاره بید این وسط بدبخت…دست کم اسمت را می گذاشتی جالوت یا طالوت..بیشتر بهت می امد….
    ۳. در ضمن بنده گمانه زنی کردم که شاید جناب دکتر عباسی از بیماری اضطراب یا بیش فعالی رنج می برد که اصولا خیلی از نخبگان و فعالان از این دست بیماری ها دارند وربطی به صحت و سقم سخنانشان ندارد…ادم مالیخولیا نداشته باشد..(تازه اگر داشت فیلم ذهن زیبا را ببینید تا بفهمید با مالیخولیا هم می شود نخبه بود)

  12. ناشناس

    جناب آقای قادری بنده مثل شما وقت و حال و قلم روان ندارم که … (البته اگه سردبیر هم مثل شما به بنده عنایت می داشت شاید این اتفاق می افتاد! خلاصه از لطف کاریابانه تون ممنون) فقط اینو بگم که :
    ما را قصد ناراحت کردن تان نبود، فقط خواستیم چیزکی از حس و حالمان را از خوندن نوشته تون با نشانه هایی که دم دستم مان (!) بود ابراز کنیم.
    تازه لحن کامنتهای من مثل لحن نوشته های خودتونه، البته اگه لطف کنین و نوشته های خودتون رو دوباره یا چند باره بخونین! (خواهش میکنم خوب قرائت! کنین) اونجا همه چیز پیدا میشه از جمله ف… دیدین … «نارنجک پرت نکن عزیزم که لنگه کفش نیست»
    -راستی غیر از اون کتابایی که اسم بردی این کتابایی رو که خودت می چاپی هم بخون.
    – لطفا اگه میشه شما یک توضیح و تفسیری درباره حرفای این نخبه (البته شما به عنوان یک نخبه شناس برای این کار شایسته هستی) ارائه بده و بچاپ، شاید با این کارت باعث بشی ما به این پیامبر شفاهی ایمان بیاوریم (ایمان بیاوریم به …) اگر هم که وقت تفسیر سخنان گهربار ایشان رو نداری حداقل اصل شون رو بنویس تا در عداد کاتبان وحی قرار بگیری. مشکورا مهجورا!
    اما صرفنظر از همه اینها امیدوارم که با مطالعه و تامل بیشتر نوشته های پابرجاتری رو از شما ببینیم.
    نکته آخر: از مصرف دوباره ! هم عذر میخوام .
    ببخشین سوالی داشتم، اگه خصوصی نیست، این محمد رضا کیه که با حوریا … ؟

  13. قادری

    ۱. «تازه لحن کامنتهای من مثل لحن نوشته های خودتونه»
    ای آقا/ای خانوم شوما یه دونه ای..گل همین خونه ای…ما رو با خودتون مقایسه نکنید..در پرت و پلانویسی ما به شوما اقتدا می کنیم…بزن زنگو…
    ۲. «البته اگه لطف کنین و نوشته های خودتون رو دوباره یا چند باره بخونین! (خواهش میکنم خوب قرائت! کنین)»…
    ای برادر/ای خواهر..مرگ مولف میدونی چیه…خب شرمنده اینجا خیلی مجال کلاس گذاشتن نیست..بمونه مال پست بعدی…
    ۳. «راستی غیر از اون کتابایی که اسم بردی این کتابایی رو که خودت می چاپی هم بخون»
    هم چنین شوما…خیلی خوبن..قلمتون روون!!! میشه..اسم هم زیاد توش اومده..از سیوطی و مغنی بیشتر…واسه کپی پیست کردن توی نوشته‌ها عالیه…
    ۴. «لطفا اگه میشه شما یک توضیح و تفسیری درباره حرفای این نخبه (البته شما به عنوان یک نخبه شناس برای این کار شایسته هستی) ارائه بده و بچاپ، شاید با این کارت باعث بشی ما به این پیامبر شفاهی ایمان بیاوریم (ایمان بیاوریم به …) اگر هم که وقت تفسیر سخنان گهربار ایشان رو نداری حداقل اصل شون رو بنویس تا در عداد کاتبان وحی قرار بگیری. مشکورا مهجورا!»
    ای عزیز..چرا راه دور بریم..همین الان برو کنار هتل ارم به جای اینکه هی سی‌دی فیلم لیمو ترش و شیر و عسل و اینجور آثارو بخرین…یک سی دی از سخنان ایشون ابتیاع بفرمایین خیلی ماجور می‌شوید..کمک به کارهای فرهنگی مملکت هم میشه..تازه از اینجور پیامبران شفاهی زیادن..در شماره بعدی فیروزه جای یحیی خان نطنزی شوما یک مطلب بنویس در مذمت پیامبران شفاهی…هان! حال ندارین..اشکال نداره این هم نشونی واسه دانلود…
    http://www.drabbasi.blogfa.com/
    http://tarafdarane-abbasi.persianblog.ir/
    5. نمی دونم..از مسیح بپرس…اینجا محمدرضا شناس زیاده…حالا رفتی اون ور SCREEN SAVER بهشتو که واست گذاشتن می‌بینی حوری چیه…محمدرضا چیه…
    ۶. ایشالا نارحت نشده باشین از ما…تقصیر مرتضی است که مارو به جوابیه نوشتن انداخت…دیگه دیگه…
    ۷. راستی یک زمانی شکم درد داشتین…روون!! شد شکمتون…

  14. قادری

    «البته اگه سردبیر هم مثل شما به بنده عنایت می داشت شاید این اتفاق می افتاد! خلاصه از لطف کاریابانه تون ممنون»
    آقای سردبیر..شما که از فقر و فاقه نویسنده می نالی..بیا..این هم اذن صاحب قلم..یالا تا حال و قال و وقت و حس و قلم دوستمان نماسیده کاری کن..شماره ۱۷ یک نویسنده جدید باید رو کنی‌ها!!!..با همین عنوان ناشناس..اینجوی بهتره…به جای نقد حال، نقد قلم و نوشته‌اش رو می نویسیم..نه مانند دوستان روشنفکرنما نقد صاحب قلم…

  15. قادری

    ۱. “تازه لحن کامنتهای من مثل لحن نوشته های خودتونه”
    ای آقا/ای خانوم شوما یه دونه ای..گل همین خونه ای…ما رو با خودتون مقایسه نکنید..در پرت و پلانویسی ما به شوما اقتدا می کنیم…بزن زنگو…
    ۲. “البته اگه لطف کنین و نوشته های خودتون رو دوباره یا چند باره بخونین! (خواهش میکنم خوب قرائت! کنین)”…
    ای برادر/ای خواهر..مرگ مولف میدونی چیه…خب شرمنده اینجا خیلی مجال کلاس گذاشتن نیست..بمونه مال پست بعدی…
    ۳. “راستی غیر از اون کتابایی که اسم بردی این کتابایی رو که خودت می چاپی هم بخون”
    هم چنین شوما…خیلی خوبن..قلمتون روون!!! میشه..اسم هم زیاد توش اومده..از سیوطی و مغنی بیشتر…واسه کپی پیست کردن توی نوشته‌ها عالیه…
    ۴. “لطفا اگه میشه شما یک توضیح و تفسیری درباره حرفای این نخبه (البته شما به عنوان یک نخبه شناس برای این کار شایسته هستی) ارائه بده و بچاپ، شاید با این کارت باعث بشی ما به این پیامبر شفاهی ایمان بیاوریم (ایمان بیاوریم به …) اگر هم که وقت تفسیر سخنان گهربار ایشان رو نداری حداقل اصل شون رو بنویس تا در عداد کاتبان وحی قرار بگیری. مشکورا مهجورا!”
    ای عزیز..چرا راه دور بریم..همین الان برو کنار هتل ارم به جای اینکه هی سی‌دی فیلم لیمو ترش و شیر و عسل و اینجور آثارو بخرین…یک سی دی از سخنان ایشون ابتیاع بفرمایین خیلی ماجور می‌شوید..کمک به کارهای فرهنگی مملکت هم میشه..تازه از اینجور پیامبران شفاهی زیادن..در شماره بعدی فیروزه جای یحیی خان نطنزی شوما یک مطلب بنویس در مذمت پیامبران شفاهی…هان! حال ندارین..اشکال نداره این هم نشونی واسه دانلود…
    http://www.drabbasi.blogfa.com/
    http://tarafdarane-abbasi.persianblog.ir/
    5. نمی دونم..از مسیح بپرس…اینجا محمدرضا شناس زیاده…حالا رفتی اون ور SCREEN SAVER بهشتو که واست گذاشتن می‌بینی حوری چیه…محمدرضا چیه…
    ۶. ایشالا نارحت نشده باشین از ما…تقصیر مرتضی است که مارو به جوابیه نوشتن انداخت…دیگه دیگه…
    ۷. راستی یک زمانی شکم درد داشتین…روون!! شد شکمتون…

  16. حسین

    آقای قادری بنده هنوز «حاجی» نشده ام !!!

    بنده هیچ شباهتی بین خودم و آقای طبرزدی نمیبینم !!! البته خطا و اشتباه از هرکسی سر میزنه ولی حرف درستی (امام خامنه ای) که زده می شود حالا می خواهد آن آقا باشد یا بنده ی حقیر چه فرقی می کند
    کتاب هم لطف فرمودید معرفی کردید حتما می خوانم

    با اجازه ی شما این مطلبتان در وبلاگ لینک شد

    http://aligoft.blogfa.com/post-185.aspx

  17. بابک

    سلام آقای قادری
    از نوشته تان استفاده کردم و از نثر شیوایتان لذت بردم. من هم از دوستاران دکتر عباسی هستم چراکه زاویه ی نگاهم را به اسلام و ایرانی بودن بسیار تحت تاثیر قرارداده اند و علیرغم انتقادهایی که به ایشان دارم، دیدگاهشان را بسیار می پسندم. البته در مورد ایشان و شخصیت منحصر به فردشان بسیار می توان سخن گفت. اما در کنار مواردی که شما ذکر کرده اید چند مورد را هم بنده اضافه میکنم: اول آنکه دکتر عباسی بیش از هر کس دیگری که نامشان در مقاله ی شما رفت و دیگر متفکران اصولگرا یا روشنفکر دینی یا منتسب به چپ و راست، ساختارشکن هستند. منظورم از ین صفت آن معنایی نیست که معمولا از آن برداشت میشود. ساختار شکنی که مورد نظر بنده است نگاه متفاوتی است که ایشان به خاطر حساسیت بالایشان به هرچیز به ظاهر پیش پا افتاده ای مبذول می دارند و این متفاوت نگری تعجب انسانهایی که اعتقاداتشان را نزدیک به ایشان می بیندن بر می انگیزد. و این نکته آنها را وادار میکند به تفکر دوباره به همه ساختارها و چارچوبهای تفکریشان. و نکته ی دیگر صداقتشان است.
    در نهایت آقای قادری عزیز چرا وقتتان را برای جواب دادن به آدمهایی که قبل از شناختن دکتر عباسی (این را از آنجا می گویم که «ناشناس» از شما میخواست که او را با نظریات دکتر آشنا کنید) به مقابله با ایشان و شما می پردازند، به هدر می دهید؟

  18. متین

    با سلام، چیزی که همیشه مرا متأثر می کند این است که ما به جای آن که تلاش کنیم نکات قوت و ضعف اندیشه ی متفکری را بیابیم و در حد خود تلاش کنیم نکات قوت او را اشاعه دهیم یا می شویم مرید دربست او و یا دشمن خونی او! این چه طرز فکری است؟ تا کی باید این گونه باشیم؟ آقای حسن عباسی هم متفکری است مانند بسیار متفکران دیگر. فرد توانمندی است که بهره های بسیار از او می توان برد. به طور طبیعی هم در بعضی مسائل ممکن است در اشتباه باشد و یا آن که برداشتی داشته باشد خاص خود. عزیزان! دوره ی شور جوانان سال های پیش از انقلاب گذشته است. اینک دوران تعقل و اندیشه است. نه فردی را بکوبیم و نه بیخودی قربان صدقه اش برویم. اگر توان داشتیم اندیشه ی او را تحلیل کنیم و اگر توان نداشتیم به دنبای تحلیلی باشیم که متفکران دیگر از اندیشه ی او می کنند. یکی می گوید پیامبر زمان است و دیگری می گوید روانی است و دیگری می گوید مشکل جنسی دارد و . . . واقعاً جف القلم! ضمناً خدا به داد زبان فارسی برسد با این همه نویسنده. یکی با لهجه مهاوره ای می نویسد، یکی در برابر جمله ی خود ۱۵ علامت تعجب می گذارد! ( چه علامت تعجب و چه علامت سئوال همواره باید یکی باشد. نمی دانم کسی که مثلاً ۶ علامت سئوال می گذارد یعنی من خیلی سئوال دارم!؟) یکی واژه های مردم پس کوچه را می نویسد و . . . پناه بر خدا!

  19. قادری

    «لهجه مهاوره ای»
    محاوره درست است عزیز فارسی‌دان….حقا که خدا به داد زبان فارسی برسد….